سلطنت: تفاوت میان نسخه‌ها

۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۰ نوامبر ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
(تکمیل پادشاه)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
== <big>آمدن «مَولى»به معناى «پادشاه»<ref><big>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص 359،358.</big> </ref></big> ==
== <big>آمدن «مَولى»به معناى «پادشاه»<ref>چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص ۳۵۹،۳۵۸. </ref></big> ==
<big>يكى از ادله قاطع بر آمدن «مَولى» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته ‏اند و هم ‏معناى معناى «أولى» است. از جمله آمدن «مَولى» به معناى «پادشاه» است؛ كه گروهى از دانشمندان اهل‏ سنت واژه مَولى را به «پادشاه» تفسير و معنى كرده ‏اند:</big>
<big>يكى از ادله قاطع بر آمدن «مَولى» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته ‏اند و هم ‏معناى معناى «أولى» است. از جمله آمدن «مَولى» به معناى «پادشاه» است؛ كه گروهى از دانشمندان [[اهل‏ سنت]] واژه مَولى را به «پادشاه» [[تفسیر]] و معنى كرده ‏اند:</big>


<big>بخارى در كتاب التفسير مى ‏نويسد: باب «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالىَ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَ الأقرَبُونَ وَ الَذينَ عاقَدَت أيمانُكُم فَآتُوهُم نَصيبَهُم إنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَى‏ءٍ شَهيداً»<ref><big>ترجمه: براى آنچه پدر و مادر و خويشان و هم ‏پيمانان شما بر جاى نهاده ‏اند وارثانى كه به ارث بردن أولى هستند قرار داده‏ ايم پس بهره آنان را به آنان بدهيد كه خدا بر هر چيزى گواه است. نساء /  33.</big></ref>: مَعمَر گويد: مراد از «موالى» اولياى ورثه ‏اى‏ اند كه با شما پيمان بسته ‏اند. موالى در اينجا جمع «مَولى» به معناى هم ‏پيمان و كسى است كه ميان او و شما پيمان بسته شده است. «مَولى» همچنين به معانى: پسرعمو، آزادكننده بنده، آزادشده، پادشاه و هم دين است.<ref><big>صحيح بخارى (به شرح ابن‏ حجر) : ج 8 ص 199.</big></ref></big>
<big>بخارى در كتاب التفسير مى ‏نويسد: باب «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالىَ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَ الأقرَبُونَ وَ الَذينَ عاقَدَت أيمانُكُم فَآتُوهُم نَصيبَهُم إنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَى‏ءٍ شَهيداً»<ref>ترجمه: براى آنچه پدر و مادر و خويشان و هم ‏پيمانان شما بر جاى نهاده ‏اند وارثانى كه به ارث بردن أولى هستند قرار داده‏ ايم پس بهره آنان را به آنان بدهيد كه خدا بر هر چيزى گواه است. نساء /  ۳۳.</ref>: مَعمَر گويد: مراد از «موالى» اولياى ورثه ‏اى‏ اند كه با شما پيمان بسته ‏اند. موالى در اينجا جمع «مَولى» به معناى هم ‏پيمان و كسى است كه ميان او و شما پيمان بسته شده است. «مَولى» همچنين به معانى: پسرعمو، آزادكننده بنده، آزادشده، پادشاه و هم دين است.<ref>صحيح بخارى (به شرح ابن‏ حجر) : ج ۸ ص ۱۹۹.</ref></big>


<big>بى‏ گمان، آمدن «مَولى» به معناى پادشاه نيز براى ثابت شدن مطلوب شيعه از حديث غدير كافى است، زيرا پادشاه و ولىّ ‏امر يک معنى دارند. اگر كسى در اين هم معنايى بودن ترديد كند، برايش سخنان شارحان صحيح بخارى را نقل مى ‏كنيم:</big>
<big>بى‏ گمان، آمدن «مَولى» به معناى پادشاه نيز براى ثابت شدن مطلوب شيعه از [[حدیث غدیر]] كافى است، زيرا پادشاه و ولىّ ‏امر يک معنى دارند. اگر كسى در اين هم معنايى بودن ترديد كند، برايش سخنان شارحان صحيح بخارى را نقل مى ‏كنيم:</big>


<big>بدرالدين عَينى مى ‏نويسد: لفظ «مَولى» براى معانى بسيارى مى‏ آيد... . چهارم: به پادشاه مَولى مى‏ گويند، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى ‏گيرد.<ref><big>عمدة القارى: ج 18 ص 170.</big></ref></big>
<big>بدرالدين عَينى مى ‏نويسد: لفظ «مَولى» براى معانى بسيارى مى‏ آيد... . چهارم: به پادشاه مَولى مى‏ گويند، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى ‏گيرد.<ref>عمدة القارى: ج ۱۸ ص ۱۷۰.</ref></big>


<big>شِهاب‏ الدين قَسطَلانى مى ‏گويد: يكى از معانى «مَولى» پادشاه است، زيرا او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى‏ گيرد.<ref><big>ارشاد السارى: ج 7 ص 77.</big></ref></big>
<big>شِهاب‏ الدين قَسطَلانى مى ‏گويد: يكى از معانى «مَولى» پادشاه است، زيرا او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى‏ گيرد.<ref>ارشاد السارى: ج ۷ ص ۷۷.</ref></big>


<big>بنابراين به پادشاه «مَولى» گفته مى‏ شود، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى ‏گيرد. پس قطعاً «مَولى» به معناى ولىّ امر و متولّى امر نيز به كار مى ‏رود. افزون بر اينها، اين معنى به روشنى از سخنان لغويان به دست مى‏ آيد. جوهرى مى ‏نويسد: مَلَكوت از ريشه مُلک است، مانند رَهَبوت از ريشه رَهبَة؛ مى‏ گويند: مَلَكوت عِراق از آن او است. مَلْكُوَه -  بر وزن تَرْقُوَه -  عراق نيز گفته مى ‏شود. معناى اين واژه پادشاهى و عزّت است. پس او مليک و مَلِک و مَلْک است، مثل فَخِذ و فَخْذ. گويا مَلْک مخفّف مَلِک و مَلِک مقصورِ مالک يا مليک است. جمع مَلِک و مَلْک، ملوک و املاک است. اسم اين مصدر مُلک و اسم مكان آن مملكت است. تَمَلَّكَهُ يعنى به زور آن را مالک شد. و «مليک النحل» ملكه زنبورهاى عسل است.<ref><big>الصحاح: «ملک» .</big></ref></big>
<big>بنابراين به پادشاه «مَولى» گفته مى‏ شود، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى ‏گيرد. پس قطعاً «مَولى» به معناى ولىّ امر و متولّى امر نيز به كار مى ‏رود. افزون بر اينها، اين معنى به روشنى از سخنان لغويان به دست مى‏ آيد. جوهرى مى ‏نويسد: مَلَكوت از ريشه مُلک است، مانند رَهَبوت از ريشه رَهبَة؛ مى‏ گويند: مَلَكوت عِراق از آن او است. مَلْكُوَه -  بر وزن تَرْقُوَه -  عراق نيز گفته مى ‏شود. معناى اين واژه پادشاهى و عزّت است. پس او مليک و مَلِک و مَلْک است، مثل فَخِذ و فَخْذ. گويا مَلْک مخفّف مَلِک و مَلِک مقصورِ مالک يا مليک است. جمع مَلِک و مَلْک، ملوک و املاک است. اسم اين مصدر مُلک و اسم مكان آن مملكت است. تَمَلَّكَهُ يعنى به زور آن را مالک شد. و «مليک النحل» ملكه زنبورهاى عسل است.<ref>الصحاح: «ملک».</ref></big>


<big>همچنين لغويانى كه لغات عربى را به فارسى ترجمه كرده ‏اند، مانند صاحب «صراح اللغة» و «منتهى الأرب فى لغات العرب» واژه «ملک» را به شاه و پادشاه ترجمه كرده ‏اند.</big>
<big>همچنين لغويانى كه لغات عربى را به فارسی [[ترجمه]] كرده ‏اند، مانند صاحب «صراح اللغة» و «منتهى الأرب فى لغات العرب» واژه «ملک» را به شاه و پادشاه ترجمه كرده ‏اند.</big>


<big>مراد از «مَعمَر» در كلام بخارى، ابوعبيده مَعمَر بن مثنّى لغوى است. ابن‏ حجر عسقلانى به اين نكته تصريح كرده و نوشته كه اين سخن مذكور را در «مجاز القرآن» ابوعبيده مَعمَر بن راشد ديده است.</big>
<big>مراد از «مَعمَر» در كلام بخارى، ابوعبيده مَعمَر بن مثنّى لغوى است. ابن‏ حجر عسقلانى به اين نكته تصريح كرده و نوشته كه اين سخن مذكور را در «مجاز القرآن» ابوعبيده مَعمَر بن راشد ديده است.</big>
خط ۱۸: خط ۱۸:
<big>عبدالرزّاق از او نقل كرده كه وى ذيل آيه «لِكُلٍّ جَعلنا مَوالِىَ» گفته است: موالى اولياى پدر و برادر و پسر و غير آنان از خويشاوندان پدرى هستند. قاضى اسماعيل نيز در «الأحكام» اين سخن را از طريق محمد بن ثور از مَعمَر نقل كرده است. ابوعبيده گويد: «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالِىَ» يعنى اوليا و ورثه. «و كسانى كه با آنان پيمان بسته ‏ايد» پس «مَولى» در معناى ابن‏ عمّ و... به كار مى ‏رود.</big>
<big>عبدالرزّاق از او نقل كرده كه وى ذيل آيه «لِكُلٍّ جَعلنا مَوالِىَ» گفته است: موالى اولياى پدر و برادر و پسر و غير آنان از خويشاوندان پدرى هستند. قاضى اسماعيل نيز در «الأحكام» اين سخن را از طريق محمد بن ثور از مَعمَر نقل كرده است. ابوعبيده گويد: «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالِىَ» يعنى اوليا و ورثه. «و كسانى كه با آنان پيمان بسته ‏ايد» پس «مَولى» در معناى ابن‏ عمّ و... به كار مى ‏رود.</big>


<big>و سخنش را تا آنجا كه بخارى آورده ادامه داده است. وى در مولايى كه به معناى پسرعمو است اين شعر را شاهد آورده است: «مَهلاً بَنى عَمِّنا مَهلاً مَوالينا» . از ديگر معانى «مَولى» كه ابوعبيده آنها را ذكر نكرده ولى ديگر لغويان آنها را ذكر كرده ‏اند اين است: محبّ، پناه ‏دهنده، ياور، داماد، تابع و ولىّ.<ref><big>فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج 8 ص 199.</big></ref></big>
<big>و سخنش را تا آنجا كه بخارى آورده ادامه داده است. وى در مولايى كه به معناى پسر عمو است اين شعر را شاهد آورده است: «مَهلاً بَنى عَمِّنا مَهلاً مَوالينا» . از ديگر معانى «مَولى» كه ابوعبيده آنها را ذكر نكرده ولى ديگر لغويان آنها را ذكر كرده ‏اند اين است: محبّ، پناه ‏دهنده، ياور، داماد، تابع و ولىّ.<ref>فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۸ ص ۱۹۹.</ref></big>


<big>همچنين ابن‏ حجر آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ» را از لغويان نقل كرده است.</big>  
<big>همچنين ابن‏ حجر آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ» را از لغويان نقل كرده است.</big>  


== <big>رسيدن خبر غدير به پادشاهان<ref> <big>ژرفاى غدير: ص 73.</big></ref></big> ==
== <big>رسيدن خبر غدير به پادشاهان<ref> ژرفاى غدير: ص ۷۳.</ref></big> ==
<big>  يكى از اقشارى كه خبر غدير به آنان رسيد پادشاهان كشورهاى مجاور بودند. پس از سه روز كه مراسم غدير پايان يافت، آن روزها با عنوان «ايام الولاية» در ذهن ‏ها و بر صفحه تاريخ نقش بست.</big>
<big>  يكى از اقشارى كه خبر غدیر به آنان رسيد پادشاهان كشورهاى مجاور بودند. پس از سه روز كه مراسم غدير پايان يافت، آن روزها با عنوان «ايام الولاية» در ذهن ‏ها و بر صفحه تاريخ نقش بست.</big>


<big>گروه ‏ها و قبايل عرب، با دنيايى از معارف اسلام، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينِ او، راهىِ ديار خود شدند. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز عازم  مدينه شد در حالى كه كاروان  اسلام را به سر منزل مقصود رسانده بود.</big>
<big>گروه ‏ها و قبايل عرب، با دنيايى از معارف اسلام، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينِ او، راهىِ ديار خود شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز عازم  مدينه شد در حالى كه كاروان [[اسلام]] را به سر منزل مقصود رسانده بود.</big>
 
<big>خبر غدير و سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله در آن مجمع عظيم، در شهرها منتشر شد، و به سرعت شايع گرديد و به گوش همگان رسيد. بدون شک اين خبر مهم توسط مسافران و ساربانان و بازرگانان تا اقصى نقاط عالم آن روز يعنى ايران و روم و چين پخش شد، و غير مسلمانان هم از آن با اطلاع شدند.</big>
 
<big>در بُعد ديگر، پادشاهان ممالک كه از قدرت نوپاى اسلام وحشت داشتند و چشم طمع به ايام بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله دوخته بودند، با شنيدن خبر تعيين جانشينى چون على‏ عليه السلام نقشه‏ هاى خود را بر آب ديدند.<ref><big>بصائر الدرجات: ص 201،54. اقبال الاعمال: ص 459،453. مختصر بصائر الدرجات: ص 109. الاختصاص: ص 272. مناقب آل ابى‏ طالب: ج 3 ص 40. فيض القدير: ج 6 ص 281. بحار الانوار: ج 37 ص 136 و ج 39 ص 336 و ج 41 ص 228. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 68 . كشف المهم: ص 109. احقاق الحق: ج 2 ص 474 و ج 6 ص 358 و ج 12 ص 9.</big></ref></big>


<big>خبر غدير و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله در آن مجمع عظيم، در شهرها منتشر شد، و به سرعت شايع گرديد و به گوش همگان رسيد. بدون شک اين خبر مهم توسط مسافران و ساربانان و بازرگانان تا اقصى نقاط عالم آن روز يعنى ايران و روم و چين پخش شد، و غير مسلمانان هم از آن با اطلاع شدند.</big>


<big>در بُعد ديگر، پادشاهان ممالک كه از قدرت نوپاى اسلام وحشت داشتند و چشم طمع به ايام بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله دوخته بودند، با شنيدن خبر تعيين جانشينى چون على‏ عليه السلام نقشه‏ هاى خود را بر آب ديدند.<ref>بصائر الدرجات: ص ۲۰۱،۵۴. اقبال الاعمال: ص ۴۵۹،۴۵۳. مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۰۹. الاختصاص: ص ۲۷۲. مناقب آل ابى‏ طالب: ج ۳ ص ۴۰. فيض القدير: ج ۶ ص ۲۸۱. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۶ و ج ۳۹ ص ۳۳۶ و ج ۴۱ ص ۲۲۸. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۶۸ . كشف المهم: ص ۱۰۹. احقاق الحق: ج ۲ ص ۴۷۴ و ج ۶ ص ۳۵۸ و ج ۱۲ ص ۹.</ref></big>
== <big>پانویس</big> ==
== <big>پانویس</big> ==