انکار: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:


<big>همچنين مراجعه شود به عنوان: [[صحيفه ملعونه اول]]، و عنوان: [[صحيفه ملعونه دوم]]، و عنوان: [[منافقين]].</big>
<big>همچنين مراجعه شود به عنوان: [[صحيفه ملعونه اول]]، و عنوان: [[صحيفه ملعونه دوم]]، و عنوان: [[منافقين]].</big>
== منبع ==
دانشنامه غدیر جلد ۴، صفحه ۳۸۸


== <big>پانویس</big> ==
== <big>پانویس</big> ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۵۳

انكار غدير در صحيفه ملعونه دوم[۱]

در صحيفه ملعونه دوم - كه پس از غدير در مدينه و در خانه ابوبكر توسط رؤساى منافقين نوشته شد - رسماً غدير انكار شده است! بسيار جالب است كه صحيفه ‏اى توسط اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله و به فاصله كمتر از يک ماه پس از غدير تدوين شود و در آن گفته شد «پيامبر كسى را براى خلافت بعد از خود تعيين نكرده است»!! اين ادعايى است كه در متن صحيفه به چشم مى‏ خورد:

اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه مردم مبعوث نمود، براى دينى كه براى بندگانش انتخاب كرده بود. او وظيفه خود را ادا نمود و آنچه خدا به وى امر كرده بود تبليغ نمود، و بر ما واجب كرد كه تمام آن ها را بپا داريم؛ تا زمانى كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنت‏ ها را پايه گذارى كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براى وى انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسى را براى بعد از خود به خلافت برساند!

پيامبر اختيار خلافت را بر عهده مسلمين گذاشت تا هر كس كه اعتماد به فكر او و اطمينان به دلسوز بودنش دارند براى خود انتخاب كنند.

در اينجا بار ديگر استناد به آيه قرآن را براى اثبات ادعاى باطل به كار گرفتند و آن را دليل بر پيروى مردم از مرام سقيفه قرار دادند. آيا پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خلافت را بر عهده مسلمين گذاشت؟ آيا حتى يک مورد وجود دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مطلبى فرموده باشد تا مردم هم در اين جهت پيرو آن حضرت باشند؟!

اين استناد به قرآن با اين تعبير در صحيفه منعكس شد:

مسلمانان بايد به خوبى از پيامبر پيروى كنند همانطور كه خداوند فرموده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُو اللهَ وَ الْيَوْمَ الآخَرَ»[۲]: «براى شما نسبت به پيامبر پيروى نيكو لازم است براى كسانى كه به خدا و روز قيامت اميدوارند».

انكار غدير و پيامدهاى آن[۳]

اكثر مسلمانان بعد از وفات رسول گرامى اسلام ‏صلى الله عليه و آله از حقيقت غدير رويگردانده و آن را انكار نمودند. در واقع تعصب ‏هاى بى‏ جا، هوا و هوس‏ها، اطاعت نكردن از قرآن و در يک كلمه به تعبير قرآن بازگشت به آداب و رسول جاهليت، مانع از اطاعت آن ها از امر الهى در غدير خم شد و در واقع مانع از حركت صحيح بشر در راه تكامل و حيات طيبه گرديد.

خداوند متعال درباره لزوم اطاعت از خدا و پيامبرش مى ‏فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا أن الله يحول بين المرء و قلبه و أنه إليه تحشرون»[۴]: اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد، زمانى كه خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگيتان مى ‏بخشد دعوتشان را اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل است و همه به پيشگاه او گرد آورده شويد.

در واقع با اين بيان، اطاعت از خدا و رسول ‏صلى الله عليه وآله در جريان غدير كه به حق يكى از كليدى ‏ترين دعوت‏ هاى خداوند عزوجل و پيامبر صلى الله عليه و آله است، مايه حيات و حركت به سمت كمال و نافرمانى و عدم اطاعت از آن موجب دل مردگى و ظلالت و گمراهى است.

همچنين خداى عزوجل مى ‏فرمايد: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضلَّ ضلالاً مبيناً»[۵]:

هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنى را نرسد (حق ندارد) كه چون خدا و پيامبرش در كارى حكمى كردند آن ها را در آن كارشان اختيارى باشد. هر كس از خدا و پيامبرش نافرمانى كند سخت در گمراهى افتاده است.

اين آيه بسى صريح ‏تر اطاعت از حكم خداوند و پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله را بر همه زنان و مردان مؤمن واجب و نافرمانى در مقابل آن را گمراهى آشكار معرفى مى ‏كند. البته اختيار نداشتن به اين معنى نيست كه نمى‏ توانند نافرمانى كنند، بلكه به اين معنى است كه نافرمانى آنها از حكم خدا و رسولش موجب گمراهى آنان و مستلزم عواقب و هولناک دنيوى و اخروى خواهد بود.

اينک به اختصار به برخى از پيامدها و عواقب و تأثيرهاى انكار و فراموشى غدير به همراه ذكر عبارات انديشمندان اسلامى مى‏ پردازيم:

تحريف و تغيير احكام الهى

كسانى كه در نتيجه فراموشى غدير حاكم بر جامعه نوپاى اسلامى شدند، اقدام به تغييرات گسترده در احكام اسلامى نمودند، كه اين بدعت ‏ها مخالف كتاب الهى و سنت نبوى بود. اگر چه حضرت على‏ عليه السلام در زمان خلافت خود تلاش بسيارى براى باز گرداندن سنت نبوى و از بين بردن بدعت ‏ها نمود، اما به دليل دنيازدگى مردم از سويى، و تبديل شدن سنت شيخين (ابوبكر و عمر) به فرهنگ اسلامى و مقاومت طرفداران ايشان از سويى ديگر مانع تحقق بسيارى از اين اقدامات شد.

به عنوان مثال در مسئله نماز خواندن -  كه يک مسئله عبادى بود -  و مردم چندين بار در روز آن را به جا مى‏ آوردند، بازى حاكمان با احكام، اختلافات را در اين فريضه الهى به جايى رساند كه زمانى كه زهرى از انس بن مالک علت ناراحتى ‏اش را جويا مى‏ شود. انس در پاسخ مى‏ گويد:

لا أعرف شيئا مما أدركت إلا هذه الصلاة، و قد ضيعت[۶]: از آن چيزهايى كه در زمان رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله درک كرده بودم چيزى جز نماز را نمى ‏شناختم، كه اين نماز هم از بين رفت.

همچنين شافعى از وهب بن كيسان نقل مى‏ كند: عبدالله بن زبير را ديدم كه قبل از خواندن خطبه، نماز جمعه را خواند و گفت: كل سنن رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله قد غُيِّرَت، حتى الصلاة[۷]: همه سنت‏ هاى رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله حتى نماز تغيير كرد.

همچنين نقل شده در زمان خلافت عثمان، يک سال در ايام حج عثمان مريض شده بود و به حج نرفت. مردم در منى نزد حضرت على‏ عليه السلام آمدند و گفتند: شما نماز جماعت را با مردم بخوانيد. حضرت فرمود: اگر مى‏ خواهيد من نماز رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله را (يعنى دو ركعتى) براى شما مى‏ خوانم. آن ها گفتند: نه فقط نماز چهار ركعتى عثمان را مى‏ خواهيم. پس حضرت از خواندن نماز جماعت امتناع كردند.[۸]


حسن بصرى مى ‏گويد: لو خرج عليكم اصحاب رسول‏ الله ‏صلى الله عليه وآله ما عرفوا منكم إلا قبلتكم[۹]: اگر اصحاب رسول‏ خدا از قبر بيرون بيايند، چيزى از اعمالتان جز قبله شما را نمى‏ شناسند.

همچنين امام صادق ‏عليه السلام مى ‏فرمايند: لا و الله ما هم على شى مما جاء به رسول ‏الله صلى الله عليه وآله إلا استقبال الكعبة فقط[۱۰]: نه به خدا قسم اين ها (مردم) از آن چه رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله برايشان آورده بود به چيزى جز رو به كعبه نماز خواندن عمل نمى‏ كنند.

برخى از موارد بدعت مثل مشروعيت سه طلاق در يک جلسه، نهى از متعتين، نماز تراويح، جواز مسح بر كفش براى مسافر، شستن پاها در وضو، تنها بخشى از بدعت ‏هايى بود كه در اين ايام وارد بر دين شد.

از بين رفتن بسيارى از احاديث نبوى

با سياست ممنوعيت نقل و انتشار احاديث نبوى كه از جانب خلفا صورت گرفت، تعداد زيادى از صحابه گوشه ‏نشين شده، و بسيارى از روايات نبوى در فاصله كوتاهى بعد از وفات رسول گرامى اسلام‏ صلى الله عليه وآله به فراموشى سپرده شد. ذيلاً به ذكر برخى از موارد مى‏ پردازيم:

الف) آتش زدن احاديث نبوى: إن ابابكر جمع أحاديث النبى‏ صلى الله عليه و آله فى كتاب، فبلغ عددها خمسائة حديث ثم دعا بنار فأحرقها[۱۱]: ابوبكر پانصد حديث از احاديث پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله را در كتابى جمع كرده بود. سپس دستور داد آتش آوردند و همه آن ها را به آتش كشيد!

همچنين عمر نيز اين شيوه را ادامه داد به طورى كه نقل شده است: به عمر بن خطاب خبر دادند كتاب‏ هاى (روايى) در دست مردم قرار دارد. وى ابراز ناراحتى كرد و طى سخنرانى گفت:

به من خبر رسيده است كه در دست شما كتبى قرار دارد. پس محبوب ‏ترين آنها نزد خدا محكم ‏ترين و متقن ‏ترين آن است. پس هر كس كتابى در اختيار دارد بياورد تا من درباره آن نظر دهم. راوى مى‏ گويد: مردم گمان كردند مى‏ خواهد آنها را بررسى كند و به آنها اتقان و اعتبار بخشد. زمانى كه مردم احاديث را آوردند، عمر همه آنها را به آتش كشيد![۱۲]


ب) ممنوعيت نقل احاديث و تهديد محدثين به زندان: در روايات وارد شده است كه عمر گروهى از صحابه رسول گرامى اسلام‏ صلى الله عليه وآله را به خاطر نقل روايت از رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله تهديد و زندانى كرد! «أن عمر حبس ثلاثة: ابن ‏مسعود و اباالدرداء و ابامسعود الانصارى، فقال: قد أكثرتم الحديث عن رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله»: عمر عبدالله بن مسعود و ابى ‏درداء و ابومسعود انصارى را زندانى كرد و به آنان اعتراض كرد كه چرا از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله زياد حديث روايت مى‏ كنيد.

طبرى مى‏ نويسد: هر گاه عمر حاكمى را براى منطقه‏ اى اعزام مى ‏كرد، به او چنين سفارش مى ‏كرد: جرِّدوا القرآن و أقلّوا الرواية عن محمد، و أنا شريككم[۱۳]: فقط قرآن بخوانيد و از محمد كم روايت نقل كنيد، من نيز با شما هم صدا هستم.

ايجاد اختلاف طبقاتى

با كنار گذاشته شدن اهل‏ بيت‏ عليهم السلام از خلافت و به حكومت رسيدن ديگران، كم كم تقسيم مساوى بيت ‏المال به فراموشى سپرده شد و بذل و بخشش ‏هاى ملوكانه در زمان عثمان به اوج رسيد. چنانكه نقل شده است روزى به خاطر يک كار كوچک زيد بن ثابت دستور داد به او سيصد هزار درهم بدهند، به طورى كه خود زيد بن ثابت تعجب كرد و اين پول را نپذيرفت.[۱۴] اين شيوه خلفا در تقسيم بيت ‏المال موجب اختلاف طبقاتى شديدى در جامعه گرديد.

حاكم شدن شجره ملعونه

در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا اصولاً بنى‏ اميه صلاحيت خلافت مسلمين را داشتند؟ و يا به عبارت بهتر: نظر خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله درباره بنى‏ اميه چيست؟ آيا اين خاندان سابقه خوبى در اسلام داشتند؟ آيا اين خاندان مورد تأييد پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله بودند؟ آيا نظر پيامبر اسلام نسبت به واگذارى مناصب به بنى ‏اميه مثبت بود؟ براى پاسخ به اين پرسش به نكات زير دقت فرماييد:

الف) بنى ‏اميه در قرآن

در اينجا تنها به ذكر دو آيه در مورد بنى ‏اميه بسنده مى‏ كنيم:

شجره ملعونه در قرآن: بسيارى از مفسرين اهل‏ تسنن و تقريباً همه مفسرين شيعه بر اين باورند كه منظور از شجره ملعونه‏ اى كه در قرآن ذكر شده بنى‏ اميه است، و شأن نزول آن را خوابى مى‏ انند كه پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله ديده است: «و اذ قلنا إن ربك أحاط بالناس و ما جعلنا الرؤيا التى أريناك إلا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم إلا طغيانا كبيراً»[۱۵]:

و هنگامى را كه به تو گفتيم به راستى كه پروردگارت بر مردم احاطه دارد و آن رؤيايى را كه به تو نمايانديم جز براى آزمايش مردم قرار نداديم و آن درخت لعنت شده در قرآن را و ما آنان را بيم مى ‏دهيم ولى جز بر طغيان بيشتر آن ها نمى افزايد.

رؤياى پيامبرصلى الله عليه و آله و نزول آيه: ابن ابى‏ حاتم از يعلى بن مره روايت كرده است كه گفت: رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله فرموده ‏اند: در خواب بنى‏ اميه را بر روى منبرهاى زمين ديدم، و به زودى ايشان مالک شما خواهند شد، پس ايشان را اربابان بدى خواهيد يافت. رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله از اين ماجرا غمناک شدند، و خداوند اين آيه را نازل كرد: و آن رؤياى را كه به تو نمايانديم جز براى آزمايش مردم قرار نداديم.[۱۶]

تبديل كنندگان نعمت الهى به كفر: قرآن بنى‏ اميه را مبدّلين نعمت الهى به كفر معرفى مى‏ كند! و چه مذمتى بالاتر از اين: «ألم تر الى الذين بدّلوا نعمة الله كفراً و أحلّوا قومهم دار البوار»[۱۷]:

آيا به كسانى كه (شكر) نعمت خدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند ننگريستى. به برخى تفسيرهاى ذيل اين آيه توجه فرماييد:

بخارى در كتاب تاريخ خود و ابن ‏جرير (طبرى) و ابن ‏منذر و ابن ‏مردويه از عمر روايت كرده ‏اند كه در مورد اين آيه گفت: آن دو دسته بدكارترين قبايل قريش اند: بنى‏ مغيره و بنى ‏اميه. بنى‏ مغيره كه در روز بدر ايشان را نابود كرديد، و اما بنى‏ اميه تا روز مشخص مهلت داده شده اند.[۱۸]

ب) بنى ‏اميه در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله

پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله نيز در مواضع متعددى نظر خود را نسبت به بنى ‏اميه اعلام كرده است. كه ما به چند مورد آن اشاره مى‏ كنيم:

از ابى‏ سالم حمران بن جابر روايت شده كه گفت: از رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه سه بار فرمود: واى بر بنى ‏اميه.[۱۹]

همچنين نقل شده از ابوسعيد خدرى روايت شده است كه گفت: رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خاندان من بعد از من از امتم كشتار و تبعيد را خواهند ديد، و به درستى كه بد كينه ‏ترين گروه امت من براى ما بنى ‏اميه و بنى‏ مغيره و بنى ‏مخزوم هستند.[۲۰]

بغض پيامبر صلى الله عليه وآله نسبت به بنى‏اميه تا زمان وفات: از عمران بن حصين روايت شده است: رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله در حالى از دنيا رفتند كه سه قبيله را دشمن مى‏ داشتند: بنى‏ حنيفه و بنى‏ مخزوم و بنى‏ اميه.[۲۱]

ج) چه كسى خلافت را به دست بنى‏ اميه داد

بعد از نقل مطالب فوق شايد اين سؤال براى بسيارى مطرح باشد: چه كسى خلافت را به دست بنى ‏اميه سپرد تا اين همه جنايت بر ضد مسلمين و تغيير در دين خدا انجام گيرد؟ آيا بهتر نبود به جاى اين همه ضرر و خسران در مال و عرض و ناموس مسلمين و تحريف در دين از ابتدا جلوى اين شجره ملعونه -  كه رسول ‏خدا صلى الله عليه وآله را از آن خبر داده بود و اكثر بزرگان آن را هشدار داده بودند -  گرفته مى‏ شد؟

ساكت شدن ابوسفيان بعد از آغاز خلافت ابوبكر: ابوسفيان بعد از وفات رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله شديداً مخالف خلافت ابوبكر بود، تا جايى كه قسم ياد كرده بود بيابان مدينه را بر عليه ابوبكر پر از نيروى نظامى كند. همچنين او بود كه نزد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام آمد كه اگر قيام كنيد با شما خواهم بود. البته حضرت با توجه به سوابق وى نپذيرفت، و هدف ابوسفيان از اين كار را فتنه‏ انگيزى بيان كرد:

ابوسفيان به على‏ عليه السلام گفت: دست خود را بگشا تا بيعت كنم. قسم به خدا اگر بخواهى مدينه را پر از سواره نظام و پياده خواهم كرد. على‏ عليه السلام قبول نكرده ... و فرمود: قسم به خدا تو از اين كار جز فتنه نمى ‏خواهى، و قسم به خدا كه دير زمانى است كه با اسلام دشمنى دارى. ما احتياج به خير خواهى تو نداريم.[۲۲]

ابوسفيان به ناگاه از صحنه سياسى حذف شد و ديگر اثرى از مخالفت او با حكومت ديده نشد. آيا اين سؤال پيش نمى‏ آيد كه چنين فرد مخالفى چگونه يک مرتبه موافق و دوست مى‏ گردد و ديگر هيچ مخالفتى از او تا آخر عمر ديده نمى شود؟!

مطلبى كه در اينجا احتمال توافقات پشت پرده ابوسفيان با دستگاه خلافت را تشديد مى‏ كند، ورود خاندان ابوسفيان به دستگاه حكومتى است كه با يزيد بن ابى‏ سفيان شروع و با معاويه ادامه پيدا مى‏ كند. براى روشن شدن موضوع، برخى از مناصب آل ابى‏سفيان در دستگاه خلفا آن هم به رغم مخالفت صريح پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل ‏بيت ‏عليهم السلام و حتى مخالفت زبانى خليفه دوم ذكر مى‏ كنيم:

ابوسفيان از جهت سنّى ده سال از رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله بزرگ‏تر بود، و بيست سال بعد از ايشان زندگى كرد، و به علت اينكه او بزرگ بنى ‏اميه بود، عمر او را احترام مى‏ كرد. وى از بستگان پدرى رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله بود، و از دنيا نرفت تا اينكه دو فرزند خود يزيد و معاويه را ديد كه بر دمشق امير شده ‏اند. او به رياست و نامدارى علاقه زيادى داشت، و در زمان خلافت پسر عمويش عثمان جايگاه بزرگى داشت.[۲۳]

اين ها همه عواقب ترک و مخالفت با غدير است.

جالب توجه است كه اين ابوسفيان همان ابوسفيانى است كه ذهبى درباره اسلام آوردن و سوابق درخشان او مى‏ گويد: رئيس قريش و فرمانده ايشان در جنگ احد و خندق بود. و مطالب و كارهاى سختى دارد (سابقه درخشانى ندارد)، اما خداوند اين كارها را با اسلام وى در فتح مكه جبران كرده است، شبيه به انسانى كه مجبور ترسان بود اسلام آورد، سپس بعد از چند وقت اسلامش نيكو شد.[۲۴]


نصب معاويه به امارت شام در زمان عمر: ابن‏ خلدون مى‏ گويد:

عمر، يزيد بن ابى ‏سفيان را بر شام گماشت و مدت حكومت او طولانى شد، تا اينكه در طاعون عمواس در سال ۱۸ هلاک شد. به جاى او برادرش معاويه را به حكومت گماشت، و عثمان نيز او را بعد از عمر در جاى خود باقى گذاشت. رياست ايشان بر قريش در زمان اسلام به رياست ايشان قبل از فتح مكه به هم متصل شد، به طورى كه رنگ خود را از دست نداد و آن دوران فراموش نشد. در هنگامى كه بنى‏ هاشم به كار نبوت مشغول بودند و دنيا را كنار زدند، در مقابل به جاى آن وحى و شرافت نزديكى به خدا به سبب رسول او را گرفتند و مردم دائماً آن (حكومت را) براى بنى ‏اميه مى ‏دانستند.[۲۵]

ذهبى مى‏ گويد: يزيد در طاعون سال ۱۸ از دنيا رفت. وقتى كه در حال احتضار بود برادرش معاويه را به كار گماشت. عمر هم به خاطر احترام يزيد و اجراى ولايت وى، او (معاويه) را بر همين كار ابقا كرد.[۲۶]

وسعت يافتن قدرت معاويه در زمان عثمان: خليفة بن خيّاط در كتاب تاريخ خود مى‏ گويد: سپس طاعون عمواس آمد. ابوعبيده از دنيا رفت و برادرش معاذ را به كار گماشت. معاذ نيز از دنيا رفت و يزيد فرزند ابوسفيان جانشين او شد. يزيد از دنيا رفت و برادرش معاويه را به جانشينى انتخاب كرد. سپس عمر نيز او را ابقاء كرد. همچنين عمر، عمرو بن العاص را والى فلسطين و اردن نمود، و معاويه در دمشق و بعلبک و بلقاء بود و سعيد بن عامر بن حذيم بر حمص. سپس همه شام براى معاويه بن ابى‏ سفيان جمع شد.

اين ها تنها بخشى كوچک از عواقب كار غدير بود كه در اين گزيده بيان شد، چرا كه همه جوانب اين مسئله نيازمند تحقيق‏ هاى دقيق و موشكافانه است.

همچنين مراجعه شود به عنوان: صحيفه ملعونه اول، و عنوان: صحيفه ملعونه دوم، و عنوان: منافقين.

منبع

دانشنامه غدیر جلد ۴، صفحه ۳۸۸

پانویس

  1. ژرفاى غدير: ص ۱۷۰.
  2. احزاب/۲۱.
  3. درسنامه خطبه غدير: ۲۰۸-۲۲۴.
  4. انفال/۲۴.
  5. احزاب/۳۶.
  6. جامع بيان العلم: ص 2. الطبقات الكبرى: شرح حال انس. صحيح بخارى: ج 1 ص 141. الجامع الصحيح (ترمذى): ج 4 ص 632.
  7. كتاب الامّ (شافعى): ج ۱ ص ۲۰۸. معرفة السنن و الآثار (بيهقى): ج ۳ ص ۴۶.
  8. المحلّى (ابن‏ حزم): ج ۴ ص ۲۷۰.
  9. جامع بيان العلم و فضله: (لابن عبدالبرّ): ج ۲ ص ۲۰۰.
  10. المحاسن (برقى): ج ۱ ص ۱۵۶.
  11. تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۵. علوم الحديث (صبحى صالح): ص ۳۰.
  12. السنة الشريفة: ص ۲۷۴. تقييد العلم: ص ۵۲.
  13. تاريخ طبرى: ج ۲ ص ۵۶۷.
  14. بحار الانوار: ج ۳۱ ص ۲۲۰.
  15. اسراء/۶۰.
  16. الدرّ المنثور: ج ۴ ص ۱۹۱، تفسير سوره اسراء.
  17. ابراهيم‏ عليه السلام/۲۸.
  18. جامع البيان (طبرى): ج ۱۳ ص ۲۸۷، ذيل آيه شريفه. تفسير ثعلبى: ج ۵ ص ۳۱۹. الدرّ المنثور: ج ۴ ص ۸۴. فتح القدير (شوكانى): ج ۳ ص ۱۱۱.
  19. السيرة الحلبية: ج ۱ ص ۵۱۰ . اسد الغابة: ج ۲ ص ۴۶، شرح حال حمران بن جابر الحنفى اليمامى. الاصابة: ج ۲ ص ۱۰۴، شرح حال حمران بن جابر اليمامى.
  20. المستدرك على الصحيحين: ج ۴ ص ۴۸۷، كتاب الفتن و الملاحم. حاكم نيشابورى درباره اين حديث مى‏ گويد: اين روايتى است كه سندش صحيح است. از ابوبرزه اسلمى روايت شده است كه گفت: بدكينه ‏ترين قبيله‏ ها نسبت به رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله بنى‏اميه و بنى‏ حنيفه و ثقيف بودند. المستدرك على الصحيحين حاكم (نيشابورى): ج ۴ ص ۴۸۱، كتاب الفتن و الملاحم باب ابغض الاحياء الى رسول ‏الله. مجمع الزوائد: ج ۱۰ ص ۷۱. مسند ابى‏يعلى: ج ۱۳ ص ۴۱۷.
  21. المعجم الكبير (طبرانى): ج ۱۸ ص ۱۶۹، شرح حال هشام بن حسان بن حسن.
  22. الكامل فى التاريخ (ابن‏ اثير): ج ۲ ص ۳۲۶، باب حديث السقيفة و خلافة ابى‏ بكر.
  23. سير اعلام النبلاء (ذهبى): ج ۲ ص ۱۰۷، شرح حال ابوسفيان.
  24. سير اعلام النبلاء (ذهبى): ج ۲ ص ۱۰۷، شرح حال ابوسفيان.
  25. تاريخ ابن‏ خلدون: ج ۳ ص ۳، باب بعث معاوية العمال الى المصار، با كمى اختصار. البداية و النهاية (ابن‏ كثير): ج ۸ ص ۲۵۴، شرح حال يزيد بن معاويه، حوادث سنه ۶۴.
  26. سير اعلام النبلاء: ج ۱ ص ۳۳۰، شرح حال يزيد بن ابى‏ سفيان.