۱۰٬۸۱۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
===== پس از بيعت ===== | ===== پس از بيعت ===== | ||
پس از بيعت در | پس از بيعت در غدير، [[عمر بن خطاب]] شانه بالا انداخت و به [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبكر]] گفت: عجب زير بازوى پسر عمويش را گرفته بالا مىبرد!<ref>بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۳۸.</ref> همچنین، عدهاى از منافقان پس از بيعت با يكديگر پيمان بستند و گفتند: اگر براى محمد اتفاقى بيفتد و از دنيا برود، امر ولايت را از امیرالمؤمنین عليه السلام دور مىكنيم و نمیگذاريم براى او باشد.<ref>بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۴۲.</ref> | ||
==== | ==== گفتوگو در خيمه نفاق ==== | ||
[[زید بن ارقم انصاری|زید بن ارقم]] كه در غدير حاضر بوده ماجرایی را چنين نقل مىكند: پس از آنکه پيامبر صلى الله عليه و آله دست امیرالمؤمنین عليه السلام را گرفته و فرمودند: {{متن عربی|مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ}}، بر سر اثاثيه خود بازگشتيم در حالى كه [[حذیفة بن یمان یمانی|حذیفة بن یمان]] نيز همراه من بود. در كنار خيمه من خيمه سه نفر از قريش بود. ما شنيديم كه يكى از آن سه نفر چنين مىگويد: به خدا قسم محمد نادان است، اگر فكر مىكند كار خلافت بعد از او براى على به نتيجه خواهد رسيد. ديگرى گفت: او را نادان حساب مىكنى! آيا نمىدانى كه او ديوانه است و نزديک بود نزد همسر ابن ابىكبشه از جنون بیهوش شود. سومى گفت: او را رها كنيد! خواه احمق باشد و خواه ديوانه! به خدا قسم هرگز آنچه او مىگويد نخواهد شد. حذيفه از گفتار آنان غضبناک شد و گوشه خيمه آنان را بلند كرد و سر خود را داخل خيمه برد و به آنان گفت: در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله زنده است و وحى خدا نازل مىشود چنين كارى را میكنيد؟ به خدا قسم، صبح گفتار شما را به او خبر خواهم داد. | |||
گفتند: اى حذيفه، آيا تو اينجا بودى و گفته ما را شنيدى؟! آنچه شنيدى بر ما كتمان كن كه حق همسايگى امانتدارى است. حذيفه گفت: نه اين مورد از حق امانتدارى همسايه است و نه اين مجلس شما از آنگونه است! من دلسوز خدا و رسولش نيستم، اگر اين ماجرا را از او كتمان كنم. گفتند: اى حذيفه، هر كارى مىخواهى انجام ده. به خدا قسم، ما هم براى او قسم ياد خواهيم كرد كه چنين سخنى نگفتهايم و تو نسبت دروغ به ما مىدهى. تو خيال مىكنى پيامبر سخن تو را مىپذيرد و گفته ما را تكذيب مىكند در حالى كه ما سه نفريم. حذيفه گفت: اما من برايم مهم نيست، وقتى حق دلسوزى را نسبت به خدا و رسولش ادا كنم. پس هر چه مىخواهيد بگوييد. | |||
سپس حذيفه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت، در حالى كه امیرالمؤمنین عليه السلام با شمشير حمايل كرده در كنار حضرت بودند. او گفتار منافقان را به حضرت خبر داد. پيامبر هم سراغ آنان فرستادند و آمدند. حضرت پرسيدند: شما چه گفتهايد؟ گفتند: به خدا قسم، ما چيزى نگفتهايم. اگر خبرى درباره ما به تو رسيده به ما دروغ بسته شده است. در اينجا جبرئيل با اين آيه نازل شد: «قسم ياد مىكنند كه نگفتهاند، در حالى كه سخن كفر را بعد از اسلامشان بر زبان آوردهاند». | |||
سپس حذيفه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله | |||
او گفتار | |||
گفتند: به خدا قسم، ما چيزى | |||
در اينجا جبرئيل با اين آيه نازل شد | |||
اميرالمؤمنين عليه السلام در اينجا فرمودند: بگذارید هر چه مى خواهند بگويند. به خدا قسم قلب من در سينه ام مى تپد و شمشيرم بر دوشم است. اگر قصد سوئى كنند من هم مقابله خواهم كرد.<ref>تفسير العياشى، ج ۲، ص ۹۷، ح ۸۹؛ عوالم العلوم، ج ۱۵(حدیث غدیر)، ص ۵۲،۵۲؛ بحار الانوار، ج ۳۷، ص ۱۵۱ ح ۳۷؛ اثبات الهداة، ج ۳، ص ۵۴۶.</ref> | اميرالمؤمنين عليه السلام در اينجا فرمودند: بگذارید هر چه مى خواهند بگويند. به خدا قسم قلب من در سينه ام مى تپد و شمشيرم بر دوشم است. اگر قصد سوئى كنند من هم مقابله خواهم كرد.<ref>تفسير العياشى، ج ۲، ص ۹۷، ح ۸۹؛ عوالم العلوم، ج ۱۵(حدیث غدیر)، ص ۵۲،۵۲؛ بحار الانوار، ج ۳۷، ص ۱۵۱ ح ۳۷؛ اثبات الهداة، ج ۳، ص ۵۴۶.</ref> |