ائمه ضلال

نسخهٔ تاریخ ‏۸ ژوئن ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۲۶ توسط 5.75.55.6 (بحث)

1- آيه «فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ»[۱]

با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آن ها بيان شده است. اين موارد در تفسير 18 آيه است، كه يكى از اين آيات، آيه 29 سوره نحل است:

«فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ»: «از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه در آن دائمى خواهيد بود، و بد جايى براى متكبران است».


اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير در مورد اين آيه چنين است: مَعاشِرَ النّاسِ، انَّهُمْ وَ انْصارَهُمْ وَ اتْباعَهُمْ وَ اشْياعَهُمْ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلبئس مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ ... . الا انَّهُمْ اصْحابُ الصَّحيفَةِ:

اى مردم، امامانى كه مردم را به آتش جهنم دعوت مى‏ كنند، و ياران و تابعين و پيروانشان در پايين ‏ترين درجه آتش جهنم جاى دارند و چه بد است اقامتگاه متكبرين ... . بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه ‏اند.[۲]


آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه در جمله «انَّهُمْ وَ انْصارَهُمْ وَ اتْباعَهُمْ وَ اشْياعَهُمْ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» مطرح كردن «انصار» و «اتباع» و «اشياع» در كنار رهبران آتش است:

1- انصارِ امامانِ آتش

نكته اول در جمله «انَّهُمْ وَ انْصارَهُمْ وَ اتْباعَهُمْ وَ اشْياعَهُمْ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» مطرح كردن «انصار» و «اتباع» و «اشياع» در كنار رهبران آتش است.

انصار يعنى ياران و دست اندركارانى كه در روزهاى غصب خلافت به يارى اولى و دومى شتافتند، و اگر آنان نبودند بدون شک مجريان سقيفه كارى از پيش نمى ‏بردند.

روزى كه بر در خانه على و فاطمه ‏عليهما السلام براى گرفتن بيعت آمدند چهار هزار نفر مسلح در كوچه‏ هاى مدينه آماده بودند كه اگر مهاجمين با مشكلى رو به رو شدند به عنوان كمک بيايند.[۳]

آنگاه كه دومى فرياد زد: «هيزم بياوريد تا خانه را با اهلش آتش بزنم»، تاريخ مى ‏گويد: «فَحَمَلُوا حَزْمَ الْحَطَبِ ...» يعنى عده ‏اى بسته ‏هاى هيزم را حمل كردند تا بر در خانه فاطمه‏ عليها السلام چيدند.[۴]

آنگاه كه دومى آمد تا هيزم‏ ها را آتش بزند چه بسيار مغيره‏ ها و قنفذها كه آتش بيار معركه بوده ‏اند و نامشان به ما نرسيده است![۵]


او با لگد در را شكست و بقيه در پى او بى ‏اجازه به خانه وحى يورش آوردند. آيا اين ها چه كسانى بودند؟

على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را چهل نفر مى ‏كشيدند و طناب بر گردن براى بيعت مى ‏بردند و فاطمه‏ عليها السلام كمربند على‏ عليه السلام را گرفته مانع مى ‏شد. اين ها چه كسانى بودند؟[۶]

آنگاه كه فدك را غصب كردند همين گروه بودند كه راضى نبودند اين سرزمين در دست فاطمه ‏عليها السلام باشد و دلشان مى‏تپيد كه فدک داخل بيت ‏المال شود تا همه از آن سهمى ببرند؛ و لذا در برابر هر جسارت و اقدامى نسبت به حضرت زهراعليها السلام مهر سكوت بر لب زدند، و كار به جايى رسيد كه آن حضرت خطابه بلند خويش را ايراد فرمايد و از هميارى مردم با ظالمين شكايت نمايد.[۷]


بايد اذعان داشت كه وقتى كسى ياور ابوبكر و عمر شد نتيجتاً بر ضد اميرالمؤمنين و صديقه كبرى‏ عليهما السلام  قيام كرده است و اين نهايت درجه يارى بر ضد خداوند است و بايد در انتظار بدترين سزاى الهى باشند.

2- اتباع امامانِ آتش

پس از «انصار» نوبت «اتباع» به معناى تابعين است. آنان كه نگذاشتند اين آتشِ برافروخته بر ضد اهل ‏بيت ‏عليهم السلام خاموش شود و اين راه را زنده نگاه داشتند و نسل ‏هاى بعدى مسلمانان را بدان سو كشاندند؛ همچون تابعين واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله كه نگذاشتند چراغ نورانى اسلام در نسل ‏هاى بعدى خاموش شود. اتباع دومى پس از او نقشه بسيار دقيقى اجرا كردند تا عثمان خلافت را به دست گرفت و سقيفه ده سال ديگر به حيات خود ادامه داد.

تا آنگاه كه پس از فوران ظلم سقيفه، مردم به ساحت قدس اميرالمؤمنين ‏عليه السلام پناه آوردند و خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آغاز شد.

در اين روزگار كه مى‏ رفت تا به دفن سقيفه بيانجامد، عده ‏اى از تابعين سقيفه سر از شام برآوردند كه رئيسشان معاويه بود و لشكرى عظيم براى احياى سقيفه به جنگ غدير فرستادند.

عده ‏اى ديگر سر از بصره درآوردند كه دختر سقيفه رياستشان را بر عهده داشت و طلحه از امضا كنندگان صحيفه دوم نيز در كنار او بود. در همين حال در داخل كشورِ على‏ عليه السلام و لشكر او نفوذِدار و دسته سقيفه به حدى بود كه علناً بدعت‏ هاى عمر را اجرا مى‏ كردند و اگر حضرت مانعشان مى‏ شد فريادشان بلند مى‏ شد.


روزى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در كوفه به امام حسن‏ عليه السلام دستور داد تا بين مردم اعلام كند: نماز تراويح كه در ماه رمضان به جماعت مى ‏خوانند -و از بدعت ‏هاى دومى و ممنوع و حرام است- مردم با شنيدن سخن امام حسن‏ عليه السلام فرياد برآوردند: «واعمراه! واعمراه»!

وقتى امام حسن‏ عليه السلام نزد اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بازگشت حضرت پرسيد: اين صدا چيست؟ عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، مردم فرياد مى‏ زنند: «واعمراه! واعمراه» يعنى: اى عمر، به فرياد ما برس!! اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود: برو و به مردم بگو: نمازتان را بخوانيد![۸] و مى ‏بينيم كه آن حضرت را وادار مى‏ كردند كه از برداشتن بدعت‏ هاى ابوبكر و عمر دست بردارد!

3- اشیاع امامانِ آتش

«اشياع» كه جمع «شيعه» به معناى «پيرو» است، شامل همه كسانى مى ‏شود كه در طول تاريخ به هر صورتى و در هر موقعيتى راه اولى و دومى را پذيرفته ‏اند و قلباً يا لساناً و يا عملاً در راه پيشبرد اهداف سقيفه گام برداشته‏ اند. اين عنوان محدوده زمانى و مكانى ندارد و تا آخرين روز دنيا ادامه خواهد يافت و در پرونده سقيفه نام همه پيروانشان ثبت خواهد شد.

در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله انصار و اتباع و اشياع در رديف امامان آتش قرار گرفته‏ اند و يك خبر مهم درباره همه آنان اعلام شده و آن درك اسفل جهنم است، و اين همان پايه اعتقادى ماست كه هر كس راهى را برگزيند و به هر كس اقتدا كند همراه او خواهد بود و تا نهايت آن راه خواهد رفت.

2- آيه «وَ أَتْبَعْناهُمْ فِى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ»[۹]= ائمه ضلال / آيه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ»

3- آيه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ»[۱۰]

با در نظر گرفتن اينكه غدير مراسم مفصلى در سه روز بوده، گذشته از آياتى كه مستقيماً در آن ايام نازل شده و در قسمت آيات نازل شده در غدير ذكر شد، آياتى هم در ضمن كلام به صورت اشاره آمده و منظور از آنها بيان شده است. اين موارد در تفسير 18 آيه است، كه يكى از اين آيات، آيه 41 سوره قصص است:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ»:

«آنان را امامانى قرار داديم كه به آتش دعوت مى‏ كنند و روز قيامت يارى نمى‏ شوند».

اين آيه از پنج بُعد قابل بررسى است:

1- متن خطبه غدير

مَعاشِرَ النّاسِ، انَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدى ائِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ. مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ اللَّه وَ انَا بَريئانِ مِنْهُمْ ... . ألا انَّهُمْ اصْحابُ الصَّحيفَةِ:

اى مردم، به زودى بعد از من امامانى خواهند بود كه به آتش دعوت مى ‏كنند و در روز قيامت كمک نمى‏ شوند. اى مردم، همانا خدا و من از آنان بيزار هستيم ... . بدانيد كه آنان اصحاب صحيفه ‏اند.[۱۱]

2- موقعیّت تاریخی

همان گونه كه خطابه غدير در معرفى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نقطه اوجى دارد و آن هنگامى است كه آن حضرت بر فراز دست پيامبر صلى الله عليه وآله قرار مى ‏گيرد و جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ» را اعلام مى ‏فرمايد، در معرفى دشمنان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و خلفاى غاصب نيز نقطه اوجى دارد كه كار به صراحت مى‏ رسد، و آن نقطه همين جمله ‏اى است كه در اين فراز از خطبه آمده و پيامبر صلى الله عليه و آله اصحاب صحيفه را به صراحت نام مى‏ برد. مقدمه اين تصريح، اقتباس آيه 41 سوره قصص در قرآن درباره غاصبين است كه با كلام حضرت تركيب شده است.

3- موقعیّت قرآنی

اين آيه در ذيل تصوير اعتقادى داستان حضرت موسى‏ عليه السلام و فرعون در قرآن آمده است، آنگاه كه آن حضرت با معجزات پروردگار نزد فرعون مى‏ آيد و فرعون و فرعونيان او را ساحر مى‏ پندارند و كار تا آنجا پيش مى‏ رود كه فرعون مى‏ گويد: «من براى شما خدايى جز خود نمى‏ شناسم»!

البته مدعى خدايى كه پشت سر اين ادعا مى ‏گويد: «اى هامان، براى من بناى بلندى بساز كه از فراز آن تماشا كنم، تا شايد خداى موسى را ببينم!!» اينجاست كه خداوند از فرعون با عنوان امامى ياد مى ‏كند كه به آتش دعوت مى‏ نمايد و در آيه بعدى مى ‏فرمايد: «در اين دنيا لعنت در پى آنان فرستاديم».[۱۲]

4- تحلیل تاریخی

در تحليل اين آيه تركيبى از فرعونيت و صحيفه ملعونه بايد مورد بررسى قرار گيرد، و مناسب ‏تر از همه ترسيم مسيرى است كه از صحيفه آغاز شد و به ادعاى الوهيت فرعونى انجاميد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير امامانى را ياد مى‏ كند كه رهبرى مردم به سوى جهنم را بر عهده دارند، و از آنجا كه تصريح به نامشان را در آن موقعيت صلاح نمى ‏داند نكته‏ اى را به ميان مى ‏آورد كه جز بر اولى و دومى منطبق نيست و آن كلمه «صحيفه» است.

جالب اينكه بسيارى از مردم در اثناء خطبه منظور حضرت را از «صحيفه» متوجه نشدند و فقط خود اصحاب صحيفه از يک سو، و عده ‏اى از اصحاب خاص پيامبر صلى الله عليه وآله - كه از ماجرا آگاه بودند -  از سوى ديگر، پى به منظور حضرت بردند؛ ولى آينده ‏هاى نزديک و دور تاريخ چنان مشت آنان را باز كرد كه بر همه معلوم شد منظور از «گروه صحيفه» كيانند و «صحيفه» چيست؟


در اينجا چند نكته قابل ذكر است:

الف) سير صعودى نفاق در آغاز اسلام

«صحيفه» به معناى نوشته، اولين و اساسى‏ ترين پيمان نام ه‏اى بود كه بر ضد خلافت و امامت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام امضا شد. خط فكرى اين پيمان ‏نامه از روزهاى آغازين ظهور اسلام در مكه نشأت گرفت و عده ‏اى با نيت‏ هاى سوء و با طمع در آينده جامعه اسلامى به پيامبر صلى الله عليه و آله گرويدند و از همان روز فكرهاى دور و درازى را در سر مى‏ پروراندند و دائماً موقعيت‏ ها را زير نظر داشتند.

در اين باره احمد بن اسحاق قمى اين سؤال را از محضر بقيةاللَّه الاعظم ارواحنا فداه پرسيد: آيا اولى و دومى به اختيار خود مسلمان شدند يا به اجبار؟ و آن حضرت فرمود: آنان از روى طمع اسلام را پذيرفتند.[۱۳]

هر روز كه اسلام پيروزى ‏هاى جديدى به دست مى ‏آورد انبوهى از مردم دين جديد را مى ‏پذيرفتند، كه در ميان آنان بسيارى از دورويان بودند كه فقط در ظاهر اسلام مى ‏آوردند.

آن دو نفر مخفيانه ارتباط خود را با منافقين قوى كردند و بدين گونه در موارد متعددى در فرامين پيامبر صلى الله عليه وآله و نظام جامعه ‏اى كه پيامبر صلى الله عليه وآله ساخته بود كارشكنى مى‏ كردند.

هر چه به سال‏ هاى آخر عمر حضرت نزديک ‏تر مى‏ شد عده منافقين بيشتر و اقدامات آنان علنى ‏تر مى‏ گشت و خطر آنان جدى ‏تر احساس مى ‏شد، تا آنجا كه اكثر آيات مربوط به منافقين در سال‏ هاى اخير حيات حضرت نازل شده است.[۱۴]

ب) اوج نفاق در حجةالوداع

در حجةالوداع اين خط فكرى به دو دليل وارد مرحله جديد و جدى شد. از يك سو پيامبر صلى الله عليه و آله رسماً نزديكى رحلت خود را اعلام فرمود كه براى منافقين به معناى فرا رسيدن زمان دقيق اجراى مقاصدشان بود. از سوى ديگر اعلان رسمى خلافت و جانشينى على‏ عليه السلام بود كه براى آنان به عنوان زنگ خطر جدى به حساب مى‏آمد و ترس نقش بر آب شدن نقشه هايشان را داشتند.

اين بود كه تصميم بر رسميت دادن برنامه ‏هاى خود گرفتند و تشكيلات بهم پيوسته منافقين را تشكيل دادند تا براى روزهاى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله آماده باش كامل داشته باشند.

ج) سردمداران خط نفاق و صحیفه

قبل از همه و پيش از اطلاع هر شخص ديگرى، اولى و دومى بنيان اين توطئه را ريختند و بين خود هم پيمان شدند كه هرگز در پيشبرد هدف خود كوتاه نيايند و كنار نكشند. هدف را هم در يک جمله حساب شده تابلو كردند كه «اگر محمد از دنيا رفت يا كشته شد نگذاريم خلافت و جانشينى او در اهل‏ بيتش مستقر شود، اگر چه به ما هم نرسد».[۱۵]


در مرحله بعد سه نفر را داخل پيمان خود نمودند. يكى ابوعبيده جراح بود كه به عنوان امين بين امضا كنندگان و ناظر بر اجراى پيمان انتخاب كردند. ديگرى معاذ بن جبل بود كه مُهره‏اى با نفوذ بود و ظاهرى مقدس داشت. او را براى حل مشكل انصار در نظر گرفتند، چرا كه قريش را به راحتى مى‏ توانستند با خود همراه كنند ولى سعد بن عباده رئيس كل انصار كسى نبود كه با ابوبكر و عمر هم پيمان شود و آنگاه ممكن بود انصار در مقابل اقدامات اين گروه مقاومت كنند و عملاً نقشه‏ ها بر آب شود.

معاذ بن جبل به آنان گفت: شما مسئله را از جهت قريش حل كنيد. من درباره انصار مشكلات را رفع مى‏ كنم. او براى اين هدف بشير بن سعيد و اسيد بن حضير را در نظر گرفت كه هر كدام بر نيمى از انصار -یعنى دو طايفه اوس و خزرج نفوذ و حكومت داشتند- و مخفى از سعد بن عباده آنان را بر سر غصب خلافت با خود هم پيمان نمود.[۱۶]


سومين نفرى كه ملحق شد سالم مولى ابى‏ حذيفه بود. ورود اين شخص در پيمان آنان از آنجا آغاز شد كه جلسه مذاكره آنان در اين باره مورد استراق سمع او قرار گرفت و از آن اطلاع يافت و چون با راه آنان موافق بود صلاح ندانستند او را از خود جدا بدانند كه مبادا خبر را منتشر كند.

اين گروه پنج نفرى پس از اتمام اعمال حج، در مكه كنار كعبه جمع شدند و پيمان نامه ‏اى را با هدف مذكور امضا كردند، و آن را داخل كعبه زير خاک پنهان نمودند تا سندى براى التزام عملى آنان به پيمانشان باشد، و ابوعبيده را هم ناظر بين خود قرار دادند.[۱۷] و اين گونه بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه غدير «اصحاب صحيفه» را امامانى معرفى كرد كه مردم را به آتش جهنم دعوت مى‏ كنند.

د) افشای خبر صحیفه در سقیفه

خبر صحيفه ملعونه همچنان مكتوم بود تا لحظه ‏اى كه در غوغاى سقيفه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را به اجبار براى بيعت با ابوبكر آوردند، در حالى كه شمشيرها بر سر او گرفته و طناب بر گردن حضرت انداخته بودند! در آن حال كه مسجد پيامبر صلى الله عليه وآله مملو از جمعيت بود، حضرت فرمود:

وفا كرديد به صحيفه ملعونه ‏تان كه در كعبه بر سر آن هم پيمان شديد كه اگر خداوند محمد را به قتل يا مرگ طبيعى از دنيا برد خلافت را از ما اهل‏بيت مانع شويد!!

ابوبكر گفت: تو از كجا مى‏ دانى؟ ما تو را از آن مطلع نكرده بوديم؟ فرمود: اى زبير و اى سلمان و اى ابوذر و اى مقداد، شما را به خدا و به حق اسلام قسم مى‏ دهم آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله نشنيديد كه مى‏ فرمود: «فلانى و فلانى -و حضرت همه اين پنج نفر را بر شمرد-  بين خود نوشته ‏اى نوشته ‏اند و در آن هم پيمان شده ‏اند و بر سر برنامه‏ هاى خود پس از قتل يا مرگ من قسم‏ هايى ياد كرده ‏اند؟»

سلمان و ابوذر و مقداد و زبير گفتند: آرى به خدا قسم، از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيديم كه به تو خبر مى ‏داد: «آنان هم پيمان شده ‏اند و براى برنامه خود با يكديگر پيمان بسته ‏اند و در بين خود نوشته‏ اى نوشته ‏اند كه اگر من كشته شدم يا مُردم بر ضد تو قيام كنند و خلافت را از تو يا على مانع شوند».[۱۸]

هنگامى كه در غدير پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «بدانيد كه امامان دعوت كننده به آتش اصحاب صحيفه ‏اند»، اكثريت مردم منظور حضرت را متوجه نشدند، ولى در روز بيعت اجبارى بود كه همه مردم از اسرار صحيفه و سقيفه با خبر شدند و حجت بر همگان تمام شد و اساس غصب خلافت روشن گرديد.

هـ) آمادگی مردم برای اجرای صحیفه

پس از امضاى صحيفه، مهم‏ترين مرحله براى هدف تعيين شده گردآورى افراد لازم بود كه به عنوان لشكر ضد على ‏عليه السلام بتواند وارد عمل شود. تشكيل اين سپاه كار مشكلى نبود، چرا كه بسيارى از تازه مسلمانان كسانى بودند كه پدران و اقوامشان در جنگ ‏ها به دست على ‏عليه السلام كشته شده بودند و كينه ‏هايى از آن حضرت در دل داشتند.

از سوى ديگر عده ‏اى از ترس شمشير و قتل مسلمان شده بودند و در دل هرگز ايمان نياورده بودند. بسيارى نيز بودند كه حوصله و تحمل عمل به دستورات اسلام را نداشتند و به بازگشت راهى كه آمده بودند تمايل داشتند.

فرهنگ جاهليت و تعصّبات خيال برانگيز جاهلى نيز ضميمه اين مجموعه بود كه عده ‏اى تصور مى‏ كردند پيامبر صلى الله عليه وآله مى ‏خواهد فاميل و خاندان خود را بر مردم مسلط كند.

عده ‏اى ديگر در اين فكر بودند كه اگر براى اسلام زحمتى كشيده ‏اند پس بايد در آينده آن سهمى داشته باشند، و افكارى از اين دست كه جوشش آن در دل‏هاى تازه از جاهليت بيرون آمده، غضبِ جهالت را به فوران و طمع‏ هاى رياست را به هيجان مى ‏آورد.

و) صحيفه تكميلى دوم

در چنين شرايطى افراد سرشناسى كه هر يك گروهى از مردم را تحت فرمان خود داشتند به پيمان نامه مزبور فرا خوانده شدند، و خيلى سريع‏تر از آنچه انتظار مى‏رفت پاسخ مثبت دادند و در فاصله كمتر از پانزده روز از صحيفه اول، قانون‏ نامه اساسى منافقين به عنوان صحيفه ملعونه دوم تدوين شد و در مدينه در خانه ابوبكر به امضاى 34 تن از سردمداران آنان رسيد كه عبارت بودند از:

ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابى ‏وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابى‏سفيان، عمرو بن عاص، ابوموسى اشعرى، مغيرة بن شعبه، اوس بن حدثان، ابوهريرة، ابوطلحه انصارى، ابوسفيان، عكرمة بن ابى ‏جهل، صفوان بن اميه، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابى‏ ربيعه، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمى، مطيع بن اسود مدرى و هشت نفر ديگر.

اين صحيفه را سعيد بن عاص با توافق عده مزبور در محرم سال يازدهم هجرى نوشت و سپس آن را به ابوعبيده جراح به عنوان امين و ناظر خود سپردند، و او آن را به مكه برد و كنار صحيفه اول در كعبه دفن كرد! متن پيمان نامه چنين است:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

اين نوشته‏اى است كه عده‏اى از اصحاب محمد رسول‏ اللَّه از مهاجرين و انصار بر آن متفق شدند، همانان كه خداوند آنان را در كتاب خويش به لسان پيامبرش مدح كرده است. آنان پس از اين كه فكر و مشورت كردند متفق القول شدند، و اين صحيفه را با توجه به ايام گذشته و روزگارهاى باقيمانده نوشتند تا مسلمانانى كه بعد از آنان مى‏ آيند به اين عده اقتدا كنند.

اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه مردم مبعوث نمود براى دينى كه براى بندگانش انتخاب كرده بود. او وظيفه خود را ادا نمود و آنچه خدا به وى امر كرده بود تبليغ نمود و بر ما واجب كرد كه تمام آنها را بپا داريم؛ تا زمانى كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنت ‏ها را پايه گذارى كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براى وى انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسى را براى بعد از خود به خلافت برساند!

پيامبر اختيار آن را بر عهده مسلمين گذاشت تا هر كس كه به فكر او و دلسوز بودنش اطمينان دارند براى خود انتخاب كنند. مسلمانان بايد به خوبى از پيامبر پيروى كنند همانطور كه خداوند فرموده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ ‏اللَّه أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّه وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ»: «براى شما نسبت به پيامبر پيروى نيكو لازم است براى كسانى كه به خدا و روز قيامت اميدوارند».


پيامبر كسى را به خلافت نرساند به دليل اينكه اين امر در يک خاندان مانند ارث ادامه پيدا نكند بدون اينكه بقيه مسلمين در آن سهيم باشند، و باعث دولتمندى اغنيا نشود تا كسى كه به خلافت رسيد نگويد:

اين امر در اين خاندان از پدر به فرزند تا روز قيامت به ارث مى ‏رسد!

بر مسلمين واجب است كه پس از رحلت هر خليفه ‏اى، صاحب نظران جمع شوند و مشورت كنند و هر كس را كه مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا كه بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ‏ماند.

اگر كسى از مردم ادعا كند كه رسول ‏اللَّه شخصى را به عنوان خليفه منصوب كرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلى گفته و حرفى زده كه اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند و با جماعت مسلمين مخالفت كرده است.

اگر كسى ادعا كند كه خلافت پيامبر ارثى است و او اين امر را براى كسى به ارث مى ‏گذارد حرف محالى زده است؛ زيرا پيامبر فرموده است: «ما پيامبران ارث نمى‏گذاريم و هر چه از ما بر جاى مى‏ ماند صدقه است».

اگر كسى ادعا كند كه خلافت جز براى يک نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگرى نيست براى اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسى دروغ گفته است!

زيرا پيامبر فرموده: «اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد».

اگر كسى ادعا كند كه او مستحق خلافت و امامت به دليل خويشاوندى با پيامبر است و خلافت منحصر در او و فرزندانش مى ‏باشد يعنى فرزند از پدر خلافت را به ارث مى‏ برد و اين در هر زمانى ادامه دارد و هيچ كس جز اينان صلاحيت ندارد و تا روز قيامت سزاوار آنهاست؛ چنين كسى هم دروغ گفته است هر چند كه نسب خويشاوندى نزديكى با پيامبر داشته باشد! زيرا خداوند فرموده است -و كلام خدا بر همه حاكم است-:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّه أَتْقاكُمْ»: «با ارزش‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست».

همچنين پيامبر فرموده است: «حقوق مسلمين مساوى است و پايين ‏ترين افراد هم مى ‏توانند درباره حقوق خود اقدام كنند. همه مسلمين يد واحد در برابر دشمنانشان هستند».

پس هر كس به كتاب خدا ايمان آوَرَد و به سنت پيامبر اقرار كند راهش مستقيم است و به سوى خدا پيش مى‏ رود و مسير صحيح را مى ‏پيمايد. هر كس روش خليفه را قبول نكند مخالف حق و كتاب خداست و از جماعت مسلمين جدا شده است. او را بكشيد كه قتل او به صلاح امت است!!

همچنين پيامبر فرموده است: «هر كس در بين امت من - در حالى كه متحد بودند -  آمد و قصد داشت تفرقه بيندازد او را به قتل برسانيد هر كس مى‏ خواهد باشد؛ چرا كه اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است.

امت من هيچ گاه بر گمراهى متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدى در برابر دشمنانشان هستند». بين مسلمين كسى اختلاف نمى‏ اندازد مگر اينكه تكروى مى ‏كند و دشمن آن هاست و به دشمنان مسلمانان كمک مى ‏كند.

خدا و رسولش خون او را مباح و قتل او را حلال كرده ‏اند. الحمد للَّه ربّ العالمين.[۱۹]

5- تحلیل اعتقادی

تحلیل اعتقادی اول

اين اساس نامه سقيفه به عنوان يک قانون ‏نامه دائمى بر ضد غدير و امامان برگزيده الهى تنظيم شد. به همين جهت براى فريب مردم آن روز و نسل‏ هاى آينده، با حيله ‏گرى تمام در آن به آيات قرآن استشهاد كردند و از پايه ‏هاى مسلَّم اسلام به عنوان ابزارى بر ضد فرامين الهى استفاده كامل نمودند. اين نهايت فتنه ‏گرى اصحاب سقيفه را مى ‏رساند كه اينچنين آينده ‏هاى دور و نزديک پيروان خود را پيش‏بينى كرده ‏اند.

الف) سوء استفاده از عنوان مهاجر و انصار

از مدح مهاجرين و انصار در قرآن، به نفع اين چند نفرى كه اساس نامه سقيفه را تهيه كرده ‏اند سوء استفاده شده، گويا همه مهاجرين و انصار از اين صحيفه باخبر بوده ‏اند، در حالى كه آن را 34 نفر مخفيانه و بدون اطلاع احدى از مهاجرين و انصار تدوين كرده ‏اند.

بسيار جالب است كه صحيفه ‏اى توسط اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و به فاصله كمتر از يک ماه پس از غدير تدوين شود و در آن گفته شود: «پيامبر كسى را براى خلافت بعد از خود معين نكرده است!!»

آيا پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خلافت را بر عهده مسلمين گذاشت؟ آيا حتى يک مورد وجود دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مطلبى فرموده باشد تا مردم هم در اين جهت پيرو آن حضرت باشند؟!!

ب) استفاده از تعصبات جاهلی

گاهى از تعصبات جاهلى و عواطف مردم براى زير پا گذاشتن فرمان الهى سوء استفاده شده است. براى اين ادعا كه پيامبر صلى الله عليه و آله خليفه ‏اى تعيين نكرده مسئله ارث بردن حكومت را مانند سلاطين مطرح كرده ‏اند؛ در حالى كه درباره امامان‏ عليهم السلام مسئله مربوط به انحصار چنين لياقتى در ايشان است و اينكه هيچ كس جز ايشان صلاحيت چنين مقامى را ندارد.

از سوى ديگر مسئله سهيم بودن همه مسلمين را در خلافت مطرح كرده ‏اند در حالى كه خلافت بيت ‏المال نيست تا همه در آن شريك باشند، بلكه انتخاب بهترين است كه توسط پروردگار انجام مى ‏گيرد، و هيچ كس نمى ‏تواند مانند خداوند بهترين را معين كند.

ج) مطرح کردن خلافت به عنوان سلطنت

جهت ديگر ارتباط دادن خلافت با دولتمندى اغنياست. گويا خلافت سلطنتى است كه هر كس آن را به دست گرفت ثروت اندوزى را آغاز مى‏ كند و اغنيا را گرد خود جمع مى‏ كند!

لذا براى پيشگيرى از اين مشكل بايد خليفه عوض شود و در يک خاندان نماند تا همه ثروت نزد آنان نماند. البته حاكمان سقيفه چنين كردند و اين كارشان در زمان عثمان به اوج خود رسيد كه مردم بر او شوريدند و او را كشتند.

د) رأى اهل هر زمانى براى خود!

اينكه افزوده‏ اند: «بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ‏ماند»، تاريخ به خوبى نشان داده كه بر اهل هر زمانى آنكه صلاحيت خلافت را داشته مخفى مانده است!

چنانكه به جاى على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام كه از هر جهت صلاحيت خلافت داشت، نالايق‏ ترين افراد جاى او را گرفتند.

هـ) سوء استفاده از آیه تقوی

آيه كلى «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّه أَتْقاكُمْ» را در برابر كلام صريح پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير قرار دادن به معناى جسارت به ساحت مقدس خدا و رسول است. خداوند كه خلافت را منحصر در دوازده امام فرموده در واقع آنان را با تقوى‏ترين مردم هر زمان معرفى نموده است. واقعاً بايد پرسيد: كداميک از خلفاى سقيفه نشان دادند كه باتقواترين مردم هستند؟ و بايد سؤال كرد: در زمان هر يک از ائمه‏ عليهم السلام چه كسى را با تقوى‏ تر از آن امام معصوم مى ‏توان يافت؟

و) سوء استفاده از تساوى حقوق مسلمين

اينكه حقوق همه مسلمين مساوى است، در برابر ظلم عظيمى است كه خلفاى سقيفه بر مردم روا داشتند و نگذاشتند حقوق همه مسلمانان حفظ شود، بلكه حق عده ‏اى را حفظ كردند و حق عده ‏اى ديگر را پايمال نمودند.

البته معناى رسيدن همه مردم به حقوق خود اين نيست كه همه مسلمين مى ‏توانند امام شوند و هيچ فرقى در اين باره بين آنان نيست. چنين مطلبى را هيچ اجتماعى و هيچ عقلى نمى‏ پذيرد.

پيداست كه امامت شايستگى‏ هايى لازم دارد كه فقط با دارا بودن آنها كسى مى ‏تواند در آن منصب قرار بگيرد، وگرنه خلفاى نالايق همان ثمرات شوم سقيفه را به دنبال خواهند داشت كه به آبروى اصل اسلام هم ضربه زدند و باعث شرمندگى خود و همه اهل اسلام در برابر ملل ديگر شدند.

ز) سوء استفاده از اتحاد و عدم تفرقه

تمسک به «جماعت مسلمين» و خليفه اين چنينى را نماينده آنان معرفى كردن بهانه ‏اى است براى ظلم آزادانه و بى‏ قيد و شرط، به طورى كه هر كس در برابر آن قد عَلَم كرد به جرم مخالفت با جماعت مسلمين و بر هم زدن اتحادِ آنان بايد كشته شود!

باز مى ‏بينيم از جعل و تحريف فرمايشات پيامبر صلى الله عليه و آله ابا نداشته ‏اند و به آن حضرت نسبت داده ‏اند كه «امّت من هيچ‏گاه بر گمراهى متفق نخواهند شد»، در حالى كه حتى به اقرار اهل سقيفه بارها و بارها امت بر باطل متفق شده ‏اند، تا آنجا كه يزيد را پذيرفته ‏اند و حسين عزيزعليه السلام را سر بريده ‏اند! آيا اين اتحاد مردم بر حق بوده است؟ آيا بايد چشم و گوش بسته پيرو چنين اتحادى شد؟!

ح) چراغ سبز صحیفه برای پیروان سقیفه

آنچه در فرازهاى صحيفه ملعونه دوم ديده مى‏ شود زيربناهايى بود كه توسط بنيان گذاران سقيفه به عنوان چراغ سبز براى پيروانشان از يک سو و چراغ خطر براى آنان از سوى ديگر پى‏ ريزى شد؛ و بعدها احاديث جعلى بر اين مبنا ساخته شد تا خلافتى كه استمرار همان خط و ضد امامان غدير بود بتواند به حيات خود ادامه دهد و سد راه هميشه غدير باشد.

تحلیل اعتقادی دوم

اكنون نوبت آن است كه ارتباط فرعونيت با صحيفه ملعونه روشن گردد. آنچه از فرعون معروف است و به عنوان شاخص‏ترين جهت او بايد نشان داده شود ادعاى خدايى اوست، كه قرآن بدان تصريح دارد و در تواريخ مختلف هم ثبت شده است.

اينك اهل صحيفه پايه‏ ريزى فرعونيت را براى خود آغاز كردند و آن عبارت بود از ادعاى خدايى در برابر پروردگار عالم!!

چگونه؟

به چه دليل؟

هم روايات در اين باره وارد شده و هم عملاً اين عنوان را نشان داده ‏اند!

الف) فرعونیت سقیفه در آغاز

فرعونيت عملى به اين شرح است كه بزرگ‏ترين فرمان خدا را كه ولايت و خلافت و امامت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام بود علناً زير پا گذاشتند و نه تنها از آن سر بر تافتند بلكه در برابر خداوند خليفه ‏اى معرفى كردند، و تا آنجا پيش رفتند كه خليفةاللَّه را به بيعت با خليفه خود اجبار نمودند؛ و اين گونه به پروردگار نشان دادند كه ما اراده خود را بر كرسى نشانديم و امر تو را بر زمين زديم، اگر چه در واقع خداوند بود كه به آنان مهلت مى ‏داد همان گونه كه به فرعون مهلت داد.

پس از آن روز با غصب فدك، در برابر فرمان الهى در اعطاى آن به فاطمه‏ عليها السلام قد عَلَم كردند و شهادت پروردگار به طهارت فاطمه‏ عليها السلام را علناً رد كردند و او را با ساير مردم مساوى دانستند![۲۰]

ديرى نپاييد كه «مُتْعَتانِ مُحَلَّلَتانِ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله انَا احَرِّمُهُما» را اعلان كردند و كلام صريح خداوند در قرآن درباره حج تمتع و ازدواج متعه را زير پا گذاشتند و آن را حرام كردند![۲۱]

آيا ادعاى خدايى عملاً بالاتر از اين مى ‏تواند باشد؟ آيا فرعون توانست تا چنين مراحلى پيش رود؟

ب) فرعونیت سقیفه در روزگار قدرت

اينها در روزهايى بود كه محتاطانه ادعاى خدايى مى‏ كردند، و روزى كه بر كرسى قدرت تكيه زدند چنان با جهلشان بى ‏باكانه در همه فرامين الهى با پروردگار به ضديت برخاستند كه بدعت در احكام دين را امرى عادى تلقى كردند.

در قضاوت‏ ها، با آنكه ضوابط دين الهى روشن بود جاهلانه و بر خلاف آنها رفتار مى‏ كردند.[۲۲] حتى در مسئله ارث -كه مفصل در قرآن آمده - بر خلاف حكم خداوند سخن مى ‏گفتند.[۲۳]

اعمال اذان و وضو و غسل و نماز را تغيير داده و اضافه يا كم كردند.[۲۴]

معاوية بن ابى ‏سفيان در اين باره مى گويد: «چه بسيار است آنچه عمر در اين امت بر خلاف سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بدعت گذاشت و مردم پيرو او شدند و از او پذيرفتند ... . مسايل بسيارى كه بيش از هزار باب است»!![۲۵]

خلاصه اينكه عملاً ادعاى خدايى را به آنجا رساندند كه هر كارى بر خلاف قرآن هم مى‏ كردند، به جاى آنكه منقصتى براى آنان باشد به حساب فضيلت گذاشته مى‏ شد؛ و مردم را اين گونه به تقدم خود بر خداوند قانع كرده بودند.

ج) شکایات علی علیه السلام از فرعونیت سقیفه

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان شكايت از فرعونيت سقيفه مى ‏فرمايد: به خدا قسم، زمامداران قبل از من امور عظيمى را انجام دادند كه در آنها عمداً با پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت كردند.[۲۶]


و نیز می فرماید:

اولى و دومى تا آنجا مردم را به خود جلب كرده ‏اند كه اگر كسى از اهل حق و صدق و عالم به دستورات خدا و رسول بخواهد چيزى از بدعت‏ هاى آنان را تغيير دهد او را در فشار مى ‏گذارند و به مخالفت با او برمى ‏خيزند و از او بيزارى مى‏ جويند و او را خوار مى‏ كنند و از سخن حق او متفرق مى‏ شوند. ولى اگر بدعت‏ هاى آنان را بپذيرد و به آن ها اقرار نمايد و آن ها را كار نيكويى جلوه دهد و به آنها اعتقاد پيدا كند، مردم او را دوست مى‏ دارند و برايش احترام قائل مى ‏شوند و او را فضيلت مى‏ دهند.[۲۷]

اين است فرعونيت در امت اسلامى و ادعاى الوهيت بر مردمى جاهل كه فرعون را از خداى قادر متعال تشخيص نمى ‏دهند، و او چنان جرئتى پيدا مى‏ كند كه بگويد:

«ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِى»! و آنچه من در برابر سخن خداى يكتا مى‏ گويم درست است!!

و از همين جاست كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى ‏فرمايد: «روز قيامت امت من در پنج گروه نزد من وارد مى ‏شوند: يک دسته گروهِ فرعون امت است...».[۲۸]

د) فرعون سقیفه در برابر ابلیس

معناى اين خودكامگى و قد عَلَم كردن در برابر پروردگار را از اين حديث به خوبى در مى ‏يابيم:

روز قيامت ابليس را مى ‏آورند در حالى كه با يک افسار آتشين بر او لجام زده ‏اند، ولى دومى را مى ‏آورند در حالى كه با دو افسار آتشين بر او لجام زده ‏اند.

بليس نزد او مى‏ رود و فرياد مى ‏زند و مى ‏گويد: مادر به عزايت بنشيند، تو كيستى؟ من كسى هستم كه اولين و آخرين را گول زدم ولى با يک افسار بسته شده ‏ام در حالى كه تو با دو افسار بسته شده ‏اى؟!

دومى مى ‏گويد: من كسى هستم كه هر دستورى دادم اطاعت شدم در حالى كه خداوند دستور مى‏ داد و مورد عصيان و سرپيچى قرار مى‏ گرفت.[۲۹]

اينجاست كه مى‏ بينيم پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه غدير به محض خواندن آيه مزبور درباره امامانى كه مردم را به آتش جهنم دعوت مى‏ كنند، مى ‏فرمايد: خداوند و من از آنان بيزاريم.

و ما اى رسول گرامى، با اقتدا به شما و براى نشان دادن اعتقاد راسخ خود در برابر آنان، اعلام مى‏ كنيم: از بنيانگذاران اين امامت جهنمى و از همه امامان ضلالتى كه نيابت آنان را پذيرفتند بيزاريم و در دلِ خود جايى براى آنان نداريم.


 يكى از جلوه ‏هاى قرآنى غدير كه مورد غفلت قرار گرفته، فرازهاى دعا و زياراتى است كه در آنها به تبيين و تفسير آيات مربوط به واقعه غدير پرداخته شده است. در بسيارى از دعاها و زيارات -  به خصوص آنچه مربوط به شب و روز غدير است -  ناگفته‏ هايى از مسئله غدير به چشم مى‏ خورد كه در هيچ روايت ديگرى يافت نمى‏ شود. در مواردى شأن نزول آيات و در مواردى استشهاد به آيه ‏هاى قرآن و در مواردى مصداق قرار دادن غدير براى آيه مزبور مطرح شده است. از جمله اين موارد است:

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ. وَ أَتْبَعْناهُمْ فِى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ»: «و آنان را امامانى قرار داديم كه به آتش دعوت مى ‏كنند، و در روز قيامت كمك نمى‏ شوند. در اين دنيا لعنتى در پى آنان فرستاديم، و روز قيامت از نكوهش شدگان خواهند بود».


اين آيه و دعاى مربوط به آن از دو بُعد قابل بررسى است:

1- متن دعا

يكى از فرازهاى دعاى بعد از نماز عيد غدير چنين است:

فَاسْأَلُكَ يا رَبِّ تَمامَ ما انْعَمْتَ عَلَيْنا ... ، وَ لا تَجْعَلْنا مِنَ الْمُكَذِّبينَ الدُّعاةِ الَى النّارِ، وَ هُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اوْلِيائهمْ مِنَ الْمَقْبُوحينَ[۳۰]:

پروردگارا، از تو كامل شدن نعمتت را بر ما مى‏ خواهم... ، و مرا از تكذيب كنندگانِ دعوت كننده به آتش قرار مده؛ آنان كه با اوليائشان در روز قيامت از نكوهش شدگانند.


2- نتیجه اعتقادی

دو قسمت از آيه در دعاى مزبور با تغييرى در عبارت -  كه مقتضاى سياق دعا بوده -  آورده شده است: يكى دعوت به آتش و ديگرى مقبوح بودن دشمنان ولايت اهل‏ بيت ‏عليهم السلام.

آنچه از اين فراز دعا و آيه در رابطه با غدير استفاده مى‏شود، موقعيت اعتقادى مخالفين ولايت نزد خداوند است. آنان كه راه ولايت على‏ عليه السلام را كنار گذاشتند، به هر راه ديگرى كه رفته باشند -  چه به جنگ ولايت آمده باشند و چه نيامده باشند -  در اين آيه به دو صفت در دنيا و دو صفت در آخرت موصوف ‏اند:

در دنيا يكى به عنوان دعوت كنندگان به آتش شناخته مى‏ شوند، و اين بدان معنى است كه صراط مستقيم تا بهشت يكى بيشتر نيست و هر راهى غير از آن راه جهنم است. دوم اينكه مورد لعنت قرار مى‏ گيرند، كه نشانه وظيفه ما در لعنت آنان است.

در آخرت از يک سو مورد تقبيح قرار مى‏ گيرند و زشت سيرت معرفى مى‏ شوند؛ و از سوى ديگر هيچ راهى براى نجات آنان وجود ندارد.

اين چهار مسئله دقيقاً به معناى بسته شدن همه درهاى اميد بر مخالفين اهل ‏بيت ‏عليهم السلام از جانب خدا، و نبودن هيچ راه آشتى با آنان از جانب بندگان است.

4- ائمه ضلال در جهنم =ائمه ضلال / اصحاب صحيفه ملعونه اول

5- ائمه ضلال در قرآن[۳۱]

پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد دوست و دشمن اهل ‏بيت ‏عليهم السلام در قرآن در خطبه غدير مى ‏فرمايد:

مَعاشِرَ النّاسِ، عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ اللَّه وَ لَعَنَهُ، وَ وَلِيُّنا كُلُّ مَنْ مَدَحَهُ اللَّه وَ احَبَّهُ: اى مردم، دشمن ما كسى است كه خداوند او را مورد مذمت و لعن قرار داده، و دوست ما هر كسى است كه خداوند او را مدح نموده و دوست بدارد.[۳۲]

يكى از مواردى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به آنها اشاره دارد آيه لعنتِ شجره ملعونه است:

«وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِى أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ»[۳۳]: «قرار نداديم رؤيايى كه نشانت داديم مگر براى امتحان مردم و به عنوان ياد شجره ملعونه در قرآن».


بنى ‏اميه كه شاخه ‏هاى شجره ملعونه تيم و عدى از سقيفه بودند، در خواب به پيامبرصلى الله عليه وآله نشان داده شدند. آن حضرت در تفسير اين آيه فرمود: من دوازده نفر از امامان ضلالت را در خواب ديدم كه از منبرم بالا و پايين مى‏ روند، و امّتم را به صورت عقبگرد به گذشته خود باز مى ‏گردانند. دو نفر از آنان (ابوبكر و عمر) از دو قبيله مختلف قريش تيم و عدى و سه نفر (عثمان و معاويه و يزيد) از بنى‏اميه و هفت نفر (عبدالملک، وليد، هشام، يزيد، سليمان، عمر بن عبدالعزيز و مروان) از اولاد حكم بن ابى‏ العاص هستند.


همچنين مراجعه شود به عنوان: ائمه ضلال /  پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله از ائمه ضلال در خطبه غدير.

6- اصحاب صحيفه ملعونه اول[۳۴]

مردمى كه در برابر منبر غدير نشسته بودند خبر از معاهده پنج نفرى اصحاب صحيفه ملعونه، يعنى ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى‏ حذيفه نداشتند، جز چند نفر از اصحاب خاص مانند سلمان و ابوذر و مقداد. سياست پيچيده‏ اى لازم بود كه هم تصريح به عنوان اين بزرگ‏ترين پيمان نامه ضد اسلام شده باشد، و هم براى مردمى كه از آن اطلاعى نداشتند قابل مطرح كردن باشد.

اين بود كه حضرت مدار سخن را از معرفى امامان ضلالت آغاز كرد و آنان را با همه پيروان و هوادارانشان در پايين ‏ترين درجه جهنم دانست، و ناگهان كلمه «اصحاب صحيفه» را به كار برد و به صراحت فرمود: «آگاه باشيد كه اين امامان ضلالت اصحاب صحيفه ‏اند».

اين عنوان ناآشنا براى مخاطبين شوكى بر مغز آنان وارد كرد در حالى كه -به جز چند نفر معين-  هيچ كس منظور حضرت را از اصحاب صحيفه متوجه نشد، با اينكه همه مطمئن بودند پيامبرصلى الله عليه وآله از نام بردن چنين گروهى هدف و منظورى را دنبال مى ‏كند و بى‏جهت اين كلمه را بر زبان نياورده است. مقصود حضرت نيز همين مقدار از تلنگر فكرى بود، تا در آينده‏ ها اسرار بيشترى درباره آنان افشا شود و اخبار مفصل ‏ترى به دست مردم برسد.


براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: صحيفه ملعونه اول. ص326

پانویس

  1. نحل/29. غدیر در قرآن: ج2 ص139، 141.
  2. مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص 149 بخش 6 .
  3. بحارالانوار، ج28 ص107، 202.
  4. کتاب سلیم: ص149.
  5. بحارالانوار: ج28 ص339.
  6. بحارالانوار: ج28 ص270، 283، 317.
  7. بحارالانوار: ج29 ص243.
  8. تهذیب الاحکام: ج3 ص70 ح227.
  9. قصص/42.
  10. قصص/41، 42. غدیر در قرآن: ج2 ص120-136 و ج3 ص372، 373.
  11. مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص 149 بخش 6.
  12. اين آيه در مورد ديگرى از احاديث غدير آمده است. مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج 3 ص 372، و نيز به خود اين آيه در عنوان «قرآن».
  13. دلائل الامامة: ص 516. بحار الانوار: ج 52 ص 86.
  14. بحار الانوار: ج 22، و نيز به سوره‏هاى آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمدصلى الله عليه وآله، فتح، مجادله، حديد، منافقين، و حشر مراجعه شود.
  15. بحارالانوار: ج17 ص29 و ج37 ص114، 135. کتاب سلیم: ص346.
  16. كتاب سليم: ص 346. بحار الانوار: ج 30 ص 128.
  17. بحار الانوار: ج 28 ص 101.
  18. کتاب سلیم: ص154، 155، 269.
  19. بحارالانوار: ج28 ص103، 104.
  20. بحارالانوار: ج29 ص 134، 189، 194-199. کتاب سلیم: ص226، 390. کنز العمال: ج5 ص301. السنن الکبری: ج5 ص40.
  21. بحارالانوار: ج30 ص594-638.
  22. در اين باره به كتاب الغدير: ج 6 ص 333-83 مراجعه شود.
  23. از نمونه ‏هاى آن مسئله فدک بود كه آن را ارث حساب كردند و سپس ارث پيامبرصلى الله عليه وآله را از همه ارث‏ها مستثنى دانستند. نمونه معروف آن هم احكام متعدد و متضادى بود كه ابوبكر و عمر درباره ارث جَدّ و جَدّه دادند. در اين باره به الغدير: ج 6 ص 117 و ج 7 ص 120 مراجعه شود.
  24. عمر در وضو مسح كامل سر و دو گوش و نيز شستن پا را بدعت گذاشت و مسح روى جوراب را مجاز شمرد. درباره غسل گفت: «هر كس آب براى غسل پيدا نكند نبايد نماز بخواند تا آب پيدا كند» و تيمم به جاى غسل را نپذيرفت!! در اذان «حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ» را حذف كرد، و در نماز صبح دستور داد به جاى آن «الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ» گفته شود. درباره نماز، قرار دادن دست راست بر روى دست چپ، حذف «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» و «آمين» گفتن پس از سوره حمد و نيز نماز تراويح را بدعت گذاشت. درباره اين بدعت هاى عمر به آدرس ‏هاى زير مراجعه شود: كتاب سليم: ص 264. الغدير: ج 5 ص 31. بحار الانوار: ج 30 ص 665 و ج 31 ص 36. صحيح البخارى: ج 1 ص 342 و ج 2 ص 252. الرياض النضرة: ج 1 ص 309. المصنف لابن ‏ابى‏ شيبة: ج 1 ص 244. كنز العمال: ج 8 ص 342. سنن النسائى: ج 1 ص 59 . مسند احمد: ج 4 ص 265.
  25. کتاب سلیم: ص285.
  26. کتاب سلیم: ص262.
  27. کتاب سلیمک ص250، 251.
  28. الیقین: ص364، 444. مراجعه شود به کتاب: غدیر در قرآن: ج3 ص177.
  29. کتاب سلیم: ص164، 165.
  30. الاقبال: ص 475. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 218.
  31. غدير در قرآن: ج 2 ص 30.
  32. اسرار غدیر: ص153 بخش7.
  33. اسراء/60.
  34. سخنرانى استثنائى غدير: ص 56.