پرش به محتوا

جانشین: تفاوت میان نسخه‌ها

۴۵۸ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۱ نوامبر ۲۰۲۱
خط ۶۹۷: خط ۶۹۷:
<big>عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله ‏اى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم به رسول‏خداصلى الله عليه وآله اقتدا كرده ‏ام، و اگر خليفه معين كنم به ابوبكر اقتدا نموده ‏ام.</big> <ref>حلية الاولياء: ج ۱ ص ۴۴.</ref>
<big>عمر بن خطاب نيز در جواب فرزندش كه از او خواسته بود تا مردم را مانند گله ‏اى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم به رسول‏خداصلى الله عليه وآله اقتدا كرده ‏ام، و اگر خليفه معين كنم به ابوبكر اقتدا نموده ‏ام.</big> <ref>حلية الاولياء: ج ۱ ص ۴۴.</ref>


'''اشكالات راه اول'''
'''<big>اشكالات راه اول</big>'''


اين احتمال كه پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ گونه احساس وظيفه‏ اى نسبت به جانشينى بعد از خود نمى ‏كرده اشكالاتى دارد كه در ذيل به آن اشاره مى‏ كنيم:
<big>اين احتمال كه پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ گونه احساس وظيفه‏ اى نسبت به جانشينى بعد از خود نمى ‏كرده اشكالاتى دارد كه در ذيل به آن اشاره مى‏ كنيم:</big>


<big>'''اول.''' نتيجه اين احتمال، اهمال يكى از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعى است كه در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات كاملى دارد كه مى‏ تواند سعادت‏ آفرين باشد. حال چگونه ممكن است پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله نسبت به اين وظيفه مهم (جانشينى) بى‏ توجه باشد؟!</big>


اول. نتيجه اين احتمال، اهمال يكى از ضروريات اسلام و مسلمين است. ما معتقديم كه اسلام دين جامعى است كه در تمام ابعاد زندگى انسان دستورات كاملى دارد كه مى‏تواند سعادت‏آفرين باشد. حال چگونه ممكن است پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله نسبت به اين وظيفه مهم )جانشينى( بى‏توجه باشد؟!
<big>'''دوم.''' اين احتمال خلاف سيره رسول‏خداصلى الله عليه وآله است. كسانى كه توجهى به تاريخ پيامبرصلى الله عليه وآله دارند مى‏ دانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است.</big>


<big>او كسى بود كه حتى در مرض موتش لشكرى را براى حفظ حدود و مرزهاى اسلامى تجهيز كرده و خود در حالى كه بيمار بود تا بيرون شهر آنان را بدرقه نمود.</big>


دوم. اين احتمال خلاف سيره رسول‏خداصلى الله عليه وآله است. كسانى كه توجهى به تاريخ پيامبرصلى الله عليه وآله دارند مى‏دانند كه چه مقدار آن حضرت در طول بيست و سه سال براى گسترش اسلام و عزت مسلمين كوشش نموده است.
<big>حضرتش كسى بود كه براى حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت دستور داد: كاغذ و قلمى آماده كنند تا وصيتى كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند.</big>


<big>آن حضرت كسى بود كه هر گاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مى‏ رفت كسى را به جاى خود نصب مى‏ كرد تا امور مردم را ساماندهى كند. مثلاً:</big>


او كسى بود كه حتى در مرض موتش لشكرى را براى حفظد حدود و مرزهاى اسلامى تجهيز كرده و خود در حالى كه بيمار بود تا بيرون شهر آنان را بدرقه نمود.
<big>در سال دوم هجرت در غزوه «بواط» سعد بن معاذ، و در غزوه «ذو العشيره» ابوسلمه مخزومى، و در غزوه «بدر كبرى» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «بنى قينقاع» و غزوه «سويق» ابولبابه انصارى را جانشين خود كرد.</big>


حضرتش كسى بود كه براى حفظ مسلمين از اختلاف و ضلالت دستور داد: كاغذ و قلمى آماده كنند تا وصيتى كند كه مردم با عمل كردن به آن گمراه نشوند.
<big>در سال سوم هجرى نيز در غزوه «قرقرة الكدر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد» ابن ام ‏مكتوم، و در غزوه «ذى امر» در نجد عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد.</big>


<big>در سال چهارم و در غزوه «بنى النضير» ابن ام‏ مكتوم، و در غزوه «بدر سوم» عبداللَّه بن رواحه را جانشين خود قرار داد.</big>


آن حضرت كسى بود كه هر گاه به خاطر جنگ از مدينه بيرون مى‏رفت كسى را به جاى خود نصب مى‏كرد تا امور مردم را ساماندهى كند. مثلاً:
<big>در سال پنجم هجرى در غزوه «ذات الرقاع» عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق» ابن ام ‏مكتوم، و در غزوه «بنى المصطلق» زيد بن حارثه را به جاى خود قرار داد.</big>


<big>در سال ششم ابن ام‏ مكتوم را در غزوه «بنى لحيان» و «ذى قرد» و «حديبيه» جانشين خود كرد.</big>


در سال دوم هجرت در غزوه »بواط« سعد بن معاذ، و در غزوه »ذو العشيره« ابوسلمه مخزومى، و در غزوه »بدر كبرى« ابن ام‏مكتوم، و در غزوه »بنى قينقاع« و غزوه »سويق« ابولبابه انصارى را جانشين خود كرد.
<big>در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه «خيبر» و «عمرة القضاء» ، و در سال هشتم على بن ابى ‏طالب ‏عليه السلام را در غزوه «تبوک» جانشين خود در مدينه قرار داد. <ref>معالم المدرستين: ج ۱ ص ۲۷۹  - ۲۷۳.</ref></big>


<big>حال با اين چنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى ‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!</big>


در سال سوم هجرى نيز در غزوه »قرقرة الكدر« و »فران« و »احد« و »حمراء الاسد« ابن ام‏مكتوم، و در غزوه »ذى امر« در نجد عثمان بن عفان را به جاى خود قرار داد.
<big>ابن ابى ‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏ گويد: ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول‏ صلى الله عليه وآله الى اهمال امر الامامة و ان يترک الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراک ما يحدث... . <ref>شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸.</ref> :</big>


<big>دلم راضى نمى ‏شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ (غدير) را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى ‏شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بى‏ سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى ‏رفت براى خود در آنجا اميرى معين مى‏ كرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمى‏ شد. پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏ تواند هيچ حادثه ‏اى را تدارک كند... .</big>


در سال چهارم و در غزوه »بنى النضير« ابن ام‏مكتوم، و در غزوه »بدر سوم« عبداللَّه بن رواحه را جانشين خود قرار داد.
<big>'''سوم.''' اين احتمال خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم <ref>الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱.</ref> : هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.</big>


<big>با اين اوصاف آيا مى‏ توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟</big>


در سال پنجم هجرى در غزوه »ذات الرقاع« عثمان بن عفان، و در غزوه »دومة الجندل« و »خندق« ابن ام‏مكتوم، و در غزوه »بنى المصطلق« زيد بن حارثه را به جاى خود قرار داد.
<big>'''چهارم.''' اين احتمال خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يک از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نموده ‏اند.</big>


<big>طبرى مى‏ گويد: ابوبكر هنگام احتضار ، عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت و به او گفت: بنويس: بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين عهدى است از ابوبكر بن ابى ‏قحافه به مسلمين. اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آنكه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد.</big>


در سال ششم ابن ام‏مكتوم را در غزوه »بنى لحيان« و »ذى قرد« و »حديبيه« جانشين خود كرد.
<big>ابوبكر بعد از هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسول‏خداست، كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما فروگذار نكرده است.<ref>تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۲۹.</ref></big>


'''<big>در اين قصه دو نكته جالب توجه است:</big>'''


در سال هفتم، سباع بن عرفطه را در غزوه »خيبر« و »عمرة القضاء« ، و در سال هشتم على بن ابى‏طالب‏عليه السلام را در غزوه »تبوك« جانشين خود در مدينه قرار داد.××× ۱ معالم المدرستين: ج ۱ ص ۲۷۹  - ۲۷۳. ×××
<big>يكى اينكه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امت اسلامى بوده، و ابوبكر براى خود جانشين معين نموده، و عمر نيز آن را تأييد كرده است.</big>


<big>دوم اينكه چگونه حبّ جاه و مقام عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبرصلى الله عليه وآله مقابله كرده و به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت هذيان دهد، ولى وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!</big>


حال با اينچنين وضعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر نبود تا براى چند روزى كه از مدينه خارج مى‏شود آنجا را از جانشين خالى گذارد، آيا ممكن است كسى تصور كند كه در سفرى كه در آن بازگشت نيست كسى را جانشين خود نكند تا به امور مردم بپردازد؟!
<big>عمر نيز، همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گله ‏اى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى. <ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۳۲.</ref></big>


ابن ابى‏الحديد هنگام گفتگوى خود با نقيب علوى درباره مسئله خلافت و جريان سقيفه و شورى مى‏گويد: ان نفسى لا تسامحنى ان انسب الى الصحابة عصيان رسول‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله و دفع النص. فقال: و انا فلا تسامحنى ايضاً نفسى ان انسب الرسول‏صلى الله عليه وآله الى اهمال امر الامامة و ان يترك الناس فوضى سدى مهملين. و قد كان لا يغيب عن المدينه الا و يؤمّر عليها اميراً و هو حىّ ليس بالبعيد عنها. فكيف لا يؤمر و هو ميت لا يقدر استدراك ما يحدث... .××× ۱ شرح نهج البلاغه: ج ۹ ص ۲۴۸. ×××:
<big>از اين داستان نيز استفاده مى‏ شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامى بوده و براى امت جانشين معين كرده ‏اند.</big>


<big>معاويه نيز براى گرفتن بيعت براى پسرش يزيد به مدينه آمد، و در ملاقاتى كه با صحابه -  از جمله عبداللَّه بن عمر -  داشت، گفت: از اينكه امت محمد را مانند گله ‏اى بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم. لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم. <ref>الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۶۸.</ref></big>


دلم راضى نمى‏شود كه بگويم اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله معصيت كردند و بر خلاف گفته او رفته و نصّ )غدير( را زير پا گذاشتند. نقيب در جواب گفت: دل من نيز راضى نمى‏شود كه بگويم پيامبرصلى الله عليه وآله اهمال كار بود و امت را رها كرده و مسلمانان را در امر امامت و جانشينى خود بى‏سرپرست گذاشت. با اينكه او هر گاه از مدينه بيرون مى‏رفت براى خود در آنجا اميرى معين مى‏كرد، و اين در حالى بود كه هنوز زنده بود و از مدينه چندان دور نمى‏شد. پس چگونه ممكن است كه براى پس از مرگش كسى را امير مسلمانان قرار ندهد؟ پس از مرگ كه ديگر نمى‏تواند هيچ حادثه‏اى را تدارك كند... .
<big>حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله بى‏ خيال باشد؟!</big>


<big>'''پنجم.''' اين احتمال خلاف سيره انبياء عليهم السلام است، زيرا با بررسى ‏هاى اوليه پى مى‏ بريم كه تمام انبياى الهى‏ عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده ‏اند و به طور قطع پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.</big>


سوم. اين احتمال خلاف دستورات پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا حضرت به مسلمانان فرمود: من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم××× ۲ الكافى: ج ۲ ص ۱۳۱. ×××: هر كسى صبح كند در حالى كه به فكر امور مسلمين نباشد از آنان نيست.
<big>به همين دليل حضرت موسى‏ عليه السلام از خداوند متعال مى‏ خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏ فرمايد: «و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى»<ref>طه /  ۳۰ ۲۹.</ref>: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.</big>


<big>ابن‏ عباس نقل مى ‏كند: يهودى ‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏ كنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مى ‏آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما (موسى بن عمران‏ عليه السلام) يوشع بن نون است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين‏ عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏ عليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏ عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين ‏عليهم السلام است.<ref>ينابيع المودة: ب ۷۶ ح ۱.</ref></big>


با اين اوصاف آيا مى‏توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه وآله به فكر آينده درخشان مسلمين نبوده است؟
<big>يعقوبى مى‏ گويد: آدم ‏عليه السلام هنگام وفات به «شيث» وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت. <ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۷.</ref></big>


<big>شيث نيز به فرزندش «انوش» وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ» و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «نوح» و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.<ref>كامل ابن‏ اثير: ج ۱ ص ۶۲  ۵۵ ۵۴ .</ref></big>


چهارم. اين احتمال خلاف سيره خلفاست، زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمين بوده و براى خود جانشين معين نموده‏اند.
<big>هنگامى كه ابراهيم ‏عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسک مردم را بر پا دارد.<ref>تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۲۸.</ref>  اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب» ، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.</big>


طبرى مى‏گويد: ابوبكر هنگام احتضار عثمان را در اتاقى خلوت به حضور پذيرفت و به او گفت: بنويس: بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين عهدى است از ابوبكر بن ابى‏قحافه به مسلمين. اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براى آنكه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمر بن خطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد.
<big>داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.</big>


<big>عيسى‏ عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات ، خداوند به او وحى نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبياء عليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.</big>


ابوبكر بعد از هوش آمدن نوشته او را تصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اى مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسول‏خداست، كه در آن از هيچ نصيحتى براى شما فروگذار نكرده است.××× ۱ تاريخ طبرى: ج ۳ ص ۴۲۹. ×××
<big>و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله رسيد. <ref>اثبات الوصية: ص ۷۰.</ref></big>


<big>اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل ‏بيت‏ عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏ سنت معتقدند كه انبياء عليهم السلام از خود مالى به ارث نمى ‏گذاشته ‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.</big>


در اين قصه دو نكته جالب توجه است:
<big>حال آيا ممكن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!</big>
 
 
يكى اينكه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امت اسلامى بوده، و ابوبكر براى خود جانشين معين نموده، و عمر نيز آن را تأييد كرده است.
 
 
دوم اينكه چگونه حبّ جاه و مقام عمر را بر آن واداشت كه با وصيت پيامبرصلى الله عليه وآله مقابله كرده و به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت هذيان دهد، ولى وصيت ابوبكر در حال احتضار را قبول كرده و هرگز آن را به هذيان نسبت نداد؟!
 
 
عمر نيز، همين كه احساس كرد مرگش حتمى است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عايشه فرستاد تا از او براى دفن در حجره پيامبرصلى الله عليه وآله اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براى عمر چنين پيغام فرستاد: مبادا امت پيامبرصلى الله عليه وآله را مانند گله‏اى بدون چوپان رها كرده و براى آنان جانشين معين نكنى.××× ۲ الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۳۲. ×××
 
 
از اين داستان نيز استفاده مى‏شود كه عايشه و عمر نيز به فكر آينده امت اسلامى بوده و براى امت جانشين معين كرده‏اند.
 
معاويه نيز براى گرفتن بيعت براى پسرش يزيد به مدينه آمد، و در ملاقاتى كه با صحابه -  از جمله عبداللَّه بن عمر -  داشت، گفت: از اينكه امت محمد را مانند گله‏اى بدون چوپان رها كنم ناخوشنودم. لذا در فكر جانشينى فرزند خود يزيد هستم.××× ۱ الامامة و السياسة: ج ۱ ص ۱۶۸. ×××
 
 
حال چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله بى‏خيال باشد؟!
 
 
پنجم. اين احتمال خلاف سيره انبياعليهم السلام است، زيرا با بررسى‏هاى اوليه پى مى‏بريم كه تمام انبياى الهى‏عليهم السلام براى بعد از خود جانشين معين كرده‏اند و به طور قطع پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله نيز از اين خصوصيت مستثنى نيست.
 
 
به همين دليل حضرت موسى‏عليه السلام از خداوند متعال مى‏خواهد كه وزيرى را براى او معين كند؛ آنجا كه مى‏فرمايد: »و اجعل لى وزيراً من اهلى . هارون اخى«××× ۲ طه /  ۳۰ ۲۹. ×××: و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده. برادرم هارون را.
 
 
ابن‏عباس نقل مى‏كند: يهودى‏اى به نام نعثل خدمت رسول‏خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى محمد! از تو درباره امورى سؤال مى‏كنم كه در خاطرم وارد شده. اگر جواب دهى به تو ايمان مى‏آورم. اى محمد! به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه جانشينى داشته است. و جانشين نبى ما )موسى بن عمران‏عليه السلام( يوشع بن نون است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ان وصيّى على بن ابى‏طالب‏عليه السلام، و بعده سبطاى الحسن و الحسين‏عليهما السلام، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين‏عليهم السلام... : همانا وصىّ من على بن ابى‏طالب‏عليه السلام، و بعد از او دو سبط من حسن و حسين‏عليهما السلام، و بعد از آن دو نه امام از صلب حسين‏عليهم السلام است.××× ۳ ينابيع المودة: ب ۷۶ ح ۱. ×××
 
 
يعقوبى مى‏گويد: آدم‏عليه السلام هنگام وفات به »شيث« وصيت نمود، و او را به تقوى و حسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيل لعين بر حذر داشت.××× ۴ تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۷. ×××
 
شيث نيز به فرزندش »انوش« وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش »قينان« و او به فرزندش »مهلائيل« و او به فرزندش »يرد« و او به فرزندش »ادريس« وصيت نمود. ادريس نيز به فرزندش »متوشلخ« و او به فرزندش »لمك« و او به فرزندش »نوح« و نوح نيز به فرزندش »سام« وصيت نمود.××× ۱ كامل ابن‏اثير: ج ۱ ص ۶۲  ۵۵ ۵۴ . ×××
 
 
هنگامى كه ابراهيم‏عليه السلام خواست از مكه حركت كند به فرزندش »اسماعيل« وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را بر پا دارد.××× ۲ تاريخ يعقوبى: ج ۱ ص ۲۸. ××× اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش »اسحاق« وصيت نمود، و او نيز به فرزندش »يعقوب« ، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت.
 
 
داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياى خدايت عمل كن و مواثيق و عهدها و وصاياى او را كه در تورات است حفظ نما.
 
 
عيسى‏عليه السلام نيز به شمعون وصيت كرده، و شمعون نيز هنگام وفات خداوند به او وحى نمود كه حكمت )نور خدا( و تمام مواريث انبياعليهم السلام را نزد يحيى به امانت بگذارد.
 
 
و يحيى را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسى قرار دهد. اينچنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله رسيد.××× ۳ اثبات الوصية: ص ۷۰. ×××
 
 
اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل‏بيت‏عليهم السلام محدود نبوده است. خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه اهل‏سنت معتقدند كه انبياعليهم السلام از خود مالى به ارث نمى‏گذاشته‏اند، بلكه وصايت در امر هدايت و رهبرى جامعه و حفظ شرع و شريعت نيز بوده است.
 
 
حال آيا ممكن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله از اين قانون عقلايى مستثنى باشد؟!


سلمان فارسى از رسول‏خداصلى الله عليه وآله سؤال كرد: يا رسول‏اللَّه، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيك؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيك. قال: تعلم من وصى موسى‏عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى‏طالب‏عليه السلام××× ۱ كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۱۰ ح ۳۲۹۵۳ و ج ۹ ص ۱۱۴ ۱۱۳. ×××:
سلمان فارسى از رسول‏خداصلى الله عليه وآله سؤال كرد: يا رسول‏اللَّه، ان لكلّ نبى وصياً. فمن وصيك؟ فسكت عنّى. فلمّا كان بعد رآنى فقال: يا سلمان! فأسرعت اليه، قلت: لبيك. قال: تعلم من وصى موسى‏عليه السلام؟ قال: نعم، يوشع بن نون. قال: لِم؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فان وصيّى و موضع سرّى و خير من اترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى‏طالب‏عليه السلام××× ۱ كنز العمال: ج ۱۱ ص ۶۱۰ ح ۳۲۹۵۳ و ج ۹ ص ۱۱۴ ۱۱۳. ×××: