بررسی تطبیقی جانشینی و وصایت در قرآن و عهدین

نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۵۲ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها) (ابرابزار)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

چکیده[۱]

وصایت، امری الاهی است که در کنار نبوت و به منظور تکمیل رسالت مطرح می‌شود. وجود اوصیای بزرگ برای انبیای اولوالعزم، امری است که در تمام ادیان ابراهیمی، اعم از یهودیت، مسیحیت و اسلام مطرح شده است. هم کتاب مقدس و هم قرآن، وصایت را قبول داشته، آن را منصبی الاهی و نیازی ضروری برای تکمیل دین خدا می‌دانند. این مقاله با استناد به کتاب مقدس، قرآن و منابع اسلامی، ابتدا به بحث وصایت انبیای اولوالعزم می‌پردازد و سپس بحث وصایت در اسلام و جانشینی نبی اکرم صلی الله علیه و آله را بررسی می‌کند و آن را در امتداد سلسله اوصیا که در کنار سلسله انبیا قرار دارد، مطرح می‌کند. در پایان، این نکته بیان می‌شود که کامل‌ترین دین، کامل‌ترین وصی را می‌طلبد؛ از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله به امر خدا امام علی علیه السلام را به جانشینی برگزید.

طرح مسئله

مطالعه تاریخ ادیان، بیانگر این حقیقت است که تمام انبیای بزرگ الاهی، دارای جانشین بزرگ بودهاند؛ همان‌هایی که با تبیین و تفسیر آموزه‌های وحیانیِ انبیا و عمل به سیره ایشان، دین خدا را زنده نگه داشتند و به استمرار آن کمک کردند. در کتب مقدسِ یهودیان، مسیحیان و مسلمانان (ادیانی که خود را دین توحیدی می‌نامند) از اوصیایی سخن آمده است که برگزیده خداوند بودهاند و انبیا آنها را تعیین می‌کرده‌اند. انبیا اعتراف داشتند که راه آنان کامل نخواهد شد مگر اینکه مردم، تابع وصیِ آنان باشند. از این‌رو شناخت، نحوه انتخاب و انتصاب و نقش این اوصیا در ترویج و تکمیل دین، موضوعی بس مهم است که تبیین آن به فهم ما در شناخت دینِ حق، کمک فراوانی می‌نماید. این مقاله درصدد معرفی و تبیین جایگاه اوصیا و در پی آن، معرفی برترین و کاملترین وصی است و سعی می‌نماید نیازمندی کامل‌ترین دین و کاملترین نبی را به کاملترین وصی اثبات نماید.

طرفداری شیعه از امام علی(ع) صرفاً دفاع از شخص او نیست؛ بلکه دفاع از شخصیت او و جایگاه وصایت است؛ جایگاهی که هرگونه خللی در آن می‌تواند به رخنهای بزرگ در دین تبدیل شود و آن را از مسیر حق خارج سازد. شیعه معتقد است تعیین شخص وصی، از جانب خداوند سبحان است که انبیا آن را به مردم اعلام می‌کنند؛ از این‌رو برای اثبات الاهی بودن این جایگاه، به‌ویژه وصایت نبی خاتم(ص)، علاوه بر قرآن، به تورات، صحف، عهد عتیق و اناجیل اربعه نیز استناد شده است. گرچه در وحیانی بودن کتاب مقدس، بحث فراوانی وجود دارد و ما هرگز آن را مانند قرآن، وحی نمی‌دانیم، به‌جهت اعتقاد جمعیت بسیاری در جهان به وحیانی بودن آن، احترام به این کتاب و تأیید برخی مطالب آن از جانب قرآن و منابع اسلامی، ما نیز سعی نمودهایم با نگاه به عهدین و قرآن، ابتدا به بحث وصایت در سیره انبیا و سپس وصایت در سیره نبی اکرم(ص) بپردازیم و در پایان، حقانیت وصایت حضرت علی(ع) را نتیجه بگیریم.

نکته دیگر اینکه شریعت انبیا با هم تفاوت دارد؛ اما دین نزد همه آنها یکی است. ما دینی به‌نام نوحیت، ابراهیمیت، موسویت، عیسویت یا محمدیت نداریم و براساس تصریح قرآن «ان اَلدّین عِندَ الله الاسلام.» (آل‌عمران، ۱۹) یعنی دین از آدم تا خاتم و از خاتم تا قیامت فقط یک دین است و آن اسلام و تسلیم شدن در برابر خداست که بر سه اصل توحید، نبوت و معاد استوار است. به‌مقتضای رشد جامعه انسانی و مدنی شدن انسان، قوانین این دین کامل‌تر می‌شد تا زمان نبی اکرم(ص) که جامعه بشری به بلوغ اجتماعی رسید و شریعت خداوند کامل شد و اسلام، نام رسمی دین خدا شد. انبیا و مؤمنان از آدم تا خاتم، همگی مسلمان (تسلیم حق) بودند و این معنای لغوی، در زمان نبی اکرم(ص) و پس از واقعه غدیر به معنایی اصطلاحی تبدیل شد و اسلام، نام دین خدا شد. (مائده، ۳) اشاره قرآن به اینکه حضرت ابراهیم حنیف و مسلمان بود (بقره ۱۳۵؛ آل‌عمران، ۶۷ و ۹۵) نیز در این فرایند، قابل توجیه است.

براساس این دیدگاه به هر پیامبری که به‌مقتضای رشدِ اجتماعی بشر، مأمورِ آوردنِ شریعت خاص و قسمتی از دینِ الاهی می‌شد و دین را در مسیر تکامل، یک مرحله به جلو می‌برد، پیامبر اولوالعزم و صاحب شریعت می‌گویند.

تا فراهم شدن شرایط اجتماعی جدید برای ارسال بقیه شریعت و ارسال پیامبر اولوالعزم دیگری، سایر انبیا موظف به تبلیغ شریعت او بودند؛ بنابراین دین خداوند از بدو خلقت تا قیامت، یک دین است که با اقتضای رشد و مدنیت جامعه بشری، تکامل می‌یابد. این روش الاهی ادامه داشت تا زمان نبی اکرم(ص) که چون جامعه بشری، اقتضای قوانین اجتماعی و مدنی اسلام را داشت، خداوند دین را کامل کرد.

نکته مهم و قابل بحث، اهمیت وصی در کنار نبی است؛ تمام انبیایی که مأمور بودند قسمتی از شریعتِ دین الاهی را بیاورند، به‌علت درگیری با مسایل اجتماعی و احیای دین، کمتر موفق به ترویج و تفسیر شریعت خود می‌شدند و این مهم را به وصی خود واگذار می‌کردند. از این‌رو نقش اوصیا در گسترش دین الاهی، بسیار پررنگ است.

بنابراین نه یهودیت و نه مسیحیت، دین مورد ادعای حضرت موسی و عیسی نبودهاند و اساساً هیچ پیامبری دین خاصی نداشت و دین خدا از آدم تا خاتم بر سه محور توحید، نبوت و معاد استوار و نام آن اسلام (تسلیم در برابر خدا) بوده است و در زمان پیامبر خاتم، این نام لغوی، نام اصطلاحیِ دین خدا شد و آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الاِسْلاَمَ دِیناً.» (مائده، ۳) مبین همین نکته است.

درباره تعداد انبیای اولواالعزم نیز اختلاف است؛ اما مشهور، تعداد آن را پنج تن می‌دانند؛ قرآن، نوح(ع)، ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع) و پیامبر اکرم(ص) را پیامبران اولواالعزم می‌داند (شوری، ۱۲؛ احزاب، ۷) که خداوند از آنان عهد گرفته و دین را به‌وسیله آنها تشریع فرموده است. (طباطبایی، ۱۳۴۸: ۹۰) اگر حضرت آدم را به‌عنوان نخستین پیامبر در نظر بگیریم - که الفبای شریعت دین الاهی را بیان نمود - می‌توان مدعی شد این شش ذات مقدس یقیناً دارای وصی بوده‌اند تا او به تفسیر شریعت آنها بپردازند و بقیه انبیا نیز مبلغ شریعت ایشان بودهاند تا پیامبر اولواالعزم بعدی از جانب خداوند ارسال شود.

ما در این مقاله به بحث وصایت این شش پیامبر، در دو قسمت - پنج پیامبر در قسمت نخست و پیامبر اسلام(ص) در قسمت دوم - می‌پردازیم و در نتیجهگیری، مواردی که مبیّن ارزشهای آخرین و کاملترین وصی الاهی هستند را بیان می‌کنیم.

۱. وصایت در سیره انبیای بزرگ پیش از اسلام

همانگونه که اشاره شد، در کنار هر نبیِّ اولوالعزمی، یک وصی نیز معرفی شده است تا دین او را از تحریفات و انحرافات اجتماعی پس از وی حفظ نماید. این امر، بین ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) مشترک است؛ یهودیان و مسیحیان براساس کتاب مقدس و مسلمانان براساس قرآن - با تأیید برخی مطالب کتاب مقدس و اصلاح برخی دیگر - این امر را می‌پذیرند. البته هر سه دین، نام اوصیا را به‌طور یکسان بیان کرده‌اند.

یادآوری این نکته ضروری می‌نماید که در فرهنگ ادیان آسمانی، سلسله اوصیا همان سلسله انبیای تبلیغی است. ما نیز با مراجعه به کتاب مقدس و قرآن، به بحث وصایت در سیره انبیا می‌پردازیم و وصایت را در پنج پیامبر بزرگ الاهی، یعنی حضرت آدم(ع)، حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) به‌اختصار بررسی می‌کنیم.

۱–۱. وصایت شیث برای حضرت آدم(ع)

داستان خلقت آدم و حوا، تخلف آنها از امر خدا، هبوط آنان به زمین، تولد هابیل و قابیل، مرگ هابیل به‌دست قابیل، تولد شیث و جانشینی او برای حضرت آدم، همگی از موارد مشترک در کتاب مقدس و قرآن می‌باشند که البته در مواردی، نقل داستانها متفاوت می‌باشد. نگاه قرآن نگاهی محترمانه به خداوند، آدم و حوا می‌باشد، اما در کتاب مقدس، گاه مطالبی بیان شده که کمتر با روح دینی انسانها سازگار است.

کتاب مقدس در اواخر باب چهارم و اوایل باب پنجم در سفر تثنیه به‌معرفی جانشین حضرت آدم می‌پردازد و پس از نقل داستانِ مرگ هابیل به‌دست قابیل - به‌سبب قبول قربانی هابیل که نشانه جانشینی پدر بود- چنین بیان می‌دارد:

پس آدم، بار دیگر زن خود را شناخت و او پسری بزاد و او را شیث نام نهاد؛ زیرا گفت: خدا نسلی دیگر به من قرار داد به عوض هابیل که قائن (قابیل) او را کشت* و برای شیث نیز پسری متولد شد و او را انوش نامید. در آن وقت به خواندن اسم یهوه شروع کردند. (پیدایش ۴: ۲۵ و ۲۶)

و در جای دیگر، عمر حضرت آدم را ۹۳۰ سال بیان می‌کند که در ۱۳۰ سالگی، خداوند شیث را به او عطا کرد و شیث نیز ۹۱۲ سال زندگی کرد. (پیدایش ۵: ۳–۹) سپس کتاب مقدس، این نسل را تا حضرت نوح برمی‌شمرد.

نکته قابل استناد این است که علت درگیری قابیل و هابیل، مسئله وصایت بود و قرار شد هر کدام، یک قربانی بیاورند. هابیل، حیوانی نیکو از گله خود آورد و قابیل هم زراعت معیوبی از مزرعه خویش فراهم آورد. خداوند، هدیه و قربانی هابیل را پذیرفت و این عمل، نشانگر عهد خداوند با او بود که سبب حسادت قابیل و درنتیجه قتل هابیل شد. از این‌رو پس از تولد شیث، حضرت آدم گفت: خداوند به‌عوض هابیل، این نوزاد را به ما داد و این به‌معنای آن است که جانشین پس از حضرت آدم، شیث است.

در منابع متعدد اسلامی نیز چنین آمده است که پس از مرگ هابیل، خداوند شیث را که هبةالله و هدیهای آسمانی بود به حضرت آدم عطا نمود. او نیز جانشین پدر شد و نخستین کسی بود که با راهنماییهای جبرئیل، پدر خود را غسل داد و کَفن و دفن کرد و بر او نماز خواند. شیث مأمور شد تا پرستش خداوند یکتا و اطاعت از او را ادامه دهد و به نسل خود بیاموزد. ۱ (مجلسی، ۱۳۷۸: ۱، ۱۹۲–۲۲۵)

بنابراین بحث وصایت از ابتدا تاحدی پراهمیت بوده که موجب قتل هابیل و تولد فرزند دیگری شده است. علامه مجلسی در حیوة القلوب روایتی با سند معتبر را از امام صادق(ع) نقل می‌کند که پس از بیماری حضرت آدم، وی حضرت شیث را طلبید و فرمود:

ای فرزند، اجل من رسیده است و من بیمارم و پروردگار من از سلطنت خود، آنچه را می‌بینی برای من فرستاده است. به‌تحقیق بر من عهد کرد که تو را وصی خود گردانم و من تو را خزینهدار آنچه به من سپرده است، می‌گردانم و اینک کتاب وصیت در زیر سر من است و در آن، اثر علم و نام بزرگ خداوند (اسم اعظم) هست. چون من بمیرم این صحیفه را بگیر و کسی را بر آن مطلع مگردان… هر آنچه از امور دین و دنیای خود به آن احتیاج داری در این هست؛ آدم آن صحیفه را از بهشت با خود آورده بود…. (مجلسی، همان: ۱، ۲۱۵ و ۲۱۶)

۱–۲. وصایت سام برای حضرت نوح(ع)

داستان حضرت نوح، ایمان نیاوردن پیروان او و درنتیجه نزول عذاب الاهی و نجات نوح، پیروان او و حیواناتی که به امر خداوند در کشتی او بودند، از معتَقَدات مشترک بین ادیان ابراهیمی است. در تورات، پس از بیان شجرهنامه حضرت نوح، داستان زندگی آن حضرت چنین آمده است که:

نوح، سه فرزند به نامهای سام، حام و یافث داشت که بشر از نسل آنان است. نوح پس از فعالیت در تاکستان، شراب نوشید، مست شد و برهنه گردید و حام، پدر کنعان، برهنگی پدر را دید و به برادران خود خبر داد. سام و یافث رفتند؛ ولی پدر را ندیدند و وقتی نوح از مستی خارج شد و ماجرا را فهمید، حام و کنعانیان را لعن کرده و آنها را بَرده سام و یافث قرار داد و سام را به یهوه (خدای واحد تورات) مبارک گرداند و این سبب عهد و جانشینی شد. نشانه عهد خدا با حضرت نوح نیز رنگین‌کمان (قوس) بود. (پیدایش ۹: ۱۳)

در قسمت دیگری از تورات می‌خوانیم:

و نوح از مستی خود به هوش آمده، دریافت که پسر کُهترش با وی چه کرده بود* پس گفت: کنعان، ملعون باد! برادران خود را بنده بندگان باشد* و گفت متبارک باد یهوه، خدای سام و کنعان بنده او باشد* خدا یافث را وسعت دهد و در خیمه‌های سام ساکن شود و کنعان بنده او باشد* و نوح پس از طوفان، سیصد و پنجاه سال زندگانی کرد* پس جمله ایام نوح، نهصد و پنجاه سال بود که مرد. (پیدایش ۹: ۲۴–۲۹)

قرآن کریم نیز در سوره‌های نوح و هود به داستان حضرت نوح اشاره می‌کند و خبر از ایمان نیاوردن پسر نوح می‌دهد که در توراتِ فعلی اثری از این گفتار نیست. در مقابل، در قرآن نامی از فرزندان نوح به‌میان نیامده است؛ گرچه شبیه آنچه در تورات آمده در منابع اسلامی دیده می‌شود. قطب راوندی در قصص‌الانبیاء (۱۴۰۹: ۸۵)، علامه مجلسی در حیوهٔ القلوب (۱۳۷۸: ۱، ۲۴۷ و ۲۴۸) و بسیاری دیگر از بزرگان با اندکی تفاوت، روایتی را با سند معتبر از امامزاده عبدالعظیم از امام هادی(ع) نقل کردهاند که روزی در کشتی باد وزید و بدن نوح، برهنه شد. حام و یافث خندیدند، ولی سام، پدر را پوشاند و وقتی نوح بیدار شد آن دو را نفرین کرد و برده سام قرار داد و او را برتر قرار داد. در آن روایت هم، قوس (رنگین‌کمان) نشانه عهد بود. مجلسی، روایت معتبر دیگری را از امام صادق(ع) نقل می‌کند که می‌فرماید:

... پس از فرود کشتی، جبرئیل آمد و به نوح گفت: ای نوح! مدت پیغمبری تو منقضی و ایام عمر تو تمام شد؛ پس نام بزرگ خدا و میراث علم پیغمبری را که با توست به پسر خود سام اعطا کن… که من هرگز زمین را بدون حجت نخواهم گذاشت… پس نوح، اسم اعظم، میراث علم و آثار علم پیغمبری را به پسر خود، سام داد و حام و یافث را علمی نداد تا به آن منتفع شوند. (ابن‌بابویه قمی، ۱۳۸۴: ۲۶۷–۲۷۱)

سپس در ادامه حدیث، نسلهای بعد را می‌شمرد که فرزندان حام، اهل سند، هند، حبشه و سیاهاناند و فرزندان سام، عرب و عجم هستند که محمد(ص) وارث نهایی آنهاست؛ فرزندان یافث، نیز همه ترکها، یأجوج و مأجوج، چینیها و… هستند.

از مجموع آنچه بیان شد روشن می‌شود که همه ادیان ابراهیمی و توحیدی، سام را جانشین نوح می‌دانند. اهل کتاب معتقدند او با نام یهوه مبارک شده است و مسلمانان نیز معتقدند اسم اعظم و صحیفه نوح به سام رسیده است و او مأمور ترویج شریعت الاهی پس از نوح می‌باشد.

۱–۳. وصایت اسماعیل(ع) و اسحاق(ع) برای حضرت ابراهیم(ع)

بحث جانشینی حضرت ابراهیم، مهمترین و کلیدیترین بحث در ادیان است. اهمیت حضرت ابراهیم به‌حدی است که همه ادیان توحیدی، خود را منتسب به ایشان می‌دانند و ابراهیم را پدر ادیان توحیدی می‌خوانند. تورات، نام ابتدایی ابراهیم را إبرام (پدر بلندمرتبه) می‌داند که پس از بشارت به اسحاق، خداوند او را ابراهیم (پدر اقوام) نامید. (پیدایش ۱۷: ۴–۶)

داستان حضرت ابراهیم در دو کتاب آسمانی تورات و قرآن، با یکدیگر شباهتها وتفاوتهایی دارند. ۲ مهاجرت به کنعان، ازدواج با هاجر به پیشنهاد ساره، تولد اسماعیل و اسحاق، داستان قوم لوط و ذبح اسماعیل همه از مواردی هستند - که با تفاوتهای جزئی - هم در تورات و هم در قرآن مطرح شده‌اند؛ اما در آتش افتادن ابراهیم و گلستان شدن آتش بر وی (صافات، ۸۲ به‌بعد؛ انبیاء، ۵۰ به‌بعد) و مهاجرت به حجاز و بنای کعبه (بقره، ۱۲۷) دو قضیه‌ای هستند که در قرآن ذکر شده‌اند، لکن در تورات، ذکری از آنها به‌میان نیامده است. البته در داستان ذبح، تورات معتقد است اسحاق، ذبیح ابراهیم بوده است، (پیدایش ۲۲: ۱ به‌بعد) ولی قرآن، اسماعیل را گزینه ذبح ابراهیم می‌داند۳. (صافات، ۱۰۲ به بعد)

آنچه موجب اختلاف شدید بین فرزندان و پیروان حضرت ابراهیم شده است، بحث جانشین اوست. یهودیان و مسیحیان براساس آنچه در تورات آمده است معتقدند خداوند فقط با ذریه اسحاق از نسل ابراهیم عهد بسته است و فقط بنی‌اسرائیل (فرزندان یعقوب و اسحاق) وارث عهد خدا هستند؛ از این‌رو در عهدِ خدا حقی را برای فرزندان اسماعیل قایل نیستند. در تورات آمده است که خداوند عهد خود (اعطای سرزمین نیل تا فرات) را به ابراهیم داده است:

در آن روز، خداوند با ابرام عهد بست و گفت: این زمین را از نهر مصر تا به نهر عظیم یعنی فرات به نسل تو بخشیدهام. (پیدایش ۱۵: ۱۸)

و سپس در ادامه پس از بشارت به اسحاق، این عهد را متعلق به فرزندان او می‌داند، نه فرزندان اسماعیل:

... خدا به ابراهیم گفت: اما زوجه تو، سارای، نام او را سارای مخوان، بلکه نام او ساره باشد* و او را برکت خواهم داد و پسری نیز از وی به تو خواهم بخشید. او را برکت خواهم داد و امتها از وی به‌وجود خواهند آمد و ملوک امتها از وی پدید خواهند شد * آنگاه ابراهیم بر وی درافتاده، بخندید و در دل خود گفت، آیا برای مرد صد ساله، پسری متولد شود و ساره در نود سالگی بزاید * و ابراهیم به خدا گفت: کاش که اسماعیل در حضور تو زیست کند * خدا گفت: به‌تحقیق زوجهات، ساره، برای تو پسری خواهد زایید و او را اسحاق نام بنه و عهد خود را با وی استوار خواهم داشت تا با ذریه او بعد از او عهد ابدی باشد * و اما در خصوص اسماعیل تو را اجابت فرمودم؛ اینک او را برکت داده، بارور گردانم و او را بسیار کثیر گردانم، دوازده رئیس از وی پدید آیند و امتی عظیم از وی به‌وجود آورم * لکن عهد خود را با اسحاق، استوار خواهم ساخت که ساره، او را بدین وقت در سال آینده برای تو خواهد زایید. (پیدایش ۱۷: ۱۵–۲۲)

دو نکته مهم در این فرازها وجود دارد: یک. عهد خدا، اعطای سرزمین نیل تا فرات بوده است و صاحبان آن، برگزیدگان جهان خواهند بود؛ دو. این عهد در نسل ابراهیم، فقط به فرزندان اسحاق می‌رسد نه به فرزندان اسماعیل؛ زیرا وارث و ذبیح ابراهیم، اسحاق است نه اسماعیل.

درحقیقت تورات نسبت‌به احوال حضرت اسماعیل ساکت است و فقط به چهار نکته اشاره می‌کند: یک. داستان تولد اسماعیل؛ (پیدایش ۱۶: ۱–۶) دو. نسل کثیر، دوازده رئیس و امتی عظیم از نسل او؛ (پیدایش ۱۷: ۲۰) سه. ختنه اسماعیل در ۱۳ سالگی که از نخستین موارد شریعت و نشانه عهد خدا با ابراهیم بود؛ (همان: ۲۳–۲۷) چهار. سکونت در فاران (صحرای سینا) و پیدا شدن چشمه (بئر شبع) در آنجا و اینکه مادرش برای او زنی از مصر گرفت. (پیدایش ۲۱: ۱۳–۲۲) تورات درباره اسماعیل سخن دیگری نمی‌گوید و او را از عهد الاهی و ارث بردن از ارض موعود (نیل تا فرات) محروم می‌داند. اساساً اعتقاد صهیونیسم مسیحی و صهیونیسم یهودی درباره مالکیت یهود بر نیل تا فرات، ناشی از همین نگاه تورات می‌باشد.

تورات، بار دیگر به‌صراحت اعلام می‌کند که وارث عهد خداوند فقط ذریه اسحاق است:

پس (ساره) به ابراهیم گفت: این کنیز را با پسرش بیرون کن؛ زیرا پسر کنیز با پسر من، اسحاق، وارث نخواهد بود* اما این به‌نظر ابراهیم درباره پسرش بسیار سخت آمد* خدا به ابراهیم گفت: درباره پسر خود و کنیزت به نظرت سخت نیاید؛ بلکه هر آنچه ساره به تو گفته است، سخن او را بشنو، زیرا ذریه تو از اسحاق خوانده خواهد شد. (پیدایش ۲۱: ۱۰–۱۳)

اما قرآن، هم اسماعیل و هم اسحاق را در عهد خدا مساوی می‌داند و عهد خدا را امامت و ولایت بر مردم می‌داند، نه ارض موعود و آن را از آنِ ظالمان نمی‌داند:

«وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَیَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.» (بقره، ۱۲۴)

مسلمانان معتقدند بنیاسرائیل در عصر خود، قوم برگزیده بود، (بقره، ۴۷ و ۱۲۲) اما پیامبر آخرالزمان از نسل اسماعیل است و شاید همین امر، باعث شد تا یهودیان و مسیحیان، نبوت نبیاکرم(ص) را نپذیرفتند؛ چون او از بنیاسماعیل بود نه بنیاسرائیل. قرآن می‌فرماید: «وَلَن‌تَرْضَی عَنکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» (بقره، ۱۲۰) و پیامبر را آگاه می‌کند که آنها هرگز تابع تو نخواهند شد، چون با اینکه تو را به خوبی می‌شناسند «یَعرِفُونَه کما یَعرِفُون أبنائَهم.» (انعام، ۲۰) معتقدند تو از قوم بنیاسرائیل که وارث عهد خداست، نیستی! درمجموع، وجود وصی برای حضرت ابراهیم از اصول مسلم و مهم در ادیان توحیدی است که قبول آن می‌تواند بسیاری از مسایل بین ادیان را حل نماید، زیرا نگاه نژادیِ یهود و ادعای مالکیت ارض موعود (نیل تا فرات) ریشه در بحث وصایت دارد. نگاه اسلام، نگاه مبتنی بر مقام امامت و ولایت است؛ یعنی هر فردی از آل‌ابراهیم که شرایط را داشته باشد به این عهد می‌رسد، چه از نسل اسحاق باشد و چه از نسل اسماعیل. خداوند این اصل را چنین بیان می‌نماید: «فَقَدْ آتَیْنَا آلَ‌إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیما. ً» (نساء، ۵۴) و در جواب تقاضای ابراهیم نیز می‌فرماید: «لاَیَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.» (بقره، ۱۲۴) مسلمانان نیز بر همین اساس، هم اسماعیل و هم اسحاق را وصی ابراهیم می‌دانند.

۱–۴. وصایت یوشع بن نون برای حضرت موسی(ع)

حضرت موسی، یکی از انبیای اولوالعزم و موعود بنیاسرائیل بود که از زمان حضرت یوسف به‌سبب قحطی، از کنعان به مصر مهاجرت کرده بودند و زندگی خوشی داشتند، اما بعدها گرفتار ظلم فرعون و قبطیان شدند و حضرت موسی توانست آنها را از چنگال فرعون نجات دهد.

داستان ولادت و رشد موسی در قصر فرعون، ۴ کشتن یک قبطی، فرار به مدین و ازدواج با دختر شعیب، مبعوث شدن به رسالت در وادی طوی، انتخاب هارون به‌عنوان وزیر و دستیار خود، رفتن به سمت فرعون، مقابله با ساحران، آوردن معجزات متعدد و سرانجام نجات بنیاسرائیل، سرگردانی و دریافت الواح در طور سینا، گوساله‌پرستی بنیاسرائیل، نزول منّ و سلوی و… همه از موارد مشترک بین قرآن و تورات است. البته در نقل داستانها تفاوتهایی - مانند اینکه تورات، ساخت گوساله را به هارون نسبت می‌دهد؛ اما قرآن ساحت این پیامبر را پاک می‌داند و آن را به سامری نسبت می‌دهد - وجود دارد؛ لکن اصل داستانها مشترک است۵

طبق آنچه در تورات آمده است، هارون پس از چندین دهه تلاش، قبل از ورود به کنعان از دنیا رفت و حضرت موسی نیز در «موآب» چشم از جهان فروبست؛ اما قبل از مرگ خود، مردم را جمع کرد و همه را از جانشینی یوشع‌بن نون آگاه کرد. تورات داستان مربوط به جانشینی موسی را چنین بیان می‌کند:

و خداوند به موسی گفت: اینک ایام مردن تو نزدیک است. یوشع را طلب نما و در خیمه اجتماع، حاضر شوید تا او را وصیت نمایم. پس موسی و یوشع رفته در خیمه اجتماع حاضر شدند * و خداوند در ستون ابر در خیمه ظاهر شد و… پس الان این سرود را برای خود بنویسید و تو آن را بر بنیاسرائیل تعلیم داده، آن را در دهان ایشان بگذار تا این سرود، برای من بر بنی‌اسرائیل شاهد باشد… پس موسی این سرود را در همان روز نوشته، به بنی‌اسرائیل تعلیم داد * و یوشع بن نون را وصیت نموده، گفت: قوی و دلیر باش؛ زیرا که تو بنیاسرائیل را به زمینی که برای ایشان قسم خوردم داخل خواهی ساخت و من با تو خواهم بود. (تثنیه ۳۱: ۱۵–۲۵)

البته در مواضع دیگری از عهد عتیق، به جانشینی یوشع اشاره شده است، (تثنیه ۳: ۹) اما نکته این است که جانشین موسی، امام و رهبر قوم موسی است که وظیفه دارد بنیاسرائیل را به کنعان بازگرداند. وقایع مربوط به یوشع در صحیفه یوشع، ششمین صحیفه از صُحُف عهد عتیق ذکر شده است. علامه مجلسی هم چندین روایات معتبر می‌آورد که بیانگر جانشینی یوشع برای حضرت موسی هستند و حتی در آنها نبوت موسی و جانشینیِ یوشع، با نبوت نبی اکرم(ص) و جانشینیِ حضرت علی(ع) مقایسه شده است. این روایات، منسوب به نبی اکرم(ص)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) هستند و در همه آنها چنین آمده است که حضرت موسی، موقع مرگ خود، یوشع‌بن نون را وصی خود گرداند. (مجلسی، همان: ۷۹۷ به بعد)

درمجموع می‌توان گفت: تمام ادیان ابراهیمی، یوشع بن نون را وصی حضرت موسی و هارون را وزیر و دستیار او در امر رسالت می‌دانند. آری! ترویج شریعت موسوی بعد از او به یوشع و جانشینان او رسید و سلسله اوصیا در تورات، همان سلسله انبیاست و ما بحث وصایت در موسی را به‌دلیل رعایت اختصار در همین‌جا ختم می‌کنیم.

۱–۵. وصایت شمعون (پطرس) برای حضرت عیسی(ع)

پس از حضرت موسی، سایر انبیا مبلّغ شریعت او بودند و هیچ‌یک ادعای تغییر یا تکامل شریعت موسوی را نداشتند تا اینکه حضرت عیسی، به نبوت رسید و مدعی شد:

گمان مبرید که آمدهام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامدهام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم* زیرا هر آینه به شما می‌گویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزهای یا نقطهای از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود* پس هر که یکی از این احکام کوچک‌ترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود، اما هرکه به عمل آورد و تعلیم نماید او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد. (متی ۵: ۱۷–۲۰)

این فرازها چنین می‌نماید که عیسی برای کاملتر کردن شریعت موسی آمد. مسیحیان معتقدند او در ۳۰ سالگی مبعوث شد و در ۳۳ سالگی، ابتدا به صلیب کشیده شد، بعد از آن دفن شد و سپس به آسمان رفت و کمتر به ترویج شریعت خود پرداخت. او یکی از حواریون را که شمعون نام داشت، پطرس (صخره) نامید و گفت: من کلیسا را بر تو بنا می‌کنم. ۶ اما طبق صریح قرآن و منابع اسلامی، حضرت عیسی هرگز به صلیب کشیده نشد، بلکه به آسمان رفته و زنده است و در آخرالزمان باز خواهد گشت (آل‌عمران، ۵۵؛ نساء، ۱۵۷و۱۵۸) و پس از عروج وی، شمعون‌بن حمون‌الصفا از حواریون آن حضرت، جانشین او شد. منابع شیعی او را جد مادری امام زمان(عج) می‌دانند. ۷

نکته مهم این است که مسیحیتِ فعلی، مسیحیت عیسوی و پطرسی نیست؛ بلکه مسیحیت پولسی است. پولس که در اصل یهودی و نامش شائول بود، که برای دستگیری مسیحیان از اورشلیم عازم سوریه شد؛ اما به‌گفته خودش، در بین راه نابینا شد و با معجزه حضرت عیسی، پس از سه روز شفا یافت و از این‌رو طرفدار عیسی شد. در قرن نخست، اختلاف بین شمعون (پطرس) که شریعت موسی را حق می‌دانست، با شائول (پولس) که نفی شریعت را تبلیغ می‌کرد، اختلاف افتاد. پولس. حتی شرط مختون بودن را که از زمان ابراهیم، جزء شریعت الاهی بود حذف نمود و در امم غیر مختون، عیسی را خدا معرفی کرد و او را فدیهای نامید که آمد، رنج برد و به صلیب کشیده شد تا گناهان انسان‌ها بخشیده شود و از این‌رو بتپرستان روم، طرفدار او شدند. او جهانیبودنِ مسیحیت را تبلیغ کرد؛ اما شمعون (پطرس) در همه این موارد، مخالف او بود و می‌گفت: شریعت عیسی، همان شریعت موسی است و عیسی، مسیحای یهود بود که آمد تا آنها را از انحراف برهاند. در پایان این منازعه، پولس پیروز شد و شمعون (پطرس) که مغلوب شده بود برای تبلیع ایده خود به همه‌جا رفت و سرانجام در رم به‌دست نرون به شهادت رسید. (بایرناس، ۱۳۸۵: ۶۰۸ به بعد)

امروزه، مسیحیت تحت تأثیر تعلیمات پولس است نه پطرس که وصی واقعی حضرت عیسی بود و خودِ مسیحی‌ها نیز به این امر معترف هستند. پولس اساساً از حواریون نبود و پس از خیانت یهودا اسخریوطی و حذف نام او از حواریون، که تعداد ایشان به ۱۱ نفر رسید، مسیحیان پولس را جایگزین او کردند و او را پولس حواری نامیدند تا عدد ۱۲ حفظ شود۸.

درمجموع هم مسلمانان و هم مسیحیان، شمعون را وصی حضرت عیسی می‌دانند؛ گرچه عقاید شمعون بر عقاید پولس پیروز نشد، برتری او بر سایر حواریون بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا او نخستین مؤمن به حضرت عیسی و کسی بود که آن حضرت، کلیسا را بر او بنا کرد.

جمع‌بندی

خداوند، شریعت خود را تحت عنوان دین واحد به انسانها عرضه کرده است. برخی از انبیا به فراخور زمان، مأمور آوردن قسمتی از این شریعت بودند که به آنها پیامبران اولواالعزم می‌گویند. هریک از ایشان برای خود، جانشینی انتخاب می‌کرد و این انتخاب درواقع، انتصابی از جانب خداوند بود که آنان مأمور ابلاغ آن به مردم می‌شدند. بررسی تعالیم این انبیا بدون توجه به سیره و سلوک اوصیای آنان، ابتر است؛ زیرا تفسیر دین ایشان برعهده اوصیای آنان بوده است.

۲. وصایت در سیره پیامبر اعظم(ص)

سلسله انبیا با ارسال حضرت محمد(ص) از جانب خداوند به اتمام رسید. او خاتم‌الانبیاء، رحمةللعالمین، اسوه حسنه‌ای برای مردم و تنها پیامبری بود که ادعای جهانی بودن دین خود و کامل شدن دین خدا را داشت. او با اعتقاد به اینکه جامعه بشری به بلوغ فکری و فرهنگی رسیده است و تحمل دستورات پیچیده اجتماعی را دارد، مدنیّتی آورد که مقدمهساز حکومت الاهی واحد و جهانی باشد؛ اما به‌علت شرایط خاص آن زمان و مشکلاتی که آن حضرت داشت، نتوانست احکام و عقاید تشریعی را کاملاً برای مردم تبیین نماید. تفسیر و تبیین دین آن حضرت پس از او نیازمند شخصیت بزرگی بود که بتواند از عهده آن برآید؛ زیرا دین اسلام دارای احکام بسیاری در زمینه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، نظامی، عقیدتی و فرهنگی بود و ازسوی دیگر، یک دین الاهی و اکمال‌یافته بود؛ از این‌رو خداوند مستقیماً در تعیین مفسّر دین، دخالت نمود تا جامعه بشری دچار انحراف نشود. او پیوسته به پیامبرش حکم می‌کرد که این مفسر و مبین دین را به مردم معرفی نماید و به همه بگوید که وی جانشین اوست و در کنار مرجعیت دینی، زعامت سیاسی را نیز بر عهده جانشین او نهاد.

رسول‌الله نیز از همان نخستین دعوت خود که خویشان را فراخواند تا لحظه قبل از مرگ که تقاضای قلم و کاغذ کرد، همواره در گفتار و کردار خویش، جانشین بعد از خود را معرفی و تحسین می‌نمود و مناصب مهم را به او واگذار می‌کرد. تا جانشینیِ این شخص برای مردم ثابت شود. آری! او بارها و بارها علی‌بن ابیطالب را به مردم معرفی کرد. از کودکی، وی را نزد خود برد و لذا او از همان کودکی، مسلمان بود. بعدها صاحب میراث اسم اعظم و علم الاهی شد و پیامبر، او را شرط ورود به شهر علم خویش خواند و برائتنامه را به فرمان خدا به او سپرد و او بود که بتهای آویزان شده در مسجدالحرام را شکاند. کوتاه سخن اینکه در تمام مراحل رشدِ و اعتلای اسلام، نام علی‌بن ابیطالب می‌درخشد و این بهترین گواه بر توجه پیامبر به وی به‌عنوان متولی دین، پس از خود بود.

اندیشمندان بزرگی مانند میرحامد حسین، صاحب عبقاتالانوار و علامه امینی، صاحب الغدیر به بررسی واقعه جانشینی حضرت علی در منابع اهل سنت پرداخته‌اند و ما در این مقاله، قصد تکرار مکررات نداریم؛ فقط بحث وصایت در گفتار و رفتار پیامبر(ص) و واقعه غدیر را به‌اختصار پی می‌گیریم.

۲–۱. وصایت حضرت علی(ع) در گفتار پیامبر اکرم(ص)

گفتار نبی اکرم(ص) بهترین دلیل برای اثبات آموزه‌های دینی است و اگر ایشان به امری تصریح نمایند، یقیناً مورد پذیرش همه مسلمانان - اعم از شیعه و سنی - خواهد بود و تصریح پیامبر، تأویل‌بردار نیست. ما معتقدیم تصریحات بسیاری درباره وصایت، از نخستین روز دعوت تا آخرین لحظه نبوت، در کلام پیامبر اسلام(ص) وجود دارد، که به‌دلیل اختصار، یک مورد را به و بقیه را به‌اجمال ذکر می‌کنیم۹.

پیامبر اسلام(ص) از همان ابتدای رسالت خویش، مأموریت یافت تا جانشین خود را معرفی نماید. در متون تاریخی و تفسیری آمده شده است که پس از نزول آیه «وَ اَنْذِر عَشِیرَتَکَ الاَقْرَبین» (شعراء، ۲۱۴) پیامبر اکرم(ص) به‌فرمان خداوند، گروهی از بنیهاشم را دعوت کرد و پس انذار ایشان از عذاب الاهی، خواست تا به دین و رسالت او ایمان بیاورند. سپس فرمود: هر کس نخستین ایمان‌آورنده باشد، برادر، وارث و جانشین او خواهد بود. از آن جمع، فقط علی‌بن ابیطالب به پیامبر ایمان آورد و آن حضرت در همان مجلس، ایشان را به عنوان برادر، وارث و جانشین خود برگزید. این امر مورد اتفاق شیعه و سنی می‌باشد؛ برخی مانند طبری در جامع‌البیان (۱۴۱۵: ۱۹، ۱۴۹) و ابن‌اثیر در البدایهٔ و النهایهٔ (۱۴۰۸: ۳، ۵۳) و السیرهٔ النبویهٔ (۱۳۹۶: ۱، ۴۵۹)گاه به جای کلمه‌های وصی و جانشین، از عبارت کذا و کذا استفاده کردهاند، ولی در جای دیگر به وصایت امام علی(ع) تصریح کردهاند؛ مثلاً طبری در تاریخ خود کلام پیامبر اکرم(ص) را چنین نقل می‌کند:

فَاَیُّکُم یُوَازِرونی عَلی هَذا الاَمْر عَلی اَنْ یَکونَ اَخِی وَ وَصیّی وَ خَلِیفَتی فِیکُم … ثمَّ قَالَ: اِنَّ هَذا اَخِی وَ وَصیّی وَ خَلیفَتی فِیکُم فَاسْمَعوُا لَه وَ اَطیعُوا. (بی‌تا: ۲، ۶۳)

این قضیه، در کتب شیعه و بسیاری از کتب اهل سنت نقل شده است. اکنون پس از اطمینان از اعتبار سندی آن می‌توان گفت: بهترین دلیل بر اهمیت بحث وصایت، مطرح کردن آن در آغاز رسالت و نخستین دعوت رسمی و علنی است؛ زیرا رسالت با امامت کامل خواهد شد.

علاوه بر این، احادیث منزلت، سفینه، ثقلین و لوح و قلم نیز حاوی پیام وصایت امام علی(ع) در کلام نبی اکرم(ص) هستند که تفصیل این موارد مجال دیگری را می‌طلبد. البته صریح‌ترین کلام، حدیث غدیر است که به آن خواهیم پرداخت.

۲–۲. وصایت حضرت علی(ع) در رفتار پیامبر اکرم(ص)

علاوه بر گفتار نبی اکرم(ص) رفتار آن بزرگوار نیز همواره امام علی(ع) را به‌عنوان شخصی که لیاقت انجام اموری را دارد که دیگران از انجام آن ناتوانند، معرفی می‌کرد و فقط او را لایق خلافت و وصایت مقام خود می‌دانست. بیان رفتارهای ویژه پیامبر در معرفی او به‌عنوان وصی و جانشین خود، فرصتی فراتر را می‌طلبد و در چنین نوشتاری کوتاهی نمی‌گنجد.

رفتارهایی چون قبول تربیت علی(ع) در کودکی، قرار دادن او به‌جای خود در لیلةالمبیت و نزول آیه ۲۰۷ بقره در شأن آن حضرت، مأمور کردن او برای پرداخت امانتهای مردم مکه به آنان، برقراری پیمان اخوت با او در مدینه، انتخاب او به عنوان پرچمدار در جنگ خیبر و بیان جملاتی در وصف علمدار خیبر قبل از آن، قرار دادن او بر دوش خود برای شکستن بت‌ها در جریان فتح مکه، مأموریت تلاوت آیات برائت در منی به او، مأموریت دادن برای جمعآوری زکات و تحسین پیامبر از روش عادلانه آن حضرت و… نمونه‌هایی از تأیید عملی وصایت امام علی(ع) برای پیامبر اکرم(ص) است که برای بسیاری از آنها از جانب خداوند و پیام‌آور او، نشان‌های لیاقت - در قالب نزول آیه و بیان حدیث - و تحسین اعطا شده است.

درمجموع رفتارهای پیامبر اکرم(ص) از ابتدای بعثت تا انتها، به خوبی بیانگر حمایتهای دینی، معنوی و سیاسی آن حضرت از امام علی(ع) است که به دلیل ذکر این مناقب و فضایل در کتابهای تاریخی و تفسیری از تفصیل آنها پرهیز می‌کنیم.

۲–۳. تجلی ولایت و وصایت در غدیر

در دهمین سال هجرت، پیامبر آخرین و تنها حج خود پس از مهاجرت به مدینه را به‌جا آورد. هنگام بازگشت، در روز هیجدهم ذیالحجة و زمانی که به غدیر رسیدند، جبرئیل نازل شد و آیه «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِن لَّمْ‌تَفْعَلْ فَمَابَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ» (مائده، ۶۷) را فرود آورد. رسولالله(ص) در آن آفتاب سوزان پس از نماز ظهر به همه امر فرمودند برای شنیدن پیامی که نگفتن آن، مساوی با نقص رسالت است، متفرق نشوند. پس از اجتماع مردم، پیامبر بر فراز منبری از جهاز شتران قرار گرفت و خطبه طولانی غدیر را ایراد فرمود.

فرازهایی از آن خطبه، فهرستوار و به ترتیب عبارتند از: حمد خدا؛ بیان اوصاف و توانمندیهای خداوند سبحان؛ بیان اینکه خداوند به پیامبر، امر فرموده که فرمان او را به مردم بگوید (لاَنَّهُ قَدْ اَعْلَمَنی انّی اِنْ لم‌اَبْلُغ مَا اَنزلَ اِلیَّ فَمَابَلَّغْتُ رِسالَتی… فَاَوْحَی اِلیَّ بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم یَا اَیُّها الرَّسول بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ اِلَیکَ مِنْ رَبِّک وَ اِنْ لمتَفْعَل فَمَابَلَّغْتَ رِسَالَته…)؛ بیان اینکه جبرئیل سه‌بار بر پیامبر نازل شد تا پیام خدا را برساند؛ بیان اینکه منزلت علی(ع) برای پیامبر اکرم(ص) مانند منزلت هارون برای موسی(ع) است؛ گله پیامبر از وجود منافقان بسیار و صرف‌نظر از ذکر نام آنان به دلیل بزرگواری آن حضرت؛ تأکید مجدد بر نقص رسالت در صورت عدم ابلاغ دستور خداوند؛ نصب علی(ع) به‌عنوان امام از طرف خداوند، لزوم اطاعت از او و حرمت مخالفت با او (فَاعْلَموُا معَاشِرَ النَّاس اِنَّ اللهَ قَدْ نَصَبَهُ لَکُم وَلیّاً وَ اِمَاماً مُفْتَرِضاً طَاعَتُهُ عَلیَ المهاجِرینَ وَ الانْصار و عَلی التَّابِعینَ لهم بِاحسانٍ وَ عَلیَ الْبَادِی وَ الحاضِر وَ علیَ الاعْجَمی وَ العَربی و الحُرِّ وَ الممْلوک وَ الصَّغِیر وَ الکَبیر…)؛ تأکید مجدد بر امامت علی(ع) و اولاد ایشان (ثُمَّ مِنْ بَعدی عَلیٌ وَلیُّکُم وَ اِمامُکُم بِامرِ الله رَبُّکُم ثُمَّ الامامَة فی ذُرُّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ اِلی یومِ الْقِیامةٍ)؛ تعلیم همه حلالها و حرامها و همه علوم به علی(ع)؛ اشاره به اول مسلمان بودن علی(ع) و اولین فدایی پیامبر(ص) بودن؛ برتر قرار دادن علی(ع) و تعیین ایشان به امامت از طرف خداوند سبحان (وَ اقْبِلوُهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللهُ مَعَاشِرَ النَّاسِ اِنَّهُ اِمَامٌ مِنَ اللهِ)؛ ورود مخالف علی(ع) به جهنم؛ کافر محسوب شدن کسی که به این امر شک کند؛ افضل بودن علی(ع) از مردم؛ بیان خبر جبرئیل که دشمن علی(ع) ملعون و مغضوب است (مَلْعُونٌ ملعونٌ، مَغْضُوبٌ مغضوبٌ، مَنْ رَدَّ قَوْلی هذا وَ لم‌یُوَافِقهُ، اَلاَ أِنَّ جِبرَئَیل خَبَّرَنی عَنِ اللهِ تَعالیَ بِذلک وَ یَقوُلُ مَنْ عَادی عَلِیّاً وَ لم‌یَتَوَلَّهُ فَعَلِیْهِ لَعْنَتی وَ غَضَبی)؛ دعوت به پیروی از محکمات و پرهیز از متشابهات قرآن؛ دست علی(ع) را بلند کردن و گفتن: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلیٌ مَوْلاهُ وَ هُوَ عَلیُّ بنُ اَبی‌طالِب اَخِی وَ وَصِیّی؛ نامیدن علی(ع) و اولادش به‌عنوان ثقل اصغر و معرفی قرآن به‌عنوان ثقل اکبر؛ ودیعه بودن علی و اولادش در میان مردم؛ بیان اینکه حق رسالت با این اعلام، ادا شد؛ بیان اینکه این اعلام از جانب خداوند است و غیر از علی(ع) کسی لایق این سمت نیست (اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَالَ وَ اَنَا قُلْتُ عَنِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ اَلاَ اِنَّهُ لَیْسَ اَمِیرُالمؤمِنینَ غَیرَ اَخِی وَ لاَتَحِلُّ اِمْرَةُ المْؤمِنینَ بَعْدِی لِاَحَدٍ غَیْرَهُ)؛ تأکید مجدد پیامبر(ص) بر حقانیت علی(ع) (هَذا عَلیٌ اَخِی وَ وَصیّی وَ وَاعِی عِلْمِی وَ خَلِیْفَتی عَلی اُمَّتی وَ عَلی تَفْسِیرِ کِتابِ الله عَزَّوَجَلَّ)؛ دعا در حق محبان و لعن مخالفان علی(ع)؛ شاهد گرفتن خداوند بر اینکه تفسیر اسلام برعهده علی(ع) است تا دین کامل شود (... بِمَا اَکْمَلْتَ لِعِبَادِکَ مِنْ دِینِهِمْ وَ اَتْمَمْتَ عَلَیْهِمْ نِعْمَتَکَ وَ رَضیتَ لهَمُ الاسلامَ دِیناً فَقُلْتَ وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیرَ الاسلامِ دِیناً فَلَنْ‌یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فی الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرین)؛ تأکید مجدد بر اکمال دین با امامت علی(ع) (اِنَّما اَکْمَلَ اللهُ عَزوجلَّ دِیْنَکُمْ بِاِمَامَتِهِ)؛ به کار بردن صفاتی مانند تقی، نقی، هادی، مهدی و… برای علی(ع)؛ معرفی علی(ع) و اولاد او به‌عنوان برترین و بهترین اوصیا (نَبِیُّکُمْ خَیْرُ نَبِیٍّ وَ وَصِیُّهُ خَیْرُ وَصِیٍّ وَ بَنُوهُ خَیْرُ الاوْصِیاء)؛ معرفی دشمن علی(ع) به‌عنوان دشمن خدا؛ تأکید بر اینکه سوره مبارکه عصر در مورد علی(ع) است؛ بیان اینکه پس از مرگِ پیامبر(ص) به عقب برنگردید؛ ذکر مجدد صفات پسندیده علی(ع)؛ بیان اینکه صحیفه، نزد علی(ع) است؛ قرار دادن امامت در اولاد او تا قیامت؛ تأکید دوباره بر امامت او (هذا علیٌ اِمامُکُمْ وَ وَلیُّکُم وَ هو مَواعِیدُ الله)؛ تأکید مجدد بر وجود امامت پس از علی(ع) در اولادش (اَنَا صِراطُ اللهِ المستقیمُ الذی اَمَرَکُمْ بِاتِّبَاعِهِ ثم عَلیٌّ مِنْ بَعْدِی ثم وُلْدِی مِنْ صُلْبِهِ اَئِمةٌ یَهْدوُنَ اِلیَ الحقِّ)؛ خواندن سوره حمد؛ معرفی دشمنان علی به‌عنوان منافق؛ وعده ورود بدون حساب به بهشت به پیروان علی(ع) (یَدْخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حسابٍ)؛ تأکید مجدد بر عذاب جهنم برای مخالفان علی(ع)؛ تأکید مجدد بر وصایت علی(ع) (اِنِّی نَبِیٌ وَ عَلیٌّ وَصِیّی)؛ نامیدن مهدی(ع) فرزند علی(ع) به‌عنوان آخرین امام در سلسله اوصیا (و اِنَّ خَاِتمَ الاَئِمَّةِ مِنَّا الْقائِمُ المهدِی صَلواةُ اللهِ علیه)؛ بیان دوباره فضایل علی(ع) (اَلّاَ أَنَّهُ ناصِرُ دِینِ اللهِ، اَلّاَ أنَّهُ خِیَرَةُ اللهِ، اَلّاَ أَنَّهُ وارِثُ کُلِّ عِلمٍ…)؛ معرفی علی(ع) به‌عنوان آخرین وصی و حجت دین خدا (وَ لاَحُجَّةَ بَعْدَه)؛ وجود همه علوم نزد او؛ سفارش به فریضه حج، اقامه نماز و پرداخت زکات؛ بیان اینکه علی(ع) مبین دستورات دینی است (فَعَلیٌّ وَلیُّکُم وَ مُبَیِّنٌ لَکُمْ)؛ تأکید مجدد بر امامت او و اولادش؛ نام بردن از قائم دین (قَائِمُهُمُ المهدی)؛ تأکید بر نماز، زکات، امر به معروف، نهی از منکر، توجه به قیامت و لزوم اقرار به امامت علی(ع) (الاِقْرارَ بِمَا عَقَدْتُ لِعَلیٍّ مِنْ اِمْرَةِ المؤمِنین)؛ تأکید مجدد بر امامت در صلب علی(ع)؛ نام بردن از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به‌عنوان بزرگان جوانان بهشت (و اَنَّهُما سَیِّدا شَبابِ اَهلِ الجَنَّه)؛ امام بودن آنان (وَ اَنَّهُمَا الامامانِ بَعدَ اَبِیهِمِا عَلیٍّ)؛ خود را پدر آنان خواندن (و اَنَا اَبُوهُمَا قَبْلَهُ)؛ شاهد گرفتن خدا و ملائکه بر این امر (کَفیَ بِاللهِ شَهیداً… وَ مَلائِکةُ اللهِ وَ جُنُودُهُ و عَبِیدُهُ)؛ بیان اینکه بیعتکننده با علی بیعتکننده با خداست (مَنْ بَایَعَ فَاِنمَّاَ یُبَایِعُ اللهَ عزَّوجلَّ)؛ لزوم بیعت با علی، حسن و حسین(ع) و اولاد ایشان (بایِعوُا عَلِیّاً وَ الحسنَ و الحسینَ و الائِمَّةَ کَلِمَةً طَیِّبَةً بَاقُیَةً)؛ لزومِ خواندن علی(ع) به‌نام امیرالمؤمنین (سَلِّموُا عَلیَ عَلیٍّ بِاِمْرَةِ المؤمنینَ)؛ ذکر مناقب آن حضرت در قرآن (اِنَّ فَضَائِلَ عَلیِّ بنِ ابی‌طالبٍ عِنْدَ اللهِ عزّوجلَّ وَ قَدْ اَنْزَلهَا فی الْقُرآنِ اَکْثَرُ مِنْ اَنْ اُحْصِیَهَا فی مَقامٍ واحدٍ) و سرانجام تأکید مجدد بر ورود بیعتکنندگان و محبان علی(ع) به بهشت. این فهرستی از عناوین خطبه غدیر بود که مرتبط با بحث وصایت امام علی(ع) است. غدیر، مصداق آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً». (مائده، ۳) است.

بررسی خطبه غدیر که ما فقط به‌عناوینی از آن اشاره کردیم، به‌خوبی مبین نصب الاهی امیرالمومنین(ع) به‌عنوان وصی نبی اکرم(ص) است و بحث درباره این مطلب که عبارت «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهَذا عَلیٌ مَولاهُ» به‌معنای دوستی آن حضرت است، نه ولایت و امامتِ ایشان، امری بسیار مضحک و بی‌پایه و اساس است. پیامبر اکرم(ص) در این خطبه، بارها نام علی(ع) و اولاد او را برده است و رسماً ایشان را وصی، خلیفه، مبین و مفسر دین و منصوب از جانب باری تعالی می‌خواند و بیعت با او را بیعت با خدا می‌داند، آیا باز می‌توان در وصی بودن امام علی(ع) برای نبی اکرم(ص) تردید کرد؟

از این‌رو باید زحمات افرادی چون میرحامد حسین صاحب عقبات‌الانوار، علامه امینی صاحب الغدیر و دیگر بزرگان را ستود که ثابت کردند این حدیث شریف در منابع سنی نیز به چند طریق ذکر شده است و همه ایشان ناگزیر از پذیرش وصایت حضرت امیر(ع) برای نبی اکرم(ص) هستند.

از بهترین دلایل برای جانشینی امام علی(ع) کلمات خود آن حضرت در نهج‌البلاغة۱۰ و سیره اصحابی مانند سلمان، اباذر و ابن‌عباس پس از رحلت پیامبر است که هرگز حاضر به بیعت با خلفا نشدند و همواره بر غصب حق علی(ع) استدلال می‌کردند.

نتیجه

آنچه از مجموع این نوشتار به‌دست می‌آید، لزوم امر وصایت پس از نبوت و ابتر بودن نبوت بدون وصایت است، زیرا همه انبیای اولواالعزم، به‌امر خداوند برای خود اوصیایی برگزیدند و نبی اکرم(ص) نیز از این قاعده مستثنا نبود و پس از اکمال دین، علی(ع) و اولاد او را مفسر و مرجع دینی بعد از خود نامید. ما جمع‌بندی مباحث را در چند امر بیان می‌کنیم:

  1. دین خدا فقط یک دین و همان اسلام و تسلیم شدن است که از آدم صفی‌الله شروع می‌شود و با خاتم حبیب‌الله به‌کمال می‌رسد، این دین بر سه رکن توحید، نبوت و معاد استوار است و هر پیامبری که به‌مقتضای زمان، یک شریعت از این دین الاهی را بیاورد، نبی اولواالعزم خوانده می‌شود.
  2. اکمال نبوت هر پیامبری در گرو تعیین وصی اوست و نبوت بی‌وصایت، ابتر است. انبیای صاحب شریعت، به‌دلیل مسایلی مانند درگیری با حاکمان ظالم و بیان مطالب نو که گاه جامعه آنها هنوز پذیرای آن نبود، نمی‌توانستند شریعت خود را به‌خوبی تبیین نمایند؛ از این‌رو تبیین، تفسیر و تکمیل شریعت خود را به وصی خود می‌سپردند.
  3. اکمال دین نیز در گرو تعیین وصی است؛ اگر نبوت هر پیامبری نیازمند یک وصی است، دین الاهی نیز پس از ارسال شریعت، نیازمند یک وصی است تا بتواند علاوه بر تفسیر شریعتِ آن نبی و کمک به او در انجام رسالت، در مرحله تکمیل دین الاهی - که گاه فراتر از محدوده شریعت است - عمل نماید.
  4. دین خاتم و اکمل، وصی خاتم و اکمل می‌طلبد. همه انبیا دارای اوصیایی بوده‌اند که در اکمال نبوت و دین ایشان، ایفای نقش کرده‌اند؛ اما چون انبیای سابق، شریعت محدودتری داشتند، حد و مرز وصایت آنها نیز محدود می‌شد. پس از اینکه دین خدا و شریعت الاهی با رسالت نبی اکرم(ص) کامل و تمام حد و مرز آن روشن شد، نیازمند یک وصی است که خود کاملترین، برترین، صاحب همه علوم و منصوب از جانب خداوند باشد؛ چه اینکه در غیر این‌صورت نقض غرض در هدایت مردم لازم می‌آید. از این‌رو ما معتقدیم کاملترین دین و شریعت، نیازمند کاملترین وصی است.

۵. بحث‌انگیزترین مسئله در زمان رسول‌الله(ص) از بعثت تا رحلت ایشان، مسئله جانشینی بود که به امر خداوند حکیم از نخستین روز اعلام نبوت خویش (دعوت عشیره خود) (شعراء، ۲۱۴) تا آخرین لحظه (حدیث لوح و قلم) همواره دل‌نگران و متوجه آن بود. او اوج این دعوت، غدیر است که در آن بدون هیچ تردید، علی(ع) به‌عنوان وصی، جانشین، مبین، مفسر، مکمل و حجت خدا پس از رسول او معرفی شد و چون نبی اکرم(ص) آخرین نبی است، طبیعتاً علی(ع) نیز وصی است نه نبی و پس از او فرزندانش وظیفه مرجعیت دینی و زعامت سیاسی را برعهده دارند.

درنتیجه دین خداوند که از آدم شروع و با خاتم کامل شد و دارای کاملترین نبی (محمد(ص)) وکاملترین شریعت (اسلام) است، نیازمند کاملترین وصی نیز می‌باشد، که باید تا قیامت رسمیت داشته باشد در غیر این‌صورت نقض غرض در هدایت بشر است. این وصی را پیامبر اسلام(ص) به امر خداوندِ حکیم تعیین کرد و وصی اکمل برای دین اکمل منصوب شد و غدیر، تجلیگاه تحقق این آرمان بلند است…. والحمدلله رب العالمین.

منابع و مآخذ

  1. قرآن
  2. نهج‌البلاغه
  3. کتاب مقدس

۴. آبان، ابا، ۱۳۵۸، قوم من؛ تاریخ بنی‌اسرائیل، ترجمه نعمت‌الله شکیب اصفهانی، تهران، کتابفروشی یهودا بروخیم و پسران.

۵. ابن‌اسحاق، محمد، ۱۳۶۸، سیره ابن‌اسحاق (السیر و المغازی)، تهران، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی.

۶. ابن‌اثیر، عزالدین، ۱۳۷۴، تاریخ کامل، ترجمه حسین روحانی، تهران، اساطیر.

۷. ابن‌بابویه قمی (صدوق)، ابوجعفر محمدبن علی، ۱۳۸۴، کمال الدین و تمام النعمة،

پی‌نوشت‌ها


*

تاریخ دریافت: ۱۷/۴/۸۷ تاریخ تأیید: ۱۶/۷/۸۷

۱- برای آگاهی بیشتر از این داستان بنگرید به: قطب‌الدین راوندی، قصص‌الانبیاء؛ محمد محمدی اشتهاردی، قصه‌های قرآن؛ عیاشی، تفسیر عیاشی؛ ابوجعفر طبرسی، مجمع‌البیان؛ علی‌بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۱.

۲-. برای آگاهی بیشتر از داستان حضرت ابراهیم(ع) بنگرید به: کتاب مقدس (سفر پیدایش، ابواب ۱۲–۲۴)؛ قرآن کریم (سوره‌های ابراهیم، انبیا، صافات و…).

  1. . البته در منابع اسلامی نیز گاه اسحاق را گزینه ذبح ابراهیم می‌دانند؛ اما مشهور می‌گویند: او اسماعیل بوده است؛ البته ممکن است اعتقاد نخست، از اسرائیلیات باشد. برای آگاهی بیشتر به تفاسیر قرآن کریم، ذیل آیات پیشگفته مراجعه فرمایید.
  2. . البته تورات، آن را قصر دختر فرعون می‌داند.

۵-. برای آشنایی بیشتر بنگرید به: کتاب مقدس (سفر خروج، باب ۲ به بعد تا پایان سفر تثنیه)؛ قرآن کریم (سوره‌های بقره، آل‌عمران، نساء، مائده، انعام، طه، انبیا، قصص، نمل و…) و تفاسیر این آیات.

  1. . الان نیز کلیسای واتیکان، خود را از سایر کلیساها برتر می‌داند؛ چون قبر شمعون، وصی عیسی در آنجاست و آنان خود را وصی شمعون می‌دانند.
  2. . برای اطلاعات بیشتر بنگرید به: تفاسیر عیاشی، قمی و… ذیل آیات مذکور؛ قطب‌الدین راوندی، قصص الانبیاء؛ محمدبن بابویه قمی (صدوق)، کمال الدین و تمام النعمهٔ و عیون اخبار الرضا(ع)؛ نعمانی، الغیبهٔ، محمدحسن طوسی الغیبهٔ.
  3. . . برای آگاهی بیشتر از وقایع صدر نخست مسیحیت، بنگرید به: کتاب مقدس (اناجیل اربعه)؛ جان بایرناس، تاریخ جامع ادیان؛ جمعی از نویسندگان، جهان مذهبی؛ هانس کونگ، تاریخ کلیسای کاتولیک؛ عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، مسیحیت؛ و….
  4. . برای اطلاع بیشتر از وقایع صدر اسلام و بحث جانشینی امام علی(ع)، بنگرید به: عزالدین ابن‌اثیر، تاریخ کامل؛ محمدبن اسحاق، سیره ابن‌اسحاق؛ ابوجعفر محمدبن بابویه قمی (صدوق)، عیون اخبار الرضا؛ محمدبن شعبه حرانی، تحف‌العقول عن آلالرسول؛ ابوجعفر محمدبن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب؛ ابنهشام، السیرة النبویة؛ محمدبن نعمان (مفید)، الارشاد؛ احمدبن اسحاق یعقوبی، تاریخ یعقوبی.

۱۰- امام علی(ع) بارها از زایل شدن حقش و همچنین صبر و سکوت خود به دلیل حفظ اسلام خبر داد. خطبه۲: … وَ فِیهِمُ الوَصِیّةُ و الوِرَاثَةُ…؛ خطبه ۳: … فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذیً وَ فِی الْحَلْقِ شَجاً… وَ لولا حضُورُ الحاضِر… وَ ما أخَذَاللهُ عَلیَ العُلماء… لَاَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلیَ غَارِبِهَا.. ؛ خطبه ۶: … فَوَالله مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتأثِراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِیَّهُ…؛ خطبه ۶۷: … لَو کانتِ الاِمَامةُ (اَلاِمارَة) فِیهِم لَمْ تَکُنِ الْوَصِیَّةُ بِهِمْ… و…

منابع

پانویس

  1. حبیب‌الله طاهری؛ دانشیار دانشگاه تهران.