ابن روزبهان

از دانشنامه غدیر

نقل احتجاج اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با حديث غدير[۱]

از ادله دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت اين است كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در رحبه کوفه حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» را مطرح كرده و از شاهدان حاضر در مجلس از صحابه كه در غدیر حاضر بودند طلب شهادت كرد. اين ماجرا را شمارى از بزرگان اهل‏ سنت نقل كرده ‏اند.

ولى نگرش در اين ماجرا و مسلّم بودن قضيّه و دلالت آن، تعصّب ابن‏ روزبهان و دشمنى‏ اش با حق و بطلان ياوه ‏هاى او پيرامون حديث مناشده را روشن مى‏ كند، چرا كه او ادعا كرده كه اين حدیث از ساخته ‏هاى رافضيان است!

اشكال ابن‏ روزبهان

وى مى‏ نويسد: اما اينكه گفته‏ اند اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از انس بن مالک خواست شهادت دهد و مالک عذر آورد كه فراموش كرده، و در پى آن اميرالمؤمنين‏ عليه السلام انس را نفرين كرد، ظاهراً از ساخته‏ هاى رافضيان است، زيرا خبر: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، در غدیر خم بوده و به سبب فراوانى استماع شنوندگان مستفيض ‏گونه بوده است.

از اين رو، چه حاجتى بوده كه از انس خواسته شود تا شهادت دهد؟ و اگر فرض كنيم كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام طلب شهادت كرده و انس شهادت نداده، اخلاق اميرالمؤمنين‏ عليه السلام چنين نبوده كه ملازم رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را كه ده سال خادم آن حضرت بوده، نفرين كند تا دچار برص گردد. ساختگى بودن حديث روشن است.[۲]

جواب اشكال ابن‏ روزبهان

اشكال ابن‏ روزبهان از چند جهت پاسخ داده مى‏ شود:

الف) مُناشده انس و ديگران متواتر است

فضل بن روزبهان حاجت به طلب گواهى از انس را نفى كرده و دليل آن را استفاضه حدیث غدیر دانسته است. اما اين سخن باطل است، زيرا طلب گواهى امام ‏عليه السلام از انس بن مالک امرى ثابت و مشهور و بلكه متواتر است.

از اين رو تکذیب اين گونه حديث بر پايه اين گمان شگفت است!

ب) حديث غدير متواتر است نه مستفيض ‏گونه

بى‏ گمان حدیث غدیر كه اين شمار انبوه شنوندگان آن را شنيده‏ اند، حديثى متواتر و در بالاترين درجات تواتر است. از اين رو آن را مستفيض‏ گونه دانستن دورى از انصاف و دشمنى با حق است.

ج) نمونه ‏هايى از نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله بر مخالفان

سخن ابن ‏روزبهان كه اخلاق اميرالمؤمنين‏ عليه السلام چنين نبوده كه كسى را نفرين كند باطل است، چرا كه در حقيقت خرده ‏گيرى از انبياء و اوصياست.

زيرا نفرين مخالفان سنّتى از سنت ‏هاى پيامبران و جانشينان آنان در بعضى زمان‏ هاست.

همچنين هر كس به سيره پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله مراجعه كند، به موارد پرشمارى از اين دست آگاه خواهد گشت. اينک نمونه ‏هايى از آن موارد:

يک

يكى از اين نمونه‏ ها نفرين نبى ‏صلى الله عليه و آله بر منافقانى است كه در ليلة العقبه خواستند كه گزندى به حضرتش رسانند.

حلبى گويد: هنگامى كه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله صبح كرد، اسيد بن حضير نزد حضرت آمد و گفت: اى فرستاده خدا، چرا ديشب از راه درّه نرفتى، با آنكه از راه گردنه آسان‏ تر بود؟

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: آيا مى ‏دانى منافقان چه مى‏ خواستند؟ و ماجرا را براى او بازگو فرمود.

اسيد گفت: اى فرستاده خدا، مردم رسيده و گرد آمده‏ اند. هر طايفه ‏اى را فرمان ده تا كسى را كه چنين قصدى كرده بكشند، و اگر دوست دارى نام‏ه اى آنان را آشكار گردان. سوگند به آن كس كه تو را به حق بر انگيخت، به هيچ كارى نپردازم تا اينكه سرهاى آنها را برايت بياورم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من خوش ندارم مردم بگويند كه محمد به يارى قومى با مخالفانش جنگيد تا اينكه خدا به سبب آنان او را بر ديگران مسلط گرداند، ولى او پس از اين به كشتن يارانش پرداخت.

اسيد گفت: اى فرستاده خدا، اينان ديگر ياران و اصحاب تو به شمار نمى‏ روند. رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا شهادتين نمى‏ گويند؟

پس از آن، پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را گرد آورد و به آن ها گفت كه از سخنى كه گفته و به آنچه بر آن همداستان گشته بودند آگاه است.

اما آنان به خدا سوگند خوردند كه چنين سخنى نگفته و چنين قصدى نداشته‏ اند.

در اين هنگام خدا اين آيات را فرو فرستاد: «يَحلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَد قالُوا كَلِمَةَ الكُفرِ... وَ هَمُّوا بِما لَم يَنالُوا»[۳]:

به خدا سوگند مى‏ خورند كه سخنى نگفته ‏اند حال آنكه سخن كفر را بر زبان رانده ‏اند... و آهنگ كارى را كردند كه به آن دست نيافتند.

رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله آنان را نفرين كرد و فرمود: خدايا، آنان را با «دبيله» بزن.

«دبيله» آتشى برافروخته است كه ميان دو شانه آنان نمايان مى‏ شود تا از ميان سينه ‏هاى آنان آشكار گردد.

در روايت ديگرى هست كه «دبيله» پاره ‏اى از آتش است كه بر رگ‏ هاى قلب هر يک از ايشان بيفتد و آنان را هلاک كند.[۴]

دو

نمونه ديگر نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله است بر كسى كه نمازش را قطع كند.

حلبى مى ‏نويسد: در «الإمتاع» آمده كه رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله در تبوک، كنار درخت خرمايى نماز مى‏ گزارد كه كسى آمد و از ميان او و آن درخت خرما گذشت.

در روايتى هست كه آن كس بر الاغى سوار بود. حضرتش او را چنين نفرين كرد: نماز ما را بريد، خدا جاى پايش را ببرد. پس او زمين گير شد.[۵]

سه

نمونه ديگر نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله است براى كسى كه با تقليد از نحوه راه رفتن، حضرتش را ريشخند مى‏ كرد.

سیوطی مى ‏نويسد: ابوالشيخ از قَتاده و ابن‏ مردوَیه از ابن ‏عمر روايت كرده ‏اند: مردى پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله از حضرتش تقليد مى ‏كرد و خود را به زمين مى‏ افكند.

پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد و فرمود: همين گونه بمان. آن مرد نزد خانواده‏ اش بازگشت، ولى يک ماه از هوش رفته و بر زمين افتاده بود.

سپس به هوش آمد، و چون به هوش آمد به هيئتى بود كه از پيامبر صلى الله عليه و آله تقليد و حضرتش را ريشخند مى‏ كرد.[۶]

د) نمونه ‏هايى از نفرين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام

خواجه پارسا مى‏ نويسد: امام مستغفرى به اِسناد خود روايت كرده كه اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام در رَحبه، از مردى درباره حديثى پرسيد و آن مرد وى را تكذيب كرد.

على‏ عليه السلام به آن مرد فرمود: هر آينه تو مرا تكذيب كردى. مرد گفت: من تو را تکذیب نكردم.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرمود: من خداى سبحانه را خواهم خواند كه اگر دروغگو باشى چشمت را كور كند.

مرد گفت: خداى عزوجل را بخوان. اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام آن مرد را نفرين كرد و چشم آن مرد كور گشت و نابينا از رَحبه بيرون رفت.[۷]

عبدالرحمن جامى نيز اين خبر را به همين شكل از مستغفرى نقل كرده است.[۸]

و اما مستغفرى - راوى اين ماجرا -  از دانشمندان پرآوازه اهل‏ تسنن است، كه عبدالقادر قرشى و محمود بن سليمان كفوى و جمال‏ الدين اِسنَوى وى را بسيار ستوده ‏اند.[۹]

عده ‏اى ديگر از بزرگان اهل‏ سنت نيز اين روايت را - با كمى تغيير -  نقل كرده ‏اند، از جمله: خوارزمى، وصابى از سيره عمر ملاّ، ابن‏ حجر، محمد صدر عالم و ابن‏ كثير.[۱۰]

همچنين عبدالرحمن جامى در «شواهد النبوة» روايت كرده كه امام‏ عليه السلام كسى را كه اخبار او را براى معاويه مى‏ نوشت نفرين كرد و او كور شد.[۱۱]

هـ) نمونه ‏هايى از نفرين صحابه

اضافه بر اين، از صحابه هم نفرین‏ هايى نقل شده است. از جمله:

یک

احمد بن عطاءاللَّه اسكندرى پس از نقل حكايتى در دعاى ابراهيم بن ادهم، كرامتى براى سعد بن ابی ‏وقاص روایت كرده است. وى مى ‏نويسد:

شيخ ابوالعباس گويد: اين عين كمال نيست، بلكه آنچه سعد -  يكى از افراد عَشَره مُبَشَّره -  انجام داده عين كمال است. زنى مدعى شد كه سعد چيزى از بوستان او گرفته است.

سعد در برابر اين ادعا گفت: خدايا، اگر او دروغگو است نابينايش گردان و او را در جايش بميران. پس آن زن كور شد و روزى كه در بوستانش راه مى‏ رفت در چاهى افتاد و مرد.

بنابراين، اگر آنچه ابراهيم انجام داده عين كمال مى‏ بود، فعل صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله به اينكه عين كمال باشد اولى است. ولى سعد از امناى خداست و جان او و جان ديگرى نزد وى يكسان است.

از اين رو، سعد نه به آن سبب كه آن زن شخص او را آزار داد نفرينش كرد، بلكه به اين خاطر آن زن را نفرين كرد كه او صحابى رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه و آله را آزار داده بود.[۱۲]

دو

ابويوسف نقل كرده است: ليث بن سعد، از حبيب بن ابى ‏ثابت براى من نقل كرد:

اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و جماعت مسلمين از عمر بن خطاب خواستند كه شام را (ميان آنان) قسمت كند، چنانكه رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه و آله خيبر را (ميان آنان) قسمت كرد.

سخت‏ گيرترين مردم در اين موضوع بر عمر، زبير بن عوّام و بلال بن رباح بودند. عمر گفت: اگر چنين كنم، مسلمانان پس از شما را بى‏ چيز وانهاده ‏ام.

سپس افزود: خدايا، مرا در برابر بلال و اصحابش كفايت كن. و مسلمانان بر اين باور بودند كه طاعونى كه در عِمَواس گريبان آنان را گرفت از نفرين عمر بوده است. عمر مردم شام را در ذمّه حكومت قرار داد تا به مسلمانان خراج بپردازند.

همچنين ولى ‏اللَّه دهلوى اين ماجرا را نقل كرده است. در كتاب «الرَّوض الأُنُف» نيز اين ماجرا را در سفر عمر به شام و پس از فتح آن نقل كرده، و ايده تقسيم نكردن آن را مشورت دادن معاذ به عمر نقل كرده است. همچنين فخرالدين زيلعى از ابوبكر رازى اين ماجرا نقل كرده است.[۱۳]

و) پاسخ صاحب «احقاق» به ابن ‏روزبهان

بطلان كلام ابن ‏روزبهان با ادله يادشده روشن شد. صاحب «إحقاق الحق» در پاسخ گفته است:

اينكه او از اخلاق اميرالمؤمنين‏ عليه السلام دور دانسته كه دمساز و خادم رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را نفرين كند تا گرفتار برص شود، صوفى‏ گرى بى‏ معنايى است؛ زيرا آنگاه كه انس با داشتن علم يقينى در اظهار حق خويشاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله از شهادت خوددارى كرده، در واقع در محبت آنان كه به نص قرآن مجيد واجب است كوتاهى كرده و ريسمان پيروى پيامبر صلى الله عليه و آله را از گردنش گشود و خداوند كار و خدمتش را باطل گرداند.

بنابراين، كمترين درجه كيفرش در دنيا اين است كه بر او نفرين شود تا گرفتار بيمارى‏ هاى تمسخرآميز شود، و البته نتيجه كار خود را در آخرت خواهد چشيد.

با اين همه، در سخن ابن‏ روزبهان دو فايده هست:

فايده اول

ابن‏ روزبهان طلب گواهى بر آنچه را شنوندگانش پرشمار و مستفيض ‏گونه باشد انكار كرده است. ما بر پايه اين سخن مى‏ گوييم:

وجوب محبت على‏ عليه السلام امر ثابت و مستفيضى است كه طلب شهادت درباره آن باطل است، ولى چنانكه دانستى بنا بر روايات اهل‏ تسنّن، امام ‏عليه السلام براى حديث غدير طلب گواهى كرد.

بنابراين، روشن مى ‏شود كه مراد از حديث غدير ايجاب محبت و مودّت او نبوده، بلكه امر شكوهمند و سترگى بوده كه بيشتر اصحابى كه آن را شنيده و به خاطر سپرده بودند انكارش كرده بودند.

از اين رو، امام‏ عليه السلام به طلب شهادت بر آن حاجت پيدا كرده است.

فايده دوم

ابن‏ روزبهان در سخنش به كثرت شنوندگان خبر رويداد غدير خم اعتراف كرده است. بنابراين، در وقوع اين رويداد و ثبوت اين خبر شريف شكّى نخواهد ماند.

و اين ردّ متعصبان و ستيزه‏ جويانى است كه حديث را انكار مى‏ كنند و دروغ مى‏ شمارند.

ی) اعتراف حلبى به دلالت شهادت طلبى

تا اينجا ثابت شد كه امام ‏عليه السلام از جماعتى از صحابه خواست كه بر حدیث غدیر خم شهادت دهند، كه بعضى از آنان شهادت دادند و بعضى كتمان كردند.

اين امر مناقشات ابن‏ روزبهان و فخر رازی در «نِهاية العقول» را باطل مى‏ كند. همچنين ثابت شد كه اين طلب گواهى براى امر شكوهمند و بزرگى بوده كه بيشتر صحابه انكارش كرده بودند.

اين امر جز جانشينى نبوده، زيرا اگر آن امر چيزى غير از جانشينى و امامت مى ‏بود، بعضى از صحابه انكارش نمى‏ نمودند و كتمان‏ كنندگان كتمانش نمى‏ كردند.

پانویس

  1. چکیدۀ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۵۳۱-۵۳۷.
  2. ابطال نهج الباطل (مخطوط).
  3. توبه/۷۴.
  4. السيرة الحلبية: ج ۳ ص ۱۲۱، در گزارش غزوه تبوک.
  5. السيرة الحلبية: ج ۳ ص ۱۲۱.
  6. الدرّ المنثور: ج ۴ ص ۱۰۸.
  7. فصل الخطاب (خواجه محمد پارسا حافظى).
  8. نفحات الانس: ص ۲۵.
  9. الجواهر المضيّة فى طبقات الحنفية: ج ۱ ص۱۸۰-۱۸۱. كتائب اعلام الاخيار من فقهاء مذهب النعمان المختار (مخطوط). طبقات الشافعية: ج ۲ ص ۴۰۳.
  10. مناقب خوارزمى: ص ۲۷۳. الاكتفاء فى فضائل خلفاء الأربعة (مخطوط). الصواعق المحرقة: ص ۷۷. معارج العُلى فى مناقب المرتضى‏عليه السلام (مخطوط). ازالة الخفاء فى سيرة الخلفاء: ج ۲ ص ۱۱۲. تاريخ ابن‏كثير: ج ۸ ص ۵ .
  11. شواهد النبوة: ص ۱۶۷.
  12. لطائف المنن فى مناقب آل شيخ ابى‏ العباس و شيخه ابى ‏الحسن (در هامش لطائف المنن شعرانى): ج ۱ ص۱۴۳، ۱۴۴.
  13. الخراج: ص ۲۶. قرّة العينين: ص ۷۱. الرَوض الأُنُف: ج ۶ ص ۵۸۱ . شرح كنز الدقائق زيلعى: ج ۳ ص ۲۸۲.