تدبر در قرآن و فهم آیات

این فراز از کلام پیامبر صلی الله علیه وآله را در چهار قسمت، الف: تدیر در قرآن و فهم در آیات؛ ب: عمل به محکمات و پیروی ننمودن از متشابهات؛ ج: امیرالمؤمنین علیه السلام مبیّن و مفسّر آیات قرآن؛ د: معنای مولی در فراز «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؛ مورد بررسی قرار میدهیم:

الف) تدبر در قرآن و فهم در آیات

مَعاشِرَ النّاسِ، تَدَبَّرُوا القُرْآنَ وَ افْهَمُوا آیاتِهِ ؛ ای مردم! قرآن را تدبر نمایید و آیات آن را بفهمید.

مفهوم تدبّر در قرآن

تدبّر به معنای دقت در معنای قرآن و سعی در درک همه جانبهٔ آیات آن است که در خطبه غدیر با عطف یک جمله توضیحی تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آیاتِهِ نکات پرباری از آن قابل استفاده است که به سه نکته اشاره می‌کنیم:

۱. تدبّر، کلید استفاده از قرآن

تدبّر، آغازی برای استفاده از مواد خام در آیات قرآنی است؛ یعنی تا در قرآن تدبر نکرده‌ایم اصلاً خبر نداریم چه گنج گرانقدری در اختیار ماست، و مانند ظرف در بسته‌ای است که کمتر متوجه اعماق آن می‌شویم. ولی هرچه بیشتر تدبر نماییم سؤالات مختلفی از زوایای متعدد به میان می‌آید و نیاز به پاسخ آنها احساس می‌شود.

۲. تدبر، کلید فهم قرآن

تدبر و تفکر در قرآن نقطه شروعی برای فهمیدن آن است. البته اصل فهم و درک کامل حقایق قرآن از عهده فکر ما بیرون است و راه دست یافتن به آن را غدیر به ما نشان داده است. با تدبّر متوجه دریای عمیق و گسترده قرآن می‌شویم و در جستجوی راه‌های فهمیدن آن تلاش می‌کنیم. تا کسی تدبّر در قرآن نکرده هرگز به فکر جستجوی مرواریدهای ناب این اقیانوس نمی‌افتد، و آنگاه که تدبّر و تفکر، قوای جستجوگر بشر را به حرکت درآورد و سپس احساس کرد که با فکر خود نمی‌تواند به اعماق آن دست یابد، بی‌اختیار سراغ راه آشنایانی می‌رود که از همه جوانب قرآن آگاهی کامل دارند و مورد اعتمادند.

۳. تدبّر، کلید حرکت عقل و دل

از همین دیدگاه تأکید خاص خداوند در قرآن و نیز وادار کردن مردم به تدبّر در قرآن را ملاحظه می‌کنیم، تا حرکتی برای عقول مردم باشد و تا اینکه به سوی حیات حرکت کنند. پیامبر صلی الله علیه وآله می‌فرماید: تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ الْمَجیدَ فَقَدْ دَلَّکُمْ عَلَی الْامْرِ الرَّشیدِ؛ قرآن با عظمت را مورد تفکر قرار دهید که شما را به آنچه هدایت در آن است راهنمایی کرده است.[۱]

امام صادق علیه السلام ریشهٔ تدبّر در قرآن را، صدور آن از جانب نور مطلق بیان می‌کند و می‌فرماید: لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فی کَلامِهِ وَ لکِنَّهُمْ لا یُبْصِرُونَ ؛ خداوند در کلام خود بر خلقش تجلی فرموده، ولی او را نمی‌بینند.[۲]

یعنی باید در جستجوی این تجلیات باشند تا با چشم دل آن را ببینند، و این همان چیزی است که با تدبر آغاز می‌شود. تَدَبَّرُوا القُرْآنَ وَ افْهَمُوا آیاتِهِ اشاره است به آیات شریفهٔ ذیل:

  • أ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلی قُلُوبٍ أقْفالُها[۳]آیا در قرآن نمی‌اندیشند [تاحقایق را بفهمند] یا بر دلهایشان قفلهایی قرار دارد؟
  • کِتابٌ أنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أولُوا الْألْباب[۴]این کتاب پربرکتی است که آن را بر تو نازل کرده‌ایم تا آیاتش را تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.

پس معلوم میشود تدبّر در آیات، خواسته حق متعال است و چگونه چنین نباشد، در صورتی که حکمت وجود الفاظ و کلمات در همه جا، رسیدن به معنی است؛ البته قطع نظر از معنی خود الفاظ قرآن از این جهت که حروف و کلمات قرآن با سایر حروف و کلمات عرب دادرد دارای اعجاز است.[۵]

قرآن ما را به تدبّر و اندیشیدن در آیات و کلمات دعوت میکند تا معنای آیات، به حد ممکن، حسب استعداد و لیاقت اشخاص به دست آید. و چون قرآن کلام خالق است و غیرقابل قیاس با کلام مخلوق، لذا ویژگی خاصی دارد. گاهی با یکبار تلاوت، انسان به معنای آن نمیرسد، بلکه هر چه بیشتر خوانده شود و مورد تأمل قرار بگیرد، حقایق تازه‌ای بر تلاوت کننده کشف میشود که قبلاً کشف نشده بود و این هم از معجزات قرآن است.

سعادت جامعهٔ مسلمین به سبب فهمیدن قرآن و عمل نمودن به دستورات سازنده آن است، چنان‌که شقاوت، ترک تدبّر در آیات، و عمل نکردن به دستورات قرآنی است. از روز اول، یعنی بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله بدبختی مسلمین از همین‌جا شروع شد و هنوز هم ادامه دارد و خواهد داشت، مگر اینکه مسلمین از خواب غفلت بیدار شوند، و از معنویات قرآن استفاده نمایند و به شرحی که در همین بحث خواهد آمد، در فهمیدن آیات و سپس عمل نمودن به آن، به درب خانه عترتعلیهم السلام رفته و به آنان متمسک شوند؛ زیرا اینان عِدل و همسنگ کتابند. و این است تأویل آیهٔ ۱۰۳ سورهٔ آل عمران که خداوند میفرماید: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا[۶]و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیتعلیهم السلام ‏] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید.

در اینجا لازم است بنابر اهمیت موضوع از کلمات ارزشمند امیرالمؤمنین علیه السلام بهرهمند گردیم همانگونه که میفرمایند:

۱. وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ؛ قرآن را یاد بگیرید، که بهترین سخن است، و در آن تفقه و بصیرت پیدا کنید که قرآن بهار قلوب است (یعنی موجب طراوت و شادابی قلب میگردد) و از نور قرآن شفا بجویید؛ زیرا قرآن شفای سینهها است. و آن را نیکو تلاوت نمایید، چون بهترین و آموزندهترین قصه ها در آن است.[۷]

۲. وَ کِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أظْهُرِکُمْ نَاطِقٌ لَا یَعْیَا لِسَانُهُ وَ بَیْتٌ لَا تُهْدَمُ أرْکَانُهُ وَ عِزٌّ لَا تُهْزَمُ أعْوَانُه‏ ؛ کتاب خدا پیش روی شما است. گویندهای که هیچگاه لکنت زبان پیدا نمیکند و خانهای که ارکان آن منهدم نمیگردد و عز و شرفی است که هیچگاه اعوان و انصار او از او فرار نمیکنند.[۸]

۳. فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِیقِ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ النُّورِ الْمُقْتَدَی بِهِ ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ وَ لَکِنْ اُخْبِرُکُمْ عَنْهُ أَلَا إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأتِی وَ الْحَدِیثَ عَنِ الْمَاضِی وَ دَوَاءَ دَائِکُمْ وَ نَظْمَ مَا بَیْنَکُم‏؛ پس رسول خدا صلی الله علیه وآله برای شما و آنها که قبل از شما در صدر اسلام بودند، کتابی را آورد که مصداق رسول بر نبوت و نوری است که مقتدای امت است و آن قرآن است. پس استنطاق نمایید قرآن را، در حالی که هرگز نمیتواند برای شما نطق کند. ولی من شما را از آن خبر میدهم. بدانید که در قرآن است علوم آینده و گذشته (یعنی علم به حوادث گذشته وآنچه از وقایع بعد از این اتفاق خواهد افتاد). و همچنین در قرآن است دوای درد شما و نظم و مقررات اجتماعی که شما را از آفات حفظ میکند.[۹]خلاصه همه چیز در قرآن است: ... وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبین‏[۱۰]هیچ تر و خشکی نیست جز در کتاب مبین مسطور است. باری، موارد بسیاری در نهج البلاغه را علی علیه السلام به بحث پیرامون قرآن اختصاص داده و همه مردم را به این چشمه آب حیات ترغیب و تحریص فرموده است.

ب: عمل به محکمات قرآن و پیروی ننمودن از متشابهات

وَ انْظُرُوا اِلی مُحْکَماتِهِ وَ لا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ؛ و در محکمات آن نظر کنید و به دنبال متشابه آن نروید. این کلام، اشاره است به آیه شریفه که میفرماید: هُوَ الَّذی أنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أمُّ الْکِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أولُوا الْأَلْبابِ. او است که کتاب را بر تو نازل فرمود که بعضی از آیات آن محکم و برخی متشابهاند و محکمات ام الکتاب هستند. پس کسانی که در دلهایشان خلل و شبهه است از متشابهات پیروی مینمایند؛ زیرا مفسده جو هستند. و نمیداند تأویل متشابه را مگر خدا و راسخون در علم. میگویند: ما بدان ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمیگیرند.[۱۱]

معنای مُحکم و مُتشابه

کلمه «مُحکمات» - به ضم میم- جمع محکم است. و محکم در لغت عرب به معنای مضبوط و مُتقَن است. ولی در اصطلاح علما و محققین چهارگونه معنا شده است:

  1. عبارت است از: هر لفظی که معنای آن روشن باشد؛ به گونهای که بر هر کس که عارف به آن لغت باشد معنای آن پوشیده نماند.
  2. برخی گفتهاند: محکم عبارت است از کلامی که محفوظ از نسخ یا تخصیص یا از هر دو باشد.
  3. آن است که: نظم آن مستقیم و خالی از خلل باشد.
  4. محکم کلامی است که احتمالات زیادی از لحاظ تأویل در آن نباشد؛ بلکه فقط از یک جهت محتمل التأویل باشد.

در مقابل کلمهٔ محکم کلمهٔ متشابه است که چون محکم چهارگونه تفسیر شد پس در متشابه هم اقوال چهارگانه میآید:

  1. متشابه لفظی است که معنای آن روشن نیست.
  2. محفوظ از نسخ یا تخصیص نیست.
  3. نظم آن مستقیم و خالی از خلل نیست.
  4. احتمالات از نظر تأویل در آن بیش از یکی است.

همچنین در اصطلاح محکم به نص و ظاهر تقسیم میگردد. پس اگر راجح مانع از نقیض باشد آن را نص میگویند، مانند: أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم ؛ زیرا چیزی نیست که خدا عالم به آن نباشد، یعنی نسبت به آن جاهل باشد. و اگر راجح مانع از نقیض نباشد آن را ظاهر میگویند، مانند: اقتلوا المشرکین و امثال آن؛ زیرا کشتن مشرکین مانع از کشتن غیر مشرک نیست.

علت اینکه قرآن از محکمات به «ام الکتاب» تعبیر فرموده است، با اینکه تمام آیات از طرف خدا است آن است که «ام» در لغت به معنای اصل است و محکمات را اصل کتاب میگویند؛ چون متشابهات به محکمات بر میگردد؛ یعنی حمل بر محکمات میشود نه محکمات بر متشابهات. پس اصل محکمات است و متشابهات به منزله فروعاند.

اخذ به محکمات و ترک متشابهات

رسول خدا صلی الله علیه وآله به پیروی از این آیه شریفه مسلمین را مأمور به دقت در محکمات و پیروی نکردن از متشابهات امر فرموده است؛ زیرا لفظ وقتی متشابه باشد، یعنی در معنای آن احتمالات وجود داشته باشد انسان معنای واقعی آن را نمیفهمد؛ بلکه هر یک از معانی محتمله آن را که به سلیقه و فهم ناقص او با خواسته و فکرش بهتر سازش داشته باشد میگیرد و بقیه احتمالات را رها میکند و میگوید مقصود خدا همین است که من فهمیدم و آنگاه آیه را حمل بر آن میکند. همین‌جا است که فاجعه به وجود میآید و شر به پا میشود و مردم به نام دین گمراه میشوند و نقص غرض لازم میآید؛ زیرا غرض از فرستادن قرآن برای بشر ارشاد و هدایت آنان است، و نه گمراه شدن و به ضلالت افتادن آنان. اما در اخذ به محکمات این توالی فاسده وجود ندارد؛ زیرا – بنا به فرض- معنی واضح و روشن است و تأویلات در آن راه ندارد و از این جهت است که فرمود: وَ انْظُرُوا الی مُحْکَماتِهِ وَ لا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ ممکن است این سؤال مطرح شود که؛ اگر متشابهات قرآن از دائره فکر بشر خارج است و نباید دنبال آن رفت و آیات متشابهه را به کار بست – چنان‌که از آیه استفاده میشود- پس فایده وجود این آیات در قرآن چیست؟ و چرا این آیات نازل شده اند؟ جواب آن است که خداوند نفرموده است به کل باید متشابهات ترک شود؛ بلکه فرموده است افراد مفسده جو که میخواهند قرآن را وسیله رسیدن به اهداف دنیوی قرار دهند و از این طریق عوام الناس را تحت تسخیر قرار دهند به متشابهات تمسک میجویند و از این جهت مورد مذمت قرار گرفتهاند؛ چرا که این عمل در حقیقت برای گمراه کردن مردم است.

در ضمن پیامبر صلی الله علیه وآله در جمعی خطبه میخواند و تذکر میدهد که در فرازهای قبل فرمودند: لِعِلْمِی بِقِلَّةِ الْمُتَّقِینَ وَ کَثْرَةِ الْمُنَافِقِین بنابراین قطعاً با اکثریت منافقین این احتمال و خطر وجود دارد که منافقین از طریق متشابهات برای گمراهی مردم اهداف پلید خود را پیاده کنند.

البته این یک حقیقتی است که قابل انکار نیست و ضرر آن هم بر کسی پوشیده نیست؛ مثلاً وقتی میخواهند حکم خلفای غاصب را مانند حکم خدا و رسول نافذ جلوه دهند و لباس حق بر اندام باطل بپوشانند و رنگ دین به موضوع بزنند میگویند خداوند فرموده است: أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ[۱۲] چون لفظ «اللّه» و «رسول» محکم است و قابل تأویل نیست کاری از آنان ساخته نیست؛ اما لفظ «اولی الامر» از متشابهات است و از نظر لغت بر هر حاکم و زمامداری که زمام امر مسلمین را به دست گرفته باشد – چه بر حق باشد و چه بر باطل- صادق است؛ بنابراین بر اساس لغت عرب، این کلمه بر معاویه و یزید و عبدالملک و تمام خلفای جور صادق است، و روی این استدلال مردم موظفاند از آنان اطاعت کنند، همچنانکه از خدا و رسول اطاعت میکنند. نتیجه آن میشود که وقتی یزید بن معاویه میگوید: امام حسین علیه السلام و اصحاب و یارانش چون با اولی الامر مخالفت نمودند، مخالفت آنان در حقیقت مخالفت با خدا و رسول است پس آنان به حکم همین آیه و تمسک به متشابهات با رأی خود و یاری مردم گمراه خون حجت خدا و فرزند رسولشان را بر روی زمین ریختند.

مردم در اطاعت از غاصبین خلافت برای اجرای حکم غیر خدائی به این عمل شنیع دست زده و بهترین انسانهای تاریخ را به قتل میرسانند و حق پایمال میگردد و باطل جای حق را میگیرد. و این نمونه عملکردها در تاریخ زندگانی خلفا زیاد است. بلکه اصولاً تمام اعمال خلفا بر همین اساس بوده و چنان شد که چنین شد. نتیجه سخن آنکه خداوند علم به متشابهات را به راسخین در علم یعنی رسول خدا صلی الله علیه وآله و ائمهعلیهم السلام عطا فرموده است. آنگاه مردم عادی را مأمور ساخته است که برای فهمیدن متشابهات سراغ درب خانهٔ مدینهٔ علم و اولاد او بروند چنان‌که فرمود: ... وَ ما یَعْلَمُ تَأویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم‏ ...[۱۳] تأویل آیات متشابه را نمیداند مگر خدا و راسخین در علم.

ج) امیرالمؤمنین علیه السلام میبّن و مفسّر آیات قرآن

فَوَاللَّهِ لَنْ یُبَیِّنَ لَکُمْ زَواجِرَهُ وَ لَنْ یُوضِحَ لَکُمْ تَفْسیرَهُ الَّا الَّذی اَنَا آخِذٌ بِیَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ اِلَیَّ وَ شائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ رافِعُهُ بِیَدَی وَ مُعْلِمُکُمْ ؛ به خدا قسم! باطن آن را برای شما بیان نمی‌کند و تفسیرش را برایتان روشن نمی‌کند مگر این شخصی که دست او را می‌گیرم و او را به سوی خود بالا می‌برم و بازوی او را می‌گیرم و با دستم او را بلند می‌کنم و به شما می‌فهمانم.

کلمهٔ «لَنْ» برای نفی ابد استعمال میشود و «زَواجر» جمع زاجر است یعنی منع کننده با شدّت. مقصود آن است که رسول خدا صلی الله علیه وآله میفرمایند: به خدا قسم! هرگز بیان نمیکند زواجر قرآن را مگر علی بن ابیطالب علیه السلام که بر روی دست من است. حضرت در این کلام اشاره دارند به این مطلب که بعد از ایشان برای فهمیدن قرآن، باید دست به دامان علی علیه السلام شد؛ زیرا این عمل از دیگری ساخته نیست. به تعبیر دیگر، حضرت در اینجا میخواهند اشارهای به حدیث ثقلین داشته باشند که بعد از ایشان آنکه میتواند از این قرآن به خوبی بهرهبرداری کند حضرت علی علیه السلام و خاندان پاک او هستند و مردم برای نجات باید به دامن این ذات پاک درآویزند؛ چرا که قرآن به رسول خدا صلی الله علیه وآله که شهر علم است نازل گردیده و به مصداق حدیث مشهور «اَنَا مَدینَةُ العِلم وَ عَلیٌّ بابُها»[۱۴]رسیدن به شهر علم و آگاه شدن به حقایقی که در آن است جز از طریق علی علیه السلام که درب آن است ممکن نیست و این حکم دربارهٔ سائر ائمهعلیهم السلام هم جاری و ساری است؛ زیرا در حدیث ثقلین «و عترتی اهل بیتی» آورده شده است؛ اما چون در روز غدیرخم سخن از ولایت و امامت برای شخص علی علیه السلام به عنوان وصی بلافصل خود بود؛ لذا اینجا رسول خدا صلی الله علیه وآله محور سخن خویش را امیرالمؤمنین علیه السلام قرار دادند؛ زیرا با تفهیم مسئله امامت برای علی علیه السلام تفهیم امامت دیگر ائمهعلیهم السلام نیز انجام شده است.

در هر صورت، بنا به گفته پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله، فهمیدن قرآن بعد از آن حضرت منحصر در علی علیه السلام است و تصور نمیکنم هیچ انسان با انصافی در این اصل تردید کرده باشد. فخر رازی (م ۶۰۶ق) مشهور به امام المشککین – با کمال تعصبی که در مذهب خود دارد در تفسیر خود[۱۵]میگوید: و لا شک فی انه من اقتدی فی دینِه بِعلی فَقَد اهتدی؛ تردیدی نیست که هر کس دین خود را از علی بگیرد، به تحقیق که هدایت شده است.

برای تبیین موضوع به چند نمونه از روایات به عنوان شاهد اشاره میکنیم:

حدیث اول: احمد بن محمد بن صَقر به اسناد خود از ابی جارود از حضرت باقر علیه السلام نقل کرده است که آن حضرت از جد خود روایت فرمودند که: وقتی آیهٔ شریفهٔ: وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ‏بر رسول خدا صلی الله علیه وآله نازل گردید ابوبکر و عمر گفتند: یا رسول اللّه! مقصود از امام مبین که همه چیز در آن گذاشته شده تورات است؟ رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: نه. عرض کردند: انجیل است؟ فرمود: نه. گفتند: قرآن است؟ فرمود: نه. در این اثنا امیرالمؤمنین علیه السلام وارد مجلس شد رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: مقصود از «امام مبین» همین شخص یعنی علی علیه السلام است که خدا همهٔ علوم را در او جمع فرموده است.[۱۶]

حدیث دوم: ابوسعید خدری میگوید: از رسول خدا صلی الله علیه وآله پرسیدم از آیهٔ شریفهٔ: الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ مقصود کیست؟

فرمود: او وصی برادرم سلیمان بن داوود است. عرض کردم: یا رسول‌الله! پس مقصود از آیهٔ: قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ کیست؟ فرمود: او برادرم علی بن ابیطالب علیه السلاماست.[۱۷]

حدیث سوم: امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که نزد او علم کتاب است امیرالمؤمنین علیه السلام است. از آن حضرت سؤال شد: کسی که نزدش علمی از کتاب است داناتر است یا کسی که نزدش همهٔ علم الکتاب است؟ در جواب فرمودند: نیست علم کسی که نزدش علمی از کتاب است در مقایسه با علم کسی که در نزدش همهٔ علم الکتاب است مگر به اندازهٔ آنچه را که پشهای با بال خود از آب دریا بردارد.[۱۸]

حدیث چهارم: عبدالله بن ولید سلمان میگوید: حضرت صادق علیه السلام فرمودند: مردم دربارهٔ انبیای اولوالعزم چه میگویند و آنان را با امام شما امیرالمؤمنین علیه السلام چگونه مقایسه مینمایند؟ عرض کردم: هیچ‌کس را بر اولوالعزم مقدم نمیدارند.

امام فرمودند: خداوند متعال در قرآن مجید میفرماید: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً یعنی نوشتیم برای موسی علیه السلام در الواح تورات از هر چیزی موعظهای، و نفرمود: کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً یعنی نفرمود هر چیزی که موعظه بود تا تمام مواعظ را شامل شود) و برای عیسی بن مریم فرمود:وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ یعنی بیان میکنم برای شما بعضی از آنچه را که اختلاف دارید، و نفرمود: تمام اختلافات را بیان میکنم. اما دربارهٔ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ‏ یعنی بگو: کفایت میکند خداوند که شاهد باشد بین من و شما و کسی که نزد او علم کتاب است، یعنی علم تمام کتاب و فرمود: وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ یعنی نیست خشک و تری مگر اینکه در کتاب مبین علم آن موجود است.»[۱۹] پیامبر صلی الله علیه وآله به حضرت علی علیه السلام خطاب کرده و فرمودند: أَنْتَ تُبَیِّنُ لِأُمَّتِی مَا اخْتَلَفُوا فِیهِ بَعْدِی؛ تو پس از من هر آنچه را امت در آن اختلاف دارند واضح و آشکار می‌سازی.[۲۰]

تأویل قرآن فقط در اختیار امامان علیهم السلام

در همین فراز خطبه غدیر، پیامبر صلی الله علیه وآله با تأکیدات پشت سر هم در یک جمله، این انحصار تأویل قرآن برای امامانعلیهم السلام را بیان فرموده است. تأکیدها چنین است: ابتدا قسم یاد می‌کند (فَوَ اللَّهِ)، و آنگاه از حرف نفی ابدی استفاده می‌کند لَنْ یُبَیِّنَ … لَنْ یُوضِحَ، و سپس هر دو جهت باطن و تفسیر قرآن را یادآور می‌شود (زَواجِرَهُ … تَفْسیرَهُ)، و با این تأکیدات می‌فرماید: «به خدا قسم! هرگز باطن قرآن و تفسیر آن را بیان نمی‌کند مگر علی بن ابی طالب علیه السلام». در حدیثی دیگر پیامبر صلی الله علیه وآله با لسان محبت آمیز خود، متمسکین حقیقی به قرآن را چنین معرفی می‌فرماید:

می‌دانید تمسک کننده حقیقی به قرآن که به شرف عظیم نایل می‌شود کیست؟ کسی است که تأویل قرآن را از ما اهل بیتعلیهم السلام یا از واسطه‌هایی که سفیران ما به شیعیانمان هستند بگیرد.[۲۱]

در حدیثی، تفسیر قرآن به عنوان رسالتی معرفی شده که توسط امیرالمؤمنین علیه السلام به مردم ابلاغ می‌شود. پیامبر صلی الله علیه وآله به آن حضرت فرمود: تو رسالت مرا از طرف من ابلاغ می‌نمایی. عرض کرد: یا رسول اللَّه! مگر شما رسالت را ابلاغ نفرمودی؟ فرمود: من ابلاغ کردم، ولی منظورم آن است که بعد از من از تأویل قرآن به مردم یاد می‌دهی و خبر می‌دهی آنچه را نمی‌دانند.[۲۲]

امیرالمؤمنین علیه السلام این رسالت قرآنی را چنین توصیف می‌فرماید: این قرآن است، از او بخواهید که با شما سخن بگوید، ولی هرگز با شما سخن نخواهد گفت، بلکه من باید به شما خبر دهم. اگر درباره قرآن از من سؤال کنید به شما خبر خواهم داد چون داناترین شما هستم.[۲۳]

نگرانی از تفسیر نادرست قرآن

در کنار آن همه تأکید بر رسالت قرآنی امت اسلام و نشان دادن باب علمی که باید علوم قرآن را از آن سو دریافت کنند، آینده مسلمین در نظر پیامبر صلی الله علیه وآله همچنان نگران کننده است. در این باره دو حدیث جلوه‌های مختلف این نگرانی را نشان می‌دهد: در حدیثی شدیدترین موارد ترس پیامبر صلی الله علیه وآله بر امت بعد از خود سه چیز شمرده شده که یکی از آنها تَأْویلُ الْقُرآنِ عَلی غَیْرِ تَأْویلِهِ[۲۴] است، یعنی: «تفسیر قرآن بر خلاف آنچه تفسیر حقیقی آن است». در حدیث دیگری سوء استفاده دشمنان داخلیِ اسلام از آیات قرآن به نفع خویش، به عنوان یکی از شدیدترین موارد ترس از انحراف امت ذکر شده و با تعبیر «جِدالُ مُنافِقٍ بِهِ» آمده[۲۵]، یعنی: «منافق بتواند با آیات قرآن در مقابل مسلمانان واقعی بحث کند!!»

احاطه علم ائمه علیهم السلام به قرآن

خداوند به ائمهعلیهم السلام علمی عنایت کرده که تمام جوانب علوم قرآن گوشه‌ای از آن به حساب می‌آید. این احاطه علمی درباره قرآن- که خود دریایی عمیق است- در کلام امامان علیهم السلام چنین توصیف شده است: امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: تأویل هر آیه‌ای که بر محمد صلی الله علیه وآله نازل شده … به املای پیامبر صلی الله علیه وآله و خط خودم نزد من موجود است.[۲۶]

در تفسیر همین آیه ۷ سوره آل عمران که وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ؛ «تأویل و تفسیر متشابهات قرآن را نمی‌داند مگر خدا و راسخین در علم»، فرمود: نَحْنُ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْویلَهُ ؛ ماییم راسخان در علم و ما تأویل متشابهات را می‌دانیم.[۲۷]این حدیث نیز جلوه دیگری از وسعت این دریای علم قرآنی است.

امیرالمؤمنین علیه السلام که یک شب تا صبح تفسیر نقطه تحت باء بسم اللَّه را فرمود و باز به پایان نرسید، می‌فرماید: لَوْ شِئْتُ لَاوْقَرْتُ سَبْعینَ بَعیراً مِنْ تَفْسیرِ فاتِحَةِ الْکِتابِ؛ اگر بخواهم از تفسیر سوره فاتحه هفتاد شتر را بار می‌کنم.[۲۸]

امام صادق علیه السلام جلوهٔ دیگری از حضور دائمی این علوم نزد امامان را چنین توصیف فرموده است: من فرزند پیامبرم، و علم کتابِ خدا نزد من است. در آن است آغاز خلقت و آنچه تا روز قیامت خواهد شد. در آن است خبر آسمان و زمین و خبر بهشت و جهنم و خبر آنچه اتفاق افتاده و آنچه به وقوع خواهد پیوست. من اینها را می‌دانم همان گونه که به کف دستم می‌نگرم.[۲۹]

غدیر و سقیفه دو فرهنگ متقابل درباره قرآن

با شهادت پیامبر صلی الله علیه وآله، در همان آغاز راه دو فرهنگ قرآنی در پیشگاه کتاب اللَّه تشکیل یافت، و غدیر با سرمایه نامتناهی از قرآن در برابر دستان خالی از قرآنِ سقیفه قرار گرفت. غدیر وارث قرآن بود و با تکیه بر قرآن پشتوانهٔ عظیم خود را تابلوی ابدی قرار داده بود، و به همین جهت با معرفی راهنمایان فهم قرآن مردم را بر تعمق و تفکر هر چه بیشتر درباره قرآن ترغیب می‌کرد. در مقابل سقیفه که ضد قرآن بود و خط نفاقش در جای جای آن معرفی شده بود، با منع رسمی از فهم معانی قرآن و ضرب و شتم عَلَنی کسانی که به درکِ باطن قرآن روی می‌آوردند، کلیه راه‌های منتهی به قرآن را مسدود کرد؛ و در واقع هدفی جز مسدود کردن پرونده جهانی قرآن نداشت. داستان این دو فرهنگ متقابل در آغاز راه چنین است:

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام در ماجرای سقیفه مردم را به کمک خویش فرا خواند و حتی بر در خانه هایشان رفت، ولی با عهد شکنی و بی‌وفایی آنان رو به رو شد خانه نشینی اختیار کرد و مشغول جمع قرآن شد، و از خانه خارج نشد تا همهٔ قرآن را آماده کرد. وقتی همه قرآن را جمع نمود و نزول آن، تأویلش، ناسخ و منسوخ آن را به دست خود نوشت، همه نوشته‌ها را در پارچه‌ای جمع کرد و بر آن مُهر زد، و در حالی که مردم در مسجد اطراف ابوبکر بودند آن را به مسجد آورد و با صدای بلند فرمود:

ای مردم! من از زمانی که پیامبر صلی الله علیه وآله از دنیا رفته … مشغول جمع قرآن شدم تا همه آن را در این پارچه جمع نمودم. خداوند هیچ آیه‌ای را بر پیامبرش نازل نکرده، مگر آنکه همه را جمع‌آوری کرده‌ام، و هیچ آیه‌ای نیست مگر آنکه پیامبر صلی الله علیه وآله آن را بر من خوانده و تأویل آن را به من آموخته است. سپس فرمود: این قرآن را برای آن آوردم که فردا نگویید: ما از این بی‌خبر بودیم، و نگویید: شما را به کتاب خدا از اول تا آخر آن دعوت نکردم. عمر در پاسخ به چنین اتمام حجت تمام عیاری گفت: ما با آنچه از قرآن که در دستمان است از آنچه تو بدان دعوت می‌کنی، بی‌نیاز هستیم!! امیرالمؤمنین علیه السلام آن قرآن را- که با تفسیرش بود- برداشت و به خانه بازگشت.[۳۰]

آیا مردم از تفسیر قرآن برای همیشه محروم شدند؟ آیا کسی که بر سر دست پیامبر صلی الله علیه وآله در غدیر به عنوان تنها مفسّر آن معرفی شده بود، قرآنِ با تفسیر خود را برد و آرزوی استفاده از آن را بر دل‌ها گذاشت؟ و اینکه به واقع محتوای پارچه لاک و مُهر شده چه بود؟ در زمان عثمان، روزی طلحه از امیرالمؤمنین علیه السلام دربارهٔ همین قرآن همراه تفسیرش پرسید که بعد از آن روز آن را چه کردی و به کجا بردی؟

امیرالمؤمنین علیه السلام درباره محتوای آن فرمود: هر آیه‌ای که خداوند در کتابش بر محمد صلی الله علیه وآله نازل کرد به املای آن حضرت و خط خودم نزد من موجود است. همچنین تأویل هر آیه‌ای که بر محمد صلی الله علیه وآله نازل شده و هر حلال و حرام و هر حد و حکم و هر چیزی که امت تا روز قیامت بدان احتیاج دارند حتی دیه خراش بدن، به املای پیامبر صلی الله علیه وآله و خط خودم نزد من نوشته شده و موجود است.

طلحه پرسید: به من خبر ده درباره آنچه از قرآن و تأویلش و علم حلال و حرام که در دست توست، آن را به چه کسی می‌سپاری و صاحب آن بعد از تو کیست؟ امیرالمؤمنین علیه السلام درباره حافظان این امانت الهی فرمود: به آن کسی که پیامبر صلی الله علیه وآله دستور داده به او بسپارم. وصی من و صاحب اختیار مردم بعد از من این پسرم حسن. پسرم حسن هنگام مرگ آن را به این پسرم حسین خواهد سپرد. سپس به فرزندان حسین یکی پس از دیگری منتقل می‌شود تا آخرین آنها کنار حوض کوثر بر پیامبر صلی الله علیه وآله وارد شود.[۳۱]

در حدیثی هم درباره اینکه چه زمانی به‌طور کامل به آن قرآن با تفسیر عمل خواهد شد فرمود: «وقتی قائم ما قیام کند آن قرآن را ظاهر می‌نماید و مردم را بر عمل به آن وادار می‌کند و سنت طبق آن جاری می‌شود».[۳۲]

این مخالفت اولِ ابوبکر و عمر با تدبر در قرآن و دریافت باطن و تأویل آن بود. عمر در مراحل بعد به شدت مردم را از سؤال درباره معانی قرآن منع می‌کرد، و هر کس درباره قرآن چیزی می‌پرسید او را مورد ضرب و عقوبت قرار می‌داد، تا آنجا که ابن‌عباس یک یا دو سال کامل جرئت کوچکترین گفتگویی دربارهٔ قرآن نداشت.[۳۳]

از معروفترین و شنیدنی‌ترین داستان‌های این فصلِ جمود، داستان «ضَبیع» است. این دانشمند عراقی که رئیس قوم خود نیز بود، هرگاه لشکر مسلمین را می‌دید دربارهٔ قرآن سؤالاتی می‌کرد. او برای طلب علم به مصر آمد و وقتی عمرو بن عاص از سؤالات قرآنی او با خبر شد او را نزد عمر فرستاد. او در مدینه دربارهٔ مشکلات قرآن و تأویل آنها مثل «الذَّارِیاتِ» و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» از اصحاب سؤال می‌کرد.

عمر تصمیم به مجازات او گرفت به گونه‌ای که برای دیگران هم درسی باشد که دربارهٔ قرآن سؤال نکنند. او شلاقی از خوشه خرما درست کرد و آستین‌ها را بالا زد و آماده شد. سپس دستور داد: «ضَبیع» را بیاورند و با آن شلاق صد ضربه بر او زد، و پس از توقفی دوباره صد ضربه زد و آن قدر این کار را تکرار کرد که عمامه از سر «ضبیع» افتاد و کمرش مجروح شد و سرش خون آلود گردید. سپس او را زندانی کرد تا حالش بهتر شد، و بار دیگر او را همانگونه زد و دوباره محبوس کرد تا زخمهایش التیام یافت. بار سوم که عمر خواست تازیانه زدن را تکرار کند، ضبیع گفت: «اگر می‌خواهی مرا بکشی به طرز مناسبی به قتل برسان، و اگر منظور تو این است که مرض سؤال کردن من از آیات قرآن شفا یابد به خدا قسم شفا یافته‌ام» !!!

بعد از این گفته عمر او را به بصره تبعید کرد و به ابوموسی اشعری (حاکم بصره) نوشت: «احدی از مسلمانان حق همنشینی با او را ندارد» !! این مسئله برای ضبیع بسیار سخت بود و این فشارها را برای سؤال از معانی قرآن باید تحمل می‌کرد. ابوموسی برای عمر نوشت: «این مرد واقعاً از کار خود توبه کرده است» !!! عمر هم به خیال خود اجازه همنشینی مردم با چنین دانشمندی را صادر کرد و گفت: «ضبیع به خیال خود در طلب علم بود، ولی در این که کدام علم را باید بیاموزد اشتباه رفته بود» !!![۳۴]

این نمونه، نشانگر جلوه شدید مبارزه با قرآن در ریشه سقیفه بود، که طبیعتاً بقیه حساب خود را می‌کردند و هرگز گِرد چنین سؤالاتی نمی‌گردیدند. اگر چه سقیفه چندان در این راه موفق نبود و این استبداد فکری چندان ادامه نیافت- یعنی نتوانست ادامه یابد- ولی محروم کردن مردم از آشنایی با مفسران واقعی قرآن نتایج شوم خود را بر جای گذاشت و آن خزانه علم را مُهر شده به پشت پرده غیبت برد. با این زمینه خالی از مفسران حقیقی قرآن، بسیاری از جاهلان و نااهلان دست به کار تفسیر قرآن و بیان معانی آن شدند، تا آنجا که گاهی به عنوان بیان باطن آن عرض اندام می‌کردند. باز هم لطف خداوند شامل حال شیعیان و مؤمنین حقیقی شد که ائمهعلیهم السلام خزانه داران علم الهی هر از چند گاهی در فرصت‌های مناسب آن پارچه در هم پیچیده مهر شده را باز می‌کردند و کلماتی اطمینان دهنده بر قلب‌ها از آن می‌خواندند و دریچه‌های کوچکی از قرآن به روی ما باز می‌کردند.[۳۵]

د: معنای «مولی» در فراز «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ»

انَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ ابی طالِبٍ اخی وَ وَصِیّی، وَ مُوالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ انْزَلَها عَلَیَّ. بدون تردید هر که من مولای او هستم این علی مولای او است، و او علی بن ابی طالب برادر و وصیّ من است، و مسألهٔ ولایتِ او فرمانی از طرف خداوند است که آن را بر من نازل فرموده است.

تحقیق کلمه «مولی» و معانی و اطلاقات آن[۳۶]

معلوف در کتاب المنجد میگوید: «المولی، جمعه الموالی بمعنی المالک و السید»[۳۷]

مُوالاة - به ضم میم- مصدر است از باب والا، ولاء و موالاه ….مرحوم طریحی (م ۱۰۸۵ق) در کتاب مجمع البحرین در ماده «ولا» میگوید: کُلُّ مَنْ وَلیَّ عَلَیْهِ اَمْرُکَ فَهُوَ مَوْلاکَ. هر کس امر تو تحت ولایت او قرار گرفته است پس او مولای تو است.

و مولی در لغت بر معانی دیگری هم اطلاق شده است. از این جهت است که مخالفین سوء استفاده نموده و جمله مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ را از مسیر اصلی و منطقی منحرف ساختهاند. برای روشن شدن این حقیقت که بسیار حائز اهمیت؛ بلکه اصل و ریشه امامت است ناچاریم مختصری در پیرامون این کلمه بحث نماییم و با ذکر وجوه مختلف به قضاوت نشسته و با فطرتی پاک جمله را از لحاظ معنا روشن سازیم.

کمله «مولی» در لغت بر چند معنا اطلاق شده است:

۱. به معنای ناصر و یاری کننده و به این معنی است و قول خدای متعال که میفرماید: ... لَبِئْسَ الْمَوْلی وَ لَبِئْسَ الْعَشیر [۳۸]یعنی بسیار بد یاری کنندهای یافته است و بسیار بد دمسازی اختیار کرده است.[۳۹]

۲. به معنای متولی حفظ او. خداوند میگوید:  فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ [۴۰] یعنی خدا حافظ او است.[۴۱]

۳. به معنای وارث، خدا میفرماید:  وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ [۴۲]، موالی جمع مولا است یعنی برای هر یک وارثانی قرار دادیم.[۴۳]

۴. به معنای قائم به امر دیگری و صاحب اختیار او، خداوند میفرماید: ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا [۴۴] یعنی خدا قائم به امر مؤمنان و متکفل امور آنها است.

۵. محب و دوست گفته میشود: «هُوَ مَولائی، ای یُحبِبنی» یعنی او مولای من است؛ یعنی مرا دوست میدارد.[۴۵]

۶. به معنای صاحب است. النارُ مَولاکُم، اَیْ صاحِبُکُمْ یعنی آتش صاحب و رفیق شما است.[۴۶]

۷. به معنای مالک بنده.[۴۷]

۸. به معنای بنده آمده است.[۴۸]

۹. به معنای آزاد کنندهٔ بنده است همچون کسی که پول بندهای را به صاحب او بپردازد تا او را آزاد کند.[۴۹]

۱۰. به معنای آزاد شده آمده است. میگویند: فلانی آزاد شده فلان است یا مولای فلان است.[۵۰]

۱۱. به معنای پسر عمو آمده است، مانند قول شاعر عرب: مَهلاً بَنی عَمِّنا مَهلاً موالِینا.[۵۱]

۱۲. به معنای آنچه در عقب میآید، چیزی را از پشت سر و از جلو، مانند قول شاعر عرب: ولی المخافة خلفها و امامها.[۵۲]

۱۳. به معنای مالک طاعت گفته میشود: «فلان مولای»، یعنی مالک طاعت من است. به این معنی که حق ندارم از طاعت او سرپیچی کنم و باید مطیع و منقاد او باشم.

اینها معانی است که بر اثر تفحص در کتب لغت عرب برای کلمه «مولی» به دست آمده.[۵۳]حال ببینیم مقصود رسول خداصلی الله علیه وآله از لفظ «مولی» کدام یک از این معانی میباشد.

معنای اول: یعنی ناصر مطلقاً مراد نیست و همچنین معنای دوم یعنی متولی حفظ؛ زیرا معنی ندارد بگوییم هر کس رسول خدا ناصر او است و نمیشود گفت این جمعیت را در بیابان برای ابلاغ این حکم جمع فرموده است.

معنای دوم: هم مقصود نیست؛ زیرا نه رسول صلی الله علیه وآله و نه علی علیه السلام هیچ‌کدام متولی حفظ مردم از آفات نبودند، بلکه حافظ فقط خداست که خالق است.

معنای سوم: یعنی وارث هم با عبارت سازش ندارد و غلط است؛ زیرا نه رسول خدا صلی الله علیه وآله وارث مردم است و نه علی علیه السلام، بلکه وارث هر کس، اقربای خود او هستند.

معنای چهارم: یعنی قائم به امر دیگری و صاحب اختیار بودن – ایضاً- درست نیست؛ چون صاحب اختیار بنده، فقط خدا است.

معنای پنجم: یعنی محبت و دوست – ایضاً- درست نیست؛ زیرا نمیشود گفت رسول خداصلی الله علیه وآله مردم را جمع نمود که بگوید هر کس من دوست او هستم پس علی علیه السلام دوست اوست. یا هر کس مرا دوست بدارد؛ زیرا علاوه بر اینکه اصل مطلب بی‌اهمیت است مسئله محبت و دوستی سفارشی نیست؛ بلکه از اموری است که از قلب سرچشمه میگیرد و منشأ آن هم تمایلات نفسانی است.

معنای ششم: یعنی صاحب و به قول بعضی عاقبت – ایضاً- درست نیست؛ زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله صاحب کسی نیست و عاقبت کسی هم نیست.

معنای هفتم: یعنی مالک بنده.

معنای هشتم: یعنی خود بنده هم بی‌مورد است؛ زیرا رسول خداصلی الله علیه وآله نه مالک مردم، و نه مردم بنده آن حضرت بودند، بلکه مالک، خدا. و مخلوق هم بندگان اویند.

معنای نهم: ایضاً درست نمیآید؛ زیرا رسولصلی الله علیه وآله مردم را از قید رقیت آزاد نکرده است.

معنای دهم: یعنی آزاد شده؛ چون مردم آزاد شده آن حضرت نبودند.

معنای یازدهم: یعنی پسر عمو هم مقصود نیست؛ چون احتیاجی به گفتن نداشت و همه میدانستند علی علیه السلام پسر عموی رسول خداصلی الله علیه وآله است.

معنای دوازدهم: یعنی در عقب آمدن پشت سر یا جلو – ایضاً- با مقام بحث سازش ندارد. تنها معنایی که میشود لفظ را بر آن حمل نمود.

معنای سیزدهم: یعنی مالک طاعت.

ولی علمای شیعه – تا آنجا که من دیده ام – کلمه «مولی» را به معنای اولی به تصرف گرفته اند،[۵۴] و دلیل بر این مدعا را قول رسول خدا صلی الله علیه وآله که فرموده است: الست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی، یا رسول‌الله! من کنت مولاه فعلی مولاه دانسته اند. آنان میگویند اولی بودن رسول بر نفس مسلمانان یعنی اولویت در تصرف یا اولویت در امور است. پس لفظ «مولی» هم که بعد از آن ذکر شده است به همین معنی است.[۵۵]

مرحوم سید محمد تقی نقوی در شرح این فراز خطبه چنین میگوید:

«معنای اولی به تصرف بودن رسول یا وصی رسول چیست؟ آیا مقصود اولی به تصرف در اموال مردم به این معنی است که رسول و امام در اموال مردم هرگونه تصرفی بخواهند بکنند میکنند و صاحب مال حق مخالفت را شرعاً ندارد؟ اگر مقصود این باشد با فرمایش رسول خدا صلی الله علیه وآله الناس مُسَلِّطُونَ عَلی اَمْوالهم وَاَنْفسهم سازش ندارد؛ زیرا در این صورت صاحب مال تسلطی بر مال خود ندارد، چون بر فرض تصرف و تسلط، امامم یا پیامبر بر تسلط او مقدماند و این را تسلط مطلق نمی‌گویند که از فرمایش رسول خدا صلی الله علیه وآله مستفاد میگردد. اما اگر مقصود از اولویت نسبت به نفوس آنها است – چنان‌که ظاهر همین است- باید دید معنای این اولویت چیست؟ شاید کسی بگوید معنای این اولویت آن است که رسول با امام دربارهٔ نفوس مردم میتوانند هر حکمی را بکنند؛ مثلاً اگر بخواهند کسی را به قتل برسانند این حق را دارند، حال آنکه میبینیم که انسان حق ندارد بر قتل نفس خود اقدام کند. و اگر چنین امری ثابت باشد به دلیل خاص نیاز دارد. علاوه بر این، فکر نمیکنم که چنین حقی ثابت باشد که بتوان بدون مجوز شرعی دستور قتل کسی را صادر نمود. خلاصهٔ کلام اینکه، معنای اولی به تصرّف بر ما روشن نیست که مراد از تصرف چگونه تصرفی است تا اولویت ثابت شود؟

و اما معنای سیزدهم یعنی مالک طاعت که گفتیم از معانی گذشته بهتر است. هر چند که این معنا تا حدودی قابل اطمینان است و اگر لفظ «مولی» بر این معنا حمل شود نسبت به سایر معانی اصلح است ولی یک اشکال دارد و آن اینکه مالک طاعت خداوند است و نه دیگری؛ زیرا در طاعت قصد قربت معتبر است و معنای قصد قربت انجام دادن عمل فقط برای خدا است. در نتیجه، اوست که هم مالک بنده است و هم مالک طاعت. علاوه بر این، خداوند مالک طاعت رسول و امام هم هست؛ بنابراین، تعبیر مالک طاعت تعبیر شایستهای نیست؛ مگر اینکه بگوییم مراد از مالک طاعت مالک دستور طاعت است؛ یعنی در نشان دادن راه و طریق طاعت و بندگی خدا شخص رسول و امام از خود انسان و هر کس دیگری اولی هستند. به این معنا که شخص مسلمان موظف است خودسر در دین عمل نکند؛ بلکه طریق عبودیت و بندگی را از رسول و امام استفاده نماید. در این صورت، شکی نیست که رسول و امام از هر کس دیگر، حتی از شخص خود مکلف اولی و احقاند. با لحاظ این احتمال وجه صورتی مقبول مییابد؛ لیکن این اشکال را دارد که این را دیگر مالک طاعت نمیگویند، بلکه باید گفت راهنمای طاعت.

باری، در دیدگاه من الفاظ «اولی» و «مولی» از مشکلات اخبار است و تاکنون ندیدهام که تحقیق کافی دربارهٔ این کلام شده باشد و درست است که مراد از «مولی» در «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» همان اولی بودن است که قبلاً فرمود: ألَسْتُ أوْلَی بِکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ ولی باید فهمید که اولویت رسول با نفس مسلمین در چه موردی است: مطلق است یا مقیّد. در هر صورت، معنای این اولویت چیست؟ اگر معنای اولویت روشن گردد معنای «مولی» هم روشن خواهد شد.

اگر گفته شود که معنای اولویت همان است که از آیهٔ ششم سورهٔ احزاب که خداوند میفرماید:  النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم فهمیده میشود در پاسخ میگوییم که معنای آیه هم بر ما روشن نیست.

مرحوم ملامحسن فیض کاشانی (ره) (م ۱۰۹۱) در کتاب «تفسیر الصافی» در ذیل این آیه میگوید:

رسول در تمامی امور اولی است به مؤمنین؛ چرا که رسول فرمان نمیدهد و خشنود نمیگردد از مؤمنان مگر به چیزی که در آن صلاح آنان وجود داشته باشد، به خلاف نفس انسان که به خیر و صلاح حکم نمیکند. برای همین است که کلمهٔ «اولی» مطلق ذکر شده است. پس بر مردم مؤمن واجب است که رسول را از نفس خود بیشتر دوست بدارند و فرمان رسول در آنان از فرمان نفس نافذتر باشد و محبت آنان به رسول از محبتشان به نفس خود کاملتر باشد.[۵۶]

مرحوم نقوی همچنین میگوید:

«همچنانکه ملاحظه میفرمایید اشکال ما با این تفسیر همچنان باقی و پابرجا است؛ زیرا کلام مرحوم فیض کاشانی معلوم نمیدارد که: مراد از «اولی» چیست؟ و این نمونه ای است از اقوال مفسرین در شرح و تفسیر این کلمه در ذیل آیهٔ ششم سورهٔ احزاب.

آنچه در شرح این جمله به نظر حقیر میرسد آن است که مراد از اولیت در کلام خدا و رسول مقدم داشتن جان رسول بر جان خود است. به این معنا که مؤمنان و مسلمانان، بلکه تمام مردم موظفاند از نظر شرعی رسول و امام را بر خود مقدم دارند؛ یعنی اگر امر دایر گردد میان حفظ جان رسول و امام و جان خودشان باید ترک جان خود کنند تا رسول و امام در امان بمانند؛ و لو آنکه این حفظ و نگهداری زمانش بس کوتاه باشد، که اگر چنین نکنند نزد خداوند مسئولند. البته احتمال دیگری هم به نظر میرسد و آن اینکه در امور شرعی، یعنی آنچه که مربوط به احکام میشود، اوامر رسول و امام بر اوامر مردم رجحان دارد، چنان‌که قرآن میفرماید: ... وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا… [۵۷]

و اینکه گفتیم در احکام مربوط به شرع، برای آن است که وجوب اطاعت در موضوعات و هر چه مربوط به دین نباشد فقط جنبهٔ اخلاقی دارد و اوامر آنان ارشادی است، و نه مولوی. و از اینجاست که احکام مورد بحث فقط در واجبات منحصر میگردد و مستحبات را شامل نمیشوند. فی المثل، اگر پیامبر خداصلی الله علیه وآله امر به نماز شب بکند – در حالی که مستحب است- میتوان امر حضرت را حمل بر امر ارشادی نمود و در به جا آوردن یا نیاوردن آن تصمیم گرفت؛ زیرا سرپیچی از آن موجب عقوبت نمیشود، چرا که اگر موجبی برای عقوبت بود نماز شب در زمرهٔ امور واجب قرار میگرفت.

با این توضیح، احتمال اول با جملهٔ  النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم  یا با جملهٔ ألَسْتُ أوْلَی بِکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ سازگار است؛ زیرا «نفس» مطرح است و احتمال دوم از آیهٔ شریفهٔ  وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا استفاده میشود و محتاج به اولویت نفسی نیست. پس معنای کلام رسول که فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه‏ این است که هر کس من از او به نفسش اولی هستم علی علیه السلام هم از او به نفسش اولی است و مراد از کلمهٔ «من» عموم مردم است، و نه فقط مسلمانان؛ زیرا کفار هم مکلفند. نتیجه آنکه، باید بعد از رسول خدا جان علی علیه السلام بر جان خود ترجیح داد، بدون هیچ قید و شرطی. و اینکه حضرت فرمودند: مُوالاتِهِ مِنَ اللّه عَزَّوَجَلَّ اَنزَلَها عَلیّ میرساند که تعیین مولاة با خداست، و نه به دلخواه مسلمانان.

مولاة و اولی بودن ولایت داشتن البته بر دو قسم است: ذاتی و عرضی (یا تبعی). ولایت ذاتی از آن خداوند واحد قهار است؛ چرا که این ولایت بالذات ثابت است و از دیگری اخذ نشده است. لیکن ولایت غیر خدا، حتی ولایت رسول و امام عرضی است؛ چرا که از جانب خالق تفویض گردیده است. پس وظیفهٔ رسول در امر بعد از خود فقط ابلاغ است و نه تعیین. به این معنا که رسول در بعد خود و از جانب خود نمیتواند کسی را به ولایت بر مسلمانان بگمارد؛ بلکه اعطای ولایت از جانب خداست و رسول مأمور به ابلاغ آن میباشد. و اینجا است که شیعه میگوید ولایت و وصایت و امامت بعد از رسول باید منصوص باشد؛ یعنی رسول از طرف خدا آن را ابلاغ کرده باشد و اگر نصی در کار نباشد اثری ندارد.

بر این اساس است که شیعه، علی و اولاد علیعلیهم السلام را به امامت پذیرفته است و معتقد است که این دوازده امام اوصیای به حق رسول و برگزیده حقاند و از این جهت مفترض الطاعهاند؛ چون ولایت آنها ولایت رسول و ولایت رسول از ولایت خدا نشأت گرفته است.»[۵۸]

پانویس

  1. ارشاد القلوب، ص ۸۰، باب ۲۰.
  2. بحار الانوار، ج ۸۹ ص، ۱۰۷.
  3. محمد صلی الله علیه وآله/ 24.
  4. ص / ۲۹.
  5. الفاظ قرآن خود شفا هستند و منشأ یک سری خیرات؛ حتی نگاه کردن در مصحف ثواب و پاداش دارد. از همین روست که میبینیم پیامبر خدا صلی الله علیه وآله و ائمه هدیعلیهم السلام سفارش به تلاوت قرآن، آن هم از روی مصحف کردهاند. این سفارش خواندن فقط را شامل است، و نه توجه به معنا (که این امر از ظاهر سنّت مستفاد است و ظاهر سنّت متّبع است). برای آگاهی از این قبیل روایات ر. ک : الاصول من الکافی، کتاب فضل القرآن؛ بحارالانوار، ج ۸۹، ص ۱۹۰–۲۰۴.
  6. آل عمران/ ۱۰۳.
  7. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹؛ تحف العقول، ص ۱۰۴؛ من لا یحضر الفقیه، ج۱، ص ۱۳۱؛ علل الشرایع، ص ۱۱۴ (چاپ تک جلدی)؛ المحاسن، ص ۲۳۳؛ الامالی طوسی، ج۱، ص ۲۲۰؛ بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۱۴۶. التمثیل و المحاضرة، ثعالبی، ص ۴۲۲.
  8. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۳۳.
  9. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۵۷؛ الروضه من الکافی، ص ۶۲؛ ارشاد، ص ۱۷۳؛ بحارالانوار، ج۸، ص ۶۶۸.
  10. انعام / ۵۹.
  11. آل عمران / ۷.
  12. نساء / ۵۹.
  13. آل عمران / ۷.
  14. من شهر علمم و علی علیه السلام درب آن است. این حدیث از آن دسته احادیث متواتری است که حتی عامه هم به صحت آن از نظر سند و متن اذعان نمودهاند. (برای آگاهی از نام کسانی که به صحت این حدیث حکم کردهاند. ر.ک. الغدیر، ج۶، ص ۷۸. این حدیث از حضرت علی، امام باقر و امام صادق علیهم السلام، ابن‌عباس، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، و اصبغ بن نباته روایت شده است. و اما برخی از منابعی که این حدیث – بعضاً با اندکی اختلاف در الفاظ- در آنها آمده است عبارتند از: مناقب علی بن ابیطالب، ص ۸۲، ح ۱۲۲؛ تذکرة خواص الامه، ص ۵۲؛ ترجمه امام علی بن ابیطالب من تاریخ دمشق، ج۲، ص ۴۶۶–۴۷۸، ح ۹۸۵، ۹۹۸؛ السنن، ج۵، ص ۵۹۶، ح ۳۷۲۳؛ ینابیع الموده، ص ۷۲؛ بشارة المصطفی، ص ۳۹؛ فرائد السمطین، ج۲، ص ۲۴۳؛ تاریخ بغداد، ج۱۱، ص ۲۰۴؛ لسان المیزان، ج۵، ص ۱۹؛ غایة المرام، ص ۵۴۳، ح ۷؛ الامالی صدوق، ص ۲۲۲، ح ۱۸؛ کمال الدین، ج۱، ص ۲۴۱، ح ۶۵؛ مائة منقبه، ص ۴۱، منقبت ۱۸؛ بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۲۰۰ به بعد؛ اثبات الهداه، ج۳، ص ۸۸، ح ۶۲۴؛ احقاق الحق، ج۴، ص ۱۴۹، و ج ۵، ص ۵۰۲.
  15. التفسیر الکبیر، ج۱، ص ۱۱۱.
  16. معانی الاخبار، ص ۹۵–۹۶؛ بحارالانوار، ج ۳۵۴، ص ۴۲۷–۴۲۸.
  17. آمالی، ص ۳۳۷؛ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۴۲۹.
  18. تفسیر قمی، ص ۳۴۳؛ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۴۲۹، ح۲.
  19. احتجاج، ص ۲۰۴؛ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۴۲۹–۴۳۰، ح۳.
  20. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص ۱۲۲؛ ترجمه الامام علی علیه السلام من تاریخ مدینه دمشق، ج۲، ص ۴۸۷ و ۴۸۸، ح ۱۰۰۷ و ۱۰۰۸ و ۱۰۰۹؛ کنزالعمال، ج۱، ص ۶۱۵، ح ۳۲۹۸۳؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص ۶۴.
  21. بحار الانوار، ج ۸۹، ص ۱۸۴.
  22. بحار الانوار، ج ۸۹، ص ۹۲.
  23. بحار الانوار، ج ۸۹، ص ۸۲.
  24. غدیر در قرآن، ج۲، ص ۴۴۰، به نقل از: بحار الانوار، ج ۸۹، ص ۱۰۸، ح ۵.
  25. بحار الانوار، ج ۸۹، ص ۱۰۸.
  26. کتاب سلیم، ص ۲۱۱، ح ۱۱.
  27. بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۱۹۹.
  28. همان، ج ۸۹، ص ۱۰۳، ح ۸۲.
  29. بحار الانوار، ج ۸۹، ص ۹۸، ۱۰۱.
  30. کتاب سلیم، ص ۱۴۷؛ بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۲۶۶–۲۶۴.
  31. کتاب سلیم، ص ۲۱۱، ح ۱۱.
  32. بحار الانوار، ج ۹۲، ص ۴۲ ح ۲.
  33. الصراط المستقیم، ج ۳، ص ۱۵.
  34. الغدیر، ج ۶ ص ۲۹۰؛ اثبات الهداه، ج ۲، ص ۳۵۷، ح ۱۵۵؛ الصراط المستقیم، ج ۳، ص ۱۵؛ الاعتصام، ج ۱، ص ۸۰؛ فتح القدیر، ج ۱، ص ۴۰۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۲، ص ۱۰۲؛ المسترشد، ص ۵۴۲، الفصول العشره (شیخ مفید)، ص ۹۵.
  35. غدیر در قرآن، ج۲، ص ۴۴۶.
  36. این تحقیق توسط محقق گرامی، مرحوم آیت الله نقوی در کتاب شرح و تفسیر خطبه غدیر، صقحه ۲۱۵ آمده است که در اینجا بدون تصرف ذکر گردید.
  37. المنجد، ص ۹۱۹، باب «ولی».
  38. حج / ۱۳.
  39. لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۱۵؛ معجم مفردات الفاظ القرآن، ص ۵۳۳؛ النهایه، ج۵، ص ۲۲۷. ؛ الصحاح، ج۶، ص ۲۵۲۸؛ معجم مقاییس اللغه، ج۶، ص ۱۴۱.
  40. تحریم / ۴.
  41. النهایه، ج۵، ص ۲۲۷.
  42. نساء / ۳۳.
  43. لسان العرب، ج۱۵، ص ۴۱۵. (به نقل از فرّاء).
  44. محمدصلی الله علیه وآله/11.
  45. النهایه، ج۵، ص ۲۲۷.
  46. همان، ج۵، ص ۲۲۷؛ معجم مقاییس اللغه، ج۶، ص ۱۴۱.
  47. همان، ج۵، ص ۲۲۷.
  48. همان، ج۵، ص ۲۲۷.
  49. النهایه، ج۵، ص ۲۲۷؛ الصحاح، ج۶، ص ۲۵۲۸؛ معجم مقاییس اللغه، ج۶، ص ۱۴۱.
  50. النهایه، ج۵، ص ۲۲۷؛ الصحاح، ج۶، ص ۲۵۲۸؛ معجم مقاییس اللغه، ج۶، ص ۱۴۱.
  51. النهایه، ج۵، ص ۲۲۷؛ الصحاح، ج۶، ص ۲۵۲۸؛ معجم مقاییس اللغه، ج۶، ص ۱۴۱.
  52. همان، ج۵، ص ۲۲۷.
  53. البته معانی دیگری هم ذکر شده است، همچون همسایه، پسر عمو، داماد، هم قسم و … (ر.ک. فراء: معانی القرآن، و معجم مقاییس اللغه؛ جزری، النهایه؛ جوهری، الصحاح و …
  54. الشافی، ج۲، ص ۲۶۸؛ معانی الاخبار، ص ۶۷؛ مرآة العقول، ج ۳۲، ص ۲۱۷.
  55. شرح و تفسیر خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در غدیرخم، نقوی، ص ۲۲۰–۲۱۹.
  56. تفسیر الصافی، ج۴، ص ۱۶۴.
  57. حشر / ۵. هر چه پیامبر به شما داد بستانید و از هر چه شما را بازداشت اجتناب کنید.
  58. شرح و تفسیر خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در غدیرخم، نقوی، ص ۲۲۲–۲۲۰.