تبليغ غدير با ردّ شبهات[۱]

يكى از گرايش‏ هاى تحقيقى در مورد غدير و از انواع راهكارها و تحقيقاتى كه محققان از طريق آنها در آستان غدير خدمت نموده ‏اند و يا جا دارد كه خدمت نمايند جواب مخالفان است.

در طول تاريخ دشمنان درباره مسائل مختلف مربوط به غدير اقدام به تحريف و حذف حقايق نموده‏ اند و با فكر كوتاه خود به جنگ حقيقت آمده‏ اند، كه امامان معصوم‏ عليهم السلام و به پيروى از ايشان اصحاب ائمه ‏عليهم السلام و علماى بزرگ در طول چهارده قرن در مقابل آنان ايستاده ‏اند و پاسخ‏ هاى دندان‏شكن به آنان داده ‏اند. بخش قابل توجهى از اين مهم كتاب‏ هايى است كه در رد آنان تأليف و منتشر شده است.

كتبِ پاسخ به شبهات غدير[۲]

   در مورد غدير شبهات متعددى از سوى دشمنان وارد شده است؛ چه شبهاتى كه در مورد سند حديث گفته ‏اند، و يا شبهاتى كه در مورد دلالت آن گفته شده، و يا شبهاتى كه در ديگر جوانب غدير مطرح كرده ‏اند.

فخر رازى و دهلوى در كتاب خود «تحفه اثنى ‏عشريه» و نيز ديگر مخالفان مكتب غدير و شيعه اين شبهات را مطرح كرده‏ اند، كه جواب آنها به طور مفصل در كتب علما مطرح شده است.

هر چند شبهاتى كه دشمنان و معاندينِ غدير مطرح كرده ‏اند سست و بى ‏اساس بوده و چندان نيازى به پاسخگويى نيست، ولى از باب اتمام حجت و نيز استحكام هر چه بيشتر غدير و امامت و ولايت، معصومين عليهم السلام و به تبعشان اصحاب و علماى شيعه تا كنون زحمات زيادى كشيده و از هر نظر مطلب را تمام كرده‏ اند.

عمده اين شبهات در مورد كلمه «مولی» و معناى آن بوده و نيز در جهات ديگر هم شبه ‏ افكنى داشته ‏اند. علماى بزرگ و نستوه شیعه در كتب حديثى و اعتقادى و تاريخى مفصل پاسخ شبهات را داده ‏اند؛ بزرگانى همچون شيخ مفيد و علامه مجلسى و مير حامدحسين هندى و علامه امينى.

از اوائل قرن يازدهم هجرى تا امروز با ايجاد ميدان باز علمى، محققين و انديشمندان اسلام تأليفات بسيار مهمى درباره غدير تأليف كرده ‏اند و به خوبى از زحمات هزار ساله نتيجه‏ گيرى نمودند. در اين دوران تمام جوانب غدير مورد جمع و بررسى و تحقيق قرار گرفت و در هر جنبه ‏اى به طور جداگانه كتابى نوشته شد.

در اين ميان چندين كتاب با همين موضوع و به طور مفصل و مستقل تأليف شده است. در اين كتاب‏ها شبهات غدير و آنچه به نوعى با غدير مرتبط است مطرح شده و به تفصيل پاسخ داده شده است. در بعضى كتاب‏ها هم به طور ضمنى ولى مفصل و دقيق شبهات غدير را مطرح و پاسخ داده شذه است. به عنوان نمونه به چند كتاب اشاره مى‏ شود:

عبقات الأنوار فى امامة الائمة الاطهارعليهم السلام (حديث الغدير)[۳]سيد حامدحسين بن محمدقلى كنتورى (نيشابورى، لكنهويى)، م ۱۳۰۶ ق، فارسى، چاپى، تحقيق: غلامرضا مولانا (بروجردى) . چاپ اول: لكنهو (هند) ، سال ۱۲۹۳ ق، ۱۸۷۶ م. رحلى، ج ۱۲۵۱ :۱ ص، ج ۱۰۰۸ :۲ ص. چاپ دوم: فقط قسم اول، تهران، سال ۱۳۶۹ ق، ۱۳۲۸ ش. رحلى، ۶۰۰ ص. چاپ سوم و تحقيق شده: ناشر: محقق، قم، سال ۱۴۰۴-۱۴۱۱ ق، ۱۳۶۹  - ۱۳۶۲ ش. وزيرى، ج ۳۴۶ + ۸۲ :۱ ص، ج ۴۲۷ :۲ ص، ج ۴۲۱ :۳ ص، ج ۴۳۴ :۴ ص، ج ۴۲۹ : ۵ ص، ج ۴۰۰ : ۶ ص، ج۷ص ۴۴۴ : ، ج۸ص ۴۴۰ : ، ج۹ ص ۴۴۷ : ص، ج۱۰ ص ۶۱۶ .

اين كتاب از كتب بى ‏نظير در زمينه غدير است كه در آن از آنچه مى‏ توان در مورد سند و متن حديث و واقعه غدير و استدلال به آن و جواب از شبهات صحبت نمود بحث و بررسى و تحقيق شده و در واقع جواب از گفته ‏هاى صاحب كتاب «تحفه اثنى ‏عشريه» در كتابش است و به اين عنوان تأليف شده است. قسمت مربوط به حديث غدير از كتاب «عبقات الأنوار» در ده جلد تحقيق شده است. جلد اول تا هفتم درباره سند حديث و سه جلد بقيه درباره دلالت حديث است، و در تقسيم ‏بندى كل كتاب بايد گفت اين كتاب شامل دو قسمت است:

۱. بحث در سند حديث غدير از صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين و تا عصر مؤلف، از شيعه و عامه، كه به حسب زمانِ آنها همراه با توثيق درباره هر كدام و هر مصدر و ابحاث بسيار مفصل تنظيم شده است. ۲.متن حديث غدير و دلالت آن بر ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و جواب از شبهات دشمنان در اين‏ باره و همچنين ديگر جوانب حديث غدير در ابحاثى بس عميق و مفصل.

اين كتاب به طرز عملى نگاشته شده است. لذا براى رعايت اختصار كتاب شناسى مختصر هر جلد به طورى كه نسبتاً گويا باشد آورده مى‏ شود:

سند حديث غدير:

ج ۱: ابتدا مقدمه ‏اى در هشتاد صفحه توسط محقق نوشته شده كه شامل توضيحى در علم كلام و متكلمين شيعه و سپس جوانب زندگانى صاحب عبقات و پدر و برادر اوست. سپس كتاب با كلام صاحب تحفه اثناعشريه شروع شده است كه گفته: «احاديث ولايت منحصر در دوازده حديث است» . مؤلف اين كلام را مطرح نموده و در رد آن موارد بسيارى از علماى عامه كه حديث غدير را نقل كرده ‏اند ذكر نموده، و به شرح حال و وثاقت آنان نزد عامه پرداخته است.


ج ۲: در جواب اينكه «حديث غدير در بعضى كتب مهم عامه مثل صحيحين وجود ندارد»! مؤلف از چند جهت به جواب اين مطلب پرداخته كه خلاصه ‏اش چنين است: ۱. نبودن در صحيحين و عدم نقل آنها دليل بر عدم صحت نيست. ۲. قاعده تقدم مثبِت بر نافى در اينجا حاكم است. ۳.اگر حديث غدير در صحيحين هم بود قبول نمى‏ كردند. ۴.خود عامه در مواردى منقولات صحيحين را رد كرده ‏اند.۵.خود عامه قائل به تناقض احاديث صحيحين در مواردى هستند.

ج ۳: «واقدى و ابن‏اسحاق و جاحظ حديث غدير را نقل نكرده ‏اند» . در اين جلد مطالب مفصلى درباره اين سه نفر و برخورد علماى عامه با منقولات آنان ذكر شده و نتيجه ‏گيرى شده كه عدم نقل اينان اهميتى در استحكام حديث غدير ندارد. در ضمن مطالبى در مدح سيد رضى ذكر شده است.

ج ۴: ابتدا درباره عظمت سيد مرتضى در لسان عامه و سپس به رد سخن صاحب تحفه اثناعشريه -  كه سيد مرتضى را به تحقير ياد كرده -  پرداخته است. در مقابل عده ‏اى از عامه را نام برده كه خلفاى عباسى را تعريف كرده و به عظمت ياد نموده ‏اند كه از جمله آنها جاحظ است و سپس به تحقير جاحظ و ناصبيّت او پرداخته است.

ج ۵ : ادامه سخن درباره جاحظ و عدم اعتبار او نزد علماى عامه با استناد به كتب آنان. سپس درباره نسبتِ قدح حديث غدير به ابن‏ ابى‏ داود پرداخته و آن را رد كرده است و در عين حال به گفته‏ هاى عامه درباره او پرداخته كه او را ضعيف دانسته ‏اند. بعد از آن درباره نسبت قدح حديث غدير به ابوحاتم رازى پرداخته و تضعيفات او را از علماى عامه نقل كرده است. سپس به قدح فخر رازى درباره غدير پرداخته و در ضمن قدح ابوهريره، و به همين مناسبت قدح سفيان ثورى به ميان آمده است.

ج۶ : درباره اشكالات قوشچى، ابى‏ داود، حلبى، قارى حنفى، عبدالحق دهلوى، ابراهيم حربى و ابن‏ حزم سخن گفته و جواب داده است. سپس مطالبى درباره كفر و ضلالت و الحاد و نفاقِ منكر حديث غدير آورده و بعد از آن به ذكر راويان حديث غدير از قرن دوم تا سيزدهم پرداخته و در اين جلد نود نفر از علماى عامه را ذكر كرده كه حديث غدير را نقل كرده ‏اند و به شرح حال هر يك پرداخته است.

ج ۷: ادامه راويان حديث غدير كه در اين جلد هفتاد و سه نفر ديگر از علماى عامه را ذكر كرده و مجموعاً صد و شصت و سه نفر است. با پايان اين جلد، بحث در سند حديث غدير تمام مى‏ شود.

دلالت حديث غدير:

ج ۸ : از آغاز اين جلد بحث در دلالت حديث غدير شروع مى‏ شود. پس از مطرح كردن سخن دهلوى در انكار معنى «أولى» براى مولى، به ذكر جمعى از علما كه اين معنى را قبول دارند پرداخته و شرح حال هر يک را ذيلاً آورده كه در اين زمينه نام چهل و پنج نفر را برده و در خاتمه به معانى كلمه «مولى» در كتب عامه پرداخته است، كه ابتدا حدیث غدیر را به الفاظ مختلفى كه در كتب عامه آمده ذكر نموده و سپس به جواب از فخر رازى در معناى «مولى» پرداخته و از كتب عامه شواهد بسيارى آورده است.

ج ۹: در ابتداى اين جلد به رد شبهات فخر رازى از جهات ادبى پرداخته، و سپس به وجوه دلالت غدير بر خلافت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام پرداخته است. بعد از آن درباره شأن نزول دو آيه «يا أيها الرسول بلِّغ ما اُنزل إليك من ربك ...» و «اليوم أكملت لكم دينكم ...»در روايات و تفاسير عامه پرداخته است. سپس چند مطلب در حاشيه غدير از جمله روزه روز غدير و شعر اميرالمؤمنين عليه السلام و حسّان و قيس بن سعد درباره غدير، و آيه «سأل سائل...» را مطرح كرده است.

ج ۱۰ : ادامه بحث پيرامون شأن نزول آيه «سأل سائل...» و سپس حديث مناشده و استشهاد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به حديث غدير به روايت عامه است. بعد از آن ادله ديگرى درباره دلالت حديث غدير مطرح شده و گفته‏ هايى از عامه در معناى مولى ذكر شده است و حديث تهنيت و عمامه سحاب نيز مورد بحث قرار گرفته است. در نهايت يك جمع ‏بندى و جواب از شبهات دهلوى به نحو مبسوط مطرح شده است.

در اينجا كتابشناسى مجلدات غدير از كتاب عبقات ‏الأنوار تمام مى ‏شود.

اشاره به چند نكته در مورد كتاب «عبقات» :

۱.كتاب «عبقات الأنوار»از تأليفات مهم و كم ‏نظير شيعه است، كه در آن از حديث ثقلين و حديث منزلت و حديث أنا مدينة العلم و حديث تشبيه و حديث سفينه و حديث نور و نيز حديث غدير بحث شده، وكلاً بيش از بيست جلد قطور را دربر مى‏ گيرد كه فقط در سند و دلالت اين احاديث بحث شده است! تأليف تمام اين قسمت‏ ها تقريباً به همان سبكى است كه در كتابشناسى بخش حديث غدير گفته شد.

۲. چاپ اول قسمت غدير از كتاب -  كه در دو جلد بزرگ چاپ شده -  در كتاب‏هاى «الفوائد الرضوية» و «الذريعة» و «أعيان الشيعة» -  آدرس‏ هاى ياد شده -  نيز آمده است. توضيحاتى كه نسبت به چاپهاى اول و دوم كتاب -  كه بدون تحقيق هستند -  به دست آمد از اين قرار است: چاپ اول: جلد اول: شامل قسم اول: بحث سند حديث غدير است. جلد دوم: قسم دوم و سوم: متن حديث است و از دليل اول تا پنجم در قسم دوم (ص۶۰۹) ، و از دليل ششم تا سى ‏ام و دليل سى‏ ام تا آخر كتاب در قسم سوم (ص۳۹۹) است. چاپ دوم: فقط قسم اول است كه در ۶۰۰ ص چاپ شده است.

۳. اين كتاب (بخش حديث غدير از عبقات) يكبار به فارسى خلاصه و يك مرتبه بدون كم و زياد به عربى ترجمه شده و نيز يكبار پس از تلخيص به عربى ترجمه شده و نيز تلخيص و چكيده نويسى شده كه از اين قرار است:

الف.«فيض القدير فيما يتعلق بحديث الغدير» از شيخ عباس قمى.

ب. «تعريب عبقات الأنوار» از سيد هاشم عاملى.

ج. «نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار، ج ۶-۹ » از سيد على ميلانى.

د. «خلاصه عبقات الانوار»از سيد على ميلانى -  مرتضى نادرى.

ه  . «چكيده عبقات الانوار» از سيد على ميلانى -  مرتضى نادرى -  محمدرضا شريفى.

كل كتاب «عبقات» نيز بارها توسط محققين به عربى بازگردانده شده كه به عنوان نمونه مى ‏توان كتاب يادشده (نفحات الأزهار) و كتاب «الثمرات فى تعريب العبقات» از سيد محسن نواب -  كه كتاب ديگرى هم در غدير به نام «غدير سى كربلا تك» دارد -  را نام برد. ولى از ترجمه عربى دوم (الثمرات) مدركى به دست نيامد كه بخش حديث غدير هم در اين كتاب به عربى ترجمه شده باشد.

۲-  شبهات غدير، ۳ ج، سيد مجتبى عصيرى، فارسى، چاپى، طوباى محبت، قم، چاپ اول، سال ۱۳۹۱ ش، وزيرى، ج ۴۹۶ :۱ ص و ج ۴۹۶ :۲ ص و ج ۴۹۶ :۳ ص. در اين كتاب ابتدا به جوانبى از غدير و خلافت و غصب خلافت پرداخته، و سپس شبهات مرتبط با غدير را مطرح كرده و پاسخ داده است. عناوين اين كتاب از اين قرار است:

ج ۱: فصل اول: صحابه و غدير. فصل دوم: مباحث عمومى خلافت. فصل سوم: ادله خلافت اميرمؤمنان‏ عليه السلام. فصل چهارم: ادله خلافت ابوبكر.

ج ۲ و ۳: فصل پنجم: شبهات غدير: در اين فصل ۳۳ شبهه مربوط به غدير و خلافت و ولايت و ديگر مسائل مرتبط مطرح كرده و پاسخ داه است.

۳-  غدير خم و پاسخ به شبهات از كتب اهل‏ سنت، ۲ ج، عبدالصالح انتصارى، فارسى، داورى، قم، چاپ اول، سال ۱۳۸۱ ش، وزيرى، ج ۴۶۳ :۱ ص، ج ۴۹۴ :۲ ص.

در اين كتاب جوانب مختلف غدير از ماجرا و خطبه و آيات و... در مورد غدير را مورد بررسى و تحليل قرار داده و طى آن شبهات را با دليل و مدرك به طور مفصل رد نموده و از كتاب‏ هاى ارزشمند در مورد غدير است.

همچنين جوانب مختلفى از شيعه را مستدل نموده و هم جوانبى از عامه و مذاهبشان را رد نموده است. كتابشناسى اين كتاب چنين است:

ج ۱: پس از پيشگفتار ماجراى حجةالوداع و واقعه غدير را آورده و سپس خطبه كوتاه غدير را به عنوان اينكه اين مقدار مورد قبول عامه است همراه با مدارك و به شكل‏ها و عبارت‏هاى گوناگون آورده و نكاتى را از آن استخراج و متذكر شده است.

سپس خطبه كامل غدير را كه مورد قبول اهل‏بيت‏ عليهم السلام و شيعه است را همراه با پاورقى‏ هاى مفصل و تحقيقى آورده و بعد ماجراهاى پس از خطبه از مراسم عمامه سحاب و دشمنى‏ هاى با غدير و تهنيت به اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و چند شعر در غدير را آورده است.

پس از آن اشاره به چند مطلب كوتاه در مورد غدير دارد، و بعد بحثى در كلمه مولى و معناى آن نموده و نيز بخشى در رابطه با اهميت عيد غدير نزد خدا و اهل‏بيت‏ عليهم السلام و هم نزد مسلمانان دارد.

سپس چند بخش در مورد امامت و ولايت به طور مستدل و تحقيقى عنوان نموده و طى آنها جوانبى از امر امامت و ولايت را مورد بحث و بررسى و استدلال قرار داده و اشعارى در مورد امامت دارد. پس از آن بخش‏ هايى را در رابطه با پاره‏اى از مسايل و موارد اعتقادى از قبيل حديث «لا نورّث» و ظلم به امام و بى ‏رقبتى قريش نسبت به امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و اعلان امامت در چند مرحله و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام سزاوارتر از همه و... آورده است.

در بخش بعدى نمونه ‏اى از شذوذات فقهى عامه را آورده و نيز بخش‏ هايى در مورد اهل‏بيت‏ عليهم السلام و فضائلشان دارد. در پايان غدير در شعر شعرا و آشنايى اجمالى با شيعه را آورده است.

ج ۲: در اين جلد پس از پيشگفتار بيست اشكال و شبهه كه مخالفين بر شيعه وارد كرده ‏اند را مطرح نموده و به طور مفصل و استدلالى پاسخ داده است. شبهاتى در مورد امامت و جوانب مختلف تشيع و مسئله امام ‏زمان‏ عليه السلام و مسئله بيعت و استدلال به حديث غدير و جايگاه شيعه در برابر صحابه و... .

در پايان چند كتاب در مورد غدير را معرفى نموده و نيز كتاب «الغدير فى الكتاب و السنة و الأدب» را معرفى نموده است و منابع و مآخذ كتاب خود و تحقيق را معرفى نموده كه دويست و نود و يك كتاب و اكثراً از عامه هستند.

اين كتاب در همه بخش‏ ها داراى پاورقى‏ هاى مفصل و تحقيقات ارزشمند است و از كتاب‏ هاى قابل استفاده و مراجعه در غدير است.

۴-  آيات ولايت در قرآن، ج ۲ و ۳، سيد محمد مرتضوى، وزيرى، ج ۲۷۲ :۲ ص، ج ۱۹۵۲ :۳ ص. در اين دو جلد از اين كتاب، پس از طرح آيه اكمال در جلد دوم و آيه تبليغ در جلد سوم، انواع شبهات كلامى و تاريخى و ادبى و محتوايى و سياسى را مطرح كرده و پاسخ داده، كه تقريباً نيمى از كتاب را در بر مى‏ گيرد.

   براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: حديث غدير، و عنوان: دلالت حديث غدير، و عنوان: سند حديث غدير.

كتبِ شبهاتِ غدير[۴]

   در مورد غدير شبهات متعددى از سوى دشمنان وارد شده، كه اكثر آن در عنوان «حديث غدير» آمده است. چه شبهاتى كه در مورد سند حديث گفته ‏اند، و يا شبهاتى كه در مورد دلالت آن گفته شده، و يا شبهاتى كه در ديگر جوانب غدير مطرح كرده ‏اند.

البته دانشمندان بزرگ شيعه همواره در طول تاريخ با تبيين مبانى اصيل شيعى، پاسخ شبهه افكنان را داده و القاهاى ترديدآميزشان را خنثى كرده‏ اند. برخى از علمايى كه از حريم عقايد شيعه دفاع منطقى كرده ‏اند، عبارت اند از: سيد مرتضى، علامه حلى، قاضى نوراللَّه شوشترى، علامه ميرحامدحسين هندى و علامه امينى، در كتب معروف خود: الشافى، الالفين، كشف الحق و نهج الصدق، احقاق الحق، عبقات الانوار و الغدير.

اما در اين ميان، دشمنانى كه خود را در برابر مطالب كتاب «احقاق الحق» عاجز و درمانده مى‏ ديدند، نويسنده آن را به شهادت رساندند.[۵]

و اما از نظر كتاب مستقل، تا كنون دو كتاب مستقل چاپ شده كه در آنها شبهات در مورد غدير مطرح شده است:

۱- «راهى ديگر براى كشف حقيقت» ، نوشته محمدباقر سجودى، رقعى، ۷۱ صفحه.

در اينجا پاسخ شبهات كتاب «راهى ديگر براى كشف حقيقت» نوشته محمدباقر سجودى ارائه مى ‏شود. نويسنده ‏اى كه در كتابش شبهاتى را درباره جريان غدير و ولايت حضرت على‏ عليه السلام مطرح مى‏ كند تا اعتقادات شيعه را خدشه‏ دار كند.

نويسنده كتاب در آغاز كلام مى ‏گويد: توهين در استدلال و بحث مناسب نيست و كسى را به هدف نزديک نمى ‏كند. چرا كه در مسائل اختلافى يا سخن و استدلال مورد پذيرش و قبول است و خواننده آن را مى ‏پذيرد، يا قانع كننده نبوده كه در آن صورت تحميل آن به خواننده شايسته نيست.

اما ايشان بر خلاف ادعاى مذكور، كتاب را در فضايى بسيار توهين‏ آميز نوشته است. استناد بعضى تعابير به شيعيان، نظير حشرات[۶]، پيروان باطل[۷]، شيطان سرايان بى ‏شرم و حيا[۸]، افراد جاهل[۹]، و نادان [۱۰]و... ، براى رد عقايد آنان راه به جايى ندارد. به يقين جوينده حق به دنبال استدلال قوى است، نه ناسزا.

چنين شيوه ‏اى تنها بى‏ منطقى نويسنده را مى ‏رساند، زيرا اگر براى اثبات مدعاى خود استدلالى مى‏داشت به ناسزاگويى رو نمى ‏آورد. روشن است كه خوانندگان چنين كتابى، پوچى مطالب نويسنده را به خوبى درک مى‏ كنند، و به جاى تأثيرپذيرى از آن، به اهميت مسئله ولايت و امامت حضرت على ‏عليه السلام و ضرورت آشنايى بيشتر با واقعه غدير پى مى ‏برند.

اما در اينجا توهينى در كار نيست و فقط به سؤالات پاسخ‏ هاى منطقى داده مى‏ شود. شايسته است در قضاوت ‏هاى علمى پيش از بررسى اصل موضوع، به نكاتى توجه شود كه برخى از آنها را بيان كنيم:

۱. داشتن انصاف در بحث. عبارت «يك طرفه به قاضى رفتن» را بسيار شنيده ‏ايم. اين عبارت جايى به كار مى‏ رود كه فردى در غياب ديگرى سعى مى‏ كند رأى قاضى را به نفع خود جلب كند. مسلم است كه اين كار در نگاه هيچ كس پسنديده نيست.

اما متأسفانه نويسنده كتاب يك طرفه به قاضى رفته است! شايان ذكر است ما با بيان شبهه و پاسخ آن، نتيجه را به خواننده واگذار كرده ‏ايم، تا بر اساس وجدان و عقل به آنچه حق است برسد.

۲. نبايد هر ادعايى را بى ‏سند و مدرك پذيرفت، و اصول ارائه دليل بايد به درستى رعايت شود تا آن دليل در محكمه پذيرفته شود.

۳. صرف ادعاى وكيل از داشتن سابقه درخشان موكل ملاك پذيرش دليل نيست، و بايد اين سابقه پاك براى خود قاضى ثابت شود. به ويژه وقتى كه طرف مقابل براى اثبات سوء سابقه، مدارك صحيح و موثقى داشته باشد.

۴. متهم هرگز به حقيقت اشاره نمى‏ كند و حتى مى ‏كوشد تا توجه قاضى را از آن باز دارد.

ابتدا و قبل از طرح شبهات و پاسخ آنها مواردى را يادآور مى‏ شويم:

الف. حقيقت پنهان

از شيوه ‏هاى رايج ميان بازپرسان براى كشف حقايق اين است كه ضمن توجه به اظهارات متهم، به آن چه سعى مى‏ كند از آن بگذرد و آن را نگويد نيز دقت مى ‏كنند. براى نمونه، در بررسى خانه مظنون تنها به محل مورد نظر او نمى‏ روند، بلكه محل‏ هايى را نيز كه مظنون به آن اشاره نمى‏ كند به خوبى بررسى مى‏ كنند.

بنابراين، سؤال اين است كه چرا با وجود اين همه رواياتى كه از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله درباره ولايت اميرمؤمنان على‏ عليه السلام و فضائل بى‏ كران ايشان نقل شده است، باز هم بعضى افراد تمامى اين فضائل را ناديده مى‏ گيرند؟ نه تنها درباره جانشين حقيقى پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله اختلاف مى‏ كنند، بلكه مدعى مى‏ شوند كه حق خلفا پايمان شده است!

آيا هميشه مدعى صاحب حق است؟ ما معتقديم كه هميشه مدعى صاحب حق نيست! بسيار اتفاق مى‏ افتد كه فردى به ديگرى ظلمى مى‏ كند، و براى كتمان حقيقت خودش شاكى مى ‏شود.

براى مثال در داستان حضرت يوسف ‏عليه السلام، هر چند زليخا با نيرنگ ايشان را به كار خلاف دعوت مى‏ كند، اما حضرت يوسف‏ عليه السلام قبول نمى‏ كند و هنگام فرار پيراهنش نيز پاره مى‏ شود. همان لحظه عزيز مصر با همراهانش از راه مى‏ رسند و زليخا و حضرت يوسف ‏عليه السلام را با هم مى‏ بينند. اما زليخا پيش‏ دستى مى‏ كند و مى‏ گويد: «كيفر كسى كه بخواهد نسبت به خانواده تو خيانت كند جز زندان يا عذاب دردناك چيست» .[۱۱]

در اينجا زليخا با اطلاع از ظلم خود مدعى حق مى‏ شود، و به ظاهر نيز همه چيز به نفع زليخاست. اما از آنجا كه خداوند داد مظلوم را از ظالم مى‏ گيرد، اين بار نيز شاهدى از زنان مصر حقيقت را افشا مى‏ كند، همانگونه كه خداوند در قرآن چنين مى‏ فرمايد: «و در اين هنگام شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه اگر پيراهنش از پيش رو پاره شده آن زن راست مى‏ گويد و او از دروغگويان است و اگر پيراهنش از پشت پاره شده آن زن دروغ مى ‏گويد و او از راستگويان است . هنگامى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن از پشت پاره شده گفت اين از مكر و حيله شما زنان است كه مكر و حيله شما زنان عظيم است» .[۱۲]

در مورد جريان غدير و امامت حضرت على‏ عليه السلام ما معتقديم كه برخى -  از جمله نويسنده كتاب مذكور -  بر خلاف حقايق مسلّم تاريخى و حديثى سخن گفته و مدعى مطالبى شده‏ اند كه عقل سليم و وجدان بيدار آنها را نمى ‏پذيرد. در واقع مى‏ توان گفت كه اين سخنان را فقط براى پوشيده ماندن حقايق بيان كرده ‏اند. از اين رو در آغاز بحث براى يافتن حقيقت، جريان غدير را هم از ديدگاه شيعيان و هم از ديدگاه نويسنده كتاب بيان مى ‏كنيم:

ماجراى غدير به روايت نويسنده كتاب

نويسنده كتاب «راهى ديگر براى كشف حقيقت» خلاصه واقعه غدير را چنين نقل كرده است:

سال دهم هجرى كه رسول‏ خداصلى الله عليه وآله براى انجام دادن و تعليم حج اسلامى عازم بيت ‏اللَّه الحرام بود، نامه‏ هايى به رؤساى قبائل عرب و بلاد مسلمانان از جمله اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام كه در يمن مشغول جمع زكات بود ارسال فرمود. على‏ عليه السلام اموال را به برخى از همراهان خود سپرد و با سرعت روانه مكه شد، و در روز هفتم يا هشتم ذى‏ الحجه خود را به رسول‏ خداصلى الله عليه وآله رساند.

پس از انجام دادن مناسك حج، به سوى مأموريت خود -  كه حمل اموال بيت‏ المال بود -  بازگشت. حضرت اميرعليه السلام در بازگشت مشاهده كرد آن افراد در برخى اموال -  كه جزء بيت ‏المال بود -  تصرف كرده ‏اند. لذا با آنها تندى و عتاب فرمود، كه بر آنان گران آمد و پس از ملحق شدن به ساير مسلمانان، شروع به بدگويى از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نزد پيامبرصلى الله عليه وآله و سائرين كردند.

رسول‏ خداصلى الله عليه وآله كه اين وضعيت را مشاهده كرد، براى اينكه على‏ عليه السلام به بدى شناخته نشود، بر خود لازم ديد قبل از آنكه مسلمانان متفرق شوند و پيش از آنكه امواج اين واقعه به مكه و مدينه برسد و مردم تحت تأثير قرار گيرند، از شخصيت بارز و ممتاز على‏ عليه السلام دفاع كند. و لذا حضرت را با فضائل عالى به مسلمانان معرفى كرد، و قضيه را در همان جا فيصله داد. لذا در اجتماع غدير خم به معرفى آن جناب و وجوب دوستى او بر جميع مسلمانان پرداخت.

بنابر آنچه گذشت، نويسنده كتاب معتقد است كه خطبه غدير واكنش پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله به شكايت همراهان حضرت على‏ عليه السلام در سفر يمن از ايشان بوده است، و مقصود پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله از خطبه غدير و جمله «من كنت مولاه فهذا على مولاه» اين بود كه اعلام كند: هر كس دوست من است، با على نيز دوستى كند.

حقيقت ماجراى غدير به روايت شيعيان

شيعيان مى‏ گويند در سال دهم هجرت از طرف خداوند به پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله دستور داده شد تا دو مسئله مهم از دين اسلام را به طور مفصل و رسمى به مردم ابلاغ كند: يكى حج، و ديگرى ولايت و خلافت دوازده امام‏ عليهم السلام.

اعلام عمومى براى سفر حج داده شد و جمعيتى بيش از ۱۲۰۰۰۰ نفر از هر سو عازم مكه شدند. با رسيدن ايام حج، پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله به عرفات، مشعر و منى رفت و اعمال حج را يكى پس از ديگرى با تمام واجبات و مستحباتش به مردم آموخت.

در عرفات دستور الهى نازل شد و رسول ‏اللَّه ‏صلى الله عليه وآله علم و ودايع انبياءعليهم السلام را به حضرت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام تحويل داد و به آن حضرت منتقل كرد. بلافاصله پس از اتمام حج،منادى پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله بلال از طرف آن حضرت اعلام كرد: فردا كسى  نبايد باقى بماند و همه بايد حركت كنند تا در وقت معين در غدير خم حاضر شوند.

صبح آن روز اين جميعت به غدير خم رسيدند و پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله دستور توقف در اين منطقه را صادر كرد. سپس با آماده شدن مردم، آن حضرت سخنرانى تاريخ و آخرين خطابه رسمى خود را - كه حدود يك ساعت طول كشيد -آغاز كرد. اين خطابه گرانقدر را مى ‏توان به يازده بخش تقسيم كرد[۱۳]:

نبى مكرم اسلام‏ صلى الله عليه وآله در بخش اول به حمد و ثناى الهى مى ‏پردازد. در بخش دوم با اشاره به آيه تبليغ مى ‏فرمايد: اگر فرمان مهم الهى درباره اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را به شما ابلاغ نكنم رسالتم را انجام نداده ‏ام. در بخش سوم به امامت ائمه دوازده ‏گانه ‏عليهم السلام اشاره مى ‏كند. در بخش چهارم اين جمله معروف را مى‏ فرمايد: من كنت مولاه فهذا على‏ عليه السلام مولاه: هر كس من سرپرست (صاحب اختيار) اويم، اين على‏ عليه السلام هم سرپرست او است. همچنين پيامبرصلى الله عليه وآله كمال دين و تمام نعمت را به ولايت ائمه اطهارعليهم السلام مى‏ داند.

در بخش پنجم رويگردانان از ولايت ائمه اطهارعليهم السلام را جهنمى معرفى، و برخى از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام را بيان مى ‏كند. در بخش ششم، به عده ‏اى از اصحابشان اشاره مى‏ كند كه خلافت را پس از ايشان غصب و مردم را به جهنم مى ‏كشانند. نبى اكرم‏ صلى الله عليه وآله تأكيد فرمود كه چون خداوند به افشا نكردن نام آنها دستور داده، من نيز مأمور به معرفى آنان نيستم. ولى اين امر مانع از عذاب آخرت آنان نيست.

در بخش هفتم ثمره ولايت و محبت اهل‏بيت ‏عليهم السلام را بهشت و روى‏ تافتن از آن را جهنم معرفى مى‏ كند. در بخش هشتم اوصاف و شئون امام زمان‏ عليه السلام را بيان مى‏ كند. در بخش نهم مردم را به بيعت با خويش و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام دعوت مى ‏كند.

در بخش دهم بيعت با ائمه اطهارعليهم السلام را مقدمه‏ اى براى فهم تمام حلال‏ ها و حرام‏ ها تا روز قيامت مى‏ داند، زيرا تمام حلال‏ها و حرام‏ها به صورت تفصيلى در زمان ايشان مطرح نشده بود.

در ضمن بالاترين امر به معروف و نهى از منكر را امر به اطاعت از ائمه اطهارعليهم السلام و نهى از مخالفت با ايشان معرفى مى‏ كند. در بخش يازدهم، از مردم بيعت زبانى مى‏ گيرد و دوباره بر اطاعت از ائمه اطهارعليهم السلام تأكيد مى‏ كند.

گفتنى است در بخشى از اين خطابه گرانقدر، نبى اكرم‏ صلى الله عليه وآله به حاضران چنين فرمود: اى مردم، چه كسى سزاوارتر از شما به شماست؟ گفتند: خداوند و پيامبر او. پيامبرصلى الله عليه وآله پس از گرفتن اين اقرار از مردم و يادآورى چنين منصبى درباره حضرت على‏ عليه السلام فرمود:

من كنت مولاه فهذا على‏ عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه: هر كس كه من مولاى اويم على‏ عليه السلام هم مولاى او است. خدايا دوست بدار كسى كه او را دوست دارد، و دشمن بدار كسى را كه با او دشمنى مى‏ كند.

سپس رسول‏ خداصلى الله عليه وآله فرمود: همانا خداوند مرا به رسالت مبعوث كرد. اين مطلب براى من سنگين بود و نمى ‏توانستم مردم مرا با ابلاغ اين امر تكذيب خواهند كرد. خداوند مرا بيم داد كه بايد اين مطلب را ابلاغ كنى، يا اينكه عذاب خواهى شد.

سپس اين آيه را نازل فرمود: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين» .

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله از حاضران خواستند تا اين پيام مهم را به غايبان، نسل در نسل و تا روز قيامت برسانند.

همچنين امر كردند تا همه با ايشان بيعت كنند و اين مقام و منصب بزرگ را به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام تبريک گويند.[۱۴]

بنابراين، شيعه ماجراى غدير و خطابه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله را بيان امر مهم جانشينى و واگذارى امامت و خلافت به مولاى متقيان على‏ عليه السلام مى‏ داند. گفتنى است كه شيعيان انحصار خطابه غدير به چند عبارت كوتاه را نمى ‏پذيرند، و استناد به موارد منقول اهل‏ تسنن را فقط براى احتجاج با آنان بيان مى ‏كنند.

شيعيان با ارجاع به كتاب‏ هايى نظير «الغدير» -  كه از شيعه و اهل‏ تسنن نقل كرده است -  از جامعيت خطابه غدير و اعتبار سند آن دفاع مى‏ كنند.

قضاوتى درباره نقل ماجراى غدير

همان طور كه ديديم، هر دو طرف ادعا ماجراى غدير را بيان كرده‏ اند. با اين تفاوت كه شيعه آن را در ارتباط با موضوع جانشينى و ولايت اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام مى‏ داند و براى ادعاى خود ادله ‏اى را مطرح مى ‏كند.

ولى نويسنده كتاب آن را در ارتباط با واقعه يمن و موضوع شكايت از اميرالمؤمنين ‏عليه السلام مى ‏داند. البته در خور ذكر است كه نويسنده كتاب هيچ سندى را براى گفته ‏هايش بيان نكرده است، و مى ‏دانيم كه در قضاوت، ادعاى بى ‏سند پذيرفته نمى‏ شود.

با اين همه، وى از اعتقاد شيعه انتقاد مى ‏كند و آن را به چند دليل باطل مى‏ داند. اينك به بررسى آنها مى‏ پردازيم، تا ببينيم كدام ادعا با منطق و عقل سازگارتر است.

قبل از بررسى ادله نويسنده كتاب، نكته بسيار مهم ديگر اين است كه گويا نويسنده هيچ اطلاعى از مدارك اهل‏ تسنن ندارد! زيرا ۱۱۰ نفر از صحابه و ۸۹ نفر از تابعان -  كه حديث غدير را نقل كرده‏ اند -  در كتب دانشمندان اهل‏ تسنن به چشم مى ‏خورد.

در قرن سوم ۹۲ دانشمند، در قرن هفتم ۲۱، در قرن هشتم هيجده و... ، و در قرن چهاردهم بيست دانشمند اين حديث را -  البته نه به صورت كامل -  نقل كرده‏ اند، و هيچ كدام ادعاى نويسنده را بيان نكرده ‏اند.[۱۵]

گروهى تنها به نقل حديث اكتفا نكرده، بلكه درباره اسناد و مفاد آن به طور مستقل كتاب‏ هايى نوشته ‏اند. «طبرى» -  از مورخان بزرگ اهل‏ تسنن -  كتابى به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» نوشته، و اين حديث شريف را از ۷۵ طريق از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله نقل كرده است.

همچنين احمد بن حنبل -  از محدثان بزرگ اهل ‏تسنن -  به چهل سند[۱۶]، ابن‏ حجر عسقلانى به ۲۵ سند و نسائى به ۲۵۰ سند حديث غدير را نقل كرده ‏اند.

شبهات مطرح شده در كتاب «راهى ديگر براى كشف حقيقت» بعضاً تكرارى است كه به آنها اشاره نمى‏ كنيم. مثل شبهه شكايت لشكر يمن. و اما شبهاتى كه در اين كتاب آمده و كمتر به آن اشاره شده چند مورد است:

شبهه اول. استفاده پيامبرصلى الله عليه وآله از جملات دو پهلو

نويسنده كتاب، دليل دوم در رد اعتقاد شيعيان به غدير چنين بيان مى‏ كند: درباره چنين امر مهمى چرا بايد رسول‏ خداصلى الله عليه وآله از جمله دو پهلو يا سه پهلو استفاده كند و توضيح بيشترى ندهند؟! بايد واضح مى ‏فرمودند كه على‏ عليه السلام خليفه من است و شرح مفصلى مى‏ دادند.

و اما پاسخ اين شبهه:

در ابتداى سخن، نويسنده معتقد شده كه واقعه غدير مربوط به يمن است، و پيامبرصلى الله عليه وآله تنها مى‏ خواست ديدگاه منفى بعضى از مردم را درباره حضرت على‏ عليه السلام برگرداند. اين ادعاى نويسنده نشان مى ‏دهد كه كلام پيامبرصلى الله عليه وآله به هيچ وجه دو پهلو يا سه پهلو نيست.

حال اگر در ادامه مى‏ گويد جملات پيامبرصلى الله عليه وآله دو پهلو يا سه پهلو است، ديگر نمى ‏تواند ادعا كند كه واقعه غدير مربوط به يمن است. به بيان ديگر: دو پهلو يا سه پهلو بودن كلام پيامبرصلى الله عليه وآله ادعاى اول او را باطل مى‏ كند.

سواى اين نكته، خطبه غدير كاملاً واضح است. پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله براى بيان حق اميرمؤمنان ‏عليه السلام هرگز از جملات چند پهلو استفاده نكرده است. ما معتقديم پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در روز غدير خطبه مفصلى خوانده است، در حالى كه بيشتر اهل‏ تسنن عبارات خطابه را بسيار مختصر آورده‏ اند.

پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير نه تنها على‏ عليه السلام را به طور رسمى و با لفظ «خليفه» و «وصى» پس از خود معرفى كرد، بلكه براى آنكه جاى ترديد باقى نماند، بر بالاى جهاز شتران دست حضرت على‏ عليه السلام را بالا برد و فرمود: هر كس من مولاى اويم، اين على مولاى او است. سپس فرمود:

اى مردم! همانا من نبى هستم و على ‏عليه السلام وصى پس از من است. صراط مستقيم خداوند منم كه شما را به پيروى از آن امر فرموده، و پس از من على ‏عليه السلام است كه به درستى و راستى راهنماى آن است و به آن حكم و دعوت مى‏ كند. فرمان او را بشنويد و گردن نهيد و پيروى‏ اش كنيد، و از آنچه شما را باز مى‏ دارد خوددارى كنيد تا راه را بيابيد. به سوى هدف او حركت كنيد و راه‏ هاى گوناگون شما را از راه باز ندارد. على‏ عليه السلام برادر و وصى و نگهبان دانش من است. على‏ عليه السلام ياور دين خدا و دفاع كننده از رسول او است.

در آن روز، رسول‏ خداصلى الله عليه وآله نكات بسيارى درباره ولايت على ‏عليه السلام بيان فرمود. به گونه ‏اى كه همه منظور ايشان را دانستند، و در نهايت نيز با اميرالمؤمنين على ‏عليه السلام بيعت كردند و به ايشان تبريك گفتند. متن خطابه نشان مى‏ دهد كه اين جملات به طور كامل مقام جانشينى امام را تفهيم مى‏ كند، و همه مسلمانان نيز بدون هيچ گونه پرسشى با حضرت بيعت كردند. بنابراين:

اولاً: اگر واقعه غدير -  بنا بر ادعاى شبهه كننده -  به طور روشن در ارتباط با يمن بود، صرف اين ادعا چند پهلو بودن خطبه غدير را باطل مى‏ كند. گويا شبهه كننده توجه نداشته است كه دليل دومش نقض دليل نخست او است.

ثانياً: خطابه غدير مطابق نقل شيعه، كلامى واضح است و به هيچ وجه چند پهلو نيست. همان طور كه در بالا به آن اشاره كرديم.

ثالثاً: ما در ادامه توضيح مى‏ دهيم كه واقعه غدير حتى مطابق آنچه اهل ‏تسنن به اجمال نقل كرده ‏اند، نه تنها كلامى چند پهلو نيست، بلكه قرائن روشن نشان مى ‏دهد كه در خصوص ولايت حضرت على ‏عليه السلام است. البته بايد گفت فراوانى نكاتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در موقعيت‏ هاى مختلف -  غير از غدير- درباره اميرالمؤمنين ‏عليه السلام فرموده و اهل‏ تسنن نيز نقل كرده ‏اند، قرينه است كه اين عبارات خطابه درباره ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است.

حال سؤال مهم اينجاست كه چرا اهل‏ تسنن نيز بايد غدير را به جانشينى حضرت على‏ عليه السلام ارتباط دهند؟

بسيارى از اهل‏ تسنن خطبه غديريه پيامبرصلى الله عليه وآله را به صورت خيلى مختصر و در قالب حديث آورده ‏اند. اما در خور توجه است كه آنان تقريباً تمامى قطعات خطبه شيعى غدير را در كتاب‏هاى خود به صورت جداگانه آورده‏ اند، براى مثال، ما معتقديم كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در خطبه غدير چنين فرمايش‏ هايى داشته ‏اند:

على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام برادر، وصى و جانشين من ميان امت و امام پس از من است.

هر كس با او مخالفت كند ملعون است، و هر كه پيرو و تصديق كننده ‏اش باشد در مهر و رحمت است

آگاه باشيد كه جز اين برادرم )على ‏عليه السلام( كسى نبايد اميرالمؤمنين خوانده شود. هشدار كه پس از من سرپرستى مؤمنان براى كسى جز او روا نباشد.

اهل ‏تسنن نيز اين سخنان را به طور جداگانه آورده ‏اند، كه در اينجا تنها به چند نمونه از آنها بسنده مى‏ كنيم:

از براء بن عازب نقل شده است كه گفت: ما با رسول‏ خداصلى الله عليه وآله در سفر بوديم. به غدير خم كه رسيديم، براى نماز ندا داده شد. زير درختان را براى رسول‏ خداصلى الله عليه وآله جارو كردند. حضرت نماز ظهر را خواند و دست على‏ عليه السلام را گرفت و فرمود: آيا نمى‏ دانيد من بر مؤمنان از خودشان سزاوارترم؟ مردم گفتند: آرى. فرمود: آيا نمى‏ دانيد كه من از هر مؤمن بر خودش سزاوارترم؟ مردم گفتند: آرى. پس دست على‏ عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى او هستم على‏ عليه السلام هم مولاى او است. خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن باش. براء بن عازب گويد: بعد از اين عمر جلو آمد و به على ‏عليه السلام گفت: گوارا باد بر تو اى پسر ابوطالب! تو مولاى هر زن و مرد مؤمن شده ‏اى![۱۷]

همچنين پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: براى هر نبى وصى و وارثى است. همانا على‏ عليه السلام وصى و وارث من است.[۱۸]

همچنين پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله به حضرت زهراعليها السلام فرمود: اى فاطمه! همانا كرامت (خاص) خداوند عزوجل به تو اين است كه تو را به اولين اسلام آورندگان و داناترين و بردبارترين تزويج كرد. همانا خداى بلندمرتبه به اهل زمين نظرى فرمود و مرا از ميان ايشان انتخاب كرد، و به نبوت و رسالت مبعوث كرد. سپس نظرى فرمود و از ميان ايشان همسر تو را برگزيد، و به من وحى فرمود كه تو را به همسرى او در آورم و او را به عنوان وصى برگزينم.[۱۹]


همچنين پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همانا اين (على‏ عليه السلام) برادر من، وصى من و جانشين من در ميان شماست. پس (فرمان)او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.[۲۰]

در روايتى ديگر آمده است: ام‏ سلمه خطاب به عايشه گفت: شنيدم كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: على‏ عليه السلام جانشين من ميان شما در زمان حيات و مرگ من است. پس هر كس از او سرپيچى كند از من سرپيچى كرده است. اى عايشه! آيا تو (به اين سخن) گواهى مى‏ دهى؟ عايشه گفت: به خدا قسم بله.[۲۱]

در روز خيبر نيز پيامبرصلى الله عليه وآله به حضرت على‏ عليه السلام فرمود: پس از من تو امام و ولى هر زن و مرد مؤمن هستى.[۲۲] در حديثى ديگر پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: على ‏عليه السلام باب حطّه است. هر كس از آن وارد شود مؤمن، و هر كس از آن خارج شود كافر است.[۲۳]

همچنين پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس بعد از من از على‏ عليه السلام جدا شود، روز قيامت هرگز مرا نخواهد ديد و من نيز او را نخواهم ديد. و هر كس با على‏ عليه السلام مخالفت كند، خدا بهشت را بر او حرام مى ‏كند و جايگاه او را آتش قرار مى‏ دهد. و هر كس على‏ عليه السلام را رها كند، خداوند روزى كه اعمال بر او عرضه مى ‏شود خوارش مى‏ كند. هر كس على ‏عليه السلام را يارى كند، آن روز كه خدا را ملاقات كند خداوند يارى اش كند... .[۲۴]

ابوذر روايت مى ‏كند كه رسول‏ خداصلى الله عليه وآله فرمود: هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، و هر كس مرا عصيان كند خدا را عصيان كرده است. و هر كس على‏ عليه السلام را اطاعت كند مرا اطاعت كرده، و هر كس على‏ عليه السلام را عصيان كند مرا عصيان كرده است.[۲۵]

گفتنى است برخى منابع اهل ‏تسنن تصريح مى‏ كنند كه خود رسول‏ خداصلى الله عليه وآله لقب «اميرالمؤمنين» را بر ايشان نهاده است.[۲۶]

بنابراين، حتى اگر اهل‏ تسنن از آن همه خطبه طولانى غدير تنها به بخشى از آن اشاره كرده باشند، احاديث فراوان آنان درباره اميرمؤمنان‏ عليه السلام نشان مى‏ دهد كه معناى ولايت در حديث غدير به معناى  خلافت و جانشينى است، نه صرف دوستى.

شبهه دوم. عرفات بهترين مكان براى معرفى جانشين

نويسنده كتاب دليل چهارم را در رد اعتقاد شيعيان به غدير چنين بيان مى ‏كند:

اگر رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله مى‏ خواست در حج چنين چيز مهمى را اعلام كند، مناسب‏ ترين مكان عرفه بود. در غدير اهل مكه حضور نداشتند و خيلى از افراد قبايل عرب نيز نبودند.

و اما پاسخ اين شبهه:

طبق اسناد روايى و تاريخى،پيامبرصلى الله عليه وآله در عرفه نيز براى چندمين بار به مسئله جانشينى حضرت على ‏عليه السلام تأكيد كرد.در عرفات دستور الهى نازل شد كه علم و ودايع انبياءعليهم السلام را به حضرت على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام منتقل و ايشان را خليفه و جانشين خود معرفى كند.[۲۷]

در منا نيز -  كه بسيارى از افراد قبايل عرب حضور داشتند - پيامبرصلى الله عليه وآله خطابه خود را -كه در واقع نوعى زمينه‏ سازى براى خطبه غدير بود -  بيان كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله در اين خطبه ابتدا به امنيت اجتماعى مسلمانان از نظر جان، مال و آبروى مردم اشاره كرد.

سپس خون‏ هاى به ناحق ريخته شده و اموال به ناحق گرفته شده در جاهليت را به طور رسمى عفو كرد، تا كينه ‏توزى‏ ها از ميان برداشته شود و امنيت جامعه تأمين شود. سپس پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را از اختلاف بعد از ايشان و كشيدن شمشير به روى يكديگر بر حذر داشت، و فرمود كه اگر من نباشم على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام مقابل نافرمانان خواهد ايستاد.

سپس نبى اكرم‏ صلى الله عليه وآله حديث ثقلين را چنين فرمود: من دو چيز گرانبها ميان شما باقى مى ‏گذارم، كه اگر به اين دو تمسك كنيد هرگز گمراه نمى‏ شويد: كتاب خدا و عترتم؛ يعنى اهل‏بيت ‏عليهم السلام.

با توجه به اهميت مسئله وصايت و جانشينى حضرت على‏ عليه السلام، پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور شد تا در مراسم ويژه ‏اى مستقل از حج آن را اعلام كند. از اين رو بعد از اتمام حج، دستور داد تا اهل مكه نيز در غدير خم حاضر شوند، كه به شهادت اسناد تاريخى پنج هزار نفر از اهل مكه نيز در غدير حضور داشتند.[۲۸]

بنابراين، اعلام جانشينى حضرت على‏ عليه السلام تنها منحصر در غدير نبود، بلكه در عرفه و منى نيز -  كه همه حاضر بودند -  اين امر به مردم ابلاغ شد. همچنين اهل مكه موظف شدند در غدير حضور يابند.

شبهه سوم. ناسازگارى اقدامات پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از واقعه غدير با موضوع جانشينى

نويسنده كتاب درباره دليل ششم در ردّ اعتقاد شيعيان به غدير مى ‏گويد:

بعد از غدير تا لحظه وفات نيز رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله، اعمالى كه دال بر خلافت على‏ عليه السلام داشته باشد از خود نشان ندادند. كليدهاى فرماندهى را به دست او ندادند و رُقبا را دور نكردند.

پيش از پرداختن به پاسخ اصلى، طرح چند سوال ضرورى است:

آيا نويسنده در آن تاريخ حضور داشته است؟

آيا تمامى آنچه در طول تاريخ روى داده نگاشته شده است؟

آيا هر حديثى  كه پيامبرصلى الله عليه وآله در سفارش اهل‏بيت‏ عليهم السلام فرموده است، از جمله احاديث ثقلین، سفینه، قلم و دوات و ده ‏ها موارد نانوشته، بيان شده است؟

با وجود كتمان بسيارى از حقايق در طول تاريخ، علماى شيعه بلكه برخى از علماى اهل‏ تسنن نيز مطالب فوق را در كتاب‏ هايشان مطرح كرد‏اند.

و اما پاسخ اين شبهه:

پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله اقدامات بسيارى را براى دور كردن رُقبا و اثبات جانشينى حضرت على ‏عليه السلام انجام داد، كه به بيان دو نمونه از آنها بسنده مى ‏كنيم:

۱. امر به تجهيز لشكر اسامه

ايشان با دستور به تجهيز لشكر اسامه در آخرين روزهاى عمر شريفشان[۲۹] و تأكيد فراوان به شركت رقبا، قصد دور كردن آنان را داشت.[۳۰] اما آنان كه اجتهاد خويش را مقدم بر فرمان خدا و رسول‏ صلى الله عليه وآله او مى‏ دانستند، مانند هميشه نافرمانى كردند.

۲. امر به آوردن قلم و دوات

پيامبر گرامى اسلام‏ صلى الله عليه وآله در لحظات آخر عمر شريفش، براى اينكه آخرين بار امر جانشينى حضرت على‏ عليه السلام را تثبيت كند و آخرين اقدام را براى دور كردن رقبا انجام دهد، دستور داد كه اطرافيان كاغذ و قلم بياورند كه اين مطلب را بنويسد. اما عمر بن خطاب -  كه به اعتراف خودش[۳۱] اين مطلب را مى ‏دانست -  مانع از خواست رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله و اقدام ايشان شد.[۳۲]

پس اعتقاد شيعيان درباره غدير مردود نيست، زيرا روشن شد كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله اقدامات ديگرى نيز براى تثبيت امر جانشينى حضرت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام و دور كردن رقبا انجام داده بود.

۲- «ماجراى غدير خم و رابطه آن با ولايت» ، چاپ عربستان. اين كتاب بين حجاج ايرانى بخش شده، و در آن سعى شده غدير را حادثه ‏هاى كوچك و بى‏ اهميت و منهاى مفهوم ولايت و امامت جلوه دهد.[۳۳]

پانویس

  1. غدير در آئينه كتاب: ص ۳۶.
  2. غدير در آئينه كتاب. اسرار غدير: ص ۱۲۱ ۱۰۷. چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۱، ص ۱۳۶ ۱۳۵.
  3. الفوائد الرضوية: ص ۲۲۲. الذريعة: ج ۱۵ ص ۲۱۴ ش ۱۴۱۵ و ج ۶ ص ۳۷۸. اعيان الشيعة: ج ۷ ص۴۲۵.
  4. حقيقت غدير (خراسانى) : ص۹-۵۳.
  5. الفوائد الرضوية فى احوال علماء المذهب الجعفرية (سرگذشت عالمان شيعه، محدث قمى): ص ۶۹۷ .
  6. راهى ديگر براى كشف حقيقت (سجودى) : ص ۳۱.
  7. راهى ديگر براى كشف حقيقت (سجودى) : ص ۳.
  8. راهى ديگر براى كشف حقيقت(سجودى) : ص ۲۶.
  9. راهى ديگر براى كشف حقيقت(سجودى) : ص ۲۶ ۳.
  10. راهى ديگر براى كشف حقيقت (سجودى): ص ۳.
  11. يوسف‏ عليه السلام /  ۲۵.
  12. يوسف‏ عليه السلام / ۲۶-۲۸.
  13. اسرار غدير (محمدباقر انصارى) : ص ۵۰-۵۲.
  14. الغدير: ج ۱ ص ۲۸۲. بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۳۷ ص ۱۱۱. مدارك اصلى خطابه غدير: روضة الواعظين: ج ۱ ص ۸۹ . الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ . اليقين: ص ۳۴۳. نزهة الكرام: ج ۱ ص ۱۸۶. الاقبال: ص ۴۵۶  - ۴۵۴. خطابه غدير در آينه اسناد (محمدباقر انصارى) .
  15. الغدير: ج ۱ ص ۱۵۹، ۱۴.
  16. مسند احمد: ج ۴ ص ۲۸۱: عن عدى بن ثابت، عن براء بن عازب، قال: كنّا مع رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله فى سفر، فنزلنا بغدير خم. فنودى فينا: الصلاة جامعة. و كسح لرسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله تحت شجرتين، فصلى الظهر و اخذ بيد على رضى اللَّه تعالى عنه فقال: الستم تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى. قال: الستم تعلمون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال: فأخذ بيد على فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. قال: فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: هنيئاً يابن ابى ‏طالب. اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.
  17. مسند احمد: ج ۴ ص ۲۸۱. المستدرک على الصحيحين: ج ۳ ص ۱۰۹. المعجم الكبير: ج ۵ ص ۱۶۶. شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۲۰۳ و ج ۲ ص ۳۹۲ ۳۹۱ ۳۸۵ ۳۸۲ ۳۸۱. تفسير ابن‏ كثير: ج ۲ ص ۱۵. التاريخ الكبير: ج ۴ ص ۱۹۳. تاريخ بغداد: ج ۸ ص ۲۸۴. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۱۱۷  - ۱۱۴، و ... .
  18. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۳۹۲ و ج ۳ ص ۵ . مختصر تاريخ دمشق: ج ۱۸ ص ۲۰. الرياض النضرة: ج ۲ ص ۲۳۴. اسنى المطالب: ص ۸۹ . المناقب (خوارزمى) : ص ۸۵ .
  19. كنزل العمال: ج ۱۱ ص ۶۰۴ . منتخب كنز العمال: ج ۴ ص ۶۴۱ .
  20. كنز العمال: ج ۱۳ ص ۱۳۳ ۱۱۴. مناقب الامام اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: ج ۱ ص ۳۷۶. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۴۸ و ج ۱ ص ۱۰۲ ۱۰۱. مختصر تاريخ دمشق: ج ۱۷ ص ۳۱۱ ۳۱۰.
  21. الفتوح: ج ۲ ص ۴۵۵.
  22. المناقب (خوارزمى) : ص ۶۱ .
  23. كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۰۳ . فيض القدير: ج ۴ ص ۳۵۶. جامع الاحاديث: ج ۶ ص ۱۹۸.
  24. فرائد السمطين: ج ۱ ص ۵۴ .
  25. المستدرك على الصحيحين: ج ۳ ص ۱۲۱. مناقب الامام اميرالمؤمنين‏ عليه السلام: ج ۲ ص ۶۰۹ . تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۳۰۷ ۳۰۶ و ج ۲ ص ۲۶۸. مختصر تاريخ دمشق: ج ۱۷ ص ۳۷۶.
  26. تاريخ مدينة دمشق: ج ۴۲ ص ۳۲۸  - ۳۲۶ و ج ۲ ص ۳۳۶  - ۳۳۳. مختصر تاريخ دمشق: ج ۱۷ ص ۳۸۲. المناقب (خوارزمى) : ص ۳۲۲.
  27. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۳ و ج ۲۱ ص ۳۸۰.
  28. تفسير العياشى: ج ۱ ص ۳۳۲. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۵  - ۱۱۳. غاية المرام: ج ۳ ص ۳۲۶.
  29. الملل و النحل: ج ۱ ص ۲۳. المواقف: ج ۳ ص ۶۵۰ . شرح نهج البلاغه (ابن ابى ‏الحديد) : ج ۶ ص ۳۴.
  30. السيرة الحلبية: ج ۳ ص ۲۲۷. الطبقات الكبرى: ج ۲ ص ۹۰. تاريخ مدينة دمشق: ج ۲ ص ۵۵ . عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۱۸ ص ۷۶. إمتاع الاسماع (المقريزى): ج ۲ ص ۱۲۴ و ج ۱۴ ص ۵۲۰ .
  31. ترجمه فارسى تاريخ طبرى: ج ۴ ص ۱۳۲۰. و همچنين ابن ابى ‏الحديد در شرح نهج البلاغه: ج ۱۲ ص ۲۱ مى ‏نويسد: عمر بن خطاب در توجيه مخالفت با پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در نوشتن وصيتنامه مى‏ گويد: من مى‏ دانستم كه پيامبر خدا چه چيزى را قصد داشت بنويسد. او اراده نموده بود تا به اسم على تصريح كند. ولى من به جهت مهربانى و احتياط بر اسلام از آن امتناع نمودم.
  32. صحيح بخارى: ج ۴ ص ۱۶۱۲ و ج ۵ ص ۲۱۴۶ و ج ۶ ص ۲۶۸۰.
  33. حديث غدير منشور جاويدان ولايت (رهبر) : ص ۷.