|
|
(۲۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| | واقعه مهم غدیرخم، از طریق روایات شیعه و سنی، بهطور متواتر نقل شده است و در اصل وقوع آن هیچ تردیدی نیست. پس باید به این پرسش پاسخ داد که چه عواملی سبب شد تا پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، مردم، بخصوص انصار، بدون توجه به واقعه غدیر خم، در سقیفه اجتماع کردند و اقدام به تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله نمودند؟ |
|
| |
|
| | این مقاله با استناد به متون معتبرتاریخی و با ریشه یابی وقایع، از هنگام بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله تا واقعه غدیرخم، و پس از غدیرخم تا رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و تشکیل سقیفه، سعی نموده است تا تصویر روشنی از علل نادیده گرفتن واقعه غدیرخم و تجمع انصار در سقیفه ارائه نماید.<ref>جلیل تاری.</ref> |
|
| |
|
| واقعه مهم غدیرخم، از طریق روایات شیعه و سنى، به طور متواتر نقل شده است و در اصل وقوع آن هیچ تردیدى نیست . پس باید به این پرسش پاسخ داد که چه عواملى سبب شد تا پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، مردم، بخصوص انصار، بدون توجه به واقعه غدیر خم، در سقیفه اجتماع کردند و اقدام به تعیین جانشین براى پیامبر صلى الله علیه و آله نمودند؟ | | == مقدمه == |
| | حدیث غدیر، از جمله روایات متواتر است.<ref>تمام طرق این روایت در کتاب الغدیر، ج ۱ ذکر شده است.</ref> که شیعه و سنی در اصل آن اتفاق نظر دارند. بر وفق این حدیث، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سال دهم هجری، پس از انجام مراسم حجةالوداع، در روز هجدهم ذیحجه، در مکانی به نام غدیرخم، دستور توقف دادند و پس از قرائت خطبه ای طولانی، فرمودند: {{متن عربی|من كنت مولاه فعلي مولاه}}: هر کس من مولای او هستم، پس علی نیز مولای اوست. |
| | |
| | در تحقق این واقعه مهم هیچ تردیدی وجود ندارد و با توجه به صراحت سخنان رسول گرامی اسلام و قراین بیشمار حالیه و مقالیه، بسیار واضح است که مراد از مولا، همان ولی و جانشین است و گمان نمیرود که با وجود آن همه ادله و شواهد روشن، هیچ محقق بی غرض و منصفی، کمترین تشکیکی در این باره بنماید. پس در اینجا این سؤال اساسی مطرح میشود که چرا پس از رحلت رسول گرامی اسلام، در حالی که تنها دو ماه و چند روز از واقعه مهم غدیر خم گذشته بود، مردم همه چیز را از یاد بردند؟ و مهمتر از همه، اینکه چرا انصار، که سابقه ای بسیار درخشان در اسلام داشتند و در راه تعالی و پیشرفت اسلام، از بذل جان و مال خویش دریغ نکرده بودند، پیش از همه در سقیفه اجتماع کردند و به دنبال تعیین جانشینی برای پیامبر صلی الله علیه و آله بودند؟! |
| | |
| | از این مهمتر آنکه در بسیاری از روایاتی که از طریق شیعه و سنی نقل شده است: «عباس بن عبدالمطلب (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله)، در آخرین لحظات حیات پیامبراکرم صلی الله علیه و آله، از آن حضرت میپرسد که پس از آن حضرت، آیا ولایت امر، در خاندان ما میباشد؟ اگر در خاندان ماست این را بدانیم و اگر نیست، درباره ما به دیگران سفارش شود.»<ref>از طریق شیعه در الارشاد، ج۱، ص۱۸۴ و از طرق اهل سنت در کتب الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۵؛ الامامه و السیاسه، ص۲۱؛ السقیفه و فدک، ص۴۵؛ تاریخالطبری، ج۳، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref> اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به دستور وحی، علی علیه السلام را به جانشینی خود منصوب کردهاند، دیگر این سؤال، آن هم از طرف نزدیکترین افراد به پیامبر صلی الله علیه و آله، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ |
| | |
| | این یک سؤال بسیار مهم و اساسی است که جوابی مستند و قانع کننده میطلبد، و نمیشود فقط با جملاتی شعارگونه و ادبی به آن پاسخ گفت. برای اینکه پاسخی کاملاً مستند به این پرسش داده شود، لازم استبا نگاهی گذرا به بعضی از حوادث پس از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله تا ماجرای سقیفه، به ریشهیابی آن بپردازیم. |
| | |
| | == وقایع پس از بعثت تا غدیرخم == |
| | === ۱. دلایل مهاجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه === |
| | پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در آغاز نبوت خویش، با دشمنان سرسختی از قریش روبه رو گشت، و با آن همه تلاش طاقت فرسایی که انجام داد، فقط موفق شده بود عده اندکی از آنان را به اسلام هدایت کند، که بیشتر این افراد نیز از طبقه ضعیف جامعه بودند و عموم ثروتمندان و زورمداران، با سرسختی و جدیت در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاده بودند. آنانکه در راه سرکوب و ریشهکن کردن این آیین مقدس، از هیچ کوششی دریغ نمیکردند، آنچنان عرصه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله تنگ کرده بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله برای مسلمانان چارهای جز مهاجرت به سرزمینهای دیگر نیافت. |
| | |
| | پیامبر اکرم در راه تبلیغ دین خدا هرگز کوتاه نیامده بود و از کمترین فرصتها بیشترین بهره را میبرد. در همین راستا در ملاقاتی که با بعضی از بزرگان یثرب (مدینه) داشت، آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان نیز اسلام را پذیرفتند و با پیامبر عهد و پیمانی بستند که به بیعةالنسا (بیعت زنان) معروف گشت. شاید دلیل این نامگذاری بدین سبب بود که این بیعتشامل جنگ و قتال نمیشد.<ref>السیرة النبویه، ج ۲، ص ۷۳.</ref> |
| | |
| | مشرکان قریش سرانجام برای ریشه کن کردن اسلام تصمیم به قتل پیامبر صلی الله علیه و آله گرفتند، اما پیامبر با وحی الهی از نقشه آنان آگاه شد و تصمیم گرفت تا بهطور مخفیانه و شبانه از مکه خارج شود و به سوی مدینه مهاجرت نماید، و برای آنکه مشرکان قریش از خروج پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه نگردند از علی علیه السلام خواست تا در بستر آن حضرت بخوابد و علی علیه السلام نیز برای حفظ جان پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر شد تا جان خویش را فدای جان پیامبر کند؛ بنابراین، با آرامش قلبی تمام، در بستر پیامبر خوابید و با ایمان راسخی که داشت، لحظه ای دچار تردید و ترس و وحشت نگردید و خود را در آغوش خطری انداخت که میدانست تا چند لحظه دیگر مورد هجوم نیزههای دشمنان قرار خواهد گرفت.<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۷۲؛ التفسیر الکبیر، ج۶، ص ۵۰.</ref> |
| | |
| | پیامبر صلی الله علیه و آله نیز موفق شد در این فرصت، از مکه خارج شود و به سوی مدینه مهاجرت نماید. |
| | |
| | === ۲. حوادث پس از مهاجرت و نقش انصار در حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله === |
| | در هر صورت، پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه مهاجرت نمود. پس از مهاجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه، انصار استقبال شایانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر مهاجران نمودند و حاضر شدند در راه حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و دین خدا، در مقابل سرسختترین و کینهتوزترین دشمنان، یعنی مشرکان قریش، بایستند و انصافاً در این راه از هیچ کوشش و ایثاری دریغ نورزیدند. |
| | |
| | قرآن کریم نیز در سوره حشر،<ref>حشر/۹.</ref> به ایثار و فداکاری آنان اشاره میکند و آن را میستاید. پس انصار در راه حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر شدند تا برای پیشرفت اسلام، پنجه در پنجه مشرکان قریش بیندازند و خود را درگیر جنگهایی سخت و خونین با آنان نمایند. این گروه در نخستین درگیری با مشرکان قریش، در جنگ بدر - که جنگی نابرابر بود - موفق شدند حدود ۷۰ تن از مشرکان قریش را به هلاکت برسانند که عموماً از سران قریش بودند.<ref>تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۴۵–۴۶.</ref> |
| | |
| | همچنین ۱۴ تن از مسلمانان در این جنگ به شهادت رسیدند که ۸ تن آنان از انصار بودند.<ref>الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۳۹.</ref> |
| | |
| | پس از جنگ بدر، طولی نکشید که جنگ احد پیش آمد. در این جنگ نیز مسلمانان موفق شدند ۲۳ تن از مشرکان را به هلاکت برسانند، ولی سهل انگاری عده ای از مسلمانان که بر روی تپه «عینین» مستقر بودند، سبب شد تا حدود ۷۰ تن از مسلمانان به شهادت برسند.<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۸.</ref> بهطور معمول در فاصله بین جنگهای بزرگ، سرایا و غزوات دیگری نیز پشت سر هم اتفاق میافتاد. |
| | |
| | سپس در سال پنجم هجری،<ref>الکامل فی التاریخ، ج۱، ص ۵۶۸.</ref> تمام دشمنان اسلام، دستبه دست هم دادند و با ده هزار نیرو و به منظور ریشهکن کردن اسلام، مدینه (موطن انصار) را مورد محاصره قرار دادند، به گونهای که ترس و وحشت مدینه را فرا گرفته بود. این جنگ که جنگ خندق یا احزاب نامیده شد، با رشادت و شجاعت مولا علی علیه السلام که با ضربتی تاریخی، عمروبن عبدود، قهرمان عرب را به هلاکت رساند، به نفع مسلمانان تغییر کرد و سرانجام به خاطر طوفان و بارش شدید باران، ترس و وحشت فراوانی در دل مشرکان افتاد و آنان از محاصره مدینه دست کشیدند.<ref>۱۰ - تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰.</ref> |
| | |
| | در مجموع، پیامبر صلی الله علیه و آله پس از مهاجرت به مدینه، در طول این ۱۰ سال، درگیر ۷۴ جنگ، اعم از غزوه و سریه شدند،<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۵ و ۶ (تعداد غزوات ۲۷ و تعداد سرایا ۴۷).</ref> که در این نبردها انصار نقش بسیار مهمی داشتند و میتوان گفت: موفقیت و گسترش اسلام در سایه کمکهای انصار بود و در اصل، به خاطر همین کمکها و نصرتی که آنان در راه پیشرفت اسلام نمودند، پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را انصار نامید. |
| | |
| | تعداد مسلمانان روزبه روز افزایش مییافت. در این میان، بعضی واقعاً به حقانیت اسلام پی میبردند و مسلمان میشدند، ولی عدهای نیز بودند که به دلیل قدرت یافتن اسلام یا به دلیل منافعی که مسلمان شدن برایشان داشت، مسلمان میشدند. |
| | |
| | سرانجام در سال هشتم هجری مکه به دست مسلمانان فتح شد و اسلام در جزیرةالعرب گسترش یافت. اهل مکه که در برابر عظمتسپاهیان اسلام شگفتزده شده بودند، چارهای جز مسلمان شدن نداشتند.<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۶۰ (واسلمتقریش طوعا و کرها)</ref> در این زمان تعداد مسلمانان از لحاظ کمی به اوج خود رسیده بود، ولی از لحاظ کیفی وضع خوبی نداشت و به غیر از عدهای که از عمق وجودشان به اسلام ایمان آورده بودند و در برابر فرمان خدا و رسولش مطیع محض بودند، تعداد زیادی از آنان را میتوان مسلمان مصلحتی دانست. |
| | |
| | با افزایش تعداد مسلمانان، انصار دیگر تنها گروه مسلمان جزیرةالعرب نبودند، بلکه فقط تعدادی اندک بودند که در میان جمعیت عظیمی از مسلمانان قرار داشتند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله همواره از انصار قدردانی میکردند و آنان را مورد حمایتبیدریغ خویش قرار میدادند، زیرا آنان در حمایت از پیامبر صلی الله علیه و آله در آن لحظات سخت، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نکرده بودند و نیز این افراد عموماً اسلام و ایمانشان ریشهدار بود، چون سالها در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله از تعالیم آن حضرت بهرهمند شده بودند. |
| | |
| | پیامبر صلی الله علیه و آله در اواخر عمر شریفشان سفارشهای اکیدی درباره انصار مینمودند، چنانکه در اینباره فرمودند: {{متن عربی|انهم كانوا عيبتي التي اويت اليها فاحسنوا الي محسنهم و تجاوزوا عن مسيئهم}}<ref>السیرة النبویه، ج۴، ص۳۰۰؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۰ و ۲۵۱؛انسابالاشراف، ج۲، ص۷۲۱؛ نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، خطبه ۶۸، ص۵۲.</ref> ؛«انصار موضع اطمینان و سر من بودند که من بدان پناهنده شدم، پس به نیکوکار ایشان نیکی کنید و از بدکارانشان درگذرید .» انصار نیز به این عنایتها و حمایتهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله از آنان میکرد بسیار دلگرم بودند. |
| | |
| | == چگونگی ابلاغ وحی درباره جانشینی حضرت علی علیه السلام == |
| | پس از نازل شدن سوره {{متن قرآن|إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ}}<ref>نصر/ ۱.</ref> سخنانی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله شنیده شد که خبر از نزدیک بودن وفاتش میداد؛<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۲ و ۱۹۳.</ref> همچنین در حجةالوداع، در بعضی از سخنانش به صراحت و در بعضی دیگر با تلویح، نزدیک بودن وفات خود را اعلان مینمود.<ref>همان، ص۱۸۱.</ref> |
| | |
| | این مطلب بهطور طبیعی میتوانست این سؤال را در اذهان ایجاد کند که پس از پیامبر چه کسی زمام امور مسلمانان را به دست میگیرد و چه خواهد شد؟ ظاهراً هر حزب و گروهی مایل بود که خلیفه رسول خدا از میان آنان باشد و شاید خود را سزاوارتر نسبتبه این امر میپنداشتند و به آن میاندیشیدند. |
| | |
| | اگرچه پیامبر صلی الله علیه و آله درباره لیاقت و جانشینی علی علیه السلام در مجالس و محافل مختلف سخن به میان آورد،<ref>مانند حدیث طائر، منزلة و …</ref> ولی این سخنان عموماً در اجتماعات بسیار محدودی مطرح شده بود، اما در غدیر خم، این وحی الهی بود که به همه توهمات پایان داد و پیامبر صلی الله علیه و آله را مکلف ساخت تا علی علیه السلام را به جانشینی منصوب و معرفی کند. |
| | |
| | پس از نزول وحی، پیامبر اکرم به دنبال یافتن فرصت مناسبی بود تا آن را به مردم ابلاغ کند، اما با توجه به شناخت و بصیرتی که پیامبر صلی الله علیه و آله از جامعه مسلمانان آن زمان داشت، اوضاع را برای ابلاغ این وحی مناسب تشخیص نمیداد و سعی میکرد تا زمینه را آماده سازد یا فرصت مناسبتری برای این امر پیش آید تا بتواند وحی الهی را به مردم ابلاغ کند. البته باید به این نکته توجه داشت که وحی الهی، بهطور کلی مسئله جانشینی علی علیه السلام را مطرح کرده بود و چگونگی ابلاغ آن در اختیار خود پیامبر صلی الله بود.<ref>المیزان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۴۴.</ref> |
| | |
| | پس مطلبی که در بعضی از روایات<ref>تفسیر العیاشی، ج۱، ص۳۶۰؛ بحارالانوار، ج۳۷، ص ۱۶۵؛ جامعالاخبار، ص۱۰.</ref> ذکر شده مبنی بر تأخیر پیامبر صلی الله علیه و آله در ابلاغ وحی، هرگز به معنی کوتاهی پیامبر صلی الله علیه و آله در ابلاغ وحی نیست؛ چنانکه شیخ مفید نیز در اینباره میگوید: «قبلاً وحی بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده بود، ولی وقت ابلاغ آن معین نگردیده بود و پیامبر صلی الله علیه و آله به دنبال یافتن وقت مناسبی برای آن بود، و هنگامی که به غدیر خم رسیدند آیه تبلغ نازل شد.»<ref>الارشاد فی معرفة حجالله علی العباد، ج۱، ص۱۷۵.</ref> |
| | |
| | این مطلب که قبلاً بر پیامبر صلی الله علیه و آله وحی نازل شده بود و پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ آن را به وقت مناسبتری موکول میکرد، به وضوح از خود آیه تبلیغ،<ref>مائده/ ۶۷.</ref> قابل فهم است؛ زیرا این آیه میفرماید: «ای رسول! آنچه که بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و سپس تهدید میکند که «اگر این کار را انجام ندهی رسالتش را انجام ندادهای .» پس میبایست قبلاً بر آن حضرت مطلبی نازل میشد، تا در این آیه بفرماید: «آنچه بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و از تهدیدی که در آیه وجود دارد نیز میتوان فهمید که پیامبر صلی الله علیه و آله بنا به عللی، ابلاغ آن را به بعد موکول مینمود. این آیه سپس میفرماید:{{متن قرآن|وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ}} ؛ و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه میدارد. |
| | |
| | با دقت در این آیه، و روش پیامبر صلی الله علیه و آله در ابلاغ وحی، این پرسش مطرح میگردد که در جامعه اسلامی آن زمان چه میگذشت و چه جوی در میان مسلمانان حاکم بود که سبب شد تا پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ وحی را به زمانی دیگر موکول کند؟ اگر به این پرسش به خوبی پاسخ داده شود، میتواند بسیاری از ابهامات موجود در این زمینه را برطرف سازد و ما را به موقعیت اجتماعی و سیاسی مسلمانان در آن زمان واقف گرداند. |
| | |
| | اکنون در پاسخ به این پرسش، نکات قابل توجهی از مسائل سیاسی - اجتماعی آن زمان را مورد بررسی قرار میدهیم: |
| | |
| | === ۱. وجود تعداد بسیاری تازه مسلمان === |
| | اگرچه تعداد مسلمانان در اواخر دوران رسالتبه اوج خود رسیده بود، ولی بیشتر این تعداد را تازه مسلمانان تشکیل میدادند که البته باید گفت: کم نبودند کسانی که از ایمانی مستحکم و استوار برخوردار بودند، ولی این تعداد در برابر جمعیت عظیم مسلمانان چندان زیاد نبودند، و بیشتر این تازه مسلمانان، از ایمان عمیق و ریشهداری بهرهمند نبودند.<ref>به دلیل روایاتی که میگویند: مردم پس از فوت پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند؛ همانند روایتی که ابن اسحاق نقل میکند که «ارتد العرب» (السیرةالنبویه، ج ۴، ص ۳۱۶)</ref> چون عدهای به خاطر منافعی که مسلمان شدن برایشان داشت، اسلام را پذیرفتند و عدهای دیگر، چون در اقلیت قرار گرفته بودند، به ناچار اسلام اختیار کردند و بعضی دیگر نیز که تا آخرین حد ممکن، در برابر اسلام ایستادگی کرده بودند و دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، شیوه دیگری را برگزیدند که از آن جمله، میتوان از ابوسفیان و اطرافیانشان که جزو طلقا در فتح مکه بودند، نام برد. بدیهی است ابلاغ چنان امر عظیمی در میان این جمعیت، مشکلاتی را به همراه خواهد داشت. |
| | |
| | === ۲. وجود منافقان در میان مسلمانان === |
| | یکی از بزرگترین مشکلات پیامبر صلی الله علیه و آله در طی سالهای رسالتش، وجود منافقان در میان مسلمانان بود. این گروه که در ظاهر مسلمان بوده، ولی در باطن هیچ اعتقادی به اسلام نداشتند، در فرصتهای مناسب، ضربه خویش را به اسلام وارد میساختند و سبب گمراهی دیگران نیز میشدند. |
| | |
| | قرآن کریم، در سورههای متعددی، همچون بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، عنکبوت، توبه، احزاب، فتح، حدید، حشر و منافقون به این مسئله پرداخته است و با شدیدترین عبارات از آنان سخن گفته است. در مجموع ۳۷ مرتبه فقط از ریشه کلمه نفاق در قرآن استفاده شده است. |
| | |
| | این افراد که در جنگ احد، یک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند، به سرکردگی عبدالله بن ابی از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شان این افراد نازل شده است.<ref>تفاسیر شیعه و سنی این مطلب را بیان کردهاند.</ref> اکنون جا دارد که این مسئله را مطرح کنیم که در زمانی که اسلام طرفداران چندانی نداشت و از اقتدار چندانی نیز بهرهمند نبود و انگیزه چندانی نیز برای پنهان کردن اعتقادات نبود، این گروه، یک سوم مسلمانان راتشکیل میدادند، حال معلوم است که در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگیر شدنش، این تعداد به چه میزان زیادی میتوانست افزایش یابد. |
| | |
| | پیامبراکرم صلی الله علیه و آله همواره با این گروه مشکل داشت، اینان به یقین در حجةالوداع نیز همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و از لحاظ فکری نیز معلوم بود که این افراد هرگز راضی به جانشینی علی نخواهند شد و به توطئه میپردازند و جامعه اسلامی را به هرج و مرج میکشانند و به این سبب، اصل اسلام و قرآن به خطر میافتد، پس جا دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله از این امر نگران و خائف باشد. |
| | |
| | اصل وجود منافقان، تا آخرین لحظات حیات پیامبر صلی الله علیه و آله، امری غیرقابل انکار است، حتی عمر پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله، وفات یافتن پیامبر صلی الله علیه و آله را انکار میکرد، میگفت: «گروهی از منافقان گمان میکنند که پیامبر صلی الله علیه و آله مرده است.»<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۷۴۲.</ref> همچنین بعضی از نقلهای تاریخی، کسانی را که نسبت به امیر بودن اسامه به خاطر جوان بودنش اعتراض میکردند، «گروهی منافق» ذکر کردهاند.<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵.</ref> این جماعت، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله از خطرناکترین دشمنان آن حضرت بهشمار میآمدند، اما معلوم نشد که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و جانشینی خلفای سهگانه، چگونه این گروه به یکباره محو شدند و دیگر مشکلی برای حاکمان بهشمار نمیآمدند! آیا این جماعت پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله همگی برگشته و یکباره مسلمان شده بودند؟! یا اینکه با آنان مصالحه شده بود؟! یا اینکه کسانی بر سر کار آمده بودند که دیگر مشکلی با آنان نداشتند؟! |
| | |
| | === ۳. کینهتوزی بعضی نسبت به علی علیه السلام === |
| | یکی از خصلتهای بارز عرب کینهتوزی است.<ref>تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ. آذرنوش، ص ۳۵ (مبحث روانشناسی فردی)</ref> با توجه به سابقه علی علیه السلام در جنگهای متعدد، و افرادی که در آن جنگها به دست علی علیه السلام کشته شده بودند، و در این زمان، اقوام همان افراد، جزو جمعیت عظیم مسلمانان بودند، بدیهی است که این افراد کینهای دیرینه از علی علیه السلام در دل خود داشته باشند و هرگز راضی به جانشینی او نباشند. |
| | تصور اینکه این افراد دیگر مسلمانان شده بودند و گذشتهها را فراموش کرده بودند، ناشی از عدم شناختخوی عربی، بخصوص عرب آن زمان است. به عنوان نمونه: وقتی سوره منافقون نازل شده بود و عبدالله بن ابی (رئیس منافقان) رسوا گشت، پسر عبدالله بن ابی از پیامبر خواست تا خودش، پدرش را به هلاکتبرساند. وی گفت: نمیخواهم دیگری او را به قتل برساند، تا من کینه او را در دل بگیرم.<ref>تفسیر الطبری، ج۱۴، جزء ۲۸، ص ۱۴۸ (حدیث ۲۶۴۸۲)</ref> |
| | |
| | در صدر اسلام، نمونههای بسیاری در اینباره میتوان یافت، ولی کافی است در همین یک نمونه، تأمل شود تا معلوم گردد چگونه یک فرد حاضر است تا با دستخویش پدرش را به قتل برساند، ولی حاضر نیست دیگران این کار را انجام دهند، تا مبادا کینه دیگران را در دل بگیرد. پس با این مطلب میتوان فهمید که چرا عدهای، کینه علی علیه السلام را در دل داشتند. |
| | |
| | === ۴. وجود تفکرات جاهلی مبنی بر جوان بودن علی علیه السلام === |
| | عدهای به خاطر طرز تفکر جاهلی، هرگز حاضر به اطاعت از یک جوان کم سن و سال نبودند و حتی صرف امارت یک جوان را برای خود ننگ میدانستند. به عنوان نمونه، ابنعباس میگوید: در زمان خلافت عمر، روزی با عمر میرفتم، او به من رو کرد و گفت: «او (علی) از همه مردم نسبتبه این امر سزاوارتر بود، اما ما از دو چیز میترسیدیم: یکی اینکه او «کم سن بود» و دیگر اینکه به فرزندان عبدالمطلب علاقهمند بود.»<ref>السقیفه و فدک، ص۵۲ و ۷۰.</ref> |
| | |
| | نمونه دیگر: پس از کشاندن علی علیه السلام به مسجد برای بیعت با ابوبکر، ابوعبیده وقتی دید علی علیه السلام هرگز حاضر نیست تا با ابوبکر بیعت کند، رو به علی علیه السلام کرد و گفت: «تو «کم سن» هستی و اینان مشایخ قوم تو هستند و تو، همانند آنان شناخت و تجربه نداری، پس با ابوبکر بیعت کن و اگر عمرت باقی باشد، به خاطر فضل و دین و علم و فهم و سابقه قرابتت، سزاوار این امر هستی.»<ref>الامامة و السیاسة، ص۲۹</ref> |
| | |
| | پس اگرچه علی را شایسته این امر، یا حتی سزاوارتر از همه میدانستند، ولی نمیتوانستند قبول کنند که یک جوان بر آنها امیر باشد. این موضوع را در لشکر اسامة بن زید، هم میتوان دید: وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله اسامه جوان را به سرپرستی سپاهی برگزید که مشایخ قوم نیز در آن بودند، عدهای نسبتبه این انتخاب پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض کردند. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از این اعتراض باخبر شد، غضبناک شد و بر منبر رفت و فرمود: شما قبلاً درباره پدرش نیز اعتراض کرده بودید، در حالی که هم او و هم پدرش لیاقت امارت داشته و دارند.<ref>السیرة النبویة، ج۴، ص۲۹۹- ۳۰۰؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۰ و ۲۴۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵.</ref> |
| | |
| | البته از جهتی میتوان ریشه این امر را در حسادت دانست، چون این عده، وقتی میدیدند یک جوان، مانند علی علیه السلام این همه لیاقت و شایستگی دارد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله از محبوبیتبسیاری برخوردار است، و همین فرد، پس از رسول خدا امیر آنان خواهد بود، به شدت نسبتبه آن حضرت حسادت میورزیدند. |
| | |
| | === ۵. نداشتن انقیاد کامل گروهی از مسلمانان در برابر دستورات پیامبر صلی الله علیه و آله === |
| | در میان مسلمانان افرادی بودند که اطاعت آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله مشروط بود؛ یعنی تا زمانی که اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله ضرری برایشان نداشت، حرفی نداشتند، ولی اگر پیامبر صلی الله علیه و آله دستوری میداد که باب میل آنان نمیبود یا آنان با عقل قاصر خود، قادر به درک آن نمیبودند، اقدام به مخالفت آشکار یا پنهان مینمودند. نمونه آن، مخالفت عدهای از مسلمانان در انجام بعضی از مراسم حجةالوداع است: پیامبر صلی الله علیه و آله در حین مراسم حج فرمودند: هرکس با خودش قربانی ندارد حجش را به عمره تبدیل کند و آنانکه قربانی همراه دارند بر احرام خویش باقی باشند. عدهای اطاعت نمودند و عدهای دیگر مخالفت کردند،<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۸۷؛ الارشاد، ج۱، ص۱۷۴.</ref> که یکی از آن مخالفان، شخص عمر بود.<ref>الارشاد، ج۱، ص۱۷۴.</ref> |
| | |
| | از دیگر شواهد این مطلب میتوان به اعتراض عمر در صلح حدیبیه اشاره کرد.<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۴.</ref> نمونه دیگر، اعتراض عدهای از مسلمانان به انتخاب اسامه، به فرماندهی سپاه بود،<ref>السیرةالنبویة، ج۴، ص۲۹۹ -۳۰۰؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۰.</ref> که نه تنها به آن اعتراض کردند، بلکه از همراهی با سپاه نیز امتناع میکردند؛ یعنی با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله دستور اکید میدادند که مهاجران و انصار باید به همراه لشکر اسامه از مدینه خارج شوند، با این وجود، افرادی از همین به اصطلاح سران مهاجر از این امر سرپیچی میکردند و به بهانههایی، لشکر اسامه را همراهی نمیکردند،<ref>الارشاد، ج۱، ص۱۸۳ -۱۸۴.</ref> تا آنجا که دیگر پیامبر لعنت کردند کسانی را که از این امر تخلف نمایند و لشکر اسامه را همراهی نکنند.<ref>السقیفه و فدک، ص۷۴-۷۵.</ref> |
| | |
| | نمونه دیگر آن، در آخرین لحظات حیات رسول گرامی اسلام اتفاق افتاد و آن ماجرای کتابتبود:<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۴؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۷۳۸؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۲.</ref> پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: وسایل کتابتبیاورید تا مطلبی را مکتوب کنم که هرگز پس از آن، گمراه نگردید، ولی عمر گفت: «پیامبر هذیان میگوید!» برخی از همین روایات میگوید: بعضی از حاضران در آن مجلس میگفتند: کلام همان است که رسول خدا فرمود، و بعضی دیگر میگفتند: حرف، حرف عمر است.<ref>السقیفه و فدک، ص۷۳.</ref> که این امر نشانگر آن است که عمر و عدهای، از فرمان رسول خدا تمرد نمودند و حتی بر پیامبری که قرآن به صراحت میگوید: {{متن قرآن|وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ}}<ref>نجم/۳ «و هرگز از روی هوا سخن نمیگوید».</ref> تهمت هذیان زدند! |
| | |
| | با توجه به مطالب گذشته، در مجموع میتوان فهمید که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ وحی را به فرصتی دیگر موکول مینمود! زیرا با توجه به شناخت دقیقی که پیامبر صلی الله علیه و آله از اوضاع و احوال مسلمانان داشتند، احتمال «تمرد آشکار» میدادند؛ یعنی میدانستند که اگر علی علیه السلام را به جانشینی خود معرفی کنند، عدهای «بهطور علنی» در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله میایستند و هرگز به این امر راضی نمیشوند؛ ولی وحی الهی در قسمت آخر آیه تبلیغ به پیامبر صلی الله علیه و آله اطمینان داد که: «خداوند تو را از مردم مصون نگاه میدارد»: یعنی تو را از شر مردم، و مخالفت علنی مردم محافظت مینماید. |
| | |
| | مؤید این مطالب روایتی است که در تفسیر عیاشی از جابربن عبدالله و ابنعباس نقل شده است: {{متن عربی|فتخوف رسولالله صلي الله عليه و آله ان يقولوا: حامي ابن عمه و ان تطغوا في ذلك عليه}}<ref>تفسیر العیاشی، ج۱، ص۳۶۰.</ref> یعنی: «پیامبر خوف این داشتند که مردم بگویند: از پسر عمویش پشتیبانی کرد و بدین خاطر بر پیامبر صلی الله علیه و آله طغیان کنند.» البته در بعضی از نسخ<ref>همان، در پاورقی و المیزان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۵۴.</ref> به جای حامی «جاءنا» یا «خابی» و به جای «تطغوا»، «یطعنوا» دارد، که در این صورت، خوف پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاطر طعنههای مردم ذکر میکند، که اگر این هم باشد، دلالتبر مطالب گذشته ما دارد، ولی بعید به نظر میرسد که پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به خاطر طعن مردم، ابلاغ وحی الهی را به وقتی دیگر موکول کند و ظاهراً، عبارت «تطغوا» صحیحتر است؛ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله خوف طغیان و سرپیچی علنی داشتند. |
| | |
| | با این تقریری که نمودیم، این اشکال نیز جواب داده میشود که اگر منظور آیه درباره ولایت علی علیه السلام است و خداوند به پیامبرش وعده امان از شر مردم را داده است، پس چرا علی علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله به خلافت نرسید؟ مگر میشود وعده الهی عملی نگردد؟!<ref>فخر رازی در تفسیرالکبیر، شبیهایناشکالرا در ذیلآیهاکمالمطرحکردهاست.</ref> |
| | |
| | پاسخ آن، همان است که وحی الهی وعده کرده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله را از طغیان و مخالفت علنی مردم در امان نگه دارد و همین امر نیز واقع شد، همانگونه که روایات غدیرخم بر آن شهادت میدهند. |
| | |
| | علاوه، این آیه میفرماید: {{متن قرآن|وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ}}؛ خداوند تو (پیامبر) را از مردم مصون نگه میدارد، که منظور همان است که پیش از این گفته شد؛ یعنی خداوند پیامبرش را از مخالفت علنی مردم در امان نگه میدارد و نفرموده است {{متن عربی|والله يعصمه من الناس}}؛ یعنی نفرموده که (علی) را از مردم مصون نگاه میدارد، تا این کلام را وعدهای الهی برای به خلافت رسیدن ظاهری علی علیه السلام بدانیم. |
| | |
| | == تلاشهای پنهان و آشکار پس از غدیرخم به منظور کنار گذاشتن اهلبیت علیهم السلام == |
| | واقعه غدیر خم، تکلیف مسلمانان و جامعه اسلامی را به روشنی مشخص کرده بود؛ آنان که مطیع اوامر خدا و رسولش بودند، از جان و دل آن را پذیرفتند و آنانکه در باطن با این امر مخالف بودند، در آن فرصت، توان مخالفت و طغیان نداشتند و در ظاهر، همگی این امر را پذیرفتند و جانشینی علی علیه السلام را به او تبریک گفتند. در اینباره جمله معروف ابوبکر و عمر «{{متن عربی|بخ بخ لك يابن ابي طالب}}<ref>الغدیر، ج۱، ص۱۱؛ التفسیر الکبیر، ج۴، ص۴۰۱ (هنیئا لک یاابن ابیطالب اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة).</ref> نمونهای از این پذیرش عمومی است. |
| | |
| | اما آنانکه با جانشینی علی علیه السلام مخالف و در آرزوی به دستگیری حکومتبودند، اگرچه در ظاهر آن را پذیرفتند، ولی در باطن سخت ناراحتبودند و اقدام به کارهای مخفیانه و زیرزمینی مینمودند، تا علی علیه السلام را کنار زده و خود زمام امور را به دست گیرند. شواهد بسیاری بر این مطلب دلالت دارد که در اینجا به نمونههایی از آن اشاه میکنیم: |
| | |
| | === اول: شواهد عمومی === |
| | پیامبر صلی الله علیه و آله پس از واقعه غدیرخم، مکرر جانشینی علی علیه السلام و فضایل او را گوشزد مینمود و همواره درباره اهلبیتسفارش میکرد و در سخنانش مردم را از خطرات احتمالی پس از خود آگاه میکرد و با آنان اتمام حجت مینمود. یکی از نمونههای بارز این مورد، حدیثی است که بیشتر کتب تاریخی و روایی شیعه و سنی آن را نقل کردهاند، که پیامبر صلی الله علیه و آله در اواخر حیات خود فرمودند: {{متن عربی|اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم}}<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۴؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۷۱۶؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۸؛ الارشاد، ج۱، ص۱۸۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص ۶.</ref> ؛«فتنهها، همچون پارههای شب ظلمانی پی در پی در میرسند .» بسیاری از این روایات میگویند: پیامبر صلی الله علیه و آله این جمله را در آن شبهای آخر، که برای استغفار اهل بقیع رفته بودند، فرمودهاند. |
| | |
| | به راستی چه اتفاقی در درون جامعه اسلامی افتاده بود و چه امری در حال شکلگیری بود که چنین سخنان جگرسوزی از پیامبر شنیده میشد؟ آن هم در آخرین لحظات عمر شریفشان و پس از آن همه رنجها و کوششهای طاقتفرسا که برای هدایت مردم و تشکیل جامعهای بر اساس قوانین پاک الهی انجام داده بودند. با شنیدن این جملات از پیامبر صلی الله علیه و آله در آن لحظات آخر، حزن و اندوه، وجود یک مسلمان را فرا میگیرد و آهی سرد از نهادش برمیخیزد که چرا نگذاشتند پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله پس از آن همه رنجها، لااقل با اطمینان خاطر از امتخویش به سوی پروردگارش رهسپار شود؟ |
| | |
| | این سخنان از پیامبر اکرم، به صراحتبیانکننده فعالیتهای زیرزمینی عدهای برای انحراف جامعه اسلامی از مسیر اصلیاش میباشد و خبر از فتنههایی پی در پی میدهد که در میان مسلمانان، در حال واقع شدن بود. پس جا دارد این پرسش مطرح گردد که فتنهگران چه کسانی بودند و چه هدفهایی در سر داشتند؟ در اینجا، بنا داریم تا با استناد به متون تاریخی و روایی، این فتنهگرها را معرفی نماییم. |
| | |
| | === دوم. تلاشهای بنیامیه و همفکران آنها === |
| | فرزندان امیه، همواره خود را در ریاستبر عرب، سزاوارتر از همه، میدانستند و در این باره، پیوسته با فرزندان هاشم در نزاع بودهاند و به همین خاطر پس از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله به شدت با او مقابله میکردند و تا جایی که میتوانستند علیه پیامبر اکرم توطئه نموده و جنگ به راه میانداختند. |
| | |
| | اما سرانجام با ذلت و خواری تن به شکست داده و مجبور به پذیرش اسلام شدند، ولی هرگز از خیال ریاستبر عرب بیرون نیامده بودند. |
| | |
| | این گروه به خوبی میدانستند تا زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله زنده است جایی برای تحقق آمال و آرزوهایشان وجود نخواهد داشت، پس معلوم بود که آنان در فکر پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بودند. اما از آنجا که از جهت اسلامی، هیچ اعتباری در میان مسلمان نداشتند، میدانستند که به دستگیری حکومت، بلافاصله پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله کاری نشدنی است. در نتیجه، آنان میبایستبرنامهای درازمدت، برای به دستگیری حکومت تنظیم میکردند و تاریخ گواه آن است که چنین نیز کردند. این مطلب یک ادعای صرف نیست و شواهد بسیاری بر آن دلالت دارد که بدین شرح است: |
| | |
| | ۱. دینوری<ref>الامامة و السیاسة، ص۲۸.</ref> و جوهری<ref>السقیفه و فدک، ص۶۰.</ref> نقل کردهاند: در حالی که عدهای در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده بودند، «بنی امیه گرد عثمان بن عفان جمع شده بودند و بر خلافت او اتفاق داشتند.»<ref>«اجتمعتبنوامیه الی عثمان بن عفان.»</ref> این خود شاهد بزرگی است بر اینکه بنی امیه در فکر به دست آوردن حکومتبودند و عثمان را که تقریباً از چهرههای مثبتبنیامیه بود و بر خلاف دیگر افراد بنیامیه، از سابقه سویی برخوردار نبود، علم کردند، زیرا او را درآن شرایط، بهترین فرد برای این امر میدانستند. اگرچه به نظر ما، این امر در آن زمان، چندان جدی نبود و بیشتر میتوان آن را یک مانور سیاسی دانست که زمینه را برای آنان آماده میکرد. |
| | |
| | شاهد این مطلب آن است که عمر پس از دیدن این صحنه، یعنی اجتماع بنیامیه در گرد عثمان، به آنان رو کرد و گفت: چرا چنین کردید، بیایید و با ابوبکر بیعت کنید! در این جمع، نخست عثمان برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و سپس بنیامیه همگی با ابوبکر بیعت کردند.<ref>الامامة و السیاسة، ص۲۸؛ السقیفة و فدک، ص۶۰.</ref> |
| | |
| | ۲. جوهری روایت کرده است: «هنگامی که با عثمان بیعتشد، ابوسفیان گفت: این امر (حکومت) در قبیله تیم قرار گرفته بود، اما تیم را چه به این امر، سپس به قبیله عدی منتقل شد پس چه دورتر و دورتر گشت، سپس به جایگاهش بازگشت و در مکانش مستقر شد، پس آن را محکم بگیرید!»<ref>السقیفة و فدک، ص۳۷.</ref> این روایت آنچنان گویاست که دیگر احتیاج به توضیح ندارد. در اینجا این پرسش مطرح میگردد که اگر چنین است، پس چرا ابوسفیان در ابتدا با ابوبکر بیعت نکرد و به سوی علی علیه السلام رفت و اعلان آمادگی نمود که اگر علی علیه السلام بخواهد، علیه ابوبکر مدینه را پر از لشکر نماید؟<ref>السقیفة و فدک، ص۳۷؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۹.</ref> |
| | |
| | در پاسخ میگوییم: بعضی این مطلب را به تعصبات قبیلهای منسوب کرده و گفتهاند ابوسفیان به خاطر تعصبات قبیلهای، اقدام به چنین کاری نموده بود<ref>عبدالله بن سبا، ترجمه: احمد فهری زنجانی، ج۱، ص۱۵۱.</ref> که در بدو امر این مطلب موجه مینماید، ولی به نظر میرسد علت این امر چیز دیگری بوده است و آن اینکه ابوسفیان یکی از چهرههای تیزهوش و زیرک بنیامیه بود، و به یقین از این کار اهداف بلندتری را دنبال میکرد. |
| | |
| | به احتمال قوی منظور وی از این کار، دستیابی به چند چیز بود، یکی اینکه با مخالفتخویش در امر بیعتبا ابوبکر، خواستار امتیازاتی از آنان بود و دیگر اینکه اگر موفق میشد علی علیه السلام را به جنگ مسلحانه با ابوبکر بکشاند، برنده این درگیری بنیامیه و شخص ابوسفیان بود، زیرا وی میخواست آن دو گروه را به جان هم بیندازد و هر دو را تضعیف کند و جایگاه بنیامیه را مستحکم نماید یا لااقل به خاطر مخالفتش با ابوبکر میتوانست او را مجبور به دادن امتیازاتی کند، و به واقع، در این امر نیز موفق شده بود، چون هم از جهت مالی سود برد، زیرا بنا به روایتی، پس از بازگشت ابوسفیان از سفر جمعآوری زکوات، ابوبکر به پیشنهاد عمر و به منظور پیشگیری از شرارت او، همه آن اموال را به او داد و او نیز از این کار راضی شد.<ref>السقیفة و فدک، ص۳۷.</ref> (۵۳) علاوه بر این موفق شده بود وعده امارت را برای پسرش معاویه، به دست آورد.<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص ۲۰۹.</ref> |
| | |
| | با این توضیح، خوب میتوان فهمید که چرا علی علیه السلام با پیشنهاد ابوسفیان مخالفت کرد و در واقع او را از خود طرد نمود و فرمود: «به خدا قسم تو از این کار منظوری جز فتنه نداری و همواره بدخواه اسلام بودهای، ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم.»<ref>همان، ج۳، ص۲۰۹؛ الارشاد، ج۱، ص۱۸۹.</ref> از مضمون سخنان علی علیه السلام میتوان فهمید که منظور ابوسفیان، به راه انداختن توطئهای دیگر بوده و مسئله تعصب قبیلهای نبوده است. |
| | |
| | از بیشتر روایاتی که در اینباره ذکر شده، فهمیده میشود که در میان بنیامیه، فقط شخص ابوسفیان، مخالف بیعت با ابوبکر بوده و حتی به جمع بنیامیه در مسجد رفته بود و آنها را به قیام علیه ابوبکر دعوت کرده بود، ولی هیچیک از آنان به او جواب مثبت ندادند.<ref>الارشاد، ج ۱، ص۱۹۰ (فحرضهم علی الامر فلم ینهضوا له)</ref> از این ماجرا میتوان فهمید که این مخالفت و دعوت به قیام، یک ظاهرسازی بیش نبوده است، زیرا اطاعتبنیامیه از ابوسفیان و موقعیتبارز او در میان آنان، غیرقابل انکار است و ممکن نبود بنیامیه، روی ابوسفیان را بر زمین بگذارند و به او جواب منفی بدهند. این امر را میتوان از کلمات ابوسفیان خطاب به علی علیه السلام فهمید؛ زیرا وی در آن سخنان، با پشت گرمی بسیاری سخن از پر کردن مدینه از لشکر میکرد،<ref>السقیفة و فدک، ص۳۷؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص ۲۰۹.</ref> و از نوع پاسخ علی علیه السلام، به وی، میتوان جدی بودن ابوسفیان در این ادعا را استنباط کرد. |
| | |
| | پس میتوان نتیجه گرفت، بنیامیه میدانستند بلافاصله پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله، زمینه آنقدر آماده نیست که آنان بتوانند بر سر کار آیند، پس هدفشان از آن سرو صداها، آماده کردن زمینه و برداشتن گام اول برای رسیدن به حکومتبوده است، و در واقع، با خلافت ابوبکر - به عنوان پلی برای انتقال قدرت از بنیهاشم به بنیامیه - کاملاً موافق بودند و حتی با آنان همکاری میکردند. اگرچه اثبات این همکاری، با توجه به تحریفهای تاریخی بسیار مشکل است، ولی بعضی از قرائن بر این مطلب دلالت دارد؛ مانند اینکه در روز وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، عمر با قاطعیت فوت پیامبر صلی الله علیه و آله را انکار میکرد تا وقتی که ابوبکر رسید و عمر با شنیدن آیهای از قرآن از زبان ابوبکر، خبر وفات پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفت.<ref>السیرةالنبویة، ج۴، ص ۳۰۵ - ۳۱۱؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۰؛ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۶۲ -۲۶۳؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۷۴۲.</ref> |
| | |
| | مشخص بود که هدف عمر، کنترل اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود. اما جالب آن است که عمر، تنها فرد منکر رحلت پیامبر نبود، بلکه عثمان نیز مدعی شده بود که پیامبر صلی الله علیه و آله نمرده است و مانند عیسی بن مریم به آسمان رفته است.<ref>انسابالاشراف، ج۲، ص۷۴۴.</ref> این هماهنگیها نشانگر احتمال توافقهای پنهانی میان آنان است. |
| | |
| | خلاصه آنکه، تلاش بنیامیه برای به دستگیری حکومت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، امری مسلم است و این امر، برای افراد آگاه آن زمان، همانند انصار به خوبی آشکار بود، چنانکه حباب بن منذر در سقیفه خطاب به ابوبکر گفته بود: ما درباره شما چندان حرف نداریم، ولی از این میترسیم که پس از آن، کسانی بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندیم.<ref>همان، ج۲، ص۷۶۲؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۲.</ref> باید گفت: حقا، که او چه خوب فهمیده بود و چه درست پیشبینی نموده بود. البته غیر از بنیامیه، بنیزهره نیز برای به دستگیری حکومت تلاش میکردند و آنها نیز بر سعد و عبدالرحمان بن عوف اتفاق داشتند.<ref>السقیفة و فدک، ص۶۰؛ الامامة و السیاسة، ص۲۸.</ref> |
| | |
| | همچنین در یک روایتی، از مغیرةبن شعبه به عنوان کسی که محرک ابوبکر و عمر برای رفتن به سقیفه بوده، یاد شده است.<ref>السقیفة و فدک، ص۶۸.</ref> |
| | |
| | === سوم. تلاش عدهای از مهاجران === |
| | عدهای بیش از همه و آشکارتر از همه، برای دستیابی به حکومت تلاش میکردند، اینان، ابوبکر، عمر و ابوعبیده بودند که تلاشهای وسیعی را برای کنار زدن علی علیه السلام و در دست گرفتن اوضاع انجام میدادند؛ بر این مطلب شواهد بسیاری دلالت دارد که ما به نمونههایی از آن اشاره مینماییم: |
| | |
| | ۱. عمر در خطبهاش درباره سقیفه میگوید: {{متن عربی|واجتمع المهاجرون الي ابي بكر}}؛مهاجران درباره ابوبکر متفق بودند. وی سپس میگوید: «به ابوبکر گفتم بیا به سوی انصار که در سقیفه جمع شدهاند برویم .» با دقت در این عبارات، میتوان از میزان تلاش این عده مطلع شد، زیرا توافق مهاجران بر ابوبکر، اگر یک ادعای صرف نباشد، نیازمند مذاکرات بسیار و رایزنیهای فراوان است و نمیشود یکباره، پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، همه مهاجران بر ابوبکر اتفاق کنند، زیرا قبل از سقیفه هیچ جلسهای تشکیل نشده بود، تا آنان نظر همه مهاجران را جویا شوند و بفهمند که آنان چه نظری دارند، پس میبایست این افراد، قبل از فوت رسول خدا، به تلاش وسیعی دست میزدند و با یکایک مهاجران به توافق قبلی میرسیدند. |
| | |
| | ۲ . در بسیاری از کتب تاریخی و روایی ذکر شده است که این عده از مهاجران، مأمور بودند تا تحت فرماندهی اسامةبن زید، از مدینه خارج شوند. در تعدادی از این روایت تصریح به اسم ابوبکر و عمر و ابوعبیده و … شده است، مانند روایتی که در الطبقات الکبری ذکر شده است که میگوید: {{متن عربی|فلم يبق احد من وجوه المهاجرين الاولين و الانصار الا انتدب في تلك الغزوه و فيهم ابوبكر الصديق و عمربن الخطاب و ابوعبيدة بن الجراح و سعد بن ابي وقاص و …}}؛<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۰.</ref> هیچیک از بزرگان مهاجر و انصار باقی نمانده بودند مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شدند که در میان آنان، ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و ابوعبیده جراح و سعدبن ابی وقاص و … بودند. |
| | ولی آنان به بهانههایی از همراهی این لشکر امتناع میورزیدند و با تعلل خود، در حرکت این لشکر، کارشکنی میکردند.<ref>الارشاد، ج۱، ص۱۸۴.</ref> |
| | |
| | با توجه به تاکیدهای بسیار زیاد پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر حرکت لشکراسامه و از طرفی دیگر تعلل این گروه از همراهی لشکر اسامه، به خوبی میتوان از منویات و نقشههای این گروه با خبر شد. |
| | |
| | ۳ . پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای زندگیاش بر اثر شدت بیماری، مرتب بیهوش میشدند. وقت نماز شد و بلال اذان گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله چون توان رفتن به مسجد را نداشتند فرمودند: «به مردم بگویید نماز بخوانند»<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۷۲۹؛ الارشاد، ج۱، ص۱۸۲ (یصلی بالناس بعضهم)</ref> و شخص خاصی را برای امامت آن مشخص نکردند، زیرا شاید اکنون نوبت مردم بود که با این همه سفارشها و تاکیدها، میفهمیدند که پشتسر چه کسی نماز بگزارند. همانطور که روایتی به نقل از بلال چنین بیان شده است: پیامبر صلی الله علیه و آله در آن هنگام بیمار بود، وقتی که برای نماز فراخوانده شد، فرمود: {{متن عربی|يا بلال لقد ابلغت فمن شاء فليصل بالناس و من شاء فليدع}}<ref>السقیفه و فدک، ص۶۸.</ref> ای بلال من ابلاغ خود را نمودم حال هر که خواهد با مردم نماز گزارد و هر که خواهد ترک کند. |
| | |
| | بسیار واضح بود که چه کسی باید امامت این نماز را بر عهده داشته باشد، چون گذشته از اینکه علی علیه السلام جانشین و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، اشخاص موجه دیگری - بنا به امر پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر حضور بزرگان مهاجر و انصار در لشکر اسامه - در مدینه باقی نمیماندند؛ ولی جای تعجب است که روایات زیادی در کتب اهل سنت وجود دارد که میگویند: پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر امر کرده بود که تا جای او نماز بگزارد! <ref>انساب الاشراف، ج۲، ص ۷۲۷ و ۷۲۹ و ۷۳۱–۷۳۲ و ۷۳۵؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۷.</ref> |
| | |
| | این روایات در میان خودشان متناقضاند، زیرا هم در تعداد نمازهایی که ابوبکر به جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوانده و هم در چگونگی آخرین نماز پیامبر صلی الله علیه و آله که ابوبکر به جای پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاده بود، اختلاف دارند، چنانکه بعضی گفتهاند: پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر اقتدا کرده است<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۲۲ و ۲۲۳؛ دلائل النبوة، ج ۷، ص ۱۹۱ و ۱۹۲.</ref> و بعضی میگویند: ابوبکر به نماز پیامبر صلی الله علیه و آله نماز میخواند و مردم به نماز ابوبکر<ref>همان و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۲۱۸؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۹۷.</ref> و روایات مختلف دیگری که در کتاب الطبقات الکبری ذکر شده است.<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص ۲۱۵ - ۲۲۴ و ج ۳، ص ۱۷۸- ۱۸۱.</ref> |
| | |
| | این تناقضهای داخلی، ما را به بطلان این ادعا که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین امری کرده باشند، راهنمایی میکند. البته این احتمال هم وجود دارد که بعضی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله خودشان چنان مطلبی را عنوان کرده باشند و آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده باشند، مؤید این احتمال، احادیثی است که میگوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله در یکی از روزهای بیماری، فرمودند: علی علیه السلام را خبر کنید تا بیاید، ولی عایشه، به دنبال ابوبکر فرستاد و حفصه، به دنبال عمر فرستاد و آنان نزد پیامبر علیه السلام آمدند، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله از آنها روی گرداند.»<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۶.</ref> |
| | |
| | این روایت اگرچه مربوط به نماز نیست، ولی اصل تمرد بعضی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را ثابت میکند. پس آنان که چنین جراتی داشتند تا خلاف سخنان صریح پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کنند، در اینجا نیز میتوانستند از جانب خود مطلبی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دهند. |
| | |
| | به علاوه، ادله روشنی وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر یا عمر، چنین دستوری ندادهاند؛ زیرا: اول اینکه آنها مأمور بودند با لشکر اسامه به خارج از مدینه بروند و اگر آنان امتثال امر پیامبر صلی الله علیه و آله را میکردند، در آن زمان میبایست از مدینه خارج شده باشند، و هیچ روایتی یافت نشده است که پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر را از همراهی لشکر اسامه استثنا کرده باشد، بلکه روایت صریحی وجود دارد که شخص ابوبکر و عمر و … وظیفه داشتند لشکر اسامه را همراهی کنند،<ref>الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۰ و ۲۴۹؛ السقیفة و فدک،ص ۷۴و۷۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۳؛ الکامل فیالتاریخ، ج ۲، ص ۵.</ref> |
| | |
| | پس چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله با تاکیدهای بسیار، آنها را امر به خروج میکند، ولی بعدها خودش میفرماید: ابوبکر با مردم نماز بگزارد؟! |
| | |
| | دوم اینکه بعضی از روایات اهلسنت میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله اصرار میکردند که ابوبکر نماز بخواند، ولی عایشه میگفت: ابوبکر مردی نازکدل است، و پیامبر صلی الله علیه و آله به اصرار خود ادامه میداد، تا اینکه بالاخره ابوبکر رفت و به نماز ایستاد. و پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که از شدت بیماری توان آمدن به مسجد را نداشت، با تکیه بر دو نفر (که در بعضی از این روایات، آن دو نفر، علی علیه السلام و فضل بن عباس بودند) به مسجد آمدند. ابوبکر با دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله، کنار رفت و پیامبر صلی الله علیه و آله کنار ابوبکر نشست و ابوبکر با نماز پیامبر صلی الله علیه و آله نماز میگزارد و مردم با نماز ابوبکر.<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۷</ref> |
| | |
| | اکنون میپرسیم اگر پیامبر صلی الله علیه و آله خودشان به ابوبکر امر کرده بودند که با مردم نماز بگزارد و ابوبکر نیز بر حسب امر پیامبر به جای ایشان به نماز ایستاد، چه دلیلی داشت که پیامبر با آن شدت بیماری که به اعتراف عایشه، دو پای مبارک رسول خدا بر زمین کشیده میشد و توان ایستادن نداشت، به مسجد بیاید و نماز را خود با حالت نشسته اقامه کند؟ آیا چنین نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله از پیشنمازی ابوبکر ناراضی بود و تصمیم گرفته بود که به هر صورت شده، جلوی آن را بگیرد و حتی نگذاشته بود ابوبکر نمازش را تمام کند؟ |
| | |
| | پس اگر ابوبکر طبق امر رسول خدا و به اصرار او به نماز ایستاده بود، معنا نداشت که پیامبر صلی الله علیه و آله با آن بیماری شدید، به مسجد بیایند و بخواهند خودشان نماز را با حالت نشسته اقامه کنند. |
| | |
| | خلاصه آنکه مسئله پیشدستی در نمازگزاردن به جای پیامبر صلی الله علیه و آله یکی از تلاشهایی بود که آنان میخواستند جانشینی خود را تثبیت کنند و مردم نیز گمان کنند که چون پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان چنین امری کرده، پس آنان جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله خواهند بود. البته اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین امری هم کرده بود، باز دلیلی بر جانشینی آنان نمیشد، زیرا افراد دیگری در حالت صحت پیامبر صلی الله علیه و آله به جای آن حضرت نماز گزاردند. <ref>الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۰۵ درباره عبدالله بن ام مکتوم چنین میگوید: «و کان رسولالله صلی الله علیه و آله یستخلفه علی المدینه یصلی بالناس فی عامة غزوات رسولالله صلی الله علیه و آله .»</ref> پس اگر چنین امری دلالتبر جانشینی میکرد، آنانکه در حال صحت پیامبر صلی الله علیه و آله به جای او نماز گزاردند، به این امر سزاوارتر بودند. |
| | |
| | ۴ . نوعی دیگر از تلاش این گروه، برای دستیابی به حکومت، عبارت بود از کسب اخبار از درون خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، و فعالیتهایی در درون خانه پیامبر صلی الله علیه و آله جهتبه دستگیری اوضاع، که این کار توسط بعضی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله، همچون عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر انجام میگرفت. |
| | |
| | از طریق اهل سنت احادیثبسیاری نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن لحظات آخر حیاتشان خطاب به بعضی از همسرانش فرمودند: «شما صواحب یوسفاید»<ref>۷۴ - تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۷؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۳۱ و ۷۳۲ و ۷۳۵؛ الامامة و السیاسة، ص ۲۰؛ دلائل النبوة، ج ۷، ص ۱۸۶ و ۱۸۷ و ۱۸۸/الارشاد، ج ۱، ص۱۸۳ (شیخ مفید در اینباره میگوید: «وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله حرص آنان را دید که هریک میخواهند پدرانشان را برای نماز فراخوانند، چنین سخنی را فرمود»، ولی عموم روایات اهل سنت این سخن را درباره امر پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر درباره نماز ذکر کردهاند که در آن عایشه مایل نبود که ابوبکر نماز بگزارد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله بر این امر اصرار ورزیدند! البته مخفی نماند که بیشتر این روایات از عایشه نقل شده است.</ref> و آنان را به زنانی که بر سر یوسف آن بلا را آوردند تشبیه کرده است. همچنین طبری در جایی دیگر این مطلب را نقل کرده است که: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شخصی را به دنبال علی علیه السلام بفرستید و او را فرا خوانید، عایشه گفت: به سوی ابوبکر بفرستید و حفصه گفت: به سوی عمر بفرستید. این افراد (ابوبکر و عمر) نزد پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها فرمود: برگردید و بروید که اگر به شما حاجتی بود، به سوی شما میفرستادم (میفرستم)، پس آنها رفتند .»<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص ۱۹۶؛ الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۵.</ref> |
| | |
| | این احادیث، شواهد بسیار خوبی بر مدعای ما هستند، زیرا بیانگر آنند که آنها برای مطرح کردن خود و اینکه از نزدیکترین افراد نزد پیامبرند، پیشدستی کرده و نزد پیامبر رفتند، تا شاید اگر مطلبی را که میخواهد به علی علیه السلام بفرماید، به آنان بفرماید! در بعضی از این احادیث اگرچه به اسم علی علیه السلام، تصریح نشده است و عباراتی مانند: حبیبم را، یا خلیلم را فراخوانید، دارند،<ref>الامامة و السیاسة، ص۲۰.</ref> ولی در اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله آن افراد را رد کردند یا چهره از آنها برگرداندند مشترکند. |
| | |
| | پس اگرچه پیامبر صلی الله علیه و آله نمیفرمودند: علی علیه السلام را خبر کنید تا بیاید و عبارت دیگری میفرمود، اما این مطلب یقینی است که منظور پیامبر صلی الله علیه و آله آنان نبودهاند. در هر صورت پیشدستی این افراد مهم است که دلالتبر تلاش وسیع آنان، حتی در درون خانه پیامبر صلی الله علیه و آله، به منظور کنارزدن علی علیه السلام و به دستگیری حکومت توسط آنان میکند. |
| | |
| | ۵ . جلوگیری عمر و طرفدارانش از «کتابت» پیامبر صلی الله علیه و آله، یکی دیگر از تلاشهای این گروه، برای کنار گذاشتن علی و به دست گرفتن حکومتبود. تردیدی نیست که عمر، دریافته بود که منظور پیامبر صلی الله علیه و آله از کتابت، ثبتخلافت علی علیه السلام است و به همین خاطر تلاش کرد که تا این کار عملی نگردد و حتی حاضر شد که به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت هذیان دهد! |
| | |
| | درباره کتابت پیامبر صلی الله علیه و آله احادیث زیادی در کتب تاریخی و روایی نقل شده است که همگی مسئله نسبت هذیان به پیامبر صلی الله علیه و آله را ذکر کردهاند که بعضی از آنها، به صراحت، گوینده این کلام را عمر دانستهاند،<ref>السقیفة و فدک، ص۷۳؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۴۳ و ۲۴۴؛ الارشاد، ج ۱، ص۱۸۴.</ref> و بعضی دیگر اسم شخص خاصی را نبردهاند و فقط گفتهاند: بعضی چنین حرفی زدند.<ref>الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۴۲ و ۲۴۳؛ انساب الاشراف، ج۲، ص ۷۳۸؛تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۲.</ref> |
| | |
| | در مجموع این روایات، به غیر از شخص عمر، از هیچ شخص دیگری نام برده نشده است که چنین حرفی زده باشد. پس تردیدی نیست که آن شخص، عمر بوده است، ولی بعضی از راویان اهل سنت، نخواستهاند به اسم عمرتصریح کنند. بعضی از علمای اهل سنت برای کم کردن قبح این کلام عمر که گفته بود: {{متن عربی|ان رسولالله يهجر}}، آن را توجیه کردهاند و گفتهاند: منظور عمر از این کلام آن بود که بیماری، بر پیامبر صلی الله علیه و آله غلبه کرده است.<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۳ (در پاورقی)؛السقیفة و فدک، ص۷۳ (در ضمن یک روایت)</ref> |
| | |
| | اما این توجیه از جهت لغوی چندان مستند نیست، زیرا همانگونه که لسان العرب از قول ابن اثیر ذکر کرده است: این جمله عمر باید به صورت استفهام باشد (اهجر) تا بتوان آن را به معنی {{متن عربی|تغير كلامه واختلط لاجل ما به المرض}} دانست، ولی اگر جمله، اخباری باشد، (که در بسیاری از روایات چنین است) یا به معنی فحش است یا به معنی هذیان. وی سپس میگوید: چون گوینده این کلام عمر است، چنین گمانی به او نمیرود. بر فرض که چنین توجیهی را بپذیریم، معنایش آن است که پیامبر به خاطر شدت بیماریاش نمیداند چه میگوید! بنابراین، کلام پیامبر صلی الله علیه و آله در این حالت دیگر اعتبار ندارد. آیا چنین نسبتی به پیامبر صلی الله علیه و آله که به تصریح قرآن {{متن قرآن|وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ}}؛ «و هرگز از روی هوا سخن نمیگوید»، قبحش کمتراز مطلب قبلی است؟! وانگهی، معنای سخن عمر هرچه بوده باشد، مهم آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله از این کلام عمر، سخت ناراحتشدند، چنانکه بعضی از روایات اهل سنت میگوید: غم وجود پیامبر را فرا گرفت،<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۷۳۸.</ref> و بعضی دیگر میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله از این سخن عمر، برآشفت و عمر را از خود راند.<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۳ و ۲۴۴؛ السقیفة و فدک، ص۷۳ «فرفضه النبی صلی الله علیه و آله» (پس به این معنا، پیامبر اولین رافضی است)</ref> سپس بعضی از اطرافیان، به پیامبر گفتند، آیا وسایل کتابت را بیاوریم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آیا بعد از آنچه گفتید؟ نه، ولی شما را درباره اهلبیتم سفارش به خیر میکنم.<ref>الارشاد، ج۱، ص۱۸۴.</ref> |
| | |
| | معلوم است که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن کلام عمر، دیگر نخواستند بنویسند، چون بر فرض پیامبر صلی الله علیه و آله اقدام به نوشتن هم میکردند، همان افرادی که در حضور پیامبر جرات چنان سخنی را داشتند، به یقین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن میافزودند و نسبتهای دیگری به پیامبر میدادند و عملاً این نوشته از اعتبار ساقط بود. |
| | |
| | ۶ . یکی دیگر از مسائلی که نشانگر نقشههای این گروه است، جریان انکار وفات پیامبر صلی الله علیه و آله توسط عمر است. این ماجرا در بسیاری از کتب تاریخی و روایی ذکر شده است.<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۴، ص ۳۰۵ و ۳۱۱؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص۷۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۰؛ البدایة و النهایة، ج ۵، ص ۲۶۲ و ۲۶۳.</ref> |
| | |
| | علت این کار عمر، آرام نگه داشتن اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود و به محض اینکه ابوبکر رسید و اعلام کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله وفات یافته است، عمر تازه وفات پیامبر صلی الله علیه و آله را قبول کرد. این جریان به خوبی بیانگر نقشههای مشترک و هماهنگیهای قبلی در میان آنان است. |
| | |
| | ۷ . خبر اجتماع انصار در سقیفه بهطور سری فقط به عمر و ابوبکر داده شد<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۷۶۴؛ السقیفة و فدک، ص ۵۵؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص۲۰۳.</ref> و هنگامی که آنها شتابان روانه سقیفه شده بودند، افراد حاضر در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله از آن ماجرا، بیخبر بودند و عمر و ابوبکر نیز آن را با عموم مسلمانان، یا لااقل با دیگر بزرگان قوم، در میان نگذاشتند تا اگر شری هست، با همفکری دیگران برای آن چارهاندیشی کنند. آیا اینها نشان از نقشه و هماهنگی قبلی در به دست گرفتن حکومت ندارد؟ |
| | |
| | == تلاشهای پیامبر صلی الله علیه و آله برای خنثی کردن توطئهها == |
| | پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان الهی، علی علیه السلام را در غدیر خم به جانشینی خود منصوب کرد، در فرصتهای گوناگون آن را یادآوری مینمود. اما فعالیتبسیار زیاد گروههای متعددی که سعی در به دستگیری حکومت داشتند، پیامبر صلی الله علیه و آله را مجبور ساخت تا برای تثبیت جانشینی علی علیه السلام، اقداماتی انجام دهد. |
|
| |
|
| این مقاله با استناد به متون معتبرتاریخى و با ریشه یابى وقایع، از هنگام بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله تا واقعه غدیرخم، و پس از غدیرخم تا رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و تشکیل سقیفه، سعى نموده است تا تصویر روشنى از علل نادیده گرفتن واقعه غدیرخم و تجمع انصار در سقیفه ارائه نماید . | | یکی از این اقدامات، آماده کردن لشکری برای مبارزه با روم بود. این لشکر در آخرین روزهای حیات پیامبر صلی الله علیه و آله شکل گرفت و پیامبر صلی الله علیه و آله اسامة بن زید را به فرماندهی آن برگزید و به عموم بزرگان مهاجر و انصار که در میان آنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده و … بودند امر کرد تا تحت فرمان اسامه درآیند، و با تأکید فراوان از آنان خواست تا از مدینه خارج شده و به سرزمینی که پدر اسامه در آنجا به شهادت رسیده، رهسپار شوند. |
|
| |
|
| == مقدمه ==
| | پیامبر صلی الله علیه و آله با این کار اهدافی را دنبال میکرد، یکی از آن اهداف همانطور که شیخ مفید فرموده است، این بوده که در مدینه کسی نباشد تا در ریاست علی علیه السلام نزاع کند.<ref>الارشاد، ج۱، ص۱۸۰ و ۱۸۱.</ref> از این مهمتر، انتخاب اسامه جوان، که ۱۷ سال بیشتر نداشت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.</ref> به فرماندهی این لشکر بود در حالی که بسیاری از بزرگان و مشایخ باسابقه و جنگجو، که تجربه جنگهای عظیمی همچون بدر و احد و خندق را داشتند، در این لشکر حضور داشتند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله اسامه را به فرماندهی همه این افراد برمیگزیند و همه آنان را ملزم به اطاعت از اسامه مینماید. |
| حدیث غدیر، از جمله روایات متواتر است.<ref>تمام طرق این روایت در کتاب الغدیر، علامه امینى ج 1 ذکر شده است.</ref> که شیعه و سنى در اصل آن اتفاق نظر دارند . بر وفق این حدیث، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در سال دهم هجرى، پس از انجام مراسم حجةالوداع، در روز هجدهم ذىحجه، در مکانى به نام غدیرخم، دستور توقف دادند و پس از قرائت خطبه اى طولانى، فرمودند: {{متن عربی|«من كنت مولاه فعلي مولاه»}}: هر کس من مولاى او هستم، پس على نیز مولاى اوست .
| |
|
| |
|
| در تحقق این واقعه مهم هیچ تردیدى وجود ندارد و با توجه به صراحت سخنان رسول گرامى اسلام و قراین بىشمار حالیه و مقالیه، بسیار واضح است که مراد از مولا، همان ولى و جانشین است و گمان نمىرود که با وجود آن همه ادله و شواهد روشن، هیچ محقق بى غرض و منصفى، کمترین تشکیکى در این باره بنماید . پس در اینجا این سؤال اساسى مطرح مىشود که چرا پس از رحلت رسول گرامى اسلام، در حالى که تنها دو ماه و چند روز از واقعه مهم غدیر خم گذشته بود، مردم همه چیز را از یاد بردند؟ و مهمتر از همه، اینکه چرا انصار، که سابقه اى بسیار درخشان در اسلام داشتند و در راه تعالى و پیشرفت اسلام، از بذل جان و مال خویش دریغ نکرده بودند، پیش از همه در سقیفه اجتماع کردند و به دنبال تعیین جانشینى براى پیامبر صلى الله علیه و آله بودند؟!
| | این انتخاب پیامبر صلی الله علیه و آله پیامی بسیار عظیم و گویا برای همه مسلمانان داشت که مبادا در امر خلافتخدشه کنند و جوان بودن علی علیه السلام را بهانهای برای اطاعت نکردن از او قرار دهند. |
|
| |
|
| از این مهمتر آنکه در بسیارى از روایاتى که از طریق شیعه و سنى نقل شده است: «عباس بن عبدالمطلب (عموى پیامبر صلى الله علیه و آله)، در آخرین لحظات حیات پیامبراکرم صلى الله علیه و آله، از آن حضرت مىپرسد که پس از آن حضرت، آیا ولایت امر، در خاندان ما مىباشد؟ اگر در خاندان ماست این را بدانیم و اگر نیست، درباره ما به دیگران سفارش شود .»<ref>از طریق شیعه در الارشاد، ج 1، ص 184 و از طرق اهل سنت در کتب الطبقات الکبرى، ج 1، ص 245/الامامه و السیاسه، ص 21/السقیفه و فدک، ص </ref> اگر پیامبر صلى الله علیه و آله به دستور وحى، على علیه السلام را به جانشینى خود منصوب کرده اند، دیگر این سؤال، آن هم از طرف نزدیکترین افراد به پیامبر صلى الله علیه و آله، چه معنایى مىتواند داشته باشد؟
| | البته عدهای به همین انتخاب اسامه نیز اعتراض کردند، ولی پیامبر خشمگین شد و بر منبر رفت و لیاقت و شایستگی او را متذکر شد.<ref>السیرة النبویة،ج۴، ص ۲۹۹- ۳۰۰؛ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۹۰ و ۲۴۹.</ref> اما پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله عمر از ابوبکر خواست تا اسامه را از فرماندهی لشکر بردارد، ولی ابوبکر ریش عمر را گرفت و گفت مادرت به عزایتبنشیند! پیامبر او را به این امر منصوب کرد، حال تو میگویی من او را بردارم؟<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۶.</ref> |
|
| |
|
| این یک سؤال بسیار مهم و اساسى است که جوابى مستند و قانع کننده مى طلبد، و نمى شود فقط با جملاتى شعارگونه و ادبى به آن پاسخ گفت . براى اینکه پاسخى کاملا مستند به این پرسش داده شود، لازم استبا نگاهى گذرا به بعضى از حوادث پس از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله تا ماجراى سقیفه، به ریشهیابى آن بپردازیم .
| | آنانکه نمیتوانستند از امر خلافت و ریاستبگذرند، دررفتن لشکر اسامه کارشکنی میکردند و به بهانههایی آن را به تأخیر میانداختند. اسامه وقتی تعلل این افراد را میدید خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و از او خواست تا بهبودی او، لشکر حرکت نکند و انشاءالله پس از بهبودی پیامبر رهسپار شود، اما پیامبر به او فرمود: حرکت کن و از مدینه خارج شو، اسامه پی در پی بیماری پیامبر را مطرح میکرد و پیامبر صلی الله علیه و آله هر بار، دستور رفتن میداد، تا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنچه به تو امر کردم انجام ده و حرکت کن! پس از آن پیامبر بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، فوراً درباره لشکر اسامه پرسش کرد و تأکید فرمود، لشکر اسامه را حرکت دهید! خدا لعنت کند هر کس را که از آن تخلف کند! و این جمله را چند بار تکرار کردند.<ref>السقیفة و فدک، ص ۷۴ و ۷۵.</ref> |
|
| |
|
| == وقایع پس از بعثت تا غدیرخم ==
| | لشکر اسامه بالاخره حرکت کرد و در جرف متوقف شد.<ref>السیرة النبویة، ج۴، ص ۳۰۰ (فخرج اسامه و خرج جیشه معه حتی نزلوا الجرف من المدینه علی فرسخ)</ref> این عده، مدام به مدینه میآمدند و میرفتند تا جایی که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر بیماری شدید نتوانستبه مسجد برود، بلافاصله ابوبکر به جای پیامبر رفت و نماز را شروع کرد. پیامبر برای خنثی کردن این توطئه با همان حالت و با تکیه بر علی علیه السلام و فضل بن عباس به مسجد آمد و اشاره کرد که ابوبکر کنار رود و پیامبر به نماز ابوبکر اعتنایی نکرد و از اول شروع به نماز کرد.<ref>الارشاد، ج ۱، ص ۱۸۳- ۱۸۴.</ref> |
|
| |
|
| === 1 . دلایل مهاجرت پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه ===
| | پیامبر پس از نماز به خانه برگشت و ابوبکر و عمر و جماعتی از مسلمانان را که در مسجد حاضر بودند طلبید و به آنان فرمود: مگر من به شما امر نکردم که با لشکر اسامه حرکت کنید؟ گفتند: آری یا رسولالله، پیامبر فرمود: پس چرا به آن عمل نکردید؟ هریک بهانهای آوردند. سپس پیامبر سه مرتبه تکرار کردند: لشکر اسامه را حرکت دهید.<ref>همان.</ref> |
| پیامبراکرم صلى الله علیه و آله در آغاز نبوت خویش، با دشمنان سرسختى از قریش روبه رو گشت، و با آن همه تلاش طاقت فرسایى که انجام داد، فقط موفق شده بود عده اندکى از آنان را به اسلام هدایت کند، که بیشتر این افراد نیز از طبقه ضعیف جامعه بودند و عموم ثروتمندان و زورمداران، با سرسختى و جدیت در مقابل پیامبر صلى الله علیه و آله ایستاده بودند . آنانکه در راه سرکوب و ریشهکن کردن این آیین مقدس، از هیچ کوششى دریغ نمىکردند، آنچنان عرصه را بر پیامبر صلى الله علیه و آله تنگ کرده بودند که پیامبر صلى الله علیه و آله براى مسلمانان چارهاى جز مهاجرت به سرزمینهاى دیگر نیافت .
| |
|
| |
|
| پیامبر اکرم در راه تبلیغ دین خدا هرگز کوتاه نیامده بود و از کمترین فرصتها بیشترین بهره را مىبرد . در همین راستا در ملاقاتى که با بعضى از بزرگان یثرب (مدینه) داشت، آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان نیز اسلام را پذیرفتند و با پیامبر عهد و پیمانى بستند که به بیعةالنسا (بیعت زنان) معروف گشت . شاید دلیل این نامگذارى بدین سبب بود که این بیعتشامل جنگ و قتال نمى شد .<ref>3 - السیرة النبویه، ج 2، ص 73 .</ref> | | از دیگر تلاشهای پیامبر صلی الله علیه و آله در این رابطه، فرستادن ابوسفیان به خارج از مدینه برای جمعآوری زکات بود که روایاتی بر این مطلب دلالت دارد.<ref>السقیفة و فدک، ص ۳۷ (البته انساب الاشراف، ج۲، ص۷۷۳ به نقل از واقدی گفته است: «اجماعی است که ابوسفیان به هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بوده است»، که در این صورت این استدلال موجه نیست).</ref> و شاید واگذاری این مسئولیتبه ابوسفیان فقط به همین خاطر بوده است. |
|
| |
|
| مشرکان قریش سرانجام براى ریشه کن کردن اسلام تصمیم به قتل پیامبر صلى الله علیه و آله گرفتند، اما پیامبر با وحى الهى از نقشه آنان آگاه شد و تصمیم گرفت تا به طور مخفیانه و شبانه از مکه خارج شود و به سوى مدینه مهاجرت نماید، و براى آنکه مشرکان قریش از خروج پیامبر صلى الله علیه و آله آگاه نگردند از على علیه السلام خواست تا در بستر آن حضرت بخوابد و على علیه السلام نیز براى حفظ جان پیامبر صلى الله علیه و آله حاضر شد تا جان خویش را فداى جان پیامبر کند; بنابراین، با آرامش قلبى تمام، در بستر پیامبر خوابید و با ایمان راسخى که داشت، لحظه اى دچار تردید و ترس و وحشت نگردید و خود را در آغوش خطرى انداخت که مى دانست تا چند لحظه دیگر مورد هجوم نیزه هاى دشمنان قرار خواهد گرفت. <ref>تاریخ الطبرى، ج 2، ص 372/ التفسیر الکبیر،ج 6، ص 50.</ref>
| | یکی دیگر از تلاشهای پیامبر صلی الله علیه و آله برای خنثی کردن توطئهها، مسئله کتابتبود. اما همانطور که قبلاً متذکر شدیم عدهای نگذاشتند چنین امری عملی شود. البته ممکن استسؤال شود که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از آن و در حالتسلامت اقدام به نوشتن آن نکرد تا دیگر شبههای در آن نباشد؟ |
|
| |
|
| پیامبر صلى الله علیه و آله نیز موفق شد در این فرصت، از مکه خارج شود و به سوى مدینه مهاجرت نماید .
| | در پاسخ میگوییم: اول اینکه همان ماجرا، چهره بسیاری از مدعیان دروغین را آشکار کرد و نشان داد که اعتقاد و انقیاد افراد نسبت به پیامبر تا چه اندازه است. |
|
| |
|
| === 2 . حوادث پس از مهاجرت و نقش انصار در حمایت از پیامبر صلى الله علیه و آله ===
| | دوم اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله با ترتیب دادن لشکر اسامه، مسئله را حل شده میدیدند، ولی با تخلف عدهای از این فرمان، مسئله عوض شده بود، زیرا تا آن زمان چنان مخالفت علنی و گستردهای از دستورات پیامبر صلی الله علیه و آله نشده بود و همانطور که شیخ مفید ذکر کرده است: پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آنکه تخلف ابوبکر و عمر و تعدادی از مسلمانان را از همراهی لشکر اسامه دید، تصمیم به کتابت گرفت.<ref>الارشاد، ج۱، ص۱۸۴.</ref> |
| در هر صورت، پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه مهاجرت نمود . پس از مهاجرت پیامبر صلى الله علیه و آله به مدینه، انصار استقبال شایانى از پیامبر صلى الله علیه و آله و دیگر مهاجران نمودند و حاضر شدند در راه حمایت از پیامبر صلى الله علیه و آله و دین خدا، در مقابل سرسختترین و کینهتوزترین دشمنان، یعنى مشرکان قریش، بایستند و انصافا در این راه از هیچ کوشش و ایثارى دریغ نورزیدند .
| |
|
| |
|
| قرآن کریم نیز در سوره حشر،<ref>حشر/9.</ref> به ایثار و فداکارى آنان اشاره مى کند و آن را مى ستاید . پس انصار در راه حمایت از پیامبر صلى الله علیه و آله حاضر شدند تا براى پیشرفت اسلام، پنجه در پنجه مشرکان قریش بیندازند و خود را درگیر جنگهایى سخت و خونین با آنان نمایند . این گروه در نخستین درگیرى با مشرکان قریش، در جنگ بدر - که جنگى نابرابر بود - موفق شدند حدود 70 تن از مشرکان قریش را به هلاکت برسانند که عموما از سران قریش بودند .<ref>تاریخ الیعقوبى،ج 2، ص 45 - 46 .</ref>
| | پس پیامبر صلی الله علیه و آله تمام تلاشهای ممکن را برای تثبیت ولایت علی علیه السلام انجام دادهاند، اما این مسئله را نمیتوان نادیده گرفت که پیامبر هرگز قصد نداشتند تا علی علیه السلام را بر مردم تحمیل کنند یا کاری کنند که چنین تصوری شود، بلکه فقط میخواستند وظیفه الهی خویش را مبنی بر ابلاغ رسالت، به نحو احسن انجام دهند و به مردم بفهمانند که در این کار، جز خیر و صلاح و هدایت آنان نمیخواهند، و به یقین نیز چنین کردهاند، حال هر که خواهد هدایتشود و هرکه خواهد گمراه گردد. |
|
| |
|
| همچنین 14 تن از مسلمانان در این جنگ به شهادت رسیدند که 8 تن آنان از انصار بودند.<ref>االکامل فى التاریخ، ج 1، ص 539 .</ref>
| | حضرت علی علیه السلام نیز قصد نداشت تا به هر قیمتی که شده و با، زد و بندهای سیاسی، جایگاه خویش را تثبیت کند، زیرا علی علیه السلام حکومت را فقط برای هدایت انسانها میخواست و هدایت انسانها با اجبار و تحمیل و جوسازیهای سیاسی سازگار نیست و همین زد و بندهای سیاسی، خود نقض غرض است. |
|
| |
|
| پس از جنگ بدر، طولى نکشید که جنگ احد پیش آمد. در این جنگ نیز مسلمانان موفق شدند 23 تن از مشرکان را به هلاکت برسانند، ولى سهل انگارى عده اى از مسلمانان که بر روى تپه «عینین» مستقر بودند، سبب شد تا حدود 70 تن از مسلمانان به شهادت برسند.<ref>تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 48 .</ref> به طور معمول در فاصله بین جنگهاى بزرگ، سرایا و غزوات دیگرى نیز پشت سر هم اتفاق مى افتاد . | | پس علی علیه السلام بزرگتر از آن است که به دنبال چنین حکومتی بدود و بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند، چون اگر مردم طالب او بودند به توصیههای پیامبرشان عمل میکردند و گرنه، دوندگی او، اثرش بیشتر از سفارشهای اکید پیامبر صلی الله علیه و آله نبود. |
|
| |
|
| سپس در سال پنجم هجرى،<ref>الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 568 .</ref> تمام دشمنان اسلام، دستبه دست هم دادند و با ده هزار نیرو و به منظور ریشهکن کردن اسلام، مدینه (موطن انصار) را مورد محاصره قرار دادند، به گونهاى که ترس و وحشت مدینه را فرا گرفته بود . این جنگ که جنگ خندق یا احزاب نامیده شد، با رشادت و شجاعت مولا على علیه السلام که با ضربتى تاریخى، عمروبن عبدود، قهرمان عرب را به هلاکت رساند، به نفع مسلمانان تغییر کرد و سرانجام به خاطر طوفان و بارش شدید باران، ترس و وحشت فراوانى در دل مشرکان افتاد و آنان از محاصره مدینه دست کشیدند . (11)
| | شاهد این مطلب آن است که پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، عباس (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله) به علی علیه السلام گفت: دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم و بنیهاشم با تو بیعت کند. حضرت فرمود: آیا کسی هست که حق ما را انکار کند؟ عباس گفتبه زودی خواهی دید که چنین کنند.<ref>انسابالاشراف، ج۲، ص۷۶۷.</ref> |
|
| |
|
| در مجموع، پیامبر صلى الله علیه و آله پس از مهاجرت به مدینه، در طول این 10 سال، درگیر 74 جنگ، اعم از غزوه و سریه شدند، (12) که در این نبردها انصار نقش بسیار مهمى داشتند و مىتوان گفت: موفقیت و گسترش اسلام در سایه کمکهاى انصار بود و در اصل، به خاطر همین کمکها و نصرتى که آنان در راه پیشرفت اسلام نمودند، پیامبر صلى الله علیه و آله آنان را انصار نامید .
| | به نظر ما هر آنچه را که عباس میدید، علی علیه السلام نیز بهتر از او و آشکارتر از او میدید، ولی بحث این است که اگر مردم بخواهند به توصیههای پیامبر عمل کنند، دیگر احتیاج به بیعتهای پنهانی و در اصطلاح امروزی احتیاج به کودتا نبود و اگر مردم قدر علی علیه السلام را نشناسند و او را نخواهند، این تلاشها ارزش معنوی ندارد، بلکه فایدهای هم ندارد، چون پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه را که گفتنی بود به مردم فرمودند و اکنون این عموم مسلمانان بودند که میبایست میزان انقیاد و اطاعتخویش را نسبتبه خدا و رسولش نشان دهند. |
|
| |
|
| تعداد مسلمانان روزبه روز افزایش مىیافت . در این میان، بعضى واقعا به حقانیت اسلام پى مىبردند و مسلمان مىشدند، ولى عدهاى نیز بودند که به دلیل قدرت یافتن اسلام و یا به دلیل منافعى که مسلمان شدن برایشان داشت، مسلمان مىشدند .
| | این مطلب با دقت در سخنان علی علیه السلام پس از قتل عثمان و روی آوردن عموم مسلمانان به آن حضرت، به خوبی قابل فهم است. البته این هرگز بدان معنا نیست که علی علیه السلام تسلیم آنان شده باشد و با دیگران همسخن شده و آنان را بر حق بداند، بلکه مخالفتخویش را آشکار کرد و هرگز در این امر کوتاهی نکرد و به یقین اگر موافقان او زیاد میبودند، هرگز کار علی علیه السلام به انزوا نمیکشید و با آن تعداد اندک که موافق او بودند، هرگز به مصلحت نبود تا پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله اقدام به قیام مسلحانه نماید. این روش که همواره سیره امامان معصوم علیهم السلام بوده است، جای بحث گستردهتری دارد که در این مبحث نمیگنجد. |
| سرانجام در سال هشتم هجرى مکه به دست مسلمانان فتح شد و اسلام در جزیرةالعرب گسترش یافت . اهل مکه که در برابر عظمتسپاهیان اسلام شگفتزده شده بودند، چارهاى جز مسلمان شدن نداشتند . (13) در این زمان تعداد مسلمانان از لحاظ کمى به اوج خود رسیده بود، ولى از لحاظ کیفى وضع خوبى نداشت و به غیر از عدهاى که از عمق وجودشان به اسلام ایمان آورده بودند و در برابر فرمان خدا و رسولش مطیع محض بودند، تعداد زیادى از آنان را مىتوان مسلمان مصلحتى دانست .
| |
|
| |
|
| با افزایش تعداد مسلمانان، انصار دیگر تنها گروه مسلمان جزیرةالعرب نبودند، بلکه فقط تعدادى اندک بودند که در میان جمعیت عظیمى از مسلمانان قرار داشتند، اما پیامبر صلى الله علیه و آله همواره از انصار قدردانى مىکردند و آنان را مورد حمایتبىدریغ خویش قرار مىدادند، زیرا آنان در حمایت از پیامبر صلى الله علیه و آله در آن لحظات سخت، از هیچ تلاش و کوششى دریغ نکرده بودند و نیز این افراد عموما اسلام و ایمانشان ریشهدار بود، چون سالها در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله از تعالیم آن حضرت بهرهمند شده بودند . | | == چارهاندیشی انصار == |
| | با توجه به مطالبی که در مباحث گذشته به اثبات رسید، پاسخ این پرسش که چرا انصار در سقیفه اجتماع کردند، به خوبی معلوم میگردد، زیرا این جریانات امور پنهانی نبودهاند که بر دیگران پوشیده باشد، پس مهاجران و انصار همه میدانستند که مدینه آبستن تحولاتی است و به زودی حوادث مهمی رخ خواهد داد، ولی کسی بهطور دقیق نمیدانست چه خواهد شد، زیرا گروههای متعددی برای به دستگیری حکومت تلاش میکردند. |
|
| |
|
| پیامبر صلى الله علیه و آله در اواخر عمر شریفشان سفارشهاى اکیدى درباره انصار مىنمودند، چنانکه در اینباره فرمودند: «انهم کانوا عیبتى التى اویت الیها فاحسنوا الى محسنهم و تجاوزوا عن مسیئهم» ; (14) «انصار موضع اطمینان و سر من بودند که من بدان پناهنده شدم، پس به نیکوکار ایشان نیکى کنید و از بدکارانشان درگذرید .» انصار نیز به این عنایتها و حمایتهایى که پیامبر صلى الله علیه و آله از آنان مىکرد بسیار دلگرم بودند . | | پس این مسئله به راحتی قابل فهم بود که اوضاع پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به گونهای نخواهد بود که جانشینی علی علیه السلام تحقق یابد، تا جایی که حتی عباسبن عبدالمطلب (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله) نیز شک میکند که آیا پس از پیامبر، مردم به جانشینی علی علیه السلام راضی میگردند یا خیر؟ باید توجه داشت که پرسش عباس هرگز از این نیست که چه کسی سزاوار این امر است، چون عباس هیچکس را سزاوارتر از علی نمیدانست و همواره به حضرت علی علیه السلام پیشنهاد بیعت میداد.<ref>انساب الاشراف، ج۲، ص۷۶۷؛ الامامة و السیاسة، ص ۲۱.</ref> و در هیچیک از منابعی که به این مطلب اشاره کردهاند، یافت نشده است که عباس بپرسد چه کسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوار جانشینی است، بلکه پرسش عباس این است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چه میشود؟ آیا امر ولایت در خاندان بنی هاشم مستقر میشود یا خیر؟ |
|
| |
|
| چگونگى ابلاغ وحى درباره جانشینى حضرت على علیه السلام پس از نازل شدن سوره «اذا جاء نصر الله ...» ، (15) سخنانى از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله شنیده شد که خبر از نزدیک بودن وفاتش مىداد; (16) همچنین در حجةالوداع، در بعضى از سخنانش به صراحت و در بعضى دیگر با تلویح، نزدیک بودن وفات خود را اعلان مىنمود . (17) این مطلب به طور طبیعى مىتوانست این سؤال را در اذهان ایجاد کند که پس از پیامبر چه کسى زمام امور مسلمانان را به دست مىگیرد و چه خواهد شد؟ ظاهرا هر حزب و گروهى مایل بود که خلیفه رسول خدا از میان آنان باشد و شاید خود را سزاوارتر نسبتبه این امر مىپنداشتند و به آن مىاندیشیدند .
| | شیخ مفید در اینباره تعبیر لطیفی دارد، وی میگوید عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: {{متن عربی|ان يكن هذا الامر فينا مستقرا بعدك فبشرنا …}}<ref>الارشاد، ج۱، ص۱۸۴.</ref> «اگر این امر پس از شما در میان ما مستقر میشود پس به ما بشارت ده» و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز درجواب فرمودند: «شما بعد از من از مستضعفانید .» پس سخن از این نیست که چه کسی سزاوار این امر است، بلکه سخن آن است که آیا این امر که حق علی علیه السلام است، استقرار پیدا خواهد کرد؟ پس هرگز عباس از واقعه غدیر خم بیخبر نبود، ولی جریاناتی که پس از آن پدید آمد، سبب شد که عباس چنین پرسشی را مطرح کند. |
| اگرچه پیامبر صلى الله علیه و آله درباره لیاقت و جانشینى على علیه السلام در مجالس و محافل مختلف سخن به میان آورد، (18) ولى این سخنان عموما در اجتماعات بسیار محدودى مطرح شده بود، اما در غدیر خم، این وحى الهى بود که به همه توهمات پایان داد و پیامبر صلى الله علیه و آله را مکلف ساخت تا على علیه السلام را به جانشینى منصوب و معرفى کند .
| |
|
| |
|
| پس از نزول وحى، پیامبر اکرم به دنبال یافتن فرصت مناسبى بود تا آن را به مردم ابلاغ کند، اما با توجه به شناخت و بصیرتى که پیامبر صلى الله علیه و آله از جامعه مسلمانان آن زمان داشت، اوضاع را براى ابلاغ این وحى مناسب تشخیص نمىداد و سعى مىکرد تا زمینه را آماده سازد و یا فرصت مناسبترى براى این امر پیش آید تا بتواند وحى الهى را به مردم ابلاغ کند . البته باید به این نکته توجه داشت که وحى الهى، به طور کلى مسئله جانشینى على علیه السلام را مطرح کرده بود و چگونگى ابلاغ آن در اختیار خود پیامبر صلى الله پس مطلبى که در بعضى از روایات (20) ذکر شده مبنى بر تاخیر پیامبر صلى الله علیه و آله در ابلاغ وحى، هرگز به معنى کوتاهى پیامبر صلى الله علیه و آله در ابلاغ وحى نیست; چنانکه شیخ مفید نیز در اینباره مىگوید: «قبلا وحى بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شده بود، ولى وقت ابلاغ آن معین نگردیده بود و پیامبر صلى الله علیه و آله به دنبال یافتن وقت مناسبى براى آن بود، و هنگامى که به غدیر خم رسیدند آیه تبلغ نازل شد .» (21)
| | انصار نیز که سابقه مبارزاتی درخشانی علیه قریش داشتند خوف همین را داشتند که اگر علی علیه السلام جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله نشود، که شواهد و قرائن بسیاری نیز بر آن دلالت داشت، چه میشود؟ بیشترین خوف انصار از این بود که مبادا عدهای از قریش، بخصوص بنی امیه که تلاش فراوانی برای به دستگیری حکومت داشتند، موفق به چنان امری گردند، که در آن صورت انصار وضع خوبی نخواهند داشت، زیرا از انتقام آنها در امان نخواهند ماند. |
|
| |
|
| این مطلب که قبلا بر پیامبر صلى الله علیه و آله وحى نازل شده بود و پیامبر صلى الله علیه و آله ابلاغ آن را به وقت مناسبترى موکول مىکرد، به وضوح از خود آیه تبلیغ، (22) قابل فهم است; زیرا این آیه مىفرماید: «اى رسول! آنچه که بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و سپس تهدید مىکند که «اگر این کار را انجام ندهى رسالتش را انجام ندادهاى .» پس مىبایست قبلا بر آن حضرت مطلبى نازل مىشد، تا در این آیه بفرماید: «آنچه بر تو نازل شده بود را ابلاغ کن» و از تهدیدى که در آیه وجود دارد نیز مىتوان فهمید که پیامبر صلى الله علیه و آله بنا به عللى، ابلاغ آن را به بعد موکول مىنمود . این آیه سپس مىفرماید: «والله یعصمک من الناس» ; و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مىدارد .
| | در نتیجه، انصار باید برای خود چارهای میاندیشیدند و از آنجا که شهر مدینه موطن اصلی آنان بود و مهاجران در واقع به آنها پناهنده شده بودند، بهطور طبیعی آنان برای خود نوعی اولویت در تعیین سرنوشتحکومتبر مدینه میدیدند، به همین خاطر پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله در سقیفه جمع شدند، تا برای آینده خود و مدینه چارهای بیندیشند و هدف اصلی آنان از این اجتماع، چارهاندیشی برای خودشان بود که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چه کنیم و اگر حوادثی اتفاق افتاد چگونه عمل کنیم. |
| با دقت در این آیه، و روش پیامبر صلى الله علیه و آله در ابلاغ وحى، این پرسش مطرح مىگردد که در جامعه اسلامى آن زمان چه مىگذشت و چه جوى در میان مسلمانان حاکم بود که سبب شد تا پیامبر صلى الله علیه و آله ابلاغ وحى را به زمانى دیگر موکول کند؟ اگر به این پرسش به خوبى پاسخ داده شود، مىتواند بسیارى از ابهامات موجود در این زمینه را برطرف سازد و ما را به موقعیت اجتماعى و سیاسى مسلمانان در آن زمان واقف گرداند .
| |
|
| |
|
| اکنون در پاسخ به این پرسش، نکات قابل توجهى از مسائل سیاسى - اجتماعى آن زمان را مورد بررسى قرار مىدهیم:
| | اما از آنجا که شواهد و قراین نشان میداد که جانشینی علی علیه السلام تقریباً منتفی است، در نتیجه، آنها پس از تشکیل جلسه، بهتر دیدند خودشان کسی را برای این کار برگزینند، پس به دنبال سعد بن عباده فرستادند تا در آن جمع حاضر شود و با او بیعت کنند، زیرا حال که قرار است علی علیه السلام نباشد، چه کسی از آنها سزاوارتر برای این کار است. |
|
| |
|
| ==== 1 . وجود تعداد بسیارى تازه مسلمان: ====
| | در تأیید گفتههایمان شواهد چندی وجود دارد که بدین شرح است: |
| اگرچه تعداد مسلمانان در اواخر دوران رسالتبه اوج خود رسیده بود، ولى بیشتر این تعداد را تازه مسلمانان تشکیل مىدادند که البته باید گفت: کم نبودند کسانى که از ایمانى مستحکم و استوار برخوردار بودند، ولى این تعداد در برابر جمعیت عظیم مسلمانان چندان زیاد نبودند، و بیشتر این تازه مسلمانان، از ایمان عمیق و ریشهدارى بهرهمند نبودند . (23) چون عدهاى به خاطر منافعى که مسلمان شدن برایشان داشت، اسلام را پذیرفتند و عدهاى دیگر، چون در اقلیت قرار گرفته بودند، به ناچار اسلام اختیار کردند و بعضى دیگر نیز که تا آخرین حد ممکن، در برابر اسلام ایستادگى کرده بودند و دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، شیوه دیگرى را برگزیدند که از آن جمله، مىتوان از ابوسفیان و اطرافیانشان که جزو طلقا در فتح مکه بودند، نام برد . بدیهى است ابلاغ چنان امر عظیمى در میان این جمعیت، مشکلاتى را به همراه خواهد داشت .
| |
|
| |
|
| ==== 2 . وجود منافقان در میان مسلمانان ====
| | ۱. انصار درباره خلافت علی علیه السلام هیچ حرفی نداشتند و کاملاً بدان راضی بودند، چنانکه طبری<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۲.</ref> و ابن اثیر<ref>الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۰.</ref> نقل کردهاند: «تمام انصار یا بعضی از آنها گفتند: ما به غیر از علی با هیچکس بیعت نمیکنیم» این سخنان را انصار در سقیفه و در حضور ابوبکر و عمر گفته بودند. همچنین یعقوبی در اینباره گفته است: {{متن عربی|و كان المهاجرون والانصار لا يشكون في علي عليه السلام}}<ref>۱تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴.</ref> و در جایی دیگر نقل کرده است که «وقتی عبدالرحمان بن عوف خطاب به انصار گفت: در میان شما افرادی مثل ابوبکر و عمر و علی علیه السلام نیست، یکی از انصار گفت: ما فضل این افراد را انکار نمیکنیم زیرا در میان آنان شخصی است که اگر این امر را طلب کند، احدی در او نزاع نمیکند، یعنی علی بن ابیطالب .»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.</ref> |
| یکى از بزرگترین مشکلات پیامبر صلى الله علیه و آله در طى سالهاى رسالتش، وجود منافقان در میان مسلمانان بود . این گروه که در ظاهر مسلمان بوده، ولى در باطن هیچ اعتقادى به اسلام نداشتند، در فرصتهاى مناسب، ضربه خویش را به اسلام وارد مىساختند و سبب گمراهى دیگران نیز مىشدند .
| |
| قرآن کریم، در سورههاى متعددى، همچون بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، عنکبوت، توبه، احزاب، فتح، حدید، حشر و منافقون به این مسئله پرداخته است و با شدیدترین عبارات از آنان سخن گفته است . در مجموع 37 مرتبه فقط از ریشه کلمه نفاق در قرآن استفاده شده است .
| |
|
| |
|
| این افراد که در جنگ احد، یک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند، به سرکردگى عبدالله بن ابى از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شان این افراد نازل شده است . (24) اکنون جا دارد که این مسئله را مطرح کنیم که در زمانى که اسلام طرفداران چندانى نداشت و از اقتدار چندانى نیز بهرهمند نبود و انگیزه چندانى نیز براى پنهان کردن اعتقادات نبود، این گروه ، یک سوم مسلمانان راتشکیل مىدادند، حال معلوم است که در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگیر شدنش، این تعداد به چه میزان زیادى مىتوانست افزایش یابد .
| | پس انصار از واقعه غدیر خم بیخبر نبودند و هیچ حرفی درباره علی علیه السلام نداشتند و هرگز تشکیل شورای سقیفه برای کنار گذاشتن علی علیه السلام نبود، ولی آنان به وضوح میدیدند که افرادی برای به دست آوردن خلافتسخت در تلاشند و به آب و آتش میزنند. از طرفی دیگر چنین تلاشها و زد و بندها و معاملات سیاسی را از علی علیه السلام مشاهده نمیکردند. در نتیجه برایشان واضح بود که علی علیه السلام با این اوضاع و احوال به خلافت نخواهد رسید یا بهتر بگوییم عدهای نخواهند گذاشت که علی علیه السلام به خلافتبرسد. پس انصار میبایستبرای خود چارهای میاندیشیدند و به اصطلاح، گلیم خود را از آب بیرون میکشیدند. |
|
| |
|
| پیامبراکرم صلى الله علیه و آله همواره با این گروه مشکل داشت، اینان به یقین در حجةالوداع نیز همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بودند و از لحاظ فکرى نیز معلوم بود که این افراد هرگز راضى به جانشینى على نخواهند شد و به توطئه مىپردازند و جامعه اسلامى را به هرج و مرج مىکشانند و به این سبب، اصل اسلام و قرآن به خطر مىافتد، پس جا دارد که پیامبر صلى الله علیه و آله از این امر نگران و خائف باشد .
| | ۲ . پیشنهاد این مطلب از جانب انصار که «از ما امیری و از شما امیری» خطاب به مهاجران حاضر در سقیفه، نمونه بسیار بارزی است که انصار میخواستند به نوعی در حکومتشریک باشند و با این کار، از خطر انتقام قریش در امان باشند. |
|
| |
|
| اصل وجود منافقان، تا آخرین لحظات حیات پیامبر صلى الله علیه و آله، امرى غیرقابل انکار است، حتى عمر پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله، وفات یافتن پیامبر صلى الله علیه و آله را انکار مىکرد، مىگفت: «گروهى از منافقان گمان مىکنند که پیامبر صلى الله علیه و آله مرده است .» (25) همچنین بعضى از نقلهاى تاریخى، کسانى را که نسبتبه امیر بودن اسامه به خاطر جوان بودنش اعتراض مىکردند، «گروهى منافق» ذکر کردهاند . (26)این جماعت، در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله از خطرناکترین دشمنان آن حضرت به شمار مىآمدند، اما معلوم نشد که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله و جانشینى خلفاى سهگانه، چگونه این گروه به یکباره محو شدند و دیگر مشکلى براى حاکمان به شمار نمىآمدند! آیا این جماعت پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله همگى برگشته و یکباره مسلمان شده بودند؟! یا اینکه با آنان مصالحه شده بود؟! و یا اینکه کسانى بر سر کار آمده بودند که دیگر مشکلى با آنان نداشتند؟!
| | ۳ . سخنان انصار در سقیفه بیانکننده منظور آنهاست. روایتی از قاسم بن محمد بن ابیبکر نقل شده است که به خوبی منظور انصار از این اجتماع را نشان میدهد، و آن چنین است: {{متن عربی|. . و لكنا نخاف ان يليه اقوام قتلنا ابائهم و اخوتهم}}؛<ref>الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۲؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۷۶۲؛ السقیفة و فدک، ص۴۹.</ref> لکن خوف ما از آن است که پس از آن، کسانی بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به قتل رساندیم .» همچنین دینوری و جوهری نقل کردهاند که انصار گفتند: «لکن ما ترس فردا را داریم و میترسیم کسانی که نه از ما هستند و نه از شما، بر این امر غلبه پیدا کنند .»<ref>الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۲.</ref> |
|
| |
|
| ===== 3 . کینه توزى بعضى نسبت به على علیه السلام =====
| | از این سخنان به خوبی میتوان فهمید که انصار به وضوح دریافته بودند که عدهای برای به دست آوردن حکومت در تلاشند که سالیان متمادی در حال جنگ و ستیز با اسلام بودند و آنها همان کسانی بودند که انصار، در جنگها، پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندند، و اگر آنان زمام امور را در دست گیرند، انصار از انتقام آنها در امان نخواهند بود. آن گروه جز بنیامیه و طرفدارانشان نبودند. |
| یکى از خصلتهاى بارز عرب کینهتوزى است . (27) با توجه به سابقه على علیه السلام در جنگهاى متعدد، و افرادى که در آن جنگها به دست على علیه السلام کشته شده بودند، و در این زمان، اقوام همان افراد، جزو جمعیت عظیم مسلمانان بودند، بدیهى است که این افراد کینهاى دیرینه از على علیه السلام در دل خود داشته باشند و هرگز راضى به جانشینى او نباشند .
| |
| تصور اینکه این افراد دیگر مسلمانان شده بودند و گذشتهها را فراموش کرده بودند، ناشى از عدم شناختخوى عربى، بخصوص عرب آن زمان است . به عنوان نمونه: وقتى سوره منافقون نازل شده بود و عبدالله بن ابى (رئیس منافقان) رسوا گشت، پسر عبدالله بن ابى از پیامبر خواست تا خودش، پدرش را به هلاکتبرساند . وى گفت: نمىخواهم دیگرى او را به قتل برساند، تا من کینه او را در دل بگیرم . (28)
| |
|
| |
|
| در صدر اسلام، نمونههاى بسیارى در اینباره مىتوان یافت، ولى کافى است در همین یک نمونه، تامل شود تا معلوم گردد چگونه یک فرد حاضر است تا با دستخویش پدرش را به قتل برساند، ولى حاضر نیست دیگران این کار را انجام دهند، تا مبادا کینه دیگران را در دل بگیرد . پس با این مطلب مىتوان فهمید که چرا عدهاى، کینه على علیه السلام را در دل داشتند .
| | پس اگرچه انصار از شخص ابوبکر چندان ترسی نداشتند،<ref>الامامة و السیاسة، ص۲۳؛ السقیفة و فدک، ص۵۷.</ref> ولی بزرگان و آگاهان انصار، همچون حباب بن منذر، به خوبی میدیدند که اگر امروز افرادی مثل ابوبکر بر سر کار آیند، پس از آنها کسانی بر سر کار میآیند که به یقین با انصار سر سازش ندارند و راه دشمنی و انتقام را در پیش میگیرند. این آیندهنگری حباب بن منذر جدا ستودنی است، زیرا همانگونه که پیشبینی نموده بود واقع شد و طولی نکشید که فرزندان طلقا بر سر کار آمدند و بر سر اسلام و مسلمین و اهلبیت پیامبر صلی الله علیه و آله همان آوردند که فقط یکی از نمونههایش قتلعام فجیع کربلاست. |
|
| |
|
| ==== 4 . وجود تفکرات جاهلى مبنى بر جوان بودن على علیه السلام ====
| | ۴ . اصل اجتماع انصار در سقیفه مخفیانه بود؛ یعنی بدون اطلاع دیگران اقدام به این کار کردند. حال اگر آنان قصد تعیین خلیفهای برای همه مسلمانان داشتند، جلسهای چنین خصوصی، شایسته آن نبود. اگر چه پس از تشکیل جلسه، به این نتیجه رسیدند که خلیفهای تعیین کنند، ولی خودشان میدانستند که چنین امری مقبول همه مسلمانان نخواهد بود، ولذا در روایت ابومخنف ذکر شده است<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸ و ۲۱۹.</ref> که انصار گفتند: اگر مهاجران قریش نپذیرند چه بگوییم؟ اینها همه نشانگر آن است که قصد اولیه آنان برای اجتماع در سقیفه، چارهجویی برای خود بود و در آنجا تصمیم به تعیین خلیفهای برای خود گرفتند. |
| عدهاى به خاطر طرز تفکر جاهلى، هرگز حاضر به اطاعت از یک جوان کم سن و سال نبودند و حتى صرف امارت یک جوان را براى خود ننگ مىدانستند . به عنوان نمونه، ابن عباس مىگوید: در زمان خلافت عمر، روزى با عمر مىرفتم، او به من رو کرد و گفت: «او (على) از همه مردم نسبتبه این امر سزاوارتر بود، اما ما از دو چیز مىترسیدیم: یکى اینکه او «کم سن بود» و دیگر اینکه به فرزندان عبدالمطلب علاقهمند بود .» (29)
| |
|
| |
|
| نمونه دیگر: پس از کشاندن على علیه السلام به مسجد براى بیعتبا ابوبکر، ابوعبیده وقتى دید على علیه السلام هرگز حاضر نیست تا با ابوبکر بیعت کند، رو به على علیه السلام کرد و گفت: «تو "کم سن" هستى و اینان مشایخ قوم تو هستند و تو، همانند آنان شناخت و تجربه ندارى، پس با ابوبکر بیعت کن و اگر عمرت باقى باشد، به خاطر فضل و دین و علم و فهم و سابقه قرابتت، سزاوار این امر هستى .» (30) پس اگرچه على را شایسته این امر، و یا حتى سزاوارتر از همه مىدانستند، ولى نمىتوانستند قبول کنند که یک جوان بر آنها امیر باشد .
| | ۵ . انصار پس از سخنان ابوبکر و وعده ابوبکر مبنی بر وزارت انصار، و اینکه ابوبکر قول داد که کاری را بدون مشورت انصار انجام ندهد،<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۰؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۲.</ref> دچار اختلاف شدند، بعضی مثل حباب بن منذر و سعد بن عباده به کلام ابوبکر اعتماد نداشتند و گفته بودند که به سخنان او گوش ندهید، ولی بعضی دیگر مثل بشیر بن سعد که پسر عموی سعد بن عباده بود و نسبتبه سعد حسادت میکرد، متمایل به ابوبکر شد و اولین کسی بود که با ابوبکر بیعت کرد.<ref>همان.</ref> پس از آن، اختلاف دیگری که ریشه در رقابت اوس و خزرج داشت پیش آمد و سبب شد که اوسیان اقدام به بیعتبا ابوبکر کنند<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱.</ref> و اتفاق افتاد آنچه که اتفاق افتاد. |
| این موضوع را در لشکر اسامة بن زید، هم مىتوان دید: وقتى که پیامبر صلى الله علیه و آله اسامه جوان را به سرپرستى سپاهى برگزید که مشایخ قوم نیز در آن بودند، عدهاى نسبتبه این انتخاب پیامبر صلى الله علیه و آله اعتراض کردند . وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله از این اعتراض باخبر شد، غضبناک شد و بر منبر رفت و فرمود: شما قبلا درباره پدرش نیز اعتراض کرده بودید، در حالى که هم او و هم پدرش لیاقت امارت داشته و دارند . (31)
| |
|
| |
|
| البته از جهتى مىتوان ریشه این امر را در حسادت دانست، چون این عده، وقتى مىدیدند یک جوان، مانند على علیه السلام این همه لیاقت و شایستگى دارد و نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله از محبوبیتبسیارى برخوردار است، و همین فرد، پس از رسول خدا امیر آنان خواهد بود، به شدت نسبتبه آن حضرت حسادت مىورزیدند .
| | در اینباره، کلامی از شیخ مفید نقل میکنیم که بسیار متین است، وی گفته است: «آنچه که برای ابوبکر اتفاق افتاد به این دلیل بود که انصار در بین خود اختلاف داشتند و طلقا و مؤلفة قلوبهم نمیخواستند این امر به تأخیر بیفتد تا مبادا بنیهاشم فراغتیابند و این امر در جایش قرار گیرد، پس چون ابوبکر در آن مکان حاضر بود با او بیعت کردند.»<ref>الارشاد، ج۱، ص۱۸۹. «واتفق لابی بکر ما اتفق، لاختلاف الانصار فیما بینهم و کراهة الطلقا و المؤلفة قلوبهم من تأخر الامر حتی یفرغ بنوهاشم، فیستقر الامر مقره، فبایعوا ابابکر لحضوره المکان.»</ref> |
|
| |
|
| ==== 5 . نداشتن انقیاد کامل گروهى از مسلمانان در برابر دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله ====
| | از مجموع مسائلی که مطرح شد، چنین استنباط میشود که پیشبینی انصار درباره آینده و دغدغه آنان برای آینده کاملاً بجا و حساب شده بود، اما اصل اجتماعشان قبل از فراغت از تجهیز و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله کاری نادرستبوده و نشانگر شتابزدگی و بیبرنامگی آنان بوده است و حتی زمینه را برای دیگران فراهم کرد تا نظرات خود را بر آنان تحمیل کنند. |
| در میان مسلمانان افرادى بودند که اطاعت آنان از پیامبر صلى الله علیه و آله مشروط بود; یعنى تا زمانى که اطاعت از پیامبر صلى الله علیه و آله ضررى برایشان نداشت، حرفى نداشتند، ولى اگر پیامبر صلى الله علیه و آله دستورى مىداد که باب میل آنان نمىبود و یا آنان با عقل قاصر خود، قادر به درک آن نمىبودند، اقدام به مخالفت آشکار یا پنهان مىنمودند . نمونه آن، مخالفت عدهاى از مسلمانان در انجام بعضى از مراسم حجةالوداع است: پیامبر صلى الله علیه و آله در حین مراسم حج فرمودند: هرکس با خودش قربانى ندارد حجش را به عمره تبدیل کند و آنانکه قربانى همراه دارند بر احرام خویش باقى باشند . عدهاى اطاعت نمودند و عدهاى دیگر مخالفت کردند، (32) که یکى از آن مخالفان، شخص عمر بود . (33)
| |
|
| |
|
| از دیگر شواهد این مطلب مىتوان به اعتراض عمر در صلح حدیبیه اشاره کرد . (34) نمونه دیگر، اعتراض عدهاى از مسلمانان به انتخاب اسامه، به فرماندهى سپاه بود، (35) که نه تنها به آن اعتراض کردند، بلکه از همراهى با سپاه نیز امتناع مىکردند; یعنى با اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله دستور اکید مىدادند که مهاجران و انصار باید به همراه لشکر اسامه از مدینه خارج شوند، با این وجود، افرادى از همین به اصطلاح سران مهاجر از این امر سرپیچى مىکردند و به بهانههایى، لشکر اسامه را همراهى نمىکردند، (36) تا آنجا که دیگر پیامبر لعنت کردند کسانى را که از این امر تخلف نمایند و لشکر اسامه را همراهى نکنند . (37)
| | البته این احتمال نیز میرود که از قبل، بر روی انصار تبلیغ شده بود و آنان را بیش از حد از بنیامیه ترسانده بودند. در حالی که اگر آنان صبر میکردند یا در همان سقیفه بر حمایت از علی علیه السلام پافشاری میکردند، به یقین گروههای دیگر، موفق نمیشدند به راحتی حکومت را از دست علی علیه السلام بگیرند، زیرا جایگاه انصار در این امر بسیار ممتاز بود. |
|
| |
|
| نمونه دیگر آن، در آخرین لحظات حیات رسول گرامى اسلام اتفاق افتاد و آن ماجراى کتابتبود: (38) پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: وسایل کتابتبیاورید تا مطلبى را مکتوب کنم که هرگز پس از آن، گمراه نگردید، ولى عمر گفت: «پیامبر هذیان مىگوید!» برخى از همین روایات مىگوید: بعضى از حاضران در آن مجلس مىگفتند: کلام همان است که رسول خدا فرمود، و بعضى دیگر مىگفتند: حرف، حرف عمر است . (39) که این امر نشانگر آن است که عمر و عدهاى، از فرمان رسول خدا تمرد نمودند و حتى بر پیامبرى که قرآن به صراحت مىگوید: «و ما ینطق عن الهوى» (40) تهمت هذیان زدند!
| | شاهد این ادعا، اصل حضور ابوبکر و عمر در جمع انصار است؛ حال اگر انصار نقش تعیینکنندهای نداشتند، پس ابوبکر و عمر شتابان خود را به جمع آنان نمیرساندند و امر خویش را از آنجا بنا نمینهادند. |
| با توجه به مطالب گذشته، در مجموع مىتوان فهمید که چرا پیامبر صلى الله علیه و آله ابلاغ وحى را به فرصتى دیگر موکول مىنمود! زیرا با توجه به شناخت دقیقى که پیامبر صلى الله علیه و آله از اوضاع و احوال مسلمانان داشتند، احتمال «تمرد آشکار» مىدادند; یعنى مىدانستند که اگر على علیه السلام را به جانشینى خود معرفى کنند، عدهاى «به طور علنى» در مقابل پیامبر صلى الله علیه و آله مىایستند و هرگز به این امر راضى نمىشوند; ولى وحى الهى در قسمت آخر آیه تبلیغ به پیامبر صلى الله علیه و آله اطمینان داد که: «خداوند تو را از مردم مصون نگاه مىدارد» ; یعنى تو را از شر مردم، و مخالفت علنى مردم محافظت مىنماید .
| |
| مؤید این مطالب روایتى است که در تفسیر عیاشى از جابربن عبدالله و ابن عباس نقل شده است: «... فتخوف رسول الله صلى الله علیه و آله ان یقولوا: حامى ابن عمه و ان تطغوا فى ذلک علیه» (41) یعنى: «پیامبر خوف این داشتند که مردم بگویند: از پسر عمویش پشتیبانى کرد و بدین خاطر بر پیامبر صلى الله علیه و آله طغیان کنند .» البته در بعضى از نسخ (42) به جاى حامى «جاءنا» یا «خابى» و به جاى «تطغوا» ، «یطعنوا» دارد، که در این صورت، خوف پیامبر صلى الله علیه و آله را به خاطر طعنههاى مردم ذکر مىکند، که اگر این هم باشد، دلالتبر مطالب گذشته ما دارد، ولى بعید به نظر مىرسد که پیامبر صلى الله علیه و آله فقط به خاطر طعن مردم، ابلاغ وحى الهى را به وقتى دیگر موکول کند و ظاهرا، عبارت «تطغوا» صحیحتر است; یعنى پیامبر صلى الله علیه و آله خوف طغیان و سرپیچى علنى داشتند .
| |
|
| |
|
| با این تقریرى که نمودیم، این اشکال نیز جواب داده مىشود که اگر منظور آیه درباره ولایت على علیه السلام است و خداوند به پیامبرش وعده امان از شر مردم را داده است، پس چرا على علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله به خلافت نرسید؟ مگر مىشود وعده الهى عملى نگردد؟! (43)
| | مسئله سقیفه از اهمیت ویژهای برخوردار است و از زوایای دیگری قابل بررسی است که این مقاله را گنجایش آن نیست و امیدواریم دیگر اندیشمندان به بررسی زوایای دیگر این واقعه مهم بپردازند و جامعه علمی و دینی را از آن بهرهمند سازند. |
|
| |
|
| پاسخ آن، همان است که وحى الهى وعده کرده بود که پیامبر صلى الله علیه و آله را از طغیان و مخالفت علنى مردم در امان نگه دارد و همین امر نیز واقع شد، همانگونه که روایات غدیرخم بر آن شهادت مىدهند .
| | == منبع == |
| علاوه، این آیه مىفرماید: «والله یعصمک من الناس» ; خداوند تو (پیامبر) را از مردم مصون نگه مىدارد، که منظور همان است که پیش از این گفته شد; یعنى خداوند پیامبرش را از مخالفت علنى مردم در امان نگه مىدارد و نفرموده است «والله یعصمه من الناس» ; یعنى نفرموده که (على) را از مردم مصون نگاه مىدارد، تا این کلام را وعدهاى الهى براى به خلافت رسیدن ظاهرى على علیه السلام بدانیم .
| | مجله علمی و تخصصی معرفت، سال۱۳۸۳، شماره۷۷. |
| تلاشهاى پنهان و آشکار پس از غدیرخم به منظور کنار گذاشتن اهلبیت علیهم السلام
| |
| واقعه غدیر خم، تکلیف مسلمانان و جامعه اسلامى را به روشنى مشخص کرده بود; آنان که مطیع اوامر خدا و رسولش بودند، از جان و دل آن را پذیرفتند و آنانکه در باطن با این امر مخالف بودند، در آن فرصت، توان مخالفت و طغیان نداشتند و در ظاهر، همگى این امر را پذیرفتند و جانشینى على علیه السلام را به او تبریک گفتند . در اینباره جمله معروف ابوبکر و عمر «بخ بخ لک یابن ابىطالب» (44) نمونهاى از این پذیرش عمومى است .
| |
|
| |
|
| اما آنانکه با جانشینى على علیه السلام مخالف و در آرزوى به دستگیرى حکومتبودند، اگرچه در ظاهر آن را پذیرفتند، ولى در باطن سخت ناراحتبودند و اقدام به کارهاى مخفیانه و زیرزمینى مىنمودند، تا على علیه السلام را کنار زده و خود زمام امور را به دست گیرند . شواهد بسیارى بر این مطلب دلالت دارد که در اینجا به نمونههایى از آن اشاه مىکنیم:
| | == پانویس == |
| اول: شواهد عمومى
| | {{پانویس}} |
| پیامبر صلى الله علیه و آله پس از واقعه غدیرخم، مکرر جانشینى على علیه السلام و فضایل او را گوشزد مىنمود و همواره درباره اهلبیتسفارش مىکرد و در سخنانش مردم را از خطرات احتمالى پس از خود آگاه مىکرد و با آنان اتمام حجت مىنمود . یکى از نمونههاى بارز این مورد، حدیثى است که بیشتر کتب تاریخى و روایى شیعه و سنى آن را نقل کردهاند، که پیامبر صلى الله علیه و آله در اواخر حیات خود فرمودند: «اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم» ; (45) «فتنهها، همچون پارههاى شب ظلمانى پى در پى در مىرسند .» بسیارى از این روایات مىگویند: پیامبر صلى الله علیه و آله این جمله را در آن شبهاى آخر، که براى استغفار اهل بقیع رفته بودند، فرمودهاند .
| |
| به راستى چه اتفاقى در درون جامعه اسلامى افتاده بود و چه امرى در حال شکلگیرى بود که چنین سخنان جگرسوزى از پیامبر شنیده مىشد؟ آن هم در آخرین لحظات عمر شریفشان و پس از آن همه رنجها و کوششهاى طاقتفرسا که براى هدایت مردم و تشکیل جامعهاى بر اساس قوانین پاک الهى انجام داده بودند . با شنیدن این جملات از پیامبر صلى الله علیه و آله در آن لحظات آخر، حزن و اندوه، وجود یک مسلمان را فرا مىگیرد و آهى سرد از نهادش برمىخیزد که چرا نگذاشتند پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله پس از آن همه رنجها، لااقل با اطمینان خاطر از امتخویش به سوى پروردگارش رهسپار شود؟
| |
| این سخنان از پیامبر اکرم، به صراحتبیانکننده فعالیتهاى زیرزمینى عدهاى براى انحراف جامعه اسلامى از مسیر اصلىاش مىباشد و خبر از فتنههایى پى در پى مىدهد که در میان مسلمانان، در حال واقع شدن بود . پس جا دارد این پرسش مطرح گردد که فتنهگران چه کسانى بودند و چه هدفهایى در سر داشتند؟ در اینجا، بنا داریم تا با استناد به متون تاریخى و روایى، این فتنهگرها را معرفى نماییم .
| |
| دوم . تلاشهاى بنىامیه و همفکران آنها
| |
| فرزندان امیه، همواره خود را در ریاستبر عرب، سزاوارتر از همه، مىدانستند و در این باره، پیوسته با فرزندان هاشم در نزاع بودهاند و به همین خاطر پس از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله به شدت با او مقابله مىکردند و تا جایى که مىتوانستند علیه پیامبر اکرم توطئه نموده و جنگ به راه مىانداختند . اما سرانجام با ذلت و خوارى تن به شکست داده و مجبور به پذیرش اسلام شدند، ولى هرگز از خیال ریاستبر عرب بیرون نیامده بودند .
| |
| این گروه به خوبى مىدانستند تا زمانى که پیامبر صلى الله علیه و آله زنده است جایى براى تحقق آمال و آرزوهایشان وجود نخواهد داشت، پس معلوم بود که آنان در فکر پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله بودند . اما از آنجا که از جهت اسلامى، هیچ اعتبارى در میان مسلمان نداشتند، مىدانستند که به دستگیرى حکومت، بلافاصله پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله کارى نشدنى است . در نتیجه، آنان مىبایستبرنامهاى درازمدت، براى به دستگیرى حکومت تنظیم مىکردند و تاریخ گواه آن است که چنین نیز کردند . این مطلب یک ادعاى صرف نیست و شواهد بسیارى بر آن دلالت دارد که بدین شرح است:
| |
| 1 . دینورى (46) و جوهرى (47) نقل کردهاند: در حالى که عدهاى در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده بودند، «بنى امیه گرد عثمان بن عفان جمع شده بودند و بر خلافت او اتفاق داشتند .» (48) این خود شاهد بزرگى استبر اینکه بنى امیه در فکر به دست آوردن حکومتبودند و عثمان را که تقریبا از چهرههاى مثبتبنىامیه بود و بر خلاف دیگر افراد بنىامیه، از سابقه سویى برخوردار نبود، علم کردند، زیرا او را درآن شرایط، بهترین فرد براى این امر مىدانستند . اگرچه به نظر ما، این امر در آن زمان، چندان جدى نبود و بیشتر مىتوان آن را یک مانور سیاسى دانست که زمینه را براى آنان آماده مىکرد . شاهد این مطلب آن است که عمر پس از دیدن این صحنه، یعنى اجتماع بنىامیه در گرد عثمان، به آنان رو کرد و گفت: چرا چنین کردید، بیایید و با ابوبکر بیعت کنید! در این جمع، نخست عثمان برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و سپس بنىامیه همگى با ابوبکر بیعت کردند . (49)
| |
| 2 . جوهرى روایت کرده است: «هنگامى که با عثمان بیعتشد، ابوسفیان گفت: این امر (حکومت) در قبیله تیم قرار گرفته بود، اما تیم را چه به این امر، سپس به قبیله عدى منتقل شد پس چه دورتر و دورتر گشت، سپس به جایگاهش بازگشت و در مکانش مستقر شد، پس آن را محکم بگیرید!» (50) این روایت آنچنان گویاست که دیگر احتیاج به توضیح ندارد .
| |
| در اینجا این پرسش مطرح مىگردد که اگر چنین است، پس چرا ابوسفیان در ابتدا با ابوبکر بیعت نکرد و به سوى على علیه السلام رفت و اعلان آمادگى نمود که اگر على علیه السلام بخواهد، علیه ابوبکر مدینه را پر از لشکر نماید؟ (51)
| |
| در پاسخ مىگوییم: بعضى این مطلب را به تعصبات قبیلهاى منسوب کرده و گفتهاند ابوسفیان به خاطر تعصبات قبیلهاى، اقدام به چنین کارى نموده بود (52) که در بدو امر این مطلب موجه مىنماید، ولى به نظر مىرسد علت این امر چیز دیگرى بوده است و آن اینکه ابوسفیان یکى از چهرههاى تیزهوش و زیرک بنىامیه بود، و به یقین از این کار اهداف بلندترى را دنبال مىکرد .
| |
| به احتمال قوى منظور وى از این کار، دستیابى به چند چیز بود، یکى اینکه با مخالفتخویش در امر بیعتبا ابوبکر، خواستار امتیازاتى از آنان بود و دیگر اینکه اگر موفق مىشد على علیه السلام را به جنگ مسلحانه با ابوبکر بکشاند، برنده این درگیرى بنىامیه و شخص ابوسفیان بود، زیرا وى مىخواست آن دو گروه را به جان هم بیندازد و هر دو را تضعیف کند و جایگاه بنىامیه را مستحکم نماید و یا لااقل به خاطر مخالفتش با ابوبکر مىتوانست او را مجبور به دادن امتیازاتى کند، و به واقع، در این امر نیز موفق شده بود، چون هم از جهت مالى سود برد، زیرا بنا به روایتى، پس از بازگشت ابوسفیان از سفر جمعآورى زکوات، ابوبکر به پیشنهاد عمر و به منظور پیشگیرى از شرارت او، همه آن اموال را به او داد و او نیز از این کار راضى شد . (53) علاوه بر این موفق شده بود وعده امارت را براى پسرش معاویه، به دست آورد . (54)
| |
| با این توضیح، خوب مىتوان فهمید که چرا على علیه السلام با پیشنهاد ابوسفیان مخالفت کرد و در واقع او را از خود طرد نمود و فرمود: «به خدا قسم تو از این کار منظورى جز فتنه ندارى و همواره بدخواه اسلام بودهاى، ما احتیاج به خیرخواهى تو نداریم .» (55) از مضمون سخنان على علیه السلام مىتوان فهمید که منظور ابوسفیان، به راه انداختن توطئهاى دیگر بوده و مسئله تعصب قبیلهاى نبوده است .
| |
| از بیشتر روایاتى که در اینباره ذکر شده، فهمیده مىشود که در میان بنىامیه، فقط شخص ابوسفیان، مخالف بیعتبا ابوبکر بوده و حتى به جمع بنىامیه در مسجد رفته بود و آنها را به قیام علیه ابوبکر دعوت کرده بود، ولى هیچیک از آنان به او جواب مثبت ندادند . (56)
| |
| از این ماجرا مىتوان فهمید که این مخالفت و دعوت به قیام، یک ظاهرسازى بیش نبوده است، زیرا اطاعتبنىامیه از ابوسفیان و موقعیتبارز او در میان آنان، غیرقابل انکار است و ممکن نبود بنىامیه، روى ابوسفیان را بر زمین بگذارند و به او جواب منفى بدهند . این امر را مىتوان از کلمات ابوسفیان خطاب به على علیه السلام فهمید; زیرا وى در آن سخنان، با پشت گرمى بسیارى سخن از پر کردن مدینه از لشکر مىکرد، (57) و از نوع پاسخ على علیه السلام، به وى، مىتوان جدى بودن ابوسفیان در این ادعا را استنباط کرد .
| |
| پس مىتوان نتیجه گرفت، بنىامیه مىدانستند بلافاصله پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله، زمینه آنقدر آماده نیست که آنان بتوانند بر سر کار آیند، پس هدفشان از آن سرو صداها، آماده کردن زمینه و برداشتن گام اول براى رسیدن به حکومتبوده است، و در واقع، با خلافت ابوبکر - به عنوان پلى براى انتقال قدرت از بنىهاشم به بنىامیه - کاملا موافق بودند و حتى با آنان همکارى مىکردند . اگرچه اثبات این همکارى، با توجه به تحریفهاى تاریخى بسیار مشکل است، ولى بعضى از قرائن بر این مطلب دلالت دارد; مانند اینکه در روز وفات پیامبر صلى الله علیه و آله، عمر با قاطعیت فوت پیامبر صلى الله علیه و آله را انکار مىکرد تا وقتى که ابوبکر رسید و عمر با شنیدن آیهاى از قرآن از زبان ابوبکر، خبر وفات پیامبر صلى الله علیه و آله را پذیرفت . (58) مشخص بود که هدف عمر، کنترل اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود . اما جالب آن است که عمر، تنها فرد منکر رحلت پیامبر نبود، بلکه عثمان نیز مدعى شده بود که پیامبر صلى الله علیه و آله نمرده است و مانند عیسى بن مریم به آسمان رفته است . (59) این هماهنگىها نشانگر احتمال توافقهاى پنهانى میان آنان است .
| |
| خلاصه آنکه، تلاش بنىامیه براى به دستگیرى حکومت پس از پیامبر صلى الله علیه و آله، امرى مسلم است و این امر، براى افراد آگاه آن زمان، همانند انصار به خوبى آشکار بود، چنانکه حباب بن منذر در سقیفه خطاب به ابوبکر گفته بود: ما درباره شما چندان حرف نداریم، ولى از این مىترسیم که پس از آن، کسانى بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندیم . (60) باید گفت: حقا، که او چه خوب فهمیده بود و چه درست پیشبینى نموده بود .
| |
| البته غیر از بنىامیه، بنىزهره نیز براى به دستگیرى حکومت تلاش مىکردند و آنها نیز بر سعد و عبدالرحمان بن عوف اتفاق داشتند . (61) همچنین در یک روایتى، از مغیرةبن شعبه به عنوان کسى که محرک ابوبکر و عمر براى رفتن به سقیفه بوده، یاد شده است . (62)
| |
| سوم . تلاش عدهاى از مهاجران
| |
| عدهاى بیش از همه و آشکارتر از همه، براى دستیابى به حکومت تلاش مىکردند، اینان، ابوبکر، عمر و ابوعبیده بودند که تلاشهاى وسیعى را براى کنار زدن على علیه السلام و در دست گرفتن اوضاع انجام مىدادند; بر این مطلب شواهد بسیارى دلالت دارد که ما به نمونههایى از آن اشاره مىنماییم:
| |
| 1 . عمر در خطبهاش درباره سقیفه مىگوید: «واجتمع المهاجرون الى ابىبکر» ; مهاجران درباره ابوبکر متفق بودند . وى سپس مىگوید: «به ابوبکر گفتم بیا به سوى انصار که در سقیفه جمع شدهاند برویم .» با دقت در این عبارات، مىتوان از میزان تلاش این عده مطلع شد، زیرا توافق مهاجران بر ابوبکر، اگر یک ادعاى صرف نباشد، نیازمند مذاکرات بسیار و رایزنىهاى فراوان است و نمىشود یکباره، پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله، همه مهاجران بر ابوبکر اتفاق کنند، زیرا قبل از سقیفه هیچ جلسهاى تشکیل نشده بود، تا آنان نظر همه مهاجران را جویا شوند و بفهمند که آنان چه نظرى دارند، پس مىبایست این افراد، قبل از فوت رسول خدا، به تلاش وسیعى دست مىزدند و با یکایک مهاجران به توافق قبلى مىرسیدند .
| |
| 2 . در بسیارى از کتب تاریخى و روایى ذکر شده است که این عده از مهاجران، مامور بودند تا تحت فرماندهى اسامةبن زید، از مدینه خارج شوند . در تعدادى از این روایت تصریح به اسم ابوبکر و عمر و ابوعبیده و ... شده است، مانند روایتى که در الطبقات الکبرى ذکر شده است که مىگوید: «فلم یبق احد من وجوه المهاجرین الاولین و الانصار الا انتدب فى تلک الغزوه و فیهم ابوبکر الصدیق و عمربن الخطاب و ابوعبیدة بن الجراح و سعد بن ابى وقاص و ...» ; (63) هیچ یک از بزرگان مهاجر و انصار باقى نمانده بودند مگر اینکه به این جنگ فراخوانده شدند که در میان آنان، ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و ابوعبیده جراح و سعدبن ابى وقاص و ... بودند .
| |
| ولى آنان به بهانههایى از همراهى این لشکر امتناع مىورزیدند و با تعلل خود، در حرکت این لشکر، کارشکنى مىکردند . (64) با توجه به تاکیدهاى بسیار زیاد پیامبر صلى الله علیه و آله مبنى بر حرکت لشکراسامه و از طرفى دیگر تعلل این گروه از همراهى لشکر اسامه، به خوبى مىتوان از منویات و نقشههاى این گروه با خبر شد .
| |
| 3 . پیامبر صلى الله علیه و آله در آخرین روزهاى زندگىاش بر اثر شدت بیمارى، مرتب بىهوش مىشدند . وقت نماز شد و بلال اذان گفت: پیامبر صلى الله علیه و آله چون توان رفتن به مسجد را نداشتند فرمودند: «به مردم بگویید نماز بخوانند» (65) و شخص خاصى را براى امامت آن مشخص نکردند، زیرا شاید اکنون نوبت مردم بود که با این همه سفارشها و تاکیدها، مىفهمیدند که پشتسر چه کسى نماز بگزارند . همانطور که روایتى به نقل از بلال چنین بیان شده است: پیامبر صلى الله علیه و آله در آن هنگام بیمار بود، وقتى که براى نماز فراخوانده شد، فرمود: «یا بلال لقد ابلغت فمن شاء فلیصل بالناس و من شاء فلیدع» ; (66) اى بلال من ابلاغ خود را نمودم حال هر که خواهد با مردم نماز گزارد و هر که خواهد ترک کند .
| |
| بسیار واضح بود که چه کسى باید امامت این نماز را بر عهده داشته باشد، چون گذشته از اینکه على علیه السلام جانشین و وصى پیامبر صلى الله علیه و آله بود، اشخاص موجه دیگرى - بنا به امر پیامبر صلى الله علیه و آله مبنى بر حضور بزرگان مهاجر و انصار در لشکر اسامه - در مدینه باقى نمىماندند; ولى جاى تعجب است که روایات زیادى در کتب اهل سنت وجود دارد که مىگویند: پیامبر صلى الله علیه و آله به ابوبکر امر کرده بود که تا جاى او نماز بگزارد! (67)
| |
| این روایات در میان خودشان متناقضاند، زیرا هم در تعداد نمازهایى که ابوبکر به جاى پیامبر صلى الله علیه و آله خوانده و هم در چگونگى آخرین نماز پیامبر صلى الله علیه و آله که ابوبکر به جاى پیامبر صلى الله علیه و آله ایستاده بود، اختلاف دارند، چنانکه بعضى گفتهاند: پیامبر صلى الله علیه و آله به ابوبکر اقتدا کرده است (68) و بعضى مىگویند: ابوبکر به نماز پیامبر صلى الله علیه و آله و روایات مختلف دیگرى که در کتاب الطبقات الکبرى ذکر شده است . (70) این تناقضهاى داخلى، ما را به بطلان این ادعا که پیامبر صلى الله علیه و آله چنین امرى کرده باشند، راهنمایى مىکند .
| |
| البته این احتمال هم وجود دارد که بعضى از همسران پیامبر صلى الله علیه و آله خودشان چنان مطلبى را عنوان کرده باشند و آن را به پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت داده باشند، مؤید این احتمال، احادیثى است که مىگوید: «پیامبر صلى الله علیه و آله در یکى از روزهاى بیمارى، فرمودند: على علیه السلام را خبر کنید تا بیاید، ولى عایشه، به دنبال ابوبکر فرستاد و حفصه، به دنبال عمر فرستاد و آنان نزد پیامبر علیه السلام آمدند، ولى پیامبر صلى الله علیه و آله از آنها روى گرداند .» (71) این روایت اگرچه مربوط به نماز نیست، ولى اصل تمرد بعضى از همسران پیامبر صلى الله علیه و آله را ثابت مىکند . پس آنان که چنین جراتى داشتند تا خلاف سخنان صریح پیامبر صلى الله علیه و آله عمل کنند، در اینجا نیز مىتوانستند از جانب خود مطلبى را به پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت دهند .
| |
| به علاوه، ادله روشنى وجود دارد که پیامبر صلى الله علیه و آله به ابوبکر یا عمر، چنین دستورى ندادهاند; زیرا:
| |
| اول اینکه آنها مامور بودند با لشکر اسامه به خارج از مدینه بروند و اگر آنان امتثال امر پیامبر صلى الله علیه و آله را مىکردند، در آن زمان مىبایست از مدینه خارج شده باشند، و هیچ روایتى یافت نشده است که پیامبر صلى الله علیه و آله، ابوبکر را از همراهى لشکر اسامه استثنا کرده باشد، بلکه روایت صریحى وجود دارد که شخص ابوبکر و عمر و ... وظیفه داشتند لشکر اسامه را همراهى کنند، (72) پس چگونه پیامبر صلى الله علیه و آله با تاکیدهاى بسیار، آنها را امر به خروج مىکند، ولى بعدها خودش مىفرماید: ابوبکر با مردم نماز بگزارد؟!
| |
| دوم اینکه بعضى از روایات اهلسنت مىگوید: پیامبر صلى الله علیه و آله اصرار مىکردند که ابوبکر نماز بخواند، ولى عایشه مىگفت: ابوبکر مردى نازکدل است، و پیامبر صلى الله علیه و آله به اصرار خود ادامه مىداد، تا اینکه بالاخره ابوبکر رفت و به نماز ایستاد . و پیامبر صلى الله علیه و آله در حالى که از شدت بیمارى توان آمدن به مسجد را نداشت، با تکیه بر دو نفر (که در بعضى از این روایات، آن دو نفر، على علیه السلام و فضل بن عباس بودند) به مسجد آمدند . ابوبکر با دیدن پیامبر صلى الله علیه و آله، کنار رفت و پیامبر صلى الله علیه و آله کنار ابوبکر نشست و ابوبکر با نماز پیامبر صلى الله علیه و آله نماز مىگزارد و مردم با نماز ابوبکر . (73)
| |
| اکنون مىپرسیم اگر پیامبر صلى الله علیه و آله خودشان به ابوبکر امر کرده بودند که با مردم نماز بگزارد و ابوبکر نیز بر حسب امر پیامبر به جاى ایشان به نماز ایستاد، چه دلیلى داشت که پیامبر با آن شدت بیمارى که به اعتراف عایشه، دو پاى مبارک رسول خدا بر زمین کشیده مىشد و توان ایستادن نداشت، به مسجد بیاید و نماز را خود با حالت نشسته اقامه کند؟ آیا چنین نبود که پیامبر صلى الله علیه و آله از پیشنمازى ابوبکر ناراضى بود و تصمیم گرفته بود که به هر صورت شده، جلوى آن را بگیرد و حتى نگذاشته بود ابوبکر نمازش را تمام کند؟
| |
| پس اگر ابوبکر طبق امر رسول خدا و به اصرار او به نماز ایستاده بود، معنا نداشت که پیامبر صلى الله علیه و آله با آن بیمارى شدید، به مسجد بیایند و بخواهند خودشان نماز را با حالت نشسته اقامه کنند .
| |
| خلاصه آنکه مسئله پیشدستى در نمازگزاردن به جاى پیامبر صلى الله علیه و آله یکى از تلاشهایى بود که آنان مىخواستند جانشینى خود را تثبیت کنند و مردم نیز گمان کنند که چون پیامبر صلى الله علیه و آله به آنان چنین امرى کرده، پس آنان جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله خواهند بود . البته اگر پیامبر صلى الله علیه و آله چنین امرى هم کرده بود، باز دلیلى بر جانشینى آنان نمىشد، زیرا افراد دیگرى در حالت صحت پیامبر صلى الله علیه و آله به جاى آن حضرت نماز گزاردند . (74) پس اگر چنین امرى دلالتبر جانشینى مىکرد، آنانکه در حال صحت پیامبر صلى الله علیه و آله به جاى او نماز گزاردند، به این امر سزاوارتر بودند .
| |
| 4 . نوعى دیگر از تلاش این گروه، براى دستیابى به حکومت، عبارت بود از کسب اخبار از درون خانه پیامبر صلى الله علیه و آله، و فعالیتهایى در درون خانه پیامبر صلى الله علیه و آله جهتبه دستگیرى اوضاع، که این کار توسط بعضى از همسران پیامبر صلى الله علیه و آله، همچون عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر انجام مىگرفت .
| |
| از طریق اهل سنت احادیثبسیارى نقل شده است که پیامبر صلى الله علیه و آله در آن لحظات آخر حیاتشان خطاب به بعضى از همسرانش فرمودند: «شما صواحب یوسفاید» (75) و آنان را به زنانى که بر سر یوسف آن بلا را آوردند تشبیه کرده است . همچنین طبرى در جایى دیگر این مطلب را نقل کرده است که: «پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: شخصى را به دنبال على علیه السلام بفرستید و او را فرا خوانید، عایشه گفت: به سوى ابوبکر بفرستید و حفصه گفت: به سوى عمر بفرستید . این افراد (ابوبکر و عمر) نزد پیامبر صلى الله علیه و آله حاضر شدند . پیامبر صلى الله علیه و آله به آنها فرمود: برگردید و بروید که اگر به شما حاجتى بود، به سوى شما مىفرستادم (مىفرستم)، پس آنها رفتند .» (76)
| |
| این احادیث، شواهد بسیار خوبى بر مدعاى ما هستند، زیرا بیانگر آنند که آنها براى مطرح کردن خود و اینکه از نزدیکترین افراد نزد پیامبرند، پیشدستى کرده و نزد پیامبر رفتند، تا شاید اگر مطلبى را که مىخواهد به على علیه السلام بفرماید، به آنان بفرماید! در بعضى از این احادیث اگرچه به اسم على علیه السلام، تصریح نشده است و عباراتى مانند: حبیبم را، یا خلیلم را فراخوانید، دارند، (77) ولى در اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله آن افراد را رد کردند و یا چهره از آنها برگرداندند مشترکند . پس اگرچه پیامبر صلى الله علیه و آله نمىفرمودند: على علیه السلام را خبر کنید تا بیاید و عبارت دیگرى مىفرمود، اما این مطلب یقینى است که منظور پیامبر صلى الله علیه و آله آنان نبودهاند . در هر صورت پیشدستى این افراد مهم است که دلالتبر تلاش وسیع آنان، حتى در درون خانه پیامبر صلى الله علیه و آله، به منظور کنارزدن على علیه السلام و به دستگیرى حکومت توسط آنان مىکند .
| |
| 5 . جلوگیرى عمر و طرفدارانش از «کتابت» پیامبر صلى الله علیه و آله، یکى دیگر از تلاشهاى این گروه، براى کنار گذاشتن على و به دست گرفتن حکومتبود . تردیدى نیست که عمر، دریافته بود که منظور پیامبر صلى الله علیه و آله از کتابت، ثبتخلافت على علیه السلام است و به همین خاطر تلاش کرد که تا این کار عملى نگردد و حتى حاضر شد که به پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت هذیان دهد!
| |
| درباره کتابت پیامبر صلى الله علیه و آله احادیث زیادى در کتب تاریخى و روایى نقل شده است که همگى مسئله نسبت هذیان به پیامبر صلى الله علیه و آله را ذکر کردهاند که بعضى از آنها، به صراحت، گوینده این کلام را عمر دانستهاند، (78) و بعضى دیگر اسم شخص خاصى را نبردهاند و فقط گفتهاند: بعضى چنین حرفى زدند . (79)
| |
| در مجموع این روایات، به غیر از شخص عمر، از هیچ شخص دیگرى نام برده نشده است که چنین حرفى زده باشد . پس تردیدى نیست که آن شخص، عمر بوده است، ولى بعضى از راویان اهل سنت، نخواستهاند به اسم عمرتصریح کنند .
| |
| بعضى از علماى اهل سنتبراى کم کردن قبح این کلام عمر که گفته بود: «ان رسولالله یهجر» ، آن را توجیه کردهاند و گفتهاند: منظور عمر از این کلام آن بود که بیمارى، بر پیامبر صلى الله علیه و آله غلبه کرده است . (80) اما این توجیه از جهت لغوى چندان مستند نیست، زیرا همانگونه که لسان العرب از قول ابن اثیر ذکر کرده است: این جمله عمر باید به صورت استفهام باشد (اهجر) تا بتوان آن را به معنى «تغیر کلامه واختلط لاجل ما به المرض» دانست، ولى اگر جمله، اخبارى باشد، (که در بسیارى از روایات چنین است) یا به معنى فحش است و یا به معنى هذیان . وى سپس مىگوید: چون گوینده این کلام عمر است، چنین گمانى به او نمىرود .
| |
| بر فرض که چنین توجیهى را بپذیریم، معنایش آن است که پیامبر به خاطر شدت بیمارىاش نمىداند چه مىگوید! بنابراین، کلام پیامبر صلى الله علیه و آله در این حالت دیگر اعتبار ندارد . آیا چنین نسبتى به پیامبر صلى الله علیه و آله که به تصریح قرآن «و ما ینطق عن الهوى» (نجم: 3) ; «و هرگز از روى هوا سخن نمىگوید» ، قبحش کمتراز مطلب قبلى است؟!
| |
| وانگهى، معناى سخن عمر هرچه بوده باشد، مهم آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله از این کلام عمر، سخت ناراحتشدند، چنان که بعضى از روایات اهل سنت مىگوید: غم وجود پیامبر را فرا گرفت، (81) و بعضى دیگر مىگوید: پیامبر صلى الله علیه و آله از این سخن عمر، برآشفت و عمر را از خود راند . (82) سپس بعضى از اطرافیان، به پیامبر گفتند، آیا وسایل کتابت را بیاوریم؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: آیا بعد از آنچه گفتید؟ نه، ولى شما را درباره اهلبیتم سفارش به خیر مىکنم . (83)
| |
| معلوم است که چرا پیامبر صلى الله علیه و آله پس از آن کلام عمر، دیگر نخواستند بنویسند، چون بر فرض پیامبر صلى الله علیه و آله اقدام به نوشتن هم مىکردند، همان افرادى که در حضور پیامبر جرات چنان سخنى را داشتند، به یقین پس از پیامبر صلى الله علیه و آله بر آن مىافزودند و نسبتهاى دیگرى به پیامبر مىدادند و عملا این نوشته از اعتبار ساقط بود .
| |
| 6 . یکى دیگر از مسائلى که نشانگر نقشههاى این گروه است، جریان انکار وفات پیامبر صلى الله علیه و آله توسط عمر است . این ماجرا در بسیارى از کتب تاریخى و روایى ذکر شده است . (84) علت این کار عمر، آرام نگه داشتن اوضاع تا رسیدن ابوبکر بود و به محض اینکه ابوبکر رسید و اعلام کرد که پیامبر صلى الله علیه و آله وفات یافته است، عمر تازه وفات پیامبر صلى الله علیه و آله را قبول کرد . این جریان به خوبى بیانگر نقشههاى مشترک و هماهنگىهاى قبلى در میان آنان است .
| |
| 7 . خبر اجتماع انصار در سقیفه به طور سرى فقط به عمر و ابوبکر داده شد (85) و هنگامى که آنها شتابان روانه سقیفه شده بودند، افراد حاضر در خانه پیامبر صلى الله علیه و آله از آن ماجرا، بىخبر بودند و عمر و ابوبکر نیز آن را با عموم مسلمانان، یا لااقل با دیگر بزرگان قوم، در میان نگذاشتند تا اگر شرى هست، با همفکرى دیگران براى آن چارهاندیشى کنند . آیا اینها نشان از نقشه و هماهنگى قبلى در به دست گرفتن حکومت ندارد؟
| |
| تلاشهاى پیامبر صلى الله علیه و آله براى خنثى کردن توطئهها
| |
| پس از آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله به فرمان الهى، على علیه السلام را در غدیر خم به جانشینى خود منصوب کرد، در فرصتهاى گوناگون آن را یادآورى مىنمود . اما فعالیتبسیار زیاد گروههاى متعددى که سعى در به دستگیرى حکومت داشتند، پیامبر صلى الله علیه و آله را مجبور ساخت تا براى تثبیت جانشینى على علیه السلام، اقداماتى انجام دهد . یکى از این اقدامات، آماده کردن لشکرى براى مبارزه با روم بود . این لشکر در آخرین روزهاى حیات پیامبر صلى الله علیه و آله شکل گرفت و پیامبر صلى الله علیه و آله اسامة بن زید را به فرماندهى آن برگزید و به عموم بزرگان مهاجر و انصار که در میان آنان ابوبکر و عمر و ابوعبیده و ... بودند امر کرد تا تحت فرمان اسامه درآیند، و با تاکید فراوان از آنان خواست تا از مدینه خارج شده و به سرزمینى که پدر اسامه در آنجا به شهادت رسیده، رهسپار شوند .
| |
| پیامبر صلى الله علیه و آله با این کار اهدافى را دنبال مىکرد، یکى از آن اهداف همانطور که شیخ مفید فرموده است، این بوده که در مدینه کسى نباشد تا در ریاست على علیه السلام نزاع کند . (86) از این مهمتر، انتخاب اسامه جوان، که 17 سال بیشتر نداشت (87) به فرماندهى این لشکر بود در حالى که بسیارى از بزرگان و مشایخ باسابقه و جنگجو، که تجربه جنگهاى عظیمى همچون بدر و احد و خندق را داشتند، در این لشکر حضور داشتند، اما پیامبر صلى الله علیه و آله اسامه را به فرماندهى همه این افراد برمىگزیند و همه آنان را ملزم به اطاعت از اسامه مىنماید . این انتخاب پیامبر صلى الله علیه و آله پیامى بسیار عظیم و گویا براى همه مسلمانان داشت که مبادا در امر خلافتخدشه کنند و جوان بودن على علیه السلام را بهانهاى براى اطاعت نکردن از او قرار دهند .
| |
| البته عدهاى به همین انتخاب اسامه نیز اعتراض کردند، ولى پیامبر خشمگین شد و بر منبر رفت و لیاقت و شایستگى او را متذکر شد . (88) اما پس از وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله عمر از ابوبکر خواست تا اسامه را از فرماندهى لشکر بردارد، ولى ابوبکر ریش عمر را گرفت و گفت مادرت به عزایتبنشیند! پیامبر او را به این امر منصوب کرد، حال تو مىگویى من او را بردارم؟ (89)
| |
| آنانکه نمىتوانستند از امر خلافت و ریاستبگذرند، در رفتن لشکر اسامه کارشکنى مىکردند و به بهانههایى آن را به تاخیر مىانداختند . اسامه وقتى تعلل این افراد را مىدید خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و از او خواست تا بهبودى او، لشکر حرکت نکند و انشاءالله پس از بهبودى پیامبر رهسپار شود، اما پیامبر به او فرمود: حرکت کن و از مدینه خارج شو، اسامه پى در پى بیمارى پیامبر را مطرح مىکرد و پیامبر صلى الله علیه و آله هر بار، دستور رفتن مىداد، تا اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: آنچه به تو امر کردم انجام ده و حرکت کن! پس از آن پیامبر بىهوش شد . پس از به هوش آمدن، فورا درباره لشکر اسامه پرسش کرد و تاکید فرمود، لشکر اسامه را حرکت دهید! خدا لعنت کند هر کس را که از آن تخلف کند! و این جمله را چند بار تکرار کردند . (90)
| |
| لشکر اسامه بالاخره حرکت کرد و در جرف متوقف شد . (91) این عده، مدام به مدینه مىآمدند و مىرفتند تا جایى که وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله به خاطر بیمارى شدید نتوانستبه مسجد برود، بلافاصله ابوبکر به جاى پیامبر رفت و نماز را شروع کرد .
| |
| پیامبر براى خنثى کردن این توطئه با همان حالت و با تکیه بر على علیه السلام و فضل بن عباس به مسجد آمد و اشاره کرد که ابوبکر کنار رود و پیامبر به نماز ابوبکر اعتنایى نکرد و از اول شروع به نماز کرد . (92) پیامبر پس از نماز به خانه برگشت و ابوبکر و عمر و جماعتى از مسلمانان را که در مسجد حاضر بودند طلبید و به آنان فرمود: مگر من به شما امر نکردم که با لشکر اسامه حرکت کنید؟ گفتند: آرى یا رسول الله، پیامبر فرمود: پس چرا به آن عمل نکردید؟ هریک بهانهاى آوردند . سپس پیامبر سه مرتبه تکرار کردند: لشکر اسامه را حرکت دهید . (93)
| |
| از دیگر تلاشهاى پیامبر صلى الله علیه و آله در این رابطه، فرستادن ابوسفیان به خارج از مدینه براى جمعآورى زکات بود که روایاتى بر این مطلب دلالت دارد . (94) و شاید واگذارى این مسئولیتبه ابوسفیان فقط به همین خاطر بوده است .
| |
| یکى دیگر از تلاشهاى پیامبر صلى الله علیه و آله براى خنثى کردن توطئهها، مسئله کتابتبود . اما همانطور که قبلا متذکر شدیم عدهاى نگذاشتند چنین امرى عملى شود . البته ممکن استسؤال شود که چرا پیامبر صلى الله علیه و آله قبل از آن و در حالتسلامت اقدام به نوشتن آن نکرد تا دیگر شبههاى در آن نباشد؟
| |
| در پاسخ مىگوییم: اول اینکه همان ماجرا، چهره بسیارى از مدعیان دروغین را آشکار کرد و نشان داد که اعتقاد و انقیاد افراد نسبتبه پیامبر تا چه اندازه است .
| |
| دوم اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله با ترتیب دادن لشکر اسامه، مسئله را حل شده مىدیدند، ولى با تخلف عدهاى از این فرمان، مسئله عوض شده بود، زیرا تا آن زمان چنان مخالفت علنى و گستردهاى از دستورات پیامبر صلى الله علیه و آله نشده بود و همانطور که شیخ مفید ذکر کرده است: پیامبر صلى الله علیه و آله پس از آنکه تخلف ابوبکر و عمر و تعدادى از مسلمانان را از همراهى لشکر اسامه دید، تصمیم به کتابت گرفت . (95)
| |
| پس پیامبر صلى الله علیه و آله تمام تلاشهاى ممکن را براى تثبیت ولایت على علیه السلام انجام دادهاند، اما این مسئله را نمىتوان نادیده گرفت که پیامبر هرگز قصد نداشتند تا على علیه السلام را بر مردم تحمیل کنند و یا کارى کنند که چنین تصورى شود، بلکه فقط مىخواستند وظیفه الهى خویش را مبنى بر ابلاغ رسالت، به نحو احسن انجام دهند و به مردم بفهمانند که در این کار، جز خیر و صلاح و هدایت آنان نمىخواهند، و به یقین نیز چنین کردهاند، حال هر که خواهد هدایتشود و هرکه خواهد گمراه گردد .
| |
| حضرت على علیه السلام نیز قصد نداشت تا به هر قیمتى که شده و با، زد و بندهاى سیاسى، جایگاه خویش را تثبیت کند، زیرا على علیه السلام حکومت را فقط براى هدایت انسانها مىخواست و هدایت انسانها با اجبار و تحمیل و جوسازىهاى سیاسى سازگار نیست و همین زد و بندهاى سیاسى، خود نقض غرض است .
| |
| پس على علیه السلام بزرگتر از آن است که به دنبال چنین حکومتى بدود و بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند، چون اگر مردم طالب او بودند به توصیههاى پیامبرشان عمل مىکردند و گرنه، دوندگى او، اثرش بیشتر از سفارشهاى اکید پیامبر صلى الله علیه و آله نبود . شاهد این مطلب آن است که پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله، عباس (عموى پیامبر صلى الله علیه و آله) به على علیه السلام گفت: دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم و بنىهاشم با تو بیعت کند . حضرت فرمود: آیا کسى هست که حق ما را انکار کند؟ عباس گفتبه زودى خواهى دید که چنین کنند . (96)
| |
| به نظر ما هر آنچه را که عباس مىدید، على علیه السلام نیز بهتر از او و آشکارتر از او مىدید، ولى بحث این است که اگر مردم بخواهند به توصیههاى پیامبر عمل کنند، دیگر احتیاج به بیعتهاى پنهانى و در اصطلاح امروزى احتیاج به کودتا نبود و اگر مردم قدر على علیه السلام را نشناسند و او را نخواهند، این تلاشها ارزش معنوى ندارد، بلکه فایدهاى هم ندارد، چون پیامبر صلى الله علیه و آله هر چه را که گفتنى بود به مردم فرمودند واکنون این عموم مسلمانان بودند که مىبایست میزان انقیاد و اطاعتخویش را نسبتبه خدا و رسولش نشان دهند .
| |
| این مطلب با دقت در سخنان على علیه السلام پس از قتل عثمان و روى آوردن عموم مسلمانان به آن حضرت، به خوبى قابل فهم است . البته این هرگز بدان معنا نیست که على علیه السلام تسلیم آنان شده باشد و با دیگران همسخن شده و آنان را بر حق بداند، بلکه مخالفتخویش را آشکار کرد و هرگز در این امر کوتاهى نکرد و به یقین اگر موافقان او زیاد مىبودند، هرگز کار على علیه السلام به انزوا نمىکشید و با آن تعداد اندک که موافق او بودند، هرگز به مصلحت نبود تا پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله اقدام به قیام مسلحانه نماید . این روش که همواره سیره امامان معصوم علیهم السلام بوده است، جاى بحث گستردهترى دارد که در این مبحث نمىگنجد .
| |
| چارهاندیشى انصار
| |
| با توجه به مطالبى که در مباحث گذشته به اثبات رسید، پاسخ این پرسش که چرا انصار در سقیفه اجتماع کردند، به خوبى معلوم مىگردد، زیرا این جریانات امور پنهانى نبودهاند که بر دیگران پوشیده باشد، پس مهاجران و انصار همه مىدانستند که مدینه آبستن تحولاتى است و به زودى حوادث مهمى رخ خواهد داد، ولى کسى به طور دقیق نمىدانست چه خواهد شد، زیرا گروههاى متعددى براى به دستگیرى حکومت تلاش مىکردند .
| |
| پس این مسئله به راحتى قابل فهم بود که اوضاع پس از پیامبر صلى الله علیه و آله به گونهاى نخواهد بود که جانشینى على علیه السلام تحقق یابد، تا جایى که حتى عباسبن عبدالمطلب (عموى پیامبر صلى الله علیه و آله) نیز شک مىکند که آیا پس از پیامبر، مردم به جانشینى على علیه السلام راضى مىگردند یا خیر؟ باید توجه داشت که پرسش عباس هرگز از این نیست که چه کسى سزاوار این امر است، چون عباس هیچکس را سزاوارتر از على نمىدانست و همواره به حضرت على علیه السلام پیشنهاد بیعت مىداد . (97) و در هیچ یک از منابعى که به این مطلب اشاره کردهاند، یافت نشده است که عباس بپرسد چه کسى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله سزاوار جانشینى است، بلکه پرسش عباس این است که پس از پیامبر صلى الله علیه و آله چه مىشود؟ آیا امر ولایت در خاندان بنى هاشم مستقر مىشود یا خیر؟
| |
| شیخ مفید در اینباره تعبیر لطیفى دارد، وى مىگوید عباس از پیامبر صلى الله علیه و آله پرسید: «ان یکن هذا الامر فینا مستقرا بعدک فبشرنا ...» (98) «اگر این امر پس از شما در میان ما مستقر مىشود پس به ما بشارت ده» و پیامبر صلى الله علیه و آله نیز درجواب فرمودند: «شما بعد از من از مستضعفانید .» پس سخن از این نیست که چه کسى سزاوار این امر است، بلکه سخن آن است که آیا این امر که حق على علیه السلام است، استقرار پیدا خواهد کرد؟ پس هرگز عباس از واقعه غدیر خم بىخبر نبود، ولى جریاناتى که پس از آن پدید آمد، سبب شد که عباس چنین پرسشى را مطرح کند .
| |
| انصار نیز که سابقه مبارزاتى درخشانى علیه قریش داشتند خوف همین را داشتند که اگر على علیه السلام جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله نشود، که شواهد و قرائن بسیارى نیز بر آن دلالت داشت، چه مىشود؟ بیشترین خوف انصار از این بود که مبادا عدهاى از قریش، بخصوص بنى امیه که تلاش فراوانى براى به دستگیرى حکومت داشتند، موفق به چنان امرى گردند، که در آن صورت انصار وضع خوبى نخواهند داشت، زیرا از انتقام آنها در امان نخواهند ماند .
| |
| در نتیجه، انصار باید براى خود چارهاى مىاندیشیدند و از آنجا که شهر مدینه موطن اصلى آنان بود و مهاجران در واقع به آنها پناهنده شده بودند، به طور طبیعى آنان براى خود نوعى اولویت در تعیین سرنوشتحکومتبر مدینه مىدیدند، به همین خاطر پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله بلافاصله در سقیفه جمع شدند، تا براى آینده خود و مدینه چارهاى بیندیشند و هدف اصلى آنان از این اجتماع، چارهاندیشى براى خودشان بود که پس از پیامبر صلى الله علیه و آله چه کنیم و اگر حوادثى اتفاق افتاد چگونه عمل کنیم .
| |
| اما از آنجا که شواهد و قراین نشان مىداد که جانشینى على علیه السلام تقریبا منتفى است، در نتیجه، آنها پس از تشکیل جلسه، بهتر دیدند خودشان کسى را براى این کار برگزینند، پس به دنبال سعد بن عباده فرستادند تا در آن جمع حاضر شود و با او بیعت کنند، زیرا حال که قرار است على علیه السلام نباشد، چه کسى از آنها سزاوارتر براى این کار است .
| |
| در تایید گفتههایمان شواهد چندى وجود دارد که بدین شرح است:
| |
| 1 . انصار درباره خلافت على علیه السلام هیچ حرفى نداشتند و کاملا بدان راضى بودند، چنانکه طبرى (99) و ابن اثیر (100) نقل کردهاند: «تمام انصار یا بعضى از آنها گفتند: ما به غیر از على با هیچکس بیعت نمىکنیم» این سخنان را انصار در سقیفه و در حضور ابوبکر و عمر گفته بودند . همچنین یعقوبى در اینباره گفته است: «و کان المهاجرون والانصار لا یشکون فى على علیه السلام» (101) و در جایى دیگر نقل کرده است که «وقتى عبدالرحمان بن عوف خطاب به انصار گفت: در میان شما افرادى مثل ابوبکر و عمر و على علیه السلام نیست، یکى از انصار گفت: ما فضل این افراد را انکار نمىکنیم زیرا در میان آنان شخصى است که اگر این امر را طلب کند، احدى در او نزاع نمىکند، یعنى على بن ابیطالب .» (102)
| |
| پس انصار از واقعه غدیر خم بىخبر نبودند و هیچ حرفى درباره على علیه السلام نداشتند و هرگز تشکیل شوراى سقیفه براى کنار گذاشتن على علیه السلام نبود، ولى آنان به وضوح مىدیدند که افرادى براى به دست آوردن خلافتسخت در تلاشند و به آب و آتش مىزنند . از طرفى دیگر چنین تلاشها و زد و بندها و معاملات سیاسى را از على علیه السلام مشاهده نمىکردند . در نتیجه برایشان واضح بود که على علیه السلام با این اوضاع و احوال به خلافت نخواهد رسید و یا بهتر بگوییم عدهاى نخواهند گذاشت که على علیه السلام به خلافتبرسد . پس انصار مىبایستبراى خود چارهاى مىاندیشیدند و به اصطلاح، گلیم خود را از آب بیرون مىکشیدند .
| |
| 2 . پیشنهاد این مطلب از جانب انصار که «از ما امیرى و از شما امیرى» خطاب به مهاجران حاضر در سقیفه، نمونه بسیار بارزى است که انصار مىخواستند به نوعى در حکومتشریک باشند و با این کار، از خطر انتقام قریش در امان باشند .
| |
| 3 . سخنان انصار در سقیفه بیانکننده منظور آنهاست . روایتى از قاسم بن محمد بن ابىبکر نقل شده است که به خوبى منظور انصار از این اجتماع را نشان مىدهد، و آن چنین است: «. . و لکنا نخاف ان یلیه اقوام قتلنا ابائهم و اخوتهم» (103) ; لکن خوف ما از آن است که پس از آن، کسانى بر سر کار آیند که ما پدران و برادرانشان را به قتل رساندیم .» همچنین دینورى و جوهرى نقل کردهاند که انصار گفتند: «لکن ما ترس فردا را داریم و مىترسیم کسانى که نه از ما هستند و نه از شما، بر این امر غلبه پیدا کنند .» (104)
| |
| از این سخنان به خوبى مىتوان فهمید که انصار به وضوح دریافته بودند که عدهاى براى به دست آوردن حکومت در تلاشند که سالیان متمادى در حال جنگ و ستیز با اسلام بودند و آنها همان کسانى بودند که انصار، در جنگها، پدران و برادرانشان را به هلاکت رساندند، و اگر آنان زمام امور را در دست گیرند، انصار از انتقام آنها در امان نخواهند بود . آن گروه جز بنىامیه و طرفدارانشان نبودند . پس اگرچه انصار از شخص ابوبکر چندان ترسى نداشتند، (105) ولى بزرگان و آگاهان انصار، همچون حباب بن منذر، به خوبى مىدیدند که اگر امروز افرادى مثل ابوبکر بر سر کار آیند، پس از آنها کسانى بر سر کار مىآیند که به یقین با انصار سر سازش ندارند و راه دشمنى و انتقام را در پیش مىگیرند . این آیندهنگرى حباب بن منذر جدا ستودنى است، زیرا همانگونه که پیشبینى نموده بود واقع شد و طولى نکشید که فرزندان طلقا بر سر کار آمدند و بر سر اسلام و مسلمین و اهلبیت پیامبر صلى الله علیه و آله همان آوردند که فقط یکى از نمونههایش قتل عام فجیع کربلاست .
| |
| 4 . اصل اجتماع انصار در سقیفه مخفیانه بود; یعنى بدون اطلاع دیگران اقدام به این کار کردند . حال اگر آنان قصد تعیین خلیفهاى براى همه مسلمانان داشتند، جلسهاى چنین خصوصى، شایسته آن نبود . اگر چه پس از تشکیل جلسه، به این نتیجه رسیدند که خلیفهاى تعیین کنند، ولى خودشان مىدانستند که چنین امرى مقبول همه مسلمانان نخواهد بود، ولذا در روایت ابومخنف ذکر شده است (106) که انصار گفتند: اگر مهاجران قریش نپذیرند چه بگوییم؟ اینها همه نشانگر آن است که قصد اولیه آنان براى اجتماع در سقیفه، چارهجویى براى خود بود و در آنجا تصمیم به تعیین خلیفهاى براى خود گرفتند .
| |
| 5 . انصار پس از سخنان ابوبکر و وعده ابوبکر مبنى بر وزارت انصار، و اینکه ابوبکر قول داد که کارى را بدون مشورت انصار انجام ندهد، (107) دچار اختلاف شدند، بعضى مثل حباب بن منذر و سعد بن عباده به کلام ابوبکر اعتماد نداشتند و گفته بودند که به سخنان او گوش ندهید، ولى بعضى دیگر مثل بشیر بن سعد که پسر عموى سعد بن عباده بود و نسبتبه سعد حسادت مىکرد، متمایل به ابوبکر شد و اولین کسى بود که با ابوبکر بیعت کرد . (108) پس از آن، اختلاف دیگرى که ریشه در رقابت اوس و خزرج داشت پیش آمد و سبب شد که اوسیان اقدام به بیعتبا ابوبکر کنند (109) و اتفاق افتاد آنچه که اتفاق افتاد .
| |
| در اینباره، کلامى از شیخ مفید نقل مىکنیم که بسیار متین است، وى گفته است: «آنچه که براى ابوبکر اتفاق افتاد به این دلیل بود که انصار در بین خود اختلاف داشتند و طلقا و مؤلفة قلوبهم نمىخواستند این امر به تاخیر بیفتد تا مبادا بنىهاشم راغتیابند و این امر در جایش قرار گیرد، پس چون ابوبکر در آن مکان حاضر بود با او بیعت کردند .» (110)
| |
| از مجموع مسائلى که مطرح شد، چنین استنباط مىشود که پیشبینى انصار درباره آینده و دغدغه آنان براى آینده کاملا بجا و حساب شده بود، اما اصل اجتماعشان قبل از فراغت از تجهیز و دفن پیامبر صلى الله علیه و آله کارى نادرستبوده و نشانگر شتابزدگى و بىبرنامگى آنان بوده است و حتى زمینه را براى دیگران فراهم کرد تا نظرات خود را بر آنان تحمیل کنند . البته این احتمال نیز مىرود که از قبل، بر روى انصار تبلیغ شده بود و آنان را بیش از حد از بنىامیه ترسانده بودند . در حالى که اگر آنان صبر مىکردند و یا در همان سقیفه بر حمایت از على علیه السلام پافشارى مىکردند، به یقین گروههاى دیگر، موفق نمىشدند به راحتى حکومت را از دست على علیه السلام بگیرند، زیرا جایگاه انصار در این امر بسیار ممتاز بود . شاهد این ادعا، اصل حضور ابوبکر و عمر در جمع انصار است; حال اگر انصار نقش تعیینکنندهاى نداشتند، پس ابوبکر و عمر شتابان خود را به جمع آنان نمىرساندند و امر خویش را از آنجا بنا نمىنهادند .
| |
| مسئله سقیفه از اهمیت ویژهاى برخوردار است و از زوایاى دیگرى قابل بررسى است که این مقاله را گنجایش آن نیست و امیدواریم دیگر اندیشمندان به بررسى زوایاى دیگر این واقعه مهم بپردازند و جامعه علمى و دینى را از آن بهرهمند سازند .
| |
|
| |
|
| پىنوشتها
| | == فهرست منابع == |
| × این مقاله با عنوان «عوامل انحراف امت اسلامى از پیام غدیر» به کنگره علمى حضرت فاطمه علیها السلام و غدیر در مازندران ارائه شده است که با اندکى تغییرات ارائه مىگردد .
| | {{منابع}} |
| 1 - تمام طرق این روایت در کتاب الغدیر، علامه امینى ج 1 ذکر شده است .
| | *الامامة والسیاسة؛ ابن قتیبة الدینوری، م۲۷۶ق، قم: انتشارات الشریف الرضی، چاپ اوّل، ۱۴۱۳ ق. |
| 2 - از طریق شیعه در الارشاد، ج 1، ص 184 و از طرق اهل سنت در کتب الطبقات الکبرى، ج 1، ص 245/الامامه و السیاسه، ص 21/السقیفه و فدک، ص 45/تاریخالطبرى، ج3، ص192 و 193 .
| | *الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ محمد بن محمد بن نعمان مفید، م۴۱۳ق، مصحح: مؤسسة آل البیت (ع)، قم: کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق. |
| 3 - السیرة النبویه، ج 2، ص 73 .
| | *التفسیر الکبیر، فخر رازی،۶۰۶ق، بیروت: دار احیاء التراث العربى، ۱۹۹۵ م. |
| 4 - تاریخ الطبرى، ج 2، ص 372/فخر رازى، التفسیر الکبیر،ج 6، ص 50 .
| | *السقیفة و فدک؛ احمد بن عبدالعزیز جوهری بصری، م۳۲۳ق، تحقیق: محمد هادی امینی، تهران: مکتبة نینوی الحدیثه، اول، بیتا |
| 5 - حشر: 9 .
| | *السيرة النبوية؛ عبد الملك بن هشام حميرى، م ۲۱۸ق، تحقيق: مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبد الحفيظ شلبى، بيروت: دار المعرفة، بى تا. |
| 6 - تاریخ الیعقوبى،ج 2، ص 45 - 46 .
| | *الطبقات الکبری؛ محمد بن سعد، م۲۳۰ق، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ق. |
| 7 - االکامل فى التاریخ، ج 1، ص 539 .
| | *الغدیر؛ عبدالحسین امینی،م ۱۳۹۰ق، بیروت: دارالکتاب العربی، سوم، ۱۳۸۷ ق. |
| 8 - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 48 .
| | *المیزان فى تفسیر القرآن؛ سید محمدحسین طباطبائى، م۱۴۰۲ق، تهران: دارالکتب الاسلامیه،۱۳۶۵ش. |
| 9 - الکامل فی التاریخ، ج 1 ، ص 568 .
| | *النهایة؛عزالدین ابن اثیرجزری، م۶۳۰ق، تحقیق: طاهر احمد الزاوی- محمود محمد الطناحی، بیروت: المکتبة العلمیه، ۱۲۹۹ق |
| 10 - ابن واضح، پیشین، ج 2، ص 50 .
| | *انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، م۲۷۹ق، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت: دارالفکر، ۱۴۱۷ق. |
| 11 - الطبقات الکبرى،ج 2، ص 5 و 6 (تعداد غزوات 27 و تعداد سرایا 47).
| | *بحارالانوار؛ محمدباقر مجلسى، م۱۱۱۰ق، بیروت: داراحیاء التراث العربى، مؤسسة الوفا، ۱۴۰۳ق. |
| 12 - تاریخ یعقوبی،ج2، ص60 (واسلمتقریش طوعا و کرها)
| | *تاريخ الأمم و الملوك؛ أبو جعفر محمد بن جرير الطبري، م ۳۱۰ق، تحقيق: محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت: دار التراث، دوم، ۱۳۸۷ق- ۱۹۶۷م. |
| 13 - السیرة النبویه، پیشین، ج 4، ص 300/ابن سعد، پیشین، ج 1 ، ص 250 و 251/انسابالاشراف، ج 2، ص 721/نهجالبلاغه، ترجمه دکتر شهیدى،خطبه 68، ص 52 .
| | *تاریخ الیعقوبى،ابن واضح یعقوبی، م۲۹۲ق، قم: منشورات الشریف الرضى، ۱۴۱۴ق. |
| 14 - نصر: 1 .
| | *تفسیر العیاشى؛ محمدبن مسعودعیاشى، م۳۲۹ق، تحقیق: سید محمدهاشم رسولى محلاتى، بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیتا |
| 15 - الطبقات الکبری، ج 1، ص 192 و 193 .
| | *نهج البلاغه؛ سید رضی، م۴۰۶ق، ترجمه: سید جعفر شهیدى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۷۴ش. |
| 16 - همان، ص 181 .
| | {{پایان منابع}} |
| 17 - مانند حدیث طائر، منزلة و ...
| |
| 18 -المیزان فى تفسیر القرآن، ج 6، ص 44 .
| |
| 19 - تفسیر العیاشى،ج 1، ص 360/بحارالانوار، بیروت، ج 37، ص 165/جامعالاخبار، ص 10 .
| |
| 20 - الارشاد فى معرفة حجالله على العباد، ج 1، ص 175 .
| |
| 21 - مائده: 67 .
| |
| 22 - به دلیل روایاتى که مىگویند: مردم پس از فوت پیامبر صلى الله علیه و آله مرتد شدند; همانند روایتى که ابن اسحاق نقل مىکند که «ارتد العرب» (السیرةالنبویه، ج 4، ص 316)
| |
| 23 - تفاسیر شیعه و سنى این مطلب را بیان کردهاند .
| |
| 24 - انساب الاشراف، ج 2، ص 742 .
| |
| 25 - تاریخ الطبری، ج 3، ص 184/ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 5 .
| |
| 26 - رژى بلاشر، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آ . آذرنوش، ص 35 (مبحث روانشناسى فردى)
| |
| 27 - تفسیر الطبرى،ج 14، جزء 28، ص 148 (حدیث 26482)
| |
| 28 - السقیفه و فدک، ص 52 و 70 .
| |
| 29 - الامامة و السیاسة، ص 29 .
| |
| 30 - السیرة النبویة، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249/تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113/الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 5 .
| |
| 31 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 187/الارشاد، ج 1، ص 174 .
| |
| 32 - الارشاد، ج 1، ص 174 .
| |
| 33 - تاریخ الطبرى، ج 2، ص 634 .
| |
| 34 - ابن هشام، السیرةالنبویة، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 .
| |
| 35 - الارشاد، ج 1، ص 183 و 184 .
| |
| 36 - السقیفه و فدک، ص 74 و 75 .
| |
| 37 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 244/انساب الاشراف، ج 2، ص 738/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 192 .
| |
| 38 - السقیفه و فدک، ص 73 .
| |
| 39 - نجم: 3 «و هرگز از روى هوا سخن نمىگوید» .
| |
| 40 - تفسیر العیاشى، ج 1، ص 360 .
| |
| 41 - همان، در پاورقى و المیزان فى تفسیر القرآن، ج 6، ص 54 .
| |
| 42 - فخر رازى در تفسیرالکبیر، شبیهایناشکالرا در ذیلآیهاکمالمطرحکردهاست .
| |
| 43 - الغدیر، ج 1، ص 11/التفسیر الکبیر، ج 4، ص 401 (هنیئا لک یاابن ابىطالب اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة) .
| |
| 44 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 204/انساب الاشراف، ج 2، ص 716/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 198/الارشاد، ج 1، ص 181/الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 6 .
| |
| 37
| |
| 45 - الامامة و السیاسة، ص 28 .
| |
| 46 - السقیفه و فدک، ص 60 .
| |
| 47 - «اجتمعتبنوامیه الى عثمان بن عفان .»
| |
| 48 - الامامة و السیاسة، ص 28/السقیفة و فدک، ص 60 .
| |
| 49 - السقیفة و فدک، ص 37 .
| |
| 50 - السقیفة و فدک، ص 37/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
| |
| 51 - عبدالله بن سبا، ترجمه احمد فهرى زنجانى،ج 1، ص 151 .
| |
| 52 - السقیفة و فدک، ص 37 .
| |
| 53 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
| |
| 54 - همان، ج 3، ص 209/الارشاد، ج 1، ص 189 .
| |
| 55 - الارشاد، ج 1، ص 190 (فحرضهم على الامر فلم ینهضوا له)
| |
| 56 - السقیفة و فدک، ص 37/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 209 .
| |
| 57 - السیرةالنبویة، ج 4، ص 305 و 311/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 210/ البدایة و النهایة، ج 5، ص 262 و 263/انساب الاشراف، ج 2، ص 742 .
| |
| 58 - انسابالاشراف، ج 2، ص 744 .
| |
| 59 - همان، ج 2، ص 762/الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
| |
| 60 - السقیفة و فدک، ص 60/الامامة و السیاسة، ص 28 .
| |
| 61 - السقیفة و فدک، ص 68 .
| |
| 62 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 .
| |
| 63 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
| |
| 64 - انساب الاشراف، ج 2، ص 729/الارشاد، ج 1، ص 182 (یصلى بالناس بعضهم)
| |
| 65 - السقیفه و فدک، ص 68 .
| |
| 66 - انساب الاشراف، ج 2، ص 727 و 729 و 731 - 732 و 735/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 .
| |
| 67 - الطبقات الکبرى، ج 2، ص 222 و 223/دلائل النبوة،ج 7، ص 191 و 192 .
| |
| 68 - همان و الطبقات الکبرى، ج 2، ص 218/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 .
| |
| 69 - الطبقات الکبرى، ج 2، از ص 215 تا 224 و ج 3، از ص 178 تا 181 .
| |
| 70 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 196 .
| |
| 71 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249/السقیفة و فدک، ص 74و75/تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113/الکامل فىالتاریخ، ج 2، ص 5 .
| |
| 72 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197 (از عایشه)
| |
| 73 - الطبقات الکبرى، ج 4، ص 205 درباره عبدالله بن ام مکتوم چنین مىگوید: «و کان رسول الله صلى الله علیه و آله یستخلفه على المدینه یصلى بالناس فى عامة غزوات رسول الله صلى الله علیه و آله .»
| |
| 74 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 197/انساب الاشراف، ج 2، ص 731 و 732 و 735/الامامة و السیاسة، ص 20/دلائل النبوة، ج 7، ص 186 و 187 و 188/الارشاد، ج 1، ص 183 (شیخ مفید در اینباره مىگوید: «وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله حرص آنان را دید که هریک مىخواهند پدرانشان را براى نماز فراخوانند، چنین سخنى را فرمود» ، ولى عموم روایات اهل سنت این سخن را درباره امر پیامبر صلى الله علیه و آله به ابوبکر درباره نماز ذکر کردهاند که در آن عایشه مایل نبود که ابوبکر نماز بگزارد، ولى پیامبر صلى الله علیه و آله بر این امر اصرار ورزیدند! البته مخفى نماند که بیشتر این روایات از عایشه نقل شده است .
| |
| 75 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 196/الارشاد، ج 1، ص 185 .
| |
| 76 - الامامة و السیاسة، ص 20 .
| |
| 77 - السقیفة و فدک، ص 73/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 243 و 244/الارشاد، ج 1، ص 184 .
| |
| 78 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 242 و 243/انساب الاشراف، ج 2، ص 738/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 192 .
| |
| 79 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 193 (در پاورقى) /السقیفة و فدک، ص 73 (در ضمن یک روایت) .
| |
| 80 - انساب الاشراف، ج 2، ص 738 .
| |
| 81 - الطبقات الکبرى، ج 1، ص 243 و 244/السقیفة و فدک، ص 73 «فرفضه النبى صلى الله علیه و آله» (پس به این معنا، پیامبر اولین رافضى است).
| |
| 82 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
| |
| 83 - ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 305 و 311/انساب الاشراف، ج 2، ص742/تاریخ الطبرى، ج3، ص210/البدایة و النهایة، ج 5، ص 262 و 263 .
| |
| 84 - انساب الاشراف، ج 2، ص 764/السقیفة و فدک، ص 55/تاریخ الطبرى، ج 3، ص 203 .
| |
| 85 - الارشاد، ج 1، ص 180 و 181 .
| |
| 86 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 113 .
| |
| 87 - ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 299 و 300/الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249 .
| |
| 88 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 226 .
| |
| 89 - السقیفة و فدک، ص 74 و 75 .
| |
| 90 - ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 300 (فخرج اسامه و خرج جیشه معه حتى نزلوا الجرف من المدینه على فرسخ) .
| |
| 91و92 - الارشاد، ج 1، ص 183/ج 1، ص 184 .
| |
| 93 - السقیفة و فدک، ص 37 (البته انساب الاشراف، ج 2، ص 773 به نقل از واقدى گفته است: «اجماعى است که ابوسفیان به هنگام وفات پیامبر صلى الله علیه و آله در مدینه بوده است» ، که در این صورت این استدلال موجه نیست).
| |
| 94 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
| |
| 95 - انسابالاشراف، ج 2، ص 767 .
| |
| 96 - انساب الاشراف، ج 2، ص 767/الامامة و السیاسة، ص 21 .
| |
| 97 - الارشاد، ج 1، ص 184 .
| |
| 98 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 202 .
| |
| 99 - الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 10 .
| |
| 100 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 124 .
| |
| 101 - تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 124 .
| |
| 102 - الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182/انساب الاشراف، ج 2، ص 762/السقیفة و فدک، ص 49 .
| |
| 103 - الامامة و السیاسة، ص 23/السقیفة و فدک، ص 57 .
| |
| 104 - الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
| |
| 105 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 218 و 219 .
| |
| 106و107 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 220/الطبقات الکبرى، ج 3، ص 182 .
| |
| 108 - تاریخ الطبرى، ج 3، ص 221 .
| |
| 109 - الارشاد، ج 1، ص 189 . «واتفق لابى بکر ما اتفق، لاختلاف الانصار فیما بینهم و کراهة الطلقا و المؤلفة قلوبهم من تاخر الامر حتى یفرغ بنوهاشم، فیستقر الامر مقره، فبایعوا ابابکر لحضوره المکان .»
| |
| فهرست منابع و مآخذ
| |
| الغدیر؛ عبدالحسین امینی،م 1390ق، بیروت: دارالکتاب العربی، سوم، 1387 ق.
| |
| الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ محمد بن محمد بن نعمان مفید، م413ق، مصحح: مؤسسة آل البیت (ع)، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق. | |
| الطبقات الکبری؛ محمد بن سعد، م230ق، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410ق.
| |
| الامامة والسیاسة؛ ابن قتیبة الدینوری، م276ق، قم: انتشارات الشریف الرضی، قم، چاپ اوّل، 1413 ق.
| |
| السيرة النبوية؛ عبد الملك بن هشام حميرى، م 218ق، تحقيق: مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبد الحفيظ شلبى، بيروت: دار المعرفة، بى تا. | |
| تاريخ الأمم و الملوك؛ أبو جعفر محمد بن جرير الطبري، م 310ق، تحقيق: محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت: دار التراث، دوم، 1387ق- 1967م.
| |
| التفسیر الکبیر، فخر رازی،606ق، بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1995 م.
| |
| تاریخ الیعقوبى،ابن واضح یعقوبی، م292ق، قم: منشورات الشریف الرضى، 1414ق.
| |
| النهایة؛عزالدین ابن اثیرجزری، م630ق، تحقیق: طاهر احمد الزاوی- محمود محمد الطناحی، بیروت: المکتبة العلمیه، 1299ق | |
| السقیفة و فدک؛ احمد بن عبدالعزیز جوهری بصری، م323ق، تحقیق: محمد هادی امینی، تهران: مکتبة نینوی الحدیثه، اول، بی¬تا
| |
| انسابالاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، م279ق، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت: دارالفکر، 1417ق.
| |
| نهجالبلاغه؛ سید رضی، م406ق، ترجمه: سید جعفر شهیدى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش.
| |
| المیزان فى تفسیر القرآن؛ سید محمدحسین طباطبائى، م1402ق، تهران: دارالکتب الاسلامیه،1365ش.
| |
| تفسیر العیاشى؛ محمدبن مسعودعیاشى، م329ق، تحقیق: سید محمدهاشم رسولى محلاتى، بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بی¬تا | |
| بحارالانوار؛ محمدباقر مجلسى، م1110ق، بیروت: داراحیاء التراث العربى، مؤسسة الوفا، 1403ق.
| |
| جامعالاخبار؛ محمدبن محمد الشعیرى، نجف: منشورات المکتبة الحیدریه ،1385ق.
| |
|
| |
|
| تاریخ ادبیات عرب؛ رژى بلاشر، ترجمه: آ . آذرنوش، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1443ق.
| | [[رده:پشتوانههای علمی غدیر]] |
| تفسیر الطبرى؛ محمدبن جریر الطبرى، بیروت: دارالفکر، 1415ق.
| |
| عبدالله بن سبا؛ سید مرتضى عسکرى، م1386ش، ترجمه: احمد فهرى زنجانى، بی¬جا: انتشارات مجمع علمى اسلامى،1363ق.
| |
| البدایه و النهایه؛ اسماعیل بن کثیر دمشقی، م774، تحقیق: علی شیری، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1408ق
| |
| دلائل النبوة؛ابوبکر احمد بن حسین بیهقی، بیروت: دارالکتب العلمیه، اول، 1405.
| |