کار شکنی منافقین در غدیر

كارشكنى ‏هاى منافقين در ماجراى غدير[۱]

  كاروان عظيم حجاج از مكه به سوى غدير حركت كرد، و در همان مسير حركت توطئه‏ هاى شكننده آغاز شد.

از اجازه بى‏ موقع براى جدايى از كاروان گرفته، تا عبور بى ‏اجازه از غدير كه با هدف بر هم زدن مراسم انجام شد؛ طرح سؤال ‏هاى بى‏ جا درباره توقف در غدير، پراكنده شدن از برابر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله، مسخره كردن در بين خطبه با تشكيک در نسبت سخنان آن حضرت به خدا و اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت و مطرح كردن تعصبات قومى و مسخره كردن مقام نبوت، همه سلسله به هم پيوسته ‏اى از توطئه‏ هاى منافقين بود.

استهزاء بعد از خطبه در قالب انكار سخنان حضرت، ياد كردن از خلافت به عنوان غنيمت، طرح سؤالاتى درباره الهى بودن غدير، درخواست‏ هايى از قبيل معرفىِ ديگرى به جاى على ‏عليه السلام و يا شركت با على‏ عليه السلام در خلافت، همه اينها كارشكنى ‏هايى بود كه منافقين از مطرح كردن هيچكدام فروگذار نكردند.

ذيلاً مرورى تحليلى به همه اين موارد خواهيم داشت:

اجازه بى‏ موقع براى جدايى از كاروان

با اينكه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله از مكه مكرمه اعلام عمومى داده بود كه همه بايد در غدير براى برنامه مهمى توقف كنند، ولى به منطقه «قديد» در نزديكى غدير كه رسيدند عده ‏اى از اصحاب اجازه گرفتند كه از كاروان جدا شوند تا زودتر به خانه ‏هايشان برسند.

حضرت با مشاهده حركت مرموز اين گروه فرمود:

«چه شده كه از پيامبرتان گريزانيد به حدى كه اگر سمتى از درختى به سوى من باشد شما همان سويش را مبغوض ‏تر مى ‏داريد»؟! اينجا بود كه اغفال شدگان به گريه درآمدند.

ابوبكر كه نقشه را بر آب مى ‏ديد خود را جلو انداخت و گفت: «كسى كه از اين پس از تو اجازه بگيرد سفيه است»!![۲]

عبور بى ‏اجازه از غدير

پس از نزول آيه تبليغ و آيه ۷ سوره مائده اندكى قبل از رسيدن به غدير، منافقين كه در نقشه اول خود براى جدا شدن از كاروان شكست خورده بودند، به فكر نقشه‏ اى ديگر افتادند.

ابوبكر و عمر و گروهى از همدستانشان با رسيدن به «كُراعُ الْغُمَيم» -  كه غدير در آن واقع شده -  بر سرعت خود افزودند و پيشاپيش قافله حركت كردند و از غدير عبور كردند و تا نزديكى ‏هاى «جُحْفه» پيش رفتند!!

هدف از اين كار آن بود كه دنباله قافله را هم به دنبال خود بكشانند و وقتى عده ‏اى از آن جمعيت عظيم از غدير عبور كردند ديگر بازگرداندن شتران با بارهاى سنگين كار ساده ‏اى نخواهد بود.

اينجاست كه عملاً برنامه منتفى خواهد شد و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز ترجيح خواهد داد در پى قافله راه را ادامه دهد![۳]

ولى پيامبر صلى الله عليه و آله با رسيدن به منطقه غدير فرمان توقف كاروان را داد، و دستور داد آنان كه پيشتر رفته‏ اند بازگردانده شوند و آنان را كه پشت سر هستند از ادامه راه مانع شوند تا برنامه خود درباره معرفى على‏ عليه السلام را به انجام رساند.

آنگاه از سمت راست جاده به سمت درختان غدير مسير خود را تغيير دادند. در اين مورد به خصوص سراغ ابوبكر و عمر فرستادند تا آنان را بازگردانند، و پس از آمدنشان آنان را به سختى مورد مؤاخذه قرار دادند.

آنان كه پيش‏تر رفته بودند بازگشتند و تا آخرين نفرات قافله خود را رساندند، و در منطقه غدير توقف كردند و پياده شدند.[۴]

اين گونه بود كه اولين نقشه منافقين با آنكه اجرا شد ولى فوراً به امر پيامبر صلى الله عليه و آله خنثى شد، و در تعطيل كردن اصل برنامه شكست خوردند.

طرح سؤال ‏هاى بى ‏جا درباره توقف در غدير

اكنون پيامبر صلى الله عليه و آله دستور دادند تا زير درختان را از سنگ ‏ها و خار و خاشاک تميز كنند، تا در آنجا منبرى بر پا شود.

منافقين از اين مرحله تصميم گرفتند با سنگ‏ اندازى و شايعه پراكنى و مسخره كردن و اعتراض و سست كردن مردم نسبت به مراسم، آنچه مى‏ توانند ضربه بزنند تا بلكه از ارزش آن بكاهند.

در مرحله اول يكى از منافقين جلو آمد و به گونه ‏اى كه مردم هم بشنوند گفت:

«او كه تا ساعتى ديگر از اينجا مى‏ رود. چه خبرى باعث شده كه مى ‏خواهد اينجا را تميز كند؟! گمان مى ‏كنم خبر خطرناک و مصيبت ‏بارى با خود داشته باشد»!! اين تخريب ذهن ‏ها با عبارات ناهنجار مى‏ توانست خبر ولايت را به عنوان بار گرانى كه مردم به زور متحمل آن مى‏ شوند نشان دهد.

پيامبر صلى الله عليه و آله دستورات لازم را داد و منبر باشكوهى بر پا شد و آماده سازى مقدمات سخنرانى تا ظهر ادامه يافت.[۵]

پراكنده شدن از برابر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله!

اكنون بايد مردم آماده سخنرانى پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ شدند. منافقين اقدام به تحركى ديگر در بين مردم نمودند و شايع كردند كه اگر اين سخنرانى انجام شود و على منصوب گردد ديگر راه بازگشتى نخواهد بود.

همچنين به ايادى و هواداران خود سپردند كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله از مردم مى ‏خواهد براى سخنرانى در مقابل منبر جمع شوند، عمداً از اطراف آن پراكنده شوند تا عملاً مجلسى تحقق نيابد!

اين نقشه نيز عملى شد و با آنكه قبل از منبر نماز جماعت بر پا شده بود و عملاً مردم جمع بودند، ولى وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز منبر قرار گرفت و منتظر ماند تا مردم با انسجام بيشترى از حالت نماز به سمت منبر جمع شوند تا سخنرانى خود را آغاز كند، با اين منظره مواجه شد كه عده ‏اى از اطراف منبر متفرق مى ‏شوند! اگر چه بسيارى از مؤمنين جلوى منبر جمع شده بودند، ولى اين منظره بسيار بى‏ ادبانه بود كه عده ‏اى برخيزند و بروند.

حضرت لحظاتى به آنان مى‏ نگريست و راست و چپ منبر را نگاه مى‏ كرد و منتظر بود كه شايد از اين حركت زشت خود دست بردارند.[۶]

ولى وقتى جدى بودن توطئه را احساس كرد به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام دستور داد تا از تفرق مردم جلوگيرى كند و همه را در مقابل منبر جمع كند. با ديدن اين برخورد شديدِ پيامبر صلى الله عليه و آله همه بازگشتند و در مقابل منبر نشستند.

حضرت قبل از سخنرانى خطاب به مردم فرمود:

اى مردم من از تخلف شما و فاصله گرفتنتان از من ناراحت شدم. شما به گونه ‏اى عمل كرديد كه به نظرم آمد حتى درختى كه نزديک من باشد از همه درختان نزد شما مبغوض ‏تر است!! اما بدانيد كه خداوند مقام على بن ابى‏ طالب را نسبت به من همچون من نسبت به او قرار داده است. خدا از او راضى است همانگونه كه من از او راضى هستم، چرا كه او هيچ چيزى را بر نزديك شدن به من و محبت نسبت به من ترجيح نمى ‏دهد.

اينجا بود كه شدت قبح اين رفتار مردم در برابر اول شخص عالم بشريت و خاتم نبوت بر خودشان هم معلوم شد، و صداى گريه و زارى مردم در پيشگاه آن حضرت بلند شد.

آنان براى جبران عمل قبيح خود بهانه آوردند كه:

«يا رسول ‏اللَّه، ما از شما دور نشديم جز به خاطر آنكه نخواستيم مزاحم شما باشيم و شما اذيت شويد!!! ما از نارضايتى رسول خدا به پروردگار پناه مى‏ بريم»!

پيامبر صلى الله عليه و آله هم عذر آنان را پذيرفت، و با اين بزرگمنشىِ حضرت بار ديگر توطئه منافقين خنثى شد و عملاً سخنرانى آغاز شد.[۷]

مسخره كردن در بين خطبه[۸]

اكنون منافقين با منظره ‏اى روبرو بودند كه عقل‏ها را متحير مى‏ كرد: جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى، منبر با عظمت زير درختان كهنسال و در كنار بركه، دو قامت آسمانى بر فراز منبر، و آغاز يک سخنرانى بلند با حمد و ثنايى سرشار از توحيد، و سكوتى ابهت ‏انگيز كه احدى در آن فضاى باز جرأت حركت و صحبت نداشت.

مؤمن نمى ‏تواند روح نفاق را در مخيله خود تصور كند. از آنجا كه دورويى و باصداقت نبودن جزء اصول اوليه نفاق است، منافق همه را به كيش خود مى‏ پندارد و تصورى از صداقت و يكرنگى در ذهن خود ندارد. آنگاه كه كينه و حسد و عداوت نسبت به على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام با اين روح نفاق آميخته شود ناخود آگاه سخنانى بر زبان مى‏ آورد كه آن حسد درونى را نشان مى ‏دهد.

از همه مهم ‏تر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن خطبه، امامان ضلالتى را ذكر كرد كه بعد از آن حضرت مردم را به گمراهى مى‏ كشانند، و سپس به صراحت فرمود آنان «اصحاب صحيفه» هستند! در اين قست از خطبه تصريح شده كه فقط عده خاصى متوجه منظور حضرت از «صحيفه» شدند، و اكثر مردم از ذكر چنين كلمه‏ اى متعجب ماندند.[۹]

كار از كار گذشته بود و بايد به فكر توطئه ‏هايى براى بعد از سخنرانى مى ‏افتادند، اما عداوت با پيامبر و على‏ عليهما السلام كار خود را كرد.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خطابه بود و در لحظاتى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را با دو دست بلند كرد و به مردم معرفى نمود و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» آتش نفاق و عداوت و حسد و كينه با على‏ عليه السلام شعله‏ ور شد و به اوج خود رسيد. با اينكه بايد همه هنگام سخنرانى سكوت مى‏ كردند، منافقين بى‏ اختيار لب به سخن گشودند و هر يک تيرى از كمان زبان رها كردند.

نمونه‏ هايى از گفته ‏هاى آنان هنگام خطبه چنين است[۱۰]:

او به پسر عمويش مغرور شده است!

او به اين جوان مغرور شده است!

كار پسر عمويش را عجب محكم و مؤكد مى ‏نمايد!

ما راضى نيستيم، و اين يک تعصب است!

هرگز در مقابل سخن او تسليم نخواهيم شد!

اين هرگز امر خدا نيست و او از پيش خود سخن مى‏ گويد!

اگر مى ‏توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى ‏كرد!

چشمانش را مى ‏بينيد كه چگونه مثل چشم ديوانگان در گردش است؟ هم اكنون برمى‏ خيزد و مى‏ گويد: خدايم چنين گفته است.[۱۱]

دائماً كار پسر عمويش را بالا مى‏ برد، اگر مى ‏توانست او را پيامبر قرار دهد چنين مى‏ كرد. به خدا قسم اگر هلاک شود او را از آنچه اراده كرده دور خواهيم ساخت.[۱۲]

اين تيرها و نيش‏ هاى گزنده چهار جهت را هدف‏گيرى مى ‏نمود:

الف) تشكيک در نسبت سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا

اينكه بگويند:

«آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ گويد از جانب خدا نيست، و خدا به او چنين دستورى نداده، و آنچه مى‏ گويد از پيش خود مى ‏گويد»، بايد از آنان سؤال مى ‏شد:

كدام خدا؟! همان خدايى كه منافقين در دل به آن كافرند؟! آيا اصلاً شما خدايى را قبول داريد كه مى ‏گوييد: «سخنان محمد از جانب خدا نيست»؟! و گذشته از اين اگر ثابت شود كه از طرف خداست آيا واقعا خواهيد پذيرفت، يا اين يک بهانه است؟!

ب) اظهار نارضايتى از اقدامات حضرت

اينكه بگويند:

«ما راضى نيستيم، و هرگز در مقابل اوامر او تسليم نمى‏ شويم»، نتيجه نفاق است كه عمرى در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله باشند و به نام مسلمان خود را جا بزنند و در روزى كه به وجود آنان و كمكشان نياز است بگويند: «ما اين قسمت اسلام را نمى ‏خواهيم و قلبمان به آن راضى نيست»!

ج) مطرح كردن تعصبات قومى

دستاويزهاى قومى و تعصبات جاهلى براى منافقين بسيار ارزش داشت. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان همه مردم پسر عمويش را انتخاب كرده بود از سوى منافقين يک تعصب فاميلى به حساب مى‏ آمد، در حالى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله انتصاب افضل الناس به امر خدا بود.

اينكه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام از نظر سنى جوان بود براى متعصبينى كه بزرگى را به سال مى‏ دانستند و حتى به عقل هم نمى ‏دانستند، يک تعصب به حساب مى‏ آمد؛ چرا كه براى آنان تحمل ولايت و صاحب اختيارى يک جوان مخالف تعصبات قومى و محلى بود چنانكه درباره خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز همين بهانه را مطرح كردند و گفتند: «دين پيرمردان قومت را نفى مى ‏كنى»؟![۱۳]

د) مسخره كردن مقام نبوت

با تصريح به دستمايه‏ هاى شكننده ‏اى مقام با عظمت نبوت را به مسخره مى‏ گرفتند، چرا كه اخلاق منافق استهزاء است.

گاهى به صراحت مى‏ گفتند: «اين يک تعصب است».

گاهى عنوان ديگرى را به كار مى‏ گرفتند و با اذعان به مقام با عظمت على‏ عليه السلام عنوان مى‏ كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به فضايل او مغرور شده و يا به تعبير ديگر فريب مناقب او را خورده و خيال مى ‏كند به خاطر فضيلت بايد او را مقدم بدارد! گاهى عنوان محكم‏ كارى به اين عملِ حضرت مى ‏دادند كه مقصودش محكم كردن جاى پاى على است كه ديگران را سر جايشان بنشاند.

حتى تا آنجا پيش رفتند كه گفتند: «اين هم نمونه ‏اى از كار كسرى و قيصر است كه فقط به عنوان وراثت، خلافت را در نسل و فاميل خود حفظ مى ‏كنند و هيچ كارى به لياقت ها و فضيلت ها ندارند».

البته از روح نفاق بيش از اين انتظار نمى ‏رفت، ولى اين طرز تفكر -  اگر امروز هم در كسانى باشد -  به معناى مسخره كردن مقام عظيم نبوت و شک در پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله است، و ما پيامبرى را معتقديم كه امين خدا و داراى مقام عصمت است.

استهزاء بعد از خطبه

پس از آنكه منافقين در اثناى خطبه با ديدن آن منظره بديع -  كه على بن ابى ‏طالب عليه السلام بر فراز دستان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت -  سخنانى گفتند و دل خود را سبک كردند، بعد از خطبه آغاز لحظاتى بود كه در مجالس خصوصى خود لب گشايند و آزادانه سخن بگويند.

نمونه‏ هايى از گفته ‏هايشان بعد از خطبه چنين است:

نقشه‏ هاى ما بر آب شد.

هرگز گفتار محمد را تصديق نمى ‏كنيم و به ولايت على اقرار نمى ‏نماييم.

بايد ما را هم در ولايت على شريک كند تا ما هم سهمى داشته باشيم!

حال على را براى ما تعيين مى‏ كند، ولى خواهد دانست (كه چه نقشه ‏هايى داريم)![۱۴]

شايعه‏ پراكنى و سنگ ‏اندازى و تخريب افكار مردم مسئله ‏اى بود كه همه منافقين دست به دست هم داده بودند و در حد امكان به آن دامن مى ‏زدند.

عده ‏اى از منافقين گفتند:

«اكنون كه عمرش پايان يافته و روزگارش به سر رسيده مى‏ خواهد خلافت را بعد از خود به على بدهد. به خدا قسم خواهد دانست».[۱۵]

عده ‏اى ديگر از قريش كه كنار هم نشسته بودند گستاخى را بالاتر بردند و از روى اطمينانى كه به نقشه‏ هاى خود داشتند يكى گفت:

«اگر محمد خيال مى ‏كند كار براى على بعد از او درست خواهد شد احمق است».[۱۶]

عده ‏اى ديگر گفتند:

«محمد در محبت على گمراه شده، و درباره او جز از روى هوى و هوس سخن نمى‏ گويد».[۱۷]

حتى عده ‏اى صريحاً به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام ناسزا مى‏ گفتند و در پى آن علناً مى ‏گفتند: «محمد گول پسر عمويش را خورده است».[۱۸]

دقت در سخنان منافقين در اين مرحله چهار جهت ‏گيرى را نشان مى‏ دهد:

الف) انكار سخنان حضرت

نپذيرفتن و انكار سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را به صراحت بر زبان آوردند، و در اين باره نفى گفتار حضرت از يک سو و نفى ولايت على‏ عليه السلام را از سوى ديگر مطرح كردند.

ب) مطرح كردن خلافت به عنوان غنيمت!

تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود:

اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند!

اگر قرار به سهميه ‏بندى باشد شما كدامين روز از جنگ فرار نكرده ‏ايد و به اسلام ضربه نزده‏ ايد كه امروز سهم خود را مى ‏خواهيد؛ مگر اكثر شما منافقين، كسانى نيستيد كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمان شديد و پيامبر صلى الله عليه و آله شما را طلقاء و آزادشدگان ناميد.

اگر بنا به تقسيم و سهميه‏ گذارى هم باشد اسلام مديون على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است و روزى از اسلام نبوده كه آن حضرت فداكارى و از خود گذشتگى در راه خدا نشان نداده باشد.

روزهايى كه همه فرار مى‏ كردند و همه از اقدام هراس داشتند و روزهايى كه كسى براى اقدام نبود، در همه اين روزها اين على‏ عليه السلام بود كه مشكل اسلام را حل كرد.

اى منافقين پر مدعا! شرم نمى ‏كنيد كه مثل شمايى مى‏ خواهد شريک على‏ عليه السلام در خلافت باشد و در پى سهميه خويش است؟!

ج) مرحله ‏اى بودن نقشه ‏هاى ضد غدير

معلوم شد كه نقشه ‏هاى منافقين طبقه بندى شده و مرحله ‏اى پيش‏ بينى شده است، زيرا وقتى خطابه پيامبر صلى الله عليه و آله در كامل ‏ترين و هدفمندترين شكل خود پايان يافت به صراحت گفتند: «نقشه‏ هاى ما بر آب شد». يعنى مرحله‏ اى از نقشه‏ هاى طبقه‏ بندى شده ما از دست رفت و اجراى آن غير ممكن شد و وقت آن گذشت و كارى كه نبايد مى ‏شد تحقق يافت.

پيداست كه در مرحله اول تصميم داشتند به هر صورت شده از مراسم منصوب كردن و معرفى على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام جلوگيرى كنند، چرا كه اگر اين مرحله تحقق نمى‏ يافت بسيارى از شبهه ‏اندازى‏ ها و ابهام‏ گرايى ‏ها به آسانى قابل شيوع بود و مقطع خاص قابل استنادى وجود نداشت.

منافقين براى اينكه اين مرحله به انجام نرسد وقتى كاروان به غدير نزديک شد بر سرعت خود افزودند و از آنجا عبور كردند تا شايد پيامبر صلى الله عليه و آله بگويد:

«اكنون كه عده ‏اى عبور كرده ‏اند فعلاً از اين مراسم صرف‏ نظر مى‏ كنيم»!!

ولى با تعجب ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله جلو رفتگان را به اجبار بازگرداند و همه را متوقف كرد و برنامه خود را اجرا نمود. بعد از آن هم از جمع شدن مردم در برابر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله جلوگيرى مى ‏كردند تا مگر اين خطابه تحقق نيابد تا آنجا كه پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شد، و مردم درباره تأخير خود از حضرت عذرخواهى كردند.

د) تصميم بر ادامه راه بعد از شكست

منافقين به ادامه نقشه ‏هاى خود تصريح كردند، كه ما اگر چه در اين مرحله شكست خورديم و پيامبر صلى الله عليه و آله كار خود را به انجام رسانيد، اما خواهد دانست كه نقشه‏ هاى ما دنباله دارد.

اگر در اين مرحله موفق نشديم مراحل بسيارى پيش رو داريم كه نقشه‏ هاى آن را از قبل آماده كرده ‏ايم و به موقع آنها را به مرحله اجرا خواهيم گذاشت، چنانكه در صفحات آتى اين مراحل ذكر خواهد شد.

تكبر و انكار معاويه در غدير

معاويه را از سابقه‏ هاى طولانى او بايد شناخت. كسى كه بيست سال بر فراز منبرها على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام را مورد ناسزا قرار داد، آغازى از غدير در پرونده خود داشت.

او با حال غضب، ابوموسى اشعرى را تكيه‏ گاه خود قرار داد و دست ديگر بر مغيرة بن شعبه قرار داد و با تكبر به راه افتاد و تصريح كرد كه به ولايت على اقرار نمى ‏كنيم.

اين دشمن على ‏عليه السلام فوراً با نزول آيه قرآن روبرو شد، و اين سابقه سوء را در پرونده خود به ثبت رسانيد.

خداوند اين آيه را درباره او نازل كرد: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى ثُمَّ ذَهَبَ اِلى اَهْلِهِ يَتَمَطّى...»[۱۹]:

«نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و پشت نمود، و سپس با حال تبختر به سوى اهل خود به راه افتاد...».

اين گستاخى به حدى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا تصميم گرفت او را به قتل برساند، ولى با ملاحظه شرايط تصميم گرفت بر فراز منبر آيد و وى را به مردم معرفى كند و برائت خود را از او اعلام نمايد. باز هم آيه ‏اى نازل شد كه حضرت فعلاً از اين كار چشم ‏پوشى كند.[۲۰]

آيا غدير از طرف خداست؟

تمام اين مراحل در حد شايعه پراكنى بود. اما كم كم به فكر برخوردهايى افتادند، تا شايد رسماً مسئله خلافت تعيين شده را بازگرداندند.

واقعاً طرح سؤالى كه بتواند در برابر آن سخنرانى مفصل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار بگيرد برخاسته از شيطنت آنان است.

يكى از راه ‏ها اين بود كه اصل نسبت غدير با خدا را زير سؤال بردند و در اين راه عمر پيش قدم شد و گفت:

«به خدا قسم خدا به او چنين دستورى نداده و آنچه درباره على گفت از پيش خود ساخته است»![۲۱]

سپس ابوبكر و عمر با هم گفتند:

«آنچه گفت از جانب خدا نيست، ولى مى خواست پسر عمويش را شرافت دهد».[۲۲]

حتى تا آنجا پيش رفتند كه عده ‏اى گفتند: «محمد كذاب است و به خدايش دروغ مى ‏بندد».[۲۳]

مطرح كردن چنين سخنانى در غدير، آن هم لحظاتى پس از آن سخنرانى عظيم، نشانه وسعت توطئه و زمينه ‏هاى نفاقى است كه چنين در عمق جامعه رسوخ پيدا كرده بود، به گونه ‏اى كه صراحتاً مى‏ گفتند: «اگر محمد بميرد دين او را خراب مى ‏كنيم»!![۲۴]

هنگام بيعت هم كه رسيد تنها كسانى كه از ميان آن جمعيت انبوه بدون اعتراض بيعت نكردند ابوبكر و عمر بودند كه گفتند:

«آيا اين بيعت از طرف خداست يا از طرف رسولش»؟! كه اشاره به همان ساختگى بودن برنامه غدير بود.

حضرت فوراً اين حركت را پاسخى قاطع داد و فرمود: «بلى امرى است كه هم از طرف خدا و هم از طرف رسولش است».

با اين همه وقتى بيعت كردند و بيرون آمدند گفتند:

«درباره آنچه گفت هرگز تسليم او نخواهيم شد».[۲۵] در ظاهر براى اينكه رد گم كنند و كسى از توطئه ‏هايشان بو نبرد، عمر در حالى كه بر كتف اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏ زد گفت:

«بخٍ بخٍ لك يا على، أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة»: «گوارايت باد اى على، اكنون صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى شدى»![۲۶]

پيشنهاد معرفى شخص ديگرى به جاى على‏ عليه السلام!

راه ديگرى كه منافقين و در رأس آنان پنج نفر اصحاب صحيفه براى خود انديشيدند كه شايد با پذيرش آن از سوى پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه و آله غدير خنثى شود، مطرح كردن نسخ ولايت على ‏عليه السلام و انتخاب ديگرى به جاى او بود. ابتدا شايع كردند كه اى كاش غير از على را خليفه قرار مى‏ داد، يا اكنون كه كار تمام شده ديگرى را به جاى او قرار دهد!![۲۷]

كم كم سخن را عوض كردند و گفتند: «اى كاش ما را به جاى على امام قرار مى ‏داد»!![۲۸]

در مرحله بعد گريز به اهداف خود را شروع كردند و گفتند:

«اگر به جاى على، ابوبكر و عمر را قرار دهد از آنها پيروى مى ‏كنيم»!![۲۹]

بعد از آن بار ديگر در سخن جدى‏ ترى گفتند:

«قلوب ما طاقت ولايت على را ندارد كه هم از محمد اطاعت كرده باشيم و هم از على اطاعت كنيم. بايد درخواست كنيم كه او را براى ما با ديگرى عوض كند»!!

سپس پا به مرحله عمل گذاشتند و رسماً نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، و با گنجاندن دسيسه اصلى خواسته خود را مطرح كردند و گفتند:

«يا رسول اللَّه، مردم تازه مسلمان شده ‏اند و راضى نمى‏ شوند كه نبوت در تو و امامت در پسر عمويت باشد. اگر آن را به ديگرى منتقل كنى بهتر است».

ولى پيامبر صلى الله عليه و آله سخن آنان را رد كرد و فرمود:

«من اين كار را با رأى خود انجام نداده ‏ام كه اختيار داشته باشم. خدا به من امر كرده و آن را بر من واجب نموده است». سپس آيه ‏اى در پاسخ آنان نازل شد.[۳۰]

پيشنهاد شركت با على‏ عليه السلام در خلافت!

از ترفند تبديل على‏ عليه السلام به شخص ديگرى كه نااميد شدند به خيال خود يک درجه تخفيف دادند و مسئله شركت با على ‏عليه السلام در خلافت را پيش كشيدند.

اين پيشنهادات بعد از آن مراسم عظيم به خوبى خبر از توطئه‏ هاى پشت پرده مى ‏داد.

ابتدا معاذ بن جبل را -  كه يكى از افراد صحيفه ملعونه بود -  با آن چهره مقدس‏ نما مأمور كردند كه به عنوان خيرخواهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آيد و اين پيشنهاد را مطرح كند، و براى شركت در خلافت ابوبكر و عمر را نام ببرد!! او نزد حضرت چنين گفت:

«يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى كه مردم آرام گيرند، با اين كار امر آنان به اصلاح مى ‏رسد»!![۳۱]

واى به حال مردمى كه با ديدن اين مناظر هيچ بويى از توطئه نبرند و از خود نپرسند كه چگونه براى جايگزينى يا شركت با على‏ عليه السلام در خلافت از ميان اين همه صحابه، ابوبكر و عمر پيشنهاد مى‏ شوند؟ آيا چه خصوصيتى و چه ارتباطى بين معاذ و اين دو نفر وجود دارد؟!

به دنبال آن عمر با عده اى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و طلب كارانه گفتند:

«يا رسول اللَّه، ما عبادت بت‏ ها را رها كرديم و پيرو تو شديم. پس ما را هم در ولايت على شريک كن تا شركاى او باشيم»!!

اينجا بود كه در پاسخ آنان آيه نازل شد كه «اگر كسى را شريک نمايى عمل تو بى ‏ارزش مى ‏شود»![۳۲]

پانویس

  1. ژرفاى غدير: ص ۱۴۰ - ۱۵۳. واقعه قرآنى غدير: ص ۶۹ . سخنرانى استثنائى غدير: ص ۲۹ - ۳۴.
  2. مسند احمد بن حنبل: ج ۴ ص ۱۶. مسند طيالسى: ص ۱۸۲. مجمع الزوائد (هيثمى): ج ۱۰ ص ۴۰۸.
  3. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۹ و ج ۳۷ ص ۲۰۴.
  4. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۹ و ج ۳۷ ص ۲۰۴.
  5. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۲.
  6. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۰۱،۲۹۹.
  7. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۳ - ۱۳۴.
  8. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۳۴.
  9. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۱.
  10. الكافى: ج ۴ ص ۵۶۶ . امالى صدوق: ص ۲۱۳. مناقب آل ابى‏ طالب (ابن‏ شهرآشوب): ج ۱ ص ۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳،۱۷۲،۱۶۰،۱۵۴،۱۱۱.
  11. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.
  12. كتاب سلام بن ابى‏ عمره: ص ۱۱۸.
  13. بحار الانوار: ۱۸ ص ۱۹۸،۱۵۶.
  14. مناقب آل ابى ‏طالب (ابن شهرآشوب): ج ۱ ص۵۲۷ . بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۲،۱۶۱،۱۶۰،۱۵۴. البرهان فى تفسير القرآن: ج ۲ ص ۱۴۶.
  15. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴.
  16. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱.
  17. بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۲۷۲.
  18. بحار الانوار: ج ۱۶ ص ۲۱۰.
  19. قيامت /  ۳۱ - ۳۴.
  20. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. المسترشد: ص ۵۸۶ .
  21. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.
  22. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۹.
  23. بحار الانوار: ج ۲۴ ص ۳۳۷ و ج ۳۶ ص ۱۰۱.
  24. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۴.
  25. التحصين (سيد ابن طاووس): ص ۵۳۷ .
  26. الغدير: ج ۱ ص ۲۶۷. احقاق الحق: ج ۶ ص ۴۶۹.
  27. تفسير فرات: ص ۷۷.
  28. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.
  29. بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۴۸.
  30. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۹۷. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.
  31. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲.
  32. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.