حسن بن حسن (مثنی)

نسخهٔ تاریخ ‏۸ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۳۳ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

شبهه در حديث غدير با كلامى منتسب به حسن مثنّى[۱]

يكى از شبهات دهلوى در حديث غدير استدلال او به كلامى منتسب به حسن مثنّى است. دهلوى می ‏نويسد:

ابونعيم نقل كرده كه از حسن مثنّى فرزند امام حسن ‏عليه السلام نوه پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا حديث «من كنت مولاه فعلىٌّ مولاه»نصّ بر خلافت علی ‏عليه السلام است؟ گفت: اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به اين سخن خلافت را اراده كرده بود براى مسلمانان واضح می ‏فرمود، زيرا آن حضرت فصيح ‏ترين مردم بود. در اين صورت به آنان می ‏فرمود: هان اى مردم، پس از من اين والى امر و سرپرست شماست. پس سخنش را بشنويد و از او فرمان بريد.

سپس حسن مثنّى گفت: اگر امر چنين بود كه خدا -  جلّ و علا -  و رسولش علی ‏عليه السلام را براى اين كار و سرپرستى مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله برگزيده بودند، وقتى علی عليه السلام امر رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را رها كرد و به اين كار اقدام ننمود و از مردم قطع عذر نكرد، خطاكارترين و گناه كارترين مردم خواهد بود! به او گفته شد: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله درباره علی عليه السلام نفرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است؟ گفت: به خدا سوگند كه اگر رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله به اين سخن امر خلافت و حكومت را اراده كرده بود، همان گونه كه آشكارا و بی ‏پرده از نماز و زكات براى مردم سخن گفته بود، اين امر را آشكارا و بی ‏پرده بيان می كرد و می ‏فرمود: اى مردم، بی گمان علی عليه السلام پس از من والى و سرپرست شماست.

پاسخ: احتجاج دهلوى به اين روايت ساختگى به چند وجه باطل است:

يک. اين روايت از متفرّدات اهل ‏سنت است

اين روايت را شيعه نقل نكرده و از متفرّدات اهل ‏سنت است، و در مقام بحث و مناظره و استدلال روايات مختصّ به يك گروه بر گروه ديگر حجت نيست. اگر روايات اهل‏ سنت بر شيعه حجت باشد، روايات شيعه نيز بر اهل‏ تسنّن حجت خواهد بود.

دو. اين استدلال مخالف چيزى است كه به آن التزام داده بود

دهلوى با نقل و استناد به اين روايت، خُلف وعده و پيمان‏ شكنى كرده است. زيرا او در كتابش «تحفه» التزام داده كه در باب امامت تنها از كتاب‏ هاى شيعه نقل كند. وى پس از نقل آياتى -  كه به گمان خود با آنها بر خلافت ابوبكر استدلال كرده -  مِ نويسد: اقوال روايت شده عترت از طريق اهل‏سنت از شمارش افزون است و آنها را بايد در همان كتاب«إزالة الخفاء» ديد. اما چون در اين رساله التزام داده‏ ايم كه به جز روايات شيعه به چيز ديگرى متمسك نشويم، آنچه از اقوال عترت در اين باب در كتاب‏ هاى معتبر و روايات صحيح شيعه هست به قلم می ‏آيد.

سه. اعتراف دهلوى به عدم حجيت روايات مختصّ هر گروه بر گروه ديگر

دهلوى در آغاز كتابش »تحفه« مى‏نويسد:

و در اين رساله، التزام داده شد كه در نقل مذهب شيعه و بيان اصول ايشان و الزاماتى كه به آنان بر مى‏گردد، از غير از كتب معتبر ايشان نقل نگردد، و الزاماتى كه بر اهل‏ سنّت مى‏شود نيز بايد موافق روايات اهل‏ سنت باشد. در غير اين صورت هر يك از طرفين به تعصّب و عناد متّهم خواهند شد و اعتماد و وثوق ميان آنان شكل نمی گيرد.

اين سخن در عدم حجيت روايات مختصّ هر گروه بر گروه ديگر صريح است. در حالى كه دهلوى فراموش كرده و يا خود را به فراموشى می ‏زند! و در موارد بسيار در بحث با آن مخالفت می ‏كند. احتجاج به حديثى كه ابونعيم از حسن مثنّى روايت كرده يكى از همين موارد است؛ حديثى ساختگى كه تنها اهل ‏سنت روايتش كرده‏ اند.

چهار. اين حديث در كتاب‏هاى صحيح نيامده است

نه فقط شيعه، كه اين حديثِ نامعلوم را هيچ يك از صاحبان كتاب‏ه اى صحاحِ اهل‏ سنت نيز نقل نكرده‏اند، و در كتاب‏ هايى كه مؤلفان به صحت آنها التزام داده‏ اند نيز نقل نشده، و از احاديث صحيح السند هم نيست. دهلوى در كتاب «تحفه اثنی ‏عشريه» در باب امامت، در پاسخ به حديث ششم (حديث تشبيه) می ‏نويسد:

قاعده پذيرفته و پابرجا نزد اهل‏ سنت اين است كه احتجاج به هر حديثى كه پيشوايان فنّ حديث آن را در كتابى كه صحّتش را تعهد كرده ‏اند (مانند بخارى و مسلم و صاحبان صحاح) روايت نكرده ‏اند، و يا اينكه صحت آن حديث به صراحت و روشنى، به ويژه از جانب مؤلف آن كتاب يا محدثان مورد وثوق ديگر بيان نشده روا نيست.

بنا بر سخن دهلوى، اين قاعده نزد اهل‏سنت پذيرفته و پابرجاست. پس چگونه او به اين حديثِ نامعلوم كه مصداق قاعده مذكور نيست احتجاج مى‏كند؟!

پنج. به حديثى كه سند ندارد گوش داده نمی شود

بر پايه گفتار دهلوى، از ديگر قواعد مقرّر نزد اهل‏ سنت اين است كه آنان به حديثى كه سند ندارد گوش نمی ‏دهند. بر همين اساس، دهلوى تلاش كرده تا با انكار سخن پيامبر صلى الله عليه و آله درباره كسانى كه از حضور در لشكر اُسامه خوددارى كردند؛ يعنى «هر كس از حضور در آن لشكر خوددارى كند خدا لعنتش كند»به طعن سوم از مطاعن ابوبكر پاسخ دهد. حديثى كه شهرستانى صاحب «الملل و النحل» و ديگران از ناقلان آن هستند. از اين رو گفته است: به هر حديثى كه در كتاب‏هاى مسند محدثان - كه به صحت آن حكم كرده ‏اند -  نيامده گوش داده نمی شود.

ما در پرتو گفتارى دهلوى در اين مقام، به استناد او به حديثِ مورد بحث اعتراض می كنيم، زيرا اين حديث در كتاب‏هاى محدّثان به شكل مسند نقل نشده، چه رسد به اينكه نزد آنان صحيح به شمار رود. پس گوش ندادن و اعتنا نكردن به اين حديث لازم است. با اين وصف، دهلوى چگونه به آن استناد كرده است؟!

دهلوى در جاى ديگرى به حديث ساختگى «هر آنچه خدا در سينه من ريخت من در سينه ابوبكر ريختم» استناد كرده، كه اين نيز -  چنانكه ابن‏جوزى در «الموضوعات» و غير او تصريح كرده‏ اند -  سندى ندارد.

شش. احتجاج دهلوى به اين حديث علمى نيست

دهلوى در باب امامت، احاديث بسيارى را رد می كند كه پيشوايان بزرگ هم‏ مذهبش و محدثان نامدار عامه آنها را با اسانيد پرشمار و از طرق گوناگون روايت كرده‏ اند؛ مثل حديث طائر، حديث مدينة العلم و حديث اشباه (يا تشبيه) ! جالب اينجاست كه اين سه حديث را پدر او نيز در احاديث فضائل اميرالمومنين‏ عليه السلام روايت كرده است. با اين همه بسيار عجيب است؛ دهلوى كه چنين احاديث صحيح و مستفيض و بلكه متواتر را رد می ‏كند، چگونه در اين مقام به حديث ابونعيم استناد می ‏نمايد؟!

دهلوى، شيعه را به سبب احتجاج به حديث مدينة العلم -  با اين همه اعتبار - ريشخند می كند و به آنان خرده می ‏گيرد، به اين بهانه كه اين حديث به گمان او ساختگى است. با اين حال به حديث ابونعيم -  كه هرگز به پاى حديث مدينة العلم و ديگر احاديث فضائل اميرالمومنين ‏عليه السلام نمی رسد -  احتجاج می ‏كند! آيا آن واژگانى كه در استهزاء و ريشخند شيعه بر زبان آورده، به خود او باز نمی گردد؟!

هفت. بطلان معارضه به روايت ابونعيم، بر اساس سخن پدر دهلوى

چنانكه بطلان استدلال دهلوى به روايت ابونعيم از سخن شخص او ثابت شد، از گفتار پدرش شاه ولی ‏اللَّه دهلوى نيز ثابت می شود، زيرا وى در پايان كتابش «قرّة العينين فى تفضيل الشيخين» تصريح كرده كه مناظره با زيديه و اماميه با احاديث صحيحين جايز نيست، چه رسد به احاديث ديگر كتاب‏ ها. بنابراين، استناد دهلوىِ پسر به روايت ابونعيم در اينجا، مخالفت با قواعد مقرّر و مخالف گفتار پدر است!

هشت. بطلان معارضه به روايت ابونعيم، بر اساس سخن شاگرد دهلوى

همان گونه كه استناد دهلوى به روايت ابونعيم بر اساس سخن پدر وى باطل است، نزد شاگردش محمد رشيدالدين خان دهلوى نيز باطل است. محمد رشيد در كتابش «الشوكة العمريّة» نوشته كه اخبار مختصّ به هر گروه، در مقام بحث و جدال با ديگر گروه ‏ها معتبر و معتمَد نيست. زيرا راويان اخبار هر گروه نزد عالمان گروه ديگر بی اعتبار اند. بنابراين، روا نيست كه در برابر شيعه اماميه به حديث ابونعيم احتجاج شود. پس چگونه می ‏توان ادعا كرد كه ميان اين حديث و حديثى كه نزد فريقين متواتر است تعارض وجود دارد؟

همچنين بر پايه سخن رشيدالدين دهلوى، بر اهل‏ سنت است كه در برابر استدلال شيعه به احاديث فضائل اميرالمومنين‏ عليه السلام كه در كتب اهل ‏سنت آمده تسليم شوند و آن را بپذيرند. بر اين اساس، دشمنی هاى دهلوى و اسلافش همچون ابن ‏حجر و ابن ‏تيميه و مانند اينان از اعتبار ساقط است، چرا كه استدلال شيعه مطابق با قواعد مقرّر و رايج در مقام مناقشه و مناظره است. از اين رو مخالفان شيعه بايد آن را بپذيرند و به آن گردن نهند.

نه. اعتراض اهل‏ سنت به تمسّك اماميه به روايت ابونعيم

آيا اعتراض اهل‏ سنت به تمسّك اماميه به روايت ابونعيم در فضائل اميرالمومنين ‏عليه السلام عادلانه و منصفانه است، در حالى كه خود در مقابله با حديث متواتر غدير به حديث ابونعيم استناد می كنند؟!

ابن‏ تيميه در «منهاج السنّة» گويد: بی گمان ابونعيم احاديث بسيارى روايت كرده كه به اتفاق دانشمندان سنّى و شيعه ضعيف و بلكه ساختگى است... . صرف روايت (ابونعيم) صاحب «حلية الأولياء» و مانند او مفيد و دالّ بر صحت نيست، زيرا وى در فضائل ابوبكر و عمر و عثمان و علی ‏عليه السلام و اولياء و غير اينان احاديثى روايت كرده كه به اتفاق اهل علم ضعيف، بلكه ساختگى است.

ده. تصريح دهلوى به نامعتبر بودن نوشته ‏هاى ابونعيم

دهلوى در رساله «اصول الحديث» در بيان طبقات كتب حديث، به نقل از پدرش می ‏گويد:

طبقه چهارم احاديثى است كه نام و نشان آنها در سده ‏هاى پيشين معلوم نبود و متأخّران آنها را روايت كرده ‏اند. حالِ آنها از دو صورت خالى نيست: يا سلف تفحّص كردند و براى آنها اصلى نيافتند تا آنها را روايت كنند، يا اينكه يافتند و در آنها قدح و ايرادى ديدند كه سبب شد روايت همه‏ شان را رها كنند. به هر تقدير، اين احاديث قابل اعتماد نيست، تا در اثبات عقيده يا عملى به آنها تمسّك شود... .

اين قسم احاديث بسيارى از محدثان را به اشتباه انداخته است؛ آنان به سبب كثرت طرق اين احاديث -  كه در اين گونه كتب موجود اند -  فريفته شده و به تواتر آنها حكم نموده و در مقام قطع و يقين به آنها تمسّك جسته ‏اند، و بر خلاف احاديث طبقه نخستين و دوم و سوم مكتبى ديگر ساخته است. البته در بيان و معرفى اين قسم احاديث كتب بسيار نوشته شده است.

از جمله كتاب‏ هاى معرِّف براى كتب ضعيف است: «الضعفاء» ابن ‏حِبّان، «الضعفاء» عُقَيلى، «الكامل» ابن‏ عدى. و از جمله كتاب‏ هاى ضعيف است: تصنيفات حاكم نيشابورى، مصنّفات خطيب، نگاشته‏هاى ابن‏ شاهين، تفسير ابن ‏جرير و فردوس ديلمى و نيز ساير تصانيف او، تصانيف ابونعيم، تصانيف جوزجانى، تصانيف ابن ‏عساكر، تصانيف ابوالشيخ و تصانيف ابن‏ نجّار. در اين ميان، سهل ‏انگارى و حديث ‏سازى در باب مناقب و مثالب و تفسير و بيان اسباب نزول بيشتر بوده است.

اين بود كلام دهلوى. اكنون در پرتو آنچه دهلوى و پدرش گفته ‏اند، حديثى كه وى در برابر استدلال اماميه به حديث متواتر غدير به آن استناد كرده از احاديثى است كه در سده‏ هاى پيشين نام و نشانى از آن در دست نيست، و وضعيت آن از دو حالى كه اين دو به آن اشاره كرده ‏اند بيرون نيست.

در هر حال، استناد و اعتماد به آن روا نيست. از اين رو، مايه شگفتى است كه دهلوى به حديثى اعتماد می ‏كند كه خود و پدرش آن را باطل می ‏دانند و تمسک به آن را درست نمی دانند.

يازده. طعن ابن ‏جوزى در ابونعيم

حافظ ابن‏ جوزى در نكوهش ابونعيم گفته است: ابونعيم اصفهانى براى صوفيّه كتاب «حلية الأولياء» را نوشت، و در آن مطالب زشتى ياد نمود، و شرم نكرد و نام ابوبكر و عمر و عثمان و على بن ابی‏طالب ‏عليه السلام و صحابه بزرگوار را در شمار صوفيه آورد و امور عجيبى را درباره آنان ذكر كرد.[۲]

دوازده. در ميان راويان روايت ابونعيم «فضيل بن مرزوق» نيز هست بنا بر نقل «الاكتفاء» يكى از راويان خبر مذكور «فُضَيل بن مرزوق» است[۳]فضيل بن مرزوق از سوى چند تن توثيق شده، ولى جماعتى از اعلام او را تضعيف كرده‏ اند. از جمله: ذهبى و ابن ‏حجر[۴]به نقل از: نسايى، ابن‏ مَعين، عثمان بن سعيد، ابوعبداللَّه حاكم، ابن‏ حِبّان در «الثقات»، در كتاب «الضعفاء» و ابن ‏شاهين در «الثقات» .

سيزده. اشتمال حديث بر بهتانى زشت

تا اينجا روشن شد كه اين حديث را ساخته ‏اند و به حسن مثنّى بسته‏ اند و اينكه او قطعاً اين سخن را نگفته است. در روايت محب ‏الدين طبرى از اين حديث، دروغ ديگرى نيز بر حسن مثنّى بسته ‏اند؛ در آن نقل -  كه مفصل هم است -  آمده كه حسن مثنّى گفت: واى بر شما ! اگر خويشاوندى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله بدون انجام كارى در طاعت وى به حال كسى نافع می بود پدر و مادر حضرتش كه از ما به او نزديك‏تر بودند به آن سبب نفع می بردند.[۵]بی گمان نفى انتفاع پدر و مادر پيامبر صلى الله عليه و آله از خويشاوندى با رسول‏ خداصلى الله عليه و آله نزد همه مسلمانان از اباطيل آشكار است. اين بر هر كس رسائل حافظ سيوطى را در اين باب خوانده باشد روشن است. بنابراين، نسبت دادن اين سخن به حسن مثنّى بهتانى زشت است، و وجود اين دروغ در اين حديث خود قرينه ديگرى بر ساختگى بودن و بطلان آن است.

چهارده. اشتمال اين حديث بر بهتانى ديگر

همچنين در اين حديث آمده كه حسن مثنّى گفته است: اگر امر چنان است كه شما می ‏گوييد كه خدا -  جلّ و علا -  و فرستاده ‏اش، علی ‏عليه السلام را براى اين امر و براى سرپرستى مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله برگزيده‏ اند، علی عليه السلام به سبب اينكه امر رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله را رها كرد و به اين كار اقدام ننمود و از مردم قطع عذر نكرد خطاكارترين و گناه كارترين مردم می ‏بود.

اين نيز بهتان ديگرى بر حسن مثنّى است، زيرا اميرالمومنين‏ عليه السلام بارها حق خود را مطالبه كرد و از بيعت با ابوبكر سر باز زد. اما اينكه حق او را ندادند و مردم پس از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله وى را در برابر ستمگران يارى نكردند گناه او چيست؟!

اين سخن در بطلان، شبيه اين است كه منكران نبوت انبياء عليهم السلام در حق پيامبرانى كه ستم ديدند و به دست امت‏ هاى پيشين شهيد شدند و نتوانستند احكام آسمانى را اجرا كنند، بگويند: بی ‏ترديد اگر اينان به راستى پيامبر بودند، به سبب اينكه براى اداى وظيفه‏ شان به پا نخواستند خطاكارترين مردم‏ اند!!

ابن‏حجر مكّى می ‏نويسد: تنبيه: علی عليه السلام با مخالفانش از اهل جمل و خوارج و اهل صفّين -  كه بسيار پرشمار بودند -  جنگيد، ولى از نبرد با ابوبكر و آنان كه او را به خلافت رساندند خوددارى كرد. با اينكه وى را براى انتخابشان فرا نخواندند، و با او در اين باره رايزنى نكردند.

او كه پسرعموى رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله و همسر دختر آن حضرت بود، و حضرتش وى را به مزايا و مناقبى اختصاص داده بود كه در ديگرى يافت نمی شود. و با اينكه او دلير و نيرومند و عالمى بود كه همه مسلمين دَلوى به درياى دانش او می افكندند، و در علم از همگان برتر بود و در ميدان‏ هاى دشوار به جاى آنان سختی ‏هاى نبرد را به دوش می ‏كشيد. علی عليه السلام با عمر كه ابوبكر او را به جاى وى برگزيد، و با اهل شورى و ابن‏ عَوف كه شورى را چنان اداره كرد كه عثمان خليفه شود نيز نجنگيد.

اهل‏ سنت به اين امور استدلال كرده ‏اند كه علی عليه السلام به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله آشكارا يا به اشاره او را به خلافت گزيده باشد، علم يا حتى ظنّ هم نداشت. چرا كه نزد هيچ مسلمانى جايز نبود كه او در چنين موضوعى سكوت كند، زيرا بر اين سكوت مفاسدى مترتّب است كه جبران نمی ‏گردد، چون اگر او به نصّ خليفه مى‏بود و سپس غير او به خلافت دست می ‏يافت، خلافت آن ديگرى و همه احكامش باطل مى‏گشت و گناه همه اينها بر گردن علی عليه السلام می افتاد، و علی عليه السلام از اين گناه و تقصير دور است.

اين باور كه علی ‏عليه السلام سكوت كرد زيرا به زور او را از كار بر كنار كردند باطل است، چرا كه او می ‏توانست با زبانش آنان را از حق خود آگاه كند، تا خود را از گناهانى كه اين سكوت در پى داشت برهاند. هيچ كس گمان نمی كند كه اگر علی ‏عليه السلام می ‏فرمود: «رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله مرا براى خلافت برگزيد و به من سفارش كرد. اگر حق مرا بدهيد كه هيچ، و گر نه من شكيبايى می ‏كنم» ، به سبب اين سخن سرزنش صحابه -  به وجهى از وجوه -  دامنش را می ‏گرفت، هر چند اگر او ناتوان ‏ترين ايشان می ‏بود.

پس چون علی ‏عليه السلام چنين سخنى نفرموده، سكوت او در اين باره به روشنى می ‏رساند كه به وى درباره هيچ يک از امور خلافت سفارشى نشده، و با او در اين باب پيمانى نبسته ‏اند. پس اين ادّعا كه علی ‏عليه السلام را به زور از حقّش محروم كردند باطل می گردد.[۶]اگر تنها آگاه كردن صحابه به وجود نصّ كافى است تا دامن امام‏ عليه السلام از گناهان مترتّب بر سكوت پاك شود، بايد دانست كه امام بارها آنان را كه بر امر خلافت چيره شدند آگاه كرد كه درباره امامت و خلافت حضرتش نصوص نبوى وجود دارد. نمونه‏ هايى از اين به نقل از واحدى و اسعد اربلى گذشت، و در ادامه نيز خواهد آمد. بنابراين، مطابق با سخن ابن‏ حجر، امام‏ عليه السلام دامن خود را از تبعات اين گناه پاكيزه كرده است. بر اين اساس، بطلان گفتارى كه به حسن مثنّى نسبت داده‏ اند نيز نمايان مى‏گردد.

پانزده. بيان آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله به امر جانشينى علی ‏عليه السلام

در اين حديث آمده است: «اگر رسول‏ خداصلى الله عليه وآله به اين سخن ولايت امر و حكومت و سرپرستى مردم را اراده كرده بود، اين امر را آشكارا و بی ‏پرده بيان می كرد». ادلّه بسيارى كه پيشتر در دلالت حديث غدير به امامت علی ‏عليه السلام پس از نبی ‏صلى الله عليه و آله بيان كرديم، اين سخن را باطل می ‏كند. دلالت حديث غدير به امامت امام ‏عليه السلام به درجه‏ اى رسيده كه حسّان بن ثابت در اشعارش، در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله معناى آن را از زبان حضرتش بيان كرد و گفت: «تو را برگزيدم كه پس از من امام و هادى باشى» ، و رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله كلام حسّان را تقرير و تأييد فرمود. افزون بر اين، ما هيچ صحابى را نمی يابيم كه سروده حسّان را انكار و رد كرده باشد. بنابراين، بيان آشكار به نيكوترين راه ممكن و كامل ‏ترين شكل مورد نظر تحقّق يافته است، و اين شبهات منكران و وسوسه‏ هاى شياطين را باطل می كند.

خلاصه اينكه وقتى كلام -  هر چند با در نظر گرفتن قرائن -  معناى مطلوب را برساند، به سبب آن حجت تمام و نعمت كامل می ‏شود و آن كلام نصّ قطعى و ثابت و بدون هيچ شكى خواهد بود، و احتمالات بعيدى كه دشمنان مطرح می ‏كنند مانع دلالت آن نمی شود، زيرا اگر گوش فرا دادن به اين احتمالات بعيدى كه بعضى از اهل‏ سنت پيرامون مفاد حديث غدير ذكر كرده‏ اند جايز می ‏بود، اصلاً مصداقى براى «نصّ» بر جاى نمی ‏ماند، و همه نصوص، حتى نصوصى مانند: «قُل هُوَ اللَّهُ أحَدٌ»[۷] «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»[۸]نيز از دلالت می افتادند!

غزّالى می‏ گويد: اگر شرط «نصّ» بودن كلام اين باشد كه احتمالات بعيد نيز در آن نرود -  چنانكه بعضى از اصحاب ما گفته ‏اند -  هيچ لفظى را نمی ‏توان لفظ صريح تصوّر كرد. در اين صورت، به آيات و اخبارى كه از نصوص دانسته ‏اند نيز احتمالاتى راه می ‏يابد.

براى نمونه: درباره آيه «قُل هُوَ اللَّهُ أحَدٌ»می توان گفت كه مراد خداى انس است نه خداى جنّ! و درباره آيه «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» می ‏توان پرسيد: كدام محمد؟ و فرستاده خدا به كدام سرزمين و در كدام زمان؟ و جمله «فلان عمل جاى فلان عمل را براى تو می ‏گيرد» به اين معنى خواهد بود كه به آن پاداش داده خواهى شد. و سخن نبوى «اگر زن زناكار اعتراف كرد او را رجم كن» مشروط به اين شرط خواهد بود كه اگر توبه نكرد. اينها احتمالات بعيدى است كه می توان درباره نصوص تصوّر كرد.[۹]

شانزده. اين حديث به چند وجه مذهب حق را تأييد می كند

علی ‏رغم اينكه اهل‏ سنت اين گفتار را به حسن مثنّى نسبت می ‏دهند تا به پندار خود مذهب حق را رد كنند، اما تأمّل در آن نشان می ‏دهد كه اين كلام به وجوه بسيارى مؤيّد مذهب شيعه است:

وجه اول: اين گفتار مفيد آن است كه عبارت: هان اى مردم، بی گمان على ولىّ‏ امر شما و پس از من سرپرست و قائم در ميان مردم است، مانند نصوص وارد شده در نماز و زكات و روزه و حجّ، نصّ صريح در امامت و خلافت است، و به سبب نصّ بودن آشكارا به جانشينى علی عليه السلام دلالت می كند، و در دلالت آن قصور و التباس و ابهام وجود ندارد. چنانكه عبارات نبوى وارد شده در نماز و زكات و ديگر واجبات دينى چنين است.

اما اگر پيامبر صلى الله عليه وآله درباره جانشينى علی عليه السلام همين سخن را می ‏فرمود، باز هم متعصّبان ايمان نمی ‏آوردند و نمی ‏پذيرفتند! بلكه براى اين جمله احتمالات بعيد می آوردند؛ مثلاً مى‏گفتند: مراد از »امر« محبت و نصرت است نه اِمارت و خلافت.

يا مراد مقام قطبيّت و امامت باطنى است؛ به اين معنى كه قيام در ميان مردم يعنى اينكه از او علوم باطنى را فراگيرند و در اين جهات به او اقتدا كنند و بس! و به سبب اين احتمالات، كلام را از اينكه نصّ صريح در امامت و خلافت باشد خارج كنند و پيامبر صلى الله عليه و آله را به تقصير در ابلاغ رسالت الهى و قصور در بيان پيرامون مسائل مهم و اساسى نسبت دهند!

اما چون بايد مقام نبوت را از اين كاستی ها منزّه دانست، اين احتمالات با قرائن قطعى گرداگرد كلام دفع می شوند، و كلمه «امر» در عبارت «امر شما» به امامت و خلافت حمل می گردد.

ما در پرتو اين مقدمه می ‏گوييم: حديث غدير نصّ در امامت است: هر چند متعصّبان بكوشند تا با احتمالات بعيد آن را از دلالتش دور كنند، زيرا ما اين احتمالات را با قرائن قطعى رد می كنيم. از همه اينها به دست می ‏آيد كه گفتار منسوب به حسن مثنّى مؤيّد مرام شيعه است، و هر كس به آن احتجاج كرده از اين نكته غفلت داشته، يا خود را به غفلت زده است!

وجه دوم: اين گفتار دلالت قيد «پس از من» بر اتصال خلافت امام‏ عليه السلام به رسالت پيامبرصلى الله عليه و آله را اثبات می كند. پس اينكه بعضى از اهل ‏سنت قيد موجود در كلام نبوى: علی عليه السلام پس از من ولىّ شماست، و مانند آن را بر انفصال خلافت امام‏ عليه السلام به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله حمل كرده ‏اند باطل می شود.

وجه سوم: اگر عبارت «هان اى مردم، هر آينه على ولى امر شما پس از من و كسى است كه به امر من در ميان مردم قيام می كند» نصّ صريح در امامت و خلافت باشد و بی‏شک و شبهه به مطلوب دلالت كند، به ‏گونه‏اى كه مجالى براى هيچ تأويل و احتمالى بر جاى نگذارد، ساير نصوص امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام كه مشتمل بر واژگان «امامت» يا «خلافت» است -  و پيشتر بعضى از آنها را گفتيم -  به قطع و يقين دالّ بر مطلوب خواهد بود. به اين سبب، تاويلات تاويل‏گران و احتمالات متعصّبان بر باد می ‏رود.

هفده. معارضه گفتار منسوب به حسن مثنّى با آنچه از نوه او روايت مى‏كنند

افزون بر اينها، اين حديثى كه به حسن مثنّى نسبت می دهند، اگر صدق و جواز استدلال به آن پذيرفته شود، با آنچه از نوه وى محمد بن عبداللَّه بن حسن مثنّى روايت می ‏كنند در تعارض است. فخرالدين رازى در تفسير آيه «وَ اُولُوا الأرحامِ بَعضُهُم أولى بِبَعضٍ»[۱۰]محمد بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن على بن ابیطالب -  كه خدا از همگی ‏شان راضى باشد -  در نامه‏اش به ابوجعفر منصور (خلفيه عبّاسى)به اين آيه تمسّک كرد كه امام پس از رسول‏ خداصلى الله عليه و آله على بن ابی‏طالب است‏ و گفت كه اين آيه به ثبوت اولويّت دلالت می ‏كند، و چون در آيه معيّن نشده كه ثبوت اين اولويت در چه چيزى است، بايد آن را بر همه چيز حمل كرد. مگر چيزى كه با دليل از شمول اولويت خارج شود.

در اين صورت، امامت نيز در اين اولويت جاى خواهد گرفت. روا نيست كه گفته شود: ابوبكر از خويشاوندان است، زيرا نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله سوره برائت را به او داد تا به قوم ابلاغ كند. سپس على‏ عليه السلام را پشت سر او فرستاد و فرمان داد كه على ‏عليه السلام ابلاغ‏ كننده سوره باشد، و فرمود: اين سوره را تنها مردى ابلاغ می كند كه از من است. اين دلالت می ‏كند كه ابوبكر از او نبود. اين است وجه استدلال به اين آيه.[۱۱]

اما آنچه به حسن مثنّى نسبت داده ‏اند، قطعاً دروغى است كه به او بسته‏ اند و استدلال به آن هرگز روا نيست؛ ابوالعباس مبرّد نامه‏ هاى ردّ و بدل شده ميان منصور دوانيقى و محمد بن عبداللَّه بن حسن علوى -  كه بر او شوريده بود -  را آورده، كه ابتدا نامه تهديدآميز منصور و سپس پاسخ محمد بن عبداللَّه را آورده است. وى در آن نامه می گويد:

... بی ترديد میدانى كه حق، حق ماست، و شما به سبب ما به دنبال آن رفتيد و با يارى پيروان ما براى رسيدن به آن برخاستيد و به فضل ما از آن بهره ‏مند گشتيد. نيک میدانى كه پدر ما على‏ عليه السلام جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و امام بود. چگونه شما وصايت و امامت را به جاى ما كه زنده هستيم به ارث برديد؟ شما می ‏دانيد كه هيچ يک از بنی ‏هاشم به مانند فضيلت ما دست نمی يابد... .

از ميان پيامبران، برترين آنان محمد و از ميان اصحاب، پيشتاز ايشان در اسلام آوردن و گسترده‏ ترين آنان از جهت علم و جهادگرترين آنان على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام والد من بوده ‏اند... .

می بينيم كه محمد بن عبداللَّه بن حسن در اين نامه، تصريح كرده كه پدر ما على وصىّ و امام بود. در پاسخ منصور به اين نامه آمده است كه پدرت به هر شكلى خلافت را طلب كرد: ... پدرت (اميرالمومنين‏ عليه السلام) به هر شكلى خلافت را طلب كرد؛ تا جايى كه فاطمه ‏عليها السلام را از خانه بيرون می ‏برد تا با مسلمانان محاجّه كند. او فاطمه‏ عليها السلام را پنهانى پرستارى كرد، و شبانه به خاكش سپرد. اما خواستِ مردم تنها پيش انداختن ابوبكر و عمر بود. پدرت در زمان وفات رسول‏ خداصلى الله عليه و آله حاضر بود، ولى حضرتش ديگرى را به اقامه نماز امر كرد. سپس مردم يكى يكى صحابه را به امامت گماردند، ولى پدرت را برنگزيدند.[۱۲]

هيجده. طعن علماى اهل‏سنت در ائمه‏عليهم السلام و فرزندانشان

اهل‏ سنت در مانند اين مورد كه مى‏خواهند بر شيعه غالب شوند، حسن مثنّى را محترم می ‏دارند و پيروى و فرمانبردارى از او را واجب می شمارند. حال آنكه متعصّبان ايشان امامان معصوم دوازده ‏گانه‏ عليهم السلام را قدح می ‏كنند و اجماعشان را از اعتبار می ‏اندازند و در عدالتشان خدشه می ‏نمايند!

عقيده متعصّبان ايشان -  مانند پدر دهلوى در «قرّة العينين» -  درباره خود ائمه و سرور آنان اميرالمومنين ‏عليهم السلام اين است: همانان كه اماميه به عصمتشان معتقدند و اطاعت و انقياد از آنان را واجب مى‏دانند. با اين وصف، آيا رواست كسانى كه امامان معصوم ‏عليهم السلام را قدح می ‏كنند، شيعه ايشان را با سخنى كه به يكى از فرزندان آنان نسبت می دهند ملزم گردانند؟! و آيا گوش فرادادن به چنين استدلالى از چنين كسانى رواست؟!

اهل‏ سنت نسبت به فرزندان ائمه‏ عليهم السلام نيز چنين رفتارى دارند! آنان هر گاه می ‏خواهند به خيال خود از راه تمسّك به سخن يكى از منسوبان ائمه‏ عليهم السلام بر شيعيان چيره شوند -  چه او آن سخن را گفته باشد يا به او نسبت داده باشند -  آن سخن را با گراميداشت و احترام بسيار گوينده ‏اش ياد می كنند، با اين روش استدلالشان در الزام شيعه به فرجام برسد! در حالى كه همينان شمار كثيرى از فرزندان ائمه اهل‏ بيت‏ عليهم السلام را طعن و در كتاب‏هاى رجالى ايشان را تضعيف می كنند و اخبارشان را از درجه اعتبار ساقط می ‏كنند. از اين نمونه است:

ذهبى و ابن‏ حَجَر درباره محمد بن جعفر بن محمد بن على هاشمى حسينى: ابن‏ عدى در «الكامل» و بخارى و خطيب بغدادى و حاكم او را تضعيف كرده ‏اند.[۱۳]ذهبى درباره على بن جعفر: او و رواياتش را تضعیف كرده، و گفته كه تِرمِذى حديث او را نه صحيح دانسته است و نه حسن[۱۴]ذهبى درباره حسن بن محمد بن يحيى بن حسن بن جعفر بن عبداللَّه بن حسين بن زين‏ العابدين على بن حسين‏ عليه السلام: دروغگو و رافضى است. خدا از او درگذرد.[۱۵]ذهبى درباره حسين بن زيد (بن على بن حسين‏ عليه السلام) : ابن‏مدينى درباره ‏اش گفته كه در او ضعف هست.[۱۶]

پانویس

  1. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۶۷۳ - ۶۸۷ 
  2. تلبيس ابليس: ص ۱۵۹
  3. الاكتفاء فى فضل الأربعة الخلفاء (مخطوط)
  4. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج ۳ ص ۳۶۲. المغنى فى الضعفاء: ج ۲ ص ۵۱۵ . تهذيب التهذيب: ج ۷ ص ۲۹۸. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج ۳ ص ۳۶۲. المغنى فى الضعفاء: ج ۲ ص ۵۱۵ . تهذيب التهذيب: ج ۷ ص ۲۹۸.
  5. الرياض النضرة: ج ۱ ص ۶۰ .
  6. تطهير الجنان و اللّسان عن الخطور و التفوّه بثلب معاوية بن ابی سفيان (در هامش صواعق) : ص ۸۴ .
  7. اخلاص /  ۱ .
  8. فتح /  ۲۹.
  9. المنخول فى علم الاصول: ص ۱۸۴
  10. انفال /  ۷۵
  11. تفسير رازى: ج ۱۵ ص ۲۱۳.
  12. ۱ كامل مبرّد: ج ۲ ص ۳۸۲. ابن ‏اثير و ابن‏ خلدون نيز اين نامه‏ ها را در تواريخ شان نقل كرده ‏اند: كامل ابن‏ اثير: ج ۵ ص۵۳۶  - ۵۴۲ . خواننده گرامى توجه دارد كه گفتار منقول از منصور دوانقى آكنده از دروغ و مغالطه است (مترجم)
  13. ۱ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال ۵۰۰ / ۳ . لسان الميزان ۱۰۳ / ۵. الاصابة ۴۲۸ / ۱، ضمن شرح حال خضرعليه السلام
  14. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج ۳ ص ۱۱۷.
  15. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج ۱ ص ۵۲۱ .
  16. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال: ج ۱ ص ۴۹۲.