آیه ۱ تا ۳ معارج و غدیر: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
(صفحه‌ای تازه حاوی «== «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...» == معار...» ایجاد کرد)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۴ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۰۷

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ . لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...»

معارج /  ۳  - ۱. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۱۳  - ۳۸۷. چهارده قرن با غدير: ص ۱۵۷  - ۱۵۳ ۲۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۵۳. اسرار غدير: ص ۶۰ .

 از جمله موضوعاتى كه درباره غدير بايد مورد تحقيق و تأليف قرارگيرد و هنوز جاى آنها خالى است تحقيق در مورد آياتى كه در غدير و يا در رابطه با غدير نازل شده كه بيش از ۵۰ آيه است و يكى از عمده‏ترين آنها آيه »سأل سائل بعذاب...« است. 

آيه »سئل سائل...« يا همان ماجراى حارث فهرى و عذاب الهى بر او با انكار غدير يكى از معجزات غدير است.

در آخرين ساعات روز سوم، حارث فهرى به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند و او از طرف بقيه گفت:  اى محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خداوند و پيامبرى خود را از جانب پروردگارت آورده‏اى يا از پيش خود گفتى؟

آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده‏اى يا از پيش خود گفتى؟

آيا اين على بن ابى‏طالب كه گفتى: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...« از جانب پروردگار گفتى يا از پيش خود گفتى؟ 

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:

خداوند به من وحى كرده است، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلان نمى‏كنم. 

حارث گفت: »خدايا، اگر آنچه محمد مى‏گويد حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست« .

و به روايتى: »خدايا، اگر محمد در آنچه مى‏گويد صادق و راستگو است شعله‏اى از آتش بر ما بفرست«!!

  همين كه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد.

در روايت ديگر: ابر غليظى ظاهر شد و رعد و برقى به وجود آمد و صاعقه‏اى رخ داد و آتشى فرود آمد و همه آن دوازده نفر را سوزانيد. 

بعد از اين ماجرا، آيه نازل شد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ...« ××× ۱ معارج /  ۳  - ۱. ×××، يعنى »درخواست كننده‏اى عذاب واقع شدنى را درخواست كرد كه كسى نتواند آن را دفع كند« .

پيامبرصلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: آيا ديديد و شنيديد؟

گفتند: آرى. 

با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه »غدير« از منبع وحى سرچشمه گرفته و يك فرمان الهى است.

××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۴ ۱۲۹  ۵۷  ۵۶. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳. ××× 

و اما تفصيل مطلب: 

از جمله آياتى كه در غدير و پس از اتمام مراسم غدير بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده اين آيات است:

»وَ لَمّا ضُرِبَ ابن مَريَمَ مَثلاً اذا قومُكَ مِنهُ يَصُدُّونَ. وَ قالوا أ آلِهَتُنا خَيرٌ أم هُوَ ما ضَرَبوهُ لَكَ إلاّ جَدَلاً بَل هُم قَومٌ خَصمونَ. إن هُوَ إلاّ عَبدٌ أنعَمنا عَلَيهِ وَ جَعَلناهُ مَثَلاً لِبَنى إسرائيل. وَ لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنكُم مَلائكَة فى الأرضِ يَخلفونَ. وَ إنَّه لَعِلم لِلساعَةِ فَلا تَمتَرن بِها وَ اتبِعون هذا صِراطٌ مُستَقيم«×××

۱ زخرف /  ۶۱  - ۵۷ . ×××

:  »هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏شود قوم تو از آن رويگردان مى‏شوند و مى‏گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟! اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏گر هستند. او نيست جز بنده‏اى كه بر او تفضّل كرده‏ايم و او را مثالى براى بنى اسرائيل قرار داده‏ايم. اگر مى‏خواستيم از شما ملائكه‏اى را قرار مى‏داديم كه در زمين جانشين مى‏شدند. اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است. 

»وَ إِذْ قالُوا اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ. وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ«××× ۲ انفال /  ۳۳ ۳۲. ×××: 

»آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست. خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه استغفار كنند« . 

»وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ«××× ۳ يونس /  ۱۲. ×××:

»اگر خداوند براى مردم شرّ را فوراً مى‏فرستاد -  همان گونه كه خير را فوراً مى‏فرستد -  اجل آنان را مقدر مى‏فرمود. ما رها مى‏كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحيّر بمانند« .

  »لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ. فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ«××× ۱ شعراء /  ۲۰۴  - ۲۰۱. ×××:  »به آن ايمان نمى‏آورند تا عذاب دردناك را ببينند. ناگهان به سراغ آنان مى‏آيد و آنان متوجه نمى‏شوند. مى‏گويند آيا ما مهلت داده شده بوديم؟ آيا به عذاب ما عجله مى‏كنند؟ « .  »وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ. مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ. يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ«××× ۲ ابراهيم‏عليه السلام /  ۱۷  - ۱۵. ×××: 

»ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد. در پى او جهنم است و از آب چركين به او نوشانده مى‏شود. آن را جرعه جرعه مى‏آشامد و گواراى او نخواهد بود و مرگ از هر سو سراغ او مى‏آيد ولى او نمى‏ميرد و پشت سر او عذاب سختى است« . 

»سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ« : 

»درخواست كرد درخواست كننده‏اى عذاب واقع را كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروج‏ها بود« .

  موقعيت تاريخى

روز سوم غدير است و ساعات پايانى برنامه سه روزه نزديك مى‏شود. غيظ منافقين به اعلا درجه رسيده و آماده انفجار است.

پيامبرصلى الله عليه وآله فضيلت بلندى از مناقب على‏عليه السلام بر زبان جارى مى‏فرمايد و همين جرقه‏اى بر دل منافقين است كه كينه توزانه سخنانى بر زبان جارى كنند.  اما يكى از آنان با صراحت تمام و با جرئتى كه تا آن روز ديده نشده در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله قرار مى‏گيرد و نسبت دروغ به آن حضرت مى‏دهد و چنان بر گفته خود پافشارى مى‏كند كه براى خود درخواست عذاب مى‏كند، و عذاب الهى فوراً نازل مى‏شود و امضاى الهى بر غدير براى همه ثابت مى‏شود. 

پس از اعتراض حارث فهرى در غدير و نزول سنگ آسمانى بر او، جبرئيل نازل شد و سند قرآنى اين معجزه غدير را با آيات ۱ تا ۳ سوره معارج آورد:

»سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِى الْمِعارِجِ« :

»درخواست كرد درخواست كننده‏اى عذاب واقع را كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند بود« .  در اين ماجرا آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى‏شود و آخرين صفحه غدير در متن قرآن نقش مى‏بندد. 

مفصل ماجرا با جمع‏بندى چند نقل تاريخى چنين است

××× ۱ الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷ و ج ۸ )روضه( ص ۵۷ ح ۱۸. تفسير القمى: ص ۶۹۵ . الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ ۱۹۰ ح ۶۶۳ . مناقب ابن شهرآشوب: ص ۳ ح ۴۰. اربعين منتجب‏الدين: ص ۸۳ . العمدة )ابن بطريق( : ص ۱۰۱. الاقبال: ص ۴۵۹  - ۴۵۳. حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مدينة المعاجز: ج ۲ ص ۲۷۶  - ۲۶۷. بحار الانوار: ج ۸ ص ۶ ح ۱۰ و ج ۱۵ ص ۶ ح ۶ و ج ۳۵ ص ۳۲۳  - ۳۲۰ ح ۲۲ و ج ۳۷ ص ۱۷۶ ۱۷۳ ۱۶۷ ۱۶۶ ۱۶۲ ۱۳۶ و ج ۴۲ ص ۴۲  - ۴۰ ح ۱۴ و ج ۹۴ ص ۱۳ ح ۲۲. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۶ ح ۵۷ ۲۲ ، ص ۶۸ ح ۴۵، ص ۱۳۰ ۱۲۹ ح ۱۸۵، ص ۳۰۶ ۱۴۴. تفسير ثعالبى: ج ۳ ص ۲۳۹. تفسير القرطبى: ج ۸ ص ۳۱۶ ۳۱۵ و ج ۱۰ ص ۲۲۵. زاد المسير )ابن جوزى( : ج ۴ ص ۱۰. الغدير: ج ۱ ص ۱۹۳. ×××: 

نزديك غروب روز بيستم ذى‏الحجة سال دهم هجرت آخرين لحظات برنامه سه روزه غدير است. در طول اين سه روز پيامبرصلى الله عليه وآله در هر مناسبتى فضايل و مناقب اميرالمؤمنين و اهل‏بيتش را براى مردم بيان مى‏فرمايد.

در آن لحظات عده‏اى از اصحاب خدمت حضرت جمع بودند كه ابوبكر و عمر و مغيره و عده‏اى ديگر از منافقين نيز در ميان آنان بودند.  حارث فهرى از ميان آنها آمادگى بيشترى براى جسارت داشت و در واقع زبان منافقين به حساب مى‏آمد.

در اين حال پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: 

انَّ فيكَ شِبْهاً مِنْ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ. لَوْ لا انْ تَقُولَ فيكَ طَوائُفٌ مِنْ امِّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا تَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ الاّ اخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ: 

در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر نبود كه گروه‏هايى از امتم درباره تو سخنى را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى گفتند، درباره تو سخنى مى‏گفتم كه از كنار هر دسته از مردم مى‏گذشتى خاك پاى تو را بر مى‏داشتند و بدان تبرك مى‏جستند.  شنيدن اين منقبت بر منافقين گران آمد و مسخره كنان در بين خود گفتند: ببينيد چگونه او را مِثل عيسى بن مريم قرار داد! چطور چنين چيزى ممكن است؟! 

ابوبكر و عمر نيز غضب كردند و گفتند:

براى پسر عمويش به هيچ مثالى راضى نشد جز عيسى بن مريم!  در اين ميان حارث فهرى رو به اصحاب خود كرد و گفت:

محمد براى پسر عمويش مَثَلى جز عيسى بن مريم پيدا نكرد.

نزديك است كه او را بعد از خود پيامبر قرار دهد. خدايانمان كه مى‏پرستيديم بهتر از اين است! 

در پى اين حركات منافقين، آيات سوره زخرف نازل شد: 

»وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ. وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاَّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ. إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِى إِسْرائِيلَ. وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ. وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ« : 

»هنگامى كه عيسى بن مريم مثال زده مى‏شود قوم تو از آن رويگردان مى‏شوند و مى‏گويند: آيا اين بهتر است يا خدايان ما؟!

اين سخن را جز از روى جدل بر زبان جارى نمى‏كنند، چرا كه اينان گروهى مخاصمه‏گر هستند.

او نيست جز بنده‏اى كه بر او تفضّل كرده‏ايم و او را مثالى براى بنى‏اسرائيل قرار داده‏ايم.

اگر مى‏خواستيم از شما ملائكه‏اى را قرار مى‏داديم كه در زمين جانشين مى‏شدند.

اين علمى براى آن زمان است، پس درباره آن شك نداشته باشيد و از من پيروى كنيد كه اين صراط مستقيم است« . 

يكى از منافقين گفت: محمد در مدح خود و برادرش على زياده‏روى كرد و اين سخنانى كه گفت از طرف خدا نبود، بلكه چون مى‏داند سخنش را مى‏پذيرند مى‏خواهد رياست خود و على را بر ما محكم نمايد!  از طرف خدا پاسخ آمد:

اى محمد! به اينان بگو: كجاى اين فضايل قابل انكار بود؟ خداوند عظيم و كريم و حكيم است.

بندگانى را برگزيده و اطاعت نيكو و انقياد آنان را در برابر اوامرش ديده و آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را به تدبير حكيمانه‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است. 

آيا پادشاهان زمين را نمى‏بينيد كه وقتى پادشاهى خدمتگزارى يكى از كارگزارانش را مى‏پسندد و در آنچه از امور مملكتش به او مى‏سپارد اطاعت درست از او مى‏بيند، چنين كسى را براى آنچه بيرون كاخ است برمى‏گزيند و در سياست لشكر و رعيت خود بر او اعتماد مى‏كند.  محمد نيز در تدبيرى كه پروردگارش براى او قرار داده چنين است و نيز على بعد از او كه او را وصى و جانشين خود در اهل‏بيتش و ادا كننده قرض هايش، و برآورنده وعده‏هايش و يارى دهنده دوستانش و مقابله كننده با دشمنانش قرار داده است. منافقين با شنيدن اين فرمايشات پيامبرصلى الله عليه وآله گفتند: آنچه براى على بن ابى‏طالب در نظر گرفته مسئله كوچكى نيست. اينها حاكم شدن درباره خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق آنان و انساب و دنيا و آخرتشان است. بايد در اين باره آيت و نشانه‏اى بياورد كه مناسب اين ولايت باشد.  پيامبرصلى الله عليه وآله نمونه‏هايى از آيات و معجزات ظهور يافته درباره اميرالمؤمنين‏عليه السلام را باز شمرد و فرمود:  آيا شما را كفايت نكرد نور على كه در آن شب ظلمانى هنگام خروج از خانه پيامبر ظاهر شد؟!  آيا شما را كفايت نكرد كه على در مسير راهش با چند ديوار رو به رو شد و آن ديوارها شكافته شدند و او از آنها عبور كرد و دوباره شكاف ديوارها به هم آمد؟!  آيا شما را كفايت نكرد همين روز غدير خم آنگاه كه رسول‏اللَّه او را به ولايت منصوب نمود درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مشرف گرديده و ندا مى‏كنند: »هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ« : »اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى‏شود، پس از آن بر حذر باشيد« ؟  آيا شما را كفايت نكرد آنگاه كه ديديد على بن ابى‏طالب راهى را مى‏رفت كه در برابر او كوه‏هايى بودند. براى آنكه او از مسير خود به راست و چپ نرود كوه‏ها پيشاپيش او به حركت در آمدند و مسير او را باز كردند، و پس از عبور على بار ديگر به جاى خود باز گشتند؟!  آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خدايا باز هم براى اينان آيات و نشانه‏هايى ظاهر كن -  كه براى تو آسان است -  تا حجتت را بر اينان تمام كنى... .  اينجا بود كه حارث فهرى برخاست و با لسانى تند و با جسارت در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گرفت و گفت: وقتى قرار شد تو رسول‏اللَّه باشى و على جانشين بعد از تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى ساير قريش چيزى باقى نگذاشته‏اى؟!  پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من اين مقامات را تعيين نكرده‏ام، بلكه خداوند معين فرموده است.  حارث سخن را به نقطه اصلى اعتقاد بازگرداند و گفت: اى محمد! ما را دعوت كردى كه »لا الهَ الا اللَّه« را قبول كنيم و ما هم پذيرفتيم. سپس دعوتمان كردى كه پيامبرى تو را بپذيريم و ما پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى‏داد!! سپس دستور نماز و بعد از آن روزه را دادى و ما انجام داديم. بعد از آن دستور حج و خمس و زكات را دادى و ما انجام داديم. به همه اينها اكتفا نكردى تا امروز كه پسر عمويت را منصوب نمودى و گفتى: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ ...« آيا واقعاً همه اينها از طرف خدا بود؟  پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: از طرف خدا به من وحى مى‏شود و جبرئيل سفير و واسطه الهى است و من به مردم خبر مى‏دهم، و جز آنچه خدا دستور دهد چيزى را اعلام نمى‏كنم.  حارث دوباره گفت: تو را به خدايى كه خدايى جز او نيست، آيا اين حتماً از طرف خداست و از طرف خودت نيست؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست اين از طرف خداست نه از پيش خودم -  و اين را سه بار تكرار فرمود -  .  حارث گفت: تو ما را به حبّ على بن ابى‏طالب دستور مى‏دهى و گمان دارى كه او نسبت به تو همچون هارون نسبت به موسى است و شيعيان او سوار بر شتران نورانى به محشر مى‏آيند و در عرصه قيامت بر ديگران فخر مى‏كنند تا آنكه كنار حوض كوثر آيند و از آن بنوشند، و اين در حالى است كه بقيه امت در يك گروه جداگانه محشور مى‏شوند. آيا همه اينها از آسمان نازل شده يا از پيش خود مى‏گويى؟  پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آرى، از آسمان نازل شده و سپس من ابلاغ كرده‏ام. خداوند ما را نورى در زير عرش خلق كرد. حارث گفت: اكنون فهميدم كه تو ساحر كذّاب هستى! اى محمد، مگر شما هم از فرزندان آدم نيستيد؟  حضرت فرمود: آرى، ولى خداوند ما را نورى در زير عرش خلق فرمود دوازده هزار سال قبل آنكه آدم را خلق كند. سپس آن نور را در صلب آدم قرار داد. آن نور از صلبى به صلب ديگر منتقل شد تا آنكه در صلب عبد اللَّه و ابوطالب از يكديگر جدا شديم. بنابراين خداوند ما را از آن نور خلق كرده و فرق من و على در اين است كه پيامبرى بعد از من نيست.  آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى حارث! از خدا بترس و از آنچه درباره دشمنى على بن ابى‏طالب بر زبان آوردى توبه كن.  حارث سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا ! اگر محمد در آنچه مى‏گويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى بر ما نازل كن كه انتقامى در اولينِ ما )منكرين ولايت( و نشانه‏اى براى آيندگان ما باشد؛ و اگر آنچه محمد مى‏گويد دروغ است عذابت را بر او نازل كن.  خداوند فوراً سخن حارث را با اين آيه براى پيامبرصلى الله عليه وآله فرستاد:  »وَ إِذْ قالُوا اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ« : »آنگاه كه گفتند: خدايا، اگر اين حقى از طرف توست بر ما سنگى از آسمان ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست« .  به دنبال اين آيه وحى چنين آمد: »وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ« :  »اگر خداوند براى مردم شرّ را فوراً مى‏فرستاد -  همان گونه كه خير را فوراً مى‏فرستد -  اجل آنان را مقدر مى‏فرمود. ما رها مى‏كنيم كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند، تا در طغيان خود متحيّر بمانند« . آنگاه آيه ديگرى نازل شد: »وَ ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ« : »خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه تو در ميان آنان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه استغفار كنند« .  با اين آيه در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله عذابى نازل نمى‏شد و در صورتى درخواست حارث عملى مى‏شد كه از حضور آن حضرت خارج شود. راه ديگر توبه بود كه حارث از سخن خود باز گردد. لذا پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: اى حارث! يا توبه كن و يا از پيش ما برو!  حارث گفت: اى محمد! راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى از آنچه در اختيار دارى قرار دهى، چرا كه با اين برنامه تو بنى‏هاشم همه مناقب عرب و عجم را به خود اختصاص دادند!  حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست، بلكه مربوط به خداوند تبارك و تعالى است.  حارث گفت: اگر اين گونه است اعلام مى‏كنم كه قلبم توبه را نمى‏پذيرد، ولى از حضور تو مى‏روم! آنگاه برخاست و به سرعت به طرف شترش رفت و سوار شد و حركت كرد.  اكنون دو عذاب الهى با هم نازل شد در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله و اصحابش از فاصله‏اى او را مى‏ديدند. خداوند پرنده‏اى را از آسمان فرستاد كه در منقار او ريگى به اندازه عدس بود. او آن ريگ را بر سر حارث رها كرد و از سر او وارد شد و از دُبُر او خارج گرديد. حارث بر زمين افتاد در حالى كه پاهايش را بر زمين مى‏كوبيد. در همين حال ابر سياهى ظاهر شد و رعد و برقى زد و صاعقه‏اى پديد آورد كه بر بدن حارث خورد و او را سوزانيد.  در آن لحظه جبرئيل نازل شد و اين آيات را آورد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّه ذِى الْمَعارِجِ« : »درخواست كننده‏اى عذاب واقع را درخواست كرد كه كافران قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند صاحب عروج‏ها بود« .  پيامبرصلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: اكنون به طرف او برويد كه آنچه از خدا خواست بر او رسيد، چنانكه خداوند عزوجل مى‏فرمايد: »وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ« : »ابتدا خودشان درخواست كردند، و اين گونه هر جبار معاندى ضرر كرد و به هدف خود نرسيد« .  آنگاه اين آيه نازل شد: »أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ« : »آيا به عذاب ما عجله مى‏كنند«؟!  سپس حضرت فرمود: آيا با چشم خود ديديد؟ گفتند: آرى. فرمود: آيا با گوش خود شنيديد؟ گفتند: آرى. فرمود:  خوشا به حال كسى كه على را دوست بدارد، و واى به حال كسى كه با او دشمنى كند. گويا على و شيعيانش را مى‏بينيم كه در روز قيامت سوار بر شترانى به طرف باغ‏هاى بهشت برده مى‏شوند، در حالى كه چهره هايشان جوان و تاج بر سر و سرمه كشيده‏اند. ترسى بر آنان نيست و محزون نمى‏شوند. آنان با رضايت بزرگِ خدا تأييد شده‏اند، و اين رستگارى بزرگ است. تا هنگامى كه در مقام قدس از محضر ربّ العالمين ساكن شوند، كه در آنجا آنچه دل طلب كند و چشم لذت ببرد آماده است و در آنجا هميشگى خواهند بود و ملائكه به آنان مى‏گويند: »سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ« : »سلام بر شما به خاطر صبرى كه كرديد و اين عاقب نيكويى است« .  اين بود ماجراى مفصل حارث فهرى و سنگ آسمانى كه در آخرين ساعات مراسم سه روزه غدير اتفاق افتاد و مُهر تأييد الهى را بر سطر نهايى آن زد.  ۲-  تحليل اعتقادى ماجراى حارث فهرى با توجه به مقدمات و مؤخرات آن -  كه در اين داستان مفصل ذكر شد -  مطالب بسيار مهمى درباره غدير براى ما به ارمغان مى‏آورد كه اهميت آنها از خطبه غدير كمتر نيست، چرا كه نزول پى در پى آيات قرآن و برخورد جدى خداوند را با دشمنان ولايت به گونه‏اى نشان داده كه در طول عمر پيامبرصلى الله عليه وآله بى نظير است، اضافه بر آنكه پشت سر آن مراسم عظيم و به عنوان بخش پايانى آن جلوه‏گر شده است. در اينجا به تفصيلِ اين برداشت‏هاى دهگانه مى‏پردازيم:  اول: قرآنى شدن ماجراى حارث ماجراى حارث فهرى كه كمتر از يك ساعت طول كشيده انعكاس قرآنى عجيبى يافته است. تعداد آيات نازل شده در اين ماجرا از يك سو، و ظرافت آنها در نشان دادن جزئيات واقعه از سوى ديگر، نشانه اهميت شديد آخرين فراز غدير است.  ماجرا از ذكر يكى از عظيم‏ترين فضائل اميرالمؤمنين‏عليه السلام آغاز مى‏شود كه تشبيه به حضرت عيسى‏عليه السلام است، و فوراً انعكاس قرآنى در آيه »وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً ...« مى‏يابد.  آنگاه حارث درخواست عذاب مى‏كند و فوراً آيه »اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ ...« عين سخن او را نقل مى‏كند.  سپس عجله او در طلب عذاب و تعجب از چنين درخواستى در آيه »وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّه لِلنَّاسِ الشَّرَّ ...« منعكس مى‏شود.  در مرحله بعد شرط اجابت درخواست حارث و نزول عذاب در آيه »ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ...« مطرح مى‏شود.  با نزول عذاب بر حارث آيه »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ...« به عنوان اعلام اصابت عقاب الهى بر اين منكر غدير نازل مى‏شود.  در تأكيد اينكه نزول عذاب به درخواست خودش بوده آيه »وَ اسْتَفْتَحُوا ...« نازل مى‏گردد.  تعجب از اين همه عجله حارث براى عذاب در آيه »أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ« انعكاس مى‏يابد. با توجه به اين روند قرآنى در ماجراى حارث فهرى است كه مى‏توان اذعان داشت كمتر حادثه‏اى از وقايع اسلام است كه با اين ظرافت در قرآن منعكس گرديده باشد و سعى در حفظ همه جوانب آن شده باشد.  دوم: زمينه سؤالات حارث حارث فهرى در حالى لب به اعتراض گشود كه اتمام حجت درباره ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در كامل‏ترين و بديع‏ترين نوع خود انجام گرفته بود، و در چنين زمينه‏اى حارث سؤال خود را آن گونه مطرح كرد كه گويا هيچ اتفاقى نيفتاده است. به همين جهت ابعادى از تعجب درباره عكس العمل حارث به ميان مى‏آيد.  اما يك نگاه واقع بينانه درمى‏يابد كه آنچه حارث گفت قبل از او توسط ابوبكر و عمر هنگام بيعت در غدير به همين صراحت مطرح شده بود، با اين تفاوت كه آنان با زرنگى خاصشان درخواست عذاب را مطرح نكردند!  مگر همين دو نفر نبودند كه هم قبل از بيعت و هم بعد از آن گفتند: آيا اين امر از طرف خداوند است يا از طرف خودت؟! حضرت فرمود: از طرف خدا و رسولش است. آيا چنين مسئله بزرگى بدون امر خدا مى‏شود؟!××× ۱ كتاب سليم: ص ۳۵۶. ×××  مى‏بينيم حارث نيز همان مسئله را مطرح كرده كه سابقه آن در غدير وجود داشته و احياناً به تحريك همانان بوده، و شايد سخن دل همه كسانى بوده كه با رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله همه چيز را كَأَن لَم يَكُن تلقّى كردند!  سوم: كيفيت تشكيك حارث با اينكه مسئله مطرح شده در غدير »ولايت« بود، ولى مراحلى كه حارث در طرح سؤال خود مطرح كرده نشانه ريشه‏دار بودن اين شك در اعماق اعتقاد اوست. حارث مانند كسى كه طلبكار است و منّتى هم بر سر پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏گذارد مسئله را از توحيد شروع مى‏كند و مى‏گويد: »ما را به لا اله الاّ اللَّه دعوت كردى، و ما هم پذيرفتيم« . وقتى نوبت به نبوت مى‏رسد به صراحت مى‏گويد: »پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى‏داد« و پس از سال‏ها كه از اين پذيرفتن گذشته، مى‏پرسد: »آيا نبوت تو از طرف خودت بوده يا خدا« ؟  آنگاه قبل از ولايت، احكام الهى را زير سؤال مى‏برد و سپس با جسارت مى‏گويد: »به همه« اينها اكتفا نكردى« ! گويا پيامبرصلى الله عليه وآله بارى بر دوش مردم گذارده و از مردم كار كشيده و منافع آن را به خود اختصاص داده كه با حضرت چنين سخن مى‏گويد! و جالب است كه پس از سال‏ها عمل به اين احكام تازه مى‏پرسد: »اين احكامى كه بر ما واجب يا حرام كردى واقعاً از طرف خدا بود؟« !  با اين همه تشكيك در اصل توحيد و نبوت و احكام، در مرحله نهايى تشكيك را بر سر ولايت على‏عليه السلام مى‏برد و آن را به عنوان »به حكومت گماشتن پسر عمويت« مطرح مى‏كند و به صورت انكار مى‏پرسد: »آيا واقعاً اين از طرف خداست« ؟ كه معنايش اين است كه براى من روشن است كه از طرف خدا نيست!  همه اينها نشان مى‏دهد كه شك كننده درباره ولايت نمى‏تواند تفكيكى بين اين مسئله با ساير دستورات الهى حتى نبوت قائل شود؛ زيرا همه بر يك محور مى‏گردند كه آيا همه اينها از طرف خداست يا نه؟ اگر هست همه از طرف خداست، و اگر نيست نمى‏توان بين نبوت و ولايت و دستورات الهى فرق قائل شد.  از سوى ديگر سؤال »مِنْكَ امْ مِنَ اللَّه« غليظترين تعبير كفرآميز در برابر پيامبر عظيم الشأن‏صلى الله عليه وآله است. يعنى ۲۳ سال كه مردم را از بت‏پرستى به خدا پرستى و قبول نبوت و ولايت و ساير فرامين الهى رسانده‏اى، همه اينها پوچ بوده و خواسته دل خود را مطرح كرده‏اى، يا خدا چنين دستور داده!! در واقع سخنى را كه روز اول بايد مى‏پرسيدند در روز آخر به عنوان پشت پا به ۲۳ سال مطرح مى‏كنند!  از بهترين قرائن بر چنين تمسخرى نسبت به خدا و رسول و دستورات الهى آن است كه بعد از اين همه سؤال و شنيدن پاسخ‏هاى قاطع، مانند كسى كه كارهاى پيامبرصلى الله عليه وآله را بى‏حساب مى‏داند، از آن حضرت درخواست مى‏كند كه براى ديگران هم سهمى از اين قدرت قرار بده.  اين بدان معنى است كه همه را بازيچه دست تو مى‏دانم كه قابل همه گونه تغيير و تبديل است و آن را به هر كس بخواهى مى‏توانى واگذار كنى، و با استفاده از اين اختيار پسر عموى خود را بر ما مسلط كرده‏اى! اين دقيقاً همان چيزى است كه اهل سقيفه بدان تصريح كردند تا روزى كه يزيد تابلوى آن را بر فراز قصر خويش برافراشت و گفت: »لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ« !!!××× ۱ لهوف: ص ۱۰۵. ×××  چهارم: مباهله در غدير مسئله حارث فهرى در غدير از صريح‏ترين نمونه‏هاى مباهله در تاريخ اديان الهى است كه بايد به تبيين آن بپردازيم. مباهله يعنى پس از مطرح شدن آنچه براى اتمام حجت از نظر استدلال‏ها و معجزات و قرائن ظاهرى لازم است، اگر در يك مسئله الهى بحث بدانجا منتهى شود كه هر يك از دو طرف حقيقت را مى‏داند و در زبان انكار مى‏كند و آن را كتمان مى‏نمايد، در اين صورت خدا را به عنوان شاهد مطرح مى‏كنند و براى فيصله بحث و اثبات حق از خدا مى‏خواهند بر كسى كه عمداً و دانسته حق را كتمان مى‏كند عذابى نازل فرمايد.  در طول تاريخ انبياء و اوصياءعليهم السلام موارد متعددى به چشم مى‏خورد كه كار به مباهله كشيده شده است. در تعدادى از اين موارد آنان كه در برابر پيامبران يا جانشينانشان‏عليهم السلام بوده‏اند از نزول عذاب ترسيده و مباهله را پس گرفته و حق را پذيرفته‏اند يا لا اقل تسليم خود را اعلام داشته‏اند كه نمونه معروف آن ماجراى نصاراى نجران××× ۲ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۵۵ - ۲۷۶. ××× است.  در بسيارى از موارد هم عذاب خداوندى بر منكر حق نازل شده و خداوند با اين برنامه اتمام حجت را به اعلا درجه رسانده است. مباهله‏اى كه در غدير اتفاق افتاد از دو جهت با ساير موارد تمايز دارد: يكى زمينه اين مباهله و ديگرى كيفيت مطرح شدن و درخواست عذاب از سوى خداوند.  از نظر زمينه آن، در اكثر مباهله‏ها پس از چند جلسه گفتگوى علمى و استناد به آنچه قابل مراجعه است مسئله به مرحله مباهله مى‏رسد، اما در غدير در حضور خاتم انبياءصلى الله عليه وآله پس از آن همه معجزات و بعد از آن مراسم عظيم سه روزه و معجزاتى كه در همانجا ظاهر شد -  كه اصلاً جايى براى مباهله باقى نمى‏گذاشت -  باز هم حارث مباهله را مطرح كرد.  از نظر كيفيت درخواست، قاعده مباهله آن است كه هر يك از طرفين -  و لو در ادعا -  خود را حق مى‏داند و ديگرى را باطل و چون هر دو خدا را به عنوان قاضى يقينى براى تشخيص حق قبول دارند و او را قادر به نشان علامتى براى اثبات حق مى‏دانند، مسئله را به او واگذار مى‏كنند.  اما در ماجراى حارث مسئله به گونه‏اى بالاتر از كفر بروز كرده كه نظير آن را در هيچ مباهله و حتى مباحثه و جدالى نمى‏توان يافت و شايد به همين جهت است كه خدا عين كلام او را در قرآن آورده است.  حارث به جاى آنكه بگويد: »اگر محمد راست نمى‏گويد عذابى بر او بفرست و اگر من راست نمى‏گويم عذابى بر من فرست« ، گفت: »اگر اين سخن حق است عذابى بر من فرست«!! يعنى سه مرحله شديدتر از يك مباهله عادى، چرا كه لااقل مى‏توانست بگويد: »اگر محمد راست مى‏گويد عذابى بر من فرست« ، و يا مى‏توانست بگويد: »اگر سخن محمد از طرف توست عذابى بر من فرست«؛ ولى مى‏گويد: »اگر اين سخن حق است و از طرف توست عذابى بر من فرست« .  اين به معناى شقاوت مطلق است كه نمونه آن را در بسيارى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله در روزهاى سقيفه سراغ داريم. او مى‏گويد وقتى ثابت شد اصل مطلب حق است و يقين شد كه از طرف توست تازه من اولين منكر آن هستم؛ و در واقع روى دشمنى من تا كنون با پيامبر بود، ولى اكنون روى دشمنى‏ام با خداست كه چرا چنين دستورى را داده، و قساوتم مانند شيطان بدان درجه است كه حاضرم عذاب الهى را بپذيرم و از نعمت الهى اخراج شوم، ولى حق را به هيچ وجه نمى‏پذيرم!  جاى تعجب ندارد؟! كدام عاقلى اين گونه مباهله مى‏كند؟ آيا اين همان »النّارَ لاَ الْعارَ« نيست كه ابوبكر و عمر هنگام مرگ گفتند و حتى حاضر به توبه لسانى نشدند؟  آرى، چنين مباهله‏اى در ميان مباهله‏هاى عالَم نظير ندارد و براى همين خداوند براى معرفى دشمن غدير ماجراى آن را در قرآن منعكس نموده است، تا مردم جهان از هر دين و فرقه‏اى اين آيه را ببينند و در جستجوى شأن نزول آن بر آيند كه گوينده آن چه كسى بوده كه يا جهل و سفاهتش او را بدين گفتار كشانده، و يا شقاوت و استكبارش او را بدين سو سوق داده است.  براى همين است كه خدا درباره‏اش آيه نازل كرد و او را »جَبَّارٍ عَنِيدٍ« خواند، آنجا كه فرمود: »وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ« .  روزى يك نفر از اهل يمن نزد معاويه آمد. معاويه كه كثرت شيعيان اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در اهل يمن مى‏دانست به طعنه به او گفت: شما اهل يمن چقدر نادانيد كه زنى )به نام بلقيس( بر شما حكومت مى‏كرد!  مرد يمنى بلا فاصله گفت: شما چقدر نادانيد كه وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله شما را دعوت كرد گفتيد: »اللهمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ« ، و نگفتيد: »اللهمَّ انْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَاهْدِنا الَيْهِ« : »خدايا اگر اين حقى از سوى توست ما را هم بدان هدايت فرما« !!××× ۱ الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۴۹. ×××  سخن نهايى درباره اين مباهله آنكه خدا عين درخواست او را فوراً بر سرش نازل كرد و در طول عمر پيامبرصلى الله عليه وآله دومين مباهله انجام شد، با اين تفاوت كه مسيحيان نجران قبل از نزول عذاب اظهار پشيمانى نمودند و كار به عقاب الهى نكشيد، اما در غدير كافران منافق بر سر ارتداد خود مقاومت كردند و خدا هم عذاب را نازل كرد تا به همه نشان دهد پيامبرش راست مى‏گويد و از طرف خدا مى‏گويد، و غدير حق است و از سوى اوست، و اين امضاى وَحْيانى را در متن قرآنش ثبت فرمود كه: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ« .  پنجم: شرط نزول عذاب بر حارث با آنكه مباهله قيد و شرطى ندارد و خداوند براى اتمام حجت عذاب نازل مى‏كند، ولى در ماجراى حارث فهرى نكته خاصى جلب توجه مى‏كند؛ خداوند حضور رَحْمَةٌ لِلْعالَمين را مانع از عذاب اعلام مى‏كند و گويا به حارث مى‏فرمايد: »اگر واقعاً درخواست عذاب دارد و از سخن خود باز نگشته، بايد از محضر پيامبرصلى الله عليه وآله بيرون رود« .  اين شرط را نيز در متن قرآنش ثبت فرموده كه مى‏فرمايد: »ما كانَ اللَّه لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ« . بنابراين دو راه پيش روى حارث بود: توبه يا خروج از حضور پيامبرصلى الله عليه وآله.  در اين باره حديثى وارد شده كه اشاره‏اى به پشت پرده ماجرا دارد، آنجا كه مى‏فرمايد:  اينكه خدا مى‏فرمايد: »وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ« حتى اگر در ظاهر توبه و بازگشت خود را اعلام مى‏كردند -  اگرچه قبلاً چنين نبودند -  پذيرفته مى‏شد، چرا كه از حكمت خداوند در دنيا آن است كه دستور به قبول ظاهر و ترك جستجو درباره باطن اشخاص مى‏دهد، چرا كه دنيا جاى مهلت و انتظار است و آخرت محل جزاست كه بعد از آن جايى نيست.  اينكه خداوند مى‏فرمايد: »ما كانَ اللَّه مُعَذِّبَهُمْ ...« : »خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه در ميان آنان استغفار كننده باشد، براى آن است كه در بين آنان كسانى بودند كه خدا مى‏دانست به زودى ايمان مى‏آورند يا از نسلشان فرزندان پاكى به دنيا مى‏آيند كه به فضل خدا مؤمن مى‏شوند، و لذا به جرم كفر پدرانشان آنان را نابود نفرمود، و اگر چنين نبود آنان را هلاك مى‏نمود.××× ۱ بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴. ×××  به همين جهت بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله صريحاً به حارث فرمود: »امّا تُبْتَ وَ امّا رَحِلْتَ« : »يا توبه كن يا از نزد ما بيرون برو« ؛ يعنى يا به قسمت دوم آيه عمل كن كه »يَسْتَغْفِرُونَ« است و يا به قسمت اول آيه عمل نكن كه »وَ أَنْتَ فِيهِمْ« است و از جايى كه من حضور دارم خارج شو تا عذابى كه درخواست مى‏كنى بر تو نازل شود.  جالب اين است كه گويا حارث براى نزول عذاب عجله داشته چرا كه به صراحت مى‏گويد: »قَلْبى ما يُتابِعُنى عَلَى التَّوْبَةِ وَ لكِنْ ارْحَلُ عَنْكَ« : »قلبم براى توبه رضايت نمى‏دهد، ولى از نزد تو مى‏روم« !  ششم: مشابهت به اصحاب فيل عذابى كه بر حارث نازل شد با درخواست او مطابق بود. طبق آيه، او درخواست سنگ آسمانى يا عذاب دردناك نمود. در روايات وارد شده كه او سنگ آسمانى يا صاعقه سوزاننده درخواست كرد، كه مورد دوم را خداوند به كنايه فرموده است.  آنچه جالب توجه است مشابهت كامل عذاب او با عذاب اصحاب فيل است. خداوند درباره اصحاب فيل مى‏فرمايد: »وَ أرسل عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ«××× ۲ فيل /  ۴ ۳. ×××. در مورد حارث هم پرنده‏اى از آسمان ظاهر شد كه ريگى به اندازه عدس در منقار داشت و آن را بر سر حارث رها كرد. نشانه گيرى چنان دقيق بود كه آن ريگ از وسط سر حارث وارد شد و طول بدن او را در نورديد و از دُبُر او خارج شد و او را نقش زمين ساخت.  تكرار ماجراى اصحاب فيل و سابقه‏اى كه در اذهان از ماجراى ابرهه بود، عظمت غدير را نشان داد. اين بدان معنا مى‏توانست باشد كه پروردگارِ كعبه براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى‏كند و توطئه‏هاى آنان را خنثى مى‏نمايد، هر چند كه در عظيم‏ترين جلوه ظاهرى جلوه كنند و با فيل براى تخريب خانه خدا آيند.  همان گونه كه پروردگار غدير براى هميشه نگاهبان آن است، و دشمنان آن را به اشارتى نابود مى‏كند و توطئه‏هاى آنان را خنثى مى‏نمايد، اگر چه در جلوه‏هاى وحشتناكى چون سقيفه و كربلا ظاهر شوند.  آرى اين گونه است كه غدير و ولايت على بن ابى‏طالب‏عليه السلام با گذشت چهارده قرن و با داشتن دشمنان هميشگى و پر قدرت ظاهرى، اكنون از بلندترين قله‏هاى فكرى جهان خود را نشان مى‏دهد و پانزدهمين قرن خود را به جشن نشسته است.  هفتم: تصريح قرآن به كفر منكر ولايت با توجه به اينكه طبق روايات بسيارى آيات اول سوره معارج پس از ماجراى حارث فهرى در غدير نازل شده، صريح اين آيات دلالت بر كفر منكر ولايت دارد، و اين بدان معناست كه انكار ولايت مانند انكار نبوت و توحيد است.  بدون آنكه نياز به تفسير داشته باشد خداوند مى‏فرمايد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ« . معناى اين عبارات به ضميمه ماجراى حارث چنين مى‏شود: حارث كه ولايت على‏عليه السلام را نمى‏پذيرفت با زبان خودش درخواست عذابى نمود كه بر او واقع شد و كافرين به ولايت على‏عليه السلام قدرت دفع آن را نداشتند.  اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايد: منم آن كسى كه درباره دشمنانم چنين نازل شد: »سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ«؛ معنايش كسى است كه ولايت مرا انكار كرد.××× ۱ الفضائل )شاذان( : ص ۸۴ . حلية الابرار: ج ۲ ص ۱۲۵. مجمع النورين: ص ۱۹۳. ×××  امام صادق‏عليه السلام هم درباره اين آيه از مصحف فاطمه‏عليها السلام نقل مى‏فرمايد كه منظور »منكر ولايت على‏عليه السلام« است.××× ۲ الكافى: ج ۱ ص ۴۲۲ ح ۴۷. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۰ ح ۱۸۵. ××× هشتم: تأييد آسمانى در غدير يكى از مطالب بسيار مهم كه در اين حديث به صورت اشاره آمده، آن است كه در روز غدير بر فراز سر آن جمعيت صد و بيست هزار نفرى درهاى آسمان پيش چشم همه گشوده شد و چشمان مردم لحظاتى بر پشت پرده باز شد و ملائكه را ديدند كه مردم را امر به پيروى از على بن ابى‏طالب‏عليه السلام مى‏نمايند. عين عبارتى كه در متن داستان گذشت چنين است:  در روز غدير خم -  آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله على‏عليه السلام را منصوب فرمود، درهاى آسمان را ديديد كه باز شده و ملائكه از آنجا بر شما مُشْرِف شده‏اند و ندا مى‏كنند: »هذا وَلِىُّ اللَّه فَاتَّبِعُوهُ وَ الاّ حَلَّ بِكُمُ عَذابُ اللَّه فَاحْذَرُوهُ« : »اين ولى خداست، پيرو او باشيد؛ وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى‏شود، پس از آن بر حذر باشيد« .  اين رؤيت ملائكه در غدير يك بار هم در زمين به وقوع پيوست، آنگاه كه در غدير مردى زيبا صورت و خوشبوى را ديدند كه در كنار مردم ايستاده بود و مى‏گفت: به خدا قسم روزى مانند امروز هرگز نديدم. چقدر كار پسر عمويش را مؤكد نمود، و براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى‏زند. واى بر كسى كه پيمان او را بشكند!  در اينجا عمر نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و گفت: شنيدى اين مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آيا او را شناختى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: او روح الامين جبرئيل بود. تو مواظب باش اين پيمان را نشكنى، كه اگر چنين كنى خدا و رسول و ملائكه و مؤمنان از تو بيزار خواهند بود!××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱ ۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۶ ۸۵. ×××  نهم: انتخابِ بهترين در غدير بهترين انتخاب با زيباترين گونه انتصاب در غدير صورت گرفت، تا آنجا كه اگر تمام مردم عالم جمع مى‏شدند و عقل و تجربه خود را روى هم مى‏گذاشتند نمى‏توانستند بالاتر و والاتر از دوازده امام معصوم‏عليهم السلام را به عنوان جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله معرفى كنند.  اين بدان معناست كه انتخاب خداوند حكيم و مهربان هرگز قابل مقايسه با انتخاب بشر نيست، چرا كه در آنجا اشتباه را راهى نيست و جز او خبر از باطن انتخاب شونده ندارد.  اكنون چه زيباست كه در متن ماجراى حارث، خداوند تعالى مستقيماً با مخالفين ولايت على‏عليه السلام رو به رو شده و پاسخ آنان را با حكيمانه‏ترين صورت فرموده است. در اين كلام الهى جهت برگزيدن اوصياى پيامبرصلى الله عليه وآله را اطاعت آنان و امتحان خدا از آنان در تسليم ذكر كرده، و كراماتى كه به همين جهت از خدا به آنان اختصاص يافته است.  يعنى اينان مدال گرفتگان از ساحت مقدس پروردگار بر نهايت درجه عبوديت و بندگى هستند، و هيچ موجود ديگرى نتوانسته خود را به اين درجه برساند. آيا اين يك منت الهى بر مردم نيست كه امور بندگانش را به چنين مخلوقات با عظمتى بسپارد؟ آيا اگر بر هركس ديگرى مى‏سپرد به دور از حكمت الهى نبود؟ در اين باره در متن حديث چنين مى‏خوانيم:  ارْتَضى عِباداً مِنْ عِبادِهِ وَ اخْتَصَّهُمْ بِكَراماتٍ لِما عَلِمَ مِنْ حُسْنِ طاعَتِهِمْ وَ انْقِيادِهِمْ لِامْرِهِ، فَفَوَّضَ الَيْهِمْ امُورَ عِبادِهِ وَ جَعَلَ عَلَيْهِمْ سِياسَةَ خَلْقِهِ بِالتَّدْبيرِ الْحَكيمِ الَّذى وَفَّقَهُمْ لَهُ××× ۱ بحار الانوار: ج ۴۲ ص ۴۰ ح ۱۴. ×××:  خداوند بندگانى را برگزيده و به خاطر اطاعت نيكو و انقياد آنان در برابر اوامرش آنان را به كراماتى اختصاص داده است. آنگاه امور بندگانش را به آنان سپرده و سياست خلقش را با تدبير حكيمانه‏اى كه آنان را بدان موفق نموده به ايشان سپرده است. دهم: شباهت به حضرت عيسى‏عليه السلام آغاز ماجراى حارث فهرى از ذكر فضيلتى عظيم براى اميرالمؤمنين‏عليه السلام، يعنى شباهت آن حضرت به عيسى بن مريم‏عليه السلام بود. با توجه به محتواى بسيار عميق آن و مطرح شدن چنين فضيلتى در غدير، به موشكافى آن در چند مرحله مى‏پردازيم:  ۱. فضيلت عظيم آنچه در اين قسمت از غدير به عنوان فضيلت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين بخش از ماجرا مطرح شده، در واقع فقط بيان عظمت است و نام فضيلت خاصى در آن به چشم نمى‏خورد؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: اگر ترس از مبالغه مردم نبود آن فضيلت را مى‏گفتم، و چون ترس دارم از ذكر آن خوددارى مى‏كنم!  اما همين ابهام دليل بر فضيلتى عظيم است كه مردم تحمل شنيدن آن را ندارند، اگر چه آن منقبت به طور خاص براى ما روشن نباشد. در عظمت آن همين بس كه اگر گفته مى‏شد مردم خاك پاى على‏عليه السلام را براى تبرك بر مى‏داشتند.  نمونه اين فضيلت را در متن خطبه غدير مى‏بينيم؛ كه پيامبرصلى الله عليه وآله بدون آنكه فضيلت خاصى را بيان كند، فقط به بى‏انتها بودن فضائل اميرالمؤمنين‏عليه السلام اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد:  مَعاشِرَ النّاسِ، انَّ فَضائِلَ عَلِىِّ بْنِ ابى‏طالِبٍ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ -  وَ قَدْ انْزَلَها فِى الْقُرْآنِ -  اكْثَرُ مِنْ انْ احْصِيَها فى مَقامٍ واحِدٍ:  اى مردم، فضائل على بن ابى‏طالب‏عليه السلام نزد خداوند -  كه در قرآن آنها را نازل كرده -  بيش از آن است كه بتوانم آنها را در يك مجلس بشمارم.  ۲. ترس از غلو شباهت اميرالمؤمنين‏عليه السلام به حضرت عيسى‏عليه السلام كه در اين حديث مطرح شده درباره خود اين دو وجود مبارك نيست، بلكه از نظر مردمى است كه درباره ايشان غلوّ مى‏كنند، چنانكه مى‏فرمايد: لَوْ لا انْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ امَّتى فيكَ ما قالُوا فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ... . نكته اين است كه ترس از غلو را حضرت درباره همه مردم نمى‏فرمايد، بلكه آن را به »طوائفى از امت« نسبت مى‏دهد. اين بدان معنى است كه اگر عده‏اى فتنه‏گر نبودند و مردم را با بهانه‏هاى واهى به سوى غلو نمى‏كشاندند، پيامبرصلى الله عليه وآله آن فضيلت اميرالمؤمنين‏عليه السلام را هم مى‏فرمود، و نتيجه آن مى‏شد كه مردم در زمان حيات پيامبرصلى الله عليه وآله و بعد از شهادت آن حضرت در حيات اميرالمؤمنين‏عليه السلام خاك پايش را براى تبرك بر مى‏داشتند.  ۳. وجه شباهت به عيسى‏عليه السلام در متن كلام پيامبرصلى الله عليه وآله آمده »ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ« . بايد بدانيم مسيحيان درباره عيسى‏عليه السلام چه گفته‏اند تا اين وجه شباهت روشن شود. در اين باره پيامبرصلى الله عليه وآله به على‏عليه السلام چنين فرمود:  انَّ فيكَ مَثَلاً مِنْ عيسى: ... احَبَّهُ النَّصارى حَتّى انْزَلُوهُ الْمَنْزِلَ الَّذى لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ. وَ فى رَوايَةٍ : حَتّى جَعَلُوهُ الهاً :  در تو شباهتى به عيسى هست: ... مسيحيان او را دوست داشتند تا آنجا كه او را در مقامى كه در آن حد نبود قرار دادند. و در روايتى: او را خدا قرار دادند.××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۶ ح ۵ ، ص ۳۲۲ ح ۲۰. ×××  بنابراين وجه شباهت در اين است كه عده‏اى با شنيدن بعضى فضائل عظيم نسبت الوهيت به اميرالمؤمنين‏عليه السلام ندهند، چنانكه درباره حضرت عيسى‏عليه السلام چنين مسئله‏اى اتفاق افتاد و عده‏اى او را پسر خدا و حتى خود خدا دانستند.  اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيز در اين باره مى‏فرمايد: مَثَلى فى هذِهِ الامَّةِ مَثَلُ عيسَى بْنِ مَرْيَمَ؛ احَبَّهُ قَوْمٌ فَغالُوا فى حُبِّهِ فَهَلَكُوا ... : مَثَل من در اين امت مانند عيسى بن مريم است، كه عده‏اى به او محبت ورزيدند ولى در محبت خود غلوّ كردند و هلاك شدند... .××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۵ ص ۳۱۵ ح ۴، ص ۳۱۹ ح ۱۴. ××× ۴. خاك پاى على‏عليه السلام در اين فراز از واقعه غدير »خاك پاى على‏عليه السلام« به چند عنوان و از چند جهت مطرح شده است:  الف. لا تَمُرُّ بِمَلَأ مِنَ النّاسِ اين عبارت بدان معناست كه »از كنار هر گروهى از مردم عبور مى‏كردى خاك پاى تو را براى تبرك بر مى‏داشتند« . اولاً نشان مى‏دهد آن فضيلت به قدرى مهم است كه همه مردم اين گونه مى‏شوند نه گروه خاصى. ثانياً لازم نيست مردم به در خانه تو هجوم آورند، بلكه از هر جا عبور كنى مردم بى‏اختيار چنين خواهند كرد!  ب. مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ مطرح كردن »تُراب اقدام« بالاترين گونه احترام عرفى است كه وقتى مردم به قداست كسى معتقد شوند حاضرند پست‏ترين چيز منسوب به او را به عنوان با ارزش‏ترين چيز بردارند و حفظ كنند و بدان تبرك جويند. لذا خاك پاى او كه در واقع زير پاى او قرار گرفته مورد احترام قرار مى‏گيرد. در اين حديث هم مى‏بينيم پيامبرصلى الله عليه وآله با تأكيد بر جمله »زير پاى تو« بر اين عظمت تأكيد مى‏فرمايد.  ج. يَلْتَمِسُونَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ مطرح شدن »بركت« بدان معناست كه مردم با شنيدن آن فضيلت، خاك پاى على‏عليه السلام را به عنوان تبرك بر مى‏داشتند و آن را مايه بركت زندگى خويش مى‏دانستند. در بعضى احاديث حتى كلمه »يُقَبِّلُونَهُ« آمده است××× ۱ كتاب سليم: ص ۹۱۰ ح ۶۲ . ×××، يعنى »خاك پاى تو را مى‏بوسيدند« .  در احاديث ديگرى »يَسْتَشْفُونَ بِهِ« ذكر شده××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۴۳۸. ××× كه به معناى »شفا گرفتن از خاك پاى على‏عليه السلام« است. حتى در بعضى احاديث با آب مخلوط كردن خاك پاى على‏عليه السلام براى خوردن آن مطرح شده كه مى‏فرمايد: لَوْ حَدَّثْتُ بِما انْزِلَ فى عَلِىٍّ ما وَطَئَ عَلى مَوْضِعٍ فِى الارْضِ الاّ اخِذَ تُرابُهُ الَى الْماءِ: اگر نقل كنم آنچه درباره على نازل شده، قدم بر جايى از زمين نمى‏گذارد مگر آنكه خاكش را به سوى آب مى‏برند××× ۱ بحار الانوار: ج ۴۰ ص ۴۸ ح ۸۵ . ×××!! )كنايه از اينكه با آب مخلوط مى‏كنند و مى‏خورند( .  جالب‏تر از همه احاديثى است كه برداشتن خاك پاى على‏عليه السلام را به عنوان تبركِ نسل‏هاى بعدى مطرح كرده است. در حديثى پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:  لَوْ لا انْ لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً يَطْلُبُ بِهَا الْبَرَكَةَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لا يَبْقى احَدٌ الاّ قَبَضَ مِنْ اثَرِكَ قَبْضَةً:  اگر نبود كه مى‏ترسيدم احدى باقى نماند مگر آنكه از خاك پاى تو مُشتى بردارد تا براى نسل بعد از خود بركت قرار دهد، درباره تو سخنى مى‏گفتم كه هيچ كس نماند مگر آنكه از جاى پاى تو مشتى از خاك بردارد.××× ۲ بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۳۱۹. ×××  د. از خاك پا تا خاك قبرش جا دارد اشاره كنيم كه مردم آن زمان -  با آن همه فضايل كه درباره على‏عليه السلام شنيده بودند -  ولى گويا هنوز معرفتى به مقام آن حضرت نداشتند؛ و گذشته از كينه توزان، بسيارى از دوستان هم آن گونه كه بايد به عظمت علوى نمى‏نگريستند.  خدا را شكر كه ما در عصرى زندگى مى‏كنيم كه در سايه احاديث ائمه‏عليهم السلام و رشدى كه فكرها و قلب‏ها به بركت آنها پيدا كرده‏اند، شيعيان چنان عظمتى به مقام عصمت كبرى قائل اند كه اگر امروز على بن ابى‏طالب‏عليه السلام يا يكى از ائمه تا امام زمان‏عليهم السلام در ميان مردم حضور مى‏يافت همه خاك پايش را براى تبرك بر مى‏داشتند، بدون آنكه آن مطلبى را كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود شنيده باشند.  بلكه اگر امروز قنبر يا فضه زنده مى‏شدند مردم خاك پاى آنان را به عنوان غلام و كنيز اميرالمؤمنين‏عليه السلام سرمه چشمان خود مى‏نمودند. نمونه بارز آن تبرك به غبار حرم‏هاى شريفه است، بلكه در زيارات به صراحت مى‏گوييم: »وَ اجْعَلْ ارْواحَنا تَحِنُّ الى مَوْطِئِ اقْدامِهِمْ« : »خدايا ارواح ما را چنان قرار ده كه متمايل به جاى پاى آنان باشد« . از همه بالاتر تربت حسينى است كه در طول قرن‏ها خاكى را كه نه جاى پاى حسين‏عليه السلام است بلكه همين كه در جوار حرم اوست و عطر عاشورايى دارد شيعيان آن را تا اقصى نقاط جهان براى تبرك مى‏برند.  ۵ . پاسخ به دو اشكال تراشى آنچه در اين حديث آمده در طول تاريخ درباره اميرالمؤمنين‏عليه السلام مطرح بوده است، كه عده‏اى درباره حضرت افراط و غلو مى‏كردند و نسبت خدايى به آن حضرت مى‏دادند و عده‏اى ديگر تفريط مى‏كردند و به آن حضرت ناسزا مى‏گفتند. در دو فراز از اين حديث، به هر دو گروه پاسخ داده شده است.  الف. پاسخ به غاليان در ادامه آيه »وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ ...« خداوند تعجب عده‏اى را اين گونه پاسخ مى‏دهد: »إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ ... وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ« .  منظور از اين آيه آن است كه وقتى خدا بخواهد به بنده‏اى تفضّل كند به بالاترين مقامات او را مى‏رساند، و اين تعجبى ندارد تا آنجا حتى اگر خدا بخواهد از همين مردم عده‏اى را ملائكه قرار دهد.  ب. پاسخ به منكران در همين ماجرا وقتى عده‏اى از منافقين گفتند: »درباره على زياده‏روى كرد« ، خداوند مستقيماً پاسخ آنان را داد كه در ذكر اصل ماجرا گذشت. خلاصه آن پاسخ اين است كه فرمود:  كجاى اين فضايل جاى انكار دارد؟ اينان بندگان امتحان شده‏اى هستند كه لياقت خود را در مقام انقياد نشان داده‏اند و خدا هم آنان را به كراماتى اختصاص داده و امور بندگانش را به آنان سپرده است؛ مانند همه پادشاهان دنيا كه وقتى خدمتگزارىِ يكى از كارگزاران خود را بپسندند و اطاعت او را در حد كمال ببينند، امور مهم لشكر و كشور خود را به او مى‏سپارند چرا كه به آنها اعتماد مى‏كنند.    همچنين مراجعه شود به عنوان: حارث فهرى /  ماجراى سنگ آسمانى.    از جمله دلايل قطعى بر دلالت حديث غدير بر امامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام، ماجراى حارث فهرى و نزول آياتى از سوره معارج است:  پس از آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است، حارث بن نعمان نزد آن حضرت آمد و گفت: از سوى خدا ما را به شهادتين فرمان دادى از تو پذيرفتيم. به نماز و زكات امر كردى قبول كرديم. سپس به اينها راضى نشدى تا اينكه پسرعمويت را بر ما برترى بخشيدى؟ آيا خدا به تو چنين دستورى داده يا از پيش خود مى‏گويى؟  رسول‏خداصلى الله عليه وآله پاسخ داد: سوگند به اللَّه -  كه معبودى جز او نيست -  اين فرمان از جانب خداست. حارث روى برگرداند و گفت: خدايا، اگر اين امر حق و از سوى تو است، از آسمان بر ما سنگ بباران. پس سنگى از آسمان بر او افتاد و وى را كشت.  در پى اين رخداد، اين آيات نازل شد: »سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ × لِلكافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ«××× ۱ معارج /  ۲ ۱. ×××: خواهنده‏اى عذاب واقع‏شدنى را در خواست كرد × كه از آنِ كافران است و هيچ بازدارنده‏اى از آن نيست.