اتمام حجت خداوند با غدیر
اصل واقعهی غدیر یك اتمام حجت الهی بر بشریت و ادامه اتمام حجتهای خداوند با ارسال پیامبران بود. پس از غدیر نیز پروردگار قادر متعال- به عنوان مهر تأیید و امضای ربوبی- در چندین مقطع حساس، با یَدِ قدرت خود نشان داد كه از هیچكس هیچ عذری درباره اعتقاد به غدیر و ابلاغ آن به نسلهای آینده پذیرفته نیست و مخالفت با غدیر شمشیر كشیدن در برابر خالق جهان است.
عذاب آسمانی بر دشمن غدیر[۱]
بحارالانوار: ج 37 ص 136 و 162 و 167. عوالم: ج 3: 15 ص 56 و 57 و 129 و 144.
الغدیر: ج 1 ص 193.
واقعه عجیبی كه به عنوان یك معجزه، امضای الهی را بر خط پایان غدیر ثبت كرد جریان «حارث فهری» بود كه در آخرین ساعات روز سوم، بهمراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمدند و او از طرف بقیه گفت:
ای محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به یگانگی خداوند و پیامبری خود را از جانب پروردگارت آوردهای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آوردهای یا از پیش خود گفتی؟ آیا این علی بن ابیطالب كه گفتی: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ … » از جانب پروردگار گفتی یا از پیش خود گفتی؟
حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:
خداوند به من وحی كرده است، و واسطهی بین من و خدا جبرئیل است، و من اعلان كنندهی پیام خدا هستم و بدون اجازهی پروردگارم خبری را اعلان نمیكنم.
حارث گفت:
«خدایا، اگر آنچه محمد میگوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناكی بر ما بفرست». و به روایتی: «خدایا، اگر محمد در آنچه میگوید صادق و راستگو است شعلهای از آتش بر ما بفرست»!!
همینكه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگی از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گردید و همانجا او را هلاك كرد.در روایت دیگر: ابر غلیظی ظاهر شد و رعد و برقی به وجود آمد و صاعقهای رخ داد و آتشی فرود آمد و همهی آن دوازده نفر را سوزانید.
بعد از این ماجرا، آیه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ … »، یعنی «درخواست كنندهای عذاب واقع شدنی را درخواست كرد كه كسی نتواند آن را دفع كند». پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند: آری.
با این معجزه، بر همگان مسلم شد كه «غدیر» از منبع وحی سرچشمه گرفته و یك فرمان الهی است.
- ↑ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۱۳۶ و ۱۶۲ و ۱۶۷؛ عوالم: ج ۳: ۱۵ ص ۵۶ و ۵۷ و ۱۲۹ و ۱۴۴؛ الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳.