|
|
خط ۱٬۰۱۹: |
خط ۱٬۰۱۹: |
| ه) بگوئيد: «حمد و سپاس خداى را كه ما را به اين مطلب هدايت كرد، و اگر خداوند هدايت نكرده بود هدايت نمى يافتيم» . | | ه) بگوئيد: «حمد و سپاس خداى را كه ما را به اين مطلب هدايت كرد، و اگر خداوند هدايت نكرده بود هدايت نمى يافتيم» . |
|
| |
|
| == <big>لعن بر بيعت شكنان غدير<ref><big>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۹.</big></ref></big> == | | == لعن بر بيعت شكنان غدير<big><ref><big>اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص ۹.</big></ref></big> == |
| <big>در ماجراى غصب خلافت و بردن اميرالمؤمنين عليه السلام براى بيعت با [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]]، سلمان مى گويد: على عليه السلام را نزد ابوبكر رساندند در حالى كه مى فرمود:</big>
| | در ماجراى غصب خلافت و بردن اميرالمؤمنين عليه السلام براى بيعت با [[ابوبکر بن ابی قحافه|ابوبکر]]، سلمان مى گويد: على عليه السلام را نزد ابوبكر رساندند در حالى كه مى فرمود: |
|
| |
|
| <big>به خدا قسم، اگر شمشيرم در دستم قرار مى گرفت مى دانستيد كه هرگز به اين كار دست نمى يابيد. به خدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمى كنم، و اگر چهل نفر برايم ممكن مى شد جمعيت شما را متفرق مى ساختم، ولى خدا لعنت كند اقوامى را كه با من بيعت كردند و سپس مرا خوار نمودند.<ref><big>كتاب سليم: حديث ۴.</big></ref></big>
| | به خدا قسم، اگر شمشيرم در دستم قرار مى گرفت مى دانستيد كه هرگز به اين كار دست نمى يابيد. به خدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمى كنم، و اگر چهل نفر برايم ممكن مى شد جمعيت شما را متفرق مى ساختم، ولى خدا لعنت كند اقوامى را كه با من بيعت كردند و سپس مرا خوار نمودند.<ref><big>كتاب سليم: حديث ۴.</big></ref> |
|
| |
|
| == <big>مراسم همزمان با بيعت در غدير<ref><big>سخنرانى استثنائى غدير: ص ۸۰ .</big></ref></big> == | | == مراسم همزمان با بيعت در غدير<big><ref><big>سخنرانى استثنائى غدير: ص ۸۰ .</big></ref></big> == |
| <big> براى آنكه عصاره خطبه يک ساعته غدير براى همه معلوم شده و نقطه تمركز اين خطابه جهانى تا ابد روشن باشد، مسئله اعلان عمومى آن در نظر گرفته شد. از آثار اين برنامه آن بود كه عده اى مريض القلب نتوانند فرازهاى ديگرى از خطبه را با اهميت تر از فراز اصلى آن نشان دهند و مسير فكرى خطبه را به انحراف بكشانند.</big> | | <big> </big> براى آنكه عصاره خطبه يک ساعته غدير براى همه معلوم شده و نقطه تمركز اين خطابه جهانى تا ابد روشن باشد، مسئله اعلان عمومى آن در نظر گرفته شد. از آثار اين برنامه آن بود كه عده اى مريض القلب نتوانند فرازهاى ديگرى از خطبه را با اهميت تر از فراز اصلى آن نشان دهند و مسير فكرى خطبه را به انحراف بكشانند. |
|
| |
|
| <big>در حالى كه مردم به نوبت براى بيعت مى آمدند، پيامبرصلى الله عليه وآله به منادى خود دستور داد تا در جاى جاى غدير گردش كند و پيام اصلى غدير را با صداى بلند بين مردم تكرار كند كه متن آن از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله چنين تعيين شد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» .</big>
| | در حالى كه مردم به نوبت براى بيعت مى آمدند، پيامبرصلى الله عليه وآله به منادى خود دستور داد تا در جاى جاى غدير گردش كند و پيام اصلى غدير را با صداى بلند بين مردم تكرار كند كه متن آن از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله چنين تعيين شد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» . |
|
| |
|
| <big>سيل جمعيتى كه در هر سوى بيابان غدير در انتظار نوبت بيعت بودند، ناگهان با منادى پيامبرصلى الله عليه وآله رو به رو شدند كه با صداى بلند عصاره غدير را در گوش مردم تكرار مى كرد و بار ديگر توجه آنان را به نقطه حساس غدير جلب مى نمود.</big>
| | سيل جمعيتى كه در هر سوى بيابان غدير در انتظار نوبت بيعت بودند، ناگهان با منادى پيامبرصلى الله عليه وآله رو به رو شدند كه با صداى بلند عصاره غدير را در گوش مردم تكرار مى كرد و بار ديگر توجه آنان را به نقطه حساس غدير جلب مى نمود. |
|
| |
|
| <big>نتيجه اين اعلام آن بود كه همه بدانند آن مراسم مفصل بر گِرد اين جمله در طواف است، و اگر اين فراز غدير ناديده گرفته شود حق بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله ضايع شده است. در نگاهى ديگر اگر كسى مفهوم اين جملات را دريابد همه غدير را دريافته است، و درک كامل اين عبارات جز در سايه فهم همه جوانب واقعه غدير امكان پذير نخواهد بود.<ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۴۰ ص ۴۱. امالى الشيخ المفيد: ص ۵۷ .</ref></big>
| | نتيجه اين اعلام آن بود كه همه بدانند آن مراسم مفصل بر گِرد اين جمله در طواف است، و اگر اين فراز غدير ناديده گرفته شود حق بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله ضايع شده است. در نگاهى ديگر اگر كسى مفهوم اين جملات را دريابد همه غدير را دريافته است، و درک كامل اين عبارات جز در سايه فهم همه جوانب واقعه غدير امكان پذير نخواهد بود.<big><ref>بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷ و ج ۴۰ ص ۴۱. امالى الشيخ المفيد: ص ۵۷ .</ref></big> |
|
| |
|
|
| |
|
| <big>'''مفهوم بيعت و جوانب آن<ref> نقش غدير در امامت حضرت اميرعليه السلام (استادولى) : ص ۴۶-۶۱ . اسرار غدير: ص ۲۲۵. غدير در گذر زمان (مهدى پور) : ص ۶۲-۶۵ ، ۷۵-۱۱۹ .</ref>'''</big>
| |
|
| |
|
| <big>يكى از دلائل امامت و ولايت على عليه السلام بيعتى است كه با آن حضرت در غدير خم صورت گرفت. در مورد بيعت در غدير خم از چند دريچه مى توان سخن گفت:</big> | | '''مفهوم بيعت و جوانب آن<big><ref> نقش غدير در امامت حضرت اميرعليه السلام (استادولى) : ص ۴۶-۶۱ . اسرار غدير: ص ۲۲۵. غدير در گذر زمان (مهدى پور) : ص ۶۲-۶۵ ، ۷۵-۱۱۹ .</ref></big>''' |
|
| |
|
| | يكى از دلائل امامت و ولايت على عليه السلام بيعتى است كه با آن حضرت در غدير خم صورت گرفت. در مورد بيعت در غدير خم از چند دريچه مى توان سخن گفت: |
|
| |
|
| <big>'''بيعت و نقش اجتماعى'''</big>
| |
|
| |
|
| <big>در ميان عرب رسم اين بود كه هر گاه خريد و فروشى صورت مى دادند، پس از آنكه صيغه مربوطه خوانده مى شد و معامله صورت مى گرفت، با يكديگر دست مى دادند يا دست بر دست يكديگر مى زدند كه نشانه قطعى شدن معامله بود. اين عمل را مصافقه و بيعت و آن معامله را بيع مى گفتند.</big>
| |
|
| |
|
| <big>سپس معناى آن را تعميم دادند و در هر قرار داد و پيمانى كه با يكديگر مى بستند دست بيعت مى دادند، زيرا با اين كار گويا بيعت كننده طاعت و تسليم خود را، و بيعت شونده نصرت و يارى خود را مى فروشد و به طرف مقابل واگذار مى نمايد. به اين وسيله هر يک از بيعت كنندگان خود را در مقابل ديگرى متعهد و مسئول مى دانست و حق شكستن آن پيمان را نداشت، و پيمان شكنى بى دليل يكى از خيانت هاى بزرگ شمرده مى شد.</big>
| | '''بيعت و نقش اجتماعى''' |
|
| |
|
| | در ميان عرب رسم اين بود كه هر گاه خريد و فروشى صورت مى دادند، پس از آنكه صيغه مربوطه خوانده مى شد و معامله صورت مى گرفت، با يكديگر دست مى دادند يا دست بر دست يكديگر مى زدند كه نشانه قطعى شدن معامله بود. اين عمل را مصافقه و بيعت و آن معامله را بيع مى گفتند. |
|
| |
|
| <big>'''انواع بيعت'''</big>
| | سپس معناى آن را تعميم دادند و در هر قرار داد و پيمانى كه با يكديگر مى بستند دست بيعت مى دادند، زيرا با اين كار گويا بيعت كننده طاعت و تسليم خود را، و بيعت شونده نصرت و يارى خود را مى فروشد و به طرف مقابل واگذار مى نمايد. به اين وسيله هر يک از بيعت كنندگان خود را در مقابل ديگرى متعهد و مسئول مى دانست و حق شكستن آن پيمان را نداشت، و پيمان شكنى بى دليل يكى از خيانت هاى بزرگ شمرده مى شد. |
|
| |
|
| <big>بيعت به خاطر اهدافى صورت مى گرفت، و در اسلام در عهد رسول خدا صلى الله عليه وآله بيعت هاى گوناگونى صورت گرفته است:</big>
| |
|
| |
|
| <big>الف) براى پذيرش اسلام و تعهد عملى به آن: مانند بيعت اول در عقبه، كه پيش از هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله دوازده تن از مسلمانان مدينه در موسم حج به مكه آمدند و در عقبه منى با آن حضرت بيعت كردند كه شرک نورزند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند و... .</big>
| |
|
| |
|
| <big>ب) براى حمايت و نصرت: مانند بيعت دوم در عقبه، كه در يكى ديگر از مراسم حج هفتاد و سه مرد و دو زن از مسلمانان مدينه در همان عقبه خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدند و با حضرتش بيعت كردند كه از او حمايت كنند همانگونه كه از خانواده خود حمايت مى كنند.</big>
| | '''انواع بيعت''' |
|
| |
|
| <big>ج) براى امرى خاص مثل جنگ و صلح: مانند بيعت رضوان يا بيعت شجره، كه در سال ششم هجرى پيامبرصلى الله عليه وآله با گروهى از مسلمانان عازم عمره شدند و مشركان مكه در محلى به نام حدَيبيه راه را بر آنان بسته و مانع حركت و ورود ايشان به مكه شدند. پيامبرصلى الله عليه وآله در آنجا از همراهان خود بيعت گرفت كه تا دم مرگ پايدارى كنند و از ميدان نگريزند و ... . سرانجام كار به مصالحه كشيد كه به صلح حديبيه مشهور است.</big>
| | بيعت به خاطر اهدافى صورت مى گرفت، و در اسلام در عهد رسول خدا صلى الله عليه وآله بيعت هاى گوناگونى صورت گرفته است: |
|
| |
|
| | الف) براى پذيرش اسلام و تعهد عملى به آن: مانند بيعت اول در عقبه، كه پيش از هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله دوازده تن از مسلمانان مدينه در موسم حج به مكه آمدند و در عقبه منى با آن حضرت بيعت كردند كه شرک نورزند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند و... . |
|
| |
|
| <big>'''اركان و شرايط بيعت'''</big>
| | ب) براى حمايت و نصرت: مانند بيعت دوم در عقبه، كه در يكى ديگر از مراسم حج هفتاد و سه مرد و دو زن از مسلمانان مدينه در همان عقبه خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله رسيدند و با حضرتش بيعت كردند كه از او حمايت كنند همانگونه كه از خانواده خود حمايت مى كنند. |
|
| |
|
| <big>چنان نيست كه هر بيعتى صورت گرفت درست و قابل عمل و غير قابل نقض باشد، بلكه بيعت داراى اركان و شرايطى است كه بايد مراعات گردد. براى بيعت سه ركن و شرط ذكر كرده اند:</big>
| | ج) براى امرى خاص مثل جنگ و صلح: مانند بيعت رضوان يا بيعت شجره، كه در سال ششم هجرى پيامبرصلى الله عليه وآله با گروهى از مسلمانان عازم عمره شدند و مشركان مكه در محلى به نام حدَيبيه راه را بر آنان بسته و مانع حركت و ورود ايشان به مكه شدند. پيامبرصلى الله عليه وآله در آنجا از همراهان خود بيعت گرفت كه تا دم مرگ پايدارى كنند و از ميدان نگريزند و ... . سرانجام كار به مصالحه كشيد كه به صلح حديبيه مشهور است. |
|
| |
|
| <big>'''اول: بيعت كننده بايد بالغ، عاقل و مختار باشد.'''</big>
| |
|
| |
|
| <big>'''دوم: بيعت شونده بايد كسى باشد كه توان عمل به مواد بيعت را دارا بوده و با اختيار پذيراى بيعت باشد.'''</big>
| |
|
| |
|
| <big>'''سوم: بيعت بايد درباره امرى مشروع صورت گيرد.'''</big>
| | '''اركان و شرايط بيعت''' |
|
| |
|
| <big>در تاريخ اسلام بيعت هايى اعم از حق و ناحق، فراوان به چشم مى خورد:</big>
| | چنان نيست كه هر بيعتى صورت گرفت درست و قابل عمل و غير قابل نقض باشد، بلكه بيعت داراى اركان و شرايطى است كه بايد مراعات گردد. براى بيعت سه ركن و شرط ذكر كرده اند: |
|
| |
|
| <big>بيعت در سقيفه درباره خلافت خليفه اول واجد شرايط لازم نبود، زيرا به بيعت كنندگان مهلت تأمل و انديشه داده نشد و نوعى اجبار در ميان بود و نارضايتى بسيارى از اصحاب را به دنبال داشت.<ref>سقيفه (عسكرى) : ص ۶۳،۵۴ .</ref> حتى عمر گفت: كانت بيعة ابى بكر فلتة، وقى اللَّه شرها. فمن عاد لمثلها فاقتلوه<ref>صحيح بخارى: ج ۸ ص ۲۱۰، باب رجم الحبلى. مسند احمد: ج ۱ ص ۵۵ . سيره ابن هشام: ج ۴ ص ۳۰۹.</ref>: بيعت با ابوبكر با شتاب انجام گرفت، و خداوند شر آن را بازداشت. پس هر كه دوباره چنين عمل كند او را بكشيد.</big>
| | '''اول: بيعت كننده بايد بالغ، عاقل و مختار باشد.''' |
|
| |
|
| <big>بيعتى كه معاويه براى فرزند پليدش يزيد از مردم گرفت نيز بيعت ناحق بود، زيرا هيچ يک از شرايط را نداشت. آرى، هرگز نمى توان با طاغوت دست بيعت داد. همچنين نمى توان با كسى براى ريختن خون شخص بى گناهى بيعت كرد، و اگر هم چنين بيعتى صورت گيرد لازم الاجرا نخواهد بود.</big>
| | '''دوم: بيعت شونده بايد كسى باشد كه توان عمل به مواد بيعت را دارا بوده و با اختيار پذيراى بيعت باشد.''' |
|
| |
|
| <big>پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: على المرء المسلم السمع و الطاعة فيما احب و كره، الا ان يؤمر بمعصية فلا سمع و لا طاعة<ref> جامع الاصول: ج ۴ ص ۶۵ .</ref>: بر مرد مسلمان است كه فرمان حاكم اسلامى را بشنود و به كار بندد، مگر آنكه به نافرمانى خدا مأمور شود، كه در اين صورت شنيدن و فرمان بردن جايز نيست.</big>
| | '''سوم: بيعت بايد درباره امرى مشروع صورت گيرد.''' |
|
| |
|
| <big>و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق<ref>نهج البلاغه: حكمت۱۶۵.</ref>: نبايد از مخلوق در كارى كه نافرمانى خالق است اطاعت كرد.</big>
| | در تاريخ اسلام بيعت هايى اعم از حق و ناحق، فراوان به چشم مى خورد: |
|
| |
|
| | بيعت در سقيفه درباره خلافت خليفه اول واجد شرايط لازم نبود، زيرا به بيعت كنندگان مهلت تأمل و انديشه داده نشد و نوعى اجبار در ميان بود و نارضايتى بسيارى از اصحاب را به دنبال داشت.<ref>سقيفه (عسكرى) : ص ۶۳،۵۴ .</ref> حتى عمر گفت: كانت بيعة ابى بكر فلتة، وقى اللَّه شرها. فمن عاد لمثلها فاقتلوه<ref>صحيح بخارى: ج ۸ ص ۲۱۰، باب رجم الحبلى. مسند احمد: ج ۱ ص ۵۵ . سيره ابن هشام: ج ۴ ص ۳۰۹.</ref>: بيعت با ابوبكر با شتاب انجام گرفت، و خداوند شر آن را بازداشت. پس هر كه دوباره چنين عمل كند او را بكشيد. |
|
| |
|
| | بيعتى كه معاويه براى فرزند پليدش يزيد از مردم گرفت نيز بيعت ناحق بود، زيرا هيچ يک از شرايط را نداشت. آرى، هرگز نمى توان با طاغوت دست بيعت داد. همچنين نمى توان با كسى براى ريختن خون شخص بى گناهى بيعت كرد، و اگر هم چنين بيعتى صورت گيرد لازم الاجرا نخواهد بود. |
|
| |
|
| <big>'''اهميت و نقش بيعت'''</big> | | پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: على المرء المسلم السمع و الطاعة فيما احب و كره، الا ان يؤمر بمعصية فلا سمع و لا طاعة<ref> جامع الاصول: ج ۴ ص ۶۵ .</ref>: بر مرد مسلمان است كه فرمان حاكم اسلامى را بشنود و به كار بندد، مگر آنكه به نافرمانى خدا مأمور شود، كه در اين صورت شنيدن و فرمان بردن جايز نيست. |
|
| |
|
| <big>بيعت پيمانى است كه بيعت كننده با بيعت شونده مى بندد، و وفاى به آن از اهم واجبات است. در اسلام كمتر حكمى است كه به اندازه وفاى به عهد و پيمان نسبت به آن تأكيد شده باشد: «و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولاً»<ref>اسراء / ۳۴.</ref>: به عهد و پيمان وفا كنيد زيرا از وفاى به عهد سؤال خواهد شد. و در وصف نيكوكاران فرموده: «الموفون بعهدهم اذا عاهدوا»<ref>بقره / ۱۷۷. </ref>: و آنان كه چون پيمان بندند وفا كنند. و از عهد شكنى به سختى نكوهش نموده و آن را از اوصاف فاسقان برشمرده است: «الذين ينقضون عهد اللَّه من بعد ميثاقه» .<ref>بقره / ۲۷.</ref></big>
| | و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق<ref>نهج البلاغه: حكمت۱۶۵.</ref>: نبايد از مخلوق در كارى كه نافرمانى خالق است اطاعت كرد. |
|
| |
|
| <big>امام كاظم عليه السلام فرمود: ثلاث موبقات: نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة<ref>بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۵. </ref>: سه چيز موجب هلاكت است: بيعت شكنى، ترک سنت، و جدايى از جماعت.</big>
| |
|
| |
|
| <big>حضرت رضا عليه السلام فرمود: لا يعدم المرء دائرة السوء مع نكث الصفقة<ref>بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۶.</ref>: شخص بيعت شكن از عواقب وخيم آن در امان نيست.</big>
| |
|
| |
|
| <big>و امام صادق عليه السلام فرمود: من نكث صفقة الامام جاء الى اللَّه اجذم<ref> بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۶۷.</ref>: هر كس بيعت امام را بشكند روز قيامت دست بريده نزد خدا خواهد آمد.</big>
| | '''اهميت و نقش بيعت''' |
|
| |
|
| <big>رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: لا دين لمن لا عهد له<ref> بحار الانوار: ج ۷۵ ص ۹۶.</ref> كسى كه به عهد و پيمانش وفادار نيست دين ندارد.</big> | | بيعت پيمانى است كه بيعت كننده با بيعت شونده مى بندد، و وفاى به آن از اهم واجبات است. در اسلام كمتر حكمى است كه به اندازه وفاى به عهد و پيمان نسبت به آن تأكيد شده باشد: «و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولاً»<ref>اسراء / ۳۴.</ref>: به عهد و پيمان وفا كنيد زيرا از وفاى به عهد سؤال خواهد شد. و در وصف نيكوكاران فرموده: «الموفون بعهدهم اذا عاهدوا»<ref>بقره / ۱۷۷. </ref>: و آنان كه چون پيمان بندند وفا كنند. و از عهد شكنى به سختى نكوهش نموده و آن را از اوصاف فاسقان برشمرده است: «الذين ينقضون عهد اللَّه من بعد ميثاقه» .<ref>بقره / ۲۷.</ref> |
|
| |
|
| <big>بى شک محترم شمردن عهد و پيمان در تمام شئون زندگى فردى و اجتماعى هر ملتى اثر مستقيم دارد و هر ملتى كه اين سرمايه بزرگ را از دست بدهد آسيب هاى فراوانى را متحمل خواهد شد.</big> | | امام كاظم عليه السلام فرمود: ثلاث موبقات: نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة<ref>بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۵. </ref>: سه چيز موجب هلاكت است: بيعت شكنى، ترک سنت، و جدايى از جماعت. |
|
| |
|
| <big>لزوم پايبندى به عهد و پيمان به حدى است كه در پيمان هايى كه با دشمن بسته مى شود نيز تا زمانى كه خيانتى از آنها آشكار نشده باشد بايد به آن وفادار بود. قرآن كريم مى فرمايد: «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم»<ref> توبه / ۷.</ref>: تا آنان با شما بر سر عهد و پيمانند شما هم بر سر پيمان باقى باشيد. و نيز مى فرمايد: «و اما تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء»<ref>انفال / ۵۸ .</ref>: و اگر از خيانت قومى در شكستن عهد و پيمان بيمناک بودى تو نيز برابر كار آنان اعلام عدم تعهد كن.</big>
| | حضرت رضا عليه السلام فرمود: لا يعدم المرء دائرة السوء مع نكث الصفقة<ref>بحار الانوار: ج ۶۷ ص ۱۸۶.</ref>: شخص بيعت شكن از عواقب وخيم آن در امان نيست. |
|
| |
|
| <big>اميرالمؤمنين عليه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مى نويسد: و ان عقدت بينک و بين عدوک عقدة او البسته منک دمه، فحط عهدک بالوفاء و ارع دمتک بالامانة و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت. فانه ليس من فرائض اللَّه شىء الناس اشد عليه اجتماعاً - مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم - من تعظيم الوفاء بالعهود<ref>نهج البلاغه: نامه۵۳.</ref>:</big>
| | و امام صادق عليه السلام فرمود: من نكث صفقة الامام جاء الى اللَّه اجذم<ref> بحار الانوار: ج ۲ ص ۲۶۷.</ref>: هر كس بيعت امام را بشكند روز قيامت دست بريده نزد خدا خواهد آمد. |
|
| |
|
| <big>اگر ميان خود و دشمنت پيمانى منعقد نمودى يا او را امان دادى، نسبت به عهد و پيمان خود وفادار باش و امان خود را محترم بشمار و خود را در برابر آن سپر ساز، زيرا در ميان واجبات الهى هيچ امرى نزد مردم - با اختلافاتى كه در عقايد و آراء خود دارند - مانند وفاى به عهد مورد اتفاق و احترام نيست.</big> | | رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: لا دين لمن لا عهد له<ref> بحار الانوار: ج ۷۵ ص ۹۶.</ref> كسى كه به عهد و پيمانش وفادار نيست دين ندارد. |
|
| |
|
| | بى شک محترم شمردن عهد و پيمان در تمام شئون زندگى فردى و اجتماعى هر ملتى اثر مستقيم دارد و هر ملتى كه اين سرمايه بزرگ را از دست بدهد آسيب هاى فراوانى را متحمل خواهد شد. |
|
| |
|
| | لزوم پايبندى به عهد و پيمان به حدى است كه در پيمان هايى كه با دشمن بسته مى شود نيز تا زمانى كه خيانتى از آنها آشكار نشده باشد بايد به آن وفادار بود. قرآن كريم مى فرمايد: «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم»<ref> توبه / ۷.</ref>: تا آنان با شما بر سر عهد و پيمانند شما هم بر سر پيمان باقى باشيد. و نيز مى فرمايد: «و اما تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء»<ref>انفال / ۵۸ .</ref>: و اگر از خيانت قومى در شكستن عهد و پيمان بيمناک بودى تو نيز برابر كار آنان اعلام عدم تعهد كن. |
|
| |
|
| <big>'''بيعت و نقش مردم'''</big> | | اميرالمؤمنين عليه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مى نويسد: و ان عقدت بينک و بين عدوک عقدة او البسته منک دمه، فحط عهدک بالوفاء و ارع دمتک بالامانة و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت. فانه ليس من فرائض اللَّه شىء الناس اشد عليه اجتماعاً - مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم - من تعظيم الوفاء بالعهود<ref>نهج البلاغه: نامه۵۳.</ref>: |
|
| |
|
| <big>پس از روشن شدن معناى بيعت و اهميت آن، به ويژه در مسائل اجتماعى و سياسى، لازم به ذكر است كه بيعت گاهى خود عامل ايجاب شرعى يک امر است، يعنى بيعت سبب مى شود كه امرى واجب گردد، مانند بيعت نصرت و حمايت در محدوده قوانين شرع، كه پيش از بيعت وجوب نداشته است.</big>
| | اگر ميان خود و دشمنت پيمانى منعقد نمودى يا او را امان دادى، نسبت به عهد و پيمان خود وفادار باش و امان خود را محترم بشمار و خود را در برابر آن سپر ساز، زيرا در ميان واجبات الهى هيچ امرى نزد مردم - با اختلافاتى كه در عقايد و آراء خود دارند - مانند وفاى به عهد مورد اتفاق و احترام نيست. |
|
| |
|
| <big>و گاه بيعت در امرى صورت مى گيرد كه وجوب آن بر بيعت سبقت دارد و نقش بيعت فقط اعلام و اظهار اطاعت و تقويت و حمايت است، در حالى كه اگر بيعت هم صورت نمى گرفت آن اطاعت واجب بود. مانند بيعتى كه مردم با پيامبر صلى الله عليه وآله يا جانشين به حق او مى كنند. به تعبير ديگر: گاه بيعت مشروعيت مى آورد، و گاه مشروعيت موجود را فعليت مى بخشد.</big>
| |
|
| |
|
| <big>مسئله وكالت و ولايت از همين قبيل است. كسى كه به شخصى در كارى وكالت مى دهد، قبل از دادن وكالت، وكيل حق تصرف در كار او را ندارد. ولى قرار دادى كه ميان موكل و وكيل منعقد مى گردد به شخص وكيل مشروعيت مى بخشد كه در كار موكل دخالت كند.</big>
| |
|
| |
|
| <big>اما در مورد ولايت چنين نيست. مثلاً پدر بر فرزند دختر باكره خود ولايت دارد و ازدواج او بايد با اذن پدر صورت گيرد، خواه دختر اين ولايت را بپذيرد و خواه نه.</big>
| | '''بيعت و نقش مردم''' |
|
| |
|
| <big>در واقع تا پدر امضا نكند آن ازدواج جايز نمى گردد، و چنان نيست كه با نپذيرفتن دختر ولايت پدر سلب شود. آرى، اِعمال ولايت يعنى فعليت يافتن آن، با پذيرفتن دختر صورت مى گيرد و مشروط به پذيرفتن او است.</big>
| | پس از روشن شدن معناى بيعت و اهميت آن، به ويژه در مسائل اجتماعى و سياسى، لازم به ذكر است كه بيعت گاهى خود عامل ايجاب شرعى يک امر است، يعنى بيعت سبب مى شود كه امرى واجب گردد، مانند بيعت نصرت و حمايت در محدوده قوانين شرع، كه پيش از بيعت وجوب نداشته است. |
|
| |
|
| <big>با اين تحليل روشن مى شود كه همه سخنانى كه در نهج البلاغه و غير آن از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه در صحت حكومت خود استناد و استشهاد به بيعت مردم فرموده از اين قبيل است، زيرا آن حضرت پيش از رسيدن به حكومت، حق ولايت و حكومت را طبق احقّيت و اولويت، وصايت، وراثت و لياقت و فضيلت، حق مسلم خويش مى دانست.<ref>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه هاى ۱۹۷،۱۷۲،۱۶۲،۷۴،۶۷،۶،۳،۲.</ref> و خلفاى پيشين را غاصب حق خويش مى شمرد و در سخنان بسيارى از آنان گلايه كرده است.<ref>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه هاى ۲۴۰،۲۱۷،۱۶۴،۱۵۰،۳۰،۳، و نامه هاى ۶۲،۴۵،۲۸،۹ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۹۷.</ref></big>
| | و گاه بيعت در امرى صورت مى گيرد كه وجوب آن بر بيعت سبقت دارد و نقش بيعت فقط اعلام و اظهار اطاعت و تقويت و حمايت است، در حالى كه اگر بيعت هم صورت نمى گرفت آن اطاعت واجب بود. مانند بيعتى كه مردم با پيامبر صلى الله عليه وآله يا جانشين به حق او مى كنند. به تعبير ديگر: گاه بيعت مشروعيت مى آورد، و گاه مشروعيت موجود را فعليت مى بخشد. |
|
| |
|
| <big>اما چون مردم به دلايلى كه جاى ذكرش نيست همراهى نكردند و دست بيعت به ديگران سپردند و آن حضرت ياران كافى نداشت تا حق خويش را بستاند كناره گيرى اختيار نمود، و پس از كشته شدن عثمان و بيعت عمومى مردم با ايشان و فراهم شدن قدرت، ولايت شرعى خويش را فعليت بخشيد و در فعليت آن به بيعت عمومى استناد مى كرد.</big>
| | مسئله وكالت و ولايت از همين قبيل است. كسى كه به شخصى در كارى وكالت مى دهد، قبل از دادن وكالت، وكيل حق تصرف در كار او را ندارد. ولى قرار دادى كه ميان موكل و وكيل منعقد مى گردد به شخص وكيل مشروعيت مى بخشد كه در كار موكل دخالت كند. |
|
| |
|
| <big>در واقع منظور حضرتش اين بود كه اقبال عمومى مردم سبب شد ولايت شرعى من تحقق خارجى بپذيرد و عملاً زمام حكومت را به دست گيرم، نه آنكه مردم به ولايت من مشروعيت بخشيدند. و اگر صرف بيعت مردم مشروعيت بخش بود، بيعت مردم با يزيد حكومت وى را مشروع و قانونى مى ساخت و آنگاه - نعوذ باللَّه امام حسين عليه السلام مقصر شناخته مى شد!</big>
| | اما در مورد ولايت چنين نيست. مثلاً پدر بر فرزند دختر باكره خود ولايت دارد و ازدواج او بايد با اذن پدر صورت گيرد، خواه دختر اين ولايت را بپذيرد و خواه نه. |
|
| |
|
| <big>آرى، به خاطر همين ثبوت ولايت شرعى است كه مى بينيم آن حضرت در برخى از سخنان خود اظهار مى دارد كه اگر يارانى مى يافتم حق خود را مى گرفتم، بنابراين سكوت آن حضرت از سر بى ياورى بود نه مشروع دانستن حكومت هاى پيشين، چنانكه آن حضرت فرموده است:</big>
| | در واقع تا پدر امضا نكند آن ازدواج جايز نمى گردد، و چنان نيست كه با نپذيرفتن دختر ولايت پدر سلب شود. آرى، اِعمال ولايت يعنى فعليت يافتن آن، با پذيرفتن دختر صورت مى گيرد و مشروط به پذيرفتن او است. |
|
| |
|
| <big>فنظرت فاذاً ليس لى معين الا اهل بيتى، فضننت بهم عن الموت. و اغضيت على القدى، و شربت على الشجا، و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم<ref>نهج البلاغه: خطبه ۲۶. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۱۷ به بعد. </ref>: پس نگاه كردم ديدم جز خاندان خود (و چند يار انگشت شمار) ياورى ندارم، پس حيفم آمد كه آنان را به كام مرگ بفرستم. بنابراين خار در چشم و استخوان در گلو را تحمل كردم، و با آنكه غصه گلويم را مى فشرد و ميوهاى تلخ را فرو مى بردم صبر ورزيدم.</big>
| | با اين تحليل روشن مى شود كه همه سخنانى كه در نهج البلاغه و غير آن از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه در صحت حكومت خود استناد و استشهاد به بيعت مردم فرموده از اين قبيل است، زيرا آن حضرت پيش از رسيدن به حكومت، حق ولايت و حكومت را طبق احقّيت و اولويت، وصايت، وراثت و لياقت و فضيلت، حق مسلم خويش مى دانست.<ref>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه هاى ۱۹۷،۱۷۲،۱۶۲،۷۴،۶۷،۶،۳،۲.</ref> و خلفاى پيشين را غاصب حق خويش مى شمرد و در سخنان بسيارى از آنان گلايه كرده است.<ref>براى نمونه مراجعه شود به: نهج البلاغه: خطبه هاى ۲۴۰،۲۱۷،۱۶۴،۱۵۰،۳۰،۳، و نامه هاى ۶۲،۴۵،۲۸،۹ . بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۹۷.</ref> |
|
| |
|
| | اما چون مردم به دلايلى كه جاى ذكرش نيست همراهى نكردند و دست بيعت به ديگران سپردند و آن حضرت ياران كافى نداشت تا حق خويش را بستاند كناره گيرى اختيار نمود، و پس از كشته شدن عثمان و بيعت عمومى مردم با ايشان و فراهم شدن قدرت، ولايت شرعى خويش را فعليت بخشيد و در فعليت آن به بيعت عمومى استناد مى كرد. |
|
| |
|
| <big>'''بيعت شكنى'''</big>
| | در واقع منظور حضرتش اين بود كه اقبال عمومى مردم سبب شد ولايت شرعى من تحقق خارجى بپذيرد و عملاً زمام حكومت را به دست گيرم، نه آنكه مردم به ولايت من مشروعيت بخشيدند. و اگر صرف بيعت مردم مشروعيت بخش بود، بيعت مردم با يزيد حكومت وى را مشروع و قانونى مى ساخت و آنگاه - نعوذ باللَّه امام حسين عليه السلام مقصر شناخته مى شد! |
|
| |
|
| <big>مهمترين مسئله در اين بخش اين است كه آيا بيعت را بىدليل و به دلخواه خود مى توان شكست؟ آيا در اسلام جايز است كه يک روز با حاكم اسلامى بيعت كرد و روز ديگر به بهانه هاى واهى و غير شرعى نقض آن را خواستار شد؟ آيا اگر نسلى با حاكم اسلامى بيعت كرد و نسل بعد با وجود نسل قبل كه بر عهد و بيعت خود پايدار است، بدون دليل شرعى، عدم ادامه بيعت با آن حاكم را خواستار شود، بايد دست از بيعت شست و صحنه را ترک كرد و به خواسته نسل جديد تن داد؟!</big>
| | آرى، به خاطر همين ثبوت ولايت شرعى است كه مى بينيم آن حضرت در برخى از سخنان خود اظهار مى دارد كه اگر يارانى مى يافتم حق خود را مى گرفتم، بنابراين سكوت آن حضرت از سر بى ياورى بود نه مشروع دانستن حكومت هاى پيشين، چنانكه آن حضرت فرموده است: |
|
| |
|
| <big>اينها پرسش هايى است كه در همه زمان هاى قبل طرح شده و مستلزم پاسخگويى است. از مراجعه به روايات و تواريخ اسلامى و ماجراهاى صدر اسلام و گفتگوهايى كه صورت گرفته به دست مى آيد كه نقض بيعت به آسانى جايز نيست، بلكه بايد يكى از اصول بيعت شكسته باشد تا نقض بيعت جايز گردد.</big>
| | فنظرت فاذاً ليس لى معين الا اهل بيتى، فضننت بهم عن الموت. و اغضيت على القدى، و شربت على الشجا، و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم<ref>نهج البلاغه: خطبه ۲۶. بحار الانوار: ج ۲۹ ص ۴۱۷ به بعد. </ref>: پس نگاه كردم ديدم جز خاندان خود (و چند يار انگشت شمار) ياورى ندارم، پس حيفم آمد كه آنان را به كام مرگ بفرستم. بنابراين خار در چشم و استخوان در گلو را تحمل كردم، و با آنكه غصه گلويم را مى فشرد و ميوهاى تلخ را فرو مى بردم صبر ورزيدم. |
|
| |
|
| <big>مثلاً حاكم اسلامى شرايط لازم را از دست بدهد، يا معلوم گردد كه بيعت بر سر امرى ناروا صورت پذيرفته است، يا پس از بيعت كار خلاف شرعى از بيعت كننده خواسته شود. در اين مواقع تخلف جايز است و نقض بيعت روا مى گردد. و گرنه هر بيعت شكنى ممكن است بهانه تراشى كند و به دلايل واهى و غير منطقى نقض بيعت كند.</big>
| |
|
| |
|
| <big>اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: و لكل ضلة علة، و لكل ناكث شبهة<ref> نهج البلاغه: خطبه ۱۴۸. </ref>: هر گمراهى سببى دارد، و هر عهدشكن را شبهه اى و عذر و بهانه اى در دست است. به همين دليل، على عليه السلام پس از عهدشكنى طلحه و زبير، توسط ابن عباس براى زبير پيام مى فرستد: عرفتنى بالحجاز وانكرتنى بالعراق! فما عدا مما بدا<ref>نهج البلاغه: خطبه۳۱.</ref>: در حجازم شناختى و در عراقم انكار كردى! پس چه رخ داد كه تو را از بيعت خود منصرف ساخت؟</big>
| |
|
| |
|
| <big>مى بينيم كه امام عليه السلام از زبير براى پيمان شكنى او دليل مى طلبد و علت مى جويد. پس معلوم مى شود كه نقض بيعت دلبخواهى نيست و نبايد از روى هوا و هوس صورت گيرد. و هنگامى كه زبير براى پيمان شكنى خود دليل مى آورد كه من از اول بيعت واقعى نكردم بلكه به ظاهر دست بيعت دادم و در دل مخالف بودم، فرمود: او چنين مى پندارد كه تنها دست بيعت داده و با دل بيعت نكرده! بنابراين به بيعت خود اقرار دارد و نسبت به يک امر باطنى مدعى است. پس بايد بر اثبات مدعايش دليل مقبول بياورد، و الا به همان بيعتى كه از آن دست برداشته است باز گردد.<ref> نهج البلاغه: خطبه ۸ .</ref></big>
| | '''بيعت شكنى''' |
|
| |
|
| | مهمترين مسئله در اين بخش اين است كه آيا بيعت را بىدليل و به دلخواه خود مى توان شكست؟ آيا در اسلام جايز است كه يک روز با حاكم اسلامى بيعت كرد و روز ديگر به بهانه هاى واهى و غير شرعى نقض آن را خواستار شد؟ آيا اگر نسلى با حاكم اسلامى بيعت كرد و نسل بعد با وجود نسل قبل كه بر عهد و بيعت خود پايدار است، بدون دليل شرعى، عدم ادامه بيعت با آن حاكم را خواستار شود، بايد دست از بيعت شست و صحنه را ترک كرد و به خواسته نسل جديد تن داد؟! |
|
| |
|
| <big>'''علل بيعت شكنى'''</big>
| | اينها پرسش هايى است كه در همه زمان هاى قبل طرح شده و مستلزم پاسخگويى است. از مراجعه به روايات و تواريخ اسلامى و ماجراهاى صدر اسلام و گفتگوهايى كه صورت گرفته به دست مى آيد كه نقض بيعت به آسانى جايز نيست، بلكه بايد يكى از اصول بيعت شكسته باشد تا نقض بيعت جايز گردد. |
|
| |
|
| <big>همه اين بحث ها و پافشارى ها براى آن است كه گاه عهد شكنى دليل موجه و منطقى ندارد، بلكه علل و عوامل گوناگونى موجب آن مى گردد كه در اين بخش به پاره اى از آنها اشاره مى شود:</big>
| | مثلاً حاكم اسلامى شرايط لازم را از دست بدهد، يا معلوم گردد كه بيعت بر سر امرى ناروا صورت پذيرفته است، يا پس از بيعت كار خلاف شرعى از بيعت كننده خواسته شود. در اين مواقع تخلف جايز است و نقض بيعت روا مى گردد. و گرنه هر بيعت شكنى ممكن است بهانه تراشى كند و به دلايل واهى و غير منطقى نقض بيعت كند. |
|
| |
|
| <big>الف) مغالطه كارى: على عليه السلام درباره پيمان شكنان جمل كه به بهانه انتقام خون عثمان شورش كردند، در حالى كه خود شريک در اين كار بودند و دست پيش گرفتند كه پس نيفتند، مى فرمايد: واللَّه ما انكروا علىّ منكراً، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفاً. و انهم ليطلبون حقاً هم تركوه، و دماً هم سفكوه<ref>نهج البلاغه: خطبه ۱۳۷،۲۲. </ref>: به خدا سوگند، اينان كار ناشايسته اى در من سراغ ندارند و ميان من و خود انصاف ندادند. و آنان حقى را مى طلبند كه خود ترک كرده اند، و از خونى (خون عثمان) دم مى زنند كه خود بر زمين ريخته اند.</big>
| | اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: و لكل ضلة علة، و لكل ناكث شبهة<ref> نهج البلاغه: خطبه ۱۴۸. </ref>: هر گمراهى سببى دارد، و هر عهدشكن را شبهه اى و عذر و بهانه اى در دست است. به همين دليل، على عليه السلام پس از عهدشكنى طلحه و زبير، توسط ابن عباس براى زبير پيام مى فرستد: عرفتنى بالحجاز وانكرتنى بالعراق! فما عدا مما بدا<ref>نهج البلاغه: خطبه۳۱.</ref>: در حجازم شناختى و در عراقم انكار كردى! پس چه رخ داد كه تو را از بيعت خود منصرف ساخت؟ |
|
| |
|
| <big>ب) رشک و حسد: و نيز درباره همان افراد مى فرمايد: ان هؤلاء قد تمالؤوا على سخطه امارتى... . و انما طلبوا هذه الدنيا حسداً لمن افاءها اللَّه عليه<ref> نهج البلاغه: خطبه ۱۶۹.</ref>: اينان بر ناخشنودى از حكومت من اتفاق كرده اند... . تنها انگيزه اينان در طلب اين دنيا رشكى است كه بر كسى كه خداوند حكومت را به او باز گردانده، مى برند.</big>
| | مى بينيم كه امام عليه السلام از زبير براى پيمان شكنى او دليل مى طلبد و علت مى جويد. پس معلوم مى شود كه نقض بيعت دلبخواهى نيست و نبايد از روى هوا و هوس صورت گيرد. و هنگامى كه زبير براى پيمان شكنى خود دليل مى آورد كه من از اول بيعت واقعى نكردم بلكه به ظاهر دست بيعت دادم و در دل مخالف بودم، فرمود: او چنين مى پندارد كه تنها دست بيعت داده و با دل بيعت نكرده! بنابراين به بيعت خود اقرار دارد و نسبت به يک امر باطنى مدعى است. پس بايد بر اثبات مدعايش دليل مقبول بياورد، و الا به همان بيعتى كه از آن دست برداشته است باز گردد.<big><ref> نهج البلاغه: خطبه ۸ .</ref></big> |
|
| |
|
| <big>ج) فريب خوردگى: آن حضرت درباره فريبكارى معاويه و دستيارانش با مردم شام، در نامه اى به معاويه مى نويسد: و الب عالمكم جاهلكم، و قائمكم قاعدكم<ref>نهج البلاغه: خطبه ۵۵ . </ref>: و داناى شما نادانتان را و ايستاده شما نشسته تان را بر ضد من شورانيد.</big>
| |
|
| |
|
| <big>د) عدالت گريزى: آن حضرت در نامه اى به سهل بن حنيف انصارى - فرماندار مدينه - درباره كسانى كه بيعت شكستند و به سوى معاويه گريختند، مى نويسد: از فرار آنان نگران مباش و اندوه مخور. در گمراهى آنان همين بس كه از هدايت و حق گريختند و به كوردلى و نادانى شتافتند... . آنان از عدالت به سوى منافع ناحق گريختند.<ref> نهج البلاغه: خطبه۷۰.</ref></big>
| |
|
| |
|
| <big>عوامل ديگرى هم هست چون: دنيا طلبى، قبيله گرايى، ترس، طمع، و... ، كه از شرح آنها خوددارى مى كنيم.</big>
| | '''علل بيعت شكنى''' |
|
| |
|
| | همه اين بحث ها و پافشارى ها براى آن است كه گاه عهد شكنى دليل موجه و منطقى ندارد، بلكه علل و عوامل گوناگونى موجب آن مى گردد كه در اين بخش به پاره اى از آنها اشاره مى شود: |
|
| |
|
| <big>'''برخورد با بيعت شكنان'''</big> | | الف) مغالطه كارى: على عليه السلام درباره پيمان شكنان جمل كه به بهانه انتقام خون عثمان شورش كردند، در حالى كه خود شريک در اين كار بودند و دست پيش گرفتند كه پس نيفتند، مى فرمايد: واللَّه ما انكروا علىّ منكراً، و لا جعلوا بينى و بينهم نصفاً. و انهم ليطلبون حقاً هم تركوه، و دماً هم سفكوه<ref>نهج البلاغه: خطبه ۱۳۷،۲۲. </ref>: به خدا سوگند، اينان كار ناشايسته اى در من سراغ ندارند و ميان من و خود انصاف ندادند. و آنان حقى را مى طلبند كه خود ترک كرده اند، و از خونى (خون عثمان) دم مى زنند كه خود بر زمين ريخته اند. |
|
| |
|
| <big>با توجه به اينكه نقض بيعت و عهد شكنى ممكن است ناحق و غير منطقى باشد. اگر زمانى فرا رسد كه اكثر بيعت كنندگان بدون دليل شرعى و معقول دست از بيعت كشيدند و عهد شكستند، اما گروه اندكى از آنان بر سر عهد و وفا ماندند و شرايط به گونه اى بود كه اين عده اندک توان مقابله با آن [[اکثریت]] را داشتند بايد مقاومت كنند و به يارى حاكم اسلامى بشتابند، و اكثريت عهدشكن را وادار به تسليم و التزام به عهد خود كنند.</big>
| | ب) رشک و حسد: و نيز درباره همان افراد مى فرمايد: ان هؤلاء قد تمالؤوا على سخطه امارتى... . و انما طلبوا هذه الدنيا حسداً لمن افاءها اللَّه عليه<ref> نهج البلاغه: خطبه ۱۶۹.</ref>: اينان بر ناخشنودى از حكومت من اتفاق كرده اند... . تنها انگيزه اينان در طلب اين دنيا رشكى است كه بر كسى كه خداوند حكومت را به او باز گردانده، مى برند. |
|
| |
|
| <big>و اگر چنين نباشد، جامعه اسلامى دچار هرج و مرج شده، هر روز ممكن است عده اى شيّاد افراد بسيارى را به دنبال خودكشند و هر روز بيعتى صورت گيرد و فرداى آن شكسته گردد.</big>
| | ج) فريب خوردگى: آن حضرت درباره فريبكارى معاويه و دستيارانش با مردم شام، در نامه اى به معاويه مى نويسد: و الب عالمكم جاهلكم، و قائمكم قاعدكم<ref>نهج البلاغه: خطبه ۵۵ . </ref>: و داناى شما نادانتان را و ايستاده شما نشسته تان را بر ضد من شورانيد. |
|
| |
|
| <big>على عليه السلام درباره برخورد با پيمان شكنان و متجاوزان مى فرمايد: الا و قد امرنى اللَّه بقتال اهل البغى و النكث والفساد فى الارض<ref>نهج البلاغه: خطبه ۱۹۲.</ref>: هان، بدانيد كه خداوند مرا به پيكار با ستمگران و پيمان شكنان و تبهكاران در زمين فرمان داده است.</big>
| | د) عدالت گريزى: آن حضرت در نامه اى به سهل بن حنيف انصارى - فرماندار مدينه - درباره كسانى كه بيعت شكستند و به سوى معاويه گريختند، مى نويسد: از فرار آنان نگران مباش و اندوه مخور. در گمراهى آنان همين بس كه از هدايت و حق گريختند و به كوردلى و نادانى شتافتند... . آنان از عدالت به سوى منافع ناحق گريختند.<ref> نهج البلاغه: خطبه۷۰.</ref> |
|
| |
|
| <big>و درباره برخورد با پيمان شكنان جمل فرمود: فان ابوا اعطيتهم حدّ السيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحق<ref> نهج البلاغه: خطبه ۲۲. </ref>: پس اگر سر تافتند و زير بار نرفتند دم شمشير حواله آنان كنم، و همين درمان باطل و ياور حق است و بس.</big>
| | عوامل ديگرى هم هست چون: دنيا طلبى، قبيله گرايى، ترس، طمع، و... ، كه از شرح آنها خوددارى مى كنيم. |
|
| |
|
| <big>و هنگامى كه پيمان شكنان جمل وارد بصره شدند و به بسيج كردن مردم پرداختند، عثمان بن حنيف انصارى - كه از جانب آن حضرت فرماندار آنجا بود - نامه اى براى حضرتش فرستاد و او را از احوال آنان با خبر ساخت. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر به سايه طاعت بازگشتند، اين همان چيزى است كه ما دوست داريم، و اگر شرايط دست به دست هم داد و آنان را به دشمنى و سرپيچى كشاند، بى درنگ به يارى فرمانبرانت بر آن نافرمانان حمله كن و آنان را تار و مار ساز.<ref>نهج البلاغه: خطبه ۴.</ref></big>
| |
|
| |
|
| <big>در خطبه ۱۰ و ۱۷۳ و نامه ۲۹ و نيز موارد ديگر در «نهج البلاغه» از اين گونه برخوردها و تهديدها هست كه به ذكر آنها نمى پردازيم.</big>
| |
|
| |
|
| | '''برخورد با بيعت شكنان''' |
|
| |
|
| <big>'''مفهوم بيعت غدير'''</big>
| | با توجه به اينكه نقض بيعت و عهد شكنى ممكن است ناحق و غير منطقى باشد. اگر زمانى فرا رسد كه اكثر بيعت كنندگان بدون دليل شرعى و معقول دست از بيعت كشيدند و عهد شكستند، اما گروه اندكى از آنان بر سر عهد و وفا ماندند و شرايط به گونه اى بود كه اين عده اندک توان مقابله با آن [[اکثریت]] را داشتند بايد مقاومت كنند و به يارى حاكم اسلامى بشتابند، و اكثريت عهدشكن را وادار به تسليم و التزام به عهد خود كنند. |
|
| |
|
| <big>«بيعت غدير» در متن خطبه مطرح شده و در واقع التزام به محتواى آن است. «بيعت» يعنى دست دادن به عنوان اقرار و پذيرفتن مقام كسى و در پى آن وعده وفادارى به موجبات و لوازم آن. لذا در بيعت بايد موضوع اصلى آن و وعده هايى كه به عنوان وفادارى داده مى شود مشخص شود. همچنين ارزش و پشتوانه بيعت و ضامن و شاهد آن و كيفيت و شكل آن بايد تعيين گردد.</big>
| | و اگر چنين نباشد، جامعه اسلامى دچار هرج و مرج شده، هر روز ممكن است عده اى شيّاد افراد بسيارى را به دنبال خودكشند و هر روز بيعتى صورت گيرد و فرداى آن شكسته گردد. |
|
| |
|
| <big>پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خطبه غدير، همه اين جوانب را دقيقاً تعيين فرمودند كه يک يک آنها در همين عنوان (بيعت) آورده شده است.</big> | | على عليه السلام درباره برخورد با پيمان شكنان و متجاوزان مى فرمايد: الا و قد امرنى اللَّه بقتال اهل البغى و النكث والفساد فى الارض<ref>نهج البلاغه: خطبه ۱۹۲.</ref>: هان، بدانيد كه خداوند مرا به پيكار با ستمگران و پيمان شكنان و تبهكاران در زمين فرمان داده است. |
|
| |
|
| | و درباره برخورد با پيمان شكنان جمل فرمود: فان ابوا اعطيتهم حدّ السيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحق<ref> نهج البلاغه: خطبه ۲۲. </ref>: پس اگر سر تافتند و زير بار نرفتند دم شمشير حواله آنان كنم، و همين درمان باطل و ياور حق است و بس. |
|
| |
|
| <big>پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه وآله براى اينكه هر يک از حجاج حاضر در غدير - كه بالغ بر ۱۲۰۰۰۰ نفر بودند - بتوانند به محضر مولاى متقيان عليه السلام برسد و دست بيعت بدهد و نگويد كه من دور بودم و نشنيدم، سه روز در سرزمين غدير ماندند و فرصت دادند كه هر كس بيايد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را در دست بگيرد و با عنوان «اميرالمؤمنين» حضرتش را مخاطب قرار بدهد.</big>
| | و هنگامى كه پيمان شكنان جمل وارد بصره شدند و به بسيج كردن مردم پرداختند، عثمان بن حنيف انصارى - كه از جانب آن حضرت فرماندار آنجا بود - نامه اى براى حضرتش فرستاد و او را از احوال آنان با خبر ساخت. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر به سايه طاعت بازگشتند، اين همان چيزى است كه ما دوست داريم، و اگر شرايط دست به دست هم داد و آنان را به دشمنى و سرپيچى كشاند، بى درنگ به يارى فرمانبرانت بر آن نافرمانان حمله كن و آنان را تار و مار ساز.<ref>نهج البلاغه: خطبه ۴.</ref> |
|
| |
|
| <big>اين مطلب در آخر خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله به صراحت آمده است. هنگامى كه خطبه به پايان رسيد، همه فرياد برآوردند: شنيديم و با دل و جان فرمان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت كرديم. آنگاه همه گرداگرد پيامبرصلى الله عليه وآله گرد آمدند و دست داده و بيعت نمودند. از نخستين كسانى كه دست بيعت دادند ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه، و سپس ديگر مهاجران و انصار بودند. روز بيستم كه تمام شد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نماز مغرب و عشا را يک جا خواندند و بيعت را سه روز ادامه دادند.</big>
| | در خطبه ۱۰ و ۱۷۳ و نامه ۲۹ و نيز موارد ديگر در «نهج البلاغه» از اين گونه برخوردها و تهديدها هست كه به ذكر آنها نمى پردازيم. |
|
| |
|
| <big>هر گروهى كه بيعت مى كرد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمود: الحمد اللَّه الذى فضّلنا على جميع العالمين: سپاس خدايى را كه ما را بر همه عالميان برترى داد.<ref>الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ . روضة الواعظين (ابن فتّال) : ج ۱ ص ۲۳۵. اليقين: ص ۳۶۱. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۰۴. تفسير صافى: ج ۳ ص ۳۱۲. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۷. عوالم العلوم: ج ۱۵ قسم ۳ ص ۱۹۴. الغدير: ج ۱ ص ۲۷۰. يوم الانسانيّه: ص ۱۳۰.</ref></big>
| |
|
| |
|
| <big>بيعت در عهد جاهلى رايج بود؛ طرفين در مورد خاصى قرار داد مى بستند و بر آن اساس بيعت مى كردند. با توجه به تعهدى كه بيعت كننده انجام مى داد و بر عهده مى گرفت و بر آن ملتزم مى شد، در اسلام نفى نشد و در موارد زيادى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از مردم بيعت گرفت.</big>
| |
|
| |
|
| <big>و گرنه از نظر شيعيان بيعت حالت تعيين كننده ندارد، زيرا از نظر شيعيان همانگونه كه بايد پيامبرصلى الله عليه وآله از سوى خداوند تعيين شود و مردم هيچ حق گزينشى در اين رابطه ندارند، امام نيز بايد از سوى خداوند تعيين و معرفى شود و مردم حق گزينش ندارند. چنانكه در آيات فراوان به آن تصريح شده است. از جمله:</big>
| | '''مفهوم بيعت غدير''' |
|
| |
|
| <big>«و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة»<ref>قصص / ۶۸ .</ref>: پروردگارت آنچه را كه بخواهد مى آفريند و بر مى گزيند آنها حق گزينش ندارند.</big>
| | «بيعت غدير» در متن خطبه مطرح شده و در واقع التزام به محتواى آن است. «بيعت» يعنى دست دادن به عنوان اقرار و پذيرفتن مقام كسى و در پى آن وعده وفادارى به موجبات و لوازم آن. لذا در بيعت بايد موضوع اصلى آن و وعده هايى كه به عنوان وفادارى داده مى شود مشخص شود. همچنين ارزش و پشتوانه بيعت و ضامن و شاهد آن و كيفيت و شكل آن بايد تعيين گردد. |
|
| |
|
| <big>«و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللَّه و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم»<ref> احزاب / ۳۶.</ref>:</big>
| | پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خطبه غدير، همه اين جوانب را دقيقاً تعيين فرمودند كه يک يک آنها در همين عنوان (بيعت) آورده شده است. |
|
| |
|
| <big>«براى هيج مرد يا زن مؤمنى اين حق نيست كه چون خدا و پيامبرش اگر چيزى را براى آنها معين كرد آنها حق گزينش داشته باشند» .</big>
| |
|
| |
|
| <big>از نظر شيعيان، مشروعيت حاكم اسلامى منحصراً از نصّ صريح خداوند نشأت مى گيرد. ولى از نظر عامه با بيعت و تفويض از سوى مردم نيز حكومت مشروعيت پيدا مى كند.</big>
| |
|
| |
|
| <big>و اينک نظر تعدادى از علماى عامه:</big>
| | پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه وآله براى اينكه هر يک از حجاج حاضر در غدير - كه بالغ بر ۱۲۰۰۰۰ نفر بودند - بتوانند به محضر مولاى متقيان عليه السلام برسد و دست بيعت بدهد و نگويد كه من دور بودم و نشنيدم، سه روز در سرزمين غدير ماندند و فرصت دادند كه هر كس بيايد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را در دست بگيرد و با عنوان «اميرالمؤمنين» حضرتش را مخاطب قرار بدهد. |
|
| |
|
| <big>ماوَردى: اگر اهل حلّ و عقد با كسى بيعت كنند، بر همگان واجب مى شود كه از او اطاعت كنند.<ref>احكام السلطانيه (ماوردى) : ص ۷.</ref></big>
| | اين مطلب در آخر خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله به صراحت آمده است. هنگامى كه خطبه به پايان رسيد، همه فرياد برآوردند: شنيديم و با دل و جان فرمان خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت كرديم. آنگاه همه گرداگرد پيامبرصلى الله عليه وآله گرد آمدند و دست داده و بيعت نمودند. از نخستين كسانى كه دست بيعت دادند ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه، و سپس ديگر مهاجران و انصار بودند. روز بيستم كه تمام شد، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نماز مغرب و عشا را يک جا خواندند و بيعت را سه روز ادامه دادند. |
|
| |
|
| <big>قاضى عبدالجبار: اگر شمارى از اهل حلّ و عقد هم با كسى بيعت كنند، اطاعت او بر همگان واجب مى شود.<ref>المغنى: ج ۲۰ ص ۳۰۳. </ref></big>
| | هر گروهى كه بيعت مى كرد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمود: الحمد اللَّه الذى فضّلنا على جميع العالمين: سپاس خدايى را كه ما را بر همه عالميان برترى داد.<ref>الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ . روضة الواعظين (ابن فتّال) : ج ۱ ص ۲۳۵. اليقين: ص ۳۶۱. الصراط المستقيم: ج ۱ ص ۳۰۴. تفسير صافى: ج ۳ ص ۳۱۲. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۷. عوالم العلوم: ج ۱۵ قسم ۳ ص ۱۹۴. الغدير: ج ۱ ص ۲۷۰. يوم الانسانيّه: ص ۱۳۰.</ref> |
|
| |
|
| <big>قاضى ايجى: با بيعت يک نفر و دو نفر نيز لزوم اطاعت حاصل مى شود.<ref>المواقف (ايجى) : ص ۳۹۹. شرح المواقف (جرجانى) : ج ۸ ص ۳۵۱.</ref></big>
| | بيعت در عهد جاهلى رايج بود؛ طرفين در مورد خاصى قرار داد مى بستند و بر آن اساس بيعت مى كردند. با توجه به تعهدى كه بيعت كننده انجام مى داد و بر عهده مى گرفت و بر آن ملتزم مى شد، در اسلام نفى نشد و در موارد زيادى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از مردم بيعت گرفت. |
|
| |
|
| <big>قرطبى: با بيعت يک نفر اجماعاً لزوم اطاعت ثابت مى شود.<ref>الجامع الاحكام القرآن (قرطبى) : ج ۱ ص ۲۶۹. </ref></big>
| | و گرنه از نظر شيعيان بيعت حالت تعيين كننده ندارد، زيرا از نظر شيعيان همانگونه كه بايد پيامبرصلى الله عليه وآله از سوى خداوند تعيين شود و مردم هيچ حق گزينشى در اين رابطه ندارند، امام نيز بايد از سوى خداوند تعيين و معرفى شود و مردم حق گزينش ندارند. چنانكه در آيات فراوان به آن تصريح شده است. از جمله: |
|
| |
|
| <big>و اينک شمارى از بيعت ها كه توسط شخص پيامبرصلى الله عليه وآله گرفته شده است:</big> | | «و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة»<ref>قصص / ۶۸ .</ref>: پروردگارت آنچه را كه بخواهد مى آفريند و بر مى گزيند آنها حق گزينش ندارند. |
|
| |
|
| # <big>بيعت عشيره، كه به هنگام نزول آيه «و انذر عشيرتک الاقربين» براى وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام گرفته شد.<ref>فضائل الخمسة: ج ۱ ص ۳۳۳.</ref></big>
| | «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللَّه و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم»<ref> احزاب / ۳۶.</ref>: |
| # <big>بيعت عقبه، كه در سال ۱۲ بعثت از ۱۲ تن اهالى يثرب بيعت گرفت، كه از احكام اسلام پيروى كنند.<ref>السيرة النبوية: ج ۱ ص ۷۳. </ref></big>
| |
| # <big>بيعت عقبه دوم، در سال ۱۳ بعثت، از ۷۲ نفر از اهل يثرب كه از آن حضرت حمايت كنند.<ref> السيرة النبوية: ج ۱ ص ۹۷.</ref></big>
| |
| # <big>بيعت براى جنگ در آستانه جنگ بدر.<ref>بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۷۸.</ref></big>
| |
| # <big>بيعت رضوان در سال هشتم هجرت با ۱۵۰۰ نفر از مهاجران و انصار در حديبيه، كه در قرآن كريم بيان شده است.<ref>فتح / ۱۸.</ref></big>
| |
| # <big>بيعت فتح، پس از فتح مكه بر فراز كوه صفا.<ref>سنن نسائى: ج ۷ ص ۱۴۱.</ref></big>
| |
| # <big>بيعت زنان، كه آن نيز در قرآن آمده است.<ref> ممتحنه / ۱۲.</ref></big>
| |
| # <big>بيعت غدير، كه ۱۲۰۰۰۰ نفر با آن حضرت دست داده و براى خلافت و وصايت آن حضرت بيعت كردند.<ref> مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۴۵.</ref></big>
| |
| # <big>بيعت زنان، طشتى نهادند و اميرالمؤمنين عليه السلام دستش را در آب فرو برد و طرف ديگر طشت را پوشاندند. بانوان مى آمدند و از زير پوشش دست در آب فرو مى بردند و اعلام بيعت مى كردند. همانگونه كه در فتح مكه با پيامبر صلى الله عليه وآله بيعت كردند و قرآن كريم از آن خبر داده است.<ref> ممتحنه / ۱۲.</ref></big>
| |
| # <big>بيعت خصوصى در مورد برخى از اشخاص، همانند حضرت خديجه در شب ارتحالش؛ كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از او براى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت گرفت.<ref>بحار الانوار: ج ۱۸ ص ۲۳۳. </ref></big>
| |
|
| |
|
| <big>از ديدگاه شيعيان بيعت تعيين كننده نيست، ولى اگر كسى بيعت كرد بايد آن را نقض نكند. و لذا يكى از علل غيبت حضرت بقيةاللَّه عليه السلام در احاديث اين است كه بيعت ستمگران بر گردن آن حضرت نباشد.<ref>كمال الدين: ص ۴۴. </ref></big>
| | «براى هيج مرد يا زن مؤمنى اين حق نيست كه چون خدا و پيامبرش اگر چيزى را براى آنها معين كرد آنها حق گزينش داشته باشند» . |
|
| |
|
| <big>و به همين دليل در جاى جاى نهج البلاغه بيعت شكنى نكوهش شده است.<ref> نهج البلاغه، خطبه هاى: ۱۹۲،۱۳۷،۷۵،۳، و... . </ref></big>
| | از نظر شيعيان، مشروعيت حاكم اسلامى منحصراً از نصّ صريح خداوند نشأت مى گيرد. ولى از نظر عامه با بيعت و تفويض از سوى مردم نيز حكومت مشروعيت پيدا مى كند. |
|
| |
|
| == <big>مفهوم مولى در بيعت غدير<ref> اسرار غدير: ص ۱۱۴-۱۱۶ ،۱۱۸ . چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۸. </ref></big> ==
| | و اينک نظر تعدادى از علماى عامه: |
| <big> اگر در سراسر خطبه غدير دقت كنيم خواهيم ديد كه اكثر مطالب آن تفسير و توضيحى براى روشن كردن كامل معنى «مولى» و مصداق آن، و ارزش الهى «ولايت» در اجتماع و ارتباط آن با توحيد و نبوت و وحى است.</big>
| |
|
| |
|
| <big>بنا بر اين در حالى كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله مقصود و مراد از «مولى» را روشن كرده، و همه حاضرين در غدير - كه شاعر بزرگ عرب حسّان هم در ميان آنان بوده - معناى صاحب اختيارى را از آن فهميدند و بر سر همين مفهوم بلند بيعت نمودند، معنى ندارد براى فهميدن منظور آن حضرت به لغت ها و لغت نامه ها و معانى عرفى اين كلمه مراجعه كنيم، چه آنها با تفسير خودِ حضرت مطابق باشد و چه نباشد!</big>
| | ماوَردى: اگر اهل حلّ و عقد با كسى بيعت كنند، بر همگان واجب مى شود كه از او اطاعت كنند.<ref>احكام السلطانيه (ماوردى) : ص ۷.</ref> |
|
| |
|
| <big>در واقع يكى از قرائن مهم در كنار جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ...» - كه مبيّن معناى آن هم هست - مسئله بيعت است كه در اثناء خطبه مطرح شده و به صورت لسانى انجام شده و بعد از خطبه هم با دست انجام شد، و همه اينها به عنوان قبول امارت و ولايت مى تواند باشد نه معناى ديگر.</big>
| | قاضى عبدالجبار: اگر شمارى از اهل حلّ و عقد هم با كسى بيعت كنند، اطاعت او بر همگان واجب مى شود.<ref>المغنى: ج ۲۰ ص ۳۰۳. </ref> |
|
| |
|
| <big>در واقع بيعت و تبريک حاضرين غدير و گفتگوهايى كه دوست و دشمن در غدير داشته اند معلوم مى كند مخاطبين از اين جمله معناى ولايت و امارت را فهميده اند و پيامبرصلى الله عليه وآله برداشتِ آنان را رد نكردند و يا اصلاحى نسبت به آن نداشتند.</big>
| | قاضى ايجى: با بيعت يک نفر و دو نفر نيز لزوم اطاعت حاصل مى شود.<ref>المواقف (ايجى) : ص ۳۹۹. شرح المواقف (جرجانى) : ج ۸ ص ۳۵۱.</ref> |
|
| |
|
| == <big>موضوع اصلى بيعت غدير<ref>اسرار غدير: ص ۲۲۵. </ref></big> ==
| | قرطبى: با بيعت يک نفر اجماعاً لزوم اطاعت ثابت مى شود.<ref>الجامع الاحكام القرآن (قرطبى) : ج ۱ ص ۲۶۹. </ref> |
| <big> عنوان اصلى بيعت در غدير عبارت بود از اقرار و قبولِ امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان از فرزندان او تا آخرينِ آنها كه حضرت مهدى عليه السلام بوده و امامتشان تا روز قيامت است، با قبول تمام شئون و مقاماتى كه درباره آنان در متنِ خطبه ذكر شده است.</big>
| |
|
| |
|
| <big>پس موضوع اصلى بيعت غدير فقط امامت و خلافتِ على بن ابى طالب عليه السلام نيست، بلكه امامت همه ائمه عليهم السلام است كه امامتشان تا روز قيامت ادامه دارد و قبل و بعد از ايشان امامى نيست و كسى جز آنها حق چنين ادعايى را ندارد. مردم كه با على عليه السلام بيعت كردند، در واقع مستقيماً با همه امامان بيعت نمودند.</big>
| | و اينک شمارى از بيعت ها كه توسط شخص پيامبرصلى الله عليه وآله گرفته شده است: |
|
| |
|
| == <big>نتيجه بيعت غدير<ref>اسرار غدير: ص ۲۲۹. ژرفاى غدير: ص ۱۱۲. </ref></big> ==
| | # بيعت عشيره، كه به هنگام نزول آيه «و انذر عشيرتک الاقربين» براى وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام گرفته شد.<ref>فضائل الخمسة: ج ۱ ص ۳۳۳.</ref> |
| <big> اگر چه با وجود نص، نيازى به بيعت غدير نبود، و مردم مثل ساير موارد منصوص اسلام، بايد خلافت را هم مى پذيرفتند، ولى اين بيعت عمومى به عنوان يک حق قانونى و اجتماعى نيز مطرح بود كه در مقابل كار عمّال سقيفه قرار مى گرفت. يعنى وقتى مى گفتند: در سقيفه ما با بيعت مردم خلافت ابوبكر را درست كرديم، در مقابلشان گفته مى شد: بيعت غدير قبل از آن و با حضور جميعتى بيشتر و با حضور شخص پيامبرصلى الله عليه وآله و به ضميمه نص الهى بوده است.</big> | | # بيعت عقبه، كه در سال ۱۲ بعثت از ۱۲ تن اهالى يثرب بيعت گرفت، كه از احكام اسلام پيروى كنند.<ref>السيرة النبوية: ج ۱ ص ۷۳. </ref> |
| | # بيعت عقبه دوم، در سال ۱۳ بعثت، از ۷۲ نفر از اهل يثرب كه از آن حضرت حمايت كنند.<ref> السيرة النبوية: ج ۱ ص ۹۷.</ref> |
| | # بيعت براى جنگ در آستانه جنگ بدر.<ref>بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۷۸.</ref> |
| | # بيعت رضوان در سال هشتم هجرت با ۱۵۰۰ نفر از مهاجران و انصار در حديبيه، كه در قرآن كريم بيان شده است.<ref>فتح / ۱۸.</ref> |
| | # بيعت فتح، پس از فتح مكه بر فراز كوه صفا.<ref>سنن نسائى: ج ۷ ص ۱۴۱.</ref> |
| | # بيعت زنان، كه آن نيز در قرآن آمده است.<ref> ممتحنه / ۱۲.</ref> |
| | # بيعت غدير، كه ۱۲۰۰۰۰ نفر با آن حضرت دست داده و براى خلافت و وصايت آن حضرت بيعت كردند.<ref> مناقب ابن شهرآشوب: ج ۳ ص ۴۵.</ref> |
| | # بيعت زنان، طشتى نهادند و اميرالمؤمنين عليه السلام دستش را در آب فرو برد و طرف ديگر طشت را پوشاندند. بانوان مى آمدند و از زير پوشش دست در آب فرو مى بردند و اعلام بيعت مى كردند. همانگونه كه در فتح مكه با پيامبر صلى الله عليه وآله بيعت كردند و قرآن كريم از آن خبر داده است.<ref> ممتحنه / ۱۲.</ref> |
| | # بيعت خصوصى در مورد برخى از اشخاص، همانند حضرت خديجه در شب ارتحالش؛ كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از او براى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت گرفت.<ref>بحار الانوار: ج ۱۸ ص ۲۳۳. </ref> |
|
| |
|
| <big>اضافه بر اينكه اهل سقيفه در مراحل مختلف كارشان متوسل به انواع مختلف بيعت شدند. بيعت ابوبكر كه فلتة بود و با عده قليلى و بدون مشورت انجام شد و هيچ افضليتى هم مطرح نبود. بيعت عمر با سفارش ابوبكر و تعيين او بود. بيعت عثمان هم با تعيين شوراى فرمايشى عمر بود.</big>
| | از ديدگاه شيعيان بيعت تعيين كننده نيست، ولى اگر كسى بيعت كرد بايد آن را نقض نكند. و لذا يكى از علل غيبت حضرت بقيةاللَّه عليه السلام در احاديث اين است كه بيعت ستمگران بر گردن آن حضرت نباشد.<ref>كمال الدين: ص ۴۴. </ref> |
|
| |
|
| <big>ولى بيعت اميرالمؤمنين عليه السلام انتخاب افضل بود، كه اين افضليت به نص رسول صلى الله عليه وآله بود، گذشته از آنكه نص انتصابى آن حضرت نيز بود و بيعت به عنوان اقرار گرفتن و قبول آنچه حضرت مى خواست بود تا اگر كسى بيعت ديگرى را پذيرفت معلوم باشد كه قبلاً بيعت غدير را گردن نهاده بوده است.</big>
| | و به همين دليل در جاى جاى نهج البلاغه بيعت شكنى نكوهش شده است.<ref> نهج البلاغه، خطبه هاى: ۱۹۲،۱۳۷،۷۵،۳، و... . </ref> |
|
| |
|
| == <big>يكى از دو ركن غدير: بيعت<ref>جايگاه غدير (دشتى) : ص ۱۳-۱۷ ،۱۱۲-۱۳۵.</ref></big> == | | == مفهوم مولى در بيعت غدير<big><ref> اسرار غدير: ص ۱۱۴-۱۱۶ ،۱۱۸ . چهارده قرن با غدير: ص ۱۲۸. </ref></big> == |
| <big> آنچه در مورد واقعه بى نظير غدير خم بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد اينكه مبادا با سطحى نگرى گفته يا نوشته شود. چرا كه دشمنان ما اصرار شديد در پنهان نگاه داشتن حقائق مى كنند و با هزار و يک بهانه و عذرتراشى و شيوه هاى گوناگون سعى در مطرح نشدن واقعيت هاى مسلّم تاريخى دارند. پس بايد گويندگان ما با ژرف انديشى در حماسه غدير سخن گويند، و نويسندگان ما در حاشيه غدير قلم بزنند و در عمق حقائق به شناگرى بپردازند.</big> | | <big> </big> اگر در سراسر خطبه غدير دقت كنيم خواهيم ديد كه اكثر مطالب آن تفسير و توضيحى براى روشن كردن كامل معنى «مولى» و مصداق آن، و ارزش الهى «ولايت» در اجتماع و ارتباط آن با توحيد و نبوت و وحى است. |
|
| |
|
| <big>هر چند اينكه در شعر و سخن و مرثيه و غديريه، بايد ابلاغ ولايت روز غدير بيان شود، ولى مهم تر اين است كه ژرفاى نورانى غدير شكافته شود و ضرورت ژرف انديشى در حماسه غدير بيان شود.</big>
| | بنا بر اين در حالى كه خود پيامبرصلى الله عليه وآله مقصود و مراد از «مولى» را روشن كرده، و همه حاضرين در غدير - كه شاعر بزرگ عرب حسّان هم در ميان آنان بوده - معناى صاحب اختيارى را از آن فهميدند و بر سر همين مفهوم بلند بيعت نمودند، معنى ندارد براى فهميدن منظور آن حضرت به لغت ها و لغت نامه ها و معانى عرفى اين كلمه مراجعه كنيم، چه آنها با تفسير خودِ حضرت مطابق باشد و چه نباشد! |
|
| |
|
| <big>همانگونه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله از همان آغاز بعثت، ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ابلاغ كرد، و پس از آن بارها و بارها بر منبر مدينه ولايت على و يازده نفر از فرزندان پاكش عليهم السلام را به گوش مردم رساند.</big>
| | در واقع يكى از قرائن مهم در كنار جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ...» - كه مبيّن معناى آن هم هست - مسئله بيعت است كه در اثناء خطبه مطرح شده و به صورت لسانى انجام شده و بعد از خطبه هم با دست انجام شد، و همه اينها به عنوان قبول امارت و ولايت مى تواند باشد نه معناى ديگر. |
|
| |
|
| <big>همانگونه كه نام على و امامان پس از آن بزرگ عليهم السلام در كتاب هاى تورات و انجيل آمده است.</big>
| | در واقع بيعت و تبريک حاضرين غدير و گفتگوهايى كه دوست و دشمن در غدير داشته اند معلوم مى كند مخاطبين از اين جمله معناى ولايت و امارت را فهميده اند و پيامبرصلى الله عليه وآله برداشتِ آنان را رد نكردند و يا اصلاحى نسبت به آن نداشتند. |
|
| |
|
| <big>همانگونه كه در آستانه نبرد خيبر و احد و تبوک، ده ها حديث و روايت از رسول خداصلى الله عليه وآله در سراسر بلاد اسلامى پخش شد؛ كه على عليه السلام را به عنوان «ولىّ» و «وصى» پس از خود معرفى فرمود.</big> | | == موضوع اصلى بيعت غدير<big><ref>اسرار غدير: ص ۲۲۵. </ref></big> == |
| | عنوان اصلى بيعت در غدير عبارت بود از اقرار و قبولِ امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان از فرزندان او تا آخرينِ آنها كه حضرت مهدى عليه السلام بوده و امامتشان تا روز قيامت است، با قبول تمام شئون و مقاماتى كه درباره آنان در متنِ خطبه ذكر شده است. |
|
| |
|
| <big>و نيز حديث منزلت:« انت منى بمنزلد هارون من موسى» كه پيش از غدير مطرح شده بود.</big>
| | پس موضوع اصلى بيعت غدير فقط امامت و خلافتِ على بن ابى طالب عليه السلام نيست، بلكه امامت همه ائمه عليهم السلام است كه امامتشان تا روز قيامت ادامه دارد و قبل و بعد از ايشان امامى نيست و كسى جز آنها حق چنين ادعايى را ندارد. مردم كه با على عليه السلام بيعت كردند، در واقع مستقيماً با همه امامان بيعت نمودند. |
|
| |
|
| <big>اگر پيش از غدير رسول خداصلى الله عليه وآله ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را در ده ها سخنرانى و صدها حديث و روايت مطرح فرمود، پس «ابلاغ ولايت» پيش از غدير خم نيز تحقق يافته بود. پس بايد ديد:</big> | | == نتيجه بيعت غدير<big><ref>اسرار غدير: ص ۲۲۹. ژرفاى غدير: ص ۱۱۲. </ref></big> == |
| | <big> </big> اگر چه با وجود نص، نيازى به بيعت غدير نبود، و مردم مثل ساير موارد منصوص اسلام، بايد خلافت را هم مى پذيرفتند، ولى اين بيعت عمومى به عنوان يک حق قانونى و اجتماعى نيز مطرح بود كه در مقابل كار عمّال سقيفه قرار مى گرفت. يعنى وقتى مى گفتند: در سقيفه ما با بيعت مردم خلافت ابوبكر را درست كرديم، در مقابلشان گفته مى شد: بيعت غدير قبل از آن و با حضور جميعتى بيشتر و با حضور شخص پيامبرصلى الله عليه وآله و به ضميمه نص الهى بوده است. |
|
| |
|
| <big>در غدير خم كدام حقيقت آشكارا مطرح شد؟</big>
| | اضافه بر اينكه اهل سقيفه در مراحل مختلف كارشان متوسل به انواع مختلف بيعت شدند. بيعت ابوبكر كه فلتة بود و با عده قليلى و بدون مشورت انجام شد و هيچ افضليتى هم مطرح نبود. بيعت عمر با سفارش ابوبكر و تعيين او بود. بيعت عثمان هم با تعيين شوراى فرمايشى عمر بود. |
|
| |
|
| <big>چه وظيفه مهمى را رسول خداصلى الله عليه وآله سامان داد؟</big>
| | ولى بيعت اميرالمؤمنين عليه السلام انتخاب افضل بود، كه اين افضليت به نص رسول صلى الله عليه وآله بود، گذشته از آنكه نص انتصابى آن حضرت نيز بود و بيعت به عنوان اقرار گرفتن و قبول آنچه حضرت مى خواست بود تا اگر كسى بيعت ديگرى را پذيرفت معلوم باشد كه قبلاً بيعت غدير را گردن نهاده بوده است. |
|
| |
|
| <big>اوج خشم و كينه توزى منافقين و سران احزاب براى چه بود؟</big> | | == يكى از دو ركن غدير: بيعت<big><ref>جايگاه غدير (دشتى) : ص ۱۳-۱۷ ،۱۱۲-۱۳۵.</ref></big> == |
| | <big> </big> آنچه در مورد واقعه بى نظير غدير خم بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد اينكه مبادا با سطحى نگرى گفته يا نوشته شود. چرا كه دشمنان ما اصرار شديد در پنهان نگاه داشتن حقائق مى كنند و با هزار و يک بهانه و عذرتراشى و شيوه هاى گوناگون سعى در مطرح نشدن واقعيت هاى مسلّم تاريخى دارند. پس بايد گويندگان ما با ژرف انديشى در حماسه غدير سخن گويند، و نويسندگان ما در حاشيه غدير قلم بزنند و در عمق حقائق به شناگرى بپردازند. |
|
| |
|
| <big>چه گذشت كه ديگر تحمل خود را از دست دادند و قصد جان پيامبر صلى الله عليه وآله را كردند؟</big>
| | هر چند اينكه در شعر و سخن و مرثيه و غديريه، بايد ابلاغ ولايت روز غدير بيان شود، ولى مهم تر اين است كه ژرفاى نورانى غدير شكافته شود و ضرورت ژرف انديشى در حماسه غدير بيان شود. |
|
| |
|
| <big>اگر تنها ابلاغ ولايت بود كه آن همه ماجراهاى تلخ را دامن نمى زدند، زيرا در مدينه بارها ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را شنيدند و اعتراض نكردند، و به آينده بدون پيامبرصلى الله عليه وآله چشم دوخته بودند.</big>
| | همانگونه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله از همان آغاز بعثت، ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ابلاغ كرد، و پس از آن بارها و بارها بر منبر مدينه ولايت على و يازده نفر از فرزندان پاكش عليهم السلام را به گوش مردم رساند. |
|
| |
|
| <big>آيا در غدر چه گذشت كه عاشقان ولايت خشنود و منتظران فرصت نا اميد شدند و همه آرزوهاى شيطانى خود را بر باد رفته ديدند؟ تا جايى كه شمشير كشيدند و در تاريكى شب راه را بر پيامبر صلى الله عليه وآله بستند، و تنها خدا نخواست تا توطئه شوم آنها شكل گيرد. درست است كه ظاهر آيه «بلّغ ما انزل اليک» ابلاغ ولايت را مى رساند، اما بايد ديد «ما اُنزل» چيست.</big>
| | همانگونه كه نام على و امامان پس از آن بزرگ عليهم السلام در كتاب هاى تورات و انجيل آمده است. |
|
| |
|
| <big>در يک كلمه: سزاست كه با ژرف نگرى شايسته اى در مورد حماسه غدير باشد، چرا كه روز غدير روز تحقق ولايت دوازده امام؛ از حضرت اميرالمؤمنين تا حضرت مهدى عليهم السلام است، كه با ابلاغ ظاهرى آغاز شد و با بيعت رسول خداصلى الله عليه وآله رنگ جاودانه گرفت، و با بيعت ۱۲۰ هزار حاجى از سراسر بلاد اسلامى پشتوانه مردمى و اجرائى يافت.</big>
| | همانگونه كه در آستانه نبرد خيبر و احد و تبوک، ده ها حديث و روايت از رسول خداصلى الله عليه وآله در سراسر بلاد اسلامى پخش شد؛ كه على عليه السلام را به عنوان «ولىّ» و «وصى» پس از خود معرفى فرمود. |
|
| |
|
| <big>با ثبت اين حقيقت در تاريخ، و نيز سرودن اشعار غدير - كه در حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله آغاز شد - و شهادت هزاران شاهد صادق از مهاجر و انصار، منافقانِ منتظرِ فرصت را تاب تحمل نماند. تا جايى كه هجوم آوردند، و البته تا هميشه تاريخ رسوا شدند و چهره زشتشان پديدار گشت.</big>
| | و نيز حديث منزلت:« انت منى بمنزلد هارون من موسى» كه پيش از غدير مطرح شده بود. |
|
| |
|
| <big> براى موارد بيشتر در مورد «بيعت» مراجعه شود به عنوان: خطبه غدير، و عنوان: غدير.</big>
| | اگر پيش از غدير رسول خداصلى الله عليه وآله ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را در ده ها سخنرانى و صدها حديث و روايت مطرح فرمود، پس «ابلاغ ولايت» پيش از غدير خم نيز تحقق يافته بود. پس بايد ديد: |
|
| |
|
| | در غدير خم كدام حقيقت آشكارا مطرح شد؟ |
|
| |
|
| == <big>پانویس</big> == | | چه وظيفه مهمى را رسول خداصلى الله عليه وآله سامان داد؟ |
| | |
| | اوج خشم و كينه توزى منافقين و سران احزاب براى چه بود؟ |
| | |
| | چه گذشت كه ديگر تحمل خود را از دست دادند و قصد جان پيامبر صلى الله عليه وآله را كردند؟ |
| | |
| | اگر تنها ابلاغ ولايت بود كه آن همه ماجراهاى تلخ را دامن نمى زدند، زيرا در مدينه بارها ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را شنيدند و اعتراض نكردند، و به آينده بدون پيامبرصلى الله عليه وآله چشم دوخته بودند. |
| | |
| | آيا در غدر چه گذشت كه عاشقان ولايت خشنود و منتظران فرصت نا اميد شدند و همه آرزوهاى شيطانى خود را بر باد رفته ديدند؟ تا جايى كه شمشير كشيدند و در تاريكى شب راه را بر پيامبر صلى الله عليه وآله بستند، و تنها خدا نخواست تا توطئه شوم آنها شكل گيرد. درست است كه ظاهر آيه «بلّغ ما انزل اليک» ابلاغ ولايت را مى رساند، اما بايد ديد «ما اُنزل» چيست. |
| | |
| | در يک كلمه: سزاست كه با ژرف نگرى شايسته اى در مورد حماسه غدير باشد، چرا كه روز غدير روز تحقق ولايت دوازده امام؛ از حضرت اميرالمؤمنين تا حضرت مهدى عليهم السلام است، كه با ابلاغ ظاهرى آغاز شد و با بيعت رسول خداصلى الله عليه وآله رنگ جاودانه گرفت، و با بيعت ۱۲۰ هزار حاجى از سراسر بلاد اسلامى پشتوانه مردمى و اجرائى يافت. |
| | |
| | با ثبت اين حقيقت در تاريخ، و نيز سرودن اشعار غدير - كه در حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله آغاز شد - و شهادت هزاران شاهد صادق از مهاجر و انصار، منافقانِ منتظرِ فرصت را تاب تحمل نماند. تا جايى كه هجوم آوردند، و البته تا هميشه تاريخ رسوا شدند و چهره زشتشان پديدار گشت. |
| | |
| | براى موارد بيشتر در مورد «بيعت» مراجعه شود به عنوان: خطبه غدير، و عنوان: غدير. |
| | |
| | |
| | == پانویس == |