غدیر یک موضوع تاریخی صرف یا اعتقادی؟

از ویکی غدیر

مقدمه[۱]

امروزه برخى از مدعيان روشنفكرى دينى موضوع مهم و اعتقادى خلافت و امامت و ماجراى غدير را در حد مسئله ‏اى تاريخى قلمداد مى‏ كنند، و بحث و گفتگو درباره آن را سبب اختلاف بين مسلمانان تلقى مى‏ كنند!

اما در اين موضوع، روى سخن آنان با شيعه است و به ساير فرق مسلمين كارى ندارند، و دانسته يا ندانسته (البته عمدتاً دانسته و به عمد) از ديگر فرقه ‏ها جانبدارى مى‏ كنند!

در بررسى نظريه آنان به چند نكته اشاره كرده، و جايگاه مهم و اعتقادى امامت و غدير را در بيان قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله و اهل‏ بيت عصمت‏ عليهم السلام بازشناسى مى‏ كنيم:

نكته اول

اين گروه معمولاً كسانى ‏اند كه پيامبرى پيامبر صلى الله عليه و آله را در ارتباط با جهان غيب و عالم ديگر نمى‏ دانند و تمامى مسائل مذهب را به نحوى توجيه مادى و زمينى مى ‏كنند.

پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله را -  كه پيام آور الهى است - مصلح و نابغه ‏اى بيش نمى ‏دانند، و در احكام دين باورشان اين است كه بايد با ملاک ‏هاى مادى و زمينى سازگار باشد.

از اين رو، تاريخى دانستن امامت و كم اهميت جلوه دادن آن مربوط به تفكرات چنين افرادى است، كه دين داران -  به خاطر الهى و غيبى و آسمانى دانستن دين -  اين تفكرات را نمى ‏پذيرند.

اما اين كه گمان مى‏ كنند طرح چنين مسائلى موجب اختلاف ميان مسلمين است، در پاسخ آنان مى‏ گوييم:

اگر به راستى در پيشنهاد خود خير خواهيد، مسلمانان را وادار كنيد كه با پذيرش حقيقت بر محور آن چرخيده، و وحدت را بر پايه حق و حقيقت ايجاد كنند.

نه اينكه بهانه ايجاد وحدت بسيارى از محورهاى آن را زير پا بگذارند، و وحدتى موقت و زودگذر به دست آورند!

نكته دوم

توجه به مفهوم و جايگاه امامت نشانگر اعتقادى بودن اين اصل است.

در قرآن كريم درباره ابراهيم خليل‏ عليه السلام و امامت او مى‏ خوانيم:

«وَ إِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[۲]:

هنگامى كه پروردگار ابراهيم او را به حوادثى آزمود و او از عهده تمامى آنها به خوبى بر آمد خداوند فرمود اينک تو را براى مردمان امام قرار دادم ابراهيم پرسيد و از فرزندان من خداوند فرمود پيمان امامت من ستمكاران را نخواهد رسيد.

بنابراين امامت عهدى از سوى پروردگار و مقامى بس بلند است، كه عصمت لازمه آن است، و از اين رو به جعل و نصب خداوند تحقق مى ‏پذيرد.

از سوى ديگر، تعبيرات حديث مشهور ثقلين به گونه ‏اى است كه نشان مى ‏دهد امام به ضميمه قرآن كريم جانشين به حق پيامبر صلى الله عليه و آله در تمامى ابعاد نبوت و رسالت است، به جز نبوت تشريعى در امام. اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى‏ شوند، و در كنار هم از آيين اسلام و آموزه ‏هاى نبوت حكايت مى‏ كنند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ِ إِنِّي‏ مُخَلِّفٌ‏ فِيكُمُ‏ الثَّقَلَيْنِ‏ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي. اُنْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي‏ فِيهِمَا.[۳]

واژه «مُخَلِّف» نشانگر اين است كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله بايد از سوى خداوند جانشين معرفى كند[۴]، و از ضميمه قرآن به اهل‏ بيت‏ عليهم السلام بر مى‏ آيد كه جانشين او تنها جنبه حاكميت سياسى و زمامدارى اجتماعى ندارد، بلكه در تمامى شؤون و ابعاد شخصيت رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله جانشينى دارد.

به جز نبوت تشريعى و قانون‏ آورى كه خود بارها تذكر فرمود:

يَا عَلِيّ، أنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى. إلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي[۵]: اى على، تو نسبت به من جايگاه هارون را دارى نسبت به موسى. به جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود (و پس از موسى پيامبرى ادامه يافت).

در حديث حضرت كاظم‏ عليه السلام آمده است: الْإِمَامَةُ هِيَ‏ النُّورُ.[۶]

همچنين در روايت مشهور حضرت رضا عليه السلام مى‏ خوانيم: إِنَ‏ الْإِمَامَةَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ إِرْثُ‏ الْأَوْصِيَاءِ... .ِ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله وَ مَقَامُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ خِلَافَةُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ علیهماالسلام... . إِنَّ الْإِمَامَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلَاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ... . انَّ الْإِمَامة أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِی.[۷]

خلاصه مضمون عبارت اين است: امامت پايه بالنده اسلام و شاخه بلند آن است.

امامت از جهت منزلت و شأن و موقعيت و ژرفايى، برتر از دسترسى خرده اى مردمان است، كه بتوانند با رأى و انتخاب خود امامى بر پا كنند.

از اين رو، پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله امام و امامت را جاى نشينى همه جانبه خود معرفى كرده، و آن را داراى مقامات والا دانست، و در طول بيست و اندى سال پيامبرى خود مقام امامت و برترى‏ هاى على‏ عليه السلام را گوشزد فرمود، و شؤون مهم او را همچون سرپرستى و ولايت در تكوين و تشريع، ابلاغ متن دين، تبيين و تفسير قرآن و احكام، زمامدارى و حكومت جامعه، علم غيب، عصمت، شجاعت و پهلوانى و... تذكر فرمود.

نكته سوم

اهميت مسئله امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تا بدان جاست كه در قرآن كريم آيات فراوان بر آن نزول يافته. از جمله:

  1. «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»[۸]: سرپرست و رهبر شما تنها خداوند است و پيامبر او و آنان كه ايمان آورده و نماز بر پا مى‏ دارند و در حال ركوع زكات مى‏ پردازند. تمامى تفاسير شيعه و اكثر تفاسير اهل تسنن اتفاق دارند بر اين كه اين آيه درباره اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام است، آن هنگام كه در نماز و در حال ركوع زكات دارند.[۹]
  2. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[۱۰]: اى ايمانيان از خدا اطاعت كنيد و فرمان رسول و صاحبان امر را گردن نهيد. طبق تفاسير، اولى الأمر امامان معصوم‏ عليهم السلام مى ‏باشند.[۱۱]
  3. «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً»[۱۲]: امروز دين شما را كامل و نعمت را بر شما تمام كردم و خشنودم كه اسلام دين شما باشد.[۱۳]

مى ‏بينيم كه آيات فوق و ده‏ ها آيه ديگر، با ملاحظه شأن نزول آن ها، درباره امامت و ولايت و سرپرستى امام اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است.

نكته چهارم

زمينه‏ هاى پيشين وصايت و امامت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام در غدير است. نائب و منوب عنه بايستى با يكديگر سنخيت كامل و شباهت تام داشته باشند.

از اين رو، پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله از پيش او را در بستر مهر و محبت و در فضاى جان و خانه خويش تربيت و با روحيات و اخلاقيات خويش مأنوس كرد.

در اين زمينه، خود على‏ عليه السلام در خطبه قاصعه چنين حكايت مى‏ كند[۱۴]: ... شما مى‏ دانيد كه مرا نزد رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله چه مقام است و خويشاوندى‏ ام با او در چه نسبت است؟

آنگاه كه كودک بودم مرا در دامان خود مى‏ نهاد و بر سينه خود مى ‏فشرد، و در بستر خود مى‏ خوابانيد و تنم را به تن خويش مى‏ سود و بوى خوش خود را به من مى ‏بويانيد، و گاه چيزى را مى‏ جويد و سپس آن را به من مى‏ خورانيد.

از من فروغى در گفتار نديد و خطايى در كردار نيافت... . و من در پى او بودم -  در سفر و حضر -  چنانكه شتربچه در پى مادر. هر روز از اخلاق خود براى من نشانه ‏اى بر پا مى ‏داشت و مرا به پيروى آن مى‏ گماشت. او هر سال در غار حرا خلوت مى ‏گزيد، و من او را مى ‏ديدم و كسى جز من او نمى‏ ديد. آن هنگام جز خانه‏ اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و خديجه در آن بودند، در هيچ خانه ‏اى مسلمانى راه نيافته بود، و من سومين آنان بودم.

نور وحى نبوت را مى‏ ديدم و بوى آن را مى ‏شنودم، و هنگامى كه وحى براو فرود آمد ناله شيطان را شنيدم و گفتم: اى فرستاده خدا ! اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است، و از آن كه او بپرستيد نوميد شده است. همانا تو مى‏ شنوى آنچه را من مى‏ شنوم و مى‏ بينى آنچه را من مى‏ بينم، جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزيرى و به راه خير مى‏ روى.

و نيز مى‏ بينم در هنگام نزول آيه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»[۱۵]:

(اى پيامبر) خويشان نزديک خود را بترسان، پيامبر گرامى ‏صلى الله عليه و آله سه بار اعلام فرمود كه:

شما عشيره و خويشاوندان من هستيد و همانا خداوند پيامبرى برنيانگيخت مگر آنكه از خاندان او برادر و وزير و وارث و جانشين برايش برپا كرد. پس كدامتان با من بيعت مى‏ كند كه برادر و وارث و وصى من باشد و نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى گردد، گر چه بس پس از من پيامبرى نخواهد بود؟

تمام خويشان سكوت كردند. آنگاه فرمود: يكى از شما به پا خيزد و الا از غير شما خواهد بود و شما پشيمان خواهيد شد. در اينجا على‏ عليه السلام به پا خاست.

حضرت فرمود: نزديک آى. حضرت نزديک آمد و او را مورد مهر ويژه خود قرار داد و فرمود: او را از حكمت و دانش سيراب نمودم.[۱۶]

اين رويدادها و صدها مانند آن در طول پيامبرى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نسبت به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نشان مراقبت و تربيت او است براى احراز مقام الهى امامت و خلافت.

نكته پنجم

از عصر حادثه غدير تا كنون، مسلمانان و به تبع آنان ديگران به اين واقعه عظيم و مسئله امامت و خلافت به ديد يک اصل اعتقادى نگريسته، و آن را در كتب عقائد نقل و بررسى كرده‏ اند.

گر چه در كتب تاريخى نيز آورده ‏اند، و از نظر حديثى در كتب حديث، و از جهت معانى لغات در كتب لغت، و از لحاظ نزول آيات مربوطه در تقاسير، و از جهت ادبيات غدير در كتب ادبى نيز آورده ‏اند.

در اين باره به مدارک زير از اهل‏ سنت دقت و توجه كنيد:

  • از مورخان: بلاذرى (م ۲۷۹ ق) در «انساب الاشراف»، ابن ‏قتيبه (م ۲۷۶ ق) در «المعارف» و «الامامة و السياسة»، طبرى (م ۳۱۰ق) در كتابى مستقل در مورد حديث غدير، خطيب بغدادى (م ق) در تاريخ خود.
  • از محدثان: محمد بن ادریس شافعی (م ۲۰۴ ق) به نقل «النهايه» ابن ‏اثير، احمد بن حنبل (م ۲۴۱ ق) در مسند و مناقب، ابن ‏ماجه (م ۲۷۳ق) در سنن، ترمذى (م ۲۷۶ ق) در صحيح.
  • از مفسران: طبرى (م ۳۱۰ ق) در تفسير خود، ثعلبى (م ۴۲۷ يا ۴۳۷ ق) در تفسير خود، واحدى (م ۴۶۸ ق) در «اسباب النزول»، فخر رازى (م ۶۰۶ ق) در تفسير خود.
  • از متكلمان: قاضى ابوبكر باقلانى بصرى (م ۴۰۳ ق) در «التمهيد»، قاضى عبدالرحمن ايجى شافعى (م ۷۵۶ ق) در «المواقف»، شريف جرجانى (م ۸۱۶ ق) در «شرح المواقف»، قوشجى (م ۸۷۹ ق) در «شرح تجريد».
  • از لغت‏ شناسان و صاحبان معاجم در ذيل كلمات «مولى» و «خم» و «غدير» و «ولى» و...: ابن ‏دريد (م ۳۲۱ ق) در «جمهره»[۱۷]، ابن‏ اثير در «النهايه».[۱۸]

اين نوع نقل‏ ها نشان دهنده اين است كه مسئله امامت و غدير در نظر آنان صرفاً مسئله ‏اى تاريخى نيست.

نكته ششم

پاسخ به دو پرسش:

پرسش يكم

اگر داستان غدير اين اندازه در ميان شعه و سنى مشهور است، پس به چه دليل اهل‏ تسنن ولايت و امامت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام را نمى‏ پذيرند؟

پاسخ

  1. ما نيز از حق جويان اهل ‏تسنن اين پرسش را داريم؛ كه با وجود اين همه براهين بر امامت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام، چگونه است كه آنان در برابر اين حق تسليم نمى ‏شوند؟ چرا با خود حديث نفس نمى ‏كنند كه راه حق را طى كرده و بر فرمان خداوند گردن گذارند؟
  2. كه منكران خدا با وجود روشن ‏ترين براهين بروجود آفريدگار جهان هستى او را منكر شده‏ اند؟ اين چنين پرسشى در مراحل پيش از امامت نيز جارى است؛ كه به چه علت غير مسلمانان با وجود اين همه دلايل حقانيت اسلام آن را نپذيرفته ‏اند؟ همچنين چطور است. پاسخ اين گونه پرسش ‏ها اين است كه بشر مى‏تواند دچار خودخواهى و تعصب و كوردلى شده، از ديدن حقايق سرباز زند، و به تقليد از گذشتگان پرداخته در راه هواى نفس گام بردارد. البته پذيرفتن حق هم چندان ساده نيست و التزام و مقيد بودن به لوازم حق در عمل بسى دشوارتر مى‏ نمايد. مخصوصاً اگر لازمه پذيرش حق دست برداشتن از تعلقات بسيارى مى‏ باشد.
  3. به خاطر شهرت خطابه غدير، به ويژه جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ...» آنان كه نتوانسته ‏اند اصل حديث را انكار كنند، در صدد تأويل و برگرداندن الفاظ از معانى خود برآمده، مقصود و معنى را دگرگون كرده ‏اند! مثلاً كلمه «مولى» را -  كه در اين خطابه به دليل قرائن قطعى[۱۹]به معناى سرپرست و اولى به تصرف است -  به دوست و محب و... معنى كرده ‏اند.

پرسش دوم

آيا حديث و خطبه غدير گفتارى كوتاه بوده يا يک سخنرانى و خطابه مفصل؟

پاسخ

آنچه اهل ‏تسنن در كتب خود به تواتر آورده‏ اند دو مورد است: يكى اصل حديث غدير كه كوتاه و مختصر نقل شده، و طولانى ‏ترين آن در الغدير آمده است.[۲۰]و ديگر اينكه در بيشتر احاديث و نقل‏ هاى اهل ‏سنت مى ‏بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله ايراد سخنرانى كرده ‏اند، و با آن شرايط بايستى به تفصيل سخن گفته باشند:

  1. زيد ابن ارقم مى‏ گويد: رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم ايراد خطابه كرده و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه... .[۲۱]
  2. حذيفة بن اسيد گويد: همانا رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم در زير درختانى ايراد خطبه كرده و فرمود: من كنت مولاه... .[۲۲]
  3. عمر بن ذى مر و زيد بن ارقم گويند: رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير ايراد خطبه كرده و فرمود: من كنت مولاه... .[۲۳]

مى‏ بينيم در اين سه نقل و صدها نقل ديگر، جمله «خطب رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله» و «خطبنا رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله» و امثال آن را آورده‏ اند، كه به معناى نوعى سخنرانى است؛ سخنرانى كه در ابتدا با حمد و ثناى الهى آغاز مى‏ شود و جنبه تفصيلى دارد، و با حديث كوتاه، آن هم در آن شرايط و با آن مقدمات ويژه و استثنايى سازگارى ندارد.

نكته هفتم

پاسخ به دو پرسش:

پرسش يكم

اگر داستان غدير اين اندازه در ميان شعه و سنى مشهور است، پس به چه دليل اهل‏ تسنن ولايت و امامت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام را نمى‏ پذيرند؟

پاسخ

  1. ما نيز از حق جويان اهل‏ تسنن اين پرسش را داريم؛ كه با وجود اين همه براهين بر امامت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام، چگونه است كه آنان در برابر اين حق تسليم نمى‏ شوند؟ چرا با خود حديث نفس نمى‏ كنند كه راه حق را طى كرده و بر فرمان خداوند گردن گذارند؟
  2. اين چنين پرسشى در مراحل پيش از امامت نيز جارى است؛ كه به چه علت غير مسلمانان با وجود اين همه دلايل حقانيت اسلام آن را نپذيرفته ‏اند؟ همچنين چطور است كه منكران خدا با وجود روشن ‏ترين براهين بروجود آفريدگار جهان هستى او را منكر شده‏ اند؟ پاسخ اين گونه پرسش‏ ها اين است كه بشر مى‏تواند دچار خودخواهى و تعصب و كوردلى شده، از ديدن حقايق سرباز زند، و به تقليد از گذشتگان پرداخته در راه هواى نفس گام بردارد. البته پذيرفتن حق هم چندان ساده نيست و التزام و مقيد بودن به لوازم حق در عمل بسى دشوارتر مى‏ نمايد. مخصوصاً اگر لازمه پذيرش حق دست برداشتن از تعلقات بسيارى مى ‏باشد.
  3. به خاطر شهرت خطابه غدير، به ويژه جمله «من كنت مولاه...» آنان كه نتوانسته ‏اند اصل حديث را انكار كنند، در صدد تأويل و برگرداندن الفاظ از معانى خود برآمده، مقصود و معنى را دگرگون كرده ‏اند! مثلاً كلمه «مولى» را -  كه در اين خطابه به دليل قرائن قطعى[۲۴]به معناى سرپرست و اولى به تصرف است -  به دوست و محب و... معنى كرده‏ اند.

پرسش دوم

آيا حديث و خطبه غدير گفتارى كوتاه بوده يا يک سخنرانى مفصل؟

پاسخ

آنچه اهل‏ تسنن در كتب خود به تواتر آورده ‏اند دو مورد است: يكى اصل حديث غدير كه كوتاه و مختصر نقل شده، و طولانى‏ ترين آن در الغدير آمده است.[۲۵]و ديگر اينكه در بيشتر احاديث و نقل‏ هاى اهل‏ سنت مى‏ بينيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله ايراد سخنرانى كرده ‏اند، و با آن شرايط بايستى به تفصيل سخن گفته باشند:

  1. زيد ابن ارقم مى‏ گويد: رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم ايراد خطابه كرده و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه... .[۲۶]
  2. حذيفة بن اسيد گويد: همانا رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم در زير درختانى ايراد خطبه كرده و فرمود: من كنت مولاه... .[۲۷]
  3. عمر بن ذى‏ مر و زيد بن ارقم گويند: رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير ايراد خطبه كرده و فرمود: من كنت مولاه... .[۲۸]

مى ‏بينيم در اين سه نقل و صدها نقل ديگر، جمله «خطب رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله» و «خطبنا رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله» و امثال آن را آورده ‏اند، كه به معناى نوعى سخنرانى است؛ سخنرانى كه در ابتدا با حمد و ثناى الهى آغاز مى ‏شود و جنبه تفصيلى دارد، و با حديث كوتاه، آن هم در آن شرايط و با آن مقدمات ويژه و استثنايى سازگارى ندارد.

نكته هشتم

يكى از نكات مهمى كه به عنوان پيش درآمد امامت و غدير بايد مطرح شود ضرورت شناخت امام است. اين مبحث از دو بُعد قابل بررسى است:

بُعد تشريعى

رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَمْ‏ يَعْرِفْ‏ إِمَامَ‏ زَمَانِهِ‏ مَاتَ‏ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً:

هر كس بميرد در حالى كه امام زمان خودش را نشناخته باشد، مرگ او مرگ دوران جاهليت است؛ يعنى مانند مردمان دوران جاهليت از دنيا رفته و از اسلام بهره‏ اى نبرده است. آن دينى كه توحيد و نبوت و معاد هم در آن باشد، اما ولايت در آن نباشد دين نبوده و گمراهى و ضلالت است.

مؤيد اين مطلب جمله اى است كه در ابتداى دعا در زمان غيبت امام ‏عصر عليه السلام آمده است: اللَّهُمَ‏ عَرِّفْنِي‏ حُجَّتَكَ‏ فَإِنَّكَ‏ إِنْ‏ لَمْ‏ تُعَرِّفْنِي‏ حُجَّتَكَ‏ ضَلَلْتُ‏ عَنْ‏ دِينِي‏.

شناخت امام به اندازه‏ اى مهم و داراى اهميت است كه مى ‏توان گفت: بدون معرفت امام شناخت كامل خداوند ممكن نيست.[۲۹]در حقيقت امام‏ شناسى پايه و اساس خداشناسى است.

امام حسين ‏عليه السلام نيز به اين مطلب تصريح دارند، هنگامى كه از آن حضرت پرسيدند:

يابن رسول‏ الله، ما معرفة الله؟ اى فرزند رسول‏ خدا، معرفت و شناخت خدا چيست و چگونه است؟

فرمود: مَعْرِفَةُ أَهْلِ‏ كُلِ‏ زَمَانٍ‏ إِمَامَهُمُ‏ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه‏ُ:

معرفت خدا اين است كه مردم هر عصر و زمانى امام و پيشواى خود را بشناسند. آن امامى كه خداوند اطاعت او را بر همگان واجب كرده است[۳۰]

همچنين رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله در ضمن حديثى فرمودند: من عرفنا فقد عرف الله: هر كس ما را شناخت خدا شناخته است.[۳۱]

از اينجا به ضرورت شناخت امام و لزوم وجود امام در جامعه پى مى ‏بريم.

اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به كميل بن زياد نخعى فرمود:

أللَّهُمَّ بَلَى. لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، ً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُه‏ُ[۳۲]:

زمين هيچ گاه از كسى كه با حجت و دليل دين خدا را بپا دارد خالى نمى‏ ماند. آن كس يا آشكار و مشهود و يا پوشيده و پنهان است، تا حجت‏ ها و دليل‏ هاى روشن خداوند از ميان نرود.

و لذا امام صادق ‏عليه السلام فرموده است: الْحُجَّةُ قَبْلَ‏ الْخَلْقِ‏ وَ مَعَ‏ الْخَلْقِ‏ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ‏[۳۳]: حجت، پيش از هر مخلوقى و با هر مخلوقى و بعد از هر مخلوقى وجود دارد.

و فرموده است: لَوْ لَمْ‏ يَبْقَ‏ فِي‏ الْأَرْضِ‏ إِلَّا رَجُلَانِ‏ لَكَانَ‏ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ[۳۴]: اگر از اهل دنيا جز دو نفر باقى نماند، يكى از آن دو حتماً حجت خواهد بود.

در حديث ديگر فرموده است: إِنَّ آخِرَ مَنْ يَمُوتُ الْإِمَامُ لِئَلَّا يَحْتَجَ‏ أَحَدُهُمْ‏ عَلَى‏ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَّ تَرْكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ[۳۵]: آخرين كسى كه مى‏ ميرد و از دنيا مى‏رود امام است، تا براى كسى عذرى باقى نماند و نگويد كه خداوند مرا بدون حجت و راهنما رها كرده است.

و در حديث ديگر فرموده است:إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَدَعِ الْأَرْضَ إِلَّا وَ فِيهَا عَالِمٌ يَعْلَمُ الزِّيَادَةَ وَ النُّقْصَانَ فِي الْأَرْضِ وَ إِذَا زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَيْئاً رَدَّهُمْ وَ إِذَا نَقَصُوا أَكْمَلَهُ لَهُمْ[۳۶]:

خداوند عزوجل زمين را رها نكرده مگر اينكه در آن عالمى قرار داده كه زيادى و نقصان را مى‏ داند. هر گاه مؤمنان چيزى در دين بيفزايند آن را ردّ كند، و هر گاه چيزى از آن بكاهند آن را براى ايشان كامل گرداند. اگر اين چنين نبود، امور بر مسلمان‏ ها مشتبه مى ‏گرديد و ميان حق و باطل نمى‏ توانستند فرق بگذارند.

بُعد تكوينى

اينكه نظام عالم بستگى كامل به وجود امام‏ عليه السلام دارد.

محمد بن فضيل گويد: به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم:

تَكُونُ الْأَرْضُ وَ لَا إِمَامَ فِيهَا؟ فَقَالَ إِذاً لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا![۳۷]: آيا مى‏ شود زمين بدون امام برقرار باشد؟ فرمود: در آن صورت اهلش را در خود فرو مى ‏برد.

تمام آرامش زمين و سكون آن بگونه ‏اى كه بشر بتواند بر روى آن زندگى كند و برقرارى آسمان و همه كرات عالم به خاطر وجود امام‏ عليه السلام است‏و در زيارت حضرات هم آمده است:

بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أنْ تَقَعَ عَلَى الْأرْض إلَّا بِإِذْنِهِ.

امام، قطب عالم امكان و محور اصلى دائره وجود و سرّ آفرينش و علت غائى خلقت و واسطه فيض ربوبى و نور خداوند در آسمان‏ ها و زمين است.

شناخت او فراتر از درک بشر و برتر از بينش خردمندان است.

حضرت رضا عليه السلام مى ‏فرمايد:

إِنَ‏ الْإِمَامَةَ أَجَلُ‏ قَدْراً وَ أَعْظَمُ‏ شَأْناً وَ أَعْلَى‏ مَكَاناً وَ أَمْنَعُ‏ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ‏ أَنْ‏ يَبْلُغَهَا النَّاسُ‏ بِعُقُولِهِمْ‏ أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِم‏ْ:

امامت، قدر و عظمت و موقعيت و شأن آن بالاتر و برتر است از آن است كه مردم بتوانند با عقول ناقص خويش به آن برسند.

امامت، قدر و عظمت و موقعيت و شأن آن بالاتر و برتر است از آن است كه مردم بتوانند با عقول ناقص خويش به آن برسند.

الْإِمَامُ‏ كَالشَّمْسِ‏ الطَّالِعَةِ لِلْعَالَمِ‏ وَ هِيَ بِالْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَار:

امام همچون خورشيدى تابان است، كه به نور خود جهان هستى را روشنايى بخشيده، و او در افقى است كه دست‏ها و ديدگان به او دسترسى ندارند.

فكر و انديشه و خيال به حريم ملكوتى او راه ندارد، بلكه از وصف شأنى از شؤون او عاجز اند.

هَيْهَاتَ ضَلَّتِ‏ الْعُقُولُ‏ وَ تَاهَتِ‏ الْحُلُومُ‏ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَيَّرَتِ الْحُكَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ

امام چون حجت خدا و هادى امت است، لازمه‏ اش اين است كه عالم به جميع امور باشد و بتواند پاسخ مشكلات علمى مردم را بدهد.

امام صادق‏ عليه السلام فرموده است: إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَحْتَجَّ بِعَبْدٍ مِنْ عِبَادِهِ ثُمَ‏ يُخْفِي‏ عَنْهُ‏ شَيْئاً مِنْ‏ أَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض‏[۳۸]:

شأن خداوند اجلّ و برتر از اين است كه بنده ‏اى از بندگانش را حجت خويش قرار دهد، سپس اخبار آسمان و زمين را از او پنهان بدارد.

نكته نهم

از ديگر نكات مهم در پيش درآمد امامت و غدير مسئله عصمت امام است.

چون امام مطاع مطلق است و اطاعت او بدون هيچ قيد و شرطى بر همگان واجب مى ‏باشد. او «اولى الامر» است، و لازمه آيه شريفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» اين است كه اولى الامر يا همان امام معصوم باشد، تا اطاعت او عين اطاعت خدا و رسول‏ صلى الله عليه و آله باشد، و گرنه چه بسا اطاعت او معصيت خدا و رسول‏ صلى الله عليه و آله باشد!

بهترين و واضح‏ ترين دليل عصمت، آيه شريفه تطهير است، كه گواه صادقى بر طهارت امامان‏ عليهم السلام است.

لذا رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله در وصف ائمه ‏عليهم السلام فرموده است: هم المعصومون من كل ذنب و خطيئة[۳۹]:

آنان از هر گناه و خطايى پاک و منزّه هستند.

امام صادق ‏عليه السلام نيز فرموده است: الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ علیهم السلام لَا ذُنُوبَ لَهُمْ لِأَنَّهُمْ‏ مَعْصُومُونَ‏ مُطَهَّرُونَ‏[۴۰]:

پيامبران و اوصياء آنان‏ عليهم السلام گناهى مرتكب نمى‏ شوند، زيرا آنان معصومين و پاكان هستند؛ يعنى از نيروى عصمت برخوردارند و خدا آنان را از گناه و خطا و لغزش حفظ مى‏ كند و مصون مى‏ دارد.

سلیم بن قیس گويد: از اميرالمؤمنين ‏عليه السلام شنيدم كه فرمود:

إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِي‏ الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ‏ مَعْصُومُونَ‏ مُطَهَّرُونَ‏ وَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَتِه‏ِ[۴۱]:

اطاعت مختص خداوند تبارک و تعالى و رسول ‏صلى الله عليه و آله او و سرپرستان امور (يعنى ائمه طاهرين ‏عليهم السلام) است، و همانا خدا به اطاعت از اولوالامر فرمان داده است، زيرا آنان معصوم و پاک هستند، و هيچ گاه به گناه فرمان نمى ‏دهند. پس صد البته گرد هيچ گناهى هم نمى‏ گردند و ساحت مقدس ايشان از هر نوع آلودگى مبرّاست.

از طرفى اين قطعى است كه عصمت چيزى نيست كه از ظاهر خلقت اشخاص فهميده شود، و مانند سياهى و سفيدى نيست كه ظاهر باشد و هر كس بتواند تشخيص دهد.

پس لازمه ‏اش اين است كه امام منصوص باشد و از طرف خدا و رسول‏ صلى الله عليه و آله معرفى شود.

امام سجاد عليه السلام فرموده است: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ‏ الْعِصْمَةُ فِي‏ ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ‏ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً.[۴۲]

و لذا غدير بزرگ‏ ترين سند حقانيت شيعه است. غدير كه هيچ گونه شک و ترديدى در آن نيست و همچون آفتاب بر تارک تاريخ مى‏ درخشد، روشن‏ ترين دليل بر امامت اميرالمؤمنين على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و خلافت بلافصل او است، همچنين بزرگ‏ ترين گواه بر مظلوميت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و مظلوميت شيعه در طول قرون و اعصار است.

پانویس

  1. پيام نگار (حسينى آرام): ص۱۶-۵۰. خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم (بهارانچى): ص۲۱-۳۷.
  2. بقره/۱۲۴.
  3. الكافى: ج ۱ ص ۲۹۳. شرح نهج البلاغه: ج ۶ ص ۳۷۵.
  4. همانگونه كه خود رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله از سوى خداوند متعال برگزيده شده است.
  5. الكافى: ج ۸ ص ۱۰۷.
  6. الكافى: ج ۱ ص ۱۹۶.
  7. الكافى: ج ۱ ص ۲۰۰.
  8. مائده/۵۵.
  9. در تفاسير شيعه: تفسير مجمع البيان: ج ۳ ص ۲۰۹. تفسير القمى: ج ۱ ص ۱۷۰. تفسير العيّاشى: ج ۲ ص۵۶، ۵۸. در تفاسير سنى: تفسير كشاف، ج ۱ ص ۶۲۳ . تفسير فخر رازى: ج ۱۲ ص ۲۵. تفسير طبرى: ج ۶ ص ۱۸۶.
  10. نساء/۵۹.
  11. در تفاسير شيعه: تفسير مجمع البيان: ج ۳ ص ۶۲ . تفسير القمى: ج ۱ ص ۱۴۱. تفسير العياشى: ج ۱ ص۴۱۰-۴۱۴. تفاسير سنى: تفسير الكشاف: ج ۱ ص ۵۳۵ . تفسير فخر رازى: ج ۱ ص ۱۴۲. تفسير طبرى: ج ۵ ص ۹۳.
  12. مائده/۳.
  13. در تفاسير شيعه: تفسير مجمع البيان: ج ۳ ص ۱۵۶. تفسير القمى: ج ۱ ص ۱۶۲. تفسير العيّاشى: ج ۲ ص ۹. در تفاسير سنى: تفسير كشاف: ج ۱ ص ۵۹۳ . تفسير فخر رازى: ج ۱۲ ص ۱۳۶. تفسير طبرى: ج ۶ ص ۵۱.
  14. نهج البلاغه (فيض): ص ۷۶۶ خطبه ۲۳۴، و اين عبارت در ص ۸۰۲ . شرح نهج البلاغه: ج ۱۳ ص ۱۹۷. بحار الانوار: ج ۱۴ ص ۴۷۵.
  15. شعراء/۲۱۴.
  16. بحار الانوار: ج ۱۸ ص ۱۶۳.
  17. جمهره: ج ۱ ص ۷۱.
  18. الغدير: ج ۱ ص۶-۸.
  19. يكى از آن ها جمله «الست اولى بكم من انفسكم» است.
  20. الغدير: ج ۱ ص۱۰، ۱۱.
  21. تاريخ دمشق: ج ۴۲ ص ۲۱۷ ح ۸۷۰۷ . تاريخ الاسلام (عهد الخلفاء): ص ۶۳۲ . تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۴۱ ح ۵۴۱.
  22. كنز العمال: ج ۱ ص ۱۸۸ ح ۹۵۸. البداية و النهاية: ج ۷ ص ۳۶۲، حوادث سال ۴۰.
  23. المعجم الكبير: ج ۵ ص ۱۹۲ ح ۵۰۵۹ ، به نقل از: نور الامير: ص۱۶، ۱۷.
  24. يكى از آن ها جمله «الست اولى بكم من انفسكم» است.
  25. الغدير: ج ۱ ص۱۰، ۱۱.
  26. تاريخ دمشق: ج ۴۲ ص ۲۱۷ ح ۸۷۰۷ . تاريخ الاسلام (عهد الخلفاء): ص ۶۳۲ . تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۴۱ ح ۵۴۱.
  27. كنز العمال: ج ۱ ص ۱۸۸ ح ۹۵۸. البداية و النهاية: ج ۷ ص ۳۶۲، حوادث سال ۴۰.
  28. المعجم الكبير: ج ۵ ص ۱۹۲ ح۵۰۵۹. به نقل از: نور الامير: ص۱۶، ۱۷.
  29. امام صادق ‏عليه السلام فرموده‏ اند: ...بنا عُبِد الله و لولانا ما عرف الله... . بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۲۴۶ ح ۱۴.
  30. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۹۳.
  31. بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۳۴۲ ح ۱۳۲.
  32. نهج البلاغه (فيض‏ الاسلام): حكمت ۱۳۹.
  33. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۸ ح ۶۶.
  34. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۲ ح ۲۴.
  35. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۱ ح ۲۱.
  36. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۴ ح ۳۱.
  37. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۸ ح ۳۹.
  38. بحار الانوار: ج ۲۶ ص ۱۱۰ ح ۴.
  39. بحار الانوار: ج ۲۵ ص ۱۹۳ ح ۲.
  40. بحار الانوار: ج ۲۵ ص ۱۹۹.
  41. بحار الانوار: ج ۲۵ ص ۲۰۰.
  42. بحار الانوار: ج ۲۵ ص ۱۹۴ ح ۵.