پرش به محتوا

احتجاج امیر المومنین علیه السلام با غدیر

از ویکی غدیر

سزاوارترین کسی که احتجاج با غدیر حق او بوده صاحب آن امیرالمؤمنین علیه‌السلام است، و مناسب‌ترین اوقات برای اتمام حجت با غدیر روزهای آغازین غصب خلافت و دوران حیات آنحضرت است. بهمین جهت از همان روزهای اول رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله غدیر بصورت تبلیغ، احتجاج، مناشده و مناظره با حضور شخص امیرالمؤمنین علیه‌السلام مطرح شد.

روز هفتم غصب خلافت حضرت به مسجد آمدند و در برابر غاصبین با حضور مردم غدیر را مطرح فرمودند. هنگام طلب بیعت از آنحضرت و آنگاه که درِ خانه‌اش را آتش زدند و حضرت را به اجبار برای بیعت بردند و در زیر شمشیرها از او بیعت خواستند باز هم با غدیر استدلال بر حق خویش فرمود. آنحضرت در زمان ابوبکر و عمر چندین مورد با حضور مردم و به‌طور خصوصی، مسئلهٔ غدیر را مطرح کردند. در شورایی که پس از قتل عمر برای تعیین خلیفه تشکیل شد و هنگام بیعت مردم با عثمان و در زمان عثمان نیز بارها غدیر را مطرح فرمودند.

با آغاز خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علیه‌السلام، آنحضرت در میدان جنگ جمل با غدیر احتجاج کردند. جنگ صفین بحبوحهٔ کارایی غدیر بود که در نامه‌های حضرت به معاویه، و در خود میدان جنگ بارها مطرح شد. در دوران پنج سالهٔ حکومت ظاهری حضرت مجلس بزرگی در میدان اصلی کوفه تشکیل شد و حقیقت بزرگ غدیر برای عموم مردم تبیین شد. در زمان حضرت غدیر رسماً عید گرفته شد و سخنرانی مفصلی دربارهٔ عظمت این روز از سوی حضرت ایراد شد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در روزهای آخر عمر، نوشته‌ای آماده کردند که هر جمعه بر مردم خوانده شود و در آن با غدیر استدلال کردند، و بالأخره امیرالمؤمنین علیه‌السلام بعنوان بالاترین فضیلت خود غدیر را مطرح کردند.[۱]

هفت روز پس از رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، بعد از آنکه امیرالمؤمنین علیه‌السلام از جمع قرآن فراغت یافتند، در حالیکه غاصبین خلافت و بقیهٔ مردم در مسجد بودند، از خانه بیرون آمده و خطاب به آنان به عنوان اولین اتمام حجت خود با غدیر در سخنان مفصلی فرمودند:

خداوند تعالی بوسیلهٔ من بندگانش را آزمایش فرمود … و مرا به وصایت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله اختصاص داد و به خلافت او در امتش برگزید … پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به حجةالوداع رفت و سپس به غدیر خم آمد. در آنجا شبیه منبری برای او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوی مرا گرفت و بلند کرد بحدی که سفیدی زیر بغلش دیده شد و در آن مجلس با صدای بلند فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». پس بر اساس ولایت من ولایت الهی است، و عداوت با من برابر با دشمنی خداست. خداوند در آن روز این آیه را نازل کرد که «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا». پس ولایت من کمال دین و رضایت پروردگار تبارک و تعالی است …[۲]

ابوبکر و عمر برای بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین علیه‌السلام به خانهٔ آنحضرت آمدند و پس از صحبت‌هایی در این باره بیرون آمدند. بلافاصله امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مسجد آمد و پس از حمد و ثنا و مطالبی دیگر، فرمود: ابوبکر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بیعت نمودند با کسی که او باید با من بیعت کند … من صاحب روز غدیرم و دربارهٔ من سوره‌ای از قرآن نازل شده است. منم وصی بر رفتگان اهل‌بیتش، منم یادگار و باقیماندهٔ او بر زندگان از امتش. تقوی پیشه کنید تا شما را ثابت قدم بدارد و نعمتش را بر شما تمام کند. سپس حضرت به خانه بازگشتند.[۳]

بار اول که امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به اجبار برای بیعت با ابوبکر آوردند و آنحضرت امتناع فرمود و احتجاجاتی نمود، بشیر بن سعید و عده‌ای از انصار که طرفدار ابوبکر بودند گفتند: ای اباالحسن، اگر انصار این سخنان را قبل از بیعت با ابوبکر از تو می‌شنیدند، حتی دو نفر در امامت تو اختلاف نمی‌کردند. حضرت در پاسخ فرمود: … بخدا قسم هرگز ترس آن نداشتم که کسی برای خلافت خود را بالا بگیرد و با ما اهل‌بیت در آن نزاع کند و آنچه شما انجام دادید حلال بشمارد! گمان ندارم پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم برای احدی حجتی و برای گوینده‌ای سخنی باقی گذاشته باشد. قسم می‌دهم کسانی را که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم شنیدند که می‌فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله»، برخیزند و به آنچه شنیده‌اند شهادت دهند.

دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجرای غدیر شهادت دادند و سایر مردم هم در این باره مطالبی گفتند و سر و صدا بلند شد و عمر ترسید مردم سخنان امیرالمؤمنین علیه‌السلام را بپذیرند، و لذا مجلس را تعطیل کرد!![۴]

بار دوم که اهل سقیفه به خانهٔ امیرالمؤمنین علیه‌السلام حمله کردند، و درب خانه را آتش زدند و شکستند و بدون اجازه وارد شدند و حضرت زهرا و حضرت محسن علیهماالسلام را بین در و دیوار قرار دادند و جراحات سنگینی بر ایشان وارد کردند که منجر به شهادت هر دو گل پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گردید، و طناب به گردن امیرالمؤمنین علیه‌السلام انداختند و شمشیرها بر سر امیرالمؤمنین علیه‌السلام گرفتند و به اجبار آنحضرت را برای بیعت به مسجد آوردند و در همان حال ابوبکر بر فراز منبر بود و عمر می‌گفت: بیعت کن وگرنه تو را می‌کشیم! در چنین حالتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: ای مسلمانان، ای مهاجرین و انصار، شما را بخدا قسم می‌دهم آیا از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نشنیدید که در روز غدیر خم چه می‌فرمود؟!!

سپس حضرت آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به‌طور علنی نزد عموم مردم فرموده بود برایشان یادآور شد، و همه تصدیق می‌کردند و می‌گفتند: آری بخدا قسم شنیدیم. شاید بتوان گفت که شیرین‌ترین و تلخ‌ترین احتجاج به غدیر همین مورد است که صاحب غدیر از زیر شمشیرهای آخته‌ای که بر سر او گرفته‌اند و از حلقومی که در فشار طناب غاصبین بود، نام غدیر را بر زبان جاری نموده است![۵]

پس از غصب خلافت، امیرالمؤمنین علیه‌السلام دائماً با ابوبکر و عمر با ترشرویی روبرو می‌شد، و هرچه آنان- از روی نیرنگ- خوشرویی نشان می‌دادند حضرت تغییری در رفتار خود نمی‌داد. ابوبکر برای اینکه به این مشکل خاتمه دهد روزی غفلتاً و بدون اطلاع نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد و از آنحضرت خواست تا در خلوت با هم گفتگو کنند.

در آن مجلس مطالبی بین امیرالمؤمنین علیه‌السلام و ابوبکر رد و بدل شد و حضرت اتمام حجتهای بسیاری بر او نمود و از جمله فرمود: تو را به خدا قسم می‌دهم، آیا من صاحب اختیار تو و هر مسلمانی طبق حدیث پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر هستم یا تو؟ ابوبکر گفت: البته که تو هستی!! حضرت مطالب بسیار دیگری نیز در مورد امامت فرمود و در همهٔ آنها او را قسم داد و او همه را تصدیق کرد. سپس ابوبکر گفت: پس با این مقامات و درجات چه کسی مستحق قیام به امور امت محمد است؟ حضرت فرمود: تو که از آنچه اهل دین خدا به آن نیاز دارند دست خالی هستی، چه شده که به دین خدا دست دراز کرده و مغرور شده‌ای؟![۶]

ابوبکر به عنوان نیرنگی در توجیه غصب خلافت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفت: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در غدیر تو را صاحب اختیار ما قرار داد ولی خلیفه قرار نداد! حضرت فرمود: اگر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را نشانت دهم و او به تو بگوید که من به این مقامی که غصب کرده‌ای سزاوارترم، می‌پذیری؟

ابوبکر پذیرفت و پس از نماز مغرب با امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مسجد قبا آمدند و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را دیدند که در سمت قبله نشسته است. حضرت خطاب به ابوبکر فرمودند: ای ابوبکر بر ضد ولایت علی اقدام کرده‌ای و در جای او نشسته‌ای که جای نبوت است و جز او کسی مستحق آن نیست، زیرا او وصی و خلیفهٔ من است …» ؟![۷]

ابوبکر و عمر از هر فرصتی برای تثبیت موقعیت غصبی خود استفاده می‌کردند و حتی در فکر این بودند که گاهی غافلگیرانه از امیرالمؤمنین علیه‌السلام اظهار رضایتی بگیرند تا از آن بعنوان تبلیغ به نفع خود استفاده کنند. روزی ابوبکر با امیرالمؤمنین علیه‌السلام در کوچه بنی‌النجار برخورد کرد و فرصت را غنیمت شمرده گفت: یا علی، بخدا قسم اگر کسی که به او اطمینان داشته باشم شهادت دهد که تو به خلافت از من سزاوارتری، آن را به تو می‌سپارم!! حضرت فرمود:

ای ابوبکر، آیا احدی را مطمئن‌تر از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله سراغ داری؟ آنحضرت در چهار مورد برای من از تو و عمر و عثمان و عده‌ای از همراهیانت بیعت گرفت که یکی از آنها روز غدیر در بازگشت از حجة الوداع بود. آن روز همهٔ شما گفتید: شنیدیم و اطاعت خدا و رسول را پذیرفتیم. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از شما پرسید: خدا و رسولش بر شما شاهد باشند؟ همگی گفتند: آری، شاهد باشند. حضرت فرمود: پس بر یکدیگر شاهد باشید و حاضرین شما به غائبین برسانند و آنانکه شنیدند به کسانی که نشنیده‌اند برسانند. و شما گفتید: قبول کردیم یا رسول اللَّه! سپس همگی برخاستید و به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و به من بخاطر این کرامت خداوند تبریک گفتید. عمر جلو آمد و بر کتف من زد و در حضور شما گفت: خوشا به حال تو ای پسر ابوطالب که صاحب اختیار من و مؤمنین شدی![۸]

آنگاه که ابوبکر و عمر فدک را غصب کردند و نمایندهٔ حضرت زهرا علیه‌السلام را از آنجا اخراج نمودند شخصی بنام «اشجع» را بعنوان نمایندهٔ خود به آنجا اعزام نمودند. اشجع گذشته از مقام غاصبانه‌ای که بدست آورده بود، به مردم منطقه ظلم و اجحاف فراوانی نمود بحدی که اهل آنجا بعنوان شکایت نزد امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمدند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام بهمراه عده‌ای به آنجا آمدند تا او را از رفتارش بازدارند. اشجع در مقابل امیرالمؤمنین علیه‌السلام قرار گرفت و بر تصمیم خود پافشاری کرد و در نتیجه بدست اصحاب حضرت کشته شد.

با رسیدن این خبر به ابوبکر، عده‌ای را به سرکردگی خالد بن ولید به منطقه فرستاد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام با یک اشارهٔ ذوالفقار خالد را از اسب به زیر انداخت بطوری که همهٔ لشکر او وحشت کردند. حضرت رو به خالد کرد و فرمود:

وای بر تو ای خالد! چقدر مطیع خائنین و عهدشکنان هستی! آیا روز غدیر برای تو قانع کننده نبود که اکنون چنین تصمیمی گرفته‌ای؟! وقتی به مدینه بازگشتند بین امیرالمؤمنین علیه‌السلام و ابوبکر مطالبی رد و بدل شد و پس از جدا شدن از آنان امیرالمؤمنین علیه‌السلام به عباس عموی خود فرمود: عموجان تو را قسم می‌دهم که سخنی نگویی … من با اینان راهی جز صبر انتخاب نکرده‌ام، همان‌طور که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من دستور داده است. اکنون که روز غدیر برای اینان قانع کننده نیست به حال خود واگذارشان!! بگذار آنچه قدرت دارند ما را ضعیف نمایند، که خداوند مولای ماست و او بهترین حکم کننده است.[۹]

در مجلسی که در زمان عمر در مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله برقرار شده بود و همه از بنی‌هاشم بودند و سلمان و ابوذر نیز حضور داشتند، امیرالمؤمنین علیه‌السلام بدعتها و اعتراضات ابوبکر و عمر را برمی‌شمرد. از جمله فرمود: عمر بود که در روز غدیر خم وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مرا برای ولایت نصب کرد، با رفیقش (ابوبکر) با هم گفتگو کردند. او گفت: «در این که کار پسر عمویش را بالا ببرد هیچ کوتاهی نمی‌کند»؛ و دیگری گفت: «در اینکه بازوی پسر عمویش را بلند کند هیچ کوتاهی نمی‌کند».

همچنین در حالیکه منصوب شده بودم به رفیقش (ابوبکر) گفت: «این واقعاً کرامت بزرگی است»! رفیقش با تندی به او نگاه کرد و گفت: «نه بخدا قسم، ابداً این سخن او را گوش نمی‌دهم و از او اطاعت نمی‌کنم». سپس به او تکیه داد و با تکبر به راه افتادند و رفتند.[۱۰]

بعد از قتل عمر، طبق وصیت او شش نفر که تعیین کرده بود جمع شدند تا یکی را از بین خود بعنوان خلافت انتخاب کنند. البته این نقشهٔ عمر بود و در واقع عثمان از قبل تعیین شده بود. پس از سه روز که می‌رفت تا با انتخاب عثمان جلسه پایان پذیرد، امیرالمؤمنین علیه‌السلام بعنوان اتمام حجت برخاست و خطاب به پنج نفر دیگر فضائل خود را بر اولویت در احراز مقام خلافت برشمرد و از جمله فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا در بین شما غیر از من کسی هست که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم او را به امر خداوند منصوب کرده و فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلیبلغ الشاهد الغائب»؟

همه گفتند: نه! کسی جز تو صاحب این فضیلت نیست. حضرت فرمود: آیا کسی غیر از من در بین شما هست که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در جحفه، کنار درختان غدیر خم به او فرموده باشد: «هر کس تو را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر کس مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است. و هر کس از تو سرپیچی کند مرا عصیان نموده و هر کس از من سرپیچی کند از خدای تعالی سرپیچی کرده است؟ همه گفتند: نه، کسی جز تو صاحب این مقام نیست.[۱۱]

پس از ماجرای شورا و انتخاب عثمان، آنگاه که قرار شد مردم با عثمان بیعت کنند بار دیگر امیرالمؤمنین علیه‌السلام بپاخاست و خطبه‌ای ایراد کرد و ضمن آن فرمود: ای مردم، به آنچه می‌گویم گوش فرا دهید … ای مردم، شما با ابوبکر و عمر بیعت کردید در حالیکه بخدا قسم من سزاوارتر و صاحب حق‌تر از آنان به جانشینی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بودم، ولی من خودداری می‌کردم. امروز هم می‌خواهید با عثمان بیعت کنید. اگر این بیعت را انجام دهید و من سکوت اختیار کنم بخدا قسم شما و آنانکه قبل از شما بودند به فضل من جاهل نیستید، و اگر بنابر سکوت نبود مطالبی می‌گفتم که قادر به رد آن نیستید … آیا در میان شما کسی هست که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم دست او را گرفته و فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلیبلغ الشاهد الغائب»؟ آیا این مطلب دربارهٔ کسی غیر من بوده است؟ یک نفر برخاست و به نیابت از بقیه گفت: هیچ‌کس را سراغ نداریم که صحیح‌تر از گفتار تو گفته باشد …[۱۲]

در زمان عثمان مجلس بزرگی در مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تشکیل شد که در آن بیش از دویست نفر از سرشناسان مهاجرین و انصار حاضر بودند. این مجلس از صبح تا ظهر طول کشید و هر یک از مهاجر و انصار به ذکر فضائل خود پرداختند و مطالبی از سوابق خود در اسلام را به میان آوردند.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز در این مجلس حاضر بودند و چیزی نمی‌گفتند. حاضرین از حضرت درخواست کردند تا فضایل خود را بیان کند. حضرت شروع به ذکر مناقب خود نمودند و داستان غدیر را به‌طور بسیار مفصل بیان فرمودند، که شاید اولین بار از لسان مبارک حضرت به این تفصیل آمده باشد. از جمله فرمودند: خداوند به پیامبرش دستور داد تا والیان امرشان را معرفی کند و ولایت را مانند نماز و زکات و روزه و حج تفسیر نماید. این بود که در غدیر خم مرا منصوب نمود و در خطابه‌ای فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». در آنجا سلمان پرسید: ولایت او چگونه است؟ فرمود: ولایت او همچون ولایت من است. هر کس من نسبت به او صاحب اختیار بوده‌ام علی هم نسبت به او صاحب اختیار است، و خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً». پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تکبیر گفت و فرمود: «اللَّه اکبر، تمام نبوتم و کمال دین خدا ولایت علی بعد از من است …

همهٔ جمعیت مسجد گفتند: آری بخدا قسم. این را شنیدیم و همان‌طور که گفتی حاضر بودیم … حضرت فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم کسانی که از دو لب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله این مطلب را به یاد دارند برخیزند و شهادت دهند.

مقداد و ابوذر و عمار و براء بن عازب و زید بن ارقم برخاستند و گفتند: ما شهادت می‌دهیم که سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را بیاد داریم آن هنگام که تو در کنار آنحضرت برفراز منبر در غدیر ایستاده بودی و آنحضرت می‌فرمود: ای مردم … خداوند شما را به ولایت امر کرده و من شما را شاهد می‌گیرم که این ولایت مخصوص این شخص است- و آنحضرت دست بر دست علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام گذاشتند- سپس مخصوص دو پسرش بعد از او، و سپس در جانشینان بعد از او از فرزندانش که از قرآن جدا نمی‌شوند و قرآن از آنان جدا نمی‌شود تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. این پنج نفر پس از شهادت به غدیر در حضور جمعیت و با حضور صاحب غدیر، نشستند.[۱۳]

در مجلسی که با حضور دویست تن از سرشناسان مهاجر و انصار در زمان عثمان در مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تشکیل شده بود و امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز حضور داشت، طلحه از حضرت پرسید: با ادعای ابوبکر و اصحابش که او را تصدیق کردند چه کنیم که از قول پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گفتند: خداوند برای اهل بیت نبوت و خلافت را جمع نمی‌کند؟

امیرالمؤمنین علیه‌السلام از سخن طلحه به غضب درآمدند و بپاخاسته فرمودند: … دلیل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است که در غدیر خم فرمود: «هر کس من نسبت به او صاحب اختیارم علی نسبت به او صاحب اختیار است». من چگونه نسبت به آنان صاحب اختیارتر از خودشان هستم در حالیکه آنان امیر و حاکم بر من باشند؟![۱۴]

در زمان عثمان که مجلسی در مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با حضور ۲۰۰ نفر از سرشناسان صحابه تشکیل شده بود، طلحه از امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرسید: چطور کسی جز تو نمی‌تواند از طرف پیامبر صلی اللَّه علیه و آله پیامی را برساند در حالیکه در مواردی به ما فرموده: «فلیبلِّغ الشاهد الغائب»؟

حضرت فرمود: حضرت این جمله را فقط در روز غدیر خم و در روز عرفه و در روز رحلتش فرموده … و به عموم مردم دستور داده که هر کس را دیدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد علیه‌السلام و واجب بودن حقشان را برسانند و این وظیفهٔ ابلاغ را در هیچ مطلبی غیر از این موضوع نفرموده است.

در واقع پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به عموم مردم دستور داده که به مردم برسانند حجت و دلیل کسانی را که همهٔ آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بدان مبعوث شده را، از قول او کسی جز ایشان نمی‌رساند.[۱۵]

در میدان جنگ جمل، هنگامی که لشکر از دو سو صف آرایی کرده بودند و هنوز جنگ آغاز نشده بود، امیرالمؤمنین علیه‌السلام قاصدی را سراغ طلحه فرستاد که ملاقاتی داشته باشند. طلحه آمد تا مقابل حضرت قرار گرفت. امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: تو را به خدا قسم می‌دهم، آیا از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدی که می‌فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟ طلحه گفت: آری. حضرت فرمود: پس چرا به جنگ من آمده‌ای؟!! گفت: در خاطرم نبود!!! سپس طلحه به لشکر خود بازگشت و بدینصورت در جنگ جمل با یادآوری غدیر اتمام حجت بزرگی شد.[۱۶]

هنگامی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام در کوفه برای جنگ صفین آماده می‌شد ضمن خطابه‌ای که برای مردم ایراد کرد چنین فرمود: تعجب از معاویة بن ابی‌سفیان است که در خلافت با من به نزاع برخاسته و امامت مرا انکار می‌کند! ای مهاجرین و انصار …! آیا بر شما واجب نیست که مرا یاری کنید و آیا امر من بر شما واجب نیست؟ آیا نمی‌دانید که بیعت من بر حاضر و غایب شما لازم شده؟ پس چرا معاویه و اصحابش در بیعت من خلل وارد می‌کنند؟ … آیا سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را نشنیدید که در روز غدیر دربارهٔ ولایت و صاحب اختیاری من می‌فرمود؟![۱۷]

معاویه در جنگ صفین طی نامه‌ای برای امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین نوشت: دربارهٔ تو به من خبر رسیده که وقتی با اهل سر و شیعیان و خواص خود در خلوت جمع می‌شوید، نزد آنان از ابوبکر و عمر و عثمان برائت می‌جویی و آنان را لعنت می‌کنی و ادعا می‌کنی که تو خلیفهٔ پیامبر در امتش و وصی او در میان ایشان هستی و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنین واجب کرده و در کتاب و سنتش به ولایت تو امر کرده است … او هم امتش را در غدیر خم جمع کرد و آنچه دربارهٔ تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نمود و دستور داد حاضر به غایب برساند، و به مردم خبر داد که تو بر مردم صاحب اختیارتر از خودشان هستی …[۱۸]

در جنگ صفین پس از چند نامه و پیام که بین امیرالمؤمنین علیه‌السلام و معاویه رد و بدل شد، آنحضرت در میان لشکر خود در جمع مهاجرین و انصار و با حضور فرستادگان معویه برفراز منبر قرار گرفت و مناقب خود را برشمرد و در هر کدام مردم را قسم داد و آنان اقرار کردند. از جمله فرمود: شما را بخدا قسم دربارهٔ قول خداوند: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللَّه و …» و آیهٔ «انما ولیکم اللَّه …» … که خداوند به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دستور داد به مردم بفهاند که این آیات دربارهٔ چه کسانی نازل شده و ولایت را برای آنان تفسیر کند … آنحضرت هم مرا در غدیر خم منصوب کرد … و فرمود: «ای مردم، خداوند صاحب اختیار من، و من صاحب اختیار مؤمنین هستم و اختیارم بر مؤمنین از خودشان بیشتر است. أَلا فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» …

پس از این سخنان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، دوازده نفر از کسانی که از شرکت‌کنندگان در جنگ بدر بودند و در صفین همراه حضرت حضور داشتند برخاستند و به گفتار حضرت شهادت دادند. سپس هفتاد نفر بقیهٔ صحابه برخاستند و شهادت دادند. بعد از آن چهار نفر از اهل بدر برخاستند و تفصیل ماجرا و آنچه در غدیر دیده بودند را بازگو کردند.[۱۹]

معاویه در نامه‌ای به امیرالمؤمنین علیه‌السلام نوشت: ای اباالحسن، من فضایل بسیاری دارم: پدرم در جاهلیت آقا بود! و من در اسلام پادشاه شده‌ام! و من داماد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و دایی مؤمنین و کاتب وحی هستم! وقتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام نامهٔ معاویه را خواند فرمود: «آیا پسر هند جگر خوار با فضایل بر من فخر می‌فروشد؟! ای غلام آنچه می‌گویم برایش بنویس»؛ و حضرت اشعاری سرودند که یک بیت آن دربارهٔ غدیر خم بود:

وأوجب لی ولایته علیکم

رسول اللَّه یوم غدیر خم

یعنی: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم ولایت خود بر شما را، برای من نیز واجب کرد. وقتی معاویه پاسخ امیرالمؤمنین علیه‌السلام را خواند گفت: ای غلام، این نامه را پاره کن، تا اهل شام آن را نخوانند و به علی بن ابی‌طالب تمایل پیدا نکنند![۲۰]

در روز جنگ صفین مردی از لشکر معاویه به میدان آمد در حالیکه از یک سو غرق اسلحه بود و از سوی دیگر قرآنی را جلوی اسلحه‌اش گرفته بود و این آیه را می‌خواند: «عمَّ یتسائلون، عن النبأ العظیم …». علقمه می‌گوید: من خواستم به مبارزهٔ او بروم ولی امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «بر سر جایت باش»! و خود حضرت به جنگ او رفتند. ابتدا به او فرمودند: آیا می‌شناسی نبأ عظیم را که مردم بر سر آن اختلاف دارند؟ آن مرد گفت: نه! حضرت فرمود:

بخدا قسم منم نبأ عظیم که بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولایت من نزاع کردید و از ولایت من بازگشتید پس از آنکه آن را پذیرفتید، و پس از آنکه به شمشیر من نجات یافتید با ظلم خود هلاک شدید. در روز غدیر دانستید و روز قیامت خواهید دانست که چه کردید. سپس حضرت شمشیر کشیده سر از تنش جدا کردند.[۲۱]

در دوران خلافت ظاهری پنج سالهٔ امیرالمؤمنین علیه‌السلام، یک سال روز غدیر مقارن روز جمعه شد. حضرت خطبهٔ نماز جمعه را به مسئلهٔ غدیر اختصاص دادند و پس از حدود ۲۵ سال- که خلفای غاصب سعی در فراموشی غدیر داشتند- برای اولین بار آن روز را عید رسمی قرار دادند و دربارهٔ آن سخن گفتند. از جمله فرمودند: خداوند در این روز دو عید عظیم و بزرگ را برای شما جمع کرده است … خداوند دینی را قبول نمی‌کند مگر با ولایت آنکه به ولایتش دستور داده و اسباب اطاعتش با تمسک به دستاویزهای او و اهل ولایتش نظام می‌یابد. این است که خداوند در روز غدیر بر پیامبرش فرستاد آنچه بیانگر اراده‌اش دربارهٔ انتخاب شدگانش بود و به او دستور ابلاغش را داد … و برای او حفظ از منافقین را ضمانت نمود. خداوند دینش را کامل نمود و چشم پیامبرش و مؤمنین و تابعین را روشن ساخت. امروز روز عظیم الشأنی است … و روز کمال دین است. پس از نماز جمعه، حضرت به اتفاق اصحابشان به مجلس جشنی که امام مجتبی علیه‌السلام در منزلشان گرفته بودند رفتند و در آنجا اطعام و پذیرایی مفصلی از شرکت کنندگان بعمل آمد.[۲۲]

پنج سال خلافت ظاهری امیرالمؤمنین علیه‌السلام حساسترین روزهایی بود که غدیر می‌رفت تا جان تازه‌ای به خود بگیرد و محتوای بلند آن از زبان صاحب غدیر بیان شود. نسلی که ۲۵ سال از غدیر فاصله داشتند و خفقان علمی و اقدامات وحشیانه علیه غدیر می‌رفت تا نسل جدید را کاملاً از آن بی‌خبر نماید و از صفحهٔ اعتقادش پاک کند. از سوی دیگر عده‌ای فتنه‌گر- که باقیماندگان سقیفه بودند- دست به اقدامات مخرب می‌زدند و شایع می‌کردند که علی بن ابی‌طالب دربارهٔ مقدم بودن خود در خلافت و فضیلتش بر دیگران دلیلی ندارد.

در شرایطی که صاحب غدیر برای احیای آن آستین بالا زده بود، نیاز به عده‌ای از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از حاضرین در غدیر بود که مؤید او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند. در چنین شرایطی امیرالمؤمنین علیه‌السلام مجلسی در میدان بزرگ کوفه- که مقابل مسجد کوفه و دارالاماره قرار داشت- تشکیل دادند و منبری در آنجا نصب کردند و مردم جمع شدند. این مجلس فقط برای شهادت دادن کسانی بود که ۲۵ سال پیش در غدیر حضور داشتند و اکنون می‌بایست در پیشگاه ملت بپا خیزند و آنچه به چشم خود دیده‌اند بازگو کنند.

حضرت از فراز منبر فرمودند:

به خدا قسم می‌دهم باقیماندگان از کسانی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را دیده‌اند، و در روز غدیر خم در بازگشت از حجة الوداع از آنحضرت شنیده‌اند که دربارهٔ من- درحالیکه دستان مرا بلند کرده بود- فرمود: «مَن کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبَّه»، قسم می‌دهم هرکس این واقعه را حاضر بوده و بچشم خود دیده و بگوش خود شنیده برخیزد و شهادت دهد.

پس از این کلام حضرت، عدهٔ زیادی که حداقل سی نفر ذکر شده‌اند برخاستند و آنچه دیده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام کردند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام دیدند چند نفر از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله برای شهادت برنخاستند، و گویی سکوت آنان توجه مردم را جلب کرده بود؛ لذا فرمودند: در جلوی این منبر چهار نفراز اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هستند (که از آنها انتظار شهادت دادن می‌رود) که عبارتند از انس بن مالک و براء بن عازب و اشعث بن قیس و خالد بن یزید. سپس رو به آنان کرده فرمودند: شما در غدیر حاضر بوده‌اید چرا برنمی‌خیزید و شهادت نمی‌دهید؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش کرده‌ایم!!!

حضرت رو به انس بن مالک کرده فرمودند: ای انس، اگر از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده‌ای که فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» و امروز برنمی‌خیزی برای من به ولایت شهادت دهی، از دنیا نروی مگر آنکه به بَرَص (پیسی) مبتلا گردی که نتوانی آن را پنهان کنی. و تو ای اشعث، اگر از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدی که می‌فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز برای من به ولایت شهادت نمی‌دهی، از دنیا نروی مگر آنکه خداوند چشمانت را کور کند.

و اما تو ای خالد بن یزید، اگر از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده‌ای که می‌فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه» و امروز به ولایت برای من شهادت نمی‌دهی، خدا تو را به مرگ جاهلیت بمیراند. و اما تو ای براء بن عازب، اگر از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده‌ای که می‌فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز به ولایت من شهادت نمی‌دهی، خدا تو را در همانجایی که از آن هجرت کرده‌ای (یعنی یمن) بمیراند.

این چهار نفر هریک به نفرین امیرالمؤمنین علیه‌السلام مبتلا شدند. انس بن مالک در پیشانیش لکّهٔ پیسی پیدا شد که هر قدر عمامه را پایین می‌آورد نمی‌توانست آن را پنهان کند. اشعث بن قیس هم کور شد. خالد بن یزید هم طبق مراسم جاهلیت به خاک سپرده شد، و براء بن عازب از طرف معاویه حکومت یمن یافت و در همان‌جا- که وطن اصلی او بود و از آنجا به مدینه هجرت کرده بود- از دنیا رفت. چهار نفر دیگر هم بودند که برای شهادت برنخاستند و حضرت هر یک از آنان را نیز نفرینی کرد که مبتلا شدند: زید بن ارقم، جریر بن عبداللَّه بجلی، یزید بن ودیعه، عبدالرحمن بن مدلج.

این هشت نفر دنبالهٔ ماجرای حارث فهری بودند که در روز غدیر در حضور پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رسماً عذاب الهی را درخواست کرد و آیهٔ «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقهٔ آسمانی و هلاک او بر همگان ثابت کرد که غدیر ریشهٔ الهی دارد و خدا پشتیبان آن است.

پس از ۲۵ سال همان ماجرا به گونه‌ای دیگر تکرار شد و اینان با اینکه خود را در حضور صاحب غدیر امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌دیدند و می‌دانستند دروغ می‌گویند و نیز می‌دانستند که نفرین علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام چوب الهی است و یقیناً بر سرشان خواهد خورد، ولی با این همه کتمان کردند و لب به شهادت نگشودند. به فاصلهٔ بسیار کمی که به دعاهای امیرالمؤمنین مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند عذاب حارث فهری بر سرشان فرستاد، بار دیگر بر همگان ثابت شد که غدیر پشتوانهٔ الهی دارد. وقوع این ماجرا در موقعیت حساسی بود که نیاز مبرم به شهادت چنین افرادی بود، و اکنون که شهادت ندادند، خداوند گواهی داد که اینان دروغ می‌گویند و غدیر و صاحب غدیر راست می‌گوید و اینگونه خداوند حجتش را بر مردم تمام کرد.[۲۳]

در ماه‌های آخر عمر امیرالمؤمنین علیه‌السلام بعد از جنگ نهروان، مردم از حضرت دربارهٔ ابوبکر و عمر و عثمان سؤال کردند. حضرت فرمود: در این باره برایتان نوشته‌ای می‌نویسم که دربارهٔ آنچه پرسیده‌اید به صراحت سخن گفته باشم. سپس نوشتهٔ بلندی که حدود ۳۰ صفحه و در حد یک جزوه بود املا کردند و نویسندهٔ حضرت نوشت. آنگاه ده نفر از خواص اصحاب خود را فراخواندند و دستور دادند هر روز جمعه نویسندهٔ حضرت آن را بر مردم بخواند و این ده نفر شاهد باشند تا کسی انکار نکند و فرمود: اگر کسی انکار کرد قرآن را حَکَم بین خود قرار دهید. از جمله مطالب آن نوشته چنین بود:

این امر خلافت عجیب است، که حکومت و ولایت احدی را مثل ولایت من مبغوض نداشتند! دلیل من بر ولایت این است که صاحب اختیار مردم فقط من هستم نه قریش … چرا که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله ولایت این امت را داشت و من بعد از او اختیارات او را دارم … به دلیل گفتهٔ پیامبر صلی اللَّه علیه و آله که در روز غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه».[۲۴]

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مجلسی امتیازات خاص خود را بیان نموده چنین فرمودند: «بخدا قسم خداوند تبارک و تعالی نُه چیز به من عطا فرموده که به احدی قبل از من جز پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نداده است»؛ و از جمله فرمودند: خداوند با ولایت من دین این امت را کامل نمود و نعمتها را بر آنان تمام کرد، و اسلامشان را مورد رضایت قرار داد، هنگامی که در یوم الولایة (روز غدیر) به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: یا محمد، به مردم خبر ده که امروز دینشان را کامل کردم و نعمتم را بر آنان تمام نمودم و اسلام را بعنوان دینشان راضی شدم.[۲۵]

اصبغ بن نباته از امیرالمؤمنین علیه‌السلام این حدیث را شنید که «تحمل امر ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام بر مردم سنگین است و آن را نمی‌پذیرد جز انبیای مرسل و ملائکه مقرب و مؤمنی که خداوند قلب او را از جهت ایمان امتحان کرده باشد». او این مطلب را برای میثم تمار نقل کرد. میثم نزد آنحضرت آمد و با تعجب دربارهٔ این حدیث سؤال کرد. حضرت فرمود:

اما مؤمن، پیامبر ما صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم دست مرا گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، آیا مؤمنین- بجز آنانکه خداوند آنان را از لغزش و گمراهی حفظ کرد- این مطلب را پذیرفتند؟ پس آگاه باشید! بشارت باد شما را، بشارتتان باد که خداوند شما را اختصاص داده به آنچه ملائکه و پیامبران و مؤمنین را اختصاص نداده، و آن پذیرفتن امر ولایت ما است.[۲۶]

مردی خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، بالاترین منقبت خود را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بفرمائید. حضرت فرمود: منصوب کردن آنحضرت مرا در غدیر خم، که به امر خدای تبارک و تعالی ولایت را از جانب او برایم اقامه نمود …[۲۷]

مفاخره بین معصومین علیهم‌السلام برای بیان فضایل ایشان بصورت زیبایی است که در تاریخ بخوبی ثبت می‌شود. روزی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام نشسته بودند که امام حسین علیه‌السلام وارد شد، در حالیکه شش سال از عمر او می‌گذشت. امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرسید: یا رسول‌اللَّه، کدامیک از ما دو نفر نزد شما محبوبتر هستیم؟

امام حسین علیه‌السلام عرض کرد: پدرجان، هر کدام از ما شرافت و فضیلتش بالاتر باشد نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله محبوبتر و مقرب‌تر است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: ای حسین، حاضری افتخارات خود را در برابر هم بگوییم؟ عرض کرد: پدرجان، اگر شما مایل باشید، من حاضرم! امیرالمؤمنین فرمود: یا حسین، من امیرالمؤمنینم، من لسان صادقینم، من وزیر مصطفایم، … من آن نعمت خدای تعالی هستم که بر خلقش ارزانی داشته است. منم آن کسی که خداوند تعالی در حق من فرموده: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»، پس هر کس مرا دوست بدارد مسلمان مؤمن است ودینش کامل است … من نبأ عظیمی هستم که خداوند در روز غدیر خم دین را با او کامل نمود. منم آنکه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله درباره‌ام فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» …

امام حسین علیه‌السلام هم مطالبی فرمود و در پایان عرضه داشت: شما نزد خداوند از من افضل هستی، ولی من از نظر پدران و مادران و اجداد بر شما فخر می‌نمایم! سپس امام حسین علیه‌السلام با پدر هم‌آغوش شدند و یکدیگر را بوسیدند …[۲۸]

مردی خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد و عرض کرد: ایمان را طوری برایم بیان کنید که از غیر شما و بعد از شما از کسی سؤال نکنم. حضرت پس از ذکر پایه‌های ایمان فرمودند: کمترین چیزی که شخص با آن گمراه می‌شود آن است که حجت خدا در زمین و شاهد او بر خلقش را که امر به اطاعت او نموده و ولایتش را واجب شمرده نشناسد.

آن مرد عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، آنان را برایم معرفی کنید. فرمود: … کسی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله او را در غدیر خم نصب کرد و به آنان خبر داد که نسبت به مردم صاحب اختیارتر از خودشان است، و سپس به آنان دستور داد تا حاضران غائبان را آگاه نمایند.

آن مرد پرسید: یا امیرالمؤمنین، آن شما هستید؟ فرمود: من اول و افضل آنها هستم. سپس پسرم حسن بعد از من نسبت به مؤمنین صاحب اختیارتر از خودشان است. سپس پسرم حسین بعد از او نسبت به مؤمنین صاحب اختیارتر از خودشان است و سپس جانشینان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هستند تا بر سر حوض کوثر یکی پس از دیگری به خدمت او وارد شوند.[۲۹]

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: من هفتاد فضیلت و منقبت دارم که احدی از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آنها با من شریک نیستند. سپس حضرت به‌طور مفصل آن فضایل را برشمرد تا آنکه در پنجاه و یکم فرمود: و اما پنجاه و یکم، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم مرا برای همهٔ مردم منصوب نمود و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه». پس ظالمین دور از رحمت خدا باشند و عذاب خدا بر آنان باد.[۳۰]

امیرالمؤمنین علیه‌السلام دربارهٔ اینکه پس از بیعت غدیر هر کوتاهی از سوی مردم به عهدهٔ خودشان است، فرمود: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من وصیت کرد و فرمود: یا علی، اگر گروهی یافتی که با آنان بجنگی حق خود را طلب کن، وگرنه در خانه‌ات بنشین چرا که من پیمان تو را در روز غدیرخم گرفته‌ام که تو وصی و خلیفهٔ من و صاحب اختیار مردم نسبت به خودشان هستی. مَثَل تو مثل بیت اللَّه الحرام است. مردم باید سراغ تو بیایند و تو نباید سراغ مردم بروی.[۳۱]

امیرالمؤمنین علیه‌السلام نگاهی به مردم کرد و فرمود: من برادر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و وزیر او هستم. شما خوب می‌دانید که من مقدم بر همهٔ شما در ایمان به خداوند عزوجل و رسولش هستم … و شما خود دیدید که در روز غدیرخم چگونه بپا ایستاد و مرا کنار خود بپا داشت و دست مرا بلند کرد (و مرا معرفی فرمود)

پانویس

  1. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۸ ح ۷۲. روضهٔ کافی: ص ۲۷.
  2. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۲۴۸.
  3. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۱۸۶. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۵.
  4. بحارالانوار: ج ۲۸ ص ۲۷۳.
  5. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۱۸–۳.
  6. بحارالانوار: ج ۴۱ ص ۲۲۸.
  7. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۳۷–۳۵.
  8. بحارالانوار: ج ۲۹ ص ۶۲–۴۶.
  9. کتاب سلیم بن قیس: حدیث ۱۴.
  10. بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۳۳۲ و ۳۵۱ و ۳۷۳ و ۳۸۱.
  11. بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۳۶۱.
  12. بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۲–۴۱۰.
  13. بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۴۱۷–۴۱۶.
  14. کتاب سلیم بن قیس: حدیث ۱۱.
  15. الغدیر: ج ۱ ص ۱۸۶.
  16. بحارالانوار: ج ۳۲ ص ۳۸۸.
  17. کتاب سلیم: حدیث ۲۵.
  18. کتاب سلیم: حدیث ۲۵.
  19. بحارالانوار: ج ۳۸ ص ۲۳۸ ح ۳۹.
  20. مناقب ابن شهر آشوب: ج ۳ ص ۸۰.
  21. بحارالانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵–۱۱۴.
  22. بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۷، ج ۳۷ ص ۱۹۹. عوالم: ج ۳: ۱۵ ص ۸۹ و ۴۹۰. الغدیر: ج ۱ ص ۹۳. مسند احمد: ج ۱ ص ۸۴. شرح نهج البلاغه: ج ۱ ص ۳۶۱، ج ۴ ص ۴۸۸. تاریخ ابن عساکر: ج ۳ ص ۵۰.
  23. بحارالانوار: ج ۳۰ ص ۱۴.
  24. بحارالانوار: ج ۳۹ ص ۳۳۶ ح ۵.
  25. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۴۳. تفسیر فرات کوفی: ص ۵۶.
  26. کتاب سلیم: حدیث ۶۰.
  27. فضائل شاذان: ص ۸۴.
  28. کتاب سلیم بن قیس: حدیث ۸.
  29. بحارالانوار: ج ۳۱ ص ۴۴۳.
  30. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۱۱۱ ح ۴۶۵.
  31. بحارالانوار: ج ۳۸ ص ۲۴۰.