اللهم وال من والاه... (حديث)

نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۰۰ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

عبارت «اللهم وال من والاه...» در ادامه حديث غدير[۱]

يكى از شبهاتى كه در مورد حديث غدير مطرح شده اين است كه: عبارت «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» در ادامه حديث غدير نيامده و آن را علما يا برخى مردمان و يا دروغگويانى در كوفه افزوده ‏اند و جعلى است!

در «الكامل فى ضعفاء الرجال» ابن ‏عدى (م 365 ق) آمده است: شيخ گفته كه دروغگويشان از «شريک» راوى اين عبارت زيادى را افزودند: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.[۲]

الكامل فى ضعفاء الرجال: ج 3 ص 80 : به خدا نمى ‏دانم انتساب به «شريک» چقدر درست است! چرا ابن‏ عدى در كتاب «الكامل» نام دروغگويان را كه در حديث «شريک» عبارتى افزودند نياورده است.

شريک بن عبدالله كوفى (م 178 ق) به تعبير حافظ ذهبى در كتاب سير اعلام النبلاء: ج 8 ص 200: از فقهاى بزرگ بود. الميزان: ج 2 ص 270 درباره وى نوشته است: حافظ صادق و يكى از بزرگان است.

ذهبى از ابوداوود رهاوى نقل مى‏ كند كه شنيد شريک گفت: على ‏عليه السلام برترين بشر است. هر كس از پيروى و فرمان وى سرباز زند كافر گشته است. محمد بن عثمان بن ابى‏ شيبه از على بن حكم آورده است: مى ‏گويند تو شكّاكى! پاسخ داد: اى احمق ! چگونه شكّاكم در حالى كه دوست مى‏ داشتم همراه على ‏عليه السلام بودم و دستم را با شمشيرم از خون مخالفان رنگين مى‏ كردم. به ابن‏ عدى بايد گفت: نقل عبارت «اللهم وال من والاه...» مختص شريک نيست، بلكه ابوهريره نقل كرده است. در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 175 آمده است: ابوعبدالله خلال، از ابراهيم بن منصور، از ابوبكر بن مقرى، از ابويعلى،  در تاريخ دمشق ابن‏ عساكر (م 571 ق) از داوود اودى، از پدرش، از ابوهريره نقل كرده كه پيامبرخدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس من مولاى اويم، اين على ‏عليه السلام مولاى او است. گفت: دروغگويان در كوفه افزودند: دوست بدار كسى كه على‏ عليه السلام را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن دارد.[۳]

در اينجا به پاسخ اين شبهه مى‏ پردازيم، تا مقدار صحت كلام منكران را بدانيم. كسانى كه مى‏ دانيم براى چه مى ‏خواهند ذيل روايات را تكذيب و انكار كنند. تنها هدف اين كار توجيه كارهاى بعضى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه و آله است؛ كه بر روى امام على‏ عليه السلام در جمل و يا در صفين شمشير كشيدند. امامى كه جنگ با او جنگ با پيامبرصلى الله عليه وآله است:

نمونه ‏هايى از حديث «اللهم وال من والاه...»

از تمامى مطالبى كه خواهيم گفت، براى پژوهندگان روشن خواهد شد كه قسمت دوم حديث غدير گفته كسى يا عبارت مردم يا عالمان و دروغگويان نيست. بلكه فرمايش رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله است كه نزديک به چهارصد شخص -  برحسب پژوهش ما -  از بزرگان محدث و راوى و دارندگان سنن و صحاح و كتب معتبر نزد مسلمانان روايت كرده ‏اند.

ابتدا نمونه ‏هايى از حديث شريف كه در بر دارنده عبارت «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» است اشاره مى‏ كنيم:

يک

زيد بن ارقم مى‏ گويد: وقتى رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله از حجة الوداع بر مى‏ گشت، به غدير خم آمده و زير درختان بزرگ[۴]نشست، و آنجا را جارو كردند.[۵]

حضرت فرمود: گويا به سراى آخرت دعوت شده و بايد لبيک گويم. ميانتان دو چيز گرانبها به جا گذاشتم كه يكى از ديگرى بزرگ‏تر است: كتاب خدا و عترتم (اهل ‏بيتم ‏عليهم السلام).

دقت كنيد در نبودم چگونه با آنها برخورد مى‏ كنيد. آن دو از هم جدا نمى ‏شوند تا كنار حوض كوثر نزدم آيند.

سپس افزود: خدا مولاى من و من ولىّ هر مؤمنى هستم. سپس دست على‏ عليه السلام را گرفت و فرمود: هر كس وليش هستم اين على‏ عليه السلام ولى او است. خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و دشمن كسى باش كه دشمنش بدارد. به يزيد گفتم: از رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله شنيدى؟ گفت: هر كس زير درختان بود، به چشم ديد و به گوش شنيد.[۶]

دو

زيد بن يثيع مى‏ گويد: على‏ عليه السلام در ميدان كوفه مردم را سوگند داد: هر كس روز غدير از رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله شنيد، برخيزد. از سمتى كه سعيد بود شش تن برخاستند. از سمت زيد نيز شش نفر برخاستند و گواهى دادند كه شنيدند رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله روز غدير خم رو به على‏ عليه السلام كرد و از مردم پرسيد: آيا خدا از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بلى. فرمود: خدايا، هر كس كه من مولايش هستم على ‏عليه السلام مولايش است. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس با وى دشمنى كند.[۷]

سه

ابن ‏عساكر، از ابوالقاسم زاهر بن طاهر، از ابوسعيد جنزرودى، از سيد ابوالحسن محمد بن على، از احمد بن مهدى، از پدرش، از على بن موسى الرضا، از پدرش جعفر صادق، از پدرش على بن حسين، از پدرش، از جدش على بن ابى‏ طالب‏ عليهم السلام كه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس من مولايش هستم على‏ عليه السلام مولايش است. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس با وى دشمن باشد. يارى كن هر كس ياريش دهد، و هر كس وى را تنها بگذارد يارى  مده![۸]

چهار

ابوعبدالله شامى مى‏گويد: كنار زيد بن ارقم نشسته بودم كه در مجلس بنى‏ ارقم بود. مردى از قبيله مراد سوار بر استر نزدش آمد و پرسيد: ميان قوم، زيد حضور دارد؟ مردم گفتند: آرى، اين زيد است. پرسيد: به خدايى سوگندت مى‏ دهم كه معبودى جز او نيست، آيا شنيدى رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله بفرمايد: هر كس مولايش هستم على‏ عليه السلام مولايش است. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كس وى را دشمن بدارد؟ گفت: آرى.[۹]

پنج

زيد بن ارقم مى ‏گويد: روز غدير خم رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله برايمان سخنرانى كرد و فرمود: هر كس مولايش هستم على‏ عليه السلام مولايش است. خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست دارد، و دشمن بدار با كسى كه با وى دشمن باشد.[۱۰]

شش

ميمون ابى‏ عبدالله مى‏ گويد: شنيدم زيد بن ارقم گفت: همراه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله در وادى كه به آن «خمّ» مى ‏گفتند فرود آمديم. دستور نماز به ما داد. در گرماى سخت نماز گزارديم. برايمان سخنرانى كرد. با كشيدن پارچه‏ اى روى درختى كه از تابش خورشيد زرد گشته بود براى ايشان سايبان درست شد. پس فرمود: آيا نمى‏ دانيد و گواهى نمى‏ دهيد من نسبت به هر مؤمن از خود وى سزاوارترم؟ گفتند: آرى چنين است. فرمود: پس هر كس من مولايش هستم على‏ عليه السلام مولايش است. خدايا، دشمن كسى باش كه با او دشمنى كند، و دوست بدار هر كس وى را دوست بدارد.[۱۱]

هفت

براء بن عازب می ‏گويد: همراه رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله بيرون آمديم تا در غدير خم فرود آمديم. منادى فرستاده شد تا ندا سر دهد. وقتى جمع شديم فرمود: آيا از خودتان به شما سزاوارتر نيستم؟ عرض كرديم: آرى اى رسول‏ خدا. فرمود: آيا از پدرانتان به شما سزاوارتر نيستم؟ گفتيم: آرى اى رسول ‏الله. فرمود: آيا از خودتان به شما سزاوارتر نيستم، نيستم، نيستم...؟ عرض كرديم: بلى اى رسول‏ خدا. فرمود: هر كه مولايش منم پس از من مولايش على‏ عليه السلام است. خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و با هر كس دشمنش باشد دشمن باش.[۱۲]

هشت

نسانى، از ابوداوود، از عمران بن ابان، از شرى، از ابواسحاق، از زيد بن يثبغ نقل مى‏كند: شنيدم على  بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام بر منبر كوفه فرمود:

به خدا سوگندتان مى‏ دهم هر كسى -  مقصودش اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله بود -  شنيد روز غدير خم رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس من مولايش هستم على ‏عليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار هر كس وى را دوست دارد، و دشمن كسى باش كه دشمنش باشد، برخيزد. شش نفر از جانب ديگر منبر برخاستند و گواهى دادند كه شنيدند رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله آن فرمايش را فرمود.[۱۳]

اين چند مورد نمونه‏ هايى اندک از رواياتى بود كه در آنها عبارت «اللهم وال من والاه...»: خدايا، دوست بدار هر كس على‏ عليه السلام را دوست دارد، و دشمن كسى باش كه با وى دشمن است، آمده است.[۱۴]

نه

حافظ ابن‏ عساكر از عبدالله، از احمد بن عمر وكيعى، از زيد بن حباب، از وليد بن عقبه نزار قيس، از سماك بن عبيد بن وليد عبسى نقل مى‏ كند: خدمت عبدالرحمن بن ابى‏ ليلى رسيدم، برايم نقل كرد كه شاهد بوده على‏ عليه السلام در ميدان كوفه فرمود:

كسانى كه شنيدند رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله در روز غدير خم فرمود: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، براى خدا برخيزند و گواهى دهند. فقط كسانى برخيزند كه در غدير بودند و ديدند. دوازده مرد برخاستند و گفتند: ديديم و شنيديم رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله دست على ‏عليه السلام را گرفت و فرمود: اللهم وال من... .

اما سه تن برنخاستند، به رغم اينكه در غدير بودند. كه حضرت على‏ عليه السلام نفرينشان كرد و نفرينش كارساز شد.[۱۵]

ده

ابن‏ عساكر به سند متصل از عبدالرحمن بن ابى‏ ليلى نقل كرده است: اميرمؤمنان على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام در ميدان كوفه براى مردم خطبه خواند و فرمود: كسانى كه شنيدند رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله روز غدير دستم را گرفت و فرمود: الست اولى بكم يا معشر المسلمين من انفسكم؟ سپس فرمود: من كنت مولاه فعلى ‏عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر من نصره، و اخذل من خذله، برخيزند و شهادت دهند. ده نفر و اندى مرد برخاستند و گواهى دادند. اما برخى كتمان كردند، كه پيش از اينكه از دنيا بروند كور شدند و پيسى گرفتند![۱۶]

يازده

ابن ‏عساكر، از ابوالقاسم زاهد بن طاهر، از ابوسعد خزاودى، از سيد ابوالحسن محمد بن على، از احمد بن على بن مهدى، از پدرش، از على بن موسى الرضا، از پدرش، از جعفر صادق، از پدرش، از على بن حسين، از پدرش، از جدش على بن ابى‏ طالب‏ عليهم السلام، كه رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله فرمود: من كنت مولاه فعلى ‏عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.[۱۷]

دوازده

ابوعبدالله خلال و ام‏ مجتبى بنت ناصر، از ابراهيم بن منصور، از ابوبكر بن مقرى، از ابويعلى ازرق بن على، از احسان، از محمد بن سلم، از پدرش، از عبدالله شامى نقل كرده است: نزد زيد بن ارقم بوديم كه در مجلس بنى ‏ارقم نشسته بود. مردى از قبيله مراد سوار بر استر آمد و گفت: زيد ميان شماست؟ گفتند: آرى، اين زيد است. گفت: به خدايى كه معبودى جز او نيست، سوگندت می ‏دهم آيا شنيدى رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله بفرمايد: من كنت مولاه فان علياً عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ زيد گفت: آرى، شنيدم.[۱۸]

سيزده

ابن‏ عساكر به سند متصل از عطيه كوفى نقل مى ‏كند: نزد زيد بن ارقم آمده و به او گفتم: «ختن» سخن به نقل از تو درباره على ‏عليه السلام مربوط به روز غدير خم مى‏ گويد. دوست دارم آن را از زبان خودت بشنوم. گفت: درباره شما اهالى عراق حرف ‏هايى گويند! به او گفتم: از من واهمه نداشته باش. گفت: در جحفه بودم كه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله هنگام ظهر سوى ما آمد، در حالى كه بازوى على‏ عليه السلام را گرفته بود و فرمود: ايها الناس، الستم تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ...فمن كنت مولاه فعلى‏ عليه السلام مولاه. پرسيدم: آيا فرمود: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ گفت: چنانكه شنيدم برايت نقل كردم.[۱۹]

البته در اين روايت مى ‏بينيم كه زيد بن ارقم درباره ذيل حديث با شفافيت و روشنى پاسخ پرسشگر را نداده، بلكه به او مى‏ گويد: چنانكه شنيدم برايت نقل كردم! جالب است كه ابن‏ عساكر روايتى را كه پس از اين روايت از زيد بن ارقم گزارش مى‏ كند، بدون عبارت «چنانكه شنيدم برايت نقل كردم» است.

روايت از حكم عتيبه و سلمة بن كهيل چنين است: حبيب كه در بنى‏ بدى كفاش بود -  از وى به نيكى ياد كرد -  برايمان نقل كرد: شنيدم زيد بن ارقم گفت: رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله روز غدير فرمود: من كنت مولاه فعلى‏ عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.

عبارات مختلفِ «اللهم وال من والاه...»

در مورد ادامه حديث غدير، عبارات مختلفى از رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله در كتب وارد شده، كه مضمون همه تقريباً يكى است. در اينجا به آنها اشاره مى‏ كنيم:

الف) ابن ‏عساكر، از زيد بن يثيع نقل كرده كه على ‏عليه السلام در ميدان كوفه فرمود: هر مرد مسلمانى كه شنيد رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله روز غدير خم آن فرمايش را كرد، برخيزد و گواهى دهد. سيزده مرد برخاستند؛ شش تن از يك سو و هفت تن از سوى ديگر. هارون گفته است: دوازده مرد برخاستند و گواهى دادند كه رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله فرمود: من كنت مولاه فعلى‏ عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و احبّ من احبّه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره.[۲۰]

ب) ابن ‏عساكر، از ابى ‏الطفيل، از حضرت على‏ عليه السلام نقل كرده كه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله فرمود: من كنت مولاه فان علياً عليه السلام مولاه. اللهم عاد من عاداه، و وال من والاه.[۲۱]

ج) ابن ‏عساكر، از زيد بن ارقم نقل كرده كه رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله به على ‏عليه السلام فرمود: من كنت مولاه فعلى‏ عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و احبّ من احبّه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.[۲۲]

د) ابن ‏عساكر، از براء بن عازب نقل مى‏ كند: همراه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله در حجة الوداع بوديم. زير درخت براى نشستن رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله جارو زده، مردم را فراخواندند نماز جماعت بخوانند. رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله على علیه السلام را فراخوانده و دستش را گرفت و سمت راستش برخيزاند و فرمود: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ... الست اولى بكل مؤمن من نفسه؟ و در يكى از احاديث آمده است: ا ليس ازواجى امهاتكم؟ ... هذا ولىّ و انا مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.[۲۳]

هـ) ابن ‏عساكر، از حبشى بن جناده نقل مى‏ كند: شنيدم رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله در روز غدير به على‏ عليه السلام فرمود: من كنت مولاه فعلى‏ عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اعِن من اعانه.[۲۴]

و) ابن‏ عساكر از جرير بن عبدالله بجلى نقل مى‏ كند: در حجة الوداع همراه رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله بوديم. به جايى رسيديم كه بدان غدير گفته مى‏ شد. براى نماز جماعت ندا سر دادند. مهاجرين و انصار گرد آمدند.

رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله ميان ما ايستاد و فرمود: اى مردم! به چه شهادت مى‏ دهيد، گفتند: گواهى مى‏ دهيم كه معبودى جز خدا نيست. فرمود: سپس چه؟ گفتند: محمد عبد و رسول خداست. فرمود: ولىّ شما كيست؟ عرض كردند: خدا و رسول مولاى ما هستند.

سپس دست بر بازوى على‏ عليه السلام زد و او را برخيزاند. دست و بازويش را گرفت و فرمود: هر كس خدا و رسول مولاى او هستند، اين على‏ عليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار هر كس دوستش دارد، و دشمن بدار هر كس دشمن است. خدايا، هر كس از مردمان او را دوست دارد دوستدار وى باش، اما هر كس دشمنش بدارد دشمنش باش. خدايا، پس از دو بنده شايسته (پيامبرصلى الله عليه وآله و حضرت على ‏عليه السلام) احدى را به عنوان نگهبان زمين جز تو نمى ‏يابم. پس در اين باره به خوبى و نيكى حكم بفرما![۲۵]

در آخر عبارتى كه احمد بن حنبل در كتابش «فضائل الصحابة» آورده را يادآور مى ‏شويم: وقتى هنگام درگذشت ابن‏ عباس شد عرض كرد: خدايا، به ولايت و دوستى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام به سويت تقرب مى‏ جويم.[۲۶]

سخن ابن‏ حجر

از جمله مستنداتى كه صحت دنباله روايات را ثابت كرده و سخن منكران را باطل مى ‏كند، سخن ابن‏ حجر هيتمى مكّى (م 974 ق) است:

حديث غدير را جماعتى آورده‏ اند؛ مانند ترمذى و نسائى و احمد، و اسنادش بسيار است. از اين رو شانزده صحابى آن را نقل كرده ‏اند. در روايت احمد نيز هست. چنانكه گفتيم و باز مى‏ گوييم: بسيارى از سندهاى آن صحيح و حسن است.

به ايراد كسانى كه در صحت آن ترديد كرده‏ اند اعتنايى نمى‏ شود. همچنين كسانى كه آن را نپذيرفته ‏اند، به اين بهانه كه على‏ عليه السلام در يمن بود. چون ثابت شده از آن ديار بازگشته و حج را همراه پيامبرصلى الله عليه وآله به جا آورد.

برخى كه گفته ‏اند: عبارت زيادى «اللهم من والاه»: خدايا، هر كس على ‏عليه السلام را دوست دارد دوستش بدار، جعلى و مردود است (بايد بدانند) از راه ‏هايى نقل شده كه ذهبى بسيارى از آن ها را صحيح دانسته است.

گر چه ايرادگيران به صحت عبارت گروهى از بزرگان و عدول حديث هستند، كه در اين باره به نظر آنان مراجعه مى ‏شود. مانند ابوداوود سجستانى و ابوحاتم رازى... .[۲۷]

در اين باره ابن ‏بطريق در «العمدة» مى ‏نويسد: طبق سند پيشين به نقل از عبدالله بن احمد بن حنبل، از حجاج بن شاعر، از شبابه، از نعيم بن حكيم، از ابومريم و مردى، از همنشينان على‏ عليه السلام، از على‏ عليه السلام: پيامبر صلى الله عليه و آله روز غدير خم فرمود: هر كس مولايش منم على‏ عليه السلام مولايش است. سپس مردم افزودند: خدايا، هر كس وى را دوست بدارد دوست بدار، و هر كس دشمنش باشد دشمنش باش.[۲۸]

تصريح به دنباله حديث

هر كس به كتاب‏ هاى عالمان مراجعه كند، مى‏ بيند كه بسيارى ار آن ها عبارت زيادى را به نقل از صحابه در روز عيد غدير آورده ‏اند كه به نام برخى از آن ها اشاره مى‏ كنيم[۲۹]، تا پژوهشگرِ بى‏طرف بداند عبارت زيادى توسط مردم افزوده نشده است.

عالمان نيز -  چنانكه برخى بى‏ دليل گفته‏ اند -  آن را اضافه نكرده ‏اند، بلكه ضمن حديث شريفى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله روز غدير خم فرمود. افرادى همچون زيد بن ارقم، براء بن عازب، جابر بن عبدالله انصارى، حبشى بن جناده، سمرة بن جندب، ابوهريره، انس بن مالك، ابن‏ عمر، جرير بن عبدالله، بجلى، عمر بن خطاب، ابوطفيل، ابوسعيد خدرى، عمرو عاص، حبة بن جوين عرنى، عمرو بن مازن، عمار ياسر و عميرة بن سعد.[۳۰]اما باز برخى به صحت عبارت زيادى رضايت نمى‏ دهند؛ مانند ابن‏ تيميه كه مى‏ گويد: دروغ است.[۳۱]

اما اين مرد حال و وضعش نزد بزرگان حديث معلوم است؛ همگى مى‏دانند چقدر نسبت به اهل‏ بيت‏ عليهم السلام بغض و كينه دارد!

درباره ابن‏ ابى‏ داوود، ذهبى در شرح حال ابن‏ جرير طبرى معروف مى ‏نويسد: وقتى به ابن‏جرير خبر رسيد كه ابن ‏ابى ‏داوود بر حديث غدير خم اشكال گرفته، كتاب «الفضائل» را نوشت و درباره صحت حديث غدير سخن راند؛ اين گونه كه ابن‏ جرير يک مجلد را به سندهاى حديث اختصاص داد، كه ديدم و شگفت زده شدم كه چقدر بسيار سند دارد.

جاى تأسف بسيار است كه ابن ‏ابى‏ داوود به حديث «طير مَشوى» -  يعنى پرنده كباب شده كه مشهور و متواتر است -  نيز ايراد گرفته است[۳۲]! ابواحمد بن عدى مى‏ گويد: از على بن عبدالله داهرى شنيدم كه از ابن‏ ابى‏ داوود از حديث پرنده پرسيد، وى گفت: اگر حديث پرنده صحيح باشد، نبوّت پيامبرصلى الله عليه وآله باطل است، زيرا حاكى از خيانت خدمتكار و دربان پيامبرصلى الله عليه وآله (اَنس) است. اما دربان پيامبرصلى الله عليه وآله خيانتكار نيست.

ذهبى در ردّ اين مطلب مى ‏نويسد: اين عبارت پَست و كلامى شوم است، بلكه نبوت حضرت محمد صلى الله عليه وآله حق و قطعى است، چه حديث پرنده صحيح باشد چه نباشد. چه ربطى به خدمتكار دارد؟ انس پيش از آنكه محتلم گردد خدمتگزار پيامبرصلى الله عليه وآله بوده و قبل از جريان قلم در خدمت رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله بوده است. ممكن است قصه پرنده در آن زمان اتفاق افتاده باشد.

گيريم كه محتلم بوده، معصوم از خيانت كه نيست. بلكه گناهى پنهانى را با تأويل و توجيه انجام داده است. چنانكه برخى گفته ‏اند: على‏ عليه السلام را حبس و نگه داشت تا وارد نشود. چه نتيجه مى‏ خواهيم بگيريم؟ در حالى كه دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله مستجاب شده و پاسخ مثبت گرفته است.

حديث طير علی‏رغم ضعفش، سندهاى بسيار داشته كه در مجلدى آن ها را به تنهايى آورده است. گر چه ثابت نشده، اما باز معتقد به بطلانش نيستيم. ابن‏ ابى‏ داوود در عبارت و گفته‏ اش اشتباه كرده است.[۳۳]

ادعاى گزاف

جواب ديگر اينكه: وقتى ابن‏ عدى ادعا دارد اين اضافى «اللهم وال من والاه...» توسط دروغگويان به حديث غدير اضافه شده است، پس چرا اسامى دروغگويان كوفى را نقل و گزارش نكرده است؟ اگر واقعاً كسانى آن را اضافه نموده ‏اند، او بايد حداقل نام يكى از آن ها را ذكر كند. و الا مى ‏شود ادعاى پوچ و بى‏ اساس.

در همين باره بايد اشاره كرد كه نقل عبارت زيادى مختص «شريک» راوى نيست، بلكه ابوهريره صحابى نيز از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده است. ابن‏ عساكر در تاريخش آورده است:

ابوعبدالله خلال، از ابراهيم بن منصور، از ابوبكر بن مقرى، از ابويعلى از ابوبكر بن ابى‏ شيبه، از شريك، از ابوزيد اودى، از پدرش كه گفت: ابوهريره وارد مسجد شد و مردم پيرامونش گرد آمدند. جوانى نزدش رفت و گفت: تو را به خدا سوگند مى ‏دهم، آيا شنيدى رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله بفرمايد: من كنت مولاه فعلى ‏عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ ابوهريره گفت: گواهى مى‏دهم شنيدم رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله فرمود: من كنت مولاه فعلى‏ عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.[۳۴]

نقطه شايان توجه در اين روايت اين است كه: اولاً راوى كه زياده را نقل كرده ابوهريره است. ثانياً در زنجيره راويان كه زياده را آورده‏ اند ابوبكر ابى‏ شيبه و شريک هستند. آيا كسى مى ‏تواند بگويد ابوبكر بن ابى‏ شيبه از دروغگويان است؟! همان كسى كه ذهبى در كتابش درباره وى مى‏ نويسد: امام عَلَم، سرور حافظان و دارنده كتب بزرگ![۳۵]

ذهبى از عجلى نقل مى‏كند: ابوبكر بن ابى‏ شيبه ثقه (مورد اعتماد در حديث) و حافظ روايت است. جرجانى مى‏ گويد: از يحيى بن معين پرسيدم: آنچه ابوبكر بن ابى‏ شيبه از شريک شنيده معتبر است؟ گفت: ابوبكر در نظر ما راستگو است.

با وجود چنين تصريحاتى، آيا مجالى مى ‏ماند بگوييم: عبارت «اللهم وال من والاه...» را دروغگويان در كوفه به شريك نسبت داده ‏اند؟!

كتبى كه اين عبارت را نقل كرده ‏اند

در اينجا براى اينكه ثابت كنيم عبارت زيادى ضمن حديث شريف بوده نه اينكه مردمان و عالمان افزوده باشند، بد نيست به نام كسانى اشاره مى ‏كنيم كه عبارت زيادى را از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله در كتبشان روايت كرده ‏اند؛ حال يا با واسطه يا بى‏ واسطه. سپس به گزارش شرح حال برخى راويان مى ‏پردازيم.

محدثان و شخصيت‏ هايى كه نامشان برده مى ‏شود، از قول رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده ‏اند كه فرمود: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. اسامى راويان از كتاب‏ هايى استخراج شده كه بر حسب ترتيب زمانى نام مى‏ بريم:

  1. فضائل الصحابه، احمد بن حنبل (م 240 ق).
  2. مسند احمد.
  3. سنن ابن‏ماجه قزوينى (م 275 ق).
  4. انساب الاشراف، بلاذرى (م 279 ق).
  5. سنن ترمذى، محمد بن عيسى بن سوره ترمذى (م 297 ق).
  6. خصائص اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، نسائى (م 303 ق).
  7. مسند، ابويعلى موصلى (م 307 ق).
  8. المعجم الكبير، سليمان بن احمد طبرانى (م 360 ق).
  9. المعجم الاوسط، سليمان بن احمد طبرانى (م 360 ق).
  10. المعجم الصغير، سليمان بن احمد طبرانى (م 360 ق).
  11. المستدرك على الصحيحين، حاكم نیشابورى (م 405 ق).
  12. الكشف و البيان، ثعلبى (م 427 ق).
  13. السنن الكبرى، بيهقى (م 458 ق).
  14. مناقب ابن‏ مغازلى شافعى (م 483 ق).
  15. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى (م سده 5 ق).
  16. مناقب على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام، ابن ‏مردويه (م 498 ق).
  17. المناقب، خوارزمى (م 568 ق).
  18. مقتل الحسين‏ عليه السلام، خوارزمى (م 568 ق).
  19. تاريخ مدينة دمشق، ابن‏ عساكر (م 571 ق).
  20. فرائد السمطين، جوينى شافعى (م 730 ق).
  21. اسنى المطالب، جزرى شافعى (م 883 ق).
  22. زوائد تاريخ بغداد على الكتب السنة، خلدون الاحدب.

همچنين صدها تن ديگر از محدثان و راويان و عالمان كه دنباله حديث غدير را از قول رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله آورده ‏اند: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.

القاب به كار گرفته شده درباره راويانِ اين عبارت

همچنين لازم به ذكر است: راويانى كه عبارت «اللهم وال من والاه...» را آورده ‏اند، جايگاه بالا و درجه والايى نزد عالمان جرح و تعديل و رجال شناسان اهل‏ سنت دارند. حافظ ذهبى از اينان با القابى ياد مى‏ كند كه براى كسانى ديگر كمتر به كار مى‏ برد. اينک بعضى از آن القاب:

  1. اميرالمؤمنين در حديث
  2. امام
  3. حافظ
  4. عَلَم الجهابذه: سرآمد توانمندان
  5. من ائمة الدنيا: از شمار پيشوايان دنيا
  6. اماماً فى الحديث: امام حديث
  7. اماماً فى القراءة: پيشواى قرائت
  8. المحدث
  9. المُتقِن
  10. الواعظ الصالح
  11. المفيد
  12. المحدث الصدوق
  13. راوى المسند
  14. الامام الكبير
  15. عَلَم اهل كوفه
  16. حجة فى الحديث
  17. الامام الربانى
  18. الرحّال الجوّال: پژوهنده و پژوهشگر
  19. محدّث الاسلام
  20. الضابط
  21. محدث فلسطين
  22. محدث الشام
  23. من الثقات المأمونين: از شمار افراد مورد اعتماد و مطمئن
  24. المأمون: مطمئن
  25. محدّث العراق
  26. احد الاعلام بالمدينه: يكى از شخصيت‏ ها در مدينه يا شهر
  27. المجتهد الكبير القدر: مجتهد والامقام
  28. مسند اصبهان: مستند اصفهان
  29. شيخ العربية
  30. بقية السلف
  31. شيخ العراق
  32. الامام القدرة: پيشواى الگو
  33. المفتى
  34. مسند الشام
  35. شيخ الاسلام
  36. عالم الجزيرة
  37. هو الامام حقاً و شيخ الاسلام صدقاً: پيشواى به حق و شيخ راستين اسلام
  38. احد الائمة الاعلام: يكى از پيشوايان و شخصيت‏ ها
  39. شيخ اصبهان و مسندها
  40. شيخ الكوفة
  41. من اجلّة التابعين: از بزرگان تابعين
  42. شيخ الشافعية
  43. المفسر المحدّث
  44. محدث همدان
  45. شرف المعمّرين: افتخار بزرگان
  46. مسند الوقت: مستند زمانه
  47. لم ترى عيناى مثله: چشمم مانند وى نديده
  48. شيخ القرّاء
  49. كثير السماع: بسيار حديث شنيده
  50. واسع الرواية: بسيار روايت مى‏ داند
  51. دقيق الخط
  52. صدوق اللهجة
  53. اليه المنتهى فى الاتقان: سرآمدى در استوارى
  54. صاحب المسند الكبير و... .

نام كسانى كه «اللهم وال من والاه...» را نقل كرده اند

در اينجا نام افرادى كه عبارت «اللهم وال من والاه...» را روايت كرده ‏اند مى‏ آوريم:

  1. ابراهيم بن ابى ‏طالب
  2. ابراهيم بن الحجّاج الشامى
  3. ابراهيم بن الحسين الهمدانى
  4. ابراهيم بن عبداللَّه بن محمد
  5. ابراهيم بن عبداللَّه الكجّى، ابومسلم
  6. ابراهيم بن عبدالصمد الهاشمى، ابواسحاق
  7. ابراهيم بن محمد بن بطحاء المحتسب
  8. ابراهيم بن المنذر الخرامى
  9. ابراهيم بن منصور
  10. ابراهيم بن مهاجر بن مسمار
  11. ابن ‏ابى ‏السرّى
  12. ابن ‏ابى‏ شيبه
  13. ابن ‏فُضَيل
  14. ابن‏ هبيرة
  15. ابواسحاق بن زيد الخطّابى
  16. ابواسحاق السبيعى
  17. ابواسرائيل الملائى
  18. ابوبكر بن مالك
  19. ابوبكر بن مردويه
  20. ابوبكر بن محمد بن عبداللَّه بن محمد
  21. ابوبكر الخطيب
  22. ابوبكر القطيعى
  23. ابوبكر المقرّى
  24. ابوبكر بن نفيل
  25. ابوالحسن احمد بن محمد بن القاسم بن موسى بن القاسم بن الصلت
  26. ابوالحسن الدارقطنى
  27. ابوالحسن العبدى
  28. ابوالحسن الفقيه
  29. ابوالحسين بن عبدالرحمن الازدى
  30. ابوالحسين بن النرسى
  31. ابوالحسين بن النقور
  32. ابوداود الطهوى
  33. ابوسعد الاديب
  34. ابوسعيد المطرز
  35. ابوسعيد الاديب
  36. ابوسعيد الخير رودى
  37. ابوسعيد بن عبدالرحمن
  38. ابوسليمان المؤذّن
  39. ابوسهل بن سعدويه
  40. ابوصالح عبدالصمد بن عبدالرحمن
  41. ابوطاهر احمد بن محمود
  42. ابوالعباس بن عقده
  43. ابوالعباس بن قتيبه
  44. ابوعبدالله الخلاّل
  45. ابوعبدالله الشامى
  46. ابوعبدالله الفرادى
  47. ابوعبدالرحمن الشيبانى
  48. ابوعبد الرحيم الكندى
  49. ابوعبيده
  50. ابوعثمان البحيرى
  51. ابوعروبه
  52. ابوعلى بن السبط
  53. ابوعلى بن عمر بن محمد بن الحسن
  54. ابوعلى بن المذهب
  55. ابوعلى التميمى
  56. ابوعلى الحدّاد
  57. ابوعمر بن مهدى
  58. ابوعمر الفارسى
  59. ابوعمرو بن حمدان
  60. ابوعمرو الفقيه
  61. ابوعون الزيادى
  62. ابوغالب بن البنّاء
  63. ابوالغنائم بن المأمون
  64. ابوالفرج سعيد بن ابى‏الرجاء
  65. ابوالفضل بن ابى‏عبيداللَّه الفقيه
  66. ابوالقاسم البغوى
  67. ابوالقاسم بن البسرى
  68. ابوالقاسم بن الحصين
  69. ابوالقاسم بن السمرقندى
  70. ابوالقاسم بن محمد الدلاّل
  71. ابوالقاسم الشيبانى
  72. ابوالقاسم عبدالصمد بن محمد بن عبداللَّه
  73. ابوالقاسم الواسطى
  74. ابومالك الجنبى
  75. ابومحمد احمد بن على بن الحسن بن ابى‏عثمان
  76. ابومحمد الجوهرى
  77. ابومسعود الاصبهانى
  78. ابوالمظفر بن القشيرى
  79. ابومنصور بن شيرويه الحافظ الديلمى
  80. ابومنصور القزاز
  81. ابوموسى اذنا
  82. ابونعيم الحافظ
  83. ابوالوفاء
  84. ابوهارون العبدى
  85. ابويعلى الموصلى
  86. احمد بن ابراهيم بن عبدالله بن كيسان الثقفى المدينى
  87. احمد بن ابراهيم بن محمد
  88. احمد بن ابى‏خثيمه
  89. احمد بن اسحاق بن ابراهيم بن نبيط بن شريط
  90. احمد بن جعفر
  91. احمد بن حازم بن ابى‏غرزه
  92. احمد بن الحسين بن عبدالملك
  93. احمد بن الحسين البيهقى، ابوبكر
  94. احمد بن حنبل
  95. احمد بن سعد بن ابراهيم بن سعد، ابوابراهيم الزهرى
  96. احمد بن سليمان المؤدب
  97. احمد بن سهل الفقيه، ابونصر
  98. احمد بن شعيب النسائى
  99. احمد بن عبدالله البزاز، ابوجعفر
  100. احمد بن عبدالله بن احمد
  101. احمد بن عبدالله النحاس، ابوبكر
  102. احمد بن عبيد
  103. احمد بن على بن الحسن بن ابى‏ عثمان، ابومحمد
  104. احمد بن على بن مهدى
  105. احمد بن عمرو
  106. احمد بن عمر الوكيعى
  107. احمد بن الفضل الباطرقانى ابوبكر
  108. احمد بن الفضل المعرى
  109. احمد بن القاسم بن الريان
  110. احمد بن كامل ابوبكر
  111. احمد بن محمد ابوطاهر
  112. احمد بن محمد بن احمد الضبعى البغدادى
  113. احمد بن محمد بن سعيد آبوالعباس
  114. احمد بن محمد بن طاوان
  115. احمد بن محمد بن القاسم بن موسى بن القاسم بن الصلت ابوالحسن
  116. احمد بن محمد بن المتيم
  117. احمد بن محمد الضبُّعى ابوجعفر
  118. احمد بن محمود ابوطاهر
  119. احمد بن يحيى
  120. إدريس بن يزيد الأودى
  121. الأزرق بن على
  122. اسحاق بن ابى حبيب
  123. اسحاق بن الفرج الشيخ ابوعلى
  124. اسحاق بن عبدالله بن محمد بن على بن حسين
  125. اسحاق بن منصور
  126. اسرائيل
  127. اسماعيل بن ابان الورّاق
  128. اسماعيل بن ابى عبدالله بن حماد العسقلانى ابوالفضل
  129. اسماعيل بن احمد بن ابراهيم الجرجانى ابوسعد
  130. اسماعيل بن صُبَيح
  131. اسماعيل بن عمرو البجلى
  132. اسيد ابوالحسن محمد بن على
  133. الأعمش
  134. بدر بن عبدالله الشيحى التاجر ابوالنجم
  135. بشر بن حرب
  136. بكر بن سوادة
  137. تمّام بن محمد
  138. جابر بن الحر
  139. الإمام جعفر الصادق‏ عليه السلام
  140. جناب بن نسطاس
  141. جوير
  142. الحاكم ابوعبداللَّه الحافظ
  143. حبان
  144. حبشى بن جنادة
  145. حبيب بن ابى ثابت
  146. الحجّاج بن منهال
  147. حرب بن شريح
  148. حسان
  149. الحسن ابوالعباس
  150. الحسن بن احمد بن الحسن الحدّاد المقرى
  151. الحسن بن جعفر بن مدرار
  152. الحسن بن زيد
  153. الحسن بن سفيان ابوالعباس
  154. الحسن بن صالح بن زريق العطار
  155. الحسن بن على الأشعرى اللولوى
  156. الحسن بن على بن بزيع
  157. الحسن بن على بن سهل العاقولى
  158. الحسن بن على بن عفان
  159. الحسن بن عليل العترى
  160. الحسن بن محمد بن بشر البجلى الكوفى الخزاز ابوالقاسم
  161. الحسين بن اسحاق التسترى
  162. الحسين بن عبد الملك ابوعبدالله
  163. حسين بن عمرو العنقرى
  164. الحسين بن محمد بن عثمان النصيبى ابوعبدالله
  165. الحسين بن هارون الضبى القاضى
  166. حفص بن عبيدالله بن عمر
  167. حفص بن عمر العمرى
  168. الحكم بن عتيبة
  169. حمّاد بن سلمة
  170. حمدان بن المختار
  171. حمزة بن العباس السيد ابومحمد
  172. الحميدى
  173. حنبل بن عبدالله بن سعادة المكى الرصافى
  174. خالد بن يزيد العمرى
  175. خثيمة بن عبدالرحمن
  176. خلف بن سالم
  177. داود بن يزيد الأودى
  178. رزق الله بن عبدالوهاب
  179. زاذان ابى عمر
  180. زاهر بن طاهر ابوالقاسم
  181. الزبير بن عبيدالله الثورى ابويعلى
  182. زيد بن الحباب
  183. زيد بن الحسن الأنماطى
  184. زيد بن الحسن الكندى ابواليمن
  185. زيد بن يثبع
  186. زينب ابنة احمد بن عبدالرحيم المقدسة ام محمد
  187. سعد بن اسحاق
  188. سعيد بن ابى الرجاء ابوالفرج
  189. سعيد بن دينار
  190. سعيد بن ذى حدّان
  191. سعيد بن وهب
  192. سفيان الثورى
  193. سلمة بن الفضل
  194. سلمة بن كُهَيل
  195. سليمان الأعمش
  196. سليمان بن احمد بن ايوب الطبرانى
  197. سليمان بن قرم الضبى
  198. سماك بن عبيد بن الوليد العبسى
  199. شريك بن عبدالله
  200. شهر بن حوشب
  201. شهر بن زنجلة الرازى ابوعمر
  202. شهردار بن شيرويه الديلمى ابومنصور
  203. صالح بن محمد الحافظ
  204. الضحّاك
  205. ضمرة بن ربيعة الهاشمى
  206. طاهر بن مدرار
  207. طلحة بن مصرف
  208. طلحة بن يحيى
  209. عاصم بن الحسن ابوالحسن
  210. العباس بن ابراهيم بن منصور القراطيسى
  211. العباس بن احمد البرقى
  212. عبدالأعلى بن عامر الثعلبى
  213. عبدالله بن ابى اسحاق البغوى
  214. عبدالله بن احمد بن محمد بن حنبل ابوعبدالله
  215. عبدالله بن حيدر القزوينى مجد الدين ابوالقاسم
  216. عبدالله بن زياد المقرى
  217. عبدالله بن سعيد ابو سعيد الأشج
  218. عبدالله بن سليمان
  219. عبدالله بن شوذب
  220. عبدالله بن صالح
  221. عبدالله بن عدى الجرجانى ابواحمد
  222. عبدالله بن على ابوالقاسم
  223. عبدالله بن عيسى
  224. عبدالله بن لهيعة
  225. عبدالله بن محمد القاضى
  226. عبدالله بن محمد النفيلى
  227. عبدالله بن نمير
  228. عبدالله بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم بن جميل ابواحمد
  229. عبدالرحمن بن محمد بن ابراهيم بن مردة المدينى
  230. عبدالرحمن بن محمد المدينى
  231. عبدالرزاق
  232. عبدالصمد بن محمد الأنصارى جمال الدين ابوالقاسم
  233. عبدالعزيز بن احمد
  234. عبدالغنى ابو محمد بن الحافظ ابى العلاء
  235. عبدالكريم بن محمد
  236. عبدالملك بن مسلم الملاّئى
  237. عبدالنور بن عبدالله
  238. عبدوس بن عبدالله الهمدانى، ابوالفتح
  239. عبيدالله بن عمر القواريرى
  240. عثمان بن محمد بن احمد بن سعيد الخلاّل، ابوعمرو
  241. عدى بن ثابت
  242. عطية العوفى
  243. عفان بن مسلم
  244. عكرمة بن ابراهيم الازدى
  245. العلاء بن سالم العطار
  246. على بن ابراهيم بن عيسى المقرى الباقلانى، ابوالحسن
  247. على بن احمد بن عبدان
  248. على بن احمد العاصمى، ابوالحسن
  249. على بن ثابت
  250. على بن الحسن العبدى
  251. على بن الحسين ‏عليه السلام
  252. على بن الحسين بن عبيد بن كعب
  253. على بن حكيم
  254. على بن زيد بن جدعان
  255. على بن سعيد الرقى
  256. على بن سعيد الرازى
  257. على بن شيخ ‏الاسلام الفضل بن محمد الفاريدى، ابومحاسن
  258. على بن عمر بن عبدالله بن شوذب، ابوالحسن
  259. على بن عمر بن محمد بن الحسن، ابوالحسن
  260. على بن عمر بن محمد الحربى
  261. على بن محمد بن احمد، ابوالحسن
  262. على بن محمد بن بندار القزوينى، ابوالحسن
  263. على بن محمد الطنافسى
  264. على بن المنذر
  265. على بن موسى الرضا عليه السلام
  266. على بن يحيى بن جعفر بن عبدكويه
  267. عمادالدين عبدالحافظ بن بدران بن شبل بن طرخان المقدسى
  268. عمران بن ابان الواسطى
  269. عمر بن الحسن المراغى، ابوحفص
  270. عمر بن شبيب
  271. عمر بن الفضل بن احمد، ابوالوفاء
  272. عمرو بن ذى‏مر
  273. عمرو بن عبدالله
  274. عميرة بن سعد
  275. عيسى بن طلحة
  276. غياث بن ابراهيم
  277. فاطمه بنت محمد، ام‏ البهاء
  278. فخرالدين المرتضى بن محمود الحسينى الاشترى
  279. الفضل بن محمد صدرالدين الفاريدى، ابوعلى
  280. الفضل بن محمد بن عبد الوهاب، ابوالقاسم
  281. فضيل بن مرزوق
  282. فطر بن خليفه
  283. القاضى الحسين بن هارون الضبى
  284. قبيصة بن ذويب
  285. القواريرى
  286. قيس بن حفص
  287. قيس بن الربيع
  288. الكلبى
  289. مالك بن احمد بن ابراهيم البانياسى، ابوعبدالله
  290. مالك بن اسماعيل، ابوغسّان
  291. محاسن بن عمر بن رضوان الحرّانى
  292. الامام محمد الباقرعليه السلام
  293. محمد بن ابى‏بكر الكاووسى القزوينى علاءالدين، ابوحامد
  294. محمد بن ابى‏القاسم بن ابى ‏الفضل بن عبدالكريم الرافعى
  295. محمد بن احمد بن عبدالرحمن المعدّل
  296. محمد بن احمد بن عثمان، ابوطالب
  297. محمد بن احمد بن على
  298. محمد بن احمد بن قدامة المقدسى، ابوعمر
  299. محمد بن احمد بن قيس النساوى
  300. محمد بن اسماعيل الراشدى
  301. محمد بن الحسين بن عبدالله البرجى الاصفهانى، ابوالفضل
  302. محمد بن الحسين بن المزرفى، ابوبكر
  303. محمد بن الحسين الزعفرانى
  304. محمد بن الحسين السبيعى
  305. محمد بن الحسين العطّار، ابوالفتح
  306. محمد بن حموية بن محمد الجوينى، ابوعبداللَّه
  307. محمد بن حميد
  308. محمد بن خلف النميرى
  309. محمد بن الدلال، ابوالقاسم
  310. محمد بن زنجويه
  311. محمد بن سعد
  312. محمد بن شجاع، ابوبكر
  313. محمد بن الفضل الفراوى، ابوعبدالله
  314. محمد بن الطفيل النخعى
  315. محمد بن عبدالله بن سليمان الهلالى خيّاط السنة، ابوبكر
  316. محمد بن عبدالله بن نصر الزغوانى، ابوبكر
  317. محمد بن عبد الباقى، ابوبكر
  318. محمد بن عبد الرحمن الذراع
  319. محمد بن عبد الصمد بن ابى‏الفضل الحرستانى القاضى
  320. محمد بن عبيده القاضى
  321. محمد بن عثمان بن ابى‏شيبه
  322. محمد بن عثمان النصيبى
  323. محمد بن على بن دحيم، ابوجعفر
  324. محمد بن على بن عمر بن المهدى
  325. محمد بن على بن المهتدى، ابوالحسن
  326. محمد بن على السيد، ابوالحسن
  327. محمد بن على الصائغ
  328. محمد بن عمر البزاز
  329. محمد بن عمر بن بكر البغدادى
  330. محمد بن عمر التميمى الحافظ
  331. محمد بن عون
  332. محمد بن الفضيل
  333. محمد بن المثنى
  334. محمد بن محمود بن ابراهيم الحمامى الشيخ تقى‏الدين
  335. محمد بن مسلمه
  336. محمد بن المظفّر بن موسى البغدادى
  337. محمد بن المنكر
  338. محمد بن منيع بن عبدالرحمن بن جوشى البغدادى، ابوجعفر
  339. محمد بن نوح الجند يسابورى
  340. محمد بن يوسف
  341. محمد و احمد ابنا عبدالله بن ابى‏دجانه
  342. مخول بن ابراهيم
  343. مسعر بن كدام
  344. مسلم الملاّئى
  345. مطرف بن سمرة بن جندب
  346. معاوية بن ميسرة بن شريح
  347. معروف بن خربوذ المكى
  348. معمر
  349. المغيره
  350. المفضل بن الجعفرى، ابوطالب
  351. منصور بن ابى ‏الاسود
  352. منصور بن الحسين بن على، ابوالفتح
  353. موسى بن جعفرعليه السلام
  354. موسى بن عيسى بن عبدالله السرّاج
  355. الموفّق بن احمد بن محمد المكّى
  356. مهاجر بن مسمار
  357. ميمون ابى‏ عبدالله
  358. نصر بن عبدالرحمن الوشّاء، ابوسليمان
  359. نصر بن مزاحم
  360. الوليد بن عقبة بن نزار القيسى
  361. هارون بن سعد
  362. هبةالله بن ابوالقاسم بن غالب السامرى كمال ‏الدين، ابوغالب
  363. هبةالله بن سهل، ابومحمد
  364. هبةالله بن محمد بن عبدالواحد بن الحصين، ابوالقاسم
  365. هدبة بن خالد
  366. هناد بن السرّى
  367. يحيى بن حماد
  368. يحيى بن سليمان الجعفى
  369. يحيى بن عبدالحميد الحمّانى
  370. يحيى بن عبدالوهّاب، ابوزكريا
  371. يحيى بن عمر الاخبارى، ابوعمر
  372. يحيى بن محمد العنبرى، ابوزكريا
  373. يحيى بن يعلى
  374. يزيد بن ابى ‏زياد
  375. يعقوب بن احمد السرّى، ابوالقاسم
  376. يعقوب بن اسحاق، ابوعوانه
  377. يعقوب بن جعفر بن ابى‏ كثير المدنى الهاشمى
  378. يعقوب بن يوسف بن زياد
  379. يوسف بن محمد بن سابق
  380. يوسف بن يعقوب الشيبانى، ابوالفتح
  381. يونس بن ارقم

توثيقات رجالى

در اينجا به بررسى توثيقات و شخصيت رجالىِ كسانى كه عبارت «اللهم وال من والاه...» را نقل كرده ‏اند مى ‏پردازیم كه همگى از محدثان بزرگ هستند. همچنين گذرا شرح حال برخى را مى‏ آوريم:

  1. ابراهيم بن ابى‏ طالب (م 295 ق): ذهبى و حاكم او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند. ابويحيى خفّاف و امام الائمه ابن ‏خزيمه و بيشتر بزرگان از وى حديث نقل كرده ‏اند.[۳۶]
  2. ابراهيم بن حسنى همدانى (ت پيش از 200 ق -  م 277 ق): ذهبى و حاكم و صالح بن احمد او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۳۷]
  3. ابراهيم بن منذر (م 236 ق): ذهبى و صالح جزره او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده اند. از اينان حديث شنيده است: سفيان بن عينيه، وليد بن مسلم، عبدالله بن وهب، معن بن عيسى، محمد بن فليح، ابى‏ ضمره انس بن عياض، ابن ‏ابى‏ فديك و... . اينان از وى حديث نقل كرده ‏اند: بخارى، ابن‏ ماجه، ترمذى و نسائى (با واسطه)، ابوحاتم، بقى بن مخلد، ابوبكر بن ابى‏ الدنيا، ثعلب، احمد بن ابراهيم بسرى، محمد بن ابراهيم بوشنجى، ابوجعفر محمد بن احمد ترمذى، محمد بن عبدالله حضرمى، مسعدة بن سعد عطار، حسن بن سفيان و ... .[۳۸]
  4. ابراهيم بن منصور اصبهانى (ت 455  - 362 ق): ذهبى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند. يحيى بن منده از وى حديث نقل كرده است.[۳۹]
  5. ابوسلم بن عبدالرحمن (م 94 ق):  ذهبى و ابن‏ سعد و ابوزرعه و شعبى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۴۰]
  6. احمد بن ابى‏ خثيمه (م 279 ق): ذهبى و خطيب و دارقطنى و ابن‏ قانع او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۴۱]
  7. احمد بن جعفر بن حمدان حنبلى (ت 274 -  م 368 ق): ذهبى و سلمى و دارقطنى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۴۲]
  8. احمد بن حسين بيهقى (ت 384 -  م 408 ق): ذهبى و عبدالعزيز بن اسماعيل او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۴۳]
  9. احمد بن حنبل (ت 164 -  م 240 ق): ذهبى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده است.[۴۴]
  10. احمد بن سعد زهرى (ت 198 -  م 273 ق): ذهبى و خطيب و ابن‏ صاعد او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۴۵]
  11. احمد بن شعيب نسائى (ت 215 -  م 303 ق): ذهبى و ابوالحسن دارقطنى و ابوسعيد بن يونس در تاريخش احمد بن شعيب نسائى را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۴۶]
  12. احمد بن عبدالله بغدادى (ت 237 -  م 325 ق): ذهبى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده است. از اينان حديث شنيد و فرا گرفت: ابوحفص فلاّس، زيد بن اخرم، احمد بن بديل و... ، و اينان از وى حديث نقل كرده ‏اند: دارقطنى، ابن‏ شاهين، عمر بن ابراهيم كتانى و... .[۴۷]
  13. احمد بن على موصلى (ت 220 -  م 307 ق): ذهبى و سلمى و دارقطنى و حافظ عبدالغنى ازدى و ابوعبدالله حاكم او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده‏ اند.[۴۸]
  14. احمد بن عمر وكيعى (ت 233 ق): ذهبى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده است.[۴۹]
  15. احمد بن فضل باطرقانى (ت 372 -  م 460 ق): ذهبى و يحيى بن منده او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده‏ اند.[۵۰]
  16. احمد بن كامل بغدادى (ت 360 -  م 335 ق): ذهبى و ابوالحسن بن زرقويه و خطيب او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند. اينان از وى حديث نقل كرده ‏اند: دارقطنى، حاكم، اين‏رزقويه، ابوعلاء محمد بن حسن وراق، يحيى بن ابراهيم مزكى، ابوالحسن حمامى، ابوعلى بن شاذان و... .[۵۱]
  17. احمد بن محمد تبعى (م 267 ق): ذهبى و ابن ابى حاتم او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند. وى از اين اشخاص حديث كرده: قاسم بن حكم عرنى اصرم بن حوشب، حسن بن موسى اشيب و... ، و اينان از وى روايت نقل كرده ‏اند: مطين، امام بن خزيمه، يحيى بن صاعد، ابن‏ ابى‏ حاتم، حسين محاملى، محمد بن مخلد و... .[۵۲]
  18. احمد بن محمد جروانى (ت 475 -  م 576 ق): ذهبى و حافظ منذرى و حافظ ابن‏ مفضل و ابوسعد سمعانى و حافظ ابن‏ نقطه او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۵۳]
  19. احمد بن محمود بن احمد ثقفى (ت 360 -  م 455 ق): ذهبى و يحيى بن منده او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند. از اينان روايت نقل كرده است: ابوالشيخ، ابوبكر بن مقرى، ابواحد بن جميل، ابومسلم عبدالرحمن بن شهدل، احمد بن على خلقانى، حافظ ابوعبدالله بن منده و... .[۵۴]
  20. احمد بن منصور رمادى (م 265 ق): ذهبى و ابراهيم بن اورومه و دارقطنى و ابن ‏ابى‏ حاكم و ابن ‏مخلد او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۵۵]
  21. احمد بن موسى اصفهانى (م 410 ق): ذهبى و ابن‏ غزى و ابن‏عماد حنبلى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۵۶]
  22. ادريس بن يزيد اودى (م 280 ق): مزّى و اسحاق بن منصور و يحيى بن معين و نسائى و ابن ‏حجر او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۵۷]
  23. اسحاق بن منصور (ت پس از 70 -  م 251 ق): ذهبى و حاكم ابوعبدالله و مسلم و نسائى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده‏ اند.[۵۸]
  24. اسماعيل بن ابان وراق (م 216 ق): ذهبى و احمد بن حنبل و ابودار و عباس دورى و يحيى بن معين و بخارى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۵۹]
  25. اسماعيل بن احمد جرجانى (ت 233 -  م 396 ق): ذهبى و قاضى ابوطيب و حمزه سهمى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده اند.[۶۰]
  26. اسماعيل بن عمرو بجلى (ت حدود 227 -  م 130 ق): محمد بن يحيى بن منده و ابراهيم بن اورمه او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۶۱]
  27. بدر بن عبدالله شيحى (م 532 ق): ذهبى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده است. از اينان حديث شنيد و فرا گرفت: عبدالمحسن از ابى ‏جعفر بن مسلمه، ابوبكر خطيب، ابى ‏الغنائم بن مأمون و... ، و از وى اينان حديث فرا گرفته ‏اند: سمعانى، ابن‏ عساكر، ابوموسى مدينى، ابن‏ جوزى و محمد بن هبةالله وكيل.[۶۲]
  28. بكر بن سواده (م 128 ق): ذهبى و نسائى و بخارى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۶۳]
  29. حبيب بن ابى ‏ثابت (م 122 ق): ذهبى و احمد عجلى و ابوبكر بن عياش و ابى‏ يحيى قتّات او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۶۴]
  30. حبيب بن يسار (م 110 ق): مزّى و اسحاق بن منصور و يحيى  بن معين و ابوزرعه و ابن‏ حجر او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده‏ اند. وى از اينان نقل كرده است: زاذان كندى، زيد بن ارقم، سويد بن غفله، ابى‏ رمله عبدالله بن ابى ‏امامه، عبدالله بن ابى ‏اوفى و عبدالله بن عباس، و اينان از وى نقل كرده ‏اند: زبرقان بن عبدالله سراج، زكريا بن يحيى كندى حميرى، ابوجارود زياد بن منذر، عماره احمر و يوسف بن صهيب.[۶۵]
  31. حسن بن احمد حدّاد اصبهانى (ت 419 -  م 515 ق): ذهبى و سمعانى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۶۶]
  32. حسين بن اسحاق (م 290 ق): ذهبى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده است. وى از اينان حديث شنيد: هشام بن عمار، سعيد بن منصور، يحيى حمّانى، شيبان بن فرّوخ، عبدالله بن ذكوان، دحيم، على بن بحر قطّان و راويانى در اين طبقه، و اينان از وى حديث نقل كرده ‏اند: فرزندش (على)، سهل بن عبدالله تسترى صغير، ابوجعفر عقيلى، ابومحمد بن زبر، سليمان طبرانى و ديگران.[۶۷]
  33. حسين بن عبدالملك اصبهانى (ت 443 -  م 532 ق): ذهبى و سمعانى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۶۸]
  34. حسين بن محمد جزرى حرانى (ت پس از 318 -  م 120 ق): ذهبى و ابن ‏عدى ابواحمد حاكم در كتاب «الكنى» و ابوالقاسم بن عساكر او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده‏ اند.[۶۹]
  35. حسين بن هارون ضبّى (م 398 ق): ذهبى و برقانى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۷۰]
  36. حكم بن عتيبه (ت 46 -  م 115 ق): ذهبى و احمد بن حنبل و سفيان بن عيينه و احمد بن عبدالله عجلى و ابواسرائيل ملائى و مجاهد بن رومى و احمد بن زهير او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده‏ اند.[۷۱]
  37. حمّاد بن سلمه (م 167 ق): ذهبى و ابن‏ معين او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۷۲]
  38. حمزة بن عباس حسينى (م 517 ق): ذهبى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۷۳]
  39. حنبل بن عبدالله (ت 510 -  م 604 ق): ذهبى و ابن ‏انماطى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند.[۷۴]
  40. خالد بن يزيد عمرى (م 229 ق): ذهبى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده است. وى از ابن ‏ابى‏ ذنب و ثورى نقل حديث كرده، و على بن حرب و محمد بن عوف طائى و گروهى از وى روايت نقل نموده ‏اند.[۷۵]
  41. خلف بن سالم (ت بعد 226 -  م 160 ق): ذهبى و ابوبكر مروذى و يحيى بن معين و يعقوب بن شيبه او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده‏ اند.[۷۶]
  42. داود بن يزيد اودى (م 51 ق): مزّى و ابواحمد بن عدى او را توثيق كرده و بسيار از او تعريف كرده ‏اند. داود بن يزيد اودى جزو اسناد كتاب «تاريخ مدينة دمشق» است.[۷۷]
  43. رياح بن حارث نخعى: مزّى و ابوحاتم و ابن‏ حجر او را توثيق كرده ‏اند. رياح بن حارث نخعى از اينان نقل حديث كرده: اسود بن يزيد، حسن بن على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام، سعيد بن زيد بن عمرو بن نقيل، عبدالله بن مسعود، على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و عمار ياسر، و از وى اينان نقل روايت كرده‏ اند: پسرش جرير بن رياح نخعى، حرمله بن قيس و... .[۷۸]
  44. زاهر بن طاهر (ت 446 -  م 533 ق): ذهبى و ابوسعد سمعانى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۷۹]
  45. زيد بن حباب (ت 130 -  م 203 ق): ذهبى و احمد بن حنبل او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۸۰]
  46. زيد بن حسن كندى بغدادى (ت 520 -  م 613 ق): ذهبى و شيخ موفق او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۸۱]
  47. زيد بن يثيع (ابن‏ اثيع همدانى كوفى): مزّى و ابن‏ حجر او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۸۲]
  48. زينب بنت احمد مقدسيه (م 740 ق): در كتاب «شذرات الذهب» وى را جزو زنان محدث سده هفتم هجرى در دمشق نام برده است.[۸۳]
  49. سعيد بن وهب (م 86 ق): ذهبى و يحيى بن معين و ابن‏ سعد او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. از اينان حديث نقل كرده است: امام على ‏عليه السلام، ابن‏ مسعود، معاذ بن جبل و جناب اسلم در زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله.[۸۴]
  50. سلمة بن كهيل (ت 40 -  م 120 ق): ذهبى و يعقوب بن شيبه و احمد بن حنبل و صفدى و سنانى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۸۵]
  51. سليمان بن احمد طبرانى (ت 260 -  م 360 ق): ذهبى و سليمان بن ابراهيم حافظ و ابواحمد عسّال قاضى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۸۶]
  52. سليمان بن اشعث (ت 202 -  م 275 ق): ذهبى و احمد بن محمد بن ياسين و حافظ موسى بن هارون و ابوعبدالله بن منده او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۸۷]
  53. سلمان بن قرم: مزّى و عبدالله بن حنبل و محمد بن عوف طائى و احمد بن حنبل او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۸۸]
  54. سليمان بن مهران (م 147 ق): ذهبى و يحيى بن قطّان و احمد بن عبدالله عجلى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۸۹]
  55. جمال ‏الدين انصارى دمشقى (ت 520 -  م 614 ق): ذهبى و ابن‏ نقطه و سبط بن جوزى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۹۰]
  56. شريك بن عبدالله (ت 95 -  م 178 ق): ذهبى و يحيى بن معين و ابن‏ مبارک گفته او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۷۹]
  57. شهر بن حوشب (م 100 ق): ذهبى و ابن‏ ابى‏ نهيک و حرب كرمانى و احمد بن حنبل و ترمذى و محمد (بخارى) و احمد عجلى و عباس و يحيى بن معين او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۷۹]
  58. صالح بن محمد بغدادى (ت 205 -  م 293 ق): ذهبى و دارقطنى و حافظ ابوسعد ادريسى و خطيب و على بن محمد مروزى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۹۱]
  59. ضمرة بن ربيعه (م 202 ق): ذهبى و عبدالله بن احمد بن حنبل و پدرش احمد بن حنبل و ابن‏ معين و نسائى و ابوحاتم و آدم بن ابى ‏اياس و ابن‏ سعد و ابوسعيد بن يونس او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۹۲]
  60. طلحه بن مصرف (م 112 ق): ذهبى و عبدالملک بن ابجر او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. اينان از وى حديث نقل كرده ‏اند: پسرش (محمد بن طلحه) منصور، اعمش، مالك بن مغول، شعبه و شمار بسيار ديگر.[۹۳]
  61. عبدالله بن شوذب (م 156 ق): ذهبى و احمد بن حنبل و ابوعمر بن نهاس و كثير بن وليد و ابوعامر عقدى و ثورى و يحيى بن معين و ضمره او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۹۴]
  62. عبدالله بن سعيد كندى (م 257 ق): ذهبى و ابوحاتم رازى و محمد بن احمد بن بلال او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۹۵]
  63. عبدالله بن عدى جرجانى (ت 277 -  م 365 ق): ذهبى و ابويعلى خليلى و ابووليد باجى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۹۶]
  64. عبدالله بن لهيعه (ت 96 -  م 174 ق): ذهبى و روح بن صلاح گفته و احمد بن حنبل و ابوداود و احمد بن حنبل و جعفر فريانى او را توثيق كرده و ستوده ‏اند.[۹۷]
  65. عبدالله بن محمد نفيلى حرّانى (م 234 ق): ذهبى و ابوحاتم و ابن ‏معين و دارقطنى و ابن‏ حبّان و مكحول و جعفر بن ابان و احمد بن حنبل  و ابن ‏حجر او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۹۸]
  66. عبدالله بن نمير (ت 115 -  م 199 ق): ذهبى و يحيى بن معين و ابن‏ حجر او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۹۹]
  67. عبدالله بن هبيره (ت 41 -  م 126 ق): مزّى و عبدالله بن احمد حنبل و پدرش احمد حنبل و ابوداوود و ابن‏حبّان و ابن‏ حجر او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۰۰]
  68. عبدالرزاق بن همام (ت 126 -  م 211 ق): ذهبى و احمد عجلى و ابن‏ ابى ‏عقب و ابوميمون و ابوزرعه و محمود بن سميع و احمد بن صالح و احمد بن حنبل و ابوجعفر عقيلى و احمد بن بكير حضرمى و محمد بن اسحاق بن يزيد بصرى و مخلد شعيرى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۰۱]
  69. عبيدالله بن عبدالله حسكانى (م قرن 5 ق): ذهبى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده است.[۱۰۲]
  70. عبيدالله بن عمر قواريرى (ت 152 -  م 235 ق): ذهبى و يحيى و صالح جزره حافظ و نسائى و ابن‏ سعد و ابوحاتم و ابن ‏انبارى و ثعلب توثيقش كرده و ستوده ‏اند.[۱۰۳]
  71. عدى بن ثابت (م 116 ق): ذهبى و احمد بن حنبل و عجلى و ابوحاتم او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۰۴]
  72. عطية بن سعد عوفى (م 111 ق): ذهبى و عباس دورى و يحيى بن معين گفته او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۰۵]
  73. عفان بن مسلم (ت 134 -  م 220 ق): ذهبى و احمد بن عبدالله عجلى و احمد بن ابى‏ عوف و حسن بن على حلوانى و يحيى بن معين و زعفرانى و يعقوب بن شيبه او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۰۶]
  74. على بن ابراهيم بغدادى باقلانى (م 448 ق): ذهبى و خطيب او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. وى از اينان حديث شنيده است: ابوبكر بن مالك قطيعى، حسينک بن على تميمى و محمد بن اسماعيل ورّاق.[۱۰۷]
  75. على بن حسن شافعى ابن‏ عساكر (م 571 ق): ذهبى و قاسم و ابوالحسن على بن ابراهيم انصارى حنبلى وابوالحسن سعدالخير و سمعانى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۱۰۸]
  76. على بن زيد تيمى بصرى (م 129 ق): ذهبى و خالد بن خداش و حماد بن زيد و سعيد جريرى و يعقوب بن شيبه و ابن‏ عدى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۰۹]
  77. على بن حكيم اودى (م 231 ق): مزّى و ابراهيم بن عبدالله بن جنيد و يحيى بن معين و ابوعبيد اَجرى و ابوداود و ابوحاتم و ابن حجر او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۱۰]
  78. على بن عمر بغدادى دارقطنى (ت 306 -  م 385 ق): ذهبى و ابوعبدالله حاكم در كتاب «مزكى الاخبار» و قاضى ابوطيب طبرى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۱۱]
  79. على بن عمر بن محمد قزوينى (ت 360 -  م 442 ق): ذهبى و خطيب و  حسن بن على و جعفر بن على و سلفى و شجاع ذهلى و ابوصالح مؤذن در «معجم» و عبدالله بن سبعون قيروانى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۱۲]
  80. على بن منذور اودى (م 256 ق): مزّى و عبدالرحمن بن ابى‏ حاتم و نسائى و محمد بن عبدالله حضرمى و ابن ‏نمير اودى را توثيق كرده و از وى تعريف و تمجيد كرده‏ اند.[۱۱۳]
  81. على بن مبشّر واسطى (م 324 ق): ذهبى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده است. اينان از وى حديث نقل كرده ‏اند: ابوبكر ين مقرى ابواحمد حاكم، دارقطنى، زاهر بن احمد و گروه بسيار ديگر.[۱۱۴]
  82. على بن محمد طنافسى (م 233 ق): ذهبى و ابوحاتم او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۱۵]
  83. عمرو بن عبدالله همدانى كوفى (م 127 ق): ذهبى و احمد حنبل و يحيى بن معين و على بن مدينى و ابوحاتم او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۱۶]
  84. فضيل بن مرزوق (م پيش از 170 ق): ذهبى و محدث ابوعبدالرحمن عنزى و سفيان بن عيينه و يحيى بن معين و هيثم بن جميل او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۱۷]
  85. قطر بن خليفه (م 153 ق): ذهبى و احمد بن حنبل و ابن‏ سعد و عبدالله بن احمد و پدرش احمد او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۱۸]
  86. قبيصة بن ذويب (ت سال فتح مكه به دنيا آمد -  م 88 ق): ذهبى و محمد بن سعد و مكحول و ابن ‏شهاب او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۱۹]
  87. قيس بن ربيع (ت حدود 167 -  م 90 ق): ذهبى و شعبه و  ابن‏ عدى و يعقوب بن شيبه و قراد او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۲۰]
  88. مالک بن اسماعيل (م 219 ق): ذهبى و محمد بن على بن داوود بغدادى و ابن‏ معين و ابوحاتم و يعقوب بن شيبه و محمد بن عبدالله بن نمير و ابوحاتم او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۲۱]
  89. محمد بن ابى‏ سرّى (م 238 ق): ذهبى و يحيى بن معين و ابن ‏حبّان او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۲۲]
  90. محمد بن ابى‏ نصر لفتوانى (ت 467 -  م 553 ق): ذهبى و ابوموسى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. اينان از وى حديث نقل كرده ‏اند: ابوموسى مدينى، ابن ‏عساكر، ابوسعد سمعانى و پسرش عبيدالله بن محمد و... .[۱۲۳]
  91. محمد بن حاكم نيشابورى (ت 321 -  م 405 ق): ذهبى و ابوحازم عمر بن احمد عبدويى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۲۴]
  92. محمد بن زنجويه (م 302 ق): ذهبى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده است. از اينان حديث شنيد: ابامصعب زهرى، عبدالعزيز بن يحيى، ابن ‏راهويه، عمرو بن زراره، ابامروان عثمانى، اباكريب، يحيى بن اكثم و از راويان در طبقه اينان، و اينان از وى روايت نقل كرده‏ اند: على بن حمشاذ، ابوالفضل محمد بن ابراهيم، عبدالله بن سعد، ابوعمرو بن حمدان و استادان و شيوخ.[۱۲۵]
  93. محمد بن عثمان بن ابى‏ شيبه (م 297 ق): ذهبى و صالح جزره و ابن‏ عدى و ابوالحسن بن منادى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۲۶]
  94. محمد بن على بن دحيم شيبانى (م پس از 351 ق): ذهبى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده است.[۱۲۷]
  95. محمد بن على بن زيد مكى صائغ (م 291 ق): ذهبى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده است. وى از اينان حديث شنيد: قعنبى، خالد بن يزيد عمرى، حفص بن عمر حوضى، سعد بن منصور، محمد بن معاويه، يحيى بن معين، محمد بن جدى، ابراهيم بن منذر، يعقوب بن حميد بن كاسب و...، و اينان از محمد بن على صائغ حديث نقل كرده ‏اند: دعلج بن احمد، ابومحمد فاكهى، سليمان طبرانى و بسيارى از پژوهندگان.[۱۲۸]
  96. محمد بن عمر بن بكر بغدادى (ت 346 -  م 432 ق): ذهبى و خطيب او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. از اينان شنيد: ابوبكر بن خلاد نصيبى ابوبحر، بربهارى، احمد بن جعفر خُتلّى، ابواسحاق مزكى و...، و گروه بزرگى برايش حديث خوانده ‏اند، از جمله: عبدالسيد بن عتاب، ابوخطاب بن جرّاح، ابوبركات محمد بن عبدالله وكيل و ثابت بن بُندار بقال.[۱۲۹]
  97. محمد بن عمر بن محمد جعابى (ت 284 -  م 355 ق): ذهبى و ابوعلى نيشابورى و ابوعلى تنوخى و ازهرى محمد بن عمر جعابى را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۱۳۰]
  98. محمد بن فضل مصرى (ت 341 -  م 431 ق): ذهبى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده است. از اينان حديث شنيد: ابوفوارس احمد بن محمد سندى صابونى، عباس بن محمد بن نصر رافقى، احمد بن حسن بن اسحاق بن عتبه رازى، احمد بن محمد بن ابى‏ موت مكى، ابوبكر احمد بن ابراهيم بن عطيه حدّاد، احمد بن محمود شمعى، عبدالله بن جعفر بن ورد، محمد بن عمر بن مسرور خطّاب و...، و اينان از وى حديث نقل كرده ‏اند: ابوجعفر احمد بن محمد كاكو، شيخ وجيه شحامى، ابوالقاسم سعد بن على زنجانى، ابوبكر بيهقى، ابوالقاسم قشيرى، ابوالقاسم بن ابى ‏علاء مصيصى، رئيس ابوعبدالله ثقفى، قاضى ابوالحسن خلعى و... .[۱۳۱]
  99. محمد بن فضيل (م 194 ق): ذهبى و ابن‏ سعد و يعقوب و احمد بن حنبل او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۳۲]
  100. محمد بن مثنّى (م 252 ق): ذهبى و محمد بن يحيى ذهلى و صالح جزره و ابوحاتم و خطيب او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۳۳]
  101. محمد بن مظفر بغدادى (ت 286 -  م 379 ق): ذهبى و خطيب و برقانى و سلمى و دارقطنى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۳۴]
  102. محمد بن محمود همدانى: ذهبى و ابن‏ نجار او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۳۵]
  103. محمد بن منكدر (م 130 ق): ابن‏ حجر و عبدالله بن زبير حميد و اسحاق بن منصور و يحيى بن معين و ابوحاتم و ابن‏ حبان او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۳۶]
  104. محمد بن يزيد قزوينى (ت 209 -  م 275 ق): ذهبى و ابويعلى خليل بن عبدالله خليلى قزوينى او را توثيق كرده و از وى تعريف كرده‏ اند.[۱۳۷]
  105. مسعر بن كدام (م 155 ق): ذهبى و يحيى بن سعيد و شعبة بن حجاج و يعلى بن عبيد و يحيى بن سعيد قطان و ابوزرعه رازى و ابوحاتم او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۳۸]
  106. مسلم بن كيسان ملاّئى: مزّى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. ترمذى و ابن ‏ماجه از وى نقل حديث كرده ‏اند.[۱۳۹]
  107. مطر ورّاق (م 129 ق): ذهبى و خليل بن عمر بن ابراهيم و عمويش عيسى و مالک بن دينار او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۴۰]
  108. معمر بن راشد (ت 96 -  م 153 ق): ذهبى و ابن ‏حبّان و سمعانى و ابن‏ جريح او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. على بن حجر سعدى از او روايت كرده است.[۱۴۱]
  109. مهاجر بن مسمار قرشى زهرى (م 105 ق): مزّى و ابن‏ حبّان او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند. وى از اينان حديث نقل كرده است: عامر بن سعد بن ابى‏ وقاص و خواهرش عايشه بنت سعد بن ابى‏ وقاص، و اينان از او نقل حديث كرده ‏اند: حاتم بن اسماعيل، خالد بن الياس، محمد بن عبدالرحمن بن ابى ‏ذئب، موسى بن يعقوب زمعى و يعقوب بن جعفر بن ابى ‏كثير.[۱۴۲]
  110. وضاع بن عبدالله يشكرى (ت نود و اندى -  م 176 ق): ذهبى و عفان و احمد حنبل گفته و عفان بن مسلم او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۴۳]
  111. هدبة بن خالد بصرى (ت پس از 140 -  م 235 ق): ذهبى و على بن جنيد و يحيى بن معين و ابوحاتم او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. اينان از وى حديث نقل كرده‏ اند: بخارى، مسلم، ابوداوود، ابوزرعه، ابوحاتم و... .[۱۴۴]
  112. هنّاد بن سرى (ت 152 -  م 243 ق): ذهبى و ابوحامد احمد بن سهل اسفراينى و احمد حنبل و ابوحاتم و نسايى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۴۵]
  113. يحيى بن ابى‏ عمرو عبدالوهاب عبدى (ت 434 -  م 511 ق): ذهبى و سمعانى و اسماعيل حافظ و محمد بن ابى‏ نصر لفتوانى حافظ او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۴۶]
  114. يحيى بن حماد (ت 215 ق): ذهبى و ابن‏ سعد او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. اينان از وى نقل حديث كرده ‏اند: بخارى، اسحاق بن راهويه، بندار، محمد بن مثنّى، حميد بن زنجويه، اسحاق كوسج، ابواسحاق جوزجانى، احمد بن اسحاق سرمارى، بكار بن قتيبه، حسن بن مدرك طحّان، عبدالله بن عبدالرحمن دارمى، محمد بن مسلم بن واره، يعقوب فسوى، كديمى، عبدالله بن حجاج بن منهال، پسرش حماد بن يحيى بن حماد، ابومسلم كجى و شمار فراوان ديگر.[۱۴۷]
  115. يحيى بن سليمان جعفى (ت 238 ق): مزّى و ابن‏ حبّان او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۱۴۸]
  116. يحيى بن عبدالحميد حمانى (ت 150 -  م 228 ق): ذهبى و بخارى و مطين و محمد بن عبدالله بن نمير و عثمان بن سعيد و احمد بن زهير و ابن‏ معين و احمد بن ابى‏ يحيى و عبدالله بن دورقى و محمد بن ابى‏ هارون و ابوحاتم رازى او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند. عثمان بن سعيد از يحيى بن عبدالحميد حمانى نقل حديث كرده است.[۱۴۹]
  117. يحيى بن محمد بن عبدالله عنبرى (م 344 ق): ذهبى و حاكم و ابوعلى حافظ او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند. از اينان حديث شنيد: ابوعبدالله محمد بن ابراهيم بوشنجى، محمد بن عمرو قشمرد، حسين بن محمد قبانى، ابراهيم بن ابى‏ طالب، ابن‏ خزيمه و شمار فراوان ديگر، و اينان از وى نقل كرده ‏اند: ابوبكر بن عبدش، ابوعلى حافظ، ابوالحسن حجاجى، حاكم، ابن‏ منده و... .[۱۵۰]
  118. يزيد بن ابى ‏زياد (م 137 ق): ذهبى و جرير و يزيد بن ابى ‏زياد او را توثيق كرده و از او تعريف كرده‏ اند.[۱۵۱]
  119. يعقوب بن اسحاق نيشابورى (ت 130 -  م 316 ق): ذهبى و ابوعبدالله حاكم او را توثيق كرده و از او تعريف كرده ‏اند.[۱۵۲]

دفع توهم

پيش از اينكه به نمونه ‏هايى از احاديثى اشاره كنيم كه در بر دارنده عبارت «اللهم وال من والاه...» است، بايد اين شبهه را بيان كنيم كه برخى مى‏ گويند: خود امام على‏ عليه السلام اين عبارت زيادى را نفى كرده است.

حافظ ابن‏ عساكر در كتابش «تاريخ مدينة دمشق» آورده است: ابوالقاسم هبة الله بن محمد، از ابوعلى واعظ، از ابوبكر بن مالک، از عبدالله بن احمد، از پدرش، از حجاج بن شاعر، از شبابه، از نعيم بن حكيم، از ابومريم و مردى از همنشينان حضرت على ‏عليه السلام، از حضرت على ‏عليه السلام نقل كرده كه فرمود: پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم فرمود: وال من والاه، و عاد من عاداه.

پاسخ شبهه

اولاً: اين روايت مخالف روايات بسيار ديگرى است كه از زبان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از قول پيامبرصلى الله عليه وآله تصريح به عبارت «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» دارد. به عنوان مثال حافظ ابن‏ عساكر در «تاريخ مدينة دمشق» به سند متصل به على بن مهدى، از پدرش، از على بن موسى الرضا، از پدرش، از جعفر صادق، از پدرش، از على بن حسين، از پدرش، از جدش على بن ابى‏ طالب ‏عليهم السلام كه رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله فرمود: من كنت مولاه فعلى‏ عليه السلام مولاه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.[۱۵۳]

ثانياً: در سند روايت نخست ابوبكر بن مالک و حجاج بن شاعر هستند، كه مجهول مى ‏باشند و سخن از رجال‏ شناسان كه دلالت بر وثاقت اينان كند وارد نشده است.

نيز در سند اين روايت ابومريم است. چنانكه مزّى در «تهذيب الكمال» گفته وى نخستين كسى است كه در بصره قضاوت كرد. او را بر آن سامان ابوموسى اشعرى گماشت.[۱۵۴]

همچنين در سند آن نعيم بن حكيم است. چنانكه ذهبى در «ميزان الاعتدلال» گفته، وى احاديث ناصحيح دارد.[۱۵۵]همچنين ابن‏ سعد درباره او گفته است: در شأن حديث نيست. نسائى نيز گفته است: قوى نيست و سال 148 ق درگذشت.

نيز در سند از مردى همنشين على‏ عليه السلام نام برده شده كه نمى دانيم كيست!

در نتيجه، به اين دلائل روايت از درجه اعتبار ساقط است.

چرا پافشارى؟!

سؤالى در اينجا كه به ذهن مى‏ رسد اينكه: چرا برخى محدثان مى ‏كوشند عبارت زيادى «اللهم وال من...» را به مردمان يا دروغگويان نسبت بدهند و آن را جعل جاعلان قلمداد كنند؟!

ظاهراً دليلى جز توجيهِ كارِ كسانى كه با على‏ عليه السلام در جمل و صفين و نهروان جنگيدند ندارد! اگر ثابت كرديم اين عبارت درست بوده و رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله فرموده است: عاد من عاداه: خدايا دشمن بدار كسى را كه با على‏ عليه السلام دشمنى كند، بدان معنى است كه هر كسى با على‏ عليه السلام جنگيده، پس با وى دشمنى كرده است. ترديدى نيست جنگ بر ضد امام جنگ عليه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله است، زيرا فرمود: حربك حربى: اى على، جنگ با تو جنگ با من است. صحابه ‏اى كه به روى امام اميرمؤمنان ‏عليه السلام شمشير كشيدند و با ايشان دشمنى كرده و به جنگ با امام برخاسته و به او ستم نموده‏ اند.

شخصيت ‏هاى اهل ‏سنت به اين حقيقت تاريخ تصريح كرده ‏اند. ذهبى گفته است: شک نداريم على‏ عليه السلام برتر از كسانى است كه با آنان جنگيد و وى بر حق است. خدا از وى راضى باشد!

در حاشيه «سير اعلام النبلاء» و در ذيل فرمايش رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله به عمار ياسر: تقتلك الفئة الباغية: تو را گروهى سركش مى ‏كشند، آمده است: اين حديث از جمله دلائل نبوت، و نيز فضيلتى آشكار براى على‏ عليه السلام و عمار است. همچنين ردّ نواصب كه پندارند على‏ عليه السلام در جنگ‏ هايش بر حق نبود![۱۵۶]

مناوى در «فيض القدير» به نقل از كتاب «الامامة» عبدالقاهر جرجانى گفته است: فقهاى حجاز و عراق و هر دو فريق حديث و رأى، از جمله مالک و شافعى و ابوحنيفه و اوزاعى و اغلب اعظم متكلمان و مسلمانان اتفاق نظر دارند كه: على‏ عليه السلام در جنگ با اهل صفين بر حق بود، چنانكه در جنگ با اهل جمل بر حق بود. و كسانى كه بر ضدش جنگيدند باغى هستند و در حق امام ستم كردند.[۱۵۷]

و لذا مى‏ بينيم برخى كسانى كه در رخداد غدير حاضر بودند و به چشم ديدند رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله در حق اميرالمؤمنين‏ عليه السلام چه فرمود از گواهى دادن خودارى كردند! در ماجرايى كه پس از گذشت مدتى از رخداد غدير، بعضى از آنان پيرامون اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان كوفه گرد آمده بودند. امام ‏عليه السلام آنان را سوگند داد تا در مورد ماجرا و حديث غدير شهادت دهند. برخى به صراحت فرمايش روز غدير را گواهى دادند. اما بعضى ديگر از شهادت دادن سرباز زدند! كه خداوند هم در همين دنيا مكافاتشان كرد.

از جمله زيد بن ارقم است كه مى‏ گويد: از جمله كسانى بودم كه فرمايش رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله را شنيدم اما كتمان كردم. به مكافات آن خدا بينايى‏ ام را گرفت. وى پشيمان بود كه چرا گواهى نداده است. چنانكه اين مطلب در كتاب مناقب ابن‏ مردويه، و مناقب ابن‏ مغازلى آمده است.[۱۵۸]



پانویس

  1. پاسخ به دو شبهه پيرامون غدير (طبسى - امينى‏ پور): ص34-151.
  2. از ابوبكر بن ابى ‏شيبه، از شريک، از ابى ‏يزيد اودى، از پدرش نقل كرده است: ابوهريره وارد مسجد شد. مردم پيرامونش گرد آمدند. جوانى سويش رفت و گفت: تو را به خدا سوگند، آيا شنيدى رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله بفرمايد: هر كس من مولايش هستم، اين على‏ عليه السلام مولاى او است. خدايا، دوست بدار هر كس وى را دوست بدارد، و دشمن كسى باش كه دشمنش باشد. ابوهريره گفت: گواهى مى‏ دهم شنيدم رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس مولايش هستم... . پژوهشگر و محقق مى ‏يابد راوى اين عبارت زيادى ابوبكر بن ابى‏شيبه از شريك است. آيا مى‏توانيم بگوييم ابن‏ ابى‏ شيبه كه از شريک نقل مى‏ كند جزو دروغگويان است؟! در حالى كه بخارى و مسلم و ابوداوود و نسايى و ابن‏ ماجه از ابوبكر بن ابى‏ شيبه نقل احاديث مى‏ كنند. ذهبى در سير اعلام النبلا: ج 11 ص 122 درباره وى مى ‏نويسد: امام علم، سرور حفاظ و صاحب كتب بزرگ. وى از جمله اقران احمد بن حنبل، اسحاق بن راهويه و على بن مدينى است. بزرگ‏ترين استادش شريک بن عبدالله قاضى است. عجلى درباره ‏اش مى ‏نويسد: ابوبكر مورد اعتماد (ثقه) و حافظ حديث است. مرجانى مى‏ گويد: از يحيى بن معين درباره نقل ابوبكر بن ابى ‏شيبه از شريک پرسيدم، گفت: به نظر ما ابوبكر راستگو است. در اينجا بايد بايد بين سخن صريح بزرگان در مورد صداقت ابوبكر بن ابى‏ شيبه و آنچه ابن‏ عدى مى ‏گويد قضاوت كنيم؛ كه آيا به راستى دروغگويان عبارت را به نام شريک بن عبدالله افزوده ‏اند؟!
  3. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 176. مسند ابى ‏يعلى: ج 5 ص 46. مجمع الزوائد: ج 9 ص 106. و در مرقاة المفاتيح: ج 10 ص 476 آمده است: آنگاه بعضى از ايشان گفته است: اضافه «خدايا، دوست بدار كسى كه او را دوست دارد» جعلى و مردود است. اما بسيارى از اينها را ذهبى صحيح دانسته است.
  4. در حديث «دوحه» است؛ يعنى درخت بزرگ و گسترده ‏تر از درختان ديگر. لسان العرب: ج 4 ص 437.
  5. در حديث «فقممن» است؛ يعنى جارو كردن. لسان العرب: ج 11 ص 308.
  6. السنن الكبرى (نسائى): ج 5 ص 130 ح 8464 . المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 118. خصائص اميرالمؤمنين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام (نسائى): ص 85 ش 76. انساب الاشراف (بلاذرى): ج 2 ص 357.المناقب (خوارزمى): ص 155، ذيل حديث شريف به عنوان دليل و شاهد زنده است بر اينكه امام در رخداد غدير در حجة الوداع حاضر بود.
  7. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 160 ح 9369. تقريب التهذيب: ج 1 ص 277 مى‏ نويسد: زيد بن يثبغ هَمدانى كوفى ثقه و مخضرم (هم در دوران جاهليت بوده و هم در اسلام) و جزو طبقه دوم راويان است.
  8. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 161 ح 9372. فيض القدير: ج 6 ص 282.
  9. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 164 ح 9383.
  10. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 165 ح 9378.
  11. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 167 ح 9392.
  12. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 167 ح 9395.
  13. خصائص اميرالمؤمنين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام: ص 91 ح 85.
  14. براى آگاهى بيشتر مراجعه شود به: تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 167 ح9396، 9397 و ص168 ح9398 و ص169 ح9400 و ص171 ح9409، 9410 و ص174 ح9414، 9415، 9416، 9417 و ص175 ح9418، 9419، 9420، 9421 و ص178 ح9428، 9429 و ص179 ح9430. نیز مراجعه شود به: مسند احمد بن حنبل: ج2 ص22 ح961 و ص141 ح1310 و ج14 ص185 ح18391 و ص430 ح 19175 و ص436 ح19198. مصنف ابن ابی شیبه: ج7 ص499 ح28 و ج7 ص503 ح55. مشکاة المصابیح: ج7 ص7330، باب مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام. زوائد السنن علی الصحیحین (شامی): ج6 ص234 ح7452.
  15. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 207.
  16. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 207.
  17. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 212.
  18. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 216.
  19. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 217.
  20. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 210.
  21. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 213.
  22. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 219.
  23. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 221.
  24. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 230.
  25. تاريخ مدينة دمشق: ج 42 ص 236.
  26. فضائل الصحابة: ج ج 3 ص 108.
  27. الصواعق المحرقة: ص 66 . مرقاة المفاتيح: ج 1 ص 476.
  28. مسند احمد بن حنبل: ج 1 ص 152. العمدة: ص 140.
  29. نزديک به چهارصد شخص از محدثان و راويان و عالمان بزرگ اهل‏ سنت عبارت زيادى را نقل كرده‏ اند.
  30. الغدير: ج 1 ص 144. مقتل الحسين‏ عليه السلام (خوارزمى): ص 81 .
  31. در حاشيه كتاب خصائص اميرالمؤمنين على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام (نسائى): ص 92 آمده است: حديث «من كنت مولاه فعلى‏ عليه السلام مولاه» حديثى صحيح است. پس گفته ابن ‏تيميه كه حديث دروغ است، مخالف قواعد حديثى است. محمد خليل هراس در حاشيه بر توحيد ابن‏ خزيمه: ص 32 از ابن ‏تيميه پيروى كرده و قاطعانه مى ‏نويسد: حديث نادرست بوده و نزديک است جعل شيعه باشد! پژوهشگران با انصاف! به موضع‏ گيرى اين بى‏مقداران درباره حديث غدير بنگريد! از همين جا معلوم مى‏ شود چقدر كينه و دشمنى با اميرالمؤمنين دارند! سؤالى كه مطرح مى‏شود اين است: اگر رخداد غدير درباره غير اميرمؤمنان‏ عليه السلام بود، اين برخورد منفيانه را داشتند؟!
  32. در اين باره مراجعه شود به كتاب «اثبات الوصية فى صحيح السنة النبوية». جريان از اين قرار است: براى رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله پرنده‏ اى كباب شده آوردند. حضرت دعا كرد: خدايا، كسى را كه بيش از همه دوشت دارى برسان، تا با من اين غذا را بخورد. حضرت على ‏عليه السلام آمد و هم‏سفره شد و... .
  33. سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 232، ابن‏ابى‏داوود در آغاز ناصبى بود. سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 230.
  34. تاريخ مدينة دمشق: ج 11 ص 175.
  35. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 122.
  36. سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 547 . حديث غدير به نقل از وى در المسندرك على الصحيحين: ج 13 ص 186 آمده است.
  37. سير اعلام النبلاء: ج 13 ص186، 188. البدایة و النهایة: ج11 ص71. طبقات القرّاء (ابن جوزی): ج1 ص11.
  38. سير اعلام النبلاء: ج 2 ص 689 ش 255. جرح و تعديل: ج 2 ص 139. تاريخ بغداد: ج 6 ص 181. تقريب التهذيب: ج 1 ص 43.
  39. سير اعلام النبلاء: ج 18 ص 73 ش 33. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 164، به نقل از راوى آمده است.
  40. سير اعلام النبلاء: ج 4 ص 287 ش 108. الطبقات الكبرى: ج 5 ص 156 . اسامى اين شخصيت‏ ها در اسناد كتاب «تاريخ مدينة دمشق» ابن‏ عساكر دمشقى است.
  41. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 492. تاريخ بغداد: ج 4 ص 162. طبقات الحنابلة: ج 1 ص 44. تذكرة الحفاظ: ج 2 ص 596 . الوافى الباقيات: ج 6 ص 376.
  42. سير اعلام النبلاء: ج 16 ص 210 ش 143.
  43. سير اعلام النبلاء: ج 18 ص 167 ش 86 .
  44. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 177 ش 78.
  45. سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 117 ش 57 .
  46. سير اعلام النبلاء: ج 14 ص 125 ش 67 . حديث غدير به نقل از وى در كتاب الخصائص: ص 34 آمده است.
  47. سير اعلام النبلاء: ج 15 ص 70 ش 37. تاريخ بغداد: ج 12 ص 48. شذرات الذهب: ج 2 ص 306.
  48. سير اعلام النبلاء: ج 14 ص 174 ش 100. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 168، به نقل از راوى آمده است.
  49. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 36 ش 16. حديث غدير در فرائد المسطين: ص 78، و تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 157، به نقل از راوى آمده است.
  50. سير اعلام النبلاء: ج 18 ص 182 ش 98. معرفة القرّاء: ج 1 ص 342.
  51. سير اعلام النبلاء: ج 15 ص 544 ش 323. تاريخ بغداد: ج 4 ص 358.
  52. سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 612 ش 237. تاريخ بغداد: ج 5 ص 12. الجرح و التعديل: ج 2 ص 72.
  53. سير اعلام النبلاء: ج 21 ص 26.
  54. سير اعلام النبلاء: ج 18 ص 122 ش 62 . حديث غدير در كتاب «تاريخ مدينة دمشق» به نقل از راوى آمده است.
  55. سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 389 ش 170. تاريخ بغداد: ج 5 ص 151.
  56. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 308 ش 188. ديوان الاسلام: ج 4 ص 271. شذرات الذهب: ج 3 ص 190. حديث غدير در چندين جا از كتاب «مناقب على بن ابى‏ طالب و ما نزل من القرآن فى على‏ عليه السلام» است.
  57. تهذيب الكمال: ج 2 ص 299 ش 293. حديث عدير در المعجم الاوسط (طبرانى): ج 1 ص 312 و تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 175 162 آمده است. تقريب التهذيب: ج 1 ص 50 ش 336. تهذيب الكمال: ج 2 ص 301 ش 294.
  58. سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 258 ش 98. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 162، به نقل از راوى آمده است.
  59. سير اعلام النبلاء: ج 10 ص 347 ش 85 . تهذيب الكمال: ج 3 ص 5 ش 411. ابواحمد بن عدى گفته است: اشاره به پندار كوفيان - يعنى تشيع -  است. اما صدق، مقصود در روايت است. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 15 ص 158 آمده است.
  60. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 87 ش 53 . تاريخ جرجان: ص 106.
  61. سير اعلام النبلاء: ج 10 ص 435 ش 136. اخبار اصبهان (ابونعيم): ج 1 ص 208، كه به جاى «ضعَفوه» ضيَعوه آورده است.
  62. سير اعلام النبلاء: ج 20 ص 48 ش 23. حديث غدير به نقل از وى در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 171.
  63. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 250 ش 113. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 171.
  64. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 288 ش 137. حديث غدير در السنن الكبرى (بيهقى): ج 7 ص 503 . تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 161. تاريخ الثقات: ص 105 ش 244. تهذيب الكمال: ج 5 ص 358 ش 1079.
  65. تهذيب الكمال: ج 5 ص 405 ش 1102. تقريب التهذيب: ج 1 ص 151 ش 135. حديث غدير به نقل از او در مناقب ابن‏مردويه: ص 122 آمده است.
  66. سير اعلام النبلاء: ج 19 ص 303 ش 193. حديث غدير به نقل از وى در فرائد السمطين: ص78، 82 آمده است.
  67. سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 57 ش 28.
  68. سير اعلام النبلاء: ج 19 ص 96 ش 69 .
  69. سير اعلام النبلاء: ج 14 ص 510 ش 285.
  70. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 96 ش 96.
  71. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 208 ش 83.
  72. سير اعلام النبلاء: ج 7 ص 444 ش 168. تهذيب الكمال: ج 7 ص 253. حديث غدير در السنن الكبرى (بيهقى): ج 7 ص 503 آمده است.
  73. سير اعلام النبلاء: ج 19 ص 458 ش 266. حديث غدير در اسد الغابة: ج 3 ص 307 آمده است.
  74. سير اعلام النبلاء: ج 21 ص 431 ش 226.
  75. سير اعلام النبلاء: ج 9 ص 413 ش 138. حديث غدير در المعجم الاوسط (طبرانى): ج 4 ص 357 آمده است.
  76. سير اعلام النبلاء: ج 7 ص 149 ش 56 . حديث غدير در المناقب (خوارزمى): ص 154، به نقل از وى آمده است. ذهبى از او، از وهب بن جرير، از جويريه، از يحيى بن سعيد، از عمويش آورده است: جنگى كه عمار در آن شهيد شد، مردى بين صف انبوه رقيبان ظاهر شد. سوار بر اسبى بزرگ و تنومند بود كه با صدايى دردناک سه بار ندا سر داد: اى بندگان خدا ! به سوى بهشت برويد. بهشت زير سايه شمشيرهاست. مردمان را برانگيخت. وى عمار ياسر بود. طولى نكشيد شهيد شد.
  77. تهذيب الكمال: ج 8 ص 467 ش 1791. تقريب التهذيب: ج 1 ص 50 ش 336. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 175.
  78. تهذيب الكمال: ج 9 ص 265 ش 194. تقريب التهذيب: ج 1 ص 254. حديث غدير به نقل از وى در مناقب ابن‏ مردويه: ص 122 آمده است.
  79. ۷۹٫۰ ۷۹٫۱ ۷۹٫۲ سير اعلام النبلاء: ج 20 ص 9 ش 5 . حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 16، به نقل از وى آمده است.
  80. سير اعلام النبلاء: ج 9 ص 393 ش 126. حديث غدير در المناقب (خوارزمى): ص 155، به نقل از او آمده است.
  81. سير اعلام النبلاء: ج 23 ص 34 ش 28. حديث غدير در اسنى المطالب: ص 48، به نقل از وى آمده است.
  82. تهذيب الكمال: ج 1 ص 115 ش 2132. تقريب التهذيب: ج 1 ص 277 ش 212. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص159، 160، به نقل از او آمده است.
  83. شذرات الذهب: ج 6 ص 56 .
  84. سير اعلام النبلاء: ج 4 ص 180 ش 70. الطبقات الكبرى: ج 6 ص 170. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق ج 45 ص162، 165، به نقل از وى آمده است.
  85. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 299 ش 142. تاريخ الثقات: ص 197. تاريخ اسماء الثقات (ابن‏ شاهين): ص 150 ش 454. الجرح و التعديل: ج 4 ص 171 ش 742. الوافى بالوفيات: ج 15 ص 322 ش 454. تهذيب الكمال: ج 11 ص 316.
  86. سير اعلام النبلاء: ج 16 ص 119.
  87. سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 203. حديث غدير به نقل از او در كتاب خصائص اميرالمؤمنين على‏عليه السلام آمده است.
  88. تهذيب الكمال: ج 12 ص 51 ش 2555. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 172، به نقل از وى آمده است. مى‏ بينيم كه گناه نابخشودنى در جرح و تعديل راوى نزد اهل‏ سنت آن است كه از مكتب اهل‏ بيت‏ عليهم السلام پيروى كند!
  89. سير اعلام النبلاء: ج 6 ص 226. حديث غدير به نقل از او در السنن الكبرى (بيهقى): ج7 ص 503 آمده است.
  90. سير اعلام النبلاء: ج 22 ص 80 ش 58 . النجوم الزاهرة: ج 6 ص 220. شذرات الذهب: ج 5 ص 60 .
  91. سير اعلام النبلاء: ج 14 ص 123 ش 12. حديث غدير در المناقب (خوارزمى): ص 154، به نقل از وى آمده است.
  92. سير اعلام النبلاء: ج 9 ص 325 ش 107. در زنجيره سند خوارزمى در المناقب: ص 156، حديث غدير آمده است.
  93. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 191 ش 70. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 159، به نقل از او آمده است.
  94. سير اعلام النبلاء: ج 7 ص 92 ش 39. شواهد التنزيل: ج 1 ص 200. المناقب (خوارزمى): ص 156. مى ‏بينيم كه چگونه درباره اشخاص مبالغه كرده و مقام راوى را بيش از آنچه هست بالا مى‏ برند!
  95. سير اعلام النبلاء: ج 12 ص182، 184 ش64. الجرح و التعديل: ج 5 ص 73. حديث غدير در اسنى المطالب: ص 47، به نقل از وى آمده است.
  96. سير اعلام النبلاء: ج 16 ص 154 ش 111. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 178، به نقل از وى آمده است.
  97. سير اعلام النبلاء: ج 8 ص 11 ش 4. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 171 آمده است.
  98. سير اعلام النبلاء: ج 10 ص 634 ش 221. الجرح و التعديل: ج 5 ص 159. تهذيب الكمال: ج 9 ص 16 و ج 16 ص 91. تقريب التهذيب: ج 1 ص 448 ش 609 .
  99. سير اعلام النبلاء: ج 9 ص 244 ش 70. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 165. تقريب التهذيب: ج 1 ص 457 ش 697 . ذهبى در الكاشف: ج 2 ص 133 مى‏گويد: حجت است.
  100. تهذيب الكمال: ج 16 ص 242 ش 3628. الجامع فى العلل و معرفة الرجال: ج 2 ص 30 ش 239. الكاشف: ج 2 ص 134. تقريب التهذيب: ج 1 ص 458 ش 708. الثقات: ج 5 ص 54 . الجرح و التعديل: ج 5 ص 194 ش 900. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 172.
  101. سير اعلام النبلاء: ج 9 ص 563 ش 220. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق:ج 45 ص 167، به نقل از وى آمده است.
  102. تذكرة الحفاظ: ج 4 ص 390 ش 1032. سير اعلام النبلاء: ج 18 ص 268 ش 136. حديث غدير در شواهد التنزيل: ج 1 ص 201 ش 211 به نقل از وى آمده است.
  103. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 442 ش 102.
  104. سير اعلام النبلاء: ج 52 ص 188 ش 68 . عدى بن ثابت حديث غدير را در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص164، 167 به نقل از وى آورده است.
  105. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 325 ش 159. حديث غدير در فضائل الصحابة: ص 222 ح 994 به نقل از وى آمده است. تهذيب الكمال: ج 20 ص 147. رجال الشيعة فى الصحاح الستة: ص 272.
  106. سير اعلام النبلاء: ج 10 ص 242 ش 65 . تاريخ بغداد: ج 12 ص 276. حديث غدير در السنن الكبرى (بيهقى): ج 7 ص 503 ، به نقل از وى آمده است.
  107. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 662 ش 454. تاريخ بغداد: ج 11 ص 342.
  108. سير اعلام النبلاء: ج 20 ص 554 ش 354. تذكرة الحفاظ: ج 4 ص 1330. حديث غدير در تاريخش با سندهاى بسيار فراوان آمده است. تا جايى كه احدى در كثرت سند و راويان بر وى پيشى نگرفته است.
  109. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 206 ش 82 . الكاشف: ج 2 ص 278 ش 3963. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص160، 167. تهذيب الكمال: ج 20 ص 443 ش 4070. تهذيب الكمال: ج 20 ص 443 ش 4070. الكامل: ج 5 ص 1845.
  110. تهذيب الكمال: ج 20 ص 416 ش 4058. الكاشف: ج 2 ص 277. الجرح و التعديل: ج 6 ص 183 ش 1002. تقريب التهذيب: ج 2 ص 36 ش 329.
  111. سير اعلام النبلاء: ج 16 ص 449 ش 332.
  112. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 160 ش 409 و ص 609 ش 409 و ص 611 ش 409. تاريخ بغداد: ج 12 ص 43.
  113. تهذيب: ج 21 ص 145 ش 4140 و ص 146. الجرح و التعديل: چ 6 ص 106 ش 1128. الثقات (ابن ‏حبّان): ج 8 ص 474.
  114. سير اعلام النبلاء: ج 15 ص 25 ش 13. شذرات الذهب: ج 2 ص 305.
  115. سير اعلام النبلاء: ج  11 ص 459 ش 114. تهذيب: ج 21 ص 120 ش 4128. تذكرة الحفاظ: ج 2 ص 445. حديث غدير در سنن ابن‏ماجه: ج 1 ص 43 ش 116 آمده است.
  116. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 392 ش 180.
  117. سير اعلام النبلاء: ج 7 ص 342 ش 124. الكاشف: ج 2 ص 372. حديث غدير در فرائد السمطين: ص 78 به نقل از وى آمده است.
  118. سير اعلام النبلاء: ج 7 ص 30 ش 14. تاريخ خليفه: ص 280. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق ج 45 ص 159 آمده است. عباد بن يعقوب در كتاب «المناقب» مى ‏گويد: ابوعبدالرحمن اصباغى و ديگران از جعفر احمر نقل كردند: خدمت فطر بن خليفه رسيدم در حالى كه بيهوش بود. وقتى به هوش آمد گفت: عبدالله! چقدر خوشحال مى‏شدم به جاى هر مويى در بدنم زبانى بود، كه به سبب دوستى اهل ‏بيت‏ عليهم السلام خدا را شكر مى‏گفت. بدين سبب برخى از اهل‏سنت وى را از درجه اعتبار و احتجاج به وى ساقط كرده و به سوء مذهب متهم نموده ‏اند. ذهبى از ابوبكر بن عياش آورده است: روايت از فطر را به سبب سوء مذهبش وانهادم. احمد بن حنبل گفته است: ثقه اما حبشى (شيعه زيدى) و افراطى است! مى‏ بينيم كه چگونه احمد بن حنبل القاب ناشايست مى‏ دهد! برخلاف فرموده خدا: «و لا تنابزوا بالالقاب» حجرات /  11.
  119. سير اعلام النبلاء: ج 4 ص 282 ش 103. الكاشف: ج 2 ص 382 ش 4096. در سال 86 درگذشت. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص171، 172 آمده است.
  120. سير اعلام النبلاء: ج 8 ص 41 ش 7 و ص42، 44. الكامل: ج 2 ص 270. حديث غدير در فرائد السمطين: ص 84 . شواهد التنزيل: ج 1 ص 201 آمده است.
  121. سير اعلام النبلاء: ج 10 ص 430 ش 132 و ص 431. الجرح و التعديل: ج 8 ص 206.
  122. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 161 ش 64 . ميزان الاعتدال: ج 4 ص 24 ش 8115 . حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 157 آمده است.
  123. سير اعلام النبلاء: ج 20 ص 74 ش 45.
  124. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 162 ش 100. حديث غدير در المستدرك: ج 3 ص 26 آمده است.
  125. سير اعلام النبلاء: ج 14 ص 143 ش 77.
  126. سير اعلام النبلاء: ج 14 ص 21 ش 11.
  127. سير اعلام النبلاء: ج  16 ص 36 ش 23.
  128. سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 428 ش 212. حديث غدير در المعجم الاوسط (طبرانى): ج 4 ص 357 آمده است.
  129. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 472 ش 311.
  130. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 88 ش 69 . تاريخ بغداد: ج 3 ص 28.
  131. سير اعلام النبلاء: ج 17 ص 476 ش 314.
  132. سير اعلام النبلاء: ج 9 ص 173 ش 52 . الطبقات الكبرى: ج 6 ص 389. المعرفة و التاريخ: ج 3 ص 112. الجرح و التعديل: ج 8 ص 57 ش 263. از فضيل حديث شنيدم يا حديث نقل كرد. گفت: ديشب تا صبح پسرم را مى‏زدم كه بر عثمان رحمت فرستد، نپذيرفت! سير اعلام النبلاء: ج 9 ص 174. رجال الشيعة فى صحاح السنة: ص 370. حديث غدير در المستدرك: ج 3 ص 126 آمده است.
  133. سير اعلام النبلاء: ج 12 ص 1253 ش 42. تاريخ بغداد: ج 3 ص 258.
  134. سير اعلام النبلاء: ج 16 ص 418 ش 306. تاريخ بغداد: ج 3 ص 262. شذرات الذهب: ج 3 ص 96.
  135. سير اعلام النبلاء: ج 22 ص 161 ش 109.
  136. تهذيب: ج 26 ص 503 ش 5632 . الثقات: ج 5 ص 350. تقريب التهذيب: ج 2 ص 210 ش 736. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 172 آمده است.
  137. سير اعلام النبلاء: ج 13 ص 277 ش 133. تهذيب: ج 27 ص 38 ش 5709 . حديث غدير در السنن: ج 1 ص 43 ش 116 آمده است.
  138. سير اعلام النبلاء: ج 7 ص 163 ش 55 . حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 159 آمده است.
  139. تهذيب: ج 37 ص 530 ش 5539 . حديث غدير در المستدرك على الصحيحين: ج 3 ص 126 آمده است.
  140. سير اعلام النبلاء: ج 5 ص 452 ش 202. حديث غدير در المناقب (خوارزمى): ص 156 و شواهد التنزيل: ج 1 ص 200 به نقل از وى آمده است.
  141. دول الاسلام: حوادث سال 153. سير اعلام النبلاء: ج 7 ص 5 ش 1. الثقات: ج 7 ص 484. نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار: ج 7 ص 24. حديث غدير در تاريخ ابن‏ كثير: ج 7 ص 350 آمده است.
  142. تهذيب: ج 28 ص 583 ش 8/62 . تقريب التهذيب: ج 2 ص 278. الثقات (ابن ‏حبّان).
  143. الثقات: ج 7 ص 486. حديث غدير در تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص167، 169.
  144. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 97 ش 30.
  145. سير اعلام النبلاء: ج 11 ص 465 ش 118.
  146. سير اعلام النبلاء: ج 19 ص 395 ش 235.
  147. سير اعلام النبلاء: ج 10 ص 139 ش 20 ؛ تهذيب التهذيب: ج 4 ص 151 و ج 11 ص 199. الطبقات الكبرى: ج 7 ص 306. حديث غدير در السنن الكبرى (بيهقى): ج 7 ص 503 آمده است.
  148. تهذيب الكمال: ج 31 ص 369 ش 6842 . الثقات (ابن ‏حبّان).
  149. سير اعلام النبلاء: ج 10 ص 526 ش 170 و ص 536 . التاريخ الكبير: ج 8 ص 291. تاريخ بغداد: ج 12 ص 170. الجرح و التعديل: ج 6 ص 178 و ج 9 ص 170. تاريخ بغداد: ج 14 ص 169.
  150. سير اعلام النبلاء: ج 15 ص 533 ش 311. الطبقات الشافعية: ج 3 ص 485. شذرات الذهب: ج 2 ص 369.
  151. سير اعلام النبلاء: ج 6 ص 129 ش 41.
  152. سير اعلام النبلاء: ج 14 ص 417 ش 231.
  153. تاريخ مدينة دمشق: ج 45 ص 161.
  154. تهذيب الكمال: ج 34 ص 282.
  155. ميزان الاعتدال: ج 4 ص 267.
  156. سير اعلام النبلاء: ج 8 ص 210.
  157. فيض القدير: ج 6 ص 356.
  158. المناقب (ابن‏ مردويه): ص 175.