اقدامات منافقین پس از حج و پیش از غدیر: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «اقدامات منافقين پس از حج و پيش از غدير××× 3 واقعه قرآنى غدير: ص 66 47 37 . سخنرانى...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۸ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۰
اقدامات منافقين پس از حج و پيش از غدير××× 3 واقعه قرآنى غدير: ص 66 47 37 . سخنرانى استثنائى غدير: ص 34 - 29. ×××
پس از اتمام مراسم حجةالوداع در روز دوازدهم ذىالحجه، منافقين مخفيانه در تكاپو و گفتگو و توطئه بودند! چرا كه پيامبرصلى الله عليه وآله لحظه به لحظه شرايط را براى اجراى برنامه غدير آماده مىكرد.
به همين خاطر سردمداران نفاق با اطمينان از نزديكى شهادت حضرت در فكر نقشههايى براى روزهاى پس از وفات آن حضرت بودند. آنان در بين خود مىگفتند: »ما دائماً از پيامبر ياد على و ذكر فضايلش را مىشنويم، و پيداست كه قصد دارد اين حكومت از اهلبيتش خارج نشود. بياييد در برابر اين مسئله هم پيمان شويم« .
قبل از همه و به عنوان بنيانگذار ضديت با ولايت اهلبيت، ابوبكر و عمر با جدى گرفتن غصب خلافت براى به انجام رساندن آن با يكديگر همپيمان شدند كه نگذارند خلافت در اهلبيت پيامبرصلى الله عليه وآله مستقر شود.
اين پيمان به قدرى جدى بود كه از همان آغاز به محكم كارى آن پرداختند. براى آنكه بر تصميم و پيمان خود شاهدى داشته باشند كه هر كدام بىخبر از ديگرى پيمان شكنى نكند، ابوعبيده جراح را به عنوان امين خود انتخاب كردند.
اكنون گروه سه نفرى بايد در اجتماع مسلمين رسوخ مىكردند و زمينه اجتماعى را براى اهداف خود آماده مىكردند. با توجه به اينكه مردم به دو گروه بزرگ مهاجرين و انصار تقسيم مىشدند لذا در جستجوى راهى براى تسلط بر اين دو گروه بودند.
مسئله مهاجرين را خود ابوبكر و عمر حل كردند؛ به اين صورت كه با آزاد شدگان فتح مكه و نيز منافقين از مهاجرين از قبل رابطه تنگاتنگ داشتند. آنان در ايام حج مجالس سرى تشكيل داده و مشورت كردند و براى مراحل آينده برنامهريزى كردند.
نيم ديگر مسئله انصار بود كه با پيوستن معاذ بن جبل به اين گروه سه نفره مشكل آنان حل شد و او قول داد با ارتباط با رؤساى اوس و خزرج - يعنى بشير و سعيد - آنان را در پيمان خود داخل كند. سالم مولى ابىحُذَيفه در يكى از مذاكرات سرّى اين چهار نفر متوجه سخنان آنان شد و طى مراحلى او را نيز در پيمان خود داخل نمودند.××× 1 كتاب سليم: ص 154. تفسير القمى: ص 159. الاقبال: ص 453. بحار الانوار: ج 17 ص 29 و ج 28 ص 274 102 - 101 97 85 و ج 37 ص 201 135 114 113 و ج 30 ص 128. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 164. تفسير برهان: ج 4 ص 83 . مثالب النواصب )ابن شهرآشوب، نسخه خطى( : ص 93. ×××
آنان تا آنجا پيش رفتند كه پيمان نامهاى براى برنامههاى آينده خود آماده كردند تا براى مقابله با اسلام منسجمتر عمل كنند، ولى هنوز آن را امضا نكرده بودند. خداوند اين اقدام آنان را كه قبل از پايان مراسم حج هنوز عملى نكرده بودند با دو آيه قرآن به پيامبرش خبر داد.
يكى آيه 19 سوره زخرف كه فرمود: »سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ« : »به زودى شهادت آنان نوشته مىشود و مورد سؤال قرار مىگيرند« . ديگرى آيه 39 همين سوره كه فرمود: »وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ اِذْ ظَلَمْتُمْ اَنَّكُمْ فِى الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ« : »بيزاى شما از يكديگر در روز قيامت فايدهاى به حالتان ندارد چرا كه ظلم كردهايد و در نتيجه در عذاب مشترك خواهيد بود« ، و اين گونه بود كه در كنار اتمام حجت عظيم غدير توطئههاى اساسى دشمنان ولايت نيز پىريزى مىشد و مرحله به مرحله پيش مىرفت.××× 1 بحار الانوار: ج 24 ص 319 و ج 31 ص 610 و ج 36 ص 153. ×××
پس از اتمام اعمال حج در سفر حجةالوداع و در راه بازگشت از مكه به سوى غدير خم در روز چهاردهم ذىحجة، از بين همسران پيامبرصلى الله عليه وآله نوبت عايشه بود كه حضرت طبق قاعده نزد او مىماند. اما حضور علىعليه السلام براى تحويل ودايع مانع از اين مسئله شد.
عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمىگذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنينعليه السلام گفت: اى پسر ابىطالب، امروز پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كردهاى!!
پيامبرصلى الله عليه وآله پاسخ او را داد و فرمود: اى عايشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچ كس نمىترسد. قسم به آنكه جانم به دست اوست او را هيچ مؤمنى دشمن نمىدارد و هيچ كافرى دوست نمىدارد. بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مىرود كه على برود. از يكديگر جدا نمىشوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است! پيامبرصلى الله عليه وآله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مىكنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!
حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم؛ و به زودى از اين مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه، چرا الآن آن را به من خبر نمىدهى تا جلوتر عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است شروع نمايم!!
فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم. اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نمودهاى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مىشود را ترك كنى به پروردگارت كافر شدهاى و اجر تو از بين مىرود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشتهاى، و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.
عايشه قول داد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبرصلى الله عليه وآله هم آن راز را به او چنين خبر داد: خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كردهاند. من به سوى خدا مىروم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.
عايشه بار ديگر قول داد اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.
جالب اينكه عايشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر يك از آن دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبكر و عمر جلسه تشكيل دادند و سراغ منافقين فرستادند و مسئله را به آنان هم خبر دادند.
آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند: »محمد مىخواهد امر خلافت را مانند كسرى و قيصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد. نه به خدا قسم! اگر خلافت به على بن ابىطالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مىكند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مىكند. پس درباره خود و چنين مسئلهاى نيك نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد« .
اين گونه بود كه سرّ پيامبرصلى الله عليه وآله به دست عايشه و حفصه افشا شد، و پيرو آن خداوند آيات اول تا سوم سوره تحريم را نازل كرد كه خبر از كار آن دو زن مىداد، آنجا كه فرمود: »وَ اِذْ اَسَرَّ النَّبِىُّ اَلى بَعْضِ اَزْواجِهِ حِديثاً، فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ. فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ اَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَليمُ الْخَبيرُ« .
هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبرصلى الله عليه وآله را افشا كرد، و خدا پيامبرش را از اين مسئله باخبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود. آن زن )عايشه( از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد: چه كسى افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد.
سپس خداوند با آيه چهارم سوره تحريم به پيامبرشصلى الله عليه وآله خبر داد كه اگر آنان اظهار توبه هم نمايند قلوبشان منحرف و مريض است، و اگر بخواهند بر ضد پيامبرصلى الله عليه وآله اقدامى كنند ياور آن حضرت خداوند و جبرئيل و ملائكه و اميرالمؤمنين على بن ابىطالبعليه السلام هستند.
آيه چنين است: »اِنْ تَتُوبا اِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ« :
»اگر شما دو نفر نزد خدا توبه كنيد اما قلبهايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدم نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمك اويند« .
وقتى خداوند اين خبر را به پيامبرش داد حضرت آنان را احضار كرد. حضرت مسئله افشاى سِرّ خود را از آنان سؤال كرد و به توطئه و نقشه منافقين اشارهاى نكرد. آنان با كمال وقاحت قسم ياد كردند كه چنين كارى نكردهاند و راز حضرت را فاش ننمودهاند.
اينجا بود كه آيه هفتم سوره تحريم در تكذيب آنان نازل شد: »يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ« : »اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مىشويد« .××× 1 ارشاد القلوب: ج 2 ص 135 - 112. تفسير فرات: ص 185. مجمع البيان: ج 1 ص 56 . نور الثقلين: ج 5 ص 370 ح 8 . مناقب اميرالمؤمنينعليه السلام: ج 2 ص 346. تأويل الآيات: ج 2 ص 697 . الصراط المستقيم: ج 3 ص 168. تفسير القمى: ج 2 ص 376. امالى الطوسى: ص 302. بحار الانوار: ج 22 ص 232، ص 239 ح 4، ص 243 ح 246 9 ح 17 و ج 27 ص 246 ح 17 و ج 28 ص 107 106 95 - 97 و ج 30 ص 383 و ج 31 ص 640 ح 157. صحيح البخارى: ج 7 ص 17 و ج 8 ص 449. صحيح مسلم: ج 7 ص 24. السيرة النبوية )ابن كثير( : ج 4 ص 449. فتح القدير )شوكانى( : ج 5 ص 250. مجمع الزوائد )هيثمى( : ج 7 ص 126. تفسير قرطبى: ج 18 ص 187. زاد المسير )ابن جوزى( : ج 8 ص 51 . مسند احمد: ج 1 ص 33 و ج 6 ص 52 . ×××
پس از اتمام مراسم حجةالوداع، ساعاتى از روز هفدهم ذىالحجة گذشته بود كه زمان استراحت در منزل »قديد« به پايان رسيد و كاروان آماده حركت به سوى غدير شد. منافقين در آن لحظات با نزديك شدن غدير به تكاپوى عجيبى افتادند و براى اجراى نقشههاى خود وارد عمل شدند.
با اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله از مكه اعلام عمومى داده بود كه همه بايد در غدير براى برنامه مهمى توقف كنند، ولى در »قديد« آن منافقين عدهاى را نيز اغفال كردند و با هم نزد حضرت آمدند و اجازه خواستند كه از كاروان جدا شوند و از شركت در مراسم معاف باشند تا زودتر به خانههايشان برسند!!
پيداست كه منظور از اين حركت زمينه سازى براى ادعاى عدم حضورشان در غدير بود تا بتوانند نتايج بعدى را بگيرند، به خصوص آنكه سخنگوى اين گروه ابوبكر بود!!
پيامبرصلى الله عليه وآله با مشاهده حركت مرموز اين گروه فرمود: »چه شده كه از پيامبرتان گريزانيد به حدى كه اگر سمتى از درختى به سوى من باشد شما همان سويش را مبغوضتر مىداريد«؟!
اينجا بود كه اغفال شدگان به گريه درآمدند و از اين كار خود شرمنده شدند. ابوبكر كه نقشه را بر آب مىديد خود را جلو انداخت و گفت: »كسى كه از اين پس از تو اجازه بگيرد سفيه است«!!
با شكست اين توطئه، بارها را براى غدير بستند و روز هفدهم را تا شب به سمت غدير پيش آمدند، بدون آنكه احدى جرئت جدا شدن از كاروان را داشته باشد.××× 1 مسند ابن حنبل: ج 4 ص 16. مسند الطيالسى: ص 182. مجمع الزوائد: ج 10 ص 408. ×××