یوسف بن قزغُلی بغدادی
اعتراف به مفاد حديث غدير[۱]
بسيارى از دانشمندان بزرگ اهل سنت به دلالت حديث غدير به امامت اميرالمؤمنين عليه السلام تصريح كرده، و آشكارا بر مطلوب شيعه تنصيص كرده اند! در كتاب «عوالم العلوم» فهرستى از راويان حديث و شعرا و اهل لغت عامه كه معنى «اولى» را معناى اصلى كلمه مولى دانسته اند آورده است.[۲] از جمله يوسف بن قِزُغْلى بن عبداللَّه بغدادى، سبط بن جوزى (ت ۵۸۱ يا ۵۸۲ - م ۶۴۵ ق) است.
سبط بن جوزى در كتابش «تذكرة خواصّ الأمة فى معرفة الأئمة» مى نويسد: دانشمندان سيره اتفاق نظر دارند كه واقعه غدير پس از بازگشت پيامبرصلى الله عليه وآله از حجةالوداع، در هجدهم ذى حجّه رخ داده است. رسول خداصلى الله عليه وآله در غدير خم صحابه اش را - كه صد و بيست هزار تن بودند - گرد آورد و فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. و بر آن (ولايت على عليه السلام) با سخنى صريح و بى تلويح و اشاره تنصيص فرمود. سبط بن جوزى سپس ماجراى حارث فهرى را از ابواسحاق ثعلبى در تفسيرش نقل كرده است.[۳]
وى در ادامه، در مورد معناى حديث غدير از قول دانشمندان زبان عربى چند وجه را براى واژه «مَولى» آورده است:
۱. مالک: مالک بردگى، در آيه «ضَرَبَ اللَّهُ مَثلاً عَبداً مَملُوكاً لا يَقدِرُ عَلى شَىءٍ... وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَولاهُ»[۴]: خدا مثلى زده است برده مملوكى كه بر هيچ كارى توانا نيست... و او سربار مولايش است. در ان آيه به معناى است.
۲. مُعتِق: آزادكننده برده.
۳.مُعتَق: آزادشده.
۴. ناصر: ياور، مانند آيه «ذلِكَ بِأنَّ اللَّهَ مَولَى الَذينَ آمَنُوا وَ أنَّ الكافِرينَ لا مَولى لَهُم»[۵]: اين بدان سبب است كه خدا مولاى مؤمنان است و كافران مولايى ندارند؛ يعنى ياورى ندارند.
۵ .پسرعمو: در شعر شاعران آمده است:
مَهلاً بَنى عَمِّنا مَهلاً مَوالينَا
لا تَنبُشُوا بَينَنا ما كانَ مَدفُوناً
آرام گيريد اى پسرعموهاى ما؛ اى موالى ما. آنچه را ميان ما مدفون شده از خاک بيرون نكشيد.
ديگرى سروده است:
هُمُ المَوالى حَنِقُوا عَلَينا
وَ إنّا مِن لِقائِهِم لَزُورُ
آنان موالى اند و بر ما سخت گرفتند و ما از ديدارشان رويگردانيم.
صاحب «صحاح» از ابوعُبَيده نقل كرده كه مراد سراينده اين بيت از «موالى» پسرعموهاست، مانند آيه: «ثُمَّ نُخرِجُكُم طِفلاً»[۶]: سپس شما را كه كودكى شده ايد بيرون مى آوريم.
۶ .هم پيمان: شاعر گفته است:
مَوالىَ حِلفٍ لا مَوالىَ قَرابَةٍ
وَ لكِن قَطيناً يَسألُونَ الأتاويا
موالى از حيث عهد و پيمان اند نه از حيث خويشاوندى، ولى خادماناند كه خراج مى خواهند؛ مراد شاعر اين است كه آنان هم پيمانان اند، نه پسرعموها.
سروده فرزدق:
وَ لَو كانَ عَبدُاللَّهِ مَولىً هَجَوتُهُ
وَ لكِنَّ عَبدَاللَّهِ مَولى مَوالِيا
اگر عبداللَّه هم پيمان بود او را ريشخند مى كردم، ولى او سرور هم پيمان هاست. زيرا عبداللَّه بن ابى اسحاق سرور حَضرَميان بود و آنان هم پيمان هاى بنى عبدشمس بن عبدمناف بودند، و عرب هم پيمان را مولى مى گويد. «موالى» را منصوب كرده، زيرا به سبب ضرورت آن را به اصلش باز گردانده است. «مَولى» را تنوين نداده، زيرا آن را همانند غير معتلّى غير منصرف گردانده است.
۷. متولّى در »ضَمان جَريره«××× ۱ ضَمان جريره: قراردادى كه به موجب آن شخصى در مقابل شخص ديگر متعهّد مىشود كه خسارات ناشى از جرم او را به عهده خود گيرد و در عوض وارث او باشد. لغتنامه دهخدا )مترجم( . ××× و به دست آوردن ميراث: اين رسمى در جاهليت بوده كه با آيه مواريث××× ۲ يعنى: نساء / ۱۱. ××× نسخ شد.
۸ . همسايه: همسايه به سبب حقوقى كه از همسايگى برخوردار مىشود، »مَولى« ناميده شده است.
۹. سيّدِ مُطاع: و اين مولاى مطلق است. جوهرى در »الصحاح« گويد: هر كس عهدهدار امر ديگرى شود ولىّ او است.
۱۰. أولى: خداى تعالى مىفرمايد: »فَاليَومَ لا يُؤخَذُ مِنكُمْ فِديَةٌ وَ لا مِنَ الَذينَ كَفَرُوا مَأواكُمُ النارُ هىَ مَولاكُم«××× ۳ حديد / ۱۵. ×××: امروز از شما و از كافران عوضى كه خود را با آن برهانند پذيرفته نمىشود. جايگاه شما آتش است و آن مولاى شماست؛ يعنى به شما سزاوارتر است.
و اما مراد از حديث غدير فرمانبردارى ويژه است. از اين رو، معناى دهم مراد است؛ يعنى: هر كس من از او به او سزاوارترم، علىعليه السلام از او به او سزاوارتر است. حافظ ابوالفرج يحيى بن سعيد ثقفى اصفهانى در كتابش به نام »مرج البحرين« به اين معنى تصريح كرده است. وى حديث غدير را به اِسنادش چنين روايت كرده است: پس رسولخداصلى الله عليه وآله دست علىعليه السلام را گرفت و فرمود: مَن كُنتُ وَليُّهُ وَ أولى بِهِ مِن نَفسِهِ فَعَلىٌّ وَليُّهُ: هر كس من ولىّ او هستم و از او به او سزاوارترم، على ولىّ او است. بنابراين، دانسته مىشود كه همه معانى به معناى دهم باز مىگردند.
سخن پيامبرصلى الله عليه وآله در آغاز حديث، يعنى: ألَستُ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم؟ نيز بر اين معنى دلالت مىكند. اين نصّ صريح در اثبات امامت علىعليه السلام و )وجوب( گردن نهادن به فرمانبرى از او است. حديث نبوى: »و حقّ را پيوسته همراه علىعليه السلام گردان« نيز چنين است، چرا كه معناى اين حديث آن است كه هر گاه ميان علىعليه السلام و يكى از صحابه اختلافى رخ دهد، حق با علىعليه السلام است. امّت در اين اجماع دارند. آيا نديدى كه عالمان احكام سركشان را از رخدادهاى جمل و صفين استنباط كردهاند؟
بارى، شاعران درباره روز غدير بسيار شعر سرودهاند. سپس سبط بن جوزى ماجراى شعر سرودن حسّان بن ثابت و تأييد پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز اشعارش، و نيز اشعار قيس بن سعد بن عُباده انصارى در صفّين در مورد غدير - كه هر دو پيشتر گذشت - را آورده است. همچنين اشعار كُمَيت را آورده است:
نَفى عَن عَينِكَ الأرَقُ الهُجُوعا
وَ هَمّاً يَمتَرى عَنهُ الدُمُوعا
لَدَى الرَحمنِ يُشفَعُ بِالمَثانى
فَكانَ لَنا أبُوحَسَنٍ شَفيعا
وَ يَومَ الدَوحِ دَوحِ غَديرِ خُمٍّ
أبانَ لَنا الوَلايَةَ لَو أُطيعا
وَ لَكِنَّ الرِجالَ تَبايَعُوها
فَلَم أرَ مِثلَها خَطَراً مَبيعا
شببيدارى خواب را از دو چشمت برد و اندوهى اشكآور را )از دلت( زدود. نزد خداى رحمان به وسيله سوره حمد شفاعت مىشود، ولى شفيع ما ابوالحسن علىعليه السلام است. پيامبرصلى الله عليه وآله در روزى كه در كنار درختان انبوه غدير خم فرود آمد، ولايت را براى ما آشكار ساخت. اى كاش كه او را فرمان مىبردند. ولى مردان آن را فروختند. من نديدهام كه امر مهمّى مانند آن فروخته شود.
اين ابيات داستان شگفتى دارد كه شيخ ما عمر بن صافى موصلى آن را براى ما بازگفت. او گفت:
يكى از آنان اين ابيات را خواند و انديشمندانه به خواب رفت. علىعليه السلام را در خواب ديد كه به او مىگويد: ابيات كُمَيت را براى من تكرار كن. او ابيات را خواند تا به »خَطَراً مَبيعاً« رسيد.
در اينجا، علىعليه السلام بيت ديگرى سرود و به شعر كُمَيت افزود:
فَلَم أرَ مِثلَ ذاكَ اليَومِ يَوماً
وَ لَم أرَ مِثلَهُ حَقّاً أُضيعا
من روزى را مانند آن روز نديدم و نديدم كه حقّى مانند آن حق ضايع گردد.
و آن مرد هراسان از خواب بيدار شد.
سيد حِميَرى گويد:
يا بايِعَ الدينِ بِدُنياهُ
لَيسَ بِهذا أمَرَ اللَّهُ
مِن أينَ أبغَضتَ عَلياً الرِضا
وَ أحمَدُ قَد كانَ يَرضاهُ
مَنِ الَذى أحمَدُ مِن بَينِهِم
يَومَ غَديرِ الخُمِّ ناداهُ
أقامَهُ مِن بَينِ أصحابِهِ
وَ هُم حَواليهِ فَسَمّاهُ
هذا عَلى بنُ أبىطالِبٍ
مَولىً لِمَن قَد كُنتُ مَولاهُ
فَوالِ مَن والاهُ يا ذَا العُلا
وَ عادِ مَن قَد كانَ عاداهُ
اى آنكه دين را به دنيايت فروختى، خدا به اين كار فرمان نداده است. از چه روى به علىعليه السلام برگزيده كينه مىورزى؟ حال آنكه احمدصلى الله عليه وآله از او خشنود مىبود. آن كيست كه احمدصلى الله عليه وآله در روز غدير خم از ميان مسلمانان ندايش داد و او را از بين اصحابش - كه گرداگرد او بودند - بر پاى داشت و نامش را بر زبان آورد و فرمود: اين على بن ابىطالب است. او مولاى كسى است كه من مولاى او هستم. اى خداى بلندمرتبه، با هر كس با او دوستى كند دوستى كن، و با هر كس با او دشمنى كند دشمنى كن.
بديعالزمان ابوالفضل احمد بن حسين همدانى سروده است:
يا دارَ مُنتَجَعِ الرِسالَةِ
بَيتَ مُختَلَفِ المَلائِكِ
يَا ابنَ الفَواطِمِ وَ العَواتِكِ
وَ التَرائِكِ وَ الأرائِكِ
أنَا حَائِكٌ إن لَم أكُن
مَولى وِلائِكَ وَ ابنَ حائِكِ
اى سراى جستجوى آمال رسالت و اى خانه آمد و شد فرشتگان، اى پسر فاطمهها و عاتكهها××× ۱ مراد از »فاطمهها« و »عاتكهها« مادران و جدّههاى اميرالمؤمنينعليه السلام است )مترجم( . ××× و بوستانهاى بكر و سريرهاى بهشتى، اگر من اهل ولاى تو نباشم دروغگو پسر دروغگو هستم.××× ۲ تذكرة الخواصّ: ص ۳۴ - ۳۰. ×××
اينها گفتار سبط بن جوزى است. او حق مطلب را ادا كرده و آن را با اشعار كُميت و قيس بن سعد و حِميَرى ثابت كرده است. به خصوص اشعار كُمَيت كه بزرگان اهلسنت نيز او را ستودهاند. عبدالرحيم بن عبدالرحمن عباسى در »معاهد التنصيص« شرح حال كُميت را نوشته، و از عدهاى مدح و كرامات براى او نقل كرده است. از جمله: ابنقُتَيبه محمد بن انس سلامى اسدى، محمد نوفلى، ابراهيم بن سعد اسدى، نصر بن مزاحم منقرى و محمد بن سهل.××× ۳ معاهد التنصيص فى شواهد التلخيص: ص ۳۸۸ - ۳۸۱. ×××
و اما در مورد كتاب »تذكرة خواصّ الأمة فى معرفة الأئمة« ، ابنحجر در »الصواعق المحرقة« و سَمهودى در »جواهر العِقدَين« از آن نقل كردهاند. در مورد خود سبط بن جوزى نيز، دانشمندان اهلسنت او را ستوده و به او اعتماد كرده و از او نقل كرده و او را توثيق نمودهاند: ابنخَلِّكان و يافعى و ازنيقى و ذهبى و محمود بن سليمان كفوى و ابنوردى و ابوالمؤيّد خوارزمى××× ۴ وَفَيات الأعيان: ج ۱ ص ۴۰۵. مرآة الجنان: حوادث سال ۶۵۴ . مدينة العلوم. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۶۵۶ . كتائب اعلام الاخيار )مخطوط( . تتمّة المختصر: حوادث سال ۶۵۶ . جامع مسانيد ابىحنيفة: ج ۱ ص ۷۰. ×××: او را توثيق كرده و ستودهاند.
وى نوه حافظ ابوالفرج ابنجوزى حنبلى است. از تأليفات او است: تاريخ بزرگى در چهل مجلّد به نام »مرآة الزمان فى تاريخ الأعيان« ، تفسيرى در بيست و نه مجلّد، »شرح الجامع الكبير« ، مجلّدى در مناقب ابوحنيفه، »تذكرة الخواصّ من الأمّة« . ابنخَلِّكان وى را ستوده است. او استاد حافظ شرفالدين است.
همچنين همه دانشمندان اهلسنت به روايات سبط بن جوزى اعتماد كرده، و حتى عدهاى از متعصّبانِ آنان در برابر اماميه به اقوال او احتجاج كردهاند؛ كسانى مانند:
خواجه كابلى در »الصواقع« ، دهلوى در كتابش »تحفه اثنىعشريه« ، قاضى در »السيف المسلول« آنجا كه براى پاسخ به آنچه مايه طعن بر عمر بن خطّاب شده - يعنى دفع حدّ از مغيرة بن شعبه - در كنار روايات مورّخان و پيشوايانى مانند بخارى و طبرى و ابنكثير و ابنجوزى به روايت او استناد كردهاند. محمد رشيدالدين دهلوى در »إيضاح لطافة المقال« نيز تصريح كرده كه سبط بن جوزى از پيشوايان ديرين و معتمَد نزد اهلسنت است.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: دلالت حديث غدير، و عنوان: علمابحث در سند و متن حديث غدير.