رویداد غدیر از منظر خاورشناسان

غدير و خاورشناسان[۱]

   رخداد غدير خم اهميت ويژه‏اى در جهان اسلام خصوصاً مذهب تشيع دارد. رويكرد خاورشناسان -  به طور عام -  نسبت به تفكر شيعه -  به طور خاص -  در مورد رويداد غدير خم، نشان از آن دارد كه خاورشناسان نتوانسته ‏اند حقيقت شيعه و رويداد غدير خم را در يابند، زيرا استنادشان بيشتر به منابع اهل ‏سنت بوده تا منابع اهل تشيع.

بنابراين، پژوهش آنها با تعصب ضد شيعى همراه شده، و تعهدشان به سنت يهودى -  مسيحى غرب باعث شده تا هم حقيقت شيعه را نفهمند و هم از واقعه غدير خم گزارش تحريف ‏آميزى ارائه نمايند.

يكى از اساتيد دانشگاه لندن به نام ام. اى. شعبان در باز تفسيرى از واقعه غدير، طبق ادعاى خود اثبات كرده كه واقعه غدير را نبايد جدى گرفت. اما اين واقعه به دلايل متعدد بايد مورد توجه و عنايت قرار گيرد، و اين حقيقتى غيرقابل انكار است.

مقدمه

هجدهم ذى‏ الحجه در جهان تشيع به عنوان عيد غدير خم اعلام شده است. رويدادى كه در آن پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله درباره امام على‏ عليه السلام چنين فرمود:

هر كس من مولايم اويم، اين على‏ عليه السلام مولاى او است.

اين رويداد نزد شيعيان از چنان اهميتى برخوردار است كه هيچ پژوهشگر واقعى دين اسلام نمى ‏تواند از آن چشم‏ پوشى كند. هدف اين مقاله بررسى رويكرد خاورشناسان نسبت به رويداد غدير خم است.

منظور همان پژوهشگران غربى در حوزه دين اسلام و نيز آن دسته از خاورشناسانى است كه همه دانش اسلامى خود را از چنين پژوهشگرانى فرا گرفته ‏اند.

پيش از ادامه بحث، بيان روايت كوتاهى از رويداد غدير خم بيرون از اين مجال نيست. به ويژه براى كسانى كه چندان آشنايى با غدير ندارند مفيد خواهد بود.

زمانى كه پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله از حجةالوداع باز مى‏ گشت، فرمان ذيل را از خداوند دريافت نمود:

«اى پيامبر آنچه را كه از پروردگارت بر تو وحى شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى پيامش را نرسانده ‏اى. خداوند تو را از (آزار) مردم حفظ خواهد كرد».

بنابراين، حضرتش در تاريخ هجدهم ذى‏ الحجه سال دهم هجرى در غدير خم توقف نمود تا پيام خدا را پيش از پراكنده شدن حاجيان به آنان برساند.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه مفصلى خواند، و در جايى از خطبه از پيروان خود پرسيد كه آيا بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيست؟

جمعيت فرياد سر دادند: آرى، چنين است اى فرستاده خدا. سپس آن حضرت دست على‏ عليه السلام را گرفت و اعلام نمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِىٌّ‏ عليه السلام مَوْلَاهُ: هر كس من مولاى او هستم، اين على‏ عليه السلام مولاى او است.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت قريب الوقوع خود را اعلام كرد، و به مؤمنان سفارش نمود تا به قرآن و اهل ‏بيتش‏ عليهم السلام وفادار بمانند.

اين مطالب چكيده بخش‏هاى مهمى از واقعه غدير خم است. در اينجا به چند مطلب پرداخته مى ‏شود:

بررسى كوتاه رويكرد خاورشناسان در مطالعه تفكر شيعه.

-  رويكرد مورد استفاده خاورشناسان در بررسى رويداد غدير خم به طور خاص.

-  بازنگرى انتقادى به مطلبى كه آقاى «ام. اى. شعبان» درباره اين واقعه در كتاب «تاريخ اسلام ۶۰۰ - ۷۵۰ پس از ميلاد» نوشته است.

جمع بندى

خاورشناسان و مطالعه تفكر شيعه

زمانى كه نويسنده مصرى محمد قطب كتاب خود را با عنوان «اسلام دين بد فهميده شده» نوشت، مؤدبانه احساس مسلمانان را نسبت به روش خاورشناسان در مواجهه با اسلام و مسلمانان، به طور كلى بيان كرد. عبارت «بد فهميده شده» اقتضاى آن را دارد كه دست كم يک تلاش واقعى براى فهم اسلام صورت گرفته است. با اين حال، بيشترين نقد بى ‏پرده و صريح خاورشناسى -  كه پيشينه مسلمانان در آن اتفاق نظر دارند -  از سوى «ادوارد سعيد» صورت گرفته كه معتقد است:

سخت ‏ترين كار درباره بيشترين كارشناسان دانشگاهى كه درباره اسلام مطالعه دارند، اعتراف به اين مسئله است كه آنچه به عنوان پژوهشگر مى ‏گويند و مى‏ نويسند به طور عميق در بخشى از روش ‏ها داراى زمينه‏ اى سياسى و كينه ‏توزانه است. هر چيزى كه به مطالعه اسلام در غرب معاصر مربوط مى‏ شود، به نوعى رويكرد سياسى آغشته شده است.

ولى نويسندگان كارشناس يا نويسندگان معمولى كه درباره اسلام مى ‏نويسند، به سختى آن حقيقتى را كه خاورشناسان مى‏ گويند مى‏ پذيرند. فرض اين است كه واقع ‏بينى در گفتمان علمى درباره جوامع ديگر، با وجود سابقه طولانى نگرانى‏هاى سياسى، اخلاقى و مذهبى اى كه در تمام جوامع غربى يا اسلامى نسبت به غربى‏ ها، بيگانگان و كلاً افراد مختلف احساس مى‏ شده، امرى ذاتى است.

ولى به عنوان نمونه، در اروپا خاورشناسان معمولاً به دفاتر استعمارى وابسته هستند.

به جاى اين فرض كه واقع ‏بينى امرى ذاتى در گفتمان علمى است، دانشمند غربى بايد بفهمد كه تعهد پيشين و تعصب نسبت به يک رويه سياسى يا مذهبى، در سطحى آگاهانه يا ناآگاهانه مى‏ تواند به داورى مغرضانه منجر شود. همانطور كه «مارشال هاجسون» مى ‏نويسد:

چنين تعصبى به طور ويژه در پرسش ‏هايى كه پژوهشگر مطرح مى‏ كند و نوع مقوله‏ اى كه از آن بهره مى ‏گيرد هويداست. در واقع در اينجا پيگيرى ردّ پاى تعصب -  به طور خاص -  مشكل است، زيرا سخت است به بيشتر واژگان، جملات و مفاهيمى كه يک فرد از آن ها استفاده مى‏ كند و ظاهرا پاک و بى ‏طرفانه است، به ديده شک نگريسته شود.

واكنش مسلمانان نسبت به تصويرى كه دانشمندان غربى از آنان ترسيم كرده ‏اند، آغاز درخواست توجه مناسب و درست به تصوير واقعى مسلمانان است.

در سال ۱۹۷۹ ميلادى، پژوهشگرى به نام «آلبرت هورانى» دانش آموخته دانشگاه غرب گفت:

صداى مردم خاورميانه و شمال آفريقا كه به ما مى ‏گويد:

تصويرى را كه از آنها ساخته ‏ايم به رسميت نمى‏ شناسند، بيش از حد فراوان است، و اصرار دارند كه ما آنها را در بستر شرايط رقابت دانشگاهى يا غرور ملى شان معرفى كنيم.

اين مطالب گزيده‏اى درباره رويارويى اسلام و مسلمانان با خاورشناسان بود.

زمانى كه ما بر مطالعه تفكر شيعه از سوى خاورشناسان تمركز مى كنيم، عبارت «بد فهميده شده» به اندازه كافى رسا نيست، بلكه ناقص است. زيرا نه تنها تفكر شيعه بد فهميده شده، بلكه ناديده انگاشته شده و تحريف شده است، و بيشتر از طريق ادبيات شرح كفر و الحاد كه مخالفانش به كار مى ‏برده‏ اند مورد مطالعه قرار گرفته است!

از اين رو ظاهراً شيعيان نه دانشمندانى از خود داشته‏ اند و نه ادبياتى. در اينجا بايد به يكى از سخنان «ماركس» استناد نمود؛ آنجا كه مى‏ گويد:

آنان نمى ‏توانند خودشان را تفسير كنند، بلكه بايد تفسير شوند، حتى به وسيله مخالفانشان.

دليل اين وضع در مسيرهاى نهفته است كه پژوهشگران غربى، يا مغرضانه و يا ناآگاهانه و بر اساس منابع غير شيعى وارد عرصه مطالعات اسلامى مى‏ شوند. هاجسون در بازنگرى عالى‏ اش نسبت به تحقيقات پژوهشگران غربى مى‏ نويسد:

گروه اول افرادى هستند كه امپراطورى عثمانى را -  كه نقش بسيار بزرگى در تحول اروپاى جديد ايفا كرد -  مورد بررسى قرار دادند.

آنان معمولاً براى بررسى اين مسئله، در وهله اول از منظر تاريخى ديپلماسى اروپا وارد شدند. چنين پژوهشگرانى قصد داشتند تا تمام سرزمين اسلام را از چشم‏ انداز سياسى استامبول -  پايتخت عثمانى -  بنگرند.

گروه دوم عموماً بريتانيايى بودند و وارد مطالعات اسلامى در هند شدند تا بر ايرانيان -  كه كاركنان خوبى بودند -  رياست كنند. يا دست كم مى‏توان گفت كه اين گروه به نوعى از منافع هند الهام مى‏ گرفتند. براى آنان گذار امپراطورى دهلى به سمت نقطه اوج تاريخ اسلام بوده است.

گروه سوم يهوديانى بودند كه غالباً در درجه اول به مطالعات عبرى علاقه داشتند و سپس جذب مطالعات عربى شدند.

قاهره براى آنان، به عنوان مهم‏ ترين و حياتى ‏ترين شهر عربى زبان قرن ۱۹ ميلادى، مركز اصلى به شمار مى‏ رفت. با اين وجود برخى به سوريه يا مراكش توجه نمودند و آن را مركز مطالعاتشان قرار دادند. اينان عموماً زبان شناس بودند تا مورخ، و ياد گرفته بودند فرهنگ اسلامى را از چشم ‏انداز نويسندگان سنّى مصرى و سورى دوران معاصر -  كه بيشتر در قاهره رايج بود -  ببينند.

جريان‏ هاى ديگر خاورشناسى، مانند اسپانيايى‏ ها و برخى فرانسوى ‏ها كه بر روى مسلمانان اسپانياى قرون وسطى متمركز شدند و نيز روس ‏هايى كه بر مسلمانان مناطق شمالى متمركز شدند، عموماً كمتر اهميت داشتند.

كاملاً روشن است كه هيچ يک از اين جريان ‏ها نتوانسته پژوهشگران غربى را به قلب و عمق تعاليم يا ادبيات شيعه برساند، چون بيشتر آنچه آنان درباره تفكر شيعه مورد مطالعه قرار داده ‏اند از طريق منابع غير شيعى بوده است.

هاجسون به خاطر توجهش به اين نكته شايسته ستايش است. وى مى‏ گويد:

همه اين جريان‏ ها به طور نسبى، با وجود اينكه به مطالعه تفكر شيعه تمايل داشتند، در كم توجهى به مناطق مركزى «هلال حاصل خير»[۲] و ايران مشترک بودند. يعنى همان مناطقى كه تمايل بر آن بود كه بيشتر دور از نفوذ غرب باشد.

پس از جنگ اول جهانى «جريان قاهره ‏اى مطالعات اسلامى» به تمام معنى جريان اسلام ‏گرايان شد. در حالى كه به نظر مى ‏رسد جريان ‏هاى ديگر مطالعات اسلامى بيشتر داراى اهميت محلى شدند.

بنابراين، هر گاه يک خاورشناس تفكر شيعه را از طريق جريان ‏هاى عثمانى يا قاهره ‏اى يا هندى بررسى مى‏ كند، كاملاً طبيعى است كه با اسلام شيعى مخالف باشد.

مورخان صاحب نظر مسلمان -  كه غالباً سنى هستند -  هميشه كوشيده ‏اند تا نشان دهند كه تمام مكاتب فكرى ديگر غير از خودشان، نه تنها نادرست اند بلكه حتى مسلمان واقعى نيستند.

آثار آنان فرقه‏ هاى بى‏ شمارى را با عباراتى نام مى ‏برد كه به آسانى پژوهشگران معاصر را به سوى اين فرضيه رهنمون مى‏ شود، كه آن نام‏ها به بسيارى از فرقه ‏هاى كافر و مرتدّ اشاره دارند.

به اين ترتيب ما مى‏ بينيم كه تا همين اواخر، پژوهشگران غربى به راحتى تفكر اهل‏ سنت را به عنوان «اسلام ارتودوكس»[۳] و تفكر شيعه را به عنوان تفكر فرقه ضالّه معرفى مى‏ كردند!

پس از طبقه ‏بندى تفكر شيعه به عنوان تفكر فرقه ضالّه اسلامى، براى پژوهشگران غربى كاملاً طبيعى مى ‏نمود تا تشكيک اهل‏ سنت در ادبيات آغازين و كهن شيعه را اقتباس كنند. آنان حتى مفهوم تقيه -  يعنى دوروئى در زمانى كه زندگى شخص در خطر است -  را به عنوان بزرگ‏ترين نماد نسبى‏ گرايى در شيعه تلقّى مى‏ كردند، و فرض اين بود كه هر عبارتى از يک دانشمند شيعه، يک مفهوم پنهان نيز دارد!

در نتيجه، هر گاه يک خاورشناس تفكر شيعه را مطالعه مى‏ كرد، تعهد پيشينش به سنت يهودى -  مسيحىِ غرب، با دشمنى اهل‏ سنت ضد شيعه تركيب مى ‏شد، زيرا از ادبيات اهل‏ سنت بهره مى‏ گرفت. يكى از بهترين نمونه‏ هاى اين تعصب مركب، در روشى ديده مى‏ شود كه خاورشناسان براى مطالعه واقعه غدير خم از آن بهره گرفته ‏اند.

اين همان موضوعى است كه هدف اصلى اين گفتار را شكل مى ‏دهد.

واقعه غدير خم از فراموشى تا اعتراف به آن

واقعه غدير خم نمونه بسيار خوبى است تا تعصب اهل‏ سنت را -  كه مسيرش بيان تصورات خاورشناسان منتهى مى‏ شود -  رديابى كنيم.

كسانى كه به خوبى با نگاشته ‏هاى جدلى و كلامى اهل‏ سنت آشنايند، مى‏ دانند كه هر گاه شيعيان يک حديث يا يک سند تاريخى براى حمايت از عقيده ‏شان ارائه كنند، يک متكلم اهل‏ سنت به شكل زير پاسخ خواهد داد:

در مرحله اول او قاطعانه وجود چنين حديث يا رخداد تاريخى‏اى را انكار مى‏كند.

در مرحله دوم، زمانى كه با سند محكمى از منابع خودش روبرو مى ‏شود، در وثاقت راويان آن حديث يا واقعه تشكيک مى‏ نمايد.

در مرحله سوم، زمانى كه به او ثابت مى‏ شود تمام راويان روايت، حتى طبق ظوابط و معيارهاى علم حديث اهل تسنن قابل اعتماد اند، او تفسيرى از اين حديث يا واقعه اراده مى ‏دهد كه كاملاً با آنچه شيعه مى ‏گويد متفاوت است.

اين سه مرحله، پاسخ سنتى و مرسوم متكلمان اهل‏ سنت را در مواجهه با برهان‏ هاى شيعيان تشكيل مى ‏دهد.

نقل عبارتى از ترجمه‏ اى كه «روزنتال» از «مقدمه ابن‏ خلدون» انجام داده، كافى است تا ديدگاه ما را ثابت كند ابن ‏خلدون بخش زير را از كتاب «الملل و النحل» شهرستانى -  كه كتابى براى شرح فرقه ‏هاى مرتد اسلامى است -  نقل مى ‏كند؛ طبق نظر ابن ‏خلدون شيعيان معتقد اند على ‏عليه السلام كسى است كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله او را براى خلافت پس از خود منصوب كرده است.

شيعه بخشى از متون روايى را در حمايت از اين عقيده نقل مى ‏كند. از آنجا كه رهبران اهل‏ سنت و راويان احكام دينى با اين متون آشنايى ندارند مى‏ گويند:

بيشتر آنها پندار و خيال هستند.

پاره ‏اى از راويانشان مشكوک اند.

تفسير درست آن روايات، بسيار متفاوت از تفسير غيرمنصفانه ‏اى است كه شيعيان از آن روايات ارائه مى‏ دهند.

جالب توجه است كه واقعه غدير خم از سرنوشت مشابهى نيز كه درست خاورشناسان داشته آسيب ديده است. با اين زمان محدود و منابعى كه اكنون در دست ماست، با كمال تعجب مى ‏بينيم بيشتر آثار آنان درباره اسلام، واقعه غدير خم را ناديده انگاشته است. دليل نبود آن اين است كه خاورشناسان معتقدند اين واقعه نوعى «خرافه» و يكى از بدعت‏ هاى شيعيان است!

كتاب «محمد و ظهور اسلام» اثر مارگليوث (۱۹۰۵ م)، كتاب «تاريخ ملت ‏هاى اسلامى» اثر بروكلمان (۱۹۳۹ م)، كتاب «ميراث اسلام» اثر آرنولد و گيوم (۱۹۳۱ م)، كتاب «اسلام» اثر گيوم (۱۹۴۵ م)، كتاب «اسلام سنتى» اثر ون گرونبام (۱۹۶۳ م) ، كتاب «خلافت» اثر آرنولد (۱۹۶۵ م)، و كتاب «اسلام» اثر مؤسسه كمبريج (۱۹۷۰ م)، همگى به كلى رخداد غدير خم را ناديده انگاشته ‏اند!!

سؤال: چرا اينان و بسيارى ديگر از پژوهشگران غربى واقعه غدير خم را در نظر نگرفته ‏اند؟

پاسخ: چون پژوهشگران غربى در تحقيقشان بيشتر به آثار ضد شيعه تكيه داشته ‏اند. طبيعى است كه واقعه غدير خم را ناديده گرفته باشند. «ال. وكسيا واگليرى» يكى از همكاران چاپ دوم «دايرة المعارف اسلام» (۱۹۵۳ م) مى‏ نويسد:

بيشتر منابعى كه اساس دانش ما خاورشناسان را درباره زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله شكل مى ‏دهد مانند سيره ابن ‏هشام، تاريخ طبرى، طبقات ابن‏ سعد و... ، از توقف حضرت محمد صلى الله عليه و آله در غدير خم با سكوت مى‏ گذرند!

اگر هم آن را بيان نمايند، درباره گفتار حضرت محمد صلى الله عليه و آله چيزى نمى‏ گويند، زيرا نويسندگان اين منابع آشكارا مى‏ ترسيدند كه ناخواسته با ارائه اطلاعات مورد نياز متكلمان شيعه، خشم اهل ‏سنتى را كه در قدرت بودند برانگيزند، زيرا متكلمان شيعه از اين كلمات و سخنان براى حمايت از فرضيه حق خلافت على ‏عليه السلام بهره مى ‏بردند و استدلال مى‏ كردند.

در نتيجه، شرح حال نگاران غربى اى كه زندگى ‏نامه حضرت محمد صلى الله عليه وآله را نوشته‏ اند و كارشان بر اساس اين منابع بوده، به همان ترتيب به آنچه در غدير خم اتفاق افتاد هيچ اشاره ‏اى نمى‏ كنند!

در اينجا به افراد معدودى از دانشمندان غربى مى‏ رسيم كه حديث يا واقعه غدير خم را ذكر كرده ‏اند.

ولى آنها نيز درباره اصالت اين واقعه تشكيک كرده ‏اند؛ يعنى همان مرحله دوم پاسخ مرسوم متكلمان اهل ‏تسنن.

نخستين نمونه از چنين دانشمندان و خاورشناسان »ايگناز گلدزيهر« ، خارشناس آلمانى بسيار مورد احترام قرن نوزدهم ميلادى است. او حديث غدير خم را در كتابش با عنوان آلمانى « Muhlammendnische studien  » (مطالعات محمدى، ۱۸۸۹ - ۱۸۹۰ م) كه با عنوان  « Muslim studies  » (مطالعات اسلامى، ۱۹۶۶ - ۱۹۷۱ م) به انگليسى ترجمه شده، ذيل فصلى با عنوان «حديث غدير خم و ارتباط آن با منازعات مذاهب اسلامى» مورد بحث قرار داده است.

زمانى كه «گلدزيهر» در كتابش به شيعيان مى‏ رسد مى‏ نويسد:

قوى ‏ترين استدلالى كه مطلوب آنان (شيعيان) بوده، اعتقاد راسخ آنان به اين مسئله است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به طور آشكار على‏ عليه السلام را پيش از وفات خود به عنوان جانشينش تعيين نموده و منصوب كرده است... .

بنابراين، پيروان حضرت على‏ عليه السلام به روايت بدعت ‏آميز و صريحى اهميت مى‏ دادند كه اثبات مى‏ كند انتصاب على ‏عليه السلام به دستور مستقيم پيامبر صلی الله علیه و آله بوده است.

مشهورترين روايت، روايت غدير خم است كه به اين هدف ايجاد شده، و يكى از استوارترين پايه ‏هاى ديدگاه حزب علوى است.

شهرت آن به گونه ‏اى است كه حتى توسط مقامات ارتودوكس[۴] انكار نشد. گر چه آنها آن روايت را با تفسيرى متفاوت و البته نادرست از هدف اصلى ‏اش تهى كردند.

از يک چنين دانشمند مشهورى انتظار مى‏رفت كه ثابت مى ‏كرد چگونه و كجا شيعيان براى حمايت از نظريه خودشان به روايات بدعت‏آميز اهميت مى‏ دادند!؟ با اين حال «گلدزيهر» در هيچ جا سندى ارائه نكرده است.

گلدزيهر پس از اشاره ترمذى و نسائى، در پانوشت كتاب خود به عنوان منابع حديث غدير خم، مى‏ گويد:

نسائى -  آن طور كه مشهور است -  گرايشات علوى داشته، و ترمذى نيز در مجموعه خود احاديثى را كه به نفع على‏ عليه السلام بوده گردآورى نموده است. به عنوان نمونه حديث طير.[۵]

درباره اين هم پاسخ قديمى و مرسوم مشابهى است، كه طبق آن متكلمان اهل‏ سنت با اعلام عدم وثاقت راويان چنين احاديثى آنان را غير قابل اعتماد معرفى مى‏ كنند، يا به شدت شيعيان را به جعل روايات متهم مى‏ كنند.

نمونه ديگر، در چاپ اول «دائرة المعارف الاسلامى» (۱۹۱۱ - ۱۹۳۸ م) است كه مدخل كوتاهى را با عنوان »غدير خم« در خود دارد كه نگاشته «اف. بول» است.

او خاورشناس دانماركى است كه درباره زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله كتابى نوشته است. بول مى‏نويسد:

مكان غدير خم از طريق يک حديث -  كه ميان شيعيان اصالت داشته و معتبر بوده -  مشهور شده است. با اين وجود، اين حديث در ميان منابع اهل‏ سنت نيز ديده مى‏ شود.

اين صورت كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سفر بازگشت از حديبيه -  بر اساس نظر عده ‏اى ديگر هم در بازگشت از حجةالوداع -  در اين مكان درباره على‏ عليه السلام فرمود: هر كس من مولاى اويم، على‏ عليه السلام نيز مولاى او است.

«بول» با اطمينان تأكيد مى ‏كند كه حديث غدير ريشه ‏اش ميان شيعيان است!

نمونه آشكار ديگرى از بى ‏توجهى خاورشناسان به تفكر شيعه در «دائرة المعارف اسلام» توماس هاكس (۱۹۶۵ م) است. او ذيل مدخل »غدير« مى‏نويسد:

غدير جشن شيعيان در هجدهم ماه ذى ‏الحجه است، كه در آن زمان سه تصوير از جنس خمير و پر شده با عسل به عنوان نماد ابوبكر، عمر و عثمان ساخته مى ‏شود، كه با چاقو بريده مى‏ شود و عسل آن به عنوان نماد خون خلفاى غاصب نوشيده مى‏ شود.

اسم آن جشن غدير است، و گفته شده كه اين جشن يادبود اين مسئله است كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله در غدير خم -  كه چشمه ‏اى بين راهى ميان راه مكه و مدينه است -  حضرت على‏ عليه السلام را به عنوان جانشين خود معرفى كرده است.

من به عنوان فردى از خاندان شيعه كه تبارش به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ رسد و ده سال در ايران مطالعه كرده و در ميان شيعيان آفريقا و آمريكاى شمالى زندگى كرده، هنوز هم مطالبى درباره مراسم خمير و عسل در غدير مى‏ بينم و مى شنوم و يا مى ‏خوانم!

من زمانى بيشتر متعجب شدم كه ديدم حتى «واگليرى» در چاپ دوم «دائرة المعارف اسلام» متأسفانه اين ادعاى سخيف را در مقاله واقعاً عالى‏اش درباره غدير خم گنجانده است! او در پايان بيان آن ادعا مى ‏افزايد:

اين ضيافت همچنين جايگاه مهمى هم در ميان «نصيريه»[۶] دارد.

به نظر من، اين امكان كاملاً وجود دارد كه مراسم خمير و عسل در ميان نصيريه مشاهده شود، ولى اين هيچ ربطى به شيعيان ندارد.

اما آيا تمام خاورشناسان تفاوت ميان شيعه و نصريه را مى ‏دانند؟ من واقعاً به آن شک دارم.

نمونه چهارم از دانشمندان معاصر كه همان مسير را پيموده، «فيليپ حِتّى» است. او در كتاب به نام «تاريخ اعراب» (۱۹۶۴ م) چنين اشاره مى ‏كند:

آل‏ بويه بنيانگذار شادمانى در روز انتصاب على‏ عليه السلام توسط پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان جانيشينش در غدير خم بوده ‏اند.

سپس وى موقعيت غدير خم را در پانوشت، به عنوان چشمه ‏اى بين راه مكه و مدينه توصيف مى ‏كند. جايى كه احاديث شيعه تأكيد مى ‏كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا اعلام نمود:

هر كس من مولاى اويم، على‏ عليه السلام نيز مولاى او است.

هر چند اين دانشمند به صورت گذرا مسئله غدير را مورد اشاره قرار مى ‏دهد، اما حديث غدير را طبق دسته ‏بندى خود يک روايت شيعى معرفى مى‏ كند!

اين گونه محققان، آگاهانه يا ناآگاهانه و مغرضانه اين تعصب سنى ‏گونه بر ضد شيعه را پى گرفتند و بر آن پافشارى كردند كه:

حديث غدير منشأ شيعى دارد؛ يعنى بدعت و ساخته و پرداخته شيعه است. من اينجا مايلم فقط كلام «واگليرى» در «دائرة المعارف اسلام» درباره غدير خم را بازگويم:

با اين حال، قطعاً محمد صلى الله عليه و آله در اين مكان صحبت كرده و آن جمله معروف را به مناسبت اين واقعه مطرح كرده است. اين حديث به صورت مجمل يا مفصل حفظ شده و نقل گشته است. بنابراين، نه تنها توسط يعقوبى كه همراهى‏اش با قضيه انتصاب على‏ عليه السلام مشهور است، بلكه در مجموعه ‏اى از روايات كه معتبر شمرده مى‏ شوند و به خصوص در «مسند ابن حنبل» و نيز در احاديثى كه بسيار فراوان اند، اين حديث فراوان و به خوبى با سندهاى گوناگون مورد تصديق قرار گرفته است. از اين رو ظاهراً غير قابل انكار است.

واگليرى ادامه مى ‏دهد:

با ذكر پاره ‏اى از اين احاديث كه در بخش منابع آمده، اما شامل حديث غدير نيست. راويان بعدى اين روايت با وجود گزارش نمودن آن جمله معروف[۷]، نام غدير خم يا نام افرادى را كه بيان كرده ‏اند كه اين جمله در حديبيه گفته شده حذف كرده ‏اند.

مستندسازى كامل درباره واقعه غدير خم، زمانى آسان است كه كتاب «كشف اللغات»[۸] ونسينک به طور كامل منتشر شده باشد.

براى اينكه بدانيم چرا اين احاديث بسيار فراوان اند، كافى است تا به صفحاتى نگاه بيندازيم كه در آن ابن‏ كثير تعداد زيادى از آنها (احاديث) را به همراه اسنادشان جمع ‏آورى كرده است.

اكنون زمان آن فرا رسيده كه پژوهش غربى، خود را با ادبيات شيعه صدر اسلام و گذشته از ادبيات دوران معاصر آشنا كند. دانشمندان شيعه آثار بزرگى در موضوع غدير خم نوشته اند. در اينجا من تنها دو مورد از آنها را نام مى‏ برم:

الف) «عبقات الانوار» اثر علامه مير حامدحسين موسوى هندى (م ۱۳۰۶ ق) در يازده جلد بزرگ است و به زبان فارسى نوشته شده است. علامه ميرحامد، سه جلد بزرگ اين كتاب مشتمل بر حدود ۱۰۸۰ صفحه را به اِسناد، تواتر و معناى حديث غدير اختصاص داده است. نسخه مختصرى از اين كتاب با ترجمه عربى با عنوان «نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار» توسط سيد على ميلانى در ۲۰ جلد منتشر شده است. چهار جلد از اين مجلدات -  با حروفچينى و چاپ جديد -  به حديث غدير اختصاص داده شده است.

ب) دومى كتاب «الغدير» در ۱۱ جلد به زبان عربى است، كه توسط علامه عبدالحسين امينى (م ۱۹۷۰ م) نوشته شده است.

علامه امينى به نام ۱۱۰ تن از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز ۸۴ نفر از تابعان (پيروان صحابه) كه حديث غدير را روايت نموده ‏اند، با ارجاعات كامل اشاره مى ‏كند.

او همچنين به ترتيب تاريخى، نام مورخان، محدثان، مفسران، و شاعرانى را كه از صدر اسلام تا قرن ۱۴ اسلامى به حديث غدير اشاره كرده‏اند را مى‏آورد.

اخيراً علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى بيان كرده كه شايد هيچ حديثى نباشد كه مانند حديث غدير توسط اين تعداد زياد از صحابه -  كه مى‏ بينيم شمارشان به ۱۲۰ نفر مى ‏رسد -  نقل شده باشد.

با اين وجود، او با مقايسه اين تعداد افراد با مجموع افرادى كه در غدير خم حاضر بوده ‏اند، بيان مى دارد كه اين ۱۲۰ نفر تنها ۱۰ درصد از جمعيت حاضرين هستند. و از اين رو به حق، عنوان «حديث الغدير، رواته كثيرون للغاية، قليلون للغاية»[۹] را به مقاله ‏اش داده است.

شعبان و تفسير جديد او

در ميان آثار اخير دانشمندان غرب درباره تاريخ اسلام، كتاب «تاريخ اسلام ۶۰۰ - ۷۵۰ پس از ميلاد» نوشته ‏ام. اى. شعبان با عنوان فرعى «يک تفسير جديد» قابل توجه است.

نويسنده در آن ادعا مى ‏كند نه تنها اسنادى نو يافته و استفاده كرده، بلكه اسنادى را كه چندين دهه معروف و مورد استفاده بوده را مورد بازنگرى قرار داده است. شعبان، مدرس ادبيات عرب در دانشكده مطالعات شرقى و آفريقايى در دانشگاه لندن است، كه حتى حاضر نشده واقعه غدير خم را مورد توجه قرار دهد! او مى ‏نويسد:

حديث معروف شيعه كه طبق آن پيامبر صلی الله علیه و آله، على ‏عليه السلام را به عنوان جانشين خود در غدير خم منصوب نموده، نبايد جدى گرفته شود.

شعبان براى اثبات اينكه واقعه غدير نبايد جدى گرفته شود، دو دليل جديد به شرح ذيل ارائه داده است:

در خصوص چنين رويدادى، ذاتاً اين احتمال را نمى‏توان در نظر گرفت كه عرب‏ ها به طور معمول رضايت داشته باشند كه چنين مسئوليت بزرگى را به جوانان يا مردان ناآزموده بسپارند.

افزودن بر آن، منابع ما در هيچ جا نشان نمى ‏دهند كه اهالى مدينه اظهار كرده‏اند كه چنين انتصابى را شنيده ‏اند.

اجازه دهيد همه دلائلى را كه شعبان ارائه كرده، يک به يک نقد و بررسى كنيم:

الف) اكراه مرسوم اعراب در سپردن مسئوليت بزرگ به جوانان

پيش از همه بايد گفت كه آيا پيامبر صلى الله عليه و آله بسيارى از چيزها را مطرح نكرد كه اعراب معمولاً نسبت به آنها اكراه داشتند؟

آيا مردم مكه، خود اسلام را با اكراه بسيار نپذيرفتند؟

آيا موضوع ازدواج با همسر مطلقه پسر، به عنوان يک تابو و كار زشت و حرام ميان عرب‏ ها پذيرفته نشده بود؟

اين اكراه سنتى به جاى اينكه استدلالى ضد انتصاب امام على‏ عليه السلام باشد، در حقيقت بخشى از استدلال شيعيان است.

اهل‏ سنت تأييد مى ‏كنند كه اعراب و به ويژه قريش در پذيرش امام على ‏عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله اكراه داشتند. اين نه تنها به دليل جوانى او، بلكه به اين دليل نيز بود كه على ‏عليه السلام رهبران آنها را در جنگ ‏هاى صدر اسلام كشته بود.

طبق نظر شيعيان خداوند نيز به اين اكراه علم داشت، و به همين دليل با آيه تبليغ به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا حضرت على‏ عليه السلام را به عنوان جانشينش معرفى كند، و به پيامبرش اطمينان خاطر مى ‏داد.

پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه و آله مأموريت داشت تا پيام خداوند را ابلاغ نمايد، مهم نبود اعراب آن را دوست داشتند يا نداشتند، يا مى پذيرند و يا نمى ‏پذيرند.

افزون بر اين و به عنوان مورد دوم بايد گفت كه اين اكراه مرسوم و سنتى، رسم غير قابل بطلان در جامعه عرب نبوده كه شعبان از ما مى‏ خواهد آن را تصديق كنيم. جعفرى در كتاب خود با عنوان ريشه و گسترش اوليه اسلام شيعى مى ‏گويد:

منابع ما مى ‏توانند به اين اشاره كنند كه گر چه پيش از اسلام، شوراى مجلس سنا -  كه همان مجلس بزرگان است -  يا همان «ندوه» در مكه، معمولاً يک شوراى ويژه بزرگان بوده است.

اما پسران رئيس قبيله «قصى» اين امتياز را داشتند كه از اين محدوديت سنى معاف باشند و با وجود جوانيشان در اين شورى پذيرفته شوند.

به نظر مى‏رسد كه در زمان‏ هاى بعدى، پذيرش آزادانه ‏ترى نسبت به جوانان رايج بوده است. مثلاً ابوجهل با وجود جوانى‏ اش در اين شورى پذيرفته شد، و حكيم بن حزم زمانى كه بيش از ۱۵ يا ۲۰ سال بيشتر نداشت به عضويت اين شورى در آمد.

سپس جعفرى به نقل از ابن‏ عبدربه مى‏ نويسد:

در دوران جاهليت، هيچ پادشاهى كه حكومت سلطنتى داشته باشد در ميان اعراب مكه وجود نداشت. از اين رو، هر گاه جنگى پيش آمد آنان ميان رؤساى قبائل قرعه‏ كشى مى‏ كردند و يكى از آنان را به عنوان پادشاه انتخاب مى‏ كردند. اين فرد يا كم سن و سال بود يا مردى سالخورده. از اين رو در جنگ «فجار»[۱۰]، نوبت بنى ‏هاشم بود و نتيجه قرعه ‏كشى اين بود كه عباس بن عبدالمطلب -  كه طفلى بيش نبود -  انتخاب شد، و آنان به حمايت از او برخاستند.

سومين دليل آن است كه ما نمونه ‏اى از تصميمات خود پيامبر صلى الله عليه و آله را در دوران آخر زندگيش داريم؛ آنگاه كه فرماندهى ارتش را به اسامة بن زيد -  كه مرد جوانى بود و كمتر از بيست سال سن داشت -  واگذار نمود. اسامه به فرماندهى اعضاى سالخورده مهاجرينِ قريش و انصار منصوب شد، و بسيارى از اين بزرگان از اين تصميم پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شدند.[۱۱]

پس اگر پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله توانسته اسامة بن زيدِ جوان و كم‏تجربه را به فرماندهى بزرگان قريش و مهاجرين و انصار برگزيند، چگونه اين احتمال ذاتاً وجود نداشته باشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله، امام على‏ عليه السلام را به عنوان جانشينش منصوب نموده باشد؟!

ب) اكراه مرسوم نسبت به واگذارى مسئوليت بزرگ به مردان كم ‏تجربه

صرف نظر از جوانى امام على‏عليه السلام، شعبان به اكراه اعراب در واگذارى مسئوليت بزرگ به مردان كم‏ تجربه نيز اشاره مى ‏كند؛ يعنى اعراب ابوبكر را بدين دليل برگزيدند كه مسئوليت ‏هاى بزرگى را تجربه كرده بود. من شک دارم كه آيا آقاى شعبان مى‏ تواند برداشت مورد ادعايش را از تاريخ اسلام ثابت نمايد؟! افراد مى ‏توانند با مطالعه نمونه ‏ها و موارد بيشترى بيابند، كه طبق آنها اين امام على ‏عليه السلام بوده كه از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله مسئوليت ‏هاى بزرگ به او واگذار مى‏ شده، نه ابوبكر.

به عنوان نمونه:

يک. اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در طول هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه در مكه ماند، و در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد تا دشمنان را فريب دهد.

همچنين اموال افراد گوناگونى را -  كه به دليل اعتماد به پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را نزد آن حضرت به امانت گذاشته بودند -  به صاحبانش برگرداند.

دو. امام على‏ عليه السلام در طول نبردهاى صدر اسلام با مسئوليت‏ هاى بزرگ‏ترى آزموده شده بود.

به طورى كه هميشه موفق بود. هنگامى كه اتمام حجت به منظور برائت از اعراب مشرک و بت‏ پرست مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ شد، ابتدا ابوبكر براى ابلاغ آن به مردم مكه انتخاب شد.

ولى بعد اين مسئوليت بزرگ از او گرفته شد و به امام على‏ عليه السلام سپرده شد.

سه. زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به غزوه تبوک رفته بود، حفاظت از شهر مدينه و شهروندان آن به امام على ‏عليه السلام سپرده شده بود.

چهار. امام على‏ عليه السلام به عنوان فرمانده سپاه اعزامى به يمن منصوب شد.

اينها تنها چندين نمونه بود كه به طور تصادفى به ذهن من رسيد. از اين رو، در سطحى قابل مقايسه، على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام بيش از ابوبكر فردى كارآزموده بود و مسئوليت ‏هاى بزرگ‏ترى به او سپرده شده بود.

ج) رفتار اهل مدينه در برابر اعلام انتصاب امام على‏ عليه السلام در غدير خم

اولاً: اگر حقانيت و درستى يک واقعه بتواند توسط ضوابط نقد حديث مورد پذيرش اهل ‏سنت ثابت شود، واكنش مردم به معتبر بودن آن واقعه چندان مهم نيست.

ثانياً: همان دلايل اكراه سنتى اى را كه شعبان از آن براى اعلام بى‏ اعتبارى واقعه غدير استفاده كرده، مى‏توان در اينجا بر ضد تشكيک او نسبت به واقعه غدير استفاده كرد.

اين اكراه سنتى، افزون بر عوامل ديگرى كه فراتر از اين نگارش است[۱۲]، مى‏ تواند براى توضيح رفتار جامعه مدينه مورد استفاده قرار گيرد.

ثالثاً: گر چه جامعه مدينه طى حوادثى كه امام على ‏عليه السلام را از خلافت كنار گذاشت[۱۳] ساكت بودند، اما در ميان آنان افراد زيادى بودند كه به اعلام و انتصاب امام على‏ عليه السلام در غدير خم شهادت دادند. در چندين مناسبت، امام على‏ عليه السلام به سراغ صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله رفت تا آنان را به شهادت به نفع واقعه غدير متقاعد كند. در اينجا من تنها يک نمونه كه در كوفه و در دوران خلافت امام على ‏عليه السلام و حدود ۲۵ سال پيش از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله اتفاق افتاده را ذكر مى ‏كنم:

امام على ‏عليه السلام شنيد كه برخى از مردم به ادعاى او درباره اولويت داشتنش براى خلافت نسبت به خلفاى پيشين شک دارند.

از اين رو، حضرت در ميان جمعى كه در مسجد بودند وارد شد و از شاهدان عينى واقعه غدير خم خواست تا حقانيت اعلام پيامبر صلى الله عليه و آله را درباره مولى و سرور بودنش بر همه مؤمنان تأييد كنند. بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله برخاستند و ادعاى امام على‏ عليه السلام را تأييد كردند.

ما نام ۲۴ تن از آنان را كه به نفع امام على‏ عليه السلام گواهى دادند داريم. گر چه منابع ديگر مانند «مسند احمد بن حنبل» و «مجمع الزوائد» نوشته حافظ هيثمى نام ۳۰ نفر را آورده ‏اند.

همچنين بايد در نظر داشت كه اين حادثه ۲۵ سال بعد از رويداد غدير خم اتفاق افتاده، و در طول اين مدت صدها شاهد عينى به مرگ طبيعى يا در نبردهايى كه طى دوران حكومت دو خليفه اول اتفاق افتاد در گذشتند.

اين حقيقت را نيز بر اين قضيه بيفزاييد كه اين حادثه در كوفه ‏اى رخ داد كه از مركز تجمع اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله -  يعنى مدينه -  خيلى دور بود. خود اين اتفاق كه در كوفه و در سال ۳۵ هجرى روى داد، توسط ۴ تن از صحابه و ۱۴ تن از تابعان نقل شده و در بيشتر كتب تاريخى و روايى ثبت شده است.[۱۴]

در نتيجه، به طور طبيعى، رفتار جامعه مدينه پس از شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله، اعلام انتصاب امام على‏ عليه السلام در غدير خم را غير محتمل و بى‏ اعتبار نمى‏ نمايد. من فكر مى ‏كنم اين كافى است تا آقاى شعبان متوجه شود كه تفسير او جديد نيست، بلكه به نظر من نمونه همان مرحله اول پاسخ مرسوم متكلمان اهل‏ سنت است؛ كه انكار صريح رخداد يا حديثى است كه ديدگاه شيعه را تأييد مى ‏كند. همان روشى كه توسط پژوهشگران غربى ‏اى كه درباره اسلام پژوهش مى ‏كنند مورد اقتباس قرار گرفته است.

جمع بندى

در اين بررسىِ مختصر، من نشان دادم كه واقعه غدير خم واقعيتى تاريخى است كه قابل انكار نيست، و ثابت شد كه در مطالعه تفكر شيعه تعهد پيشين خاورشناسان نسبت به سنت يهودى -  مسيحى با نگاه تعصب‏ آميز اهل‏ سنت بر ضد شيعه تركيب شده است.

در نتيجه بايد گفت كه بيشتر پژوهشگران غربى رويداد غدير خم را ناديده انگاشته‏ اند، و در اينجا با استفاده از بحث ما، اين رويداد از فراموشى صرف خارج شد و طبق كلام مخالفان مورد تشكيک و باز تفسيرى قرار گرفت.

من اميدوارم اين يک نمونه، دست كم پاره‏اى از دانشمندان غرب را متقاعد كند تا در روش‏شناسى خود در مطالعه تفكر شيعه بازبينى كنند، و به جاى اينكه به طور عمده از منظر آثار افراد ظاهراً آشنا با «فرقه‏ هاى مرتد» مانند شهرستانى، ابن‏ حزم، مقريزى و بغدادى -  كه فرقه شيعه را خارج شده از اسلام معرفى مى‏ كنند -  به شيعه بنگرند، بايد به آثارى از شيعه و اهل ‏سنت رجوع كنند كه عينى‏تر و واقع‏ بينانه ‏تر اند.

شيعيان به حق از اينكه به عنوان يک فرقه مرتد -  كه به دليل شرايط سياسى دوران صدر اسلام به منصه ظهور رسيده -  معرفى شوند، خسته شده ‏اند. آنها مى‏ خواهند به جاى معرفى شدن توسط دشمنانشان، توسط خودشان معرفى و شناسانده شوند.

پانویس

  1. زلال غدير (مجموعه مقالات) : ش ۱ ص ۱۳۷  - ۱۵۶. اين نوشتار مقاله‏اى است تحت عنوان «رويداد غدير از منظر خاورشناسان» كه به زبان انگيليسى توسط استاد سيد محمد رضوى در ژوئن سال ۱۹۹۰ دو بار در دو ماهنامه  the light  و در كتاب غدير چاپ تورنتو كانادا به چاپ رسيده است. در اينجا اين مقاله با ترجمه روان آورده مى‏ شود.
  2. هلال حاصل ‏خيز، به عربى: هلال خصيب، يعنى داسه بارور، نام بخش تاريخى از خاورميانه و در برگيرنده بخش ‏هاى خاورى درياى مديترانه، ميانرودان و مصر باستان مى ‏باشد. اين نام نخستين بار از سوى جيمز هنرى بريستد باستان‏ شناس دانشگاه شيكاگو بر اين بخش از جهان گذارده شد. داسه بارور با رودهاى نيل، دجله، فرات و رود اردن سيرات مى ‏شود. اين منطقه از باختر به درياى مديترانه، از شمال به بيابان سوريه، و از ديگر سوى ‏ها به شبه جزيره عربستان و خليج فارس و ديگر بخش هاى مديترانه محدود مى ‏شود. داسه بارور امروز كشورهاى مصر، اسرائيل، لبنان و نيز كرانه باخترى رود اردن و نوار غزّه و بخش ‏هايى از اردن، سوريه، عراق، جنوب شرقى تركيه، غرب و جنوب غربى ايران را در بر مى ‏گيرد. جمعيت داسه بارور را امروز نزديک به ۱۲۰ ميليون يا دست كم يک چهارم جمعيت كل خاورميانه تخمين مى‏ زنند.
  3. كنايه از اسلام واقعى و اصيل، مانند مسيحيان ارتودوكسى كه مذهبشان را مذهب حقيقى در جهان مسيحيت مى‏ دانند.
  4. مترجم: شايد منظور بزرگان اهل‏ سنت باشد، كه به اعتقاد پژوهشگران غربى از اسلام ارتودوكسى يا همان اسلام واقعى و اصيل برخوردارند.
  5. مترجم: يكى از دلايل تقدم و افضليت على ‏عليه السلام بر صحابه رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله و كافّه افراد خلق حديثى است صحيح و متواتر به نام حديث طير (مرغ)، كه انس بن مالک روايت كرده، و محدثين شيعه و سنى آن را از طرق گوناگون و به اسناد معتبر نقل كرده ‏اند. ابوعبدالرحمن احمد بن شعيب نسائى صاحب صحيح نسائى در «خصائص اميرالمؤمنين على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام» متن حديث طير را چنين آورده است: اخبرنا زكريا بن يحيى، قال: اخبرنا مشهر بن عبدالملک، عن عيسى بن عمر، عن السدى، عن انس بن مالک: ان النبى ‏صلى الله عليه وآله كان عنده طائر، فقال: اللهم ائتنى بأحبّ خلقك اليك، يأكل معى من هذا الطير. فجاء ابوبكر فردّه. ثم جاء عمر فردّه. ثم جاء على ‏عليه السلام فأذن له: براى پيامبر صلى الله عليه و آله مرغى آورده بودند. آن حضرت فرمود: خدايا محبوب‏ترين خلق خود را نزد من بفرست تا از اين مرغ بخورد. ابوبكر آمد ولى پيامبرصلى الله عليه وآله او را نپذيرفت. سپس عمر آمد، او را هم نپذيرفت. ولى وقتى على‏عليه السلام آمد اجازه فرمود داخل شود.
  6. نصيريه را «انصاريه» و «علويه» نيز گويند، و منسوب به «ابن ‏نصير» نامى هستند كه در قرن پنجم هجرى از شيعه اماميه منشعب شدند و در شمال غربى سوريه جاى گرفتند. تعاليم نصيريه عبارت است از التقاط عناصر شيعه و مسيحيت و معتقدات ايران پيش از اسلام.
  7. مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ ‏عليه السلام مَوْلَاهُ.
  8. با عنوان عربى: المعجم المفهوس لالفاظ الحديث النبوى، ليدن، ۱۹۴۳ م.
  9. راويان حديث غدير، بسيار زياد و بسيار كم. مترجم: يعنى راويان حديث غدير نسبت به راويان ديگر احاديث بسيار بيشتر اند، ولى همان تعداد نفر بخش اندكى از افرادى هستند كه در غدير خم شاهد ماجرا بوده ‏اند.
  10. جنگ فجار و به عربى «حرب الفجار» به معنى «جنگ گناهکاران»، جنگى است كه در ماه‏ هاى حرام در دوران قبل از ظهور اسلام و در انتهاى قرن ششم ميلادى صورت پذيرفت. قبيله «كنانه» و «قريش» در يک طرف و «قيس عيلان» در طرف ديگر جنگ بودند. منابع تاريخى شرح وقايع هشت روزى را كه در آنها جنگ صورت گرفت ذكر كرده ‏اند.
  11. مراجعه شود به طبقات ابن‏ سعد و آثار مهم ديگر درباره سيره.
  12. براى مشاهده جزئيات بيشتر مراجعه شود به :  Rizvi S.S.A. imamate, p. 121-021  .
  13. مترجم: منظور نويسنده حادثه سقيفه بنى‏ ساعده و غصب حق خلافت اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام، و نيز به پيرو آن آتش زدن درب خانه حضرت زهرا عليها السلام براى گرفتن بيعت از ساكنان آن است.
  14. براى ارجاع كامل مراجعه شود به: الغدير: ج ۱ ص ۱۶۶ - ۱۸۶.