ابن تیمیه: تفاوت میان نسخه‌ها

۴۵۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۳ اکتبر ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
== انكار تواتر حديث غدير<ref>چکیدۀ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۱۱۱-۱۱۳.</ref>==
== انكار تواتر حديث غدير<ref>چکیدۀ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۱۱۱-۱۱۳.</ref>==
ابن ‏تيميه ادعا كرده كه [[حدیث غدیر]] در صحاح نيامده، ولى علما روايتش كرده ‏اند و همگان در صحتش نزاع دارند؛ نقل شده كه بخارى و ابراهیم حربى و گروهى از عالمان [[حدیث]] به آن خرده گرفته و آن را ضعيف شمرده‏ اند.
ابن ‏تيميه ادعا كرده كه [[حدیث غدیر]] در صحاح نيامده، ولى علما روايتش كرده ‏اند و همگان در صحتش نزاع دارند؛ نقل شده كه بخاری و ابراهیم حربى و گروهى از عالمان [[حدیث]] به آن خرده گرفته و آن را ضعيف شمرده‏ اند.


در مقابل نقل شده كه [[احمد بن حنبل]] همانند تِرمذى آن را حديثى حسن دانسته است. همچنين [[ابن‏ عقده]] كتابى در گردآورى طرق آن نگاشته است.<ref>منهاج السنّة: ج ۴ ص ۸۶.</ref>
در مقابل نقل شده كه [[احمد بن حنبل]] همانند تِرمذى آن را حديثى حسن دانسته است. همچنين [[ابن‏ عقده]] كتابى در گردآورى طرق آن نگاشته است.<ref>منهاج السنّة: ج ۴ ص ۸۶.</ref>
خط ۶: خط ۶:
و اما پاسخ كلام ابن ‏تيميه:
و اما پاسخ كلام ابن ‏تيميه:


* او مى‏ گويد: اين حديث در صحاح نيامده است. در جواب اين حرف او گفتار قاضى سناءاللَّه كافى است؛ او تصريح كرده كه جمهور محدثان اين حديث را در صحاح و سنن و مسانيد روايت كرده‏ اند.<ref>السيف المسلول: عنوان «تواتر حديث غدير». نام وى در برخى موارد سناءاللَّه و در مواردى ثناءاللَّه ثبت شده است.</ref> ضمن اينكه حديث غدير در اكثر كتب معتبر اهل‏ سنت آمده است؛ از جمله: صحيح تِرمذى، صحيح ابن ‏ماجه، صحيح ابن‏ حبّان، المستدرک حاكم، المختارة ضياء مَقدِسى و... ، كه همه نزد اهل‏ سنت از كتاب‏ هاى صحاح ‏اند. همچنين [[ابن‏ روزبهان]] -  با همه تعصّبش -  اعتراف كرده كه اين حديث در كتاب‏ هاى صحاح آمده است.
او مى‏ گويد: اين حديث در صحاح نيامده است. در جواب اين حرف او گفتار قاضى سناءاللَّه كافى است؛ او تصريح كرده كه جمهور محدثان اين حديث را در صحاح و سنن و مسانيد [[روایت]] كرده‏ اند.<ref>السيف المسلول: عنوان «تواتر حديث غدير». نام وى در برخى موارد سناءاللَّه و در مواردى ثناءاللَّه ثبت شده است.</ref>


* ابن ‏تيميه گفته كه بخارى بر حديث غدير خرده گرفته است. در پاسخ بايد گفت كه اهل انصاف از كار بخارى در شگفتى و حيرت‏ اند، زيرا او حديثى را نقل نكرده كه شروط تواتر به شكل كامل و چندين برابر در آن وجود دارد! از اين رو، اين بخارى است كه بايد به سبب ترک اين حديث مؤاخذه شود، نه اينكه ابن‏ تيميه به عدم نقل حديث غدير توسط بخارى استناد كند.  <br />علاوه بر اين، پيشتر به بخشى از زشتى‏ هاى بخارى و كاستى‏ هاى كتابش، آن هم به اعتراف بزرگان اهل‏ سنت اشاره شد، و در ادامه با بخش‏ هاى ديگر نيز آشنا خواهيم شد.  به عنوان مثال از بدترين كارها و زشت‏ ترين گناهان او اين است كه به پيروى از يحيى بن سعيد قطّان در شمارى از احاديث امام صادق‏ عليه السلام شک و ترديد كرده است! ابن‏ تيميه درباره مالک و [[ابوحنيفه]] و شافعى و [[احمد بن حنبل]] ميگويد كه فقه را از امام صادق‏ عليه السلام فرا نگرفته‏ اند! و در ادامه حديث زُهرى را از حيث استوارى و كثرت به مراتب از حديث امام صادق‏ عليه السلام برتر مى ‏داند! همچنين ابن ‏تيميه مى‏ گويد كه وقتى بخارى شنيد [[يحيى بن سعيد قطّان]] بر احاديث جعفرعليه السلام خرده مى‏ گيرد، در بعضى از احاديث وى شک كرد و از نقل آنها خوددارى نمود. محال است كه جعفرعليه السلام در حفظ حديث در جايگاه كسانى باشد كه بخارى به آنها احتجاج كرده است.<ref>منهاج السنة: ج ۲ ص ۸۶.</ref>
ضمن اينكه حديث غدير در اكثر كتب معتبر اهل‏ سنت آمده است؛ از جمله: صحيح تِرمذى، صحيح ابن ‏ماجه، صحيح [[محمد بن حِبّان تمیمی (ابوحاتم، بُستی)|ابن‏ حبّان]]، المستدرک حاكم، المختارة ضياء مَقدِسى و... ، كه همه نزد [[اهل‏ سنت]] از كتاب‏ هاى صحاح ‏اند. همچنين [[ابن‏ روزبهان]] -  با همه تعصّبش -  اعتراف كرده كه اين حديث در كتاب‏ هاى صحاح آمده است.


* همچنين ابن‏ تيميه به انكار ابراهيم حربى در مورد حديث غدير استناد كرده است. پاسخ انكار و ردّ ابراهيم در مبحث ردّ ابن ‏ابى‏ داوود گذشت. اضافه بر آنچه گفته شد حربى شخص معتبرى نيست، چرا كه عده ‏اى از جمله صلاح‏ الدين كتبى در شرح حالش نوشته‏ اند كه او عشق به پسران نمكين را نيكو مى‏ شمرد!<ref>فوات الوفيات: ج ۱ ص ۱۶. همچنين ذهبى شرح حال ابراهيم حربى را نوشته است: سير اعلام النبلاء: ج ۱۳ ص۳۶۱، ۳۶۴.</ref>
ابن ‏تيميه گفته كه بخارى بر حديث غدير خرده گرفته است. در پاسخ بايد گفت كه اهل انصاف از كار بخارى در شگفتى و حيرت‏ اند، زيرا او حديثى را نقل نكرده كه شروط تواتر به شكل كامل و چندين برابر در آن وجود دارد!
 
از اين رو، اين بخارى است كه بايد به سبب ترک اين حديث مؤاخذه شود، نه اينكه ابن‏ تيميه به عدم نقل حديث غدير توسط بخارى استناد كند.<br />علاوه بر اين، پيشتر به بخشى از زشتى‏ هاى بخارى و كاستى‏ هاى كتابش، آن هم به اعتراف بزرگان اهل‏ سنت اشاره شد، و در ادامه با بخش‏ هاى ديگر نيز آشنا خواهيم شد.
 
به عنوان مثال از بدترين كارها و زشت‏ ترين گناهان او اين است كه به پيروى از يحيى بن سعيد قطّان در شمارى از احاديث امام صادق‏ عليه السلام شک و ترديد كرده است!
 
ابن‏ تيميه درباره مالک و [[ابوحنيفه]] و شافعى و [[احمد بن حنبل]] ميگويد كه فقه را از [[امام صادق‏ علیه السلام]] فرا نگرفته‏ اند! و در ادامه [[احاديث مرتبط با غدير|حدیث]] زُهرى را از حيث استوارى و كثرت به مراتب از حديث امام صادق‏ عليه السلام برتر مى ‏داند!
 
همچنين ابن ‏تيميه مى‏ گويد كه وقتى بخارى شنيد [[یحیی بن سعید قطّان]] بر احاديث جعفر عليه السلام خرده مى‏ گيرد، در بعضى از احاديث وى شک كرد و از نقل آنها خوددارى نمود.
 
محال است كه جعفر عليه السلام در حفظ حديث در جايگاه كسانى باشد كه بخارى به آنها احتجاج كرده است.<ref>منهاج السنة: ج ۲ ص ۸۶.</ref>
 
همچنين ابن‏ تيميه به انكار ابراهيم حربى در مورد حديث غدير استناد كرده است. پاسخ انكار و ردّ ابراهيم در مبحث ردّ ابن ‏ابى‏ داوود گذشت.
 
اضافه بر آنچه گفته شد حربى شخص معتبرى نيست، چرا كه عده ‏اى از جمله صلاح‏ الدين كتبى در شرح حالش نوشته‏ اند كه او عشق به پسران نمكين را نيكو مى‏ شمرد!<ref>فوات الوفيات: ج ۱ ص ۱۶. همچنين ذهبى شرح حال ابراهيم حربى را نوشته است: سير اعلام النبلاء: ج ۱۳ ص۳۶۱، ۳۶۴.</ref>


در حالى كه عشق به پسركان به غايت زشت و بى ‏آبرويى است. شيخ محمد حيات سِندى -  كه از بزرگ دانشمندان متبحّر است -  رساله ‏اى در نهى از عشق پسركان و زنان نوشته، و به نقل دانشمند معاصرش قنوجى در «إتحاف النبلاء» در آن مفصل در زشتى اين كار سخن گفته است.
در حالى كه عشق به پسركان به غايت زشت و بى ‏آبرويى است. شيخ محمد حيات سِندى -  كه از بزرگ دانشمندان متبحّر است -  رساله ‏اى در نهى از عشق پسركان و زنان نوشته، و به نقل دانشمند معاصرش قنوجى در «إتحاف النبلاء» در آن مفصل در زشتى اين كار سخن گفته است.
خط ۱۹: خط ۳۳:


== انكار ماجراى سنگ آسمانى در غدير<ref>چکیدۀ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۵۰۶-۵۲۱.</ref>==
== انكار ماجراى سنگ آسمانى در غدير<ref>چکیدۀ عبقات الانوار (حدیث غدیر): ص۵۰۶-۵۲۱.</ref>==
از جمله دلايل قطعى بر دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، ماجراى [[حارث بن نعمان فهری|حارث فهری]] و عذاب الهى با سنگ آسمانى و نزول آياتى از [[سوره معارج]] است. اين ماجرا را شمارى از بزرگان اهل‏ سنت نقل كرده ‏اند. ولى ابن‏ تيميه در پاسخ به اين حديث چاره ‏اى جز تكذيب نداشته است. اين وجه ديگرى است كه بر دلالت حديث به مطلوب تأكيد مى‏ كند. ما نخست سخن ابن‏ تيميه را مى‏ آوريم و سپس مواضع بطلانش را ذكر مى‏ كنيم:
از جمله دلايل قطعى بر دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، ماجراى [[حارث بن نعمان فهری|حارث فهری]] و عذاب الهى با [[حارث بن نعمان فهری|سنگ آسمانی]] و نزول آياتى از [[سوره معارج]] است.
 
اين ماجرا را شمارى از بزرگان اهل‏ سنت نقل كرده ‏اند. ولى ابن‏ تيميه در پاسخ به اين [[احاديث مرتبط با غدير|حدیث]] چاره ‏اى جز [[تکذیب]] نداشته است. اين وجه ديگرى است كه بر دلالت حديث به مطلوب تأكيد مى‏ كند.
 
ما نخست سخن ابن‏ تيميه را مى‏ آوريم و سپس مواضع بطلانش را ذكر مى‏ كنيم:


=== الف) شبهه ابن‏ تيميه ===
=== الف) شبهه ابن‏ تيميه ===
ابن ‏تيميه مى ‏گويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مى‏ كند:
ابن ‏تيميه مى ‏گويد: وجه سوم اين است كه بگوييم: در خود اين حديث امورى هست كه به وجوه بسيار بر دروغ بودن آن دلالت مى‏ كند:


- زيرا در آن آمده كه وقتى رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله در كنار بركه ‏اى كه خم ناميده مى‏ شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند. دست على‏ عليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد. او نيز بر شتر ماده ‏اش سوار شد و به سوى پيامبرصلى الله عليه وآله كه در [[ابطح]] بود رفت. سپس نزد پيامبرصلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند.
- زيرا در آن آمده كه وقتى رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله در كنار بركه ‏اى كه خم ناميده مى‏ شد بود، ندا داد و مردم گرد آمدند.
 
دست على‏ عليه السلام را گرفت و گفت: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. سپس اين سخن منتشر شد و در شهرها پيچيد و به نعمان بن حارث فِهرى رسيد.
 
او نيز بر شتر ماده ‏اش سوار شد و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله كه در [[ابطح]] بود رفت. سپس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت، در حالى كه اصحاب گرد حضرتش را گرفته بودند.
 
حارث به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفته ‏اند.
 
اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است.
 
آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به او پاسخ مى ‏دهد: اين امرى از سوى خداست.
 
در پى پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله، حارث بن نعمان روى بر مى‏ گرداند و به سوى مركبش مى ‏رود و مى ‏گويد: خدايا، اگر آنچه محمد می گويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناک بر ما فرو بفرست.
 
و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت.


حارث به پيامبرصلى الله عليه وآله گفت كه آنان دستور او را به شهادتين و نماز و زكات و روزه و حجّ پذيرفته ‏اند. اما به اينها راضى نشدى تا اينكه ميان دو بازوى پسرعمويت را بالا بردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است. آيا اين از جانب تو است يا از جانب خدا؟ پيامبرصلى الله عليه وآله به او پاسخ مى ‏دهد: اين امرى از سوى خداست.
سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ»: خواهنده ‏اى عذاب واقع‏ شدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده ‏اى از آن نيست.


در پى پاسخ پيامبرصلى الله عليه وآله، حارث بن نعمان روى بر مى‏ گرداند و به سوى مركبش مى ‏رود و مى ‏گويد: خدايا، اگر آنچه محمد ميگويد حق و از سوى تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور يا عذابى دردناک بر ما فرو بفرست. و هنوز به مركبش نرسيده، خدا سنگى بر او افكند كه بر سرش خورد و از مقعدش بيرون آمد و او را كشت. سپس خداى عزوجل اين آيات را فرستاد: «سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ» : خواهنده ‏اى عذاب واقع‏ شدنى را در خواست كرد كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده ‏اى از آن نيست.
به اين دروغگويان گفته مى ‏شود: مردم اجماع كرده ‏اند كه آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از [[حجةالوداع]] بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است.


به اين دروغگويان گفته مى ‏شود: مردم اجماع كرده ‏اند كه آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم گفت، در زمان بازگشتش از [[حجةالوداع]] بود. شيعه اين را پذيرفته و آن روز را عيد قرار داده است. اين رخداد در روز هجدهم ذى‏ الحجه بوده و پيامبرصلى الله عليه وآله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذى‏ الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيع‏ الاول درگذشته است. ولى در اين حديث آمده كه پيامبرصلى الله عليه وآله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ابطح بود نزد حضرتش رفت. اما ابطح در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى‏ دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
اين رخداد در روز هجدهم ذى‏ الحجه بوده و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن به مكه باز نگشته، بلكه از حجةالوداع به مدينه برگشته و تمام ذى‏ الحجه و محرم و صفر را زنده بوده و در اول ربيع‏ الاول درگذشته است.


- ديگر اينكه [[سوره معارج]] به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه [[غدير خم]]. پس چگونه مى‏ تواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟
ولى در اين حديث آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله سخنش را در غدير خم گفت و آن سخن در شهرها پيچيد، و سپس حارث در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ابطح بود نزد حضرتش رفت.
 
اما ابطح در مكه است. بنابراين، حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى‏ دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
 
- ديگر اينكه [[سوره معارج]] به اتفاق اهل علم پيش از هجرت و در مكه نازل شده؛ يعنى ده سال يا بيشتر پيش از واقعه غدير خم. پس چگونه مى‏ تواند پس از غدير خم نازل شده باشد؟


- ديگر اينكه آيۀ «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ»<ref>انفال/۳۲. </ref> و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است، - كه در اين حديث از زبان [[حارث بن نعمان فهری|حارث بن نعمان]] نقل شده - در سوره انفال است كه به اتفاق پس از [[بدر (جنگ)|جنگ بدر]] و سال‏ها پيش از غدير خم نازل شده است.
- ديگر اينكه آيۀ «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ»<ref>انفال/۳۲. </ref> و به ياد آور آن هنگام را كه گفتند خدايا اگر اين حق و از سوى تو است، - كه در اين حديث از زبان [[حارث بن نعمان فهری|حارث بن نعمان]] نقل شده - در سوره انفال است كه به اتفاق پس از [[بدر (جنگ)|جنگ بدر]] و سال‏ها پيش از غدير خم نازل شده است.


همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش به پيامبرصلى الله عليه وآله در مكه و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است:  
همچنين، مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند [[ابوجهل]] و امثالش به پيامبر صلى الله عليه و آله در [[مکّه]] و پيش از هجرت نازل شده، و خدا پيامبرش را از سخن آنان آگاه كرده و فرموده است:  


«وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ» يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: «وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ»<ref>بقره/۳۰. </ref>و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود...، و «وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ»<ref>آل‏ عمران/۱۲۱.</ref> و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانواده ‏ات بيرون شدى. در آن آيات فرمان داده پيامبرصلى الله عليه وآله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مى‏ دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته‏ اند.
«وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ» يعنى سخن آنان را به ياد آور؛ مانند اين آيات: «وَ إذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ»<ref>بقره/۳۰. </ref>و به ياد آور آن هنگام را كه خداوندت به فرشتگان فرمود...، و «وَ إذ غَدَوتَ مِن أهلِكَ»<ref>آل‏ عمران/۱۲۱.</ref> و به ياد آور آن هنگام را كه بامدادان از نزد خانواده ‏ات بيرون شدى.


- ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه وآله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد. دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ» آمده است:
در آن آيات فرمان داده پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را گذشته است ذكر كند و به ياد آورد. اين نشان مى‏ دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته‏ اند.


«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ»<ref>انفال/۳۳.</ref> و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى‏خواهند خدا عذاب‏ كننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.
- ديگر اينكه خدا به كافران وعده داده بود تا وقتى كه محمد صلى الله عليه و آله در ميان ايشان است عذاب بر آنان نفرستد.


بنابراين، اگر آنچه در اين حديث درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مى ‏بود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مى‏ بود. براى نقل چنان آيه ‏اى همت‏ ها و انگيزه‏ هاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مى ‏كردند. اما وقتى كه هيچ يک از مصنفان كتاب‏ هاى علمى؛ مانند كتاب‏ هاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اين ها آن را روايت نكرده ‏اند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مى‏شود كه دروغ و باطل است.
دقيقاً پس از آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ إن كانَ هذا هُوَ الحَقَّ مِن عِندِكَ فَأمطِر عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَماءِ أوِ ائتِنا بِعَذابٍ أليمٍ» آمده است:


- ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده ([[منكر حديث غدير]]) به مبانى پنجگانه اسلام ايمان داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته ‏ايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ يک از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.
«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أنتَ فيهِم وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُم وَ هُم يَستَغفِرُونَ»<ref>انفال/۳۳.</ref> و تا وقتى كه تو در ميان آنان هستى خدا هرگز آنان را عذاب نخواهد كرد و تا وقتى كه آنان آمرزش مى‏ خواهند خدا [[عذاب‏]] كننده آنها نخواهد بود. همه اتفاق نظر دارند كه وقتى اهل مكه چنين گفتند سنگى از آسمان بر آنان فرو نيامد.


- افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نام‏هايى است كه طُرُقيّه<ref>ظاهراً مراد از «طُرُقيّه»، صوفيه و اهل طريقت است (مترجم). </ref> ذكر مى‏ كنند.<ref>منهاج السنة: ج ۴ ص ۱۳. </ref>
بنابراين، اگر آنچه در اين [[احاديث مرتبط با غدير|حدیث]] درباره عذاب شدن حارث آمده آيه مى ‏بود، بايد از جنس آيه اصحاب فيل مى‏ بود. براى نقل چنان آيه ‏اى همت‏ ها و انگيزه‏ هاى بسيارى وجود دارد، و لااقل گروهى از دانشمندان آن را نقل مى ‏كردند.
 
اما وقتى كه هيچ يک از مصنفان كتاب‏ هاى علمى؛ مانند كتاب‏ هاى مسند و صحيح و فضائل و تفسير و سيره و مانند اين ها آن را [[روایت]] نكرده ‏اند و تنها به اين اِسناد ناشناخته روايت شده، معلوم مى‏ شود كه دروغ و باطل است.
 
- ديگر اينكه در اين حديث آمده كه آن گوينده (منكر حديث غدير) به مبانى پنجگانه اسلام [[ایمان]] داشته و لذا مسلمان بوده است؛ زيرا گفته است: ما اينها را از تو پذيرفته ‏ايم. معلوم و ضرورى است كه در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ يک از مسلمانان را چنين بلايى نرسيده است.
 
- افزون بر اينها، اين مرد از صحابه نيست، بلكه اين نام از جنس نام‏ هايى است كه طُرُقيّه<ref>ظاهراً مراد از «طُرُقيّه»، صوفيه و اهل طريقت است (مترجم). </ref> ذكر مى‏ كنند.<ref>منهاج السنة: ج ۴ ص ۱۳. </ref>


=== ب) پاسخ به شبهه ابن‏ تيميه ===
=== ب) پاسخ به شبهه ابن‏ تيميه ===
شبهه ابن ‏تيميه در مورد بطلان اين حديث به چند وجه مردود است:
شبهه ابن ‏تيميه در مورد بطلان اين حديث به چند وجه مردود است:


'''اول'''
==== اول ====
حديث در تفسیر ثعلبی آمده است: چنانچه گذشت ثعلبى حديث مورد بحث را در تفسيرش آورده و اين به صحت و اعتبار حديث دلالت مى‏ كند. جلالت قدر ثعلبى و اعتبار تفسيرش «الكشف و البيان» نزد پيشوايان و دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل‏ سنت دليل اين ادعاست.
 
افزون بر اين، ثعلبى - كه نزد اهل‏ سنت ثقه و امين است -  در خطبه تفسيرش نوشته كه تفسير او كتاب جامع و پيراسته و مورد اعتمادى است كه می توان در علم قرآن به آن بسنده كرد، و اينكه او اين كتاب را پس از درخواست گروهى از فقيهان برجسته و عالمان مخلص و رئيسان بزرگ نوشته، و اينكه تفسير او كتابى است شامل و كامل و پيراسته و خلاصه و قابل فهم كه آن را از نزديک به صد مجموعه سماع شده استخراج كرده است. اين علاوه بر مطالبى است كه او از تعليقات و اجزاء برگزيده و از دهان نزديک به سيصد تن از مشايخ بزرگ فرا گرفته است.
 
وى مى‏ نويسد:
 
اين كتاب را با نهايت توانم موجز و مرتّب گرداندم و غايتِ كاوش و پيرايش را در آن به كار بستم.


حديث در تفسیر ثعلبی آمده است: چنانچه گذشت ثعلبى حديث مورد بحث را در تفسيرش آورده و اين به صحت و اعتبار حديث دلالت مى‏ كند. جلالت قدر ثعلبى و اعتبار تفسيرش «[[الكشف و البيان]]» نزد پيشوايان و دانشمندان بزرگ و سرشناس اهل‏ سنت دليل اين ادعاست.
سزاست هر مؤلفى كه در فنّى از فنون كه به آن پيشى گرفته كتابى تأليف مى‏ كند، كتابش را از بعضى از ويژگى‏ هايى كه آن ها را مى‏ شمارم بى ‏بهره نگذارد:


افزون بر اين، ثعلبى - كه نزد اهل‏ سنت ثقه و امين است -  در خطبه تفسيرش نوشته كه تفسير او كتاب جامع و پيراسته و مورد اعتمادى است كه میتوان در علم قرآن به آن بسنده كرد، و اينكه او اين كتاب را پس از درخواست گروهى از فقيهان برجسته و عالمان مخلص و رئيسان بزرگ نوشته، و اينكه تفسير او كتابى است شامل و كامل و پيراسته و خلاصه و قابل فهم كه آن را از نزديک به صد مجموعه سماع شده استخراج كرده است. اين علاوه بر مطالبى است كه او از تعليقات و اجزاء برگزيده و از دهان نزديک به سيصد تن از مشايخ بزرگ فرا گرفته است. وى مى‏ نويسد:
استنباط امر مغفول‏ عنه، جمع مطالب پراكنده، شرح مطالب پيچيده، حُسن نظم و تأليف و اسقاط حشو و تطويل. اميدوارم كه اين كتاب از ويژگى‏ هايى كه شمردم خالى نباشد. خدا براى اتمام آنچه نيّت و قصدش را كرده‏ ام توفيق دهنده است.<ref>الکشف و البیان: ج۱ ص۷۴، ۷۵.</ref>


اين كتاب را با نهايت توانم موجز و مرتّب گرداندم و غايتِ كاوش و پيرايش را در آن به كار بستم. سزاست هر مؤلفى كه در فنّى از فنون كه به آن پيشى گرفته كتابى تأليف مى‏ كند، كتابش را از بعضى از ويژگى‏ هايى كه آن ها را مى‏ شمارم بى ‏بهره نگذارد: استنباط امر مغفول‏ عنه، جمع مطالب پراكنده، شرح مطالب پيچيده، حُسن نظم و تأليف و اسقاط حشو و تطويل. اميدوارم كه اين كتاب از ويژگى‏ هايى كه شمردم خالى نباشد. خدا براى اتمام آنچه نيّت و قصدش را كرده‏ ام توفيق دهنده است.<ref>الکشف و البیان: ج۱ ص۷۴، ۷۵.</ref>
==== دوم ====
سفيان بن عُيَينه (ت ۱۰۷ - م ۱۹۸ ق) از راويان اين حديث است:


'''دوم'''
سفيان بن عُيَينه هلالى كوفى، ابومحمد - كه راوى اين حديث است - نزد اهل ‏سنت از پيشوايان نامدار و ثقه و معتَمد است.


سفيان بن عُيَينه (ت ۱۰۷ - م ۱۹۸ ق) از راويان اين حديث است: سفيان بن عُيَينه هلالى كوفى، ابومحمد - كه راوى اين حديث است - نزد اهل ‏سنت از پيشوايان نامدار و ثقه و معتَمد است. از جلمه: نَوَوى و ذهبى و يافعى<ref>تهذيب الاسماء و اللغات: ج ۱ ص ۲۲۴. تذكرة الحفّاظ: ج ۱ ص ۲۶۲. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۱۹۸. الكاشف: ج ۱ ص ۳۷۹. مرآة الجنان: حوادث سال ۱۸۹.</ref> وى را به شدت توثيق كرده و ستوده ‏اند. اعمش، ثورى، مسعر، ابن‏ جريج، شعبه، همام، وكيع، ابن ‏مبارک، ابن‏ مهدى، قطّان، حمّاد بن زيد، قيس بن ربيع، حسن بن صالح، شافعى، ابن‏وهب، احمد بن حنبل، ابن‏ مدينى، ابن‏ مَعين، ابن ‏راهَوَيه، حُمَيدى و امامان بى‏شمار ديگر از او روايت كرده ‏اند. ثورى از طريق قطّان نيز از ابن‏ عُيَينه روايت كرده است. شمار احاديث سفيان به هفت هزار مى‏ رسد. ابن‏ وهب، احمد عِجلى، بهز بن اسد، احمد بن حنبل و شافعى او را بسيار ستوده ‏اند.
از جلمه: نَوَوى و ذهبى و يافعى<ref>تهذيب الاسماء و اللغات: ج ۱ ص ۲۲۴. تذكرة الحفّاظ: ج ۱ ص ۲۶۲. العِبَر فى خبر من غَبَر: حوادث سال ۱۹۸. الكاشف: ج ۱ ص ۳۷۹. مرآة الجنان: حوادث سال ۱۸۹.</ref> وى را به شدت توثيق كرده و ستوده ‏اند. اعمش، ثورى، مسعر، ابن‏ جريج، شعبه، همام، وكيع، ابن ‏مبارک، ابن‏ مهدى، قطّان، حمّاد بن زيد، قيس بن ربيع، حسن بن صالح، شافعى، ابن ‏وهب، [[احمد بن حنبل]]، ابن‏ مدينى، ابن‏ مَعين، ابن ‏راهَوَيه، حُمَيدى و امامان بى‏شمار ديگر از او روايت كرده ‏اند. ثورى از طريق قطّان نيز از ابن‏ عُيَينه روايت كرده است.


'''سوم'''
شمار احاديث سفيان به هفت هزار مى‏ رسد. ابن‏ وهب، احمد عِجلى، بهز بن اسد، احمد بن حنبل و شافعى او را بسيار ستوده ‏اند.


==== سوم ====
اين حديث در «وسيلة المآل» آمده است: نقل حديث مورد بحث در كتاب «وسيلة المآل» از وجوهى است كه به اعتبار آن دلالت مى ‏كند، زيرا -  چنانچه خواهد آمد -  مؤلف اين كتاب تعهّد كرده كه در كتابش احاديث معتبرى را بياورد كه علما آنها را صحيح دانسته‏ اند.
اين حديث در «وسيلة المآل» آمده است: نقل حديث مورد بحث در كتاب «وسيلة المآل» از وجوهى است كه به اعتبار آن دلالت مى ‏كند، زيرا -  چنانچه خواهد آمد -  مؤلف اين كتاب تعهّد كرده كه در كتابش احاديث معتبرى را بياورد كه علما آنها را صحيح دانسته‏ اند.


بعضى ديگر از علمايى كه اين حديث را در كتاب‏ هايشان آورده ‏اند نيز به اين امر تصريح كرده‏ اند؛ كسانى مانند: سَمهودى در «جواهر العِقدَين»، سبط بن جوزى در «تذكرة الخواص»، زرندى در «نظم درر السمطين» و شيخانى قادرى در «الصراط السوىّ».
بعضى ديگر از علمايى كه اين حديث را در كتاب‏ هايشان آورده ‏اند نيز به اين امر تصريح كرده‏ اند؛ كسانى مانند: سَمهودى در «جواهر العِقدَين»، سبط بن جوزى در «تذكرة الخواص»، زرندى در «نظم درر السمطين» و شيخانى قادرى در «الصراط السوىّ».


'''چهارم'''
==== چهارم ====
سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن دليل پذيرش است:


سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن دليل پذيرش است: دهلوى در باب چهارم از كتابش «تحفه» نوشته كه سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن، هر چند از طريق مخالفان اعتقادى باشد دليل پذيرش و قبول آن است. بر اين اساس، نقل اين حديث به دست شمار بسيارى از دانشمندان نامدار اهل‏ سنت و سكوت آنان از طعن در آن، دالّ بر اين است كه ايشان اين حديث را صحيح دانسته و آن را پذيرفته ‏اند. به ويژه آنكه اينان حديث يادشده را در كتاب‏ هايشان از طرق اهل‏ تسنن نقل كرده ‏اند، نه از طريق مخالفانشان. [[رشيدالدين دهلوى]] در اين مطلب با استادش دهلوى ([[صاحب تحفه]]) موافقت و به آن تصريح كرده است.  
دهلوى در باب چهارم از كتابش «تحفه» نوشته كه سكوت در برابر حديثى پس از نقل آن، هر چند از طريق مخالفان اعتقادى باشد دليل پذيرش و قبول آن است.  


تا اينجا اعتبار حديث نزول آيات آغازين [[سوره معارج]] درباره حارث بن نعمان در ارتباط با [[واقعه غدير خم]] معلوم شد، و ثابت شد كه ادعاى [[ابن ‏تيميه]] بر بطلان و كذب اين حديث باطل است. اكنون ديگر شبهات ابن‏ تيميه را به اختصار پاسخ مى‏ دهيم:
بر اين اساس، نقل اين حديث به دست شمار بسيارى از دانشمندان نامدار اهل‏ سنت و سكوت آنان از طعن در آن، دالّ بر اين است كه ايشان اين حديث را صحيح دانسته و آن را پذيرفته ‏اند.  


'''پنجم'''
به ويژه آنكه اينان حديث يادشده را در كتاب‏ هايشان از طرق اهل‏ تسنن نقل كرده ‏اند، نه از طريق مخالفانشان. رشيدالدين دهلوى در اين مطلب با استادش دهلوى (صاحب تحفه) موافقت و به آن تصريح كرده است.


مراد از ابطح فقط مكه نيست: ابن ‏تيميه گفته كه ماجراى حارث را در ابطح نقل كرده ‏اند و ابطح در مكه است. در حالى كه اجماع بر اين است كه واقعه غدير در غدير خم و بازگشت از پيامبرصلى الله عليه وآله از حجةالوداع بوده است. پس حديث فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى‏ دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
تا اينجا اعتبار حديث نزول آيات آغازين [[سوره معارج]] درباره حارث بن نعمان در ارتباط با واقعه غدير خم معلوم شد، و ثابت شد كه ادعاى ابن ‏تيميه بر بطلان و کذب اين حديث باطل است. اكنون ديگر شبهات ابن‏ تيميه را به اختصار پاسخ مى‏ دهيم:


اين گفتار كسى است كه معناى «[[ابطح]]» را ندانسته و گمان كرده كه مراد از آن تنها مكه است و به غير مكه ابطح گفته نمى‏ شود. اما اين گمان باطل است، زيرا مراد از ابطح در اين حديث ابطحِ مكه نيست، چرا كه به تصريح بزرگان اهل‏ سنت ابطح منحصر در ابطحِ مكه نمى ‏باشد. از جمله: جوهرى، ابوالفتح ناصر بن عبدالسيد مُطَرِّزى، فيروزآبادى، [[ابن‏ اثیر]]، [[جلال الدین سیوطی|سیوطی]]، فَتَّنى، شيخ حسن بورينى، شيخ عبدالغنى نابلسى، قاضى ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن محمد بن مرزوق، سعدالدين تفتازانى، زوزنى <ref>الصحاح: بطح. المُغرب فى ترتيب المعرب: «بطح» . القاموس المحيط /  «بطح». النِهاية: «بطح» . النثير فى مختصر النِهاية لابن ‏الاثير: «بطح» . مجمع البحار: «بطح» . شرح ديوان ابن ‏فارض (بورينى) : ج ۲ ص۲۲، ۴۱. شرح ديوان ابن‏فارض. الاستيعاب فى شرح البردة البوصيرية. شرح مختصر تلخيص المفتاح: ص ۱۸۸.</ref> ابطح برگرفته از «بَطْح» به معناى «بسط» است، به محل گسترده‏ اى براى جارى شدن آب گويند كه در آن سنگريزه‏ هاى خرد باشد. جمع آن «اباطح» است و «بِطاح» بر غير قياس. همچنين اصمعى همين را گفته، و نيز اديبان در شرح شعرى از ابن ‏فارض و شرح ابياتى از بوصيرى و اشعار ديگر شعرا كه ابطح را آورده ‏اند همين معنى را گفته ‏اند.
==== پنجم ====
مراد از ابطح فقط مكه نيست: ابن ‏تيميه گفته كه ماجراى [[حارث بن نعمان فهری|حارث]] را در [[اولین آیات غدیر پس از مراسم حج|ابطح]] نقل كرده ‏اند و ابطح در [[مکّه]] است. در حالى كه اجماع بر اين است كه واقعه غدير در غدير خم و بازگشت از پيامبر صلى الله عليه و آله از حجةالوداع بوده است.
 
پس [[احاديث مرتبط با غدير|حدیث]] فوق دروغ است و به دست نادانى كه نمى‏ دانسته ماجراى غدير در چه وقتى رخ داده ساخته شده است.
 
اين گفتار كسى است كه معناى «[[ابطح]]» را ندانسته و گمان كرده كه مراد از آن تنها مكه است و به غير مكه ابطح گفته نمى‏ شود.
 
اما اين گمان باطل است، زيرا مراد از ابطح در اين حديث ابطحِ مكه نيست، چرا كه به تصريح بزرگان اهل‏ سنت ابطح منحصر در ابطحِ مكه نمى ‏باشد.
 
از جمله: جوهرى، ابوالفتح ناصر بن عبدالسيد مُطَرِّزى، فيروزآبادى، [[ابن‏ اثیر]]، [[جلال الدین سیوطی|سیوطی]]، فَتَّنى، شيخ حسن بورينى، شيخ عبدالغنى نابلسى، قاضى ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن محمد بن مرزوق، سعدالدين تفتازانى، زوزنى <ref>الصحاح: بطح. المُغرب فى ترتيب المعرب: «بطح» . القاموس المحيط /  «بطح». النِهاية: «بطح» . النثير فى مختصر النِهاية لابن ‏الاثير: «بطح» . مجمع البحار: «بطح» . شرح ديوان ابن ‏فارض (بورينى) : ج ۲ ص۲۲، ۴۱. شرح ديوان ابن‏فارض. الاستيعاب فى شرح البردة البوصيرية. شرح مختصر تلخيص المفتاح: ص ۱۸۸.</ref> ابطح برگرفته از «بَطْح» به معناى «بسط» است، به محل گسترده‏ اى براى جارى شدن آب گويند كه در آن سنگريزه‏ هاى خرد باشد.
 
جمع آن «اباطح» است و «بِطاح» بر غير قياس. همچنين اصمعى همين را گفته، و نيز اديبان در شرح شعرى از ابن ‏فارض و شرح ابياتى از بوصيرى و اشعار ديگر شعرا كه ابطح را آورده ‏اند همين معنى را گفته ‏اند.


همچنين «[[ابطح]]» در اشعار عرب جاهلى به شكل اسم جنس به كار رفته است. در قصيده عمرو بن كلثوم -  كه پنجمين قصيده از قصائد معلّقات سبع است -  آمده است:
همچنين «[[ابطح]]» در اشعار عرب جاهلى به شكل اسم جنس به كار رفته است. در قصيده عمرو بن كلثوم -  كه پنجمين قصيده از قصائد معلّقات سبع است -  آمده است:
خط ۱۰۱: خط ۱۶۴:
همچنين از ديگر شواهد مدعاى ما شعر «حَيْصَ بَيْصَ» در حكايتى است كه ابن‏ خَلِّكان در شرح حال اين شاعر نوشته است:
همچنين از ديگر شواهد مدعاى ما شعر «حَيْصَ بَيْصَ» در حكايتى است كه ابن‏ خَلِّكان در شرح حال اين شاعر نوشته است:


شيخ نصراللَّه بن مُجَلّى، ناظر و مدير صنعت در مخزن -  كه از ثقات اهل‏ سنت بود -  گويد: در خواب على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را ديدم و به او عرض كردم: اى اميرالمؤمنين، شما وقتى مكه را فتح كرديد، گفتيد: هر كس به خانه ابوسفيان در آيد ايمن است، اما در روز طَفّ (كربلا) با پسرت حسين‏ عليه السلام چه كردند؟! فرمود: آيا اشعار ابن ‏صيفى را در اين باره نشنيده ‏اى؟ گفتم: نه. فرمود: آن ها را از او بشنو. من بيدار شدم و به سوى خانه حَيصَ بَيصَ شتافتم. او به نزد من آمد و من آن رؤيا را برايش گفتم. او فرياد زد و گريه كرد و به خدا سوگند ياد كرد كه اين شعر از دهان و قلم من براى كسى بازگو نشده و من آن را در همين امشب سروده ‏ام. سپس آن اشعار را براى من بخواند:
شيخ نصراللَّه بن مُجَلّى، ناظر و مدير صنعت در مخزن -  كه از ثقات اهل‏ سنت بود -  گويد:
 
در خواب على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام را ديدم و به او عرض كردم: اى اميرالمؤمنين، شما وقتى مكه را فتح كرديد، گفتيد: هر كس به خانه ابوسفيان در آيد ايمن است، اما در روز طَفّ (كربلا) با پسرت حسين‏ عليه السلام چه كردند؟!
 
فرمود: آيا اشعار ابن ‏صيفى را در اين باره نشنيده ‏اى؟ گفتم: نه. فرمود: آن ها را از او بشنو. من بيدار شدم و به سوى خانه حَيصَ بَيصَ شتافتم.
 
او به نزد من آمد و من آن رؤيا را برايش گفتم. او فرياد زد و گريه كرد و به خدا سوگند ياد كرد كه اين شعر از دهان و قلم من براى كسى بازگو نشده و من آن را در همين امشب سروده ‏ام.
 
سپس آن اشعار را براى من بخواند:


مَلَكنا فَكانَ العَفوُ مِنّا سَجِيَّةً
مَلَكنا فَكانَ العَفوُ مِنّا سَجِيَّةً
خط ۱۱۵: خط ۱۸۶:
وَ كُلُّ إناءٍ بِالَذى فيِه يَنضَحُ
وَ كُلُّ إناءٍ بِالَذى فيِه يَنضَحُ


(ما بر مكه) چيره گشتيم و (از شما گذشتيم كه) گذشت كردن خوى و عادت ماست، ولى وقتى شما مسلّط شديد در محل جارى شدن رودخانه خون جارى شد. شما كشتن اسيران را حلال كرديد، اما ديرزمانى است كه ما از اسيران مى‏ گذريم.
(ما بر مكه) چيره گشتيم و (از شما گذشتيم كه) گذشت كردن خوى و عادت ماست، ولى وقتى شما مسلّط شديد در محل جارى شدن رودخانه خون جارى شد.
 
شما كشتن اسيران را حلال كرديد، اما ديرزمانى است كه ما از اسيران مى‏ گذريم.


شما را همين تفاوت ميان ما بسنده است كه از كوزه همان برون تراود كه در او است.
شما را همين تفاوت ميان ما بسنده است كه از كوزه همان برون تراود كه در او است.


بارى، ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفى تميمى، ملقّب به شِهاب‏الدين و معروف به حَيصَ بَيصَ (م ۵۷۴ ق)، شاعرى نامدار و فقيهى شافعى است. ابن‏ خَلِّكان شرح حال او را نوشته و وى را ستوده است. حافظ ابوسعد سمعانى نيز كتاب «الذيل» وى را ستوده است.<ref>وفيات الاعيان: ج ۲ ص۱۰۶-۱۰۸.</ref> همچنين ابومحمد يافعى و شيخ احمد خَفاجى در شرح حال قطب‏ الدين محمد بن احمد مكّى نهروانى و محبّى در شرح حال عبداللَّه بن قادر نيز از حيص بيص را ستوده و سپس حكايت مذكور را آورده ‏اند.<ref>مرآة الجنان: حوادث سال ۵۷۴ . ريحانة الادب: ج ۱ ص۴۱۴، ۴۱۵. خلاصة الاثر فى اعيان قرن الحادى ‏عشر.</ref>
بارى، ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صيفى تميمى، ملقّب به شِهاب‏الدين و معروف به حَيصَ بَيصَ (م ۵۷۴ ق)، شاعرى نامدار و فقيهى شافعى است.
 
ابن‏ خَلِّكان شرح حال او را نوشته و وى را ستوده است. حافظ ابوسعد سمعانى نيز كتاب «الذيل» وى را ستوده است.<ref>وفيات الاعيان: ج ۲ ص۱۰۶-۱۰۸.</ref>
 
همچنين ابومحمد يافعى و شيخ احمد خَفاجى در شرح حال قطب‏ الدين محمد بن احمد مكّى نهروانى و محبّى در شرح حال عبداللَّه بن قادر نيز از حيص بيص را ستوده و سپس حكايت مذكور را آورده ‏اند.<ref>مرآة الجنان: حوادث سال ۵۷۴ . ريحانة الادب: ج ۱ ص۴۱۴، ۴۱۵. خلاصة الاثر فى اعيان قرن الحادى ‏عشر.</ref>
 
پس روشن شد كه «ابطح» اسم است براى مسيل وسيعى كه در آن سنگريزه‏ هاى خرد باشد و اسم مكانى خاص در مكه مكرمه نيست.


پس روشن شد كه «ابطح» اسم است براى مسيل وسيعى كه در آن سنگريزه‏ هاى خرد باشد و اسم مكانى خاص در مكه مكرمه نيست. از اين رو شكى نيست كه آنچه در حديث مورد بحث آمده صحيح است و اشكال ابن‏ تيميه از اين جهت باطل است، زيرا هيچ مانعى وجود ندارد كه اين اسم بر بعضى از درّه‏ هاى مدينه منوره نيز اطلاق شود.
از اين رو شكى نيست كه آنچه در حديث مورد بحث آمده صحيح است و اشكال ابن‏ تيميه از اين جهت باطل است، زيرا هيچ مانعى وجود ندارد كه اين اسم بر بعضى از درّه‏ هاى مدينه منوره نيز اطلاق شود.


پاسخ ديگر به شبهه ابن ‏تيميه در مورد ابطح «بطحاءِ مدينه» است. در شهر مدينه مواضعى بوده كه به اين نام ناميده مى‏ شده است. نورالدين سَمهودى در كتاب «خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفى ‏صلى الله عليه وآله» در يادكرد بقعه‏ ها و دژها و بعضى از توابع و نواحى و كوه ‏هاى مدينه مى‏ نويسد: «بطحاء» جانب بزرگ كوه شامى و كوه‏ هاى صُلصُلين از پشت به آن منتهى مى ‏شود و خود از ميان دو كوه به وادى عقيق مى‏ انجامد.<ref>خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفى‏ صلى الله عليه وآله: ص ۲۴۶.</ref>
پاسخ ديگر به شبهه ابن ‏تيميه در مورد ابطح «بطحاءِ مدينه» است. در شهر مدينه مواضعى بوده كه به اين نام ناميده مى‏ شده است.
 
نورالدين سَمهودى در كتاب «خلاصة الوفاء بأخبار دار المصطفى ‏صلى الله عليه و آله» در يادكرد بقعه‏ ها و دژها و بعضى از توابع و نواحى و كوه ‏هاى مدينه مى‏ نويسد:
 
«بطحاء» جانب بزرگ كوه شامى و كوه‏ هاى صُلصُلين از پشت به آن منتهى مى ‏شود و خود از ميان دو كوه به وادى عقيق مى‏ انجامد.<ref>خلاصة الوفاء باخبار دار المصطفى‏ صلى الله عليه و آله: ص ۲۴۶.</ref>


از اين سخن دانسته مى‏ شود كه در مدينه منوره جايى بوده كه بطحاء ناميده و به اين نام شناخته مى ‏شده است.
از اين سخن دانسته مى‏ شود كه در مدينه منوره جايى بوده كه بطحاء ناميده و به اين نام شناخته مى ‏شده است.


نكته ديگر اينكه از اقوال لغويان معلوم شد كه بطحاء و ابطح به يک معنى است. اين مطلب از كلام [[ابن‏ حاجب]] در مبحث جمع نيز روشن مى ‏شود. وى مى ‏نويسد:
نكته ديگر اينكه از اقوال لغويان معلوم شد كه بطحاء و ابطح به يک معنى است. اين مطلب از كلام ابن‏ حاجب در مبحث جمع نيز روشن مى ‏شود. وى مى ‏نويسد:


صفت مانند «عَطْشى» كه جمع آن «عِطاش» است، و مانند «حَرمى» كه بر «حَرامى» جمع بسته مى‏ شود، و مانند «بطحاء» كه جمع آن «بِطاح» است. جاربردى در شرح كلام ابن‏ حاجب مى‏ گويد: «بطحاء» ممدود است. اين واژه به معناى مسيل وسيعى است كه در آن سنگريزه‏ هاى خرد هست. مثلاً گفته مى‏ شود: «بطحاءِ مكه».<ref>شرح الشافية: ص۹۰، ۹۱.</ref>
صفت مانند «عَطْشى» كه جمع آن «عِطاش» است، و مانند «حَرمى» كه بر «حَرامى» جمع بسته مى‏ شود، و مانند «بطحاء» كه جمع آن «بِطاح» است. جاربردى در شرح كلام ابن‏ حاجب مى‏ گويد:


همچنين [[جلال الدین سیوطی|سیوطی]] در شرح بيت زير از فرزدق مى ‏نويسد:
«بطحاء» ممدود است. اين واژه به معناى مسيل وسيعى است كه در آن سنگريزه‏ هاى خرد هست. مثلاً گفته مى‏ شود: «بطحاءِ مكه».<ref>شرح الشافية: ص۹۰، ۹۱.</ref>
 
همچنين سیوطی در شرح بيت زير از فرزدق مى ‏نويسد:


تنحّ عن البطحاء إنّ قديمها
تنحّ عن البطحاء إنّ قديمها
خط ۱۴۱: خط ۲۲۶:
تمام اين شواهد نشان مى‏ دهد كه مانعى نيست به بطحاءِ مدينه منوره نيز ابطح گفته شود.
تمام اين شواهد نشان مى‏ دهد كه مانعى نيست به بطحاءِ مدينه منوره نيز ابطح گفته شود.


سَمهودى نيز پس از نقل سخن ابوعبيده در بيان معنى و مراد از «عقيق» مى ‏گويد: ديگرى گفته است: بالاترين درّه‏ هاى عقيق را «نقيع» گويند. دامنه ‏هاى عقيق از جانب (كوه ‏هاى) قُدْس (در مدينه) و از رو به روى حَرّه، به نقيع منتهى مى‏ گردد كه به آن «بطاويح» گفته مى ‏شود. آب اين دره ‏ها از شانزده فرسخى مدينه از جانب يمن به نقيع مى ‏ريزد.<ref>خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفى‏ صلى الله عليه وآله: ص ۲۳۶.</ref>
سَمهودى نيز پس از نقل سخن ابوعبيده در بيان معنى و مراد از «عقيق» مى ‏گويد: ديگرى گفته است: بالاترين درّه‏ هاى عقيق را «نقيع» گويند.
 
دامنه ‏هاى عقيق از جانب (كوه ‏هاى) قُدْس (در مدينه) و از رو به روى حَرّه، به نقيع منتهى مى‏ گردد كه به آن «بطاويح» گفته مى ‏شود.
 
آب اين دره ‏ها از شانزده فرسخى مدينه از جانب يمن به نقيع مى ‏ريزد.<ref>خلاصة الوفاء باخبار دارالمصطفى‏ صلى الله عليه وآله: ص ۲۳۶.</ref>


افزون بر اينها، در مدينه منوره جايى بوده به نام «[[ابطح]]»، كه [[حسين بن معين ميبدى]] در شرح اشعار زير از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به آن تصريح كرده است:
افزون بر اينها، در مدينه منوره جايى بوده به نام «[[ابطح]]»، كه حسين بن معين ميبدى در شرح اشعار زير از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به آن تصريح كرده است:


يُهَدِّدُنى بِالعَظيمِ الوَليدُ
يُهَدِّدُنى بِالعَظيمِ الوَليدُ
خط ۱۵۹: خط ۲۴۸:
وليد مرا به كار مهمى تهديد مى ‏كرد. من به او گفتم: من پسر ابوطالبم. من پسر كسى هستم كه در دو ابطح بزرگ و گرامى است، و «غالب» از پيشينيان من در مكه است. پس مپندار كه من از وليد مى ‏ترسم يا اينكه از او در هراسم.<ref>الفواتح (شرح ديوان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام): ص ۱۹۷.</ref>
وليد مرا به كار مهمى تهديد مى ‏كرد. من به او گفتم: من پسر ابوطالبم. من پسر كسى هستم كه در دو ابطح بزرگ و گرامى است، و «غالب» از پيشينيان من در مكه است. پس مپندار كه من از وليد مى ‏ترسم يا اينكه از او در هراسم.<ref>الفواتح (شرح ديوان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام): ص ۱۹۷.</ref>


'''ششم'''
==== ششم ====
مانعى در تكرار نزول آيه وجود ندارد:
 
ابن ‏تيميه به حديث سفيان بن عُيَينه اعتراض كرده كه سوره معارج مكّى است، پس چگونه مى‏ توان گفت كه آيات آغازين آن درباره حارث بن نعمان و انكار او نسبت به حديث غدير نازل شده است؟
 
اين اعتراض جدّاً باطل است، چرا كه هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود اين سوره دو بار نازل شده است؛ يكبار در مكه و بار ديگر در واقعه غدير.
 
دانشمندان اهل‏ سنت احتمال تكرار نزول را درباره بسيارى از آيات قرآن كريم مطرح كرده ‏اند.
 
جلال‏ الدين سيوطى در مورد آياتى كه چندبار نازل شده ‏اند مى‏ گويد كه پيشينيان و پسينيان تصريح كرده ‏اند كه بعضى از آيات قرآن چند بار نازل شده‏ اند. در اين باره به كلام ابن‏حصار و زَركَشى در «البرهان» استناد كرده است، كه آيات قرآن گاهى دو يا چند بار نازل شده است.
 
اين تكرار گاه از سر تذكار و موعظه، و گاهى آيه ‏اى از سر بزرگداشت شأن آن و براى يادآورى آن، و گاه به سبب پرسش يا واقعه ‏اى بوده است.
 
نمونه‏ اى از اين آيات است: آيات پايانى سوره نحل و آيات آغازين سوره روم و يا آيه «ما كانَ لِلنَبىِّ وَ الَذينَ آمَنُوا»<ref>توبه/۱۱۳.</ref> و نيز آيه روح<ref>اسراء/۸۵.</ref> و آيۀ «أقِمِ الصَلاةَ طَرَفَىِ النَهارِ»<ref>هود/۱۱۴.</ref> و اينكه سوره‏ هاى اسراء و هود مكّى ‏اند، ولى سبب نزول اين دو آيه نشان مى‏ دهد كه در مدينه نازل شده ‏اند. حال آنكه اشكالى وجود ندارد، زيرا دوبار نازل شده ‏اند.
 
همچنين درباره سبب نزول سوره اخلاص نيز آمده كه در مكه و در پاسخ به مشركان، و نيز در مدينه در جواب اهل کتاب نازل شده است.
 
همچنين گاهى اختلاف قرائت در قرآن را از اين نوع دانسته‏ اند. حديثى كه مسلم از اُبَىّ نقل كرده دالّ بر اين مطلب است؛ اُبَىّ از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است:
 
پروردگارم به من وحى كرد كه قرآن را به يک حرف (گونه) بخوانم.


مانعى در تكرار نزول آيه وجود ندارد: ابن ‏تيميه به حديث سفيان بن عُيَينه اعتراض كرده كه سوره معارج مكّى است، پس چگونه مى‏ توان گفت كه آيات آغازين آن درباره حارث بن نعمان و انكار او نسبت به حديث غدير نازل شده است؟ اين اعتراض جدّاً باطل است، چرا كه هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود اين سوره دو بار نازل شده است؛ يكبار در مكه و بار ديگر در واقعه غدير. دانشمندان اهل‏ سنت احتمال تكرار نزول را درباره بسيارى از آيات قرآن كريم مطرح كرده ‏اند.
من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. خداوند به من پاسخ داد كه به دو حرف بخوانم.


جلال‏ الدين سيوطى در مورد آياتى كه چندبار نازل شده ‏اند مى‏ گويد كه پيشينيان و پسينيان تصريح كرده ‏اند كه بعضى از آيات قرآن چند بار نازل شده‏ اند. در اين باره به كلام ابن‏حصار و زَركَشى در «البرهان» استناد كرده است، كه آيات قرآن گاهى دو يا چند بار نازل شده است. اين تكرار گاه از سر تذكار و موعظه، و گاهى آيه ‏اى از سر بزرگداشت شأن آن و براى يادآورى آن، و گاه به سبب پرسش يا واقعه ‏اى بوده است.
من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. او نيز به من فرمود كه قرآن را بر هفت حرف بخوانم. اين حديث دلالت مى‏ كند كه قرائات نه در وهله نخست، بلكه يكى پس از ديگرى نازل شده ‏اند.


نمونه‏ اى از اين آيات است: آيات پايانى سوره نحل و آيات آغازين سوره روم و يا آيه «ما كانَ لِلنَبىِّ وَ الَذينَ آمَنُوا»<ref>توبه/۱۱۳.</ref> و نيز آيه روح<ref>اسراء/۸۵.</ref> و آيۀ «أقِمِ الصَلاةَ طَرَفَىِ النَهارِ»<ref>هود/۱۱۴.</ref> و اينكه سوره‏ هاى اسراء و هود مكّى ‏اند، ولى سبب نزول اين دو آيه نشان مى‏ دهد كه در مدينه نازل شده ‏اند. حال آنكه اشكالى وجود ندارد، زيرا دوبار نازل شده ‏اند. همچنين درباره سبب نزول سوره اخلاص نيز آمده كه در مكه و در پاسخ به مشركان، و نيز در مدينه در جواب [[اهل کتاب]] نازل شده است.
سخاوى در «جمال القرّاء» پس از نقل اين قول كه سوره فاتحه دوبار نازل شده گويد:


همچنين گاهى اختلاف قرائت در قرآن را از اين نوع دانسته‏ اند. حديثى كه مسلم از اُبَىّ نقل كرده دالّ بر اين مطلب است؛ اُبَىّ از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت كرده است: پروردگارم به من وحى كرد كه قرآن را به يك حرف (گونه) بخوانم.
اگر گفته شود كه فايده نزول آن در بار دوم چيست؟ خواهم گفت: ممكن است كه بار نخست بر يک حرف و بار دوم به بقيه وجوه نازل شده باشد.


من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. خداوند به من پاسخ داد كه به دو حرف بخوانم. من به او پاسخ دادم: خدايا، بر امت من آسان گير. او نيز به من فرمود كه قرآن را بر هفت حرف بخوانم. اين حديث دلالت مى‏ كند كه قرائات نه در وهله نخست، بلكه يكى پس از ديگرى نازل شده ‏اند.
«مَلِك» و «مالِك» و «السراط» و «الصراط» و مواردى از اين دست، مثال اين مطلب‏ اند.


سخاوى در «جمال القرّاء» پس از نقل اين قول كه [[سوره فاتحه]] دوبار نازل شده گويد: اگر گفته شود كه فايده نزول آن در بار دوم چيست؟ خواهم گفت: ممكن است كه بار نخست بر يک حرف و بار دوم به بقيه وجوه نازل شده باشد. «مَلِك» و «مالِك» و «السراط» و «الصراط» و مواردى از اين دست، مثال اين مطلب‏ اند.
تنبيه: بعضى منكر اين‏ اند كه آيه‏ اى از قرآن چند بار نازل شده باشد. مثل كتاب «الكفيل بمعانى التنزيل»، و دليل آورده كه اين تحصيل حاصل است و فايده‏ اى در آن نيست.


تنبيه: بعضى منكر اين‏ اند كه آيه‏ اى از قرآن چند بار نازل شده باشد. مثل كتاب «[[الكفيل بمعانى التنزيل]]»، و دليل آورده كه اين تحصيل حاصل است و فايده‏ اى در آن نيست. اما اين سخن به سبب فوايدى كه براى نزول مكرر ذكر شد باطل است.
اما اين سخن به سبب فوايدى كه براى نزول مكرر ذكر شد باطل است.


دليل ديگر او اين است كه لازمۀ قول به تكرار نزول آن است كه هر آنچه در مكه نازل شده بار ديگر در مدينه نازل شده باشد، زيرا جبرئيل در هر سال قرآن را بر پيامبرصلى الله عليه وآله عرضه مى ‏كرد. پاسخ اين است كه ملازمه ‏اى در كار نيست. دليل ديگر وى اين است كه معناى انزال تنها اين است كه جبرئيل بر رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله نازل مى‏ شد و آيه ‏اى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود بر او مى‏ خواند. پاسخ اين است كه شرط «آيه ‏اى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود» لزومى ندارد.<ref>الاتقان فى علوم قرآن: ج ۱ ص۳۳، ۳۵.</ref>
دليل ديگر او اين است كه لازمۀ قول به تكرار نزول آن است كه هر آنچه در مكه نازل شده بار ديگر در مدينه نازل شده باشد، زيرا جبرئيل در هر سال قرآن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه مى ‏كرد.


'''هفتم'''
پاسخ اين است كه ملازمه ‏اى در كار نيست. دليل ديگر وى اين است كه معناى انزال تنها اين است كه جبرئيل بر رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله نازل مى‏ شد و آيه ‏اى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود بر او مى‏ خواند. پاسخ اين است كه شرط «آيه ‏اى را كه پيشتر براى حضرتش نياورده بود» لزومى ندارد.<ref>الاتقان فى علوم قرآن: ج ۱ ص۳۳، ۳۵.</ref>


عدم نزول آيه مذكور در بدر: ابن ‏تيميه درباره آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ...» گفته كه به اتفاق پس از [[جنگ بدر]] و سال ‏ها پيش از غدير خم نازل شده است. مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش نازل شده است. اين نشان مى‏ دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته ‏اند. سخن ابن ‏تيميه عجيب است، زيرا در حديث [[سفيان بن عُيَينه]] نزول آيه مذكور در [[واقعه غدير خم]] سخنى به ميان نيامده است!
==== هفتم ====
عدم نزول آيه مذكور در بدر: ابن ‏تيميه درباره آيه «وَ إذ قالُوا اللهُمَّ...» گفته كه به اتفاق پس از جنگ بدر و سال ‏ها پيش از غدير خم نازل شده است. مفسران همگى بر آن هستند كه اين آيه به سبب سخن مشركانى مانند ابوجهل و امثالش نازل شده است. اين نشان مى‏ دهد كه مشركان پيش از نزول اين سوره آن سخن را گفته ‏اند. سخن ابن ‏تيميه عجيب است، زيرا در حديث [[سفيان بن عُيَينه]] نزول آيه مذكور در [[واقعه غدير خم]] سخنى به ميان نيامده است!


'''هشتم'''
'''هشتم'''