پرش به محتوا

انتخاب امام از طرف خدا

از ویکی غدیر

پیامبر صلی الله علیه وآله پس از بیانوَ اقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللَّهُ با تأکید بیشتر می‌فرمایند: اِنَّهُ امامٌ مِنَ اللَّهِ بدین معنا که مقام امامت جایگاهی است که فقط شخص مورد نظر که امام و خلیفه پیامبر صلی الله علیه وآله است از طرف خداوند باید در این منصب قرار بگیرد. پیامبر صلی الله علیه وآله در دو جهت مسئله را تبیین نمودند:

جهت اول: اینکه امام از طرف خداوند تعیین و نصب می‌شود و شورا و مردم هیچ‌کدام شأنیت برای انتخاب امام را ندارند.

جهت دوم: اینکه امام نیز همچون نبی از طرف خداوند بوده و تمامی شئون و مناصب پیامبر صلی الله علیه وآله به غیر از نبوّت داراست.

عدم توانایی اختیار امام توسط مردم

عقول مردم به شناخت جایگاه امامت و شخص امام راه ندارد چه رسد به اینکه بخواهد از پیش خود برای هدایت خودشان امامی انتخاب کنند.

حضرت موسی علیه السلام وقتی۷۰ نفر را از بهترین‌های بنی اسرائیل گزینش کرد[۱] تا به خدای یگانه ایمان بیاورند آنها تقاضای دیدن خدا را نموده و این چنین برگزیدگان موسی علیه السلام نیز خراب از کار درآمدند و حضرت موسی علیه السلام از این موضوع نزد خداوند شرمنده شد و به محضر خداوند متعال عرضه اشت: ... سُبْحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ …[۲]حال وقتی حضرت موسی علیه السلام گزینشش اینگونه از کار در می‌آید پس چطور مردم می‌توانند گزینش صحیحی داشته باشند و بتوانند امام انتخاب کنند!!

در جلسه ای مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: مگر شما نمی‌گویید؛ انبیا معصوم هستند پس چرا موسی علیه السلام رؤیت الهی را از خداوند در خواست کرد؟!

مأمون گفت: خداوند به وجودت برکت دهد ای زاده رسول خدا!. حال درباره این آیه «و چون موسی به وعده‌گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: پروردگارا! [خود را] به من بنمای تا به تو بنگرم، گفت: هرگز مرا نخواهی دید»[۳] توضیح بفرمایید که چطور می‌شود موسای کلیمُ اللَّه، عالِمِ به این مسئله نباشد که رؤیت و دیدن خدا جایز نیست که این پرسش را بنماید؟! امام فرمود: بی‌شکّ کلیم اللَّه موسی بن عمران می‌دانست که خداوند عزّ و جلّ با چشم دیده نمی‌شود، ولی وقتی خداوند با او سخن گفت و او را به خود نزدیک کرده با او نجوا فرمود، موسی نزد قوم خود بازگشت و به ایشان اطّلاع داد که خداوند عزّوجلّ با او سخن گفته و او را به خود نزدیک کرده و با او نجوا نموده است، در این زمان ایشان گفتند: هرگز تو را باور نداریم تا خود کلام حضرت حقّ را همان‌طور که تو شنیدی استماع کنیم، و تعداد قوم هفتاد هزار نفر بود، پس آن حضرت از میان ایشان هفت هزار جدا کرد، سپس هفتصد نفر و در آخر تنها هفتاد نفر بود، برای زمان و موعدی که خدا معیّن کرده بود انتخاب نموده و آنان را به کوه سینا آورد و در پائین کوه متوقّف کرد و خود به بالای کوه رفته و از خدا خواست که با او سخن گوید و آن را به گوش آنان برساند، خدا نیز با او سخن گفت و آنان نیز سخن خدا را از بالا و پائین، چپ و راست، پشت سر و روبرو شنیدند؛ زیرا خداوند صدا را در درخت آفرید و از آن پراکنده‌اش کرد به گونه‌ای که ایشان صدا را از تمام اطراف شنیدند، ولی گفتند: نمی‌پذیریم که آنچه شنیدیم کلام خدا باشد مگر اینکه آشکارا او را ببینیم، و هنگامی که چنین کلام بزرگی بر زبان آوردند و سرکشی و تکبّر کردند، خداوند عزّوجلّ نیز بر آنان صاعقه‌ای فرستاد و صاعقه ایشان را به جهت ستم و ظلمشان از بین برد، پس موسی به درگاه خداوند عرضه داشت: خداوندا! چنانچه نزد بنی اسرائیل بازگشته ایشان بگویند آنان را بردی و به کشتن دادی؛ چون ادّعایت مبنی بر اینکه خدا با تو مناجات کرده دروغ بود، در این صورت من چه جوابی به ایشان دهم؟! بدین خاطر خداوند آنان را زنده کرد و همراه موسی علیه السلام فرستاد، آنان گفتند: اگر درخواست کنی که خدا، خود را به تو نشان دهد، تا به او بنگری، خواسته‌ات را می‌پذیرد، آنگاه تو به ما بگو خدا چگونه است، تا ما به نیکوترین وجهی او را بشناسیم.

موسی علیه السلام گفت: ای قوم من! خداوند تبارک و تعالی با دیدگان مشاهده نشود و او دارای کیفیّت نیست، و تنها با نشانه‌ها شناخته و با علائم دانسته می‌شود. قوم گفتند: هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم مگر اینکه این درخواست را از او داشته باشی.

حضرت موسی علیه السلام گفت: پروردگارا! تو خود گفته بنی اسرائیل را شنیدی و تو به صلاح ایشان داناتری، پس خداوند عزّ و جلّ بدو وحی فرستاد که: ای موسی! آنچه آنان خواستند از من بپرس، چون من تو را به نادانی ایشان مؤاخذه نخواهم کرد، پس در این زمان بود که موسی علیه السلام عرضه داشت: [خود را] به من بنمای تا به تو بنگرم، گفت: هرگز مرا نخواهی دید، و لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جای خود قرار و آرام داشت- در این وقت از کوه بزیر آمده بود- مرا خواهی دید. و چون پروردگارش بر آن کوه- با آیه‌ای از آیات خود- تجلّی کرد آن را خرد و پراکنده‌ساخت و موسی علیه السلام مدهوش بیفتاد، و چون به هوش آمد، گفت: [بار خدایا] تو پاکی؛ به تو بازگشتم؛[۴] یعنی گفت: از جهل قوم خود به معرفت و شناختم بازگشتم «و من نخستین باور دارنده‌ام» از میان ایشان که تو دیده نمی‌شوی.[۵]

پانویس

  1. وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا. اعراف / ۱۵۵.
  2. وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنین. اعراف/۱۴۳.
  3. اعراف/۱۴۳.
  4. اعراف / ۱۴۳.
  5. الإحتجاج، ترجمه جعفری، ج‏۲، ص ۴۶۴–۴۶۲.