غديرِ سال ۱۴۲۳ براى اولين بار برنامه بى‏ سابقه ‏اى را تجربه كرد. افرادى از مليت‏ هاى مختلف جهان فراخوانده شدند، تا در برنامه ‏اى كه گفتمان ملت ‏ها درباره غدير را تداعى مى‏ كرد، احساس خود را از اين واقعه در مقاله‏ اى به تصوير كشند.در اين برنامه ۲۱۴ نفر از ۳۶ كشور جهان با ۲۷ زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونیشان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقه ‏اى كه ظرافت اين ماجرا مى‏ طلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها پاكستان است.

  غدير چهارده قرن با داغ دل فرياد مى‏ زند[۱]

خلوتى با غدير پرده از اسرار پر سوزش برخواهد داشت كه چهارده قرن شاهد و ناظر آن بوده است. شن هاى داغ غدير هنوز حرارت وحى در آن روز سبز را در خود حفظ كرده ‏اند و در بلنداى زمان روح تشنه اهل حقيقت را سيراب مى‏ كنند. اما مظلوميتى كه غدير بر خود ديده، او را در جستجوى همنشينى صادق و صميمى به انتظار گذاشته است.

غدير روزى را به ياد مى ‏آورد كه ۱۲۰۰۰۰نفر مأمور به ابلاغ پيام جاودانه آن شدند، ولى خبرى از ابلاغ و تبليغشان نشد.

اگر دل غدير را بشكافى فرمان بازگشت براى آنان كه جلوتر از على عليه‏ السلام در حركتند و دستور سرعت براى آنان كه عقب مانده ‏اند مى ‏يابى.

اگر با غدير سخن بگويى برايت خواهد گفت كه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله دست على عليه ‏السلام را بالا برد تا مسلمانان پشتيبان دست او باشند؛ و

گوشزد خواهد كرد كه دست على عليه ‏السلام آن دستى است كه اگر بالا باشد دست رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه و‏آله بالاست. غدير با تابلوى طلايى خودمى ‏گويد: دست على عليه‏ السلام را ـ كه بالاست ـ بالا ببريد تا بالا برويد؛ و عهد كنيد كه براى بلند كردن اين دست خواهيد ايستاد.

هر برگ از دفتر غدير ملاک و معيار مؤمن واقعى است. چند قرن است كه فرياد غدير بلند است كه چرا از نصرت ولايت دست كشيده‏ ايد و با اين همه به نصرت الهى اميدواريد؟

غدير اگرچه بيابانى پر از سكوت به نظر مى‏ آيد، ولى هر روززنده ‏تر از ديروزش، به خاطر مى‏ سپارد آنان را كه عهد كردند و ثابت قدم ماندند، و يا آنان كه اين عهد را شكستند.

غدير خود را براى محكمه عدل الهى در قيامت آماده مى‏ كند، تا از پيمان شكنان شكايت كند و براى ثابت قدمان گواهى دهد.

غدير شاهد هميشه تاريخ است كه در پيشگاه خدا سخن خواهد گفت.

دلم روانه غدير است و يادم در بند خاطراتش! تصور مى ‏كنم در غدير خم هستم جايى كه چند قرن قبل، ميزبان رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله و اولياى او و كاروان حاجيان خانه خدا بود. آرام آرام روى شن هاى غدير قدم مى‏ گذارم، و در درياى دل خاطره ‏هاى آن روز را مرور مى‏ كنم.

به آبگيرِ خُم نزديک مى‏ شوم. در اين بيابان شنزار و تفتان، وجود آب در خُم براى مسافران و كاروان ها مايه اميدوارى است، تا لبهاى چسبيده و حلق ‏هاى خشكيده را سيراب كنند، و با حماسه‏ اش روح تشنه اهل حقيقت را از پيام غديرش آبيارى كند.

اكنون كه در اين وادى قدم مى ‏زنم، به هر طرف كه مى ‏روم خاموشى و سكوت است. غدير غريب شده و سكوت اختيار كرده است. ديگر آن شور و هيجان را ندارد. ديگر كاروانى مثل آن كاروان مهمانش نمى ‏شود. گويى زخم خورده و داغديده است.

مى‏ خواهم با غدير صحبت كنم، ولى چگونه خاموشى را بشكنم، و سكوت را بر هم بزنم؟ مثل اينكه غدير هم آن قدر ميل به صحبت ندارد. گويا از هر همنشينى خوشش نمى ‏آيد! او همنشين صادق و صميمى مى ‏خواهد. با اين همه مظلوميت كه غدير بر خود ديده، قلبش نازک شده است. پس من هم او را آرام صدا مى ‏زنم:

اى سرزمين شرافتمند؛

اى سرزمين رضايت رب با اعلام ولايت؛

اى سرزمينى كه از غار حرا در شرافت كم ندارى؛

اى محل عيد بزرگ مسلمين؛

چرا در روز عيد ساكتى؟ چرا از عيدت خبرى نيست؟ چرا تو را به جاى جشن و سرور، غرق در غصه و غم با دلى پر از درد و الم مى‏ بينم؟

اى صاحب حماسه جاودانه و پيام هميشه زنده تاريخ؛

در جاى جاى تو بوى ولايت را مى ‏يابم، و در تک تک شن هاى تو گواهى اطاعت را. اگر چه درباره ات خوانده‏ ام و شنيده‏ ام، ولى براى لحظه‏ اى گفتگو با تو و همدمى و هم رازى با اسرارت به ديدار تو آمده‏ ام. براى شنيدن ترانه ‏ات، و صحبت از پيام غريبانه‏ ات، به حرف بيا كه رهايت نمى‏ كنم. براى گوش دادن به رازهاى نهفته‏ ات عاشقانه آمده‏ ام؛ پس مرا بپذير.

در پاسخ من، غدير با دلى پر درد شروع به صحبت كرد:

آه ...! آه ...! غديرم و غريبم!

كجا هستند آنانكه پيام مرا شنيده ‏اند و اين روز را عيد بزرگ مى‏ دانند؟

من پيام جاودانه ‏اى داشتم، و جمعيت انبوهى مأمور به ابلاغ آن شده بودند، ولى خبرى از ابلاغ و تبليغشان نشد. جز اندكى همه مرا فراموش كردند و به حرف‏هاى ديگران گوش فرا دادند! گوش ها كر شدند و زبانها لال چنان كه گويى خبرى از غدير نبوده است! مسئوليت بس عظيمى بر عهده داشتند، چرا كه پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله حجت را بر ايشان تمام كرده بود، و همه بر آن گواه بودند. آنچه بنا بود انجام شد، ولى پيام ابلاغ نشد. پيام پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله به گوش همه نرسيد.

آنانكه بايد اين پيام را مى‏ رساندند همه ـ جز اندكى ـ كوتاهى كردند و خود را به غفلت زدند.

از اين رو ديگر همدم و هم رازى كه درد دلم را بشنود ندارم، و از سوز بى‏ وفايى گذشتگان مايل نيستم با كسى حرف بزنم، چون تجربه تلخى را گذرانده‏ ام. اكنون كه اصرار كردى از رازهايم آگاه شوى و مى‏ خواهى از من ترانه و قصه بشنوى، اگر گوش شنوا و قلب و روح صادقى دارى و حرفم را عمل مى‏ كنى برايت از رازهايم بگويم. هر راز من پيامى است كه بايد وارد صحنه عمل شود. پيام ‏هاى سازنده و سوزنده ‏اى دارم.

همه‏ اش را نمى‏ توانم ـ و يا توانش را ندارى ـ كه بگويم و تو بشنوى، ولى چندى از آن را برايت مى‏ گويم:

آن روز پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله فرمود: به جلو رفتگان بگوييد برگردند و به عقب ماندگان بگوييد سريعتر حركت كنند، تا پيام مهمى را برايشان بگويم. مسلمانان وقتى از پيام پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله بهره‏ مند شدند كه همه در گرد او جمع شدند. از جلو برگشتند و از عقب سريعتر آمدند، تا پيام پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله را بشنوند. پيام او پيام هدايت بود، و برگزارى اين مراسم حماسه ولايت و همراهى با صاحب آن بود.

پس اى بى‏ خبران، اى آنانكه جلوتر از خط ولايت در حركتيد! بازگرديد و تا دير نشده خود را اصلاح كنيد. اى عقب ‏ماندگان، سريع حركت كنيد تا خود را به ولايت برسانيد و همگى به جمع اهل ولايت بپيونديد، تا همراه قرآن باشيد و هدايت شويد و تمسک به سنت كرده باشيد، و مطهرين سرپرست شما باشند، و تا اهل ذكر شما را در پيمودن راه درست و مستقيم رهبرى كنند.

پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله دست على عليه ‏السلام را بالا برد، تا حدى كه همه ديدند، و ولايتش را اعلام كرد تا مسلمانان پشتيبان اين دست باشند. دست ولى، دست على عليه ‏السلام، دستى كه در صحنه نبرد دشمنان سرسخت و پهلوانان نامدار شرک و كفر را بر خاک ذلت زده بود و دژها را فتح

كرده بود. دستى كه در جود و سخا مسكين و يتيم و اسير را سير كرده، و رضايت حق را به دست آورد. دستى كه به سائل بخشش نمود، و خداى سبحان براى تجليل از اين عملش آيه ولايت را فرستاد. دستى كه پرچمدار علم و معرفت رسولِ خداست. دستى كه اگر بالا باشد دست رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله بالاست، و عزت و شرف و نصرت همراه آن است.

پس اى بى ‏خبران! اگر عزت مى ‏خواهيد، اگر شرف مى‏ خواهيد، اگر ايستادگى در برابر ظلم و ستم مى‏ خواهيد، بايد دست على عليه ‏السلام را ـ كه دست ولى است ـ بلند كنيد. دست او را ـ كه بالاست ـ بالا ببريد تا بالا برويد. دست بيعت با ولى بدهيد. عهد كنيد كه براى بلند كردن اين دست خواهيد ايستاد، كه با بلند بودن اين دست به آزادى و استقلال و عزت و شرف دست خواهيد يافت.

پيامبر صلى‏ الله عليه ‏و‏آله در حق على عليه ‏السلام دعا كرد:«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» تا امتش ملاک و معيار مؤمن واقعى را بشناسد، آن مؤمنى كه در راه مستقيم است، و در راه رضايت خدا و رسولش گام برمى‏ دارد. هر كسى به دنبال آن است كه به خدا نزديک شود و بنده مقرب او باشد و رحمت و نصرت خدا شاملش شود، و از خذلان و خوارى و عذاب الهى ايمن باشد و خدا از نعمتها محرومش نكند،

بايد اين ملاكها را در جايى پيدا كند. پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله براى دانستن اين ملاكها و جلوگيرى از انحراف امت، آنها را براى مردم بيان كرده است.

پس اى كسانى كه اين دعاى پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله به گوشتان مى‏ رسد، چرا بى‏ تفاوت هستيد؟

چرا ولايت را رها كرده ‏ايد و براى تقرب به خدا سرگردان مى‏ گرديد؟

چرا از نصرت ولايت دست كشيده ‏ايد و با اين حال به نصرت الهى اميدواريد؟

چرا همراه مخالف و معاند ايستاده‏ ايد و ترسى از اين كار خود نداريد؟

چرا به دست خود در خوارى گرفتار آمده ‏ايد، و در فكر خلاصى و چاره نيستيد؟

آيا سخنى رساتر از اين دعاى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله پيدا مى‏ شود؟ چرا خود را به نادانى مى ‏زنيد؟

و يا در جستجوى حقيقت تنبلى مى‏ كنيد؟

مگر نمى‏ خواهيد شامل دعاى پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله شويد؟

مگر هدف شما پيروى از امر پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله نيست؟

مگر دين اسلام را پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله تبيين نمى‏ كند؟

مگر پيامبر صلى‏ الله ‏عليه و‏آله راه رسيدن به قرب الهى را بيان نمى‏ كند؟

غدير مى‏ خواهد به گفتن رازهاى خود ادامه دهد، ولى درد و الم گلوگيرش مى‏ كند. گويى در صدد خاتمه دادن به صحبت خود است، كه لحن خود را آرامتر مى‏ كند و باشِكوه مى‏ گويد:

مردم فكر مى‏ كنند غدير خاموش و ساكت است، و حماسه آن موقتى بوده و گذشته و تمام شده است. ولى تو خود شنيدى، و من چند قرن است كه فرياد مى ‏كشم و مى ‏خواهم پيامم را به گوش بى‏ خبران برسانم و اتمام حجت كنم. ولى كجاست گوش شنوا و قلب با بصيرت و ديده عبرت‏ گير و روح حقيقت ‏جو؟

تو كه آمدى و از نزديک صحبتم را و حرف دلم را و گوشه ‏اى از درد و المم را شنيدى و پيام ‏هايم را گرفتى، اكنون مسئول ابلاغ آن هستى! فكر نكنى من ساكتم و كارى از دستم بر نمى‏ آيد. گمان نكنى بيابانى دور افتاده و نظر ناگيرم! آنان كه عهد كردند و ثابت قدم ماندند، و يا آنانكه اين عهد را شكستند، همه را در ياد دارم و حجت را تمام شده مى‏ بينم. از آنانكه بعدا آمدند و به يكى از اين دو گروه پيوستند و يا خواهند پيوست نيز باخبرم.

روز قيامت در محكمه عدل الهى، كه خدا به زمين اجازه سخن گفتن مى ‏دهد و «يومئذ تحدث أخبارها بأن ربك أوحى لها»، اين درد و المى را كه در دل دارم ابراز خواهم كرد، و در آن روز حق را به حق‏ دار خواهم رساند. از پيمان شكنان شكايت مى‏ كنم و براى ثابت قدمان گواهى مى‏ دهم. من شاهد هميشه تاريخم و نظاره ‏گر اينكه شما چه قدر سفارشات پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله را در زندگى خود عملى مى ‏كنيد. پس مواظب باشيد!

غدير با گفتن اين مطلب خود را سبک يافت، و آه پر دردى كشيد و خاموش شد.

آنجا بود كه من ماندم و مسئوليت بزرگ در برابر غدير. براى تشكرى بى پايان از غدير خطاب به او گفتم:

اى غدير عزيز، مرا از خواب غفلت بيدار كردى. زنگهاى قلب و ذهنم را زدودى. گواه باش كه از خدا مى‏ خواهيم ما را در راه رضاى خود و رسولش ثابت قدم گرداند. ما را از وجود ولايت و فيوضات آن بهره ‏مند كند، و در عمل به فرمايشات پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله و ابلاغ پيام حماسه‏ ات توفيقمان دهد.

اى غدير خم، اميدوارم فردا به پيروى من گواهى دهى، و از من شكايت نكنى! مرا ببخش كه زخم هايت را تازه كردم، و تو را وادار به گفتن رازهاى پر درد و المت نمودم. مرا ببخش كه چاره ‏اى جز اين نداشتم.

خداحافظ! اى همنشين غريب! اى غدير خم! اى عاشق ترانه غمگين من! خدا نگهدارت!

منبع

غدیر در احساس ملت ها:ص۸-۵

پانویس

  1. سلام ‏الدين‏ محمدامين.