۷۸۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
من اگر در آن مراسم مى شنيدم: «الست اولى بالمؤمنين من انفسهم»؟ به فكر فرو مى رفتم از سؤالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله از مردم مى پرسد درباره سلطه خود بر جان و مال آنان و اينكه هم اوست كه از جانب خدا مسلط بر شئون آنان و تدبير امورشان است و با اين همه از آنان اعتراف مى گيرد. سپس مردم را رها نمى سازد مگر با گرفتن جواب «بلى»،تا حكم الهى ماندگار و جاويدان «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را صادر كند.شكى ندارم كه اگر من در آن هنگام بودم از عمق رابطه بين شخصيت پيامبر صلى الله عليه وآله وعلى عليهماالسلام و رابطه ولايت رسول خدا بر مردم و ولايت على عليهالسلام بر آنها، دچار دهشت واضطراب مى شدم؛ و اين نكته را درمى يافتم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله بر سرنوشت امتش بعداز خود نگران و مضطرب است، و نگرانى او هنگامى بيشتر مىشود كه مى داند تمام وصايا و سفارشات او در مورد اهل بيتش و خصوصا على عليه السلام بدون اخذ اعتراف از مردم باقى مانده است. حبيب خدا مى خواهد تمام وصايا و سفارشات خود را در اين موقعيت ـ كه هيچ چيز جايگزين حالت و احساسات حاكم بر آن نمى شد ـ براى مردم تكرار كند و جواب بلى و قبول را از آنان بگيرد.اگر من در آن هنگام بودم اين احساس سراسر وجود مرا به لرزه مى انداخت كه پيامبر صلى الله عليه وآله با اين وصيت مهم و اعلان آن به اين شكل منحصر به فرد، نزديكى زمان عروجش به سوى حق تعالى را بيان مى كند و اعلام مى دارد كه از اين پس على عليه السلام مولى وجانشين او در امت است.اگر من در آن موقف با عظمت بودم در آن نداى با تأثير ـ كه هيچ مانندى براى آن نيست ـ غرق مى شدم. پيامبر صلى الله عليه وآله را مى ديدم در حالى كه چشمان مباركش به سوى آسمان دوخته شده و خدايش را با تمام خشوع ندا مى دهد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله». در آنجا من يقين مى كردم كه ممكن نيست حق تعالى دعاى پيامبرش را در آن حالت و در آن فضاى بى مثال رد كند، چرا كه خدايش به او امر كرده تا حكمتش را جارى كند: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته ...».اگر من در آن هنگام بودم قبل از بيان حكم خدا به وسيله رسولش مى يافتم كه اين امر هر چه باشد ما فوق همه تكاليف و مسئوليتها به استثناى نبوت است. يك انسان عاقل اين مطلب را چطور باور مىكند كه همه اين امور و مقدمات براى بيان امر ديگرى باشد، و اگر چنين نبود ديگر احتياجى به اين مجمع با عظمت و آن مناسبت عبادى عظيم نبود. اگر من در آن هنگام بودم و آن جمعيت با عظمت را مى ديدم كه به اين حكم الهى و سرنوشت ساز گوش فرا مى دهند، و سپس براى تبريك و تهنيت به سوى آن امام منصوب از جانب خداوند مى روند، از به وجود آمدن بذرهاى حسد و نفرت و كينه و طمع در بعضى افراد تعجب نمىكردم، چرا كه قضيه امامت و آن جانشينى بى مانند تمام نقشه ها و برنامههاى قبلى آنان را بر باد مى داد. درست است كه پيامبر صلى الله عليه وآله مسئله جانشينى على عليه السلام را سابقا بارها مطرح كردند، اما اين بار اعلام جانشينى او به صورت يك اعلان عمومى و در جمع بسيار عظيمى صورت مىگرفت، و بعد از اعلام اين امر دستور بيعت با امام صادر مىشد، و اين ديگر براى آن افراد قابل تصور و تحمل نبود.اگر من در آن هنگام بودم درمى يافتم كه چرا رهبر حقيقى كه جانشين پيامبر باشد بايد مخصوص و متعين از جانب خداوند باشد، زيرا وقتى به امت پيامبر صلى الله عليه وآله مى نگرم مى بينم اين امت نوپا و ناهمگون كه متشكل از قبايل و آداب و رسوم مختلف است و تنها عامل اتحاد آن شخص رسول اكرم صلى الله عليه وآله است، تا چه حد در معرض انحراف و پراكندگى است! از سوى ديگر وقتى على عليهالسلام را مى بينم كه امتداد دهنده طبيعى نبوت است،درمى يابم اوست كه مى تواند به بهترين نحو جاى خالى حبيب خد صلى الله عليه وآله را پر نمايد و پيوند اين امت را محكم تر كند. همانطور كه بعدها ديديم تخلف از اين امر چه مصيبتهايى بر سر امت محمد صلى الله عليه وآله آورد، كه آثار شومش تاكنون نيز بر جاى مانده است.اگر من در آن محفل با شكوه الهى بودم به تمام مسائل و معانى آن حادثه مى نگريستم و مى ديدم كه پيامبر صلى الله عليه وآله امت را پس از آن سفر مشقت بار مرخص نمى كند، بلكه آنها را متوقف مى كند تا همگان صوت وحى را بشنوند و مضمون آن را دريابند. از سوى ديگر مى ديدم كه خداوند حكيم رسولش را از اعلام نكردن اين دستور به خاطر خوف از مردم بر حذر مى دارد، زيرا كه خدايى كه او را از ابتداى زندگيش تاكنون حمايت كرده در اين مرحله حساس و سرنوشت ساز نيز او راحمايت و پشتيبانى مى كند.اگر من در آن هنگام بودم و پس از آن به دنياى كنونى بازمى گشتم و تفاسيرى را كه از آن حادثه عجيب مى شود مى شنيدم؛ و مى ديدم كه بعضى اظهار مى دارند «آن حادثه پر هيبت فقط براى اثبات دوستى و محبت پيامبر صلى الله عليه وآله و مؤمنين نسبت به على عليهالسلام بوده است»، حسدها و كينه ها و بغضها را در حق حبيب خدا و على عليه السلام احساس مى كردم. آنگاه بود كه با خود مى انديشيدم آيا وحى الهى و خوف پيامبر صلى الله عليه وآله از ابلاغ آن و تمام شرايطى كه در آن هنگام براى ابلاغ اين مهم به وجود آمد، فقط و فقط براى اعلان دوستى نبى صلى الله عليه وآله نسبت به على عليهالسلام بوده است؟! اگر اين مسئله از هيچ عاقلى پذيرفته نيست، پس چگونه از پيامبر صلى الله عليه وآله كه سيد مطلق عقلاست قابل پذيرش باشد؟!! اگر من در آن هنگام بودم و احساسات و نظرهاى مختلفى را كه در ميان مردم حاكم بود مى ديدم، سرّ دخالت مستقيم خداوند را در اين موضوع مهم درك مى كردم، و اينكه چرا فقط قول و امر نبى صلى الله عليه وآله براى اعلام اين مطلب كافى نبوده، زيرا همانطور كه مى دانيم قول و فعل و تقرير پيامبر صلى الله عليه وآله بر همگان حجت و دليل آشكار بوده و هست، و سنت نبوى متمم وحى الهى است. پس درمى يافتم كه دخالت صريح خدا به اين سبب بوده كه سخن گويان و اهل شك رسول خدا را به خويشاوند گرايى متهم نكنند، و نگويند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله پسر عم و دامادش را جانشين خود مى سازد و قصد تحكيم سلطه خاندانش را بر مسلمين دارد! ولى در واقع خود آن اشخاص مى دانستند كه چگونه رسول خدا صلى الله عليه وآله اهل بيتش را و بالخصوص على عليهالسلام را براى مصلحت اسلام دائم در خطر مى افكند، و اهل بيت او اولين مدافعان اسلام و آخرين پايمردان در اين راه بودند. هنگامى كه همه در ميدانهاى جهاد و در شرايط حساس، ميدان نبرد را براى طلب سلامت خود رها مى كردند، اين پيامبر صلى الله عليه وآله و اهل بيتش بودند كه سر سختانه در ميدان مبارزه باقى مى ماندند و شمشيرها را به جان مى خريدند. | من اگر در آن مراسم مى شنيدم: «الست اولى بالمؤمنين من انفسهم»؟ به فكر فرو مى رفتم از سؤالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله از مردم مى پرسد درباره سلطه خود بر جان و مال آنان و اينكه هم اوست كه از جانب خدا مسلط بر شئون آنان و تدبير امورشان است و با اين همه از آنان اعتراف مى گيرد. سپس مردم را رها نمى سازد مگر با گرفتن جواب «بلى»،تا حكم الهى ماندگار و جاويدان «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را صادر كند.شكى ندارم كه اگر من در آن هنگام بودم از عمق رابطه بين شخصيت پيامبر صلى الله عليه وآله وعلى عليهماالسلام و رابطه ولايت رسول خدا بر مردم و ولايت على عليهالسلام بر آنها، دچار دهشت واضطراب مى شدم؛ و اين نكته را درمى يافتم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله بر سرنوشت امتش بعداز خود نگران و مضطرب است، و نگرانى او هنگامى بيشتر مىشود كه مى داند تمام وصايا و سفارشات او در مورد اهل بيتش و خصوصا على عليه السلام بدون اخذ اعتراف از مردم باقى مانده است. حبيب خدا مى خواهد تمام وصايا و سفارشات خود را در اين موقعيت ـ كه هيچ چيز جايگزين حالت و احساسات حاكم بر آن نمى شد ـ براى مردم تكرار كند و جواب بلى و قبول را از آنان بگيرد.اگر من در آن هنگام بودم اين احساس سراسر وجود مرا به لرزه مى انداخت كه پيامبر صلى الله عليه وآله با اين وصيت مهم و اعلان آن به اين شكل منحصر به فرد، نزديكى زمان عروجش به سوى حق تعالى را بيان مى كند و اعلام مى دارد كه از اين پس على عليه السلام مولى وجانشين او در امت است.اگر من در آن موقف با عظمت بودم در آن نداى با تأثير ـ كه هيچ مانندى براى آن نيست ـ غرق مى شدم. پيامبر صلى الله عليه وآله را مى ديدم در حالى كه چشمان مباركش به سوى آسمان دوخته شده و خدايش را با تمام خشوع ندا مى دهد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله». در آنجا من يقين مى كردم كه ممكن نيست حق تعالى دعاى پيامبرش را در آن حالت و در آن فضاى بى مثال رد كند، چرا كه خدايش به او امر كرده تا حكمتش را جارى كند: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته ...».اگر من در آن هنگام بودم قبل از بيان حكم خدا به وسيله رسولش مى يافتم كه اين امر هر چه باشد ما فوق همه تكاليف و مسئوليتها به استثناى نبوت است. يك انسان عاقل اين مطلب را چطور باور مىكند كه همه اين امور و مقدمات براى بيان امر ديگرى باشد، و اگر چنين نبود ديگر احتياجى به اين مجمع با عظمت و آن مناسبت عبادى عظيم نبود. اگر من در آن هنگام بودم و آن جمعيت با عظمت را مى ديدم كه به اين حكم الهى و سرنوشت ساز گوش فرا مى دهند، و سپس براى تبريك و تهنيت به سوى آن امام منصوب از جانب خداوند مى روند، از به وجود آمدن بذرهاى حسد و نفرت و كينه و طمع در بعضى افراد تعجب نمىكردم، چرا كه قضيه امامت و آن جانشينى بى مانند تمام نقشه ها و برنامههاى قبلى آنان را بر باد مى داد. درست است كه پيامبر صلى الله عليه وآله مسئله جانشينى على عليه السلام را سابقا بارها مطرح كردند، اما اين بار اعلام جانشينى او به صورت يك اعلان عمومى و در جمع بسيار عظيمى صورت مىگرفت، و بعد از اعلام اين امر دستور بيعت با امام صادر مىشد، و اين ديگر براى آن افراد قابل تصور و تحمل نبود.اگر من در آن هنگام بودم درمى يافتم كه چرا رهبر حقيقى كه جانشين پيامبر باشد بايد مخصوص و متعين از جانب خداوند باشد، زيرا وقتى به امت پيامبر صلى الله عليه وآله مى نگرم مى بينم اين امت نوپا و ناهمگون كه متشكل از قبايل و آداب و رسوم مختلف است و تنها عامل اتحاد آن شخص رسول اكرم صلى الله عليه وآله است، تا چه حد در معرض انحراف و پراكندگى است! از سوى ديگر وقتى على عليهالسلام را مى بينم كه امتداد دهنده طبيعى نبوت است،درمى يابم اوست كه مى تواند به بهترين نحو جاى خالى حبيب خد صلى الله عليه وآله را پر نمايد و پيوند اين امت را محكم تر كند. همانطور كه بعدها ديديم تخلف از اين امر چه مصيبتهايى بر سر امت محمد صلى الله عليه وآله آورد، كه آثار شومش تاكنون نيز بر جاى مانده است.اگر من در آن محفل با شكوه الهى بودم به تمام مسائل و معانى آن حادثه مى نگريستم و مى ديدم كه پيامبر صلى الله عليه وآله امت را پس از آن سفر مشقت بار مرخص نمى كند، بلكه آنها را متوقف مى كند تا همگان صوت وحى را بشنوند و مضمون آن را دريابند. از سوى ديگر مى ديدم كه خداوند حكيم رسولش را از اعلام نكردن اين دستور به خاطر خوف از مردم بر حذر مى دارد، زيرا كه خدايى كه او را از ابتداى زندگيش تاكنون حمايت كرده در اين مرحله حساس و سرنوشت ساز نيز او راحمايت و پشتيبانى مى كند.اگر من در آن هنگام بودم و پس از آن به دنياى كنونى بازمى گشتم و تفاسيرى را كه از آن حادثه عجيب مى شود مى شنيدم؛ و مى ديدم كه بعضى اظهار مى دارند «آن حادثه پر هيبت فقط براى اثبات دوستى و محبت پيامبر صلى الله عليه وآله و مؤمنين نسبت به على عليهالسلام بوده است»، حسدها و كينه ها و بغضها را در حق حبيب خدا و على عليه السلام احساس مى كردم. آنگاه بود كه با خود مى انديشيدم آيا وحى الهى و خوف پيامبر صلى الله عليه وآله از ابلاغ آن و تمام شرايطى كه در آن هنگام براى ابلاغ اين مهم به وجود آمد، فقط و فقط براى اعلان دوستى نبى صلى الله عليه وآله نسبت به على عليهالسلام بوده است؟! اگر اين مسئله از هيچ عاقلى پذيرفته نيست، پس چگونه از پيامبر صلى الله عليه وآله كه سيد مطلق عقلاست قابل پذيرش باشد؟!! اگر من در آن هنگام بودم و احساسات و نظرهاى مختلفى را كه در ميان مردم حاكم بود مى ديدم، سرّ دخالت مستقيم خداوند را در اين موضوع مهم درك مى كردم، و اينكه چرا فقط قول و امر نبى صلى الله عليه وآله براى اعلام اين مطلب كافى نبوده، زيرا همانطور كه مى دانيم قول و فعل و تقرير پيامبر صلى الله عليه وآله بر همگان حجت و دليل آشكار بوده و هست، و سنت نبوى متمم وحى الهى است. پس درمى يافتم كه دخالت صريح خدا به اين سبب بوده كه سخن گويان و اهل شك رسول خدا را به خويشاوند گرايى متهم نكنند، و نگويند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله پسر عم و دامادش را جانشين خود مى سازد و قصد تحكيم سلطه خاندانش را بر مسلمين دارد! ولى در واقع خود آن اشخاص مى دانستند كه چگونه رسول خدا صلى الله عليه وآله اهل بيتش را و بالخصوص على عليهالسلام را براى مصلحت اسلام دائم در خطر مى افكند، و اهل بيت او اولين مدافعان اسلام و آخرين پايمردان در اين راه بودند. هنگامى كه همه در ميدانهاى جهاد و در شرايط حساس، ميدان نبرد را براى طلب سلامت خود رها مى كردند، اين پيامبر صلى الله عليه وآله و اهل بيتش بودند كه سر سختانه در ميدان مبارزه باقى مى ماندند و شمشيرها را به جان مى خريدند. | ||
== منبع == | |||
دانشنامه غدیر،جلد ۱۵،صفحه ۷۵. | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
[[رده:مکان های مرتبط با غدیر]] | [[رده:مکان های مرتبط با غدیر]] |
ویرایش