کار شکنی منافقین در خطبه غدیر

کار شکنی منافقین در خطبه غدیر[۱]

  به محض رسيدن كاروان حجةالوداع به غدير، پيامبر صلى الله عليه و آله دستورات لازم را داد و منبر باشكوهى بر پا شد و آماده سازى مقدمات سخنرانى تا ظهر ادامه يافت.[۲]

منافقين نيز بى‏ كار ننشسته اند و كارشكنى ‏هاى خود را قبل و بعد و حتى در بين خطبه غدير عملى كردند:

شايعه پيش از خطبه

اكنون بايد مردم آماده سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ شدند.

منافقين اقدام به تحركى ديگر در بين مردم نمودند و شايع كردند كه اگر اين سخنرانى انجام شود و على منصوب گردد ديگر راه بازگشتى نخواهد بود.

همچنين به ايادى و هواداران خود سپردند كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از مردم مى‏ خواهد براى سخنرانى در مقابل منبر جمع شوند، عمداً از اطراف آن پراكنده شوند تا عملاً مجلسى تحقق نيابد!

اين نقشه نيز عملى شد و با آنكه قبل از منبر نماز جماعت بر پا شده بود و عملاً مردم جمع بودند، ولى وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز منبر قرار گرفت و منتظر ماند تا مردم با انسجام بيشترى از حالت نماز به سمت منبر جمع شوند تا سخنرانى خود را آغاز كند، با اين منظره مواجه شد كه عده ‏اى از اطراف منبر متفرق مى‏ شوند! اگر چه بسيارى از مؤمنين جلوى منبر جمع شده بودند، ولى اين منظره بسيار بى‏ ادبانه بود كه عده ‏اى برخيزند و بروند.

حضرت لحظاتى به آنان مى ‏نگريست و راست و چپ منبر را نگاه مى‏ كرد و منتظر بود كه شايد از اين حركت زشت خود دست بردارند.[۳] ولى وقتى جدى بودن توطئه را احساس كرد به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام دستور داد تا از تفرق مردم جلوگيرى كند و همه را در مقابل منبر جمع كند. با ديدن اين برخورد شديدِ پيامبر صلى الله عليه و آله همه بازگشتند و در مقابل منبر نشستند. حضرت قبل از سخنرانى خطاب به مردم فرمود:

اى مردم من از تخلف شما و فاصله گرفتنتان از من ناراحت شدم. شما به گونه ‏اى عمل كرديد كه به نظرم آمد حتى درختى كه نزديك من باشد از همه درختان نزد شما مبغوض ‏تر است!!

اما بدانيد كه خداوند مقام على بن ابى ‏طالب را نسبت به من همچون من نسبت به او قرار داده است. خدا از او راضى است همان گونه كه من از او راضى هستم، چرا كه او هيچ چيزى را بر نزديک شدن به من و محبت نسبت به من ترجيح نمى‏ دهد.

اينجا بود كه شدت قبح اين رفتار مردم در برابر اول شخص عالم بشريت و خاتم نبوت بر خودشان هم معلوم شد، و صداى گريه و زارى مردم در پيشگاه آن حضرت بلند شد.

آنان براى جبران عمل قبيح خود بهانه آوردند كه:

«يا رسول اللَّه، ما از شما دور نشديم جز به خاطر آنكه نخواستيم مزاحم شما باشيم و شما اذيت شويد! ما از نارضايتى رسول خدا به پروردگار پناه مى‏ بريم»!

پيامبر صلى الله عليه و آله هم عذر آنان را پذيرفت، و با اين بزرگ منشىِ حضرت بار ديگر توطئه منافقين خنثى شد و سخنرانى آغاز شد.[۴]

مسخره كردن در بين خطبه[۵]

اكنون منافقين با منظره ‏اى روبرو بودند كه عقل‏ها را متحير مى ‏كرد:

جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى، منبر با عظمت زير درختان كهنسال و در كنار بركه، دو قامت آسمانى بر فراز منبر، و آغاز يک سخنرانى بلند با حمد و ثنايى سرشار از توحيد، و سكوتى ابهت ‏انگيز كه احدى در آن فضاى باز جرأت حركت و صحبت نداشت.

مؤمن نمى ‏تواند روح نفاق را در مخيله خود تصور كند. از آنجا كه دورويى و باصداقت نبودن جزء اصول اوليه نفاق است، منافق همه را به كيش خود مى ‏پندارد و تصورى از صداقت و يكرنگى در ذهن خود ندارد. آنگاه كه كينه و حسد و عداوت نسبت به على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام با اين روح نفاق آميخته شود ناخود آگاه سخنانى بر زبان مى ‏آورد كه آن حسد درونى را نشان مى‏ دهد.

از همه مهم ‏تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى‏ كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه‏ اى متعجب ماندند.[۶]

كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئه‏ هايى براى بعد از سخنرانى مى‏ افتادند، اما عداوت با پيامبر و على‏ عليهما السلام كار خود را كرد.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با على‏ عليه السلام شعله ‏ور شد و به اوج خود رسيد.

با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مى‏ كردند، منافقين بى ‏اختيار لب به سخن گشودند و هر يک تيرى از كمان زبان رها كردند.

نمونه ‏هايى از گفته‏ هاى آنان هنگام خطبه چنين است[۷]:

او به پسر عمويش مغرور شده است!

او به اين جوان مغرور شده است!

كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى ‏نمايد!

ما راضى نيستيم، و اين يک تعصب است!

هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد!

اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى ‏گويد!

اگر مى‏ توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى‏ كرد!

چشمانش را مى ‏بينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمى‏ خيزد و مى ‏گويد: خدايم چنين گفته است.[۸]

دائماً كار پسر عمويش را بالا مى‏ برد، اگر مى‏ توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى‏ كرد. به خدا قسم اگر هلاک شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.[۹]

اين تيرها و نيش‏ هاى گزنده چهار جهت را هدف‏گيرى مى ‏نمود:

الف) تشكيک در نسبت سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا

اينكه بگويند: «آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏گويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مى‏ گويد از پيش خود مى‏ گويد»، بايد از آنان سؤال مى‏ شد: كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مى‏ گوييد: «سخنان محمد از جانب خدا نيست»؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يک بهانه است؟!

ب) اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت

اينكه بگويند: «ما راضى نيستيم، و هرگز در مقابل اوامر او تسليم نمى‏ شويم»، نتيجه نفاق است كه عمرى در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله باشند و به نام مسلمان خود را جا بزنند و در روزى كه به وجود آنان و كمكشان نياز است بگويند: «ما اين قسمت اسلام را نمى‏ خواهيم و قلبمان به آن راضى نيست»!

ج) مطرح كردن تعصبات قومى

دستاويزهاى قومى و تعصبات جاهلى براى منافقين بسيار ارزش داشت. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان همه مردم پسر عمويش را انتخاب كرده بود از سوى منافقين يک تعصب فاميلى به حساب مى‏ آمد، در حالى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله انتصاب افضل الناس به امر خدا بود.

اينكه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از نظر سنى جوان بود براى متعصبينى كه بزرگى را به سال مى‏ دانستند و حتى به عقل هم نمى ‏دانستند، يک تعصب به حساب مى ‏آمد؛ چرا كه براى آنان تحمل ولايت و صاحب اختيارى يک جوان مخالف تعصبات قومى و محلى بود چنانكه درباره خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همين بهانه را مطرح كردند و گفتند: «دين پيرمردان قومت را نفى مى ‏كنى»؟![۱۰]

د) مسخره كردن مقام نبوت

با تصريح به دستمايه‏ هاى شكننده ‏اى مقام با عظمت نبوت را به مسخره مى ‏گرفتند، چرا كه اخلاق منافق استهزاء است. گاهى به صراحت مى ‏گفتند: «اين يک تعصب است».

گاهى عنوان ديگرى را به كار مى ‏گرفتند و با اذعان به مقام با عظمت على‏ عليه السلام عنوان مى‏ كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به فضايل او مغرور شده و يا به تعبير ديگر فريب مناقب او را خورده و خيال مى ‏كند به خاطر فضيلت بايد او را مقدم بدارد! گاهى عنوان محكم ‏كارى به اين عملِ حضرت مى‏ دادند كه مقصودش محكم كردن جاى پاى على است كه ديگران را سر جايشان بنشاند.

حتى تا آنجا پيش رفتند كه گفتند: «اين هم نمونه ‏اى از كار كسرى و قيصر است كه فقط به عنوان وراثت، خلافت را در نسل و فاميل خود حفظ مى ‏كنند و هيچ كارى به لياقت ها و فضيلت ها ندارند».

البته از روح نفاق بيش از اين انتظار نمى‏ رفت، ولى اين طرز تفكر -  اگر امروز هم در كسانى باشد -  به معناى مسخره كردن مقام عظيم نبوت و شک در پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله است، و ما پيامبرى را معتقديم كه امين پروردگار و داراى مقام عصمت است.

استهزاء بعد از خطبه

پس از آنكه منافقين در اثناى خطبه با ديدن آن منظره بديع -  كه على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام بر فراز دستان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت -  سخنانى گفتند و دل خود را سبک كردند، بعد از خطبه آغاز لحظاتى بود كه در مجالس خصوصى خود لب گشايند و آزادانه سخن بگويند. نمونه‏ هايى از گفته ‏هايشان بعد از خطبه چنين است:

نقشه‏ هاى ما بر آب شد.

هرگز گفتار محمد را تصديق نمى ‏كنيم و به ولايت على اقرار نمى‏ نماييم.

بايد ما را هم در ولايت على شريک كند تا ما هم سهمى داشته باشيم!

اكنون على را براى ما تعيين مى‏ كند، ولى خواهد دانست (كه چه ‏نقشه ‏هايى كشيده ‏ايم)![۱۱]

شايعه ‏پراكنى و سنگ ‏اندازى و تخريب افكار مردم مسئله ‏اى بود كه همه منافقين دست به دست هم داده بودند و در حد امكان به آن دامن مى ‏زدند.

عده ‏اى از منافقين گفتند:

«اكنون كه عمرش پايان يافته و روزگارش به سر رسيده مى‏ خواهد خلافت را بعد از خود به على بدهد. به خدا قسم خواهد دانست».[۱۲]

عده ‏اى ديگر از قريش كه كنار هم نشسته بودند گستاخى را بالاتر بردند و از روى اطمينانى كه به نقشه‏ هاى خود داشتند يكى گفت:

«اگر محمد خيال مى‏ كند كار براى على بعد از او درست خواهد شد احمق است».[۱۳]

عده ‏اى ديگر گفتند:

«محمد در محبت على گمراه شده، و درباره او جز از روى هوى و هوس سخن نمى ‏گويد».[۱۴]

حتى عده‏ اى صريحاً به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام ناسزا مى‏ گفتند و در پى آن علناً مى ‏گفتند: «محمد گول پسر عمويش را خورده است».[۱۵]

دقت در سخنان منافقين در اين مرحله چهار جهت‏ گيرى را نشان مى ‏دهد:

الف) انكار سخنان حضرت

نپذيرفتن و انكار سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به صراحت بر زبان آوردند، و در اين باره نفى گفتار حضرت از يک سو و نفى ولايت على‏ عليه السلام را از سوى ديگر مطرح كردند.

ب) مطرح كردن خلافت به عنوان غنيمت!

تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود:

اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند!

اگر قرار به سهميه‏ بندى باشد شما كدامين روز از جنگ فرار نكرده ‏ايد و به اسلام ضربه نزده ‏ايد كه امروز سهم خود را مى‏ خواهيد؛ مگر اكثر شما منافقين، كسانى نيستيد كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمان شديد و پيامبر صلى الله عليه و آله شما را طلقاء و آزادشدگان ناميد.

اگر بنا به تقسيم و سهميه‏ گذارى هم باشد اسلام مديون على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام است و روزى از اسلام نبوده كه آن حضرت فداكارى و از خود گذشتگى در راه خدا نشان نداده باشد.

روزهايى كه همه فرار مى‏ كردند و از اقدام هراس داشتند و روزهايى كه كسى براى اقدام نبود، در همه اين روزها اين على‏ عليه السلام بود كه مشكل اسلام را حل كرد.

اى منافقين پر مدعا ! شرم نمى‏ كنيد كه مثل شمايى مى‏ خواهد شريک على ‏عليه السلام در خلافت باشد و در پى سهميه خويش است؟!

ج) مرحله ‏اى بودن نقشه‏ هاى ضد غدير

معلوم شد كه نقشه‏ هاى منافقين طبقه بندى شده و مرحله ‏اى پيش‏بينى شده است، زيرا وقتى خطابه پيامبر صلى الله عليه و آله در كامل‏ ترين و هدفمندترين شكل خود پايان يافت به صراحت گفتند: «نقشه‏ هاى ما بر آب شد». يعنى مرحله‏ اى از نقشه ‏هاى طبقه ‏بندى شده ما از دست رفت و اجراى آن غير ممكن شد و وقت آن گذشت و كارى كه نبايد مى‏ شد تحقق يافت.

پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمى‏ يافت بسيارى از شبهه ‏اندازى ‏ها و ابهام‏ گرايى ‏ها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت.

منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديک شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبر صلى الله عليه و آله بگويد:

«اكنون كه عده ‏اى عبور كرده ‏اند فعلاً از اين مراسم صرف‏ نظر مى ‏كنيم»!! ولى با تعجب ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله جلو رفتگان را به اجبار بازگرداند و همه را متوقف كرد و برنامه خود را اجرا نمود. بعد از آن هم از جمع شدن مردم در برابر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله جلوگيرى مى ‏كردند تا مگر اين خطابه تحقق نيابد تا آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شد، و مردم درباره تأخير خود از حضرت عذرخواهى كردند.

د) تصميم بر ادامه راه بعد از شكست

منافقين به ادامه نقشه ‏هاى خود تصريح كردند، كه ما اگر چه در اين مرحله شكست خورديم و پيامبر صلى الله عليه و آله كار خود را به انجام رسانيد، اما خواهد دانست كه نقشه‏ هاى ما دنباله دارد.

اگر در اين مرحله موفق نشديم مراحل بسيارى پيش رو داريم كه نقشه ‏هاى آن را از قبل آماده كرده ‏ايم و به موقع آنها را به مرحله اجرا خواهيم گذاشت، چنانكه در صفحات آتى اين مراحل ذكر خواهد شد.

كارهاى استثنائى در خطبه غدير[۱۶]

  پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه غدير هيجده اقدام فوق ‏العاده انجام دادند، كه بعضى از آنها در روند عادى سخنرانى ‏هاى حضرت سابقه نداشت، و برخى از آنها در شكل خطابه‏ هاى معهود در اذهان مردم مسلمان بى‏ سابقه بود.

چند اقدام هم در تمامى سخنرانى‏ هاى مردم دنيا از روز اول خلق آدم تا امروز سابقه نداشته است! اين ادعا درباره خطبه غدير بدون هيچ اغراقى مطرح مى‏ شود؛ و ذيلاً به شمارش اين موارد غير عادى خواهيم پرداخت كه هم مخاطبين غدير را به شدت مجذوب خود ساخت، و هم تا امروز هر كس به مطالعه آن پرداخته از چنان اقدامات بديعى مبهوت مانده است.

در اينجا فهرستى از اين اقدامات استثنايى پيامبر صلى الله عليه و آله ارائه مى‏ شود:

ايستادن دو نفر بر فراز منبر،

سخنرانى براى امتثال آيه «بَلِّغْ»،

اعلان اينكه از منافقين ترسى ندارم،

اعلان اينكه مى ‏خواهم على ‏عليه السلام را معرفى كنم،

اقرار درباره صاحب اختيارى خود،

بلند كردن و معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام،

اعلام نزول آيه اكمال،

نهيب ديگر به منافقين،

تصريح به اصحاب صحيفه،

اعلان ابدى بودن خطابه غدير،

دستور ابلاغ غدير تا ابد،

خبر از غصب خلافت،

نشان دادن صريح صراط مستقيم،

مطرح كردن حضرت مهدى ‏عليه السلام،

اعلان مراسم بيعت،

بيعت براى حلال و حرام،

بيعت لسانى،

سؤال اقرار گونه.

پانویس

  1. ژرفاى غدير: ص ۱۴۲ - ۱۴۹.
  2. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۲.
  3. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۰۱،۲۹۹.
  4. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۳ - ۱۳۴.
  5. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۴.
  6. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.
  7. الكافى: ج ۴ ص ۵۶۶ . امالى صدوق: ص ۲۱۳. مناقب آل ابى‏ طالب (ابن ‏شهرآشوب): ج ۱ ص ۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳،۱۷۲،۱۶۰،۱۵۴،۱۱۱.
  8. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.
  9. كتاب سلام بن ابى ‏عمره: ص ۱۱۸.
  10. بحار الانوار: ۱۸ ص ۱۹۸،۱۵۶.
  11. مناقب آل ابى‏ طالب (ابن شهرآشوب): ج ۱ ص۵۲۷ . البرهان فى تفسير القرآن: ج ۲ ص ۱۴۶. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲،۱۶۱،۱۶۰،۱۵۴.
  12. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴.
  13. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱.
  14. بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۲۷۲.
  15. بحار الانوار: ج ۱۶ ص ۲۱۰.
  16. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۵۰ - ۶۳.