معنای اولی برای «مولی»

معناى اولى براى «مولى»[۱]

از جمله حجت‏ هاى شيعه در دلالت حديث غدير بر معناى اولى به نفس اين است كه ابوبكر و عمر بالخصوص، در روز غدير از واژه «مَولى» معناى «أولى» را فهميده ‏اند. در اين باره شبهه ‏اى گفته شده، كه آن را همراه با جوابش بيان مى ‏كنيم:

شبهه

الف) ابن‏ حجر مكى در وجوه پاسخ به استدلال به حديث غدير نوشته است:

وجه سوم: قبول كرديم كه «مَولى» به معناى «أولى» است، ولى نمى ‏پذيريم كه مراد از آن اولى به امامت باشد، بلكه مراد اولى به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله و نزديكى به او است. چنان كه در سخن خداى تعالى آمده است:

«إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»[۲]: بى‏ گمان نزديک‏ ترين مردم به ابراهيم كسانى ‏اند كه از او پيروى كردند.

نه دليل قطعى بر نفى اين احتمال هست و نه دليل ظاهر، بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه ابوبكر و عمر از آن فهميده‏ اند -  و اين دو تن تو را در فهم حديث كافى هستند -  زيرا وقتى حديث را شنيدند به على‏ عليه السلام گفتند: اى پسر ابوطالب، مولاى مردان و زنان مؤمن گشتى. اين خبر را دارقطنى نقل كرده است. دارقطنى همچنين آورده است كه به عمر گفته شد: تو با على به گونه ‏اى رفتار مى‏ كنى كه با هيچ يک از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله چنين رفتار نمى‏ كنى! عمر گفت: زيرا او مولاى من است.[۳]

ب) شيخ عبدالحق دهلوى در «اللّمعات فى شرح المشكاة» اين كلام را از ابن‏ حجر مكّى نقل كرده و آن را پسنديده است.

ج) شهاب‏ الدين احمد عجيلى گفته كه من اهل تولاّى امام على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام هستم، كه لقبش مرتضى است و در كردار و گفتار نيز پسنديده است. مراد از تولّى ولايت است، و مراد از آن (ولىّ) صديق و ناصر يا سزاوارتر به پيروى كردن و نزديكى است. چنان كه در قرآن آمده است: «إنَّ أولَى الناسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوه»[۴]: بى‏ گمان نزديک ‏ترين مردم به ابراهيم كسانى ‏اند كه از او پيروى كردند.

اين معنايى است كه عمر از حديث فهميده است، زيرا وقتى حديث را شنيد، گفت: گوارايت باد اى پسر ابوطالب كه اكنون ولىّ هر مرد و زن مؤمنى گشتى.[۵]

پاسخ

اولاً: جالب اين جاست كه ابن‏ حجر كلام خود را نقض كرده و آمدن مَولى به معناى «أولى» را به طور مطلق انكار كرده است! با اين كه در وجه سوم تصريح نموده كه آمدن «مَولى» به معنى «اولى به پيروى كردن از پيامبرصلى الله عليه وآله و نزديكى به او» واقعيت است، زيرا ابوبكر و عمر همين معنى را از اين واژه دريافته‏ اند. ولى در وجه دوم از وجوه ردّ بر تمسّک شيعه به حديث غدير مى ‏نويسد:

وجه دوم: ما نمى‏ پذيريم كه معناى «مَولى» آن باشد كه ايشان گفته ‏اند، بلكه معناى «مَولى» ناصر است، چرا كه اين معنى بين معانى ‏اى نظير معتِق (آزادكننده) و عتيق (آزادشده) و متصرّف در امر و ناصر و محبوب، مشترک و در همه آن ها حقيقت است. و تعيين يكى از معانى مشترك بدون دليلى كه مقتضى آن باشد نادرست و غير قابل اعتناست.

تعميم آن نيز در همه مفاهيمش جايز نيست، زيرا اين كه «مَولى» مشترک لفظى باشد و اين كه به حسب تعدّد معانى وضع‏ هاى متعدد داشته باشد مورد اختلاف است، و رأى جمهور اصوليان و علماى علم بيان و اقتضاى استعمالات لفظ مشترک از سوى فصحاء اين است كه لفظ مشترک همه معانى‏ اش را در بر نمى‏ گيرد.

اضافه بر اين، اگر قول ديگر را اخذ كنيم و به تعميم آن قائل شويم يا بنا را بر اين بگذاريم كه «مَولى» مشترک معنوى است؛ اين گونه كه داراى يک وضع براى قدر مشترک يعنى قرب معنوى از «وَلْى» است، در اين صورت لفظ «مَولى» مى ‏تواند بر هر يک از معانى گذشته صدق كند. پس تعميمش به اين جا نمى ‏انجامد، چرا كه نمى ‏توان از واژه «مَولى» هر دو مفهوم معتق (آزادكننده) و عتيق (آزادشده) را اراده كرد. بنابراين اراده يک معنى متعيّن مى‏ شود.

ما و اماميه در صحت اراده معناى «حُبّ» (دوست داشتن) همداستانيم و على‏ عليه السلام سيّد و حبيب ماست. حق آن است كه بودن «مَولى» به معناى «امام» در لغت و شرع معهود نيست:

در شرع كه واضح است، و در لغت هم هيچ يک از بزرگان زبان عربى نگفته است كه مَفعَل به معناى اَفعَل مى‏ آيد. و مَولاكُم در آيه «مَأواكُمُ النارُ هِىَ مَولاكُم»[۶]، يعنى مقرّ شما يا ياور شما، كه مبالغه در نفى نصرت و يارى است.

چنان چه گويند: گرسنگى توشه كسى است كه توشه ‏اى ندارد.

هم چنين استعمال مانع از اين است كه مَفعَل به معناى اَفعَل باشد، چرا كه گفته مى ‏شود: «هُوَ أولى مِن كَذا» نه «مَولى مِن كَذا» ، و «أولى الرَجُلَينِ وَ الرِجالِ» نه «مَولَى الرَجُلَينِ».

بنابراين تنها با نظر به روايت آتى -  يعنى من كنت وليّه... -  متصرّف در امور را يكى از معانى «مَولى» قرار داديم. هدف از تنصيص بر موالات على‏ عليه السلام اجتناب از دشمنى با او است، زيرا تنصيص بر اين مطلب سبب افزونى شرف او است. پيامبر صلى الله عليه و آله سخن خود را با «أ لَستُ أولى بِكُم مِن أنفُسِكُم» آغاز و آن را سه بار تكرار كرد تا در جهت قبول كردن آنان تحريک بيشترى داشته باشد. دعايى كه در انتهاى سخن حضرتش آمده نيز همين حكم را دارد.[۷]

مى‏ بينيم كه ابن‏ حجر چگونه اين جا و در وجه دوم بر نفى احتمال اراده «أولى» از «مَولى» به طور مطلق پافشارى مى ‏كند، و سپس در وجه سوم ادّعا مى ‏كند كه معناى واقعى «مَولى» در حديث «أولى به اتّباع و پيروى» است! و در اين باره به فهم ابوبكر و عمر استناد مى‏ كند كه آن دو اين معنى را از حديث فهميده ‏اند و خود سخنان طولانى و بيهوده‏ اش را ابطال مى ‏كند! آيا اين گفتار طولانى ردّ ابوبكر و عمر و ابطال فهم آن دو نيست؟! آيا حتماً بايد شيعه را ردّ كرد، هر چند به ردّ ابوبكر و عمر بيانجامد؟!

ثانياً: و اما عبدالحق دهلوى! او نيز در اين تناقض‏ گويى همانند ابن ‏حجر بوده و در كتاب «اللّمعات» گفتار وى را عيناً نقل كرده و دوگانه ‏گويى او را متوجه نشده است! البته در ترجمه فارسى «المشكاة» كلام ابن‏ حجر در وجه سوم را آورده و جمله «بلكه واقع امر همين است، چرا كه اين همان معنايى است كه ابوبكر و عمر از آن فهميده ‏اند» را جا انداخته است! واقعاً اين است امانت در نقل؟!

پانویس

  1. چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۳۱ - ۳۷۵ ،۵۸۲.
  2. آل عمران/ ۶۸.
  3. الصواعق المحرقة: ص ۲۶.
  4. آل عمران/۶۸.
  5. ذخیرة المآل (مخطوط).
  6. حدید/۱۵.
  7. الصواعق المحرقة: ص۲۵.