حفصه بنت عمر

از ویکی غدیر

افشاى سرّ پيامبر صلى الله عليه و آله در راه غدير[۱]

 يكى از مسائلى كه اوضاع اجتماع مسلمانان را در سال‏ هاى آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله و در غدير وخيم كرده بود، حركات عایشه و حفصه براى پدرانشان بود كه از داخل خانه بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله توطئه مى ‏كردند. اين نفاق اهرم شكننده ‏اى بود كه هر لحظه مشكل جديدى به وجود مى‏ آورد.

اين ماجرا يكى از تاريک ترين برگ ‏هاى زندگى عايشه و حفصه است، كه افشاى سرّ پيامبر صلى الله عليه و آله توسط آن دو و غضب حضرت بر آنان در راه غدير است.

پس از ماجراى صحیفه ملعونه اول و شروع جدى اقدامات منافقین به سركردگى ابوبکر و عمر، عايشه و حفصه نقش بسيار مهمى را براى غصب خلافت بر عهده گرفتند، چه آنكه با حضور در زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان همسران آن حضرت، جزئيات لحظه به لحظه ماجراها را براى پدران خود( ابوبكر و عمر كه مهره ‏هاى اصلى صحيفه بودند) گزارش مى ‏كردند.

بعد از ايام حج كه برنامه ‏هاى اعلان ولايت آغاز شد، آنان تمام خبرها را فوراً در اختيار رؤساى ضد غدير يعنى پدران خود قرار مى‏ دادند.

ابوبكر و عمر هم طبق اخبار رسيده نقشه‏ هاى متناسب با موقعيت طرح مى ‏كردند، و حتى گاهى به دستور آنان سؤالاتى را طرح مى‏ نمودند تا از پاسخ آن نتيجه لازم را براى اهداف خود بگيرند.

اين روند آن قدر تكرار شد كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد به خانه عايشه و حفصه نرفت و ارتباط خود را با آنان قطع كرد و درباره آنان آيات سوره تحريم نازل شد.

آنان كه اين ارتباط را ضرورى مى‏ دانستند به دستور ابوبكر به عنوان عذرخواهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، و حضرت به شدت آنان را مؤاخذه نمود.

بار ديگر كه ارتباط برقرار شد عايشه و حفصه لحظه به لحظه وخيم شدن حال پيامبر صلى الله عليه و آله را توسط پيک ‏هاى سرّى تا لشکر اسامه براى پدران خود مى ‏فرستادند.

همين دو نفر بودند كه توانستند ابوبكر و عمر را در موقعيت لازم به مدينه بازگردانند تا برنامه غصب خلافت طبق نقشه قبلى انجام شود.[۲]

توضيح اين ماجرا از اين قرار است:

افشاى سرّ

پس از اتمام اعمال حجةالوداع و در راه بازگشت از مکّه به سوى غدير خم[۳]، خداوند رسماً دستور ابلاغ ولایت را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد.

در پى آن پيامبر صلى الله عليه و آله با امیرالمؤمنین ‏علیه السلام مجلس خصوصى داشتند و عايشه با اصرار از اين جلسه و محتواى آن و دستور ابلاغ ولايت با خبر شد.

سپس آن را براى حفصه فاش كرد و هر دو به پدرانشان گفتند. آنها هم با همكارى ديگر سران منافقین تصميم به ترور پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتند و همين مقدمه ‏اى براى شهادت حضرت شد، و آياتى هم در اين باره نازل گرديد.

در روز چهاردهم ذى ‏الحجة، از بين همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نوبت عايشه بود كه حضرت طبق قاعده نزد او مى ‏ماند. اما حضور على‏ عليه السلام براى تحويل ودایع مانع از اين مسئله شد.

عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمى‏ گذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام گفت: اى پسر ابی‏ طالب، امروز پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كرده‏ اى!!

پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ او را داد و فرمود: اى عايشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچكس نمى‏ ترسد.

قسم به آنكه جانم به دست اوست او را هيچ مؤمنى دشمن نمى‏ دارد و هيچ كافرى دوست نمى ‏دارد. بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مى‏ رود كه على برود. از يكديگر جدا نمى‏ شوند تا بر سر حوض کوثر نزد من وارد شوند.

عايشه گفت: يا رسول ‏الله! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است! پيامبر صلى الله عليه و آله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت:

يا رسول الله، چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مى ‏كنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!

حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم؛ و به زودى از اين مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.

عايشه گفت: يا رسول الله، چرا الآن آن را به من خبر نمى ‏دهى تا جلوتر عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است شروع نمايم؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم.

اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نموده ‏اى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مى ‏شود را ترک كنى به پروردگارت کافر شده ‏اى و اجر تو از بين مى ‏رود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته ‏اى، و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر تو خواهد بود.

عايشه قول داد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله هم آن راز را به او چنين خبر داد:

خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و جانشین خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كرده‏ اند. من به سوى خدا مى ‏روم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.

عايشه بار ديگر قول داد اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.

جالب اينكه عايشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر يک از آن دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبکر و عمر جلسه تشكيل دادند و سراغ منافقین فرستادند و مسئله را به آنان هم خبر دادند.

آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند: «محمد مى‏ خواهد امر خلافت را مانند کسری و قیصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد. نه به خدا قسم!

اگر خلافت به على بن ابى ‏طالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مى ‏كند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مى ‏كند.

پس درباره خود و چنين مسئله ‏اى نيک نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد».

اين گونه بود كه سرّ پيامبر صلى الله عليه و آله به دست عايشه و حفصه افشا شد، و پيرو آن خداوند آيات اول تا سوم سوره تحريم را نازل كرد كه خبر از كار آن دو زن مى‏ داد، آنجا كه فرمود:

«وَ اِذْ اَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ اَزْواجِهِ حَديثاً، فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ اَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَليمُ الْخَبيرُ» .

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله گفتارى پنهانى را به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه و آله را افشا كرد، و خدا پيامبرش را از اين مسئله باخبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود.

آن زن (عايشه) از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كسى افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد.

سپس خداوند با آيه چهارم سوره تحريم به پيامبرش خبر داد كه اگر اظهار توبه هم نمايند قلوبشان منحرف است، و اگر بخواهند بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله اقدامى كنند ياور آن حضرت خدا و جبرئیل و ملائكه و امیرالمؤمنین‏ علیه السلام هستند.

آيه چنين است: «اِنْ تَتُوبا اِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ»:

«اگر شما دو نفر نزد خدا توبه كنيد اما قلب‏ هايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدم نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئیل و صالح مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمک اويند».

وقتى خداوند اين خبر را به پيامبرش داد حضرت آنان را احضار كرد و مسئله افشاى سِرّ خود را از آنان پرسيد و به توطئه منافقین اشاره ‏اى نكرد. آنان قسم ياد كردند كه چنين كارى نكرده‏ اند و راز حضرت را فاش ننموده‏ اند.

اينجا بود كه آيه هفتم سوره تحريم در تكذيب آنان نازل شد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[۴]:

«اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى ‏شويد».[۵]

قطع ارتباط پيامبر صلى الله عليه و آله پس از افشاى سرّ غدير

با اقداماتى كه عايشه و حفصه در مكه انجام دادند و اسرار پیامبر صلی الله علیه و آله درباره برنامه ولایت را به پدرانشان خبر دادند، آن حضرت پس از بازگشت به مدینه ديگر به خانه عایشه و حفصه نرفت و آنان را به حضور نپذيرفت و انزجار خود را نسبت به آن دو به همه نشان داد.

آن دو اين مسئله را نزد پدرانشان مطرح كردند. آنان گفتند: ما مى‏ دانيم چرا اين گونه رفتار كرده است و علت آن چيست. شما نزد او برويد و با محبت درِ گفتگو را با او باز كنيد و او را نسبت به خود متمايل نماييد، كه او را با حيا و كريم خواهيد يافت. شايد اين گونه بتوانيد آنچه در قلب اوست بيرون آوريد و غيظ او را آرام كنيد.

پيرو اين تصميم، عايشه به تنهايى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و آن حضرت را در خانه ام ‏سلمه يافت در حالى كه على ‏عليه السلام نيز نزد آن حضرت بود. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد:

براى چه آمده‏ اى؟! گفت: يا رسول‏ الله، برايم غير عادى بود كه پس از بازگشت از اين سفر به خانه خود نيامدى، و من از نارضايتى تو به خدا پناه مى ‏برم.

حضرت فرمود: اگر اين گونه است كه می گويى نبايد سِرّى را كه سفارش كتمان آن را به تو نمودم افشا می كردى. با اين كار هم خود را هلاک نمودى و هم گروهى از مردم را به هلاكت انداختى.[۶]

اينجا بود كه خداوند در ادامه آيات سوره تحريم -  كه درباره خيانت عايشه و حفصه در افشاى سِرّ پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه نازل شده بود -  در آيه ۱۰ اين سوره خيانت كارى آنان را به مرحله صراحت رساند و آن دو را به دو همسر خيانتكار حضرت نوح و حضرت هود عليهما السلام تشبيه كرد و چنين نازل كرد:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ، كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا مِنَ اللهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلينَ»[۷]:

«خداوند براى كسانى كه كافر شدند همسر نوح و همسر لوط را مثال مى ‏زند كه همسر دو بنده صالح ما بودند ولى به آنان خیانت كردند.

در نتيجه نزد خداوند همسر پيامبر بودن براى آنان هيچ فايده‏ اى برايشان نداشت و به آنان گفته شد كه با داخل شوندگان، داخل آتش شويد».

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا همه همسرانش در خانه ام ‏سلمه جمع شوند. مجلسى با حضور آنان تشكيل شد و على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام نيز در آن مجلس حضور داشت.

پيامبر صلى الله عليه و آله سخن آغاز كرد و فرمود: «به آنچه می ‏گويم خوب گوش فرا دهيد».

سپس اشاره به على ‏عليه السلام كرده فرمود: «اين برادر من و وصيم و وارثم و قيام كننده به امور شما و امور امت بعد از من است. آنچه به شما امر مى‏ كند اطاعت كنيد و از فرمان او سرپيچى نكنيد كه هلاک مى شويد».

سپس خطاب به على ‏عليه السلام فرمود:

«يا على، سفارش اينان را به تو مى ‏نمايم: مادامى كه از خدا و از تو اطاعت مى ‏كنند از آنان به عنوان همسر من مواظبت كن و هر يک از آنها كه سرپيچى كردند آنان را طلاقى ده كه خدا و رسولش از آنان بيزار باشند»!

در آن حال همه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله ساكت بودند و سخنى نمى ‏گفتند. عايشه از بين آنان گفت: ما چنين نبوده ‏ايم كه به ما دستور داده باشى و ما خلاف آن را انجام داده باشيم!!!

حضرت فرمود: «بلى، تو با امر من به شدت مخالفت كردى، و به خدا قسم با همين سخنِ من نيز مخالفت خواهى كرد و بعد از من در مقابل على عصيان مى ‏نمايى»![۸]

با اين همه، پيامبر صلى الله عليه و آله از خيانت عايشه و حفصه چشم ‏پوشى فرمود و پس از يک ماه به خانه آنان رفت. اما آنان دست از اقدامات خود بر ضد غدير برنداشتند؛ و به عنوان مأموران اصحاب صحیفه در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله عمل مى ‏كردند و همچنان اسرار پيامبر صلى الله عليه و آله را براى آنان بازگو مى ‏كردند كه بارزترين نمونه‏ هاى آن ماجراى لشکر اسامه و مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله بود.

دو تن از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله با همدستى پدرانشان تصميم بر مسموم كردن آن حضرت گرفتند تا زودتر به اهداف خود دست يابند.

آنان با گذشت دو ماه از واقعه غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله را به دست آن دو نفر مسموم كردند.

هنگامى كه حضرت در بستر افتاد آنان سم را به اسم دارو به حضرت مى‏ دادند، و وقتى حضرت بى ‏حال مى‏ شد آن را در حلق پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏ريختند، و در آن حال هر چه حضرت از خوردن آن اِبا مى‏ كرد آنان به اجبار آن را در دهان مباركش مى‏ ريختند.

وقتى حضرت به حال آمد فرمود: مگر من به شما اشاره نمى‏ كردم كه دارو را به اجبار به من نخورانيد؟! عايشه و حفصه در پاسخ گفتند: ما به عنوان اينكه مريض دارو را دوست ندارد اين كار را كرديم!!

فرمود: همه شما بر اين كار متفق بوديد!!![۹]

بيعت در غدير[۱۰]

از جمله كسانى كه در مراسم بيعت همگانى در غدیر حضور داشتند حفصه دختر عمر بود.

پانویس

  1. واقعه قرآنى غدير: ص ۴۷ ،۱۹۸ ،۱۹۹. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۲۸  -۴۳۱ . ژرفاى غدير: ص ۱۱۸ ،۱۳۹.
  2. بحار الانوار: ج ۲۸ ، ص ۹۶ -۱۰۷
  3. اگر چه اين آيات از نظر ترتيب زمانى مربوط به وقايعى است كه در مكه قبل از حركت به سوى غدير رخ داده، اما از آنجا كه ادامه آن تا ورود به مدينه است، در اينجا قرار داده شد.
  4. تحریم /۷.
  5. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۱۲  - ۱۳۵. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين ‏عليه السلام : ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير القمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۲ ،۲۳۹ ح ۴، ص ۲۴۳ ح ۹، ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۷ ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۸ ص۹۵ - ۹۷ ، ص ۱۰۶ ،۱۰۷ و ج ۳۰ ص ۳۸۳ و ج ۳۱ ص ۶۴۰ ح ۱۵۷. صحيح البخارى: ج ۷ ص ۱۷ و ج ۸ ص ۴۴۹. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. السيرة النبوية (ابن كثير) : ج ۴ ص ۴۴۹. فتح القدير (شوكانى) : ج ۵ ص ۲۵۰. مجمع الزوائد (هيثمى) : ج ۷ ص ۱۲۶. تفسير قرطبى: ج ۱۸ ص ۱۸۷. زاد المسير (ابن جوزى) : ج ۸ ص ۵۱ . مسند احمد: ج ۱ ص ۳۳ و ج ۶ ص ۵۲ .
  6. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۶ ،۱۰۷.
  7. تحریم /۱۱.
  8. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۷.
  9. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۹ ،۲۴۶ ،۵۱۴، ۵۱۶ . تاريخ الطبرى: ج ۲ ص ۴۳۸.
  10. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۱۸.