معنای مولی در حدیث غدیر: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
معناى «مولى» در حديث غدير | |||
××× 2 اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص 36 18. واقعه قرآنى غدير: ص 174 138 115 106 95. چهارده قرن با غدير: ص 135 - 131 127 125 95 80 73 68 66 32. اسرار غدير: ص 295 293 282 279 275 198 121 - 116 113 111 65 - 62. فريادهاى بلند غدير در بيان امامت و حاكميت حضرت علىعليه السلام )علامه( : ص 128 - 95. ترجمه الغدير )امينى - واحدى( : ص 659 - 643 649 - 629 580 - 565 . تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص 170 169 127 126 47. ژرفاى غدير: ص 194 9491. سخنرانى استثنائى غدير: ص 81 . تاريخچه غدير خم: ص 11 - 6. پژوهشى در زمينه امامت حضرت علىعليه السلام در نگاه حديث غدير )روحانى( : ص 47 - 43. چكيده عبقات الانوار )حديث غدير( : ص 307 - 305. معناى مولى: ص 52 - 42 . غدير خم و پاسخ به شبهات از كتب اهلسنت )انتصارى( : ج 2 ص 24 - 17. غدير از زبان مولى: ص 25. آينه غدير در روايت شيعه و اهلسنت )صاعد اصفهانىمهرپرور( : ص 343 - 332. نمى از يم غدير )تبريزى( : 47 - 44. ××× | |||
در دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام بايد گفت: اگر هر چيز در خور شك و ترديد باشد؛ اينكه لفظ مولى خواه بر حسب وضع لغوى صريح در معناى مقصود ما باشد، و خواه به واسطه مشترك بودن آن بين معانى بسيار و متعدد مفاد آن مجمل باشد، و خواه بدون قرائن تعيين كننده معناى امامت كه منظور ماست باشد، و خواه چنين قرائنى را در برداشته باشد، در هر صورت اين لفظ در اين مقام جز به معنى «اولى به تصرف» به معناى ديگر دلالت نخواهد داشت. زيرا آنان كه در اجتماع عظيم روز غدير اين لفظ را شنيده و درك كرده اند و يا بعد از آن اين خبر مهم را از حاضرين شنيدهاند - كه به سخنشان در لغت استدلال مى شود و نظرشان حجيت دارد - همگى همين معنى را از اين لفظ فهميده اند، بدون اينكه منع و انكارى در كار باشد. | |||
پس از آنان نيز درك و فهم همين معنى پيوسته در ميان شعرا و رجال ادب تا عصر حاضر جريان داشته است. همين وحدتِ تشخيص، برهانى قاطع در معناى مقصود است. | پس از آنان نيز درك و فهم همين معنى پيوسته در ميان شعرا و رجال ادب تا عصر حاضر جريان داشته است. همين وحدتِ تشخيص، برهانى قاطع در معناى مقصود است. | ||
در طليعه اين افراد اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ آنجا كه حضرتش در پاسخ نامه معاويه ابياتى سروده و مرقوم داشتند، كه از جمله در آن ابيات فرمودند: رسولخداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم ولايت مرا بر شما واجب ساخت. | |||
همچنين حسّان بن ثابت كه در غدير خم شخصا حضور داشت و از رسول خداصلى الله عليه وآله رخصت خواست كه قضيه حديث غدير و امر ولايت را به نظم در آورد، كه در محل خود مفصل آورده شده است. | |||
گروهى از نوابغ و دانشمندان به نام نيز «مولى»در حديث غدير را فقط به معناى «اولى» گفته اند. كسانى كه به رموز علم و عربيت كاملاً آشنا بوده اند، و با التزام به موارد لغت و آگاهى از وضع الفاظ و تقيد به موازين صحيح در تركيب كلام و شعر اين ادعا را داشته اند. | |||
كسانى همانند: | |||
دعبل خزاعى، حمانى كوفى، امير ابوفراس، علم الهدى سيد مرتضى، شريف رضى، حسين بن حجاج، ابنرومى، كشاجم، صنوبرى، مفجع، صاحب بن عباد، ناشى صغير، تنوخى، زاهى، ابوالعلاء سروى، جوهرى، ابنعلويه، ابنحمّاد، ابنطباطبا، ابوالفرج، مهيار، صولى نيلى، فنجكردى، و افراد بسيار ديگر از بزرگان ادب و استادان لغت، كه آثارشان با گذشت روزگاران پيوسته نقل و ثبت شده است. اين برداشت از حديث غدير و كلمه مولى در طول تاريخ نيز بوده، و تا زمان ما ادامه يافته است. | |||
واضح است كه براى هيچ سخندان و اهل فن ممكن نيست به خطاى همه آنها در تشخيص حكم كند! چرا كه تمام آنان خود سرچشمه لغات و مرجع اصلى امت در ادب مى باشند. | |||
در اين زمينه افرادى نيز بودهاند كه از لفظ مولى و ولىّ اين معنى را فهميده اند. كسانى كه اگر چه با شعر به آن اشاره نكردهاند، ولى در سخنان صريح خود آن را آشكار ساخته اند، و يا از مضمون كلامشان اين معنى آشكار است. | |||
از جمله آنان ابوبكر و عمر هستند؛ هنگامى كه به منظور تهنيت و بيعت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند، گفتند: اى پسر ابوطالب، اكنون تو مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى. | |||
آيا ابوبكر و عمر كداميك از معانى متعددى كه براى مولى مى گويند را فهميده اند، تا بيايند و به خاطر آن به حضرت تهنيت گويند، و تصريح نمايند كه در آن روز موسوم و موصوف به اولويت گرديده است؟ | |||
آيا آن معانى عبارت از يارى و محبت است؟ در اين دو معنى كه على عليه السلام از بدو تولد و با برادر و پسرعم برگزيده خود نشو و نما كرده و پيوسته متصف به آنها بوده است. | |||
در | همچنين در مورد معانى ديگرى كه براى مولى گفته اند، نمى توان آنها را در اين مقام لحاظ كرد. هيچكدام نبوده، جز همان معنايى كه همه حاضران آن را فهميده اند؛ يعنى على بن ابىطالب عليه السلام به آن دو نفر و به جميع مسلمانان از خودشان سزاوارتر است. چنانچه حاضرن در غدير نيز بر همين اساس با حضرتش بيعت كردند و تهنيت گفتند. | ||
اين معنى به قدرى واضح است كه حتى حارث بن نعمان فهرى - يا جابر بن نعمان فهرى - نيز همين برداشت را داشت، و به خاطر عناد و انكار خود فوراً به كيفر رسيد و سنگ آسمانى بر او فرود آمد. در آن روزى كه نزد رسولخداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: اى محمد، ما را به شهادتين و به نماز و زكات و حج امر كردى، و به اين اوامر اكتفا ننمودى تا بازوى پسر عمت را گرفتى و دستش را بلند كردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: من كنت مولاه، فعلى مولاه.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۲۴۷ - ۲۳۹.</ref> | |||
اين معنى به قدرى واضح است كه حتى حارث بن نعمان فهرى - يا جابر بن نعمان فهرى - نيز همين برداشت را داشت، و به خاطر عناد و انكار خود فوراً به كيفر رسيد و سنگ آسمانى بر او فرود آمد. در آن روزى كه نزد رسولخداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: اى محمد، ما را به شهادتين و به نماز و زكات و حج امر كردى، و به اين اوامر اكتفا ننمودى تا بازوى پسر عمت را گرفتى و دستش را بلند كردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: من كنت مولاه، فعلى مولاه. | |||
آيا آن معنايى كه بر اين كافر حسود و معاند گران آمد و ترديد كرد در اينكه آن از طرف خداوند است يا به مقتضاى محبت و علاقه شخص پيامبرصلى الله عليه وآله است، ممكن است ناصر و محبّ يا شبيه آنها از ديگر معانى مولى باشد؟! | آيا آن معنايى كه بر اين كافر حسود و معاند گران آمد و ترديد كرد در اينكه آن از طرف خداوند است يا به مقتضاى محبت و علاقه شخص پيامبرصلى الله عليه وآله است، ممكن است ناصر و محبّ يا شبيه آنها از ديگر معانى مولى باشد؟! | ||
قطعاً معناى اين كلمه همان ولايت مطلقهاى است كه ستمكاران قريش درباره خود رسول خداصلى الله عليه وآله بدان ايمان نياوردند، مگر بعد از آنكه به وسيله آيات بينات و معجزات مقهور گشتند، و پيامبرصلى الله عليه وآله با نيروى برهان و نبردهاى سخت آنها را زبون ساخت تا نصرت الهى و پيروزى حق بر باطل تحقق يافت و مردم دسته دسته و فوج فوج به اسلام گرويدند. | |||
البته پذيرش اين معنى درباره اميرالمؤمنين عليه السلام به مراتب بر آنها گرانتر آمد. منتهى آنچه را كه معاندان در دل داشتند حارث بن نعمان آن را آشكارا بيان كرد، و خداوند هم او را مورد عقوبت خود قرا داد. | |||
البته پذيرش اين معنى درباره | |||
همچنين از كسانى كه معناى ولايت را از مولى فهميده اند، آن گروهى هستند كه بر اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان وسيع كوفه وارد شدند، در حالى كه عرض مى كردند: | |||
اى مولاى ما، سلام بر تو باد. امام عليه السلام براى واقف ساختن ساير شنوندگان و حاضران بر اين معناى درست از آنها توضيح خواست و فرمود: من چگونه مولاى شما هستم در حالى كه شما گروهى از عرب هستيد؟ | |||
رسولخداصلى الله عليه وآله | آنان در جواب آن حضرت عرض كردند: ما از رسولخداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم شنيديم كه مى فرمود: من كنت مولاه فعلى عليه السلام مولاه. | ||
پرواضح است آن مولويّتى كه در نظر عرب - كه هرگز در برابر كسى خاضع نمى شود - مورد اهميت و داراى عظمت است، تنها محبت يا نصرت و يا ساير معانى عرفى مولى نيست. | |||
بلكه اين مولويت همان سرورى و رياست كبرايى است كه تحمل آن براى آنان سخت و دشوار بوده است، مگر اينكه موجبى براى خضوع و گردن نهادن آنها در قبال آن معنى دست دهد. | |||
معناى مزبور همان است كه در حضور آن جمعيت اميرالمؤمنين عليه السلام به طور استفهام توضيح خواست، و آنها نيز در جواب عرض كردند كه از نص صريح رسولخداصلى الله عليه وآله آن را فهميده و درك كرده اند. | |||
اين مفهوم به قدرى يقينى و واضح است كه درك و فهم اين معنى حتى بر زنان پردهنشين آن زمان نيز پوشيده نبوده است. | |||
چنانكه در «ربيع الابرار» زمخشرى آمده كه بانو دارميه حجونيه وقتى معاويه از سبب دوستى او نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام و كينه او نسبت به خودش پرسيد، به امورى استدلال كرد كه يكى از آنها اين است: | |||
رسول خداصلى الله عليه وآله سمت ولايت را براى اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير خم مشخص فرمود، و كينه خود نسبت به معاويه را به اين علت بيان كرد كه معاويه با كسى جنگ كرده كه در امر خلافت از او سزاوارتر بوده و آن مقامى كه در خور آن نبوده را طلب كرده است. معاويه با شنيدن اين سخن لب فرو بست و انكار نكرد.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۲۰۸. </ref> | |||
بالاتر از همه اين امور و دلائل، مناشده شخص اميرالمؤمنين عليه السلام و احتجاج و استدلال آن حضرت در روز رحبه است، كه اسناد و طرق صحيح آن به تفصيل بيان شده است.<ref>الغدير: ج ۱ ص ۱۸۵ - ۱۶۶.</ref> | |||
جريان مناشده و احتجاج آن حضرت هنگامى صورت گرفت كه در امر خلافت مورد معارضه و منازعه قرار گرفته، و دريافته بود كه مردم در اثر القائات مغرضانه و تبليغات سوء اميرالمؤمنين عليه السلام را نسبت به گفتارى كه در باب تفضيل و اولويت خود از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل فرموده بود متهم ساخته، و در مقدم داشتن اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگران ترديد كرده بودند. | |||
مناشدات و استدلالهاى آن حضرت كه به طور مفصل بيان شده است.<ref>الغدير: ج ۱ ص۱، ۱۸۳، ۳۰۱. </ref> | |||
برهان الدين حلبى مى گويد: پس از آنكه امر خلافت به على عليه السلام بازگشت، آن حضرت به منظور رد و ابطال دعاوى كسانى كه با وى در امر خلافت معارضه و منازعه نموده بودند به حديث غدير احتجاج و استدلال فرمود.<ref>السيرة الحلبية: ج ۳ ص ۳۰۳. </ref> | |||
با اين حالات و كيفيات، آيا معناى ديگرى براى مولى جز آنچه ما مى گوييم و جز معنايى كه خود آن حضرت درك كرده معقول و متصور است؟ در جايى كه جمعى از صحابه براى اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت و گواهى دادند، و افرادى براى پنهان كردن فضيلت آن حضرت به كتمان شهادت پرداختند و به بلايى دردناك مبتلا و مفتضح شدند، و كسانى هم با حضرتش مخالفت نمودند تا دهانشان به واسطه آن شهادت بسته شد. | |||
تمام اينها دليل است كه اختلاف در امر خلافت بود كه از حديث غدير فهميده مى شد، و الا در معناى حب و نصرت چه گواهى براى آنجناب بود؟ اين دو معنى كه ساير مسلمانان را هم شامل مىشد و اختصاص به آنجناب نداشت، مگر بنا بر تعريفى كه ذكر خواهيم كرد؛ و آن همان معنى منطقى و مطلوب اولويت است. | |||
آنان كه بر موارد استدلال و احتجاج بين افراد امت و اجتماعات آنان و نيز بر احتجاجاتى كه در خلال كتب بسيار - كه از قديم تا عصر حاضر تأليف شده - واقف اند، به خوبى مى دانند كه عربى دانان از حديث غدير خم جز همان معنى اولويت كه در اثبات امامت مطلقه بدان استدلال مى شود معنى ديگرى نفهميده اند. | |||
يعنى همان معناى سزاوارتر بودن از هر فرد نسبت به جان و مال او در امر دين و دنيايش، و همان اولويتى كه براى رسولخداصلى الله عليه وآله و جانشينان منصوص پس از او مسلم و ثابت است. | |||
با دقت در كلماتِ حديث غدير، صورت تركيبى آن با توضيح چنين مى شود: | |||
هر مسلمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را به عنوان صاحب اختيار خود قبول دارد، و در مورد فرمايشات و اوامر و افعال او اجازه هيچگونه شك و شبهه و اعتراض به خود نمى دهد، بايد نسبت به على بن ابىطالب عليه السلام نيز همين اعتقاد را داشته باشد و سخنان و افعال او و آنچه از او مى بيند و مى شنود را حق بداند، و از آنجا كه هيچ گونه جاى اعتراض و تشكيك درباره او وجود ندارد، لذا هر كس به هر عنوان با او مخالفت كند و يا رو در روى او بايستد باطل و مساوى با كفر است. | |||
و لذا در غدير سلمان فارسى از ميان جمعيت صدا زد: يا رسول اللَّه، اين ولايت كه براى على اعلام فرمودى مثل كدام ولايت است؟ | |||
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ولايت و صاحب اختيارى او همچون ولايت من است. هر كس كه من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام على نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است.<ref>عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۳۴. كتاب سليم: حديث ۲۵. </ref> | |||
مفهوم حديث غدير را از چند بُعد مى توان بررسى كرد: | |||
پاسخ به منافقين | |||
پس از اتمام خطبه غدير و بيعت همگانى با اميرالمؤمنينعليه السلام، دومين شيوه وسوسه منافقين راهى بود كه عدهاى از منافقينِ انصار آن را در پيش گرفتند و سايههاى آن تا امروز ادامه يافته است، و آن اين بود كه اظهار كنند هنوز نفهميدهاند منظور پيامبرصلى الله عليه وآله از مراسم مفصل غدير چيست! | پس از اتمام خطبه غدير و بيعت همگانى با اميرالمؤمنينعليه السلام، دومين شيوه وسوسه منافقين راهى بود كه عدهاى از منافقينِ انصار آن را در پيش گرفتند و سايههاى آن تا امروز ادامه يافته است، و آن اين بود كه اظهار كنند هنوز نفهميدهاند منظور پيامبرصلى الله عليه وآله از مراسم مفصل غدير چيست! |
نسخهٔ ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۱۶
معناى «مولى» در حديث غدير
××× 2 اولين ميراث مكتوب درباره غدير: ص 36 18. واقعه قرآنى غدير: ص 174 138 115 106 95. چهارده قرن با غدير: ص 135 - 131 127 125 95 80 73 68 66 32. اسرار غدير: ص 295 293 282 279 275 198 121 - 116 113 111 65 - 62. فريادهاى بلند غدير در بيان امامت و حاكميت حضرت علىعليه السلام )علامه( : ص 128 - 95. ترجمه الغدير )امينى - واحدى( : ص 659 - 643 649 - 629 580 - 565 . تبليغ غدير در سيره معصومين عليهم السلام: ص 170 169 127 126 47. ژرفاى غدير: ص 194 9491. سخنرانى استثنائى غدير: ص 81 . تاريخچه غدير خم: ص 11 - 6. پژوهشى در زمينه امامت حضرت علىعليه السلام در نگاه حديث غدير )روحانى( : ص 47 - 43. چكيده عبقات الانوار )حديث غدير( : ص 307 - 305. معناى مولى: ص 52 - 42 . غدير خم و پاسخ به شبهات از كتب اهلسنت )انتصارى( : ج 2 ص 24 - 17. غدير از زبان مولى: ص 25. آينه غدير در روايت شيعه و اهلسنت )صاعد اصفهانىمهرپرور( : ص 343 - 332. نمى از يم غدير )تبريزى( : 47 - 44. ×××
در دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام بايد گفت: اگر هر چيز در خور شك و ترديد باشد؛ اينكه لفظ مولى خواه بر حسب وضع لغوى صريح در معناى مقصود ما باشد، و خواه به واسطه مشترك بودن آن بين معانى بسيار و متعدد مفاد آن مجمل باشد، و خواه بدون قرائن تعيين كننده معناى امامت كه منظور ماست باشد، و خواه چنين قرائنى را در برداشته باشد، در هر صورت اين لفظ در اين مقام جز به معنى «اولى به تصرف» به معناى ديگر دلالت نخواهد داشت. زيرا آنان كه در اجتماع عظيم روز غدير اين لفظ را شنيده و درك كرده اند و يا بعد از آن اين خبر مهم را از حاضرين شنيدهاند - كه به سخنشان در لغت استدلال مى شود و نظرشان حجيت دارد - همگى همين معنى را از اين لفظ فهميده اند، بدون اينكه منع و انكارى در كار باشد.
پس از آنان نيز درك و فهم همين معنى پيوسته در ميان شعرا و رجال ادب تا عصر حاضر جريان داشته است. همين وحدتِ تشخيص، برهانى قاطع در معناى مقصود است.
در طليعه اين افراد اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ آنجا كه حضرتش در پاسخ نامه معاويه ابياتى سروده و مرقوم داشتند، كه از جمله در آن ابيات فرمودند: رسولخداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم ولايت مرا بر شما واجب ساخت.
همچنين حسّان بن ثابت كه در غدير خم شخصا حضور داشت و از رسول خداصلى الله عليه وآله رخصت خواست كه قضيه حديث غدير و امر ولايت را به نظم در آورد، كه در محل خود مفصل آورده شده است.
گروهى از نوابغ و دانشمندان به نام نيز «مولى»در حديث غدير را فقط به معناى «اولى» گفته اند. كسانى كه به رموز علم و عربيت كاملاً آشنا بوده اند، و با التزام به موارد لغت و آگاهى از وضع الفاظ و تقيد به موازين صحيح در تركيب كلام و شعر اين ادعا را داشته اند.
كسانى همانند:
دعبل خزاعى، حمانى كوفى، امير ابوفراس، علم الهدى سيد مرتضى، شريف رضى، حسين بن حجاج، ابنرومى، كشاجم، صنوبرى، مفجع، صاحب بن عباد، ناشى صغير، تنوخى، زاهى، ابوالعلاء سروى، جوهرى، ابنعلويه، ابنحمّاد، ابنطباطبا، ابوالفرج، مهيار، صولى نيلى، فنجكردى، و افراد بسيار ديگر از بزرگان ادب و استادان لغت، كه آثارشان با گذشت روزگاران پيوسته نقل و ثبت شده است. اين برداشت از حديث غدير و كلمه مولى در طول تاريخ نيز بوده، و تا زمان ما ادامه يافته است.
واضح است كه براى هيچ سخندان و اهل فن ممكن نيست به خطاى همه آنها در تشخيص حكم كند! چرا كه تمام آنان خود سرچشمه لغات و مرجع اصلى امت در ادب مى باشند.
در اين زمينه افرادى نيز بودهاند كه از لفظ مولى و ولىّ اين معنى را فهميده اند. كسانى كه اگر چه با شعر به آن اشاره نكردهاند، ولى در سخنان صريح خود آن را آشكار ساخته اند، و يا از مضمون كلامشان اين معنى آشكار است.
از جمله آنان ابوبكر و عمر هستند؛ هنگامى كه به منظور تهنيت و بيعت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند، گفتند: اى پسر ابوطالب، اكنون تو مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى.
آيا ابوبكر و عمر كداميك از معانى متعددى كه براى مولى مى گويند را فهميده اند، تا بيايند و به خاطر آن به حضرت تهنيت گويند، و تصريح نمايند كه در آن روز موسوم و موصوف به اولويت گرديده است؟
آيا آن معانى عبارت از يارى و محبت است؟ در اين دو معنى كه على عليه السلام از بدو تولد و با برادر و پسرعم برگزيده خود نشو و نما كرده و پيوسته متصف به آنها بوده است.
همچنين در مورد معانى ديگرى كه براى مولى گفته اند، نمى توان آنها را در اين مقام لحاظ كرد. هيچكدام نبوده، جز همان معنايى كه همه حاضران آن را فهميده اند؛ يعنى على بن ابىطالب عليه السلام به آن دو نفر و به جميع مسلمانان از خودشان سزاوارتر است. چنانچه حاضرن در غدير نيز بر همين اساس با حضرتش بيعت كردند و تهنيت گفتند.
اين معنى به قدرى واضح است كه حتى حارث بن نعمان فهرى - يا جابر بن نعمان فهرى - نيز همين برداشت را داشت، و به خاطر عناد و انكار خود فوراً به كيفر رسيد و سنگ آسمانى بر او فرود آمد. در آن روزى كه نزد رسولخداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: اى محمد، ما را به شهادتين و به نماز و زكات و حج امر كردى، و به اين اوامر اكتفا ننمودى تا بازوى پسر عمت را گرفتى و دستش را بلند كردى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: من كنت مولاه، فعلى مولاه.[۱]
آيا آن معنايى كه بر اين كافر حسود و معاند گران آمد و ترديد كرد در اينكه آن از طرف خداوند است يا به مقتضاى محبت و علاقه شخص پيامبرصلى الله عليه وآله است، ممكن است ناصر و محبّ يا شبيه آنها از ديگر معانى مولى باشد؟!
قطعاً معناى اين كلمه همان ولايت مطلقهاى است كه ستمكاران قريش درباره خود رسول خداصلى الله عليه وآله بدان ايمان نياوردند، مگر بعد از آنكه به وسيله آيات بينات و معجزات مقهور گشتند، و پيامبرصلى الله عليه وآله با نيروى برهان و نبردهاى سخت آنها را زبون ساخت تا نصرت الهى و پيروزى حق بر باطل تحقق يافت و مردم دسته دسته و فوج فوج به اسلام گرويدند.
البته پذيرش اين معنى درباره اميرالمؤمنين عليه السلام به مراتب بر آنها گرانتر آمد. منتهى آنچه را كه معاندان در دل داشتند حارث بن نعمان آن را آشكارا بيان كرد، و خداوند هم او را مورد عقوبت خود قرا داد.
همچنين از كسانى كه معناى ولايت را از مولى فهميده اند، آن گروهى هستند كه بر اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان وسيع كوفه وارد شدند، در حالى كه عرض مى كردند:
اى مولاى ما، سلام بر تو باد. امام عليه السلام براى واقف ساختن ساير شنوندگان و حاضران بر اين معناى درست از آنها توضيح خواست و فرمود: من چگونه مولاى شما هستم در حالى كه شما گروهى از عرب هستيد؟
آنان در جواب آن حضرت عرض كردند: ما از رسولخداصلى الله عليه وآله در روز غدير خم شنيديم كه مى فرمود: من كنت مولاه فعلى عليه السلام مولاه.
پرواضح است آن مولويّتى كه در نظر عرب - كه هرگز در برابر كسى خاضع نمى شود - مورد اهميت و داراى عظمت است، تنها محبت يا نصرت و يا ساير معانى عرفى مولى نيست.
بلكه اين مولويت همان سرورى و رياست كبرايى است كه تحمل آن براى آنان سخت و دشوار بوده است، مگر اينكه موجبى براى خضوع و گردن نهادن آنها در قبال آن معنى دست دهد.
معناى مزبور همان است كه در حضور آن جمعيت اميرالمؤمنين عليه السلام به طور استفهام توضيح خواست، و آنها نيز در جواب عرض كردند كه از نص صريح رسولخداصلى الله عليه وآله آن را فهميده و درك كرده اند.
اين مفهوم به قدرى يقينى و واضح است كه درك و فهم اين معنى حتى بر زنان پردهنشين آن زمان نيز پوشيده نبوده است.
چنانكه در «ربيع الابرار» زمخشرى آمده كه بانو دارميه حجونيه وقتى معاويه از سبب دوستى او نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام و كينه او نسبت به خودش پرسيد، به امورى استدلال كرد كه يكى از آنها اين است:
رسول خداصلى الله عليه وآله سمت ولايت را براى اميرالمؤمنين عليه السلام در روز غدير خم مشخص فرمود، و كينه خود نسبت به معاويه را به اين علت بيان كرد كه معاويه با كسى جنگ كرده كه در امر خلافت از او سزاوارتر بوده و آن مقامى كه در خور آن نبوده را طلب كرده است. معاويه با شنيدن اين سخن لب فرو بست و انكار نكرد.[۲]
بالاتر از همه اين امور و دلائل، مناشده شخص اميرالمؤمنين عليه السلام و احتجاج و استدلال آن حضرت در روز رحبه است، كه اسناد و طرق صحيح آن به تفصيل بيان شده است.[۳]
جريان مناشده و احتجاج آن حضرت هنگامى صورت گرفت كه در امر خلافت مورد معارضه و منازعه قرار گرفته، و دريافته بود كه مردم در اثر القائات مغرضانه و تبليغات سوء اميرالمؤمنين عليه السلام را نسبت به گفتارى كه در باب تفضيل و اولويت خود از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل فرموده بود متهم ساخته، و در مقدم داشتن اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگران ترديد كرده بودند.
مناشدات و استدلالهاى آن حضرت كه به طور مفصل بيان شده است.[۴]
برهان الدين حلبى مى گويد: پس از آنكه امر خلافت به على عليه السلام بازگشت، آن حضرت به منظور رد و ابطال دعاوى كسانى كه با وى در امر خلافت معارضه و منازعه نموده بودند به حديث غدير احتجاج و استدلال فرمود.[۵]
با اين حالات و كيفيات، آيا معناى ديگرى براى مولى جز آنچه ما مى گوييم و جز معنايى كه خود آن حضرت درك كرده معقول و متصور است؟ در جايى كه جمعى از صحابه براى اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت و گواهى دادند، و افرادى براى پنهان كردن فضيلت آن حضرت به كتمان شهادت پرداختند و به بلايى دردناك مبتلا و مفتضح شدند، و كسانى هم با حضرتش مخالفت نمودند تا دهانشان به واسطه آن شهادت بسته شد.
تمام اينها دليل است كه اختلاف در امر خلافت بود كه از حديث غدير فهميده مى شد، و الا در معناى حب و نصرت چه گواهى براى آنجناب بود؟ اين دو معنى كه ساير مسلمانان را هم شامل مىشد و اختصاص به آنجناب نداشت، مگر بنا بر تعريفى كه ذكر خواهيم كرد؛ و آن همان معنى منطقى و مطلوب اولويت است.
آنان كه بر موارد استدلال و احتجاج بين افراد امت و اجتماعات آنان و نيز بر احتجاجاتى كه در خلال كتب بسيار - كه از قديم تا عصر حاضر تأليف شده - واقف اند، به خوبى مى دانند كه عربى دانان از حديث غدير خم جز همان معنى اولويت كه در اثبات امامت مطلقه بدان استدلال مى شود معنى ديگرى نفهميده اند.
يعنى همان معناى سزاوارتر بودن از هر فرد نسبت به جان و مال او در امر دين و دنيايش، و همان اولويتى كه براى رسولخداصلى الله عليه وآله و جانشينان منصوص پس از او مسلم و ثابت است.
با دقت در كلماتِ حديث غدير، صورت تركيبى آن با توضيح چنين مى شود:
هر مسلمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را به عنوان صاحب اختيار خود قبول دارد، و در مورد فرمايشات و اوامر و افعال او اجازه هيچگونه شك و شبهه و اعتراض به خود نمى دهد، بايد نسبت به على بن ابىطالب عليه السلام نيز همين اعتقاد را داشته باشد و سخنان و افعال او و آنچه از او مى بيند و مى شنود را حق بداند، و از آنجا كه هيچ گونه جاى اعتراض و تشكيك درباره او وجود ندارد، لذا هر كس به هر عنوان با او مخالفت كند و يا رو در روى او بايستد باطل و مساوى با كفر است.
و لذا در غدير سلمان فارسى از ميان جمعيت صدا زد: يا رسول اللَّه، اين ولايت كه براى على اعلام فرمودى مثل كدام ولايت است؟
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ولايت و صاحب اختيارى او همچون ولايت من است. هر كس كه من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام على نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است.[۶]
مفهوم حديث غدير را از چند بُعد مى توان بررسى كرد:
پاسخ به منافقين
پس از اتمام خطبه غدير و بيعت همگانى با اميرالمؤمنينعليه السلام، دومين شيوه وسوسه منافقين راهى بود كه عدهاى از منافقينِ انصار آن را در پيش گرفتند و سايههاى آن تا امروز ادامه يافته است، و آن اين بود كه اظهار كنند هنوز نفهميدهاند منظور پيامبرصلى الله عليه وآله از مراسم مفصل غدير چيست!
بعد از آنكه در اين باره بسيار سخن گفتند و شايعه پراكنى در مورد آن را وسعت دادند، گستاخانه در صدد مطرح كردن اين شبهه در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله برآمدند. آنان عدهاى را نزد حضرت فرستادند تا از طرف آنان سؤال كنند كه اصلاً منظورتان از اين خطابه بلند و جمله »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ« چيست؟
پيامبرصلى الله عليه وآله با خونسردى كامل فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنين و دلسوزترين مردم براى امت من است.××× 2 بحار الانوار: ج 28 ص 200. ×××
2- پس از غدير
در فاصله دو ماهه از بازگشت از حج تا رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله، روزى نبود كه سخنى درباره غدير مطرح نشود، و اين به خاطر عظمت آن برنامه جهانى بود. بسيارى از كسانى كه توفيق حضور در حج و غدير را نيافته بودند خدمت حضرت مىآمدند و درباره آن سؤالاتى مىپرسيدند.
گروهى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و پرسيدند: مقصود شما از كلامتان در روز غدير چه بود كه فرموديد: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ«؟ حضرت فرمود:
خدا صاحب اختيار من است و به من از خودم صاحب اختيارتر است، و در برابر دستورات او مرا امرى نيست. من نيز صاحب اختيار مؤمنينم و نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارترم، و در برابر من آنان را امرى نيست. هر كس من صاحب اختيار اويم و نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على بن ابىطالب صاحب اختيار اوست و نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است و در برابر او برايش امرى نيست.××× 1 اثبات الهداة: ج 2 ص 126 ح 535 . ×××
3- در كلام صحابه
عمران بن حصين واقعه غدير را اين گونه نقل كرده است: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: شما از من پرسيديد كه صاحب اختيارتان پس از من كيست، و من به شما خبر دادم. سپس دست على بن ابىطالبعليه السلام را در غدير خم گرفت و گفت: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...« .××× 2 اثبات الهداة: ج 2 ص 173 ح 803 . ×××
4- از زبان اميرالمؤمنينعليه السلام
چهار نفر وارد كوفه شدند و در ميدان بزرگ كوفه شترهاى خود را خواباندند و خدمت اميرالمؤمنينعليه السلام رسيدند و عرض كردند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت فرمود: عليكم السلام، از كجا آمدهايد؟ عرض كردند: موالى شما از فلان سرزمين هستيم.
حضرت فرمود: شما از كجا موالى من هستيد؟ عرض كردند: از پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير خم شنيديم كه مىفرمود: »من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه« .××× 1 عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 257 ح 364. ×××
5 - امام سجادعليه السلام
الف. يك نفر از امام زين العابدينعليه السلام پرسيد: معناى كلام پيامبرصلى الله عليه وآله چيست كه فرمود: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ«؟ فرمود: به آنان خبر داد كه على بن ابىطالبعليه السلام امام بعد از اوست.××× 2 اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 139. ×××
ب. نزد زيد بن على بن الحسينعليه السلام كلام پيامبرصلى الله عليه وآله ذكر شد كه فرموده: »من كنت مولاه فعلى مولاه« . زيد گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله او را به عنوان علامتى منصوب فرمود كه حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شوند.××× 3 اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 141. ×××
6- امام باقرعليه السلام
ابان بن تغلب از امام باقرعليه السلام پرسيد: معناى كلام پيامبرصلى الله عليه وآله چيست كه فرمود: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ«؟ حضرت فرمود: آيا مثل اين مطلب هم جاى سؤال دارد؟! به آنان فهمانيد كه جانشين او خواهد بود.××× 4 اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 140. ×××
7- امام صادقعليه السلام
از امام صادقعليه السلام پرسيدند: مقصود پيامبرصلى الله عليه وآله از اينكه در روز غدير فرمود: »من كنت مولاه فعلى مولاه« چه بود؟ فرمود: به خدا قسم همين سؤال را از پيامبرصلى الله عليه وآله نمودند و آن حضرت فرمود: خدا صاحب اختيار من است و به من از خودم صاحب اختيارتر است و در برابر دستورات او مرا امرى نيست؛ و من صاحب اختيار مؤمنينم و نسبت به آنان صاحب اختيارترم و در برابر من آنان را امرى نيست؛ و هر كس من صاحب اختيار اويم و نسبت به از او خودش صاحب اختيارترم على بن ابىطالب صاحب اختيار اوست و نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است و در برابر او برايش امرى نيست.××× 1 اثبات الهداة: ج 2 ص 126 ص 535 . ×××
8 - امام حسن عسكرىعليه السلام
حسن بن ظريف مىگويد: به امام عسكرىعليه السلام نامهاى نوشتم و سؤال كردم: معناى قول پيامبرصلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنينعليه السلام چيست كه فرمود: »من كنت مولاه فهذا على مولاه«؟ امام عسكرىعليه السلام فرمود: مقصود حضرت آن بود كه او را عَلَم و علامتى قرار دهد كه هنگام اختلاف حزب خداوند با آن شناخته شوند.××× 2 اثبات الهداة: ج 2 ص 139 ح 606 . ×××
ولى، ولايت، ولاء، مولا و اولى و مانند آن، همه از ماده ولى با خحروف اصلىِ و، ل، ى، اشتقاق يافتهاند. اين ماده در قرآن كريم فروان به كار رفته است: 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در هيئت فعل.
معناى اصلى اين كلمه چنان كه راغب در »مفردات القرآن« و ابنفارس در »مقاييس اللغة« گفتهاند قرب و نزديكى دو شىء به يكديگر است؛ به گونهاى كه فاصلهاى در كار نباشد.
استعمال اين كلمه در مواردى مانند دوستى، يارى و تصدّى امر و تسلط به همين مناسبت است؛ يعنى در همه اين موارد نوعى نزديكى و اتصال و مباشرت لحاظ شده، و براى تعيين معناى خاص براى هر مورد بايد به قرائنى كه در كلام آمده است توجه شود.
صاحب »مجمع البيان« مىفرمايد: ولىّ از »وَلْىْ« است، به معناى نزديكى بدون فاصله، و ولىّ كسى است كه به تدبير امور ديگرى احق و سزاوارتر از خود او است. به رئيس قوم هم »والى« مىگويند چون نزديك و مباشر در تدبير و امر و نهى امور است. همچنين به آقا »مولى« مىگويند چون مباشر در كارهاى بنده است.××× 1 مجمع البيان: ذيل آيه 257 سوره بقره. ×××
در مورد معناى ولايت نيز راغب در »مفردات القرآن« مىنويسد: ولايت به معناى نصرت است، و نيز ولايت به معناى تصدّى و صاحب اختيارى يك كار است. برخى گفتهاند كه وِلايت و وَلايت هر دو به يك معنى است، و حقيقت آن همان تصدّى و صاحب اختيارى است. ولىّ و مولا نيز به همان معنى است: منتهى گاهى مفهوم اسم فاعلى دارند و گاهى معناى اسم مفعولى.
صاحب تفسير الميزان مى گويد: »ولايت« يك نوع خاصى از نزديكى چيزى به چيز ديگر است؛ به طورى كه همين ولايت باعث شود كه موانع و پردهها از بين آن دو چيز برداشته شود. البته نه همه موانع، بلكه موانع آن هدفى كه غرض از ولايت رسيدن به آن هدف است.
حال اگر آن هدف تقوى يا پيروزى باشد، ولىّ در چنين هدفى همان ناصر و ياور است كه هيچ مانعى او را از نصرت شخصى كه به وى نزديك شده و نسبت به او ولايت دارد باز ندارد. پس در قُرب و نزديكى از جهت نصرت، »ولىّ« همان شخص ناصر است؛ يعنى ولاء به معناى نصرت است.
و اگر هدف، از جهت التيام و آشتى و معاشرت و محبت و خلاصه جوش خوردن دلها به يكديگر باشد، در اين صورت كلمه »ولى« معناى محبوب مىدهد. محبوبى كه آدمى نمىتواند نفس خود را از دوست داشتن او و رام شدن در برابر خواسته او جلوگيرى نمايد، و قهراً در برابر خواسته او مطيع مىشود. پس در قرب و نزديكى از جهت معاشرت و محبت، »ولىّ« همان شخص محبوب است؛ يعنى ولاء به معناى محبت است.
و اگر هدف از جهت خويشاوندى باشد، كلمه »ولىّ« به معناى كسى خواهد بود كه از طرف مقابل خود ارث مىبرد و چيزى نمىتواند مانع از ارث بردن او شود. پس در قرب و نزديكى از جهت خويشاوندى، »ولىّ« همان شخص وارث است؛ يعنى ولاء به معناى نسب است.
و اگر هدف از جهت اطاعت دستور باشد، »ولىّ« به معناى كسى خواهد بود كه به طرف مقابل خود امر و نهى مىكند. پس در قرب و نزديكى از جهت طاعت، »ولىّ« همان شخص حاكم است؛ يعنى ولاء به معناى تصرّف است.
صاحب كتاب »ولاية الاولياء« نيز در بيان معناى ولايت و انواع آن مىگويد:
1. ولايت به معناى محبت و نصرت است. و گاهى هم در دولت و حكومت استعمال مىشود.
2. ولايت به معناى امارت و نقابت يعنى توليت و سلطنت است. شخص ولى بر انواع تصرفات در امورى كه ولايت پذيرند توليت و سلطنت دارد.
ولايت به هر دو معنى مورد اعتقاد ما شيعيان نسبت به اهلبيت عصمت و طهارتعليهم السلام است.
اما ولايت به معناى اول - كه محبت و نصرت است - از ضروريات دين ماست، و كسى كه آن را انكار كند از زمره مسلمينى كه ملتزم به وجوب محبت و مودت اهلبيتعليهم السلام هستند، خارج است. به گونهاى كه حب و وُدّ اهلبيتعليهم السلام براى آنها در وجوب اعتقاد و تديّن به آن مثل توحيد و عدل است.
و اما ولايت به معناى توليت و سلطنت:
1- ولايت ذاتيه:
ولايتى است كه به جعل جاعل نيست××× 1 يعنى همين اندازه كه اين ذات موجود شد، اين ولايت را دارد. ××× و آن بر دو قسم است:
الف. ولايت رب بر مربوب و خالق بر مخلوق: اين ولايت محدود به هيچ حدى نيست. مثل ذات اللَّه جل جلاله كه داراى ولايت كليه كامله مطلقه تامهاى است كه فوق آن چيزى تصور نمىشود.××× 1 در قرآن، در آيه 27 سوره ابراهيم مىفرمايد: »يفعل اللَّه ما يشاء« ، يعنى خداى متعال هر كارى كه بخواهد انجام مىدهد؛ اگر بخواهد زنده مىكند و يا مىميراند، غنى مىكند و يا فقير مىكند، شفا مىدهد و يا بيمار مىكند و ... . ××× اللَّه تبارك و تعالى با احاطه و مشيت فعليه خود تصرف در امر خلق - يعنى ماسوايش - دارد. او رب العالمين است، پس وجود هر شىء و قوام آن بر گرفته شده از حىّ قيوم است، و خداى متعال مالك و سلطان بر همه مخلوقات خويش بوده، و همه آن مخلوقات مملوك و تحت سلطنت اويند.
لذا منشأ ملكيت و ملاك ولايت حقيقيه الهيه همان تقوّم وجودى ما سوى اللَّه به اللَّه تبارك و تعالى است. زيرا اللَّه تبارك و تعالى غناء محض و محض غناست. پس امر و خلق و حكم و ولايت از آن خداست.
ب. ولايت مردم بر جان و مالشان: ولايتى است كه طبعاً نزد عرف و عقلا حاصل مىشود بدون اينكه در مقام تأسيس و تشريع، بلكه در مقام تأكيد و تصويب جعلى متوجه آن باشد. مثل ولايت انسان بر جان و مالش. البته آن اموالى××× 2 اموال ديگران به اضافه آن مقدار از حقوق الهى كه در اموال انسان است تحت اختيار انسان نيست، زيرا مثلاً خمس كه بايد پرداخت شود سهم خداست. ××× كه تحت سلطنت و استيلاء او است.
دلايل ولايت مردم بر جان و مالشان:
قرآن: »النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم«××× 3 احزاب / 6 . ×××: پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.××× 4 اگر نبى اكرمصلى الله عليه وآله نسبت به جان و مال مردم ارادهاى كند، اين اراده اولويت دارد بر اراده خود شخص. ××× وجه استدلال اين است كه آيه شريفه مُشعر به اولويت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نسبت به جان و مال مردم است. پس در ابتدا مردم نسبت به جان و مال خود بايد ولايت داشته باشند تا اولويت معنى دهد.
سنت:
يك. قول پيامبرصلى الله عليه وآله در روايت ابنعطيه كه مىفرمايد: انا اولى بكل مؤمن من نفسه: من به هر مؤمنى سزاوارتر از خودش به اويم. وجه دلالت اين است كه ولايت اولويت بدون ولايت قبلى مردم ميسر نيست. يعنى مردم بايد نسبت به جان و مال خودشان ولايت داشته باشند تا اين ولايت در مورد نبى اكرمصلى الله عليه وآله نسبت به مردم در درجه اول باشد، كه از آن تحت عنوان ولايت اولويت ياد مى شود.
دو. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: الناس مسلّطون على اموالهم: مردم بر مال خودشان تسلط دارند. اين حديث تصريح در ولايت مردم بر اموالشان دارد. بنا بر اين، وقتى بر اموالشان ولايت داشته باشند، به طريق اولى بر جان خود نيز ولايت دارند.
فرق بين اين دو قسم از ولايت در اين است كه: ولايت رب بر مربوب مطلق است، در حالى كه ولايت مردم بر جان و مالشان محدود به آن حدى××× 1 اولاً: انسانها در اموال ديگران و يا حقوق الهيهاى كه در اموال خودشان هست ولايت ندارند، هر چند ممكن است در اموال ديگران وكالت داشته باشند. ثانياً: جانهايشان آنجا كه بايد براى دفاع يا جهاد بروند و جانشان را فدا كنند ولايت بر جانشان ندارند كه بگويند جانمان را در اين راه نمىدهيم! اما اگر غير جهاد، از امور شخصى ديگران كه خداى متعال تكليف خاصى براى انسان در مورد آن قرار نداده است اتفاق افتاد، مىتواند جانش را حفظ كند. مثلاً دو نفر نزاع دارند. يكى از اين دو نفر از فرد سومى بخواهد در اين نزاع در حد جان به نفع او وارد شود، فرد سوم مىتواند براى حفظ جان خود وارد نزاع نشود، زيرا بر جانش ولايت دارد. ××× است كه اللَّه تبارك و تعالى به آن حد امر يا نهى مىكند، زيرا خداوند متعال »هو القاهر فوق عباده« است و او است كه بر بندگان خود قاهر و مسلط است.
ولايت مردم بر جان و مالشان محدود به حدى است كه خداوند براى آنان اين حد را قرار مىدهد و كسى حق تجاوز از آن را ندارد، همان طور كه شرط در تصرف آن بلوغ و عقل و عدم حجر به يكى از اسباب شش گانه است: صِغَر، جنون، رقّ××× 2 رِقّ: غلام يا كنيز بودن. ×××، مرض، فلس××× 3 فلس: بىچيز. ×××، سفه.
2- ولايت عرضيه:
اين قسم از ولايت به سببى از اسباب براى انسان از جانب كسى كه ولايت ذاتيه دارد جعل مىشود. اين ولايت نيز داراى دو قسم است:
الف. ولايت پدر و جد بر طفل كه به جعل شارع مقدس ثابت است، و از همين قسم است ولايت مولا بر عبد و زوج بر زوجه.
ب. ولايت مستقلى كه براى نبى و ائمهعليهم السلام بعد از او جعل مىشود. اين ولايت وراء امر رسالت آنان است، بلكه از نظر رتبه بالاتر از رسالت و نيز تمام ولايتهاى ديگر است و حتى قابل مقايسه با آنان نيست.
اين ولايت چون از جانب اللَّه تبارك و تعالى براى آنان قرار داده شده و ناشى از همان ولايت الهى است، هر چند عرضى است اما حاكم بر آن ولايت ذاتيهاى است كه مردم بر جان و مال و ساير متعلقات خود دارند. بلكه بالاتر از آن ولايت عرضيهاى است كه مردم به سبب ابوّت، رقيّت، زوجيت و مانند آن دارند.
اين ولايتى كه براى حضرات معصومينعليهم السلام قرار داده شده داراى انواعى است، كه شرح آن چنين است:
نوع اول: ولايت اولويت
ولايت اولويت نبىصلى الله عليه وآله و ائمهعليهم السلام بر مردم عبارت است از استقلال ايشان به تصرف در جميع امورى كه متعلق به مردم است و مجاز به تصرف در آنها هستند. مثل امور نظامى يا سياسى، بلكه عادى و شخصى شان؛ به گونهاى كه طاعت آنان بر مردم واجب باشد.
بلكه جايز نيست مردم در پارهاى از امورشان بدون اذن اولياء دخالت كنند، مثل مصالحى كه مطلوب شرع است.
براى ثبوت اين نوع از ولايت براى چهارده معصومعليهم السلام به ادله اربعه استدلال شده است:
قرآن:
آيه اول: »النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم«××× 1 احزاب / 6 . ×××: پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر )اولى به تصرف( است.
وجه دلالت: مفهوم آيه شريفه دلالت دارد بر جعل و اعطاء ولايت براى نبى مكرم اسلام حضرت محمدصلى الله عليه وآله و به تبع آن براى حضرات معصومينعليهم السلام بر تمام مؤمنين. اين ولايت در امورى است كه مؤمنين شرعاً حق تصرف و سلطنت دارند، و اين غير از آن امورى است كه مؤمنين مجاز به تصرف و ارتكاب ان نيستند، مثل تضييع اموال و ريختن خونشان يا نقل اموال بر وجه غير صحيح، چون اين امور خارج از مفهوم آيه شريفه است.
بنا بر اين ولايت، اولويت نبى اكرم و ائمه هدىعليهم السلام منحصر بر امورى است كه تصرف و تسلط مؤمنين در آن امور محدود به حدود الهى است. علاوه بر اين، مقام عصمت آن حضرات را از هر خطا و لغزشى مضون و محفوظ داشته است. همچنين نسبت به هر چيزى كه ضرر به حال امت داشته باشد و يا باعث فساد عامه مردم باشد حفظ مىنمايد.
آيه دوم: »و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى اللَّه و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم«××× 2 احزاب / 36. ×××: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى )در برابر فرمان خدا( داشته باشد.
آيه سوم: »فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم××× 3 نور / 63 . ×××: پس آنان كه فرمان او را مخالفت مىكنند بايد بترسند از اينكه فتنهاى دامنشان را بگيرد يا عذابى دردناك به آنها برسد.
آيه چهارم: »... و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شديد العقاب«××× 1 حشر / 7. ×××: آنچه را رسول براى شما آورده بگيريد )و اجرا كنيد( و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد و از )مخالفت( خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است.
آيه پنجم: »اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم«××× 2 نساء / 59 . ×××: اى كسانى كه ايمان آورديد اطاعت كنيد خدا و رسول و اولىالامر را )يعنى ائمه معصومينعليهم السلام( .
آيه ششم: »انما وليّكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون«××× 3 مائده / 55 . ×××: سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر اوصلى الله عليه وآله و آنان كه ايمان آوردهاند همانان كه نماز را به پا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند.
وجه دلالت آيه بر اولويت حضرات معصومينعليهم السلام ظاهر است. در كتاب وسائل از محمد بن يعقوب به اسناد خودش از احمد بن عيسى از امام صادقعليه السلام روايت شده، درباره قول خداوند متعال كه فرمود: »انما وليكم...« حضرت فرمود: خداى متعال و رسول اوصلى الله عليه وآله و كسانى كه ايمان آوردهاند يعنى حضرت علىعليه السلام و اولاد معصومين ايشانعليهم السلام از خود شما به شما اولى و احق در جان و مال شما تا روز قيامت هستند، و خداوند تبارك و تعالى به اين بيان آنان را توصيف مىكند: »الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون« .
نتيجه: از مجموع آيات مباركه چنين به دست مىآيد كه اراده پيامبرصلى الله عليه وآله بر ديگران اولويت دارد و در آيه »النبى اولى...« به اين اولويت تصريح شده و در آيه »ما كان لمؤمن...« وقتى به عدم اختيار مردم تصريح كند يعنى اراده پيامبرصلى الله عليه وآله اولويت دارد. كما اينكه در تفسير آيه شريفه چنين وارد شده است:
زينب بنت جحش - دختر عمه پيامبرصلى الله عليه وآله - در امر ازدواجش با نبى اكرمصلى الله عليه وآله مشورت كرد و حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله او را امر به ازدواج با زيد بن ارقم نمود. زينب و خواهرش هر دو از اين امر كراهت داشتند و گفتند: او يك غلام است، در حالى كه ما چنين و چنان هستيم.
لذا اين آيه در نفى اختيار آن دختر در قبال امر رسولصلى الله عليه وآله - طبق ولايتى كه خداى متعال براى رسولصلى الله عليه وآله قرار داده بود - نازل شد. زينب نمىخواست با زيد ازدواج كند، اما رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: ازدواج كن! و اين ولايت از سوى خداى متعال آمده بود. اين امر رسولصلى الله عليه وآله همان معناى ولايت و حكومت بر غير است.
و در آيه مباركه »ما آتيكم...« امر به گرفتن امر پيامبرصلى الله عليه وآله و نهى از مخالفت با نهى پيامبرصلى الله عليه وآله خود مشعر بر اولويت اراده پيامبرصلى الله عليه وآله نيز هست، و در آيه مباركه »اطيعوا اللَّه و...« نفس اطاعت به طور كلى اين اولويت را نيز شامل مىشود.
سنت:
روايات زيادى دلالت بر ولايت حضرات معصومينعليهم السلام دارد:
يك. از جمله آن دسته اخبارى است كه دلالت بر وجوب اطاعت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و حضرات ائمه هدىعليهم السلام و دلالت بر حرمت معصيت و نا فرمانى ايشان مىكند. به عنوان نمونه:
حمّاد بن عثمان، عن بشير العطار، قال: سمعت اباعبداللَّهعليه السلام يقول: نحن قوم فرض اللَّه طاعتنا، و انتم تأتمّون بمن لا يعذر الناس بجهالته××× 1 الكافى: ج 1 ص 263. ×××: ما خانواده كسانى هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده، و شما پيروى مىكنيد از كسى كه مردم به نادانى او معذور نيستند!
پس اگر اهلسنت در قيامت بگويند ما اهلبيت پيامبرعليهم السلام را نمىشناختيم تا از آنها پيروى كنيم، اگر مستضعف نباشند خدا معذورشان ندارد، زيرا امامت ايشان براهين روشن دارد.
عن ابىالصباح، قال: اشهد انى سمعت اباعبداللَّه يقول: اشهد ان علياًعليه السلام امام فرض اللَّه طاعته، و ان الحسنعليه السلام امام فرض اللَّه طاعته، و ان الحسينعليه السلام امام فرض اللَّه طاعته، و ان على بن الحسينعليه السلام امام فرض اللَّه طاعته، و ان محمد بن علىعليه السلام امام فرض اللَّه طاعته××× 1 الكافى: ج 1 ص 263. ×××:
گواهى مىدهم كه علىعليه السلام امامى است كه خدا طاعتش را واجب ساخته، و حسنعليه السلام امامى است كه خدا اطاعتش را واجب ساخته، و حسينعليه السلام امامى است كه خدا اطاعتش را واجب ساخته، و على بن حسين امامى است كه خدا اطاعتش را واجب ساخته است، و محمد بن علىعليه السلام امامى است كه خدا اطاعتش را واجب ساخته است.
و روايات ديگرى كه در كتاب الحجة از كتاب شريف »الكافى« در اين باب وارد شده است.
دو. كلام رسولخداصلى الله عليه وآله در غدير خم كه فرمود: الست اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: بلى. قال: من كنت مولاه فهذا على مولاه××× 2 الكافى: ج 1 ص 278. ×××: آيا من بر مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستيم؟ گفتند: بله. فرمود: پس هر كس را من مولايم، علىعليه السلام مولاى اواست. در اين روايت تصريح بر اولويت نبى اكرمصلى الله عليه وآله شده است.
اجماع:
در اينكه نبى اكرمصلى الله عليه وآله و ائمه هدىعليهم السلام واليان و حاكمان امر و خلفاء خداى متعال بر مردم در روى زمين مىباشند و بر همه مخلوقات ولايت مطلقه دارند بين علماى شيعه هيچ اختلافى نيست.
عقل:
عقل در هر امرى مستقلاً حكم به وجوب طاعت نبى اكرمصلى الله عليه وآله و ائمهعليهم السلام مىكند، زيرا آن بزرگواران ولىّ نعمت هستند، و به يُمن وجود آنان مخلوقات روزى داده مىشوند و از بركتشان آسمانها و زمين ثابت و پايدار است. به همين دليل طاعتشان مطلقاً واجب و مخالفتشان در هر امرى مطلقاً حرام است. اين وجوب طاعت و حرمت مخالفت به پاس شكرگذارى اين نعمت بزرگ است، زيرا نبى اكرمصلى الله عليه وآله و معصومينعليهم السلام در مقام تكوين علت ايجاد و مبدء سلسله موجودات هستند. كما اينكه در مقام تشريع واسطه تبليغ احكام و مصالح و مضارّ مردم هستند.
نوع دوم: ولايت تشريعى
ولايت تشريعيه به معناى سرپرستى و توليت و تبيين امور مهم و مخفى دين است. براى اثبات اين نوع ولايت مىتوان به رواياتى كه دلالت بر تفويض امر دين به معصومينعليهم السلام دارند و در كتب روايى هم چون »الكافى« بيان شده است استدلال كرد.
مثل روايت شريفى كه مرحوم كلينى به اسناد خودش از ابواسحاق نحوى نقل مىكند كه گفت: بر ابىعبداللَّهعليه السلام داخل شدم و شنيدم كه مىفرمود: به درستى كه اللَّه تعالى نبى خودصلى الله عليه وآله را بر اساس محبت خودش تربيت كرد، و سپس فرمود: »انك لعلى خلق عظيم«××× 1 قلم / 4. ×××: )اى پيامبر( حقاً كه داراى اخلاق عظيم و بر جستهاى هستى. سپس امر را بر او تفويض نمود. پس خداوند متعال فرمود: »ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا«××× 2 حشر / 7. ×××: هر دستورى كه رسول به شما داد بگيريد و از هر آنچه نهىتان كرد آن را ترك كنيد. و خداوند متعال فرمود: »و من يطع الرسول فقد اطاع اللَّه«××× 3 نساء / 80 . ×××: و كسى كه رسول را اطاعت كند همانا خدا را اطاعت نموده است.
سپس حضرت صادقعليه السلام فرمود: پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله امر را به حضرت علىعليه السلام تفويض كردند و حضرتعليه السلام را امين بر اين امر دانستند. سپس شما پذيرفتيد و ديگران انكار كردند... . ما بين شما و بين اللَّه عزوجل واسطهايم. خداوند متعال خلاف امر ما براى احدى چيزى قرار نداده است.
پس مخفى نيست مراد از تفويض امر دين به معصومينعليهم السلام اين نيست كه خداوند متعال ايشان را حاكم نمود كه غير از وحيانى و الهى بودن به آراء خود عمل كنند، و آنچه را كه مىخواهند حلال نمايند و آنچه را مىخواهند حرام نمايند. تفويض امر به اين معنى ضرورتاً باطل و خارج از شريعت است. همان طور كه فرمود: »قل ما كنت بدعاً من الرسل و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الىّ...«××× 1 احقاف / 9. ×××: بگو من پيامبر نوظهورى نيستم و نمىدانم با من و شما چه خواهد شد من تنها از آنچه بر من وحى مىشود پيروى مىكنم.
و خداوند متعال فرمود: »و ما ينطق عن الهوى . ان هو الا وحى يوحى«××× 2 نجم / 4 3. ×××: و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد. بلكه آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.
بلكه مراد از »تفويض« امر دين به معصومينعليهم السلام اين است كه اللَّه متعال خود نبىصلى الله عليه وآله را تربيت كرد و به كمال رساند؛ به طورى كه نبى اكرمصلى الله عليه وآله اختيار نمىكردند الا آنچه موافق حق تبارك و تعالى است و مخالف مشيت خداى تعالى چيزى را اختيار نمىكردند.
پس خداى متعال امر را به نبى اكرمصلى الله عليه وآله تفويض كرد تا بعضى امور را تعيين كند؛ مثل زياد كردن بعض ركعات و تعيين نمازهاى نافله و زياد كردن روزه و سهم الارث جد و مقدار ديه عين و نفس و مانند آنها. اين تفويض از جانب خداوند تبارك و تعالى اظهارى براى شرف و كرامت نبى اكرمصلى الله عليه وآله بود.
تفويض امر به رسولاللَّهصلى الله عليه وآله از آن مواردى است كه فساد در آن راه ندارد؛ نه از نظر عقل و نه از نظر نقل. بلكه اخبار مزبوره و غيره دلالت بر تفويض امر به اين مقدار مىكند. حتى اين تفويض اختصاص به نبى اكرمصلى الله عليه وآله ندارد، بلكه در عترت نبى اكرمعليهم السلام كه عبارتند از ائمهعليهم السلام نيز اين تفويض جريان دارد.
نوع سوم: ولايت تكوينى
ولايت تكوينى عبارت است از مسخّر بودن ممكنات و جميع آفرينش تحت اراده و مشيت حضرات معصومينعليهم السلام، به طورى كه در اختيار و طاعت آنان باشند و امرشان در آنها به حول و قوه الهى نافذ باشد. كما اينكه در زيارت حضرت حجة بن الحسن ارواحنا فداه آمده است: ما منّا شيىء الا و انتم له السبب: هيچ چيزى از ما نيست مگر اينكه شما سبب آن هستيد.××× 1 علامه مجلسى اين زيارت را در »تحفة الزائر« و نيز در مزار »بحار« نقل كرده است. ×××
اين تصرف و ولايت در عالم آفرينش به دليل اين است كه ذوات مقدسه حضرات معصومينعليهم السلام اسماء و صفات الهى هستند، و افعال خداوند تعالى و اقوال آنها قول او است.
اين مرتبه از ولايت اختصاص به حضراتشان دارد و از مقتضيات ذوات نوريه و نفوس قدسيه آنان است، و لذا قابل اعطاء به غير نيست.
دليل بر اين قسم از ولايت معجزاتى است كه از ناحيه مقدسه حضرات معصومينعليهم السلام صادر شده. چنانچه در كتب روائى به نحو متواتر ذكر شده است. دليل اين مطلب اين است كه آنان ذوات مقدسه خداوند تبارك و تعالى را آن طور كه حق طاعت او است اطاعت كردند. لذا خداوند تبارك و تعالى همه چيز را مطيع آنان قرار داده است. علاوه بر آن استجابت دعاى آنان است به جهت قرب منزلتى است كه نزد خداوند تبارك و تعالى دارند. حتى دعاى ديگران نيز به واسطه ايشان مستجاب است، چون ايشان وسيله رحمت و واسطه نعمت حق و صاحب اسم اعظم الهى هستند.
در كتاب كافى به سند خودش از جابر از امام باقرعليه السلام وارد شده كه فرمود: اسم اعظم الهى 73 حرف است. در نزد آصف يكى از آن 73 حرف بود، كه تكلم به آن كرد و زمين در هم پيچيده شد و تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم بر هم زدن جابجا كرد و سپس زمين به همان صورت اولش بازگشت. در حالى كه نزد ما 72 حرف از اسم اعظم الهى هست، و يك حرف را خداوند تبارك و تعالى براى خود برگزيد كه در علم غيب نزد او مخزون است. و لا حول و لا قوه الا باللَّه العلى العظيم.
شكى نيست نزد ايشان علم كتاب است، كه عاصف بن برخيا وزير سليمان بن داودعليه السلام بخشى از آن بود كه توانست تخت بلقيس را در كمتر از چشم بر هم زدنى نزد سليمانعليه السلام حاضر كند. كما اينكه خداوند تبارك و تعالى در حق او فرمود: »قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتدّ اليك طرفك«××× 1 نمل / 40: »و گفت آن كسى كه بعض علم كتاب نزد او بود: من تخت را نزد تو مى آورم قبل از اينكه چشم بر هم زنى« . ×××: و در حديث وارد شده است كه امام صادقعليه السلام بعد از قرائت اين آيه شريفه دست مباركشان را گشوده روى سينه قرار دادند و فرمودند: به خدا قسم نزد ما همه علم كتاب است.
در كتاب »الكافى« به اسنادش از عجلى روايت كرده است كه گفت: به حضرت باقرعليه السلام عرض كردم: »قل كفى باللَّه شهيداً بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب«××× 2 رعد / 43: »بگو خدا و آن كسى كه علم كتاب نزد او است براى گواهى ميان من و شما كفايت مى كند« . ×××، حضرت فرمود: مراد آيه فقط ما و حضرت علىعليه السلام - كه اول و افضل و برتر از ما بعد از نبى است - مىباشد.
دليل ديگر بر ولايت تكوينى، تأثير نفوس عاليه حضرات معصومينعليهم السلام است. چنانچه نقل شده كه امامعليه السلام امر كردند به خروج تب از بدن تبدار و بازگشت آن به آن جايى كه بود. خداوند متعال هم مىفرمايد: »و كلّ شىء احصيناه فى امام مبين«××× 3 يس / 12. ×××: و ما هر چيزى را در امام مبين بر شمردهايم.
جعل اين مرتبه از ولايت تكوينى براى معصومينعليهم السلام با همان جعل وجودات نورى و شريف آنها محقق شده است. كما اينكه مرتبه ولايت ختميه نبوت بلكه اصل نبوت نيز به همين جعل صورت گرفته است؛ يعنى خداوند متعال سيدالمرسلينصلى الله عليه وآله را خاتم نبوت به »جعل مركب« تكويناً و تشريعاً قرار نداد، بلكه آن خاتميت را به »جعل بسيط« يعنى جعل وجود شريف حضرتصلى الله عليه وآله در ايشان قرار داد. چرا كه لازمه اين مرتبه از وجود بلكه نفس حقيقت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله اين است كه فاتح آنچه پيش رو دارد و خاتم آنچه در پشت او است باشد.
به عبارت ديگر: وجود حضرات اولاً و آخراً است، در حالى كه آنان برگزيده عباد الهى هستند، و نيز وارثان آن كتابى هستند كه در آن هر چيزى بيان شده است.
در »الكافى« به اسنادش از ابوالحسن اولعليه السلام روايت مىكند كه عرض كردم: فدايت شوم! مرا خبر دهيد كه آيا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از همه پيامبران ارث مىبرند؟ حضرت فرمود: بله. عرض كردم: از آدمعليه السلام تا برسد به خودشان؟ فرمود: خداى متعال نبىاى را مبعوث نكرد الا اينكه محمدصلى الله عليه وآله از او اعلم بود. عرض كردم: آيا عيسى بن مريمعليه السلام مردگان را به اذن خداى متعال زنده مىكرد؟!
حضرت فرمود: راست گفتى، و سليمان بن داودعليه السلام زبان پرندگان را مىفهميد، در حالى كه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله بر همه اين منازل قادر هستند. سپس فرمود: به درستى كه سليمان بن داودعليه السلام وقتى هدهد را نديد و در امر او شك كرد فرمود: »چرا هدهد را نمىبينم مگر او غائب است« ، و بر او غضب كرد و فرمود: »وى را عذاب كنم عذابى سخت و يا سرش را مىبرم مگر آنكه عذر روشن بياورد« .××× 1 نمل / 21 20. ×××
غضب سليمانعليه السلام فقط به اين دليل بود كه هدهد هادى و راهنماى حضرت بر آب بود، و اين در حالى بود كه خداوند متعال به هدهد چيزى داده بود كه به سليمانعليه السلام عطا نفرموده بود، و هر آينه جن و انس و باد و مورچه و شياطين تحت فرمان سليمانعليه السلام بودند. با اين حال آبى را كه زير آسمان بود نمىتوانست تشخيص دهد، ولى هدهد آن را مىشناخت. به درستى كه خداوند متعال در كتابش مىفرمايد: »و لو ان قرآناً سيرت به الجبال او قطّعت به الارض او كلّم به الموتى«××× 2 رعد / 31. ×××: و اگر به وسيله قرآن كوهها به حركت در آيند يا زمينها قطعه قطعه شوند يا به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود باز هم ايمان نخواهند آورد.
در حالى كه ما معصومينعليهم السلام وارث قرآنى هستيم كه در آن چيزى ياد شده است كه به وسيله آن كوهها سير داده مىشوند و راه بين شهرها پيموده مىشود و مردگان با آن زنده مىشوند، و ما آب را زير آسمان مىشناسيم، و به درستى كه در كتاب خداوند عزوجل آياتى است كه اراده نشده از آنها امرى مگر اينكه ما به آن امر اذن داريم.
علاوه بر آنچه كه در كتابهاى انبياء گذشتهعليهم السلام نوشته شده و خداوند متعال آنها را در امّ الكتاب براى ما قرار داده است.
به درستى كه خداوند متعال در اين باره مىفرمايد: »و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى كتاب مبين« : هيچ پنهانى در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب مبين است.××× 1 نمل / 75. ××× پس فرمود: »ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا«××× 2 فاطر / 32. ×××: سپس اين كتاب )آسمانى( را به گروهى از بندگان بر گزيده خود به ميراث داديم. ما كسانى هستيم كه خداوند متعال انتخابمان كرد، و به ما كتابى ارث داد كه در آن بيان هر چيزى است؛ يعنى هر چيزى در آن بيان شده است.
در نتيجه آنچه حضرت موسى و عيسى و غير آنان از انبياعليهم السلام قادر بر تصرف تكوينى بر آنها بودند. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و درب علم ايشان يعنى اميرالمؤمنينعليه السلام و اولاد معصومين حضرتعليهم السلام زياده بر آن قدرت بر تصرف دارند، چون آنان اعلم از جميع انبياءعليهم السلام هستند. و آنچه كه آصف بن برخياء وزير سليمانعليه السلام به خاطر يك حرف از اسماء اعظم الهى قدرت تصرف بر آن را داشت، پيامبر ماصلى الله عليه وآله و ائمه از آل اوعليهم السلام بر مازاد آن قادر اند به خاطر حروفى كه نزد ايشان است، و آن حروف 72 حرف از اسم اعظم خداوند تبارك و تعالى است. چنانكه گذشت.
البته مخفى نماند كه ولايت تكوينيه، ولايت الهى است كه خداوند تبارك و تعالى به ايشان عطا كرده است، و تنها به اذن خداوند عزوجل و به خاطر مصلحت مقتضيه به كار گرفته مىشود. همانطور كه موسى بن جعفرعليه السلام از زندان به خاطر عهد و جعل و خلافت و وصايت فرزندشان به مدينه رفتند.
همچنين بحثى نيست در اينكه نبى اكرمصلى الله عليه وآله و ائمه هدىعليهم السلام واسطه فيض و وسيله افاضه بر كائنات هستند، چون به واسطه ايشان جميع مخلوقات روزى داده مىشوند، و به يُمن و بركتشان آسمان و زمين پايدار است. در زيارت جامعه كبيره آمده است: بكم فتح اللَّه و بكم يختم و بكم ينزّل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه، و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضرّ: خدا به شما آغاز كرد و به شما پايان دهد و به وسيله شما باران را فرو فرستد و به وسيله شما آسمان را نگه دارد، كه به جز اذن او بر زمين فرو نيفتد، و به وسيله شما اندوه را زائل كند و سختى را بگشايد.
و اما بيان فرق ولايت تشريعى و تكوينى و اولويت چنين است:
1. ولايت تشريعى، حكم محض است.
2. ولايت اولويت بعد از ولايت تشريعى است و با مصداق روبرو است.
3. ولايت تكوينى تصرف در خود شىء از نظر وجود خارجى است.
مثلاً ازدواج از جانب نبى اكرمصلى الله عليه وآله تشريع مىشود. اين »ولايت تشريعى« است. سپس زينب بنت جحش براى ازدواج با زيد بن ارقم مىخواهد مصداقى از اين حكم شود. زينب اراده مىكند بگويد: نه او را نمىخواهم و نبى اكرمصلى الله عليه وآله اراده مىكنند كه او را بايد بخواهى. در اين دو اراده، اراده رسولاللَّهصلى الله عليه وآله اولويت دارد، كه آن »ولايت اولويت« است. حال اگر زيد بن ارقم نابينا باشد و حضرتصلى الله عليه وآله در چشم او تصرف كنند و بينا شود اين »ولايت تكوينى« است.