واکاوی معنی مولی در حدیث غدیر: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۳۰: خط ۵۳۰:
50. یحصبی سبتی، عیاض بن موسی بن عیاض، مشارق الأنوار علی صحاح الآثار، مصر، المکتبة العتیقة و دار التراث، [بی تا].
50. یحصبی سبتی، عیاض بن موسی بن عیاض، مشارق الأنوار علی صحاح الآثار، مصر، المکتبة العتیقة و دار التراث، [بی تا].


[[رده:میراث مکتوب]]
[[رده:میراث مکتوب غدیر]]

نسخهٔ ‏۲۴ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۱۷

چکیده مقاله:[۱]

شاخص ترین تفکر شیعی در حوزه امامت و ولایت، اعتقاد به امامت تنصیصی است. مسئله ای که به گزارش تاریخ، حدیث، تفسیر و ادب از روز نخست ظهور اسلام و حدیث یوم الدار، تا هنگام رحلت پیامبر و حدیث قلم و دوات، مد نظر مبارک پیامبر بوده است.

یکی از گهرکلماتی که در معرفی علی علیه السلام به عنوان جانشین پیامبر تجلی ویژه بخشیده جمله نورانی من کنت مولاه فعلی مولاه است، فقره ای که به اعتقاد شیعه، تنصیص در ولایت مطلقه علویه است. لیکن اهل تسنن با تفسیری دیگر، مسیر علمی معنی و مفهوم مولا را به سمت دیگری کشانده اند. این نوشتار با استفاده از روش توصیفی تحلیلی دیدگاه های مختلف اهل تسنن نقل و نقد شده و با اتکاء به قرائن متعدد زمانی، مکانی و معنایی، به تثبیت بینش شیعی که همان اولویت در تصرف است را به اثبات رسانده است.

ضمن این‌که نویسنده به سیر تطور معنی غیرواقعی مولا در حدیث «من كنت مولاه» را در طول تاریخ موردتوجه قرار داده، بر این باور است كه به‌لحاظ رویكرد علمی، سده‌‌های نخستین را باید ازمنه رویكرد به معنی ساده «ولاء اسلام» دانست و قرون میانی یعنی از قرن پنجم تا دهم و ظهور امثال احمد بیهقی (۴۵۸ـ۳۸۴)، قاضی عیاض‌‌ (۵۴۶ ـ۴۷۶)، إبن‌‌اثیر (۶۰۶ ـ۵۴۴)، شرف‌‌الدین طیبی (قرن۷)، إبن‌‌تیمیه (۶۶۱ ـ ۷۲۸)، ابوزكریا نووی (۶۷۶ـ۶۳۱) و إبن‌‌حجر هیتمی (۹۰۹ـ۹۷۴) را زمان اوج تمركز بر معنی محبت و نصرت به‌شمار آورد، چنین استنتاج می‌کند كه بروز چنین رویكردی و تبیین شبه‌علمی از حدیث فوق، پی‌آمد تلاش كسانی است كه درواقع قرائت دیگری را از این متن مقدس ارائه نمودند.

کلیدواژه ها: پیامبر(صلی الله علیه واله)، علی(علیه السلام)، حدیث موالات، مولا، محبت، ولایت، غدیر.

مقدمه

مهم ترین در بینش شیعه، اعتقاد به ولایت و امامت بلافصل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) است، و بر این مهم ادله بسیاری اقامه کرده اند، ازجمله حدیث معروف موالات یعنی «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ» است که در واقعه غدیر خم از زبان وحی مدار نبوی و در جمع هزاران نفر از صحابه و با تشریفات خاصی صادر گردید.

در این میان اهل تسنن از گذشته ایام تا به امروز، با ارائه تفاسیر گوناگون از جمله تفسیر مولا به مُحبّ و ناصر سعی کرده اند تا خطای تاریخی سقیفه که جریان خلافت را منحرف، و محرومیت جانشین حقیقی پیامبر(صلی الله علیه واله) را از حقش موجه جلوه دهند.

از این رو هرچند سالیان متمادی از صدور این حدیث می گذرد، اما کماکان ضرورت پژوهش در عرصه ای که مهم ترین زیرساخت فکر و اندیشه شیعه را فراهم و در پی دارد حتمیت می بخشد. به هرتقدیر، در این تحقیق تلاش شده تا با بررسی کاربرد کلمه مولا در لغت، حدیث و قرآن، آراء و نظریات اهل تسنن از متون معتبرشان نقل و دیدگاه شیعه، با استمداد از قرائن و شواهد متقن تبیین شود.[۲]

پیشینه

درزمینه حدیث غدیر و معنای کلمه مولی در این حدیث، در طول تاریخ آثار و نگاشته های فراوانی در میان فریقین به طبع آراسته شده است، در اینجا به جدیدترین آثار اشاره می شود:

حدیث الغدیر، ظروفه مدالیله قیمته الحضاریة (۱) رواة حدیث الغدیر، سلیم، عزالدین، رسالة الثقلین، شوال _ ذوالحجة ۱۴۱۵، العدد ۱۲ (۱۷ صفحه، از ۱۶۲_ ۱۷۸).

رواة حدیث الغدیر (۲)، سلیم، عزالدین، رسالة الثقلین، شوال _ ذوالحجة ۱۴۱۵، العدد ۱۳ (۱۵ صفحه، از ۱۵۴_ ۱۶۸).

حدیث غدیر در منابع روایی اهل سنت، جهانی پور، یاسر، فرهنگ کوثر، پاییز ۱۳۸۷، شماره ۷۵ (۱۲ صفحه، از ۱۴۹_۱۶۰).

حدیث غدیر در منابع روایی اهل سنت (۲)، جهانی پور، یاسر، مجله: فرهنگ کوثر» پاییز ۱۳۸۸، شماره ۷۹ (۸ صفحه، از ۷۱_ ۷۸).

معنی مولا در حدیث غدیر، سبحانی، جعفر، درسهایی از مکتب اسلام، مهر ۱۳۹۳، شماره ۶۴۱ (۸ صفحه، از ۳۶_۴۳).

امام علی(علیه السلام) و احتجاج به حدیث غدیر، انورفیاضی، محمد، مجله: تاریخ اسلام در آینه پژوهش، پاییز ۱۳۸۶، شماره ۱۵ ISC (۲۶ صفحه، از ۱۲۷_۱۵۲).

نقد دیدگاه های اهل سنت درباره حدیث غدیر، مدنی، سید محمود، علوم حدیث، بهار ۱۳۷۷، شماره ۷ ISC (۳۳ صفحه، از ۱۲۱_۱۵۳).

أحادیث و مصادر: حدیث الغدیر، النجمی، محمد صادق، الهادی، جمادی الثانی ۱۳۹۵، السنة الرابعة، العدد ۲ (۲ صفحه، از ۵۱ _۵۲).

حدیث غدیر و تحلیل و تبیین معنای «مولی» در آن از منظر شیعه، غلامی، اصغر؛ برنجکار، رضا، شیعه شناسی، بهار ۱۳۹۲، شماره ۴۱ علمی _ پژوهشی/ISC (۲۰ صفحه، از ۶۳ _۸۲).

متن حدیث

در منابع شیعه تنها به نقل کلینی و از زبان صادق ترین شاهد حاضر در واقعه غدیر، و رکن آفرینش این حادثه قرآنی، کلامی، تفسیری، حدیثی، تاریخی و ادبی، و محور همه محاوران بسنده می شود. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

«خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه واله) إِلَی حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَی غَدِیرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَأَخَذَ بِعَضُدِی حَتَّی رُئِی بَیاضُ إِبْطَیهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلاً فِی مَحْفِلِهِ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ، فَکَانَتْ عَلَی وَلایتِی وَلایةُ اللَّهِ وَعَلَی عَدَاوَتِی عَدَاوَةُ اللَّهِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی ذَلِکَ الْیوْمِ؛ {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً}، فَکَانَتْ وَلایتِی کَمَالَ الدِّینِ وَرِضَا الرَّبِّ جَلَّ ذِکْرهُ».[۳]

اما بنا بر نقل اهل تسنن، عبدالله بن محمد، معروف به ابن أبی شیبه (۲۳۵_ ۱۵۹ق)، که از متقدم ترین رجال حدیث که بخاری، مسلم، أبوداود و إبن ماجة از وی روایت نقل کرده اند این حدیث را از بَراء بن عازب روایت کرده است.

براء می گوید: در سفری با پیامبر(صلی الله علیه واله) همراه بودیم که در محل غدیر خم اُتراق کردیم. پیامبر(صلی الله علیه واله) برای نماز جماعت ندا داد، در حالی که خستگی و ناتوانی بر آن حضرت مستولی شده بود! کنار بوته خار به استراحت پرداخت و آن گاه نماز ظهر را به جای آورد. در این حال پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود:

«أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؟

مردم گفتند: بَلَی! پیامبر(صلی الله علیه واله)

فرمود: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ»؟

مردم گفتند: بَلَی. پیامبر(صلی الله علیه واله) دست علی(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «اللَّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ، فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ».

براء بن عازب می گوید: در این حال عمر، علی(علیه السلام) را ملاقات کرد و گفت:

«هَنِیئاً لَکَ یا ابن أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ» [۴]

خطیب تبریزی (م741ق) و متقی هندی (975_ 888 ق) از دانشمندان سده های میانی و ابوالمعاطی نوری (م1401ق) از متأخرین و معاصرین نیز همین متن را نقل کرده اند.[۵]

محمد ناصرالدین الألبانی از حدیث پژوهان معاصر (۱۴۲۰_۱۳۳۲ ق) و دارای بیش از یک صد اثر حدیثی از جمله «إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل»، «سلسلة الأحادیث الصحیحة»، «سلسلة الأحادیث الضعیفة» و... سند این روایت با همین متن را حسن بلکه صحیح می داند (ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹ و۳۳۰؛ خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج۳، ص۳۳). وی در این زمینه به ابن تیمیه می تازد که چرا منکر این حدیث شده است.[۶]

مصادر حدیث

حدیث شریف «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» در منابع معتبر فریقین روایت شده است.

از جمله منابع شیعی عبارت است از:

کافی، تألیف محمد بن یعقوب کلینی (م ۳۳۹ ق)؛ من لایحضره الفقیه، معانی الأخبار، أمالی، عیون الأخبار، توحید، خصال و کمال الدین، تألیف محمد بن علی بابویه معروف به صدوق (۳۸۱_ ۳۰۵ ق)؛ اختصاص، ارشاد و افصاح، تألیف محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید (۴۱۳_۳۳۶ ق)؛ تهذیب و أمالی، تألیف محمد بن حسن طوسی (۴۶۰_۳۸۵ ق)؛ اعلام الوری، تألیف فضل بن حسن طبرسی (۵۴۸ _۴۶۰ ق)؛ مناقب آل ابی طالب، تألیف محمد بن شهرآشوب مازندرانی (۵۸۸ _۴۸۹ ق)؛ اقبال، تألیف علی بن موسی مشتهر به سید بن طاووس (۶۶۴_ ۵۸۹ق)؛ منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح و الحسان، تألیف حسن بن زین الدین (۱۰۱۱_ ۹۵۹ق)؛ وسائل الشیعه، تألیف محمد بن حسن، مشهور به حرعاملی (۱۱۰۴_ ۱۰۳۳ ق)؛ بحارالانوار، تألیف محمدباقر مجلسی (۱۱۱۰_۱۰۳۷ق).

بسیاری از منابع اهل تسنن نیز آن را نقل کرده اند که برخی از آن ها افزون بر المصنف فی الأحادیث و الآثار، تألیف ابن ابی شیبه عبارت است از:

مسند احمد، تألیف احمد بن محمد بن حنبل (۲۴۱- ۱۶۴ق) که آن را از بیش از ده صحابی، چون: علی بن ابی طالب(علیه السلام)، زید بن ارقم، براء بن عازب، عامر بن وائله مکنی به ابوطفیل، بریدة بن حصیب، سعید بن وهب، ریاح بن حارث، عبدالرحمن بن ابی لیلی و زید بن یثیع روایت کرده است.

أبوعبدالله محمد بن یزید قزوینی معروف به ابن ماجه (۲۷۳_ ۲۰۹ق) در سنن خود این حدیث را از سعد بن ابی وقاص روایت کرده است.

ابوعیسی محمد بن عیسی، معروف به ترمذی (۲۷۹_ ۲۰۹ق) در سنن خود این حدیث را از زید بن ارقم روایت کرده است. أحمد بن شعیب، مشهور به نسایی (۳۰۳_ ۲۱۵ق) نیز این حدیث را در سنن از شش صحابی؛ بریده بن حصیب، سعد بن ابی وقاص، زید بن یثیع، عامر بن وائله، ابن عباس، عمرو [بن] ذی مر همدانی روایت کرده است.

محمد بن حبان تمیمی (م۳۵۴ ق) در صحیح خود با لفظ «مَن کُنتُ وَلیّهُ فَعَلیٌّ ولیُّهُ» از بریده روایت کرده است. سلیمان بن احمد طبرانی (۳۶۰_۲۶۰ق) نیز در معجم کبیر با همین عبارت از زید بن ارقم روایت کرده است.

بخاری و مسلم دو تن از ارباب صحاح در این زمینه روایتی ندارند لیکن حاکم نیشابوری (۴۰۵_۳۲۱ق) در مستدرک بر صحیحین می نویسد: حدیث «من کنت مولاه فهذا ولیه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» طبق شروط بخاری و مسلم صحیح است ولی این دو، آن را نقل نکرده اند (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۸، ۱۱۹، ۱۴۳).

دانشمندان دیگر اهل تسنن که به نقل این روایت پرداخته اند عبارت اند از:

ابونعیم اصفهانی(۴۳۰_۳۳۶ق) در کتاب معرفة الصحابة، ج۴، ص۸۴. وی این حدیث را از بریده در بازگشت از یمن و زید بن ارقم روایت کرده است.

یوسف بن عبدالله معروف به إبن عبدالبر (۴۶۳_ ۳۶۸ق) در استذکار می نویسد: پیامبر در غدیر خم یا جحفه درباره علی(علیه السلام) فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلیّ مَولاهُ». (إبن عبدالبر، الاستذکار، ج۸، ص۲۳۹).

عیاض بن موسی معروف به قاضی عیاض (۵۴۶ _۴۷۶ ق) در مشارق الأنوار علی صحاح الآثار، زمان صدور این روایت را روز غدیر و پس از نماز ظهر می داند (یحصبی سبتی (قاضی عیاض)، مشارق الانوار علی صحاح الآثار، ج۲، ص۵۷۴).

ضیاء الدین محمد بن عبدالواحد معروف به ضیاء مقدسی (۶۴۳ _ ۵۶۹ ق) در احادیث مختاره، از هفت طریق صحیح و حسن به نقل این روایت پرداخته است (مقدسی، الأحادیث المختاره ملتقی أهل الحدیث، ج۱، ص۲۶۳، ۲۶۹، ۲۷۰، ۳۰۳ و ۴۷۷؛ ج۲، ص۸ و ۳۹). علی بن أبی بکر بن سلیمان مشهور به هیثمی (۸۰۷ _ ۷۳۵ ق) در مجمع الزوائد با سند صحیح، از عمیر بن سعد روایت می کند که به هنگام شاهد گرفتن علی(علیه السلام) بر سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) با «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» هیجده نفر شهادت دادند (هیثمی، مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۳۶).

هیثمی این حدیث را مکرر و از اسانید گوناگون و در زمان ها و مکان های مختلف نقل کرده است. ازجمله روات این حدیث عبارت اند از: علی بن ابی طالب(علیه السلام)، إبن عباس، زید بن ارقم، ابوایوب انصاری، ابوسعید خدری، عبدالله بن عمر، ملک بن حویرث، زید بن یثیع، عمرو بن ذی مر، حبشی بن جناده، حمید بن عماره که از پیامبر(صلی الله علیه واله) روایت می کنند. و عمار یاسر، ابوطفیل عامر بن وائله، سعید بن وهب، عبدالرحمن بن ابی لیلی، داود بن یزید أودی، عمیر بن سعد، عمیره بنت سعد و زاذان بن ابی عمیر، شهادت به صدور این روایت درباره علی(علیه السلام) دارند.

احمد بن علی بن محمد، معروف به ابن حجر (852 _773 ق) در فتح الباری می نویسد: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» که ترمذی و نسائی آن را روایت کرده اند طرق متعدد دارد و بیش تر اسناد آن صحیح و حسن است (ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص74). علی بن عبدالملک معروف به متقی هندی (975_ 888 ق) در کنز العمال این حدیث را از براء بن عازب، جابر بن عبدالله، رفاعة بن ایاس، بریده بن حصیب و عمرو بن مرّه نیز نقل می کند (متقی هندی، کنز العمال، ج13، ص114).

تا قرن دهم هجری، جامع ترین منبعی که به مصادر این حدیث اشارت کرده است، جامع الاحادیث جلال الدین سیوطی (911_ 849ق) است. وی در بیش از بیست موضع از این اثر، این حدیث را از روات متعدد نقل کرده است و در یک جا می نویسد: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیّ مَولاهُ» را أحمد و حاکم از ابن عباس، ابن ابی شیبه و احمد از ابن عباس از بریده، أحمد و إبن ماجه و ضیاء [مقدسی] از براء، طبرانی از جریر، ابونعیم از جندب أنصاری، إبن قانع از حبشی بن جناده، ترمذی و نسائی و طبرانی از أبوطفیل از زید بن أرقم یا حذیفة بن أسید غفاری، إبن أبی شیبة و طبرانی از أبوأیوب، إبن أبی شیبه و إبن أبی عاصم و ضیاء از سعد بن أبی وقاص، شیرازی از عمر، طبرانی از مالک بن حویرث، أبونعیم از یحیی بن جعده از زید بن أرقم، إبن عقده از حبیب بن بدیل بن ورقاء و قیس بن ثابت و زید بن شرحبیل أنصاری، أحمد از علی(علیه السلام) و سیزده نفر دیگر، إبن أبی شیبه از جابر و حاکم از إبن عباس روایت کرده است. (سیوطی، جامع الاحادیث، ج21، ص371). وی هم چنین در شرح خود بر سنن ابن ماجه به نقل این حدیث پرداخته است (سیوطی، شرح سنن ابن ماجه، ج1، ص12).

از قرن دهم به بعد نیز، محمد عبدالرؤوف مُناوی (1031_952ق) در فیض القدیر، همراه با بیان شأن صدور آن یعنی، نفی موضع اسامه در نفی مولویت حضرت به وی، این روایت را از اسامه نقل کرده است (مناوی، فیض القدیر، ج4، ص358).

اسماعیل بن محمد عجلونی (1120_1087 ق) در کشف الخفاء می نویسد: [حدیث] «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» که طبرانی و أحمد و ضیاء آن را از زید بن أرقم و علی و سی نفر از صحابه با لفظ «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» روایت کرده اند، حدیث متواتر یا مشهور است (عجلونی، کشف الخفاء، ج2، ص1588). سید أبوالمعاطی نوری (م 1401ق) در المسند الجامع همان سخن متقی هندی را نقل کرده است (نوری، المسندالجامع، ج3، ص92).

به خوبی ملاحظه می شود که حتی برخی از محدثان، مستخرجان، جامعان و شارحان حدیث اهل تسنن از طرق متعدد به نقل این حدیث مبادرت کرده اند، و با توجه به این حقیقت باید پذیرفت که این حدیث شریف، مشهور، بلکه متواتر بین فریقین است و انکار یا تردید در صحت آن مکابره می باشد.

معانی مولی در لغت عرب

دانشمندان علم لغت، معانی چندی برای این کلمه بیان کرده اند. خلیل بن احمد فراهیدی (100_170ق) از پیشگامان دانش لغت، در آغاز با جدایِش کلمات مختلف، هر واژه را به سمت معنایی خاص سوق می دهد وی می نویسد:

الوَلایة مصدر المُوالاة، والوِلایة مصدر الوالی، والوِلاء مصدر المولی.

سپس به کاربرد واژه مولی پرداخته و برای آن سه معنی بیان می کند که عبارت است از: معتق، حلیف و ولی (فراهیدی، کتاب العین، واژه ولیّ).

جوهری (م 393 ق) می نویسد:

وَلیّ در مقابل عدوّ است و هرگاه گفته شود: تَوَلّاهُ؛ بدین معنی است که او را به دوستی گرفته است. ک

لمه مَوْلی به معنی؛ مُعْتِق [به کسر تاء = صاحب برده]، مُعْتَق [به فتح تاء = برده]، إبن العمّ [پسرعمو]، ناصر [یاری کننده]، جار [همسایه یا به معنی مجیر]. هم چنین واژه ولیّ به معنی صِهْر [داماد]، حَلیف [هم پیمان] و نیز متولی به کار رفته است.[۷]

فیومی (م770 ق) از دیگر لغت شناسان، در معنی ولی، وِلایت، وَلایت و مَولی می نویسد: وَلْی بر وزن فَلْس به عنوان مصدر، دو معنی دارد یکی قُرْب، و دوم قرار گرفتن فرد دوم بدون فاصله بعد از فرد اول است.

واژه وِلایت به کسر واو، به معنی قبول تولیت است، از این رو هرگاه گفته شود: «وَلِیتُ الأَمْرَ أَلِیهِ وِلایةً»، یعنی «تَوَلَّیتُهُ». و یا گفته شود: «وَلِیتُ عَلَی الصَّبِیِّ وَ الْمَرْأَةِ»، به عنوان والی و جمع آن «وُلاة» و به معنی حاکم بر آن است. در این صورت صبی و مرأة مُولّی علیه و إسم مفعول است. اما ولایت به فتح واو و کسر آن، به معنی نصرت و غلبه است. کلمه مَوْلَی به معنی پسرعمو، ناصر، عَصَبه [فامیل های پدری]، هم پیمان (مولی المُوالات)، مُعْتِق (مَوْلَی النِّعْمَةِ)، والْمَوْلَی الْعَتِیقُ (مَوَالِی بنی هَاشِمٍ أَی عُتَقَاؤُهُمْ) به کار رفته است. ضمناً (وَلَّیتُهُ تَوْلِیةً)، یعنی او را والی قرار دادم. و واژه مُوالات، به معنی متابعت و پیروی کردن است (فیومی، المصباح المنیر: واژه ولیّ).

زبیدی (1205_ 1145ق) در این زمینه می نویسد: وَلاء بر وزن سَماء به معنی مُلک، و اسم مصدر است. و کلمه مولی به معنی مالک است، از این رو گفته می شود: «وَلِیه وَلایةً إذا مَلُکَه». وی سپس می افزاید کلمه مولی در لغت عرب کاربردهای متعددی دارد. ازجمله: به معنی عَبد، عَبدَه، مَعتِق بر وزن مُحسِن که درواقع «مولی النعمة» است چون با عتق و رهایی به وی إنعام کرده است. و نیز به معنی مَعتَق آمده است؛ چون او را به منزله پسرعموی خود قرار داده است از این رو وی را یاری می کند، اگر وارثی نداشته باشد از او ارث می برد، و به معنی صاحب و قریب نیز به کار رفته است (زبیدی، تاج العروس، ج1، ص8855).

از مجموع سخن ارباب لغت چنین برداشت می شود که واژه مولی در چند معنی کاربرد دارد: مُعْتِق، مُعْتَق، إبن العمّ، ناصر، جار، عَصَبَه، حلیف، مالک، عَبد، عَبدَه، صاحب، قریب و ولیّ؛ با این تفاوت که فراهیدی سه معنی را برای مولا نقل کرده است. جوهری هفت معنی، فیومی شش معنی، و زبیدی یک معنی اصلی و چند معنی دیگر نقل می کند. در این که کدام یک از این معانی اصل و دیگری فرع است، از کلام زبیدی می توان برداشت نمود که مالک معنی اصل است. و از کلام خلیل برمی آید که اصل، معنی «الشئ بعد الشئ» یعنی قرار گرفتن چیزی بعد از دیگری است. و لذا عرب به بارانی که بعد از وَسْمِی= اولین باران بهاری ببارد وَلی می گوید (فراهیدی، کتاب العین، ج8، ص365). سخن إبن فارس بیانگر این است که اصل معنی در این واژه، قرب است. وی می نویسد: واو، لام و یاء، أصلٌ صحیح یدلُّ علی قرب، و از همین مقوله است وَلْی، یعنی؛ قرْب. و از این رو گفته می شود: تَباعَدَ بعد وَلْی، أی قرب (إبن فارس، مقاییس اللغة، ج6، ص108).

البته با اندک تأملی می توان دریافت که این دو معنی اصلی به یک حقیقت بازگشت دارد؛ چراکه قرب و وقوع الشیء بعد الشیء لازم ملزوم یک دیگرند، قرب با قرارگرفتن چیزی در کنار دیگری محقق می شود و این قرار مستلزم، با قرب و نفی فاصله تحقق می یاید.

کاربرد مولا در حدیث و قرآن

اشاره

با توجه به این که دانشمندان برای اثبات مقصود خود، معمولاً به آیات و روایات تمسک می کنند و از موارد مشابه برای بیان معنی موردنظر استشهاد می کنند، ضروری است تا این واژگان در قرآن و حدیث بررسی شود:

الف. کاربرد مولا در حدیث

هرچند آثار متعددی به موضوع پرداخته اند اما جهت رعایت اختصار به کتاب «النهایة فی غریب الحدیث والأثر» بسنده می کنیم. إبن اثیر جزری (606_544 ق) می نویسد:

کلمه مولی مکرر در احادیث به کاررفته است و در هر مورد به معنی خاص خود می باشد، ازجمله: ربّ، مَالک، سید، مُنْعِم، مُعْتِق، ناصر، مُحِبّ، تابِع، جار، إبن العَمّ، حَلِیف، عَقید، صِهْر، عَبْد، مُعْتَق، مُنْعَم عَلَیه. وی پس از آن به عنوان یک قاعده کلی می گوید: «کُلُّ مَن وَلِی أمْراً أو قَامَ به فَهُو مَوْلاهُ وَ وَلیُّه»؛ «هر کس کاری را می پذیرد، یا بدان اقدام می کند، مولا و ولی آن است». وی سپس می افزاید کاربرد اسامی و مشتقات ولیّ متفاوت است. وَلایة به فَتْح واو، در نسَب، نصرت و مُعْتِق کاربرد دارد. وِلاَیة به کسر واو، در إمَارت به کار می رود. وَلاء مُعْتَق و مُوَالات در جایی به کار می رود که کسی با قوم و قبیله ای پیوند دوستی داشته باشد.

إبن اثیر سپس درباره حدیث «مَن کُنْتُ مَوْلاه فَعَلیّ مَوْلاه» می نویسد: بعضی احتمال داده اند که به معنی «من أحبنی وتولانی فَلیتَولَّهْ» باشد. و برخی گفته اند ممکن است به معنی تابع محب باشد. شافعی گفته این حدیث مانند آیه: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ} (محمد/11) است و به معنی وَلاء اسلام است. و این که عمر گفته است «أصْبَحْتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤمِن» به معنی «ولِیّ کُلِّ مُومن» است. کلمه مولا در حدیث «أیّما امْرأةٍ نَکَحَت بغیر إذن مَولاها [ولیُّها] فنکاحُها باطِل»، أی مُتَوَلّی أمرها = متولی أمر او است.

کلمه موالی در حدیث «مُزَینة وجُهَینة وأسْلَم وغفار مَوالی اللَّهِ ورسوله» به معنی أولیاء اللَّه است. کلمه مولاه در حدیث «مَن أسْلَم علی یدِه رجلٌ فهو مَوْلاه» به معنی مَن یَرِثُه است.

کلمه أولی در حدیثی که پرسش از اسلام آوردن شخص مشرک به دست فرد مسلمان است، و پاسخ داده شد که «هو أولَی الناسِ بمَحْیاه و مماتِه»، به معنی «أحقُّ به من غیره» است (إبن اثیر جزری، النهایة، ج5، ص510).

ب. کاربرد کلمه مولا در قرآن

در این مورد نیز تنها به دو اثر لغت پژوهی قرآنی اکتفاء می کنیم. راغب اصفهانی (م 502ق) می نویسد: ولاء و توالی، در اصل به معنی قرار گرفتن دو چیز و بیش تر در کنار یک دیگر بدون فاصله است. و بعد این واژه برای هر نوع قرب مکانی، نسبی، دینی، دوستی، یاری و عتقادی به استعاره گرفته شده است.

کلمه ولی و مولی؛ هم کاربرد اسم فاعلی و هم کاربرد اسم مفعولی دارد. بدین معنی که گفته می شود: «المؤمن ولی الله» و «الله ولی المؤمنین» قرآن نیز می فرماید: {اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ} (بقره/257) و {إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ... } (جمعه/6).

[حقیقت این است که کاربرد این واژگان در این گونه موارد تماماً فاعلی است منتها متعلق ولایت مختلف است. آری اگر مقصود این باشد که کلمه مولی؛ هم به معنی معتِق (فاعلی) و هم به معنی معتَق (مفعولی) به کار می رود، سخن درستی است]. به هر صورت در خصوص کلمه مولی قرآن می فرماید: {وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلی وَنِعْمَ النَّصیرُ} (انفال/40) و نیز {وَإِنْ تَظاهَرا عَلَیهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنینَ} (تحریم/4). [اما کاربرد مولی درباره خلق نسبت به خدا روا نیست، یعنی نمی توان گفت: فلانٌ مولی الله]. کلمه مولی به معنی موالات نیز به کار رفته که فرمود: {یَوْمَ لا یُغْنی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیئاً وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ} (دخان/41). کلمه مولی هم چنین به معنی پسرعمو نیز به کار رفته است که فرمود: {وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی} (مریم/5). در خصوص واژه أولی نیز قرآن می فرماید: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ} (آل عمران/68) که به معنی أحری و أحق است. موالات نیز به معنی متابعت است (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ج2، ص536).

مصطفوی در این زمینه چنین می نویسد: تنها أصل در ماده ولی، قرار گرفتن چیزی وراء چیز دیگر است، مراد دو چیز مطلق است، خواه وجوداً مختلف باشد یا به اعتبار. و رابطه بین آن دو اعم از این است که خوب باشد یا بد. و مراد از وراء اعم از جلو و پشت سر است. بنابراین مفاهیمی چون قرب، حبّ، نصرت و متابعت از آثار آن است [نه معنی اصلی] که به حسب موارد مختلف می باشد. و از مصادیق آن ولایت به معنی تدبیر امور دیگران، اقدام به انجام امور حیات و ممات دیگران است، یعنی ولی و متولی در حقیقت وراء متولی علیه قرار دارد و رابطه آن نیز تدبیر امور است و ولیّ همان است که متصف به ولایت و تدبیر می باشد. قرآن کریم می فرماید: {إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ} (اعراف/196) که ولیّ در این جا تولیت و ولایت را برگزیده است. و نیز می فرماید: {لاتَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ} (مائده/51) که ولیّ در این جا متولی است که ولیّ را برگزیده است. و این که فرمود: {أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیّ} (شوری/9) هر دو نمونه را بیان کرده است.

مولی نیز از همین معنی است؛ زیرا مولی در أصل اسم مکان به معنی محل ولایت، یعنی جای تحقق مفهوم تولیت و مصداق ظهور ولایت است. و این که قرآن فرمود: {فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ} (انفال/40)، و یا فرمود: {وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلی} (حج/78) و نیز فرمود: {أَحَدُهُما أَبْکَمُ لایَقْدِرُ عَلی شَی ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ} (نحل/76)، در آیه اول و دوم «اللّه» مظهر ولایت و محل ظهور تولیت بر بندگان است و در آیه سوم «مولی» مصداق مالکیت و تولیت بر عبد است. هم چنین مولی بر مولّی علیه که متعلق ولایت است نیز اطلاق می شود چنان که فرمود: {وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی} (مریم/5)، یعنی خوف از کسانی است که تحت ولایت وی هستند. و نیز {فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ} (احزاب/5)، یعنی کسانی که پدرشان مشخص نیست برادرانتان در دین و مملوک شما هستند. و نیز فرمود: {وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ} (نساء/33)، بدین معنی که برای هر کدام از میت ها موالی که موارد ظهور تولیت، تدبیر و تربیت است قرار دادیم (مصطفوی، التحقیق، ج 13، ص205_204).

وی در ادامه می افزاید: مفهوم أولی نیز یکی از مصادیق معنی اصلی است که در حقیقت به معنی أحری و أجدر است. چنان که فرمود: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی} (آل عمران/68) و نیز فرمود: {النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ} (احزاب/6)، که به معنی أنسب و ألیق در جهت وقوع و استقرار وراء مقام إبراهیم(علیه السلام) است، چنان که برخی از ارحام، ألیق و أنسب در استقرار وراء میت و میراثش هستند. مصداق دیگر معنی اصلی، تولیت به معنی وقوع شی ء در پس شیء سابق و نیز تولی یعنی اتخاذ ولایت است (مصطفوی، التحقیق، ج 13، ص 208_206).

از مجموع کلام این لغت پژوهان قرآنی و حدیثی چنین به دست می آید که واژه ولیّ و مشتقاتش در فرهنگ روایی و قرآنی کاربردهای زیر را دارد:

یک. کلمه ولیّ، در معنی متولی أمر «کُلُّ مَن وَلِی أمْراً أو قام به فَهُو مَوْلاهُ وَ وَلیه»، در حقیقت مولا و ولی مترادف نیز به کار می رود.

دو. کلمه مولا در قرآن و حدیث، به معانی ولی، متولی، ولایتمدار، ولایت پذیر، موالات، ناصر، مُحِبّ، إبن العَمّ و وارث به کار رفته است.

سه. کلمه أولی، به معنی أحقّ، ألیق، أجدر و أحری و اولویت است.

چهار. در معنی وَلایت و وَلایت و تفاوت این دو، سخن یکسانی وجود ندارد. برخی مثل ابن اثیر وَلایت به فَتْح واو را در نسَب، نصْرت و مُعْتِق، و وِلایت به کسر واو را در إمَارت و تولی أمر می دانند. این آیه شریفه که فرمود: {وَالَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَی ءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیکُمُ النَّصْرُ} (کهف/72) نیز مؤید معنی ولایت به فتح واو و به معنی نصرت است. از این رو برخی از مفسران نیز وَلایت در آیه {هُنالِکَ الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَخَیرٌ عُقْباً} (کهف/44) را به نصرت تفسیر کرده اند (طوسی، التبیان، ج7، ص50). برخی دیگر مثل راغب اصفهانی وِلایت را به نصرت، وَلایت را به تَوَلِّی أمر معنی کرده اند و علامه طباطبایی معتقد به ترادف وَلایت و وِلایت است (طباطبایی، المیزان، ج13، ص317). و این بدان جهت است که وَلایت در آیه شریفه {هُنالِکَ الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً} (کهف/44) با سلطنت، حکومت و أمارت سازش بیش تری دارد.

درباره کلمه مولا، علامه طباطبایی در تفسیر آیه {بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا... } (محمد/11) می نویسد: کلمه مولا به عنوان مصدر میمی و با معنی وصفی، به معنی ولیّ است. و از این رو برسید و مالک عبد با ولایت تصرف در امور بردگان، و بر ناصر با ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید به کار می رود. بر این اساس اگر خدا مولا است چون مالک امور بندگان است و امور خلق را در تکوین طبق مشیت خود تدبیر می کند، لذا فرمود: {ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ} (سجده/4)، و نیز امور بندگان در تشریع و هدایت به سعادت، جنت، توفیق بر اعمال صالح، نصرت بر اعداء را تدبیر می کند. بدیهی است این مولویت مخصوص مؤمنان است که فرمود: «اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا»، چون اینان داخل در حظیره عبودیت و متابعت قرار گرفته اند، اما کفار چون بندگی اصنام را برگزیدند، از این مولویت محرومند (طباطبایی، المیزان، ج 18، ص231).

اهل تسنن و معنی مولا در حدیث موالات

اشاره

دانشمندان اهل تسنن در طول تاریخ مطالبی در معنی وَلی و مشتقات و به خصوص مولا و ولایت و بالأخص در حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» ابراز کرده اند که مجموع آن را می توان در چند دیدگاه عمده خلاصه، و به حسب تاریخ وفات صاحب نظران به شرح ذیل مرتب کرد:

الف. ولاء اسلام

ابن اثیر جزری از شافعی (150_204 ق) نقل می کند که وی گفته است: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» مانند آیه: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ} (محمد/11) و مراد از ولایت، وَلاء إسلام است (ابن اثیر جزری، النهایة، ج 5، ص510). منظور از ولاء اسلام، پیوندی است که به خاطر اسلام بین مؤمنان به وجود آمده است. و دارای آثاری چون نصرت و محبت است.

این که گفته می شد کلمه مولا در حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ» مثل آیه {بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا... } است، باید گفت: گرچه ممکن است مولویت در آیه اشارت به نصرت باشد که در حق مؤمنان ثابت و درباره کافران منفی است، لیکن کلمه مولا به عنوان مصدر میمی و با معنی وصفی، به معنی ولیّ یعنی تصرف در امور است. و این متصرِف دو مصداق دارد یکی سید و مالک عبد (ولایت تصرف در امور بردگان). دوم ناصر (ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید).

مولا در آیه نیز مطلق است و شامل هر دو مصداق می شود و هیچ دلیلی بر تخصیص وجود ندارد. بدین معنی که خدا مولا (مالک و ناصر) است، در امور تکوینی، همه مملوکین و بندگان را تدبیر می کند، ولی در امور تشریعی و رسیدن به سعادت و جنت، تنها مؤمنان را که عبودیت و متابعت را پذیرفته اند، تدبیر می کند. در نتیجه اگر «من کنت مولاه» مانند این آیه باشد، چیزی جزء ولاء تصرف نخواهد بود.

ب. ولاء تبعیت

إبن اثیر جزری ذیل حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» می نویسد: إبن الاعرابی (150_ 231ق) گفته است ولیّ به معنی «التابع المُحبّ» باشد (همان). ممکن است معنی سخن إبن اعرابی این باشد که منظور از ولایت در مولا، تبعیت و محبت است.

و در نتیجه رابطه بین پیامبر(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام) از یک طرف و بین همه کسانی که این ولایت را پذیرفتند از سوی دیگر، رابطه محب و محبوب و تابع و متبوع است، لیکن نکته ای که وجود دارد این که مولویتی که از آنِ پیامبر(صلی الله علیه واله) است و برای علی(علیه السلام) ثابت می شود، تابعیت و مُحبّیت نیست بلکه متبوعیت و محبوبیت است، هرکس پیامبر(صلی الله علیه واله) متبوع و محبوب او است، علی(علیه السلام) متبوع و محبوب او باشد. و آن چه ابن اعرابی به عنوان «التابع المحبّ» بیان داشته، به عکس است. و واضح است که معنی ندارد پیامبر(صلی الله علیه واله) تابع کسی باشد، تا علی(علیه السلام) را به مثابه خود تابع محبّ معرفی کند.

ج. ولایت لطیف

إبن قتیبه دینوری (276_213ق) از نظام نقل می کند که گفته است: مراد از «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیّ مَولاهُ» این است که ولایت بین پیامبر(صلی الله علیه واله) و بین مؤمنین، ألطف از ولایتی است که بین خود مؤمنین وجود دارد، و این همان است که پیامبر(صلی الله علیه واله) برای علی(علیه السلام) قرار داد. و اگر چنین نباشد فضیلتی نخواهد بود؛ زیرا ولایت بین مؤمنین برای همگان وجود ندارد. وی در ادامه می افزاید: پیامبر(صلی الله علیه واله) «ولیّ کل مسلم» و فرقی بین ولی و مولا نیست (إبن قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، ج1، ص42). اگر پذیرفتیم که ولایت اعطائی پیامبر(صلی الله علیه واله) فراتر از ولایت عمومی مؤمنان است _ که خود سخن حقّی است _ چیزی جزء ولایت در تصرف نخواهد بود.

د. ولاء محبت

در میان دانشمندانی که به تفسیر حدیث پرداخته اند، بیهقی (458_384 ق) از پیشگامان تفسیرِ «مولا» به ولاء محبت است. وی بر این باور است که این حدیث در مقام بیان لزوم محبت علی(علیه السلام)، و دلالتی بر معنی امامت ندارد (بیهقی، الاعتقاد والهدایة، ج1، ص354). بعد از بیهقی، إبن اثیر جزری (606_544 ق) نقل می کند که برخی چون ابوالعباس گفته اند: مولا در حدیث «مَن کُنْتُ مَوْلاه فَعَلی مَوْلاه» به معنی «مَن أحبنی وَتَوَلّانی فَلیتَولَّهْ» باشد (إبن اثیر جزری، النهایة، ج5، ص510). تعبیر به «تَوَلّاهُ» به معنی این است که او را به دوستی گرفته است. و «تولانی» یعنی مرا به دوستی گرفته است. بعد از إبن جزری، شرف الدین طیبی از دانشمندان قرن هفتم، گمان کرده است که نمی توان ولایت در حدیث را به امامت یعنی تصرف در امور مؤمنین معنی کرد، بنابراین لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص136). پس از طیبی، إبن تیمیه (661_ 728 ق) نیز باور به ولاء محبت دارد (ابن تیمیه، منهاج السنّة، ج7، ص324). بعد از إبن تیمیه، آلوسی (1217_1270 ق) نیز همین دیدگاه را پسندیده و معتقد شده است که منظور ولاء محبت است نه امامت (کسوبه، الوصیة، ص333). در ادامه سیر این باور، حلبی (م 1044 ق) می گوید: مولی در بیست معنی کاربرد دارد ازجمله سیدی که محبت او لازم و دوری از بغض وی واجب است (کسوبه، الوصیة، ص338). و بالاخره مبارکفوری (م1353 ق) دو معنی برای «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» بیان می کند: یکی این که به معنی «من کنتُ أتولاه فعلیّ یتولاه» یعنی «من کنتُ أحبّه فعلیٌّ یحبّه» است؛ چون مولا از ولیّ که ضد عدوّ است أخذ شده است. دوم این که به معنی «من یتولانی فعلیٌّ یتولاه» می باشد (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص138). در خصوص ولاء محبت پس از این مفصل سخن خواهیم گفت.

ه_ . ولایت تشریفی قاضی عیاض یحصبی (546 _476 ق) در شرح حدیث نبوی که فرمود: «مُزَینَةُ و جُهَینَةُ مَوالی دُونَ الناسِ وَلَیسَ لَهُم مَولَی دُونَ اللهِ وَرَسُولِه» می نویسد: منظور این است که اینان اولیاء خاص هستند. بعد می افزاید این مانند حدیث: «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» است، یعنی هر که من ولیّ او هستم، علی ولیّ او است (یحصبی سبتی، مشارق الانوار، ج 2، ص 574). و این که فرد یا قومی اختصاص به ولایت الله و پیامبر(صلی الله علیه واله) می شوند، برای این است که اینان حلیفی در میان عرب نداشتند، و یا به دلیل این است که به خاطر اسلامشان مورد عداوت قبیله قرار گرفتند از این رو خدا و پیامبر(صلی الله علیه واله) آنان را به عنوان مُوالی خود قرار دادند و به این وسیله باعث شرفشان شد. و نیز ممکن است تخصیص به ذکر باشد بدون این که بیانگر انحصار باشد (همان). اگر به فرض معنی حدیث «مُزَینَةُ وجُهَینَةُ مَوالی...» همان باشد که یحصبی گفته است، لیکن قیاس با حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ...» مع الفارق است؛ چراکه نسبت به مزینه و جهینه، به دلیل بی اعتنایی توسط قبیله، موضوع حمایت مطرح است،همانند این که عمو به یتیم برادرش بگوید، من به جای بابای تو، مبادا احساس تنهایی و یتیمی کنی! اما در سیاق حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» به ضمیمه قرائن متصله و منفصله، اصلاً چنین چیزی مطرح نیست.

و. ولاء نصرت

ابوزکریا نووی (676_ 631 ق) معتقد است که «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» به معنی «من کنت ناصرُه و مُوالِیه ومُحِبُّه ومُصَافِیه [دوست خالص و برگزیده] فعَلیٌّ کذلک» است (کسوبه، الوصیة، ص 331). إبن حجر هیتمی (909_974 ق) و مُناوی نیز عقیده دارند که ولایت در این حدیث به معنی ناصر است (إبن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106 و110؛ مُناوی، التیسیر، ج2، ص855). و این همان است که در بیان برخی به ولاء اسلام تعبیر شده است. چنان که در آیه شریفه نیز فرمود: {فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنینَ} (تحریم/4) که به معنی ناصر و محب است.

با فرض ولاء نصرت و محبت، اگر نصرت، موالات، محبت و صُفّت به نحو عمومی باشد، که هیچ فضیلتی به شمار نمی رود؛ چون همگان دارا هستند و اگر خاص و موجب فضیلت است باید از سنخ دیگری باشد. از سوی دیگر اگر بنا باشد هرکس منصور، محبوب، مُوالی و مُصافی پیامبر(صلی الله علیه واله) هست، منصور، محبوب، مُوالی و مُصافی علی(علیه السلام) باشد! بنا به رأی ابن تیمیه علی(علیه السلام) مرتکب خطا شده است!! چراکه با صحابه پیامبر(صلی الله علیه واله) که در جمل، صفین و نهروان با علی(علیه السلام) جنگیدند، منصور علی(علیه السلام) نبودند بلکه مقهور وی بودند. آیا اینان از ابتدا از گردونه نصرت و محبت نبویه خارج بودند، یا بعداً چنین شدند. در هر صورت باید پذیرفت که برخی از صحابه پیامبر(صلی الله علیه واله) منصور، موالی و مصافی آن حضرت نبودند. ضمن این که معنی نصرت در آیه تحریم مؤید به قرینه است.

ز. حاکمیت

محب الدین طبری (694 _ 615 ق) می نویسد: حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره» که در برخی از طرق آن، جمله «ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم قالوا بلی یا رسول الله» وجود دارد، دو معنی دارد: ناصر و والی به معنی متولی. وی سپس می افزاید هرکدام از این دو معنی مراد باشد، منظور حدیث این است که «من کنت متولیاً أمره والناظر فی مصلحته والحاکم علیه فعلیٌّ فی حقه کذلک». مؤید این معنی جمله ذیل آن است که می فرماید: «ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم». و چون تحقق این امر در حیات آن حضرت [به دلیل وجود خود حضرت] ممکن نیست بی شک تحقق این معنی بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) است (طبری، الریاض النضره، ج 1، ص 104).

ح. متولی أمر

مُناوی (1031_952 ق) می نویسد: این که علی بن أبی طالب(علیه السلام) «مولی من کنت مولاه» است معنایش این است که «من کنت أتولاه فعلیٌّ یتولاه». وی سپس از حرالی [علی بن احمد متوفای 637 ق] نقل می کند که گفته است: مراد از مولی همان ولیّ لازم الولایه است که همواره به امر ولایت نسبت به متولی علیه که قادر به انجام آن نیست اقدام می کند (مناوی، فیض القدیر، ج 4، ص358). وی در جای دیگر می افزاید: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، یعنی بر اساس ولاء اسلام، ولیّ و ناصر او است. و این حدیث مانند این آیه است که می فرماید: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ} (محمد/11). اما این که آن حضرت را مختص این عنوان نمود به خاطر فزونی علم، استنباط و فهم دقیق، حُسن سیرت، صفای سریرت، مکارم اخلاق و ثبات قدم او است.

(مُناوی، فیض القدیر، ج 6، ص 217). إبن اثیر نیز همین معنی را نسبت به کلمه مولا در ذیل حدیث که عمر گفته است «أصْبَحْتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤمِن» نقل کرده و می نویسد این کلمه به معنی «ولِیّ کُلِّ مُومن» است. چنان که در حدیث «أیُّما امْرأةٍ نَکَحَت بغیر إذن مَولاها فنکاحُها باطِل» نیز به معنی ولیٌّها، أی؛ مُتَوَلّی أمرها = متولی امر او است (إبن اثیرجزری، النهایة، ج5، ص510). تردیدی نیست که متولی امر به معنی ضمان جریره، مفهوماً و مصداقاً صحیح نیست.

ط. اولویت و متابعت

بدرالدین کَسُوبَه نویسنده مستبصر معاصر (م 1433 ق) بر این باور است که مولا در حدیث « مَن کُنتُ مَولاهُ...» به یکی از سه معنای منعم، أولی و متبوع است. وی می نویسد: بررسی ها نشان می دهد که کلمه مولا در این حدیث به سه معنی متکامل از هم باز می گردد:

یک. منعم: بر این اساس، معنی حدیث چنین است: «من کنت ذا الفضل علیه بنعمة الهدایة و الإیمان، فعلیٌّ ذوالفضل علیه بنعمة الإستقامة والأمان من الأعداء».

دو. أولی: طبق این معنی، مراد حدیث این است که «من کنت أولی به من نفسه، فعلیٌّ أولی به من نفسه».

سه. متبوع: بنابر این گزینه، مقصود حدیث این است که: «من کان یتّبعنی فلیتّبع علیاً من بعدی». این معنی در حقیقت به معنی دوم بازگشت دارد (کسوبه، الوصیة، ص348_ 346).

تمرکز بر معنی محبت

اشاره

از بیان دانشمندان اهل تسنن چنین مستفاد است که تفسیر محوری در حدیث «من کنت مولاه» به استثنای تفاسیر هفتم، هشتم و نهم که در قسمت «اهل تسنن و معنی مولا در حدیث موالات» گذشت، ولاء محبت است. پافشاری بر این امر، به زعم نظریه پردازان آن، منتج این معنی است که آن چه تکلیفشان در سفارش نبوی نسبت به علی(علیه السلام) بوده در قالب محبت صورت گرفته است و دیگر هیچ وظیفه ای متوجه آن ها نیست.

الف. استدلال بر تفسیر ولاء محبت

همان گونه که پیش از این نیز گفته شد اهل تسنن سخن بسیار درباره حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» بر زبان و قلم خود رانده اند، اما تنها برخی از متکلمان، محدثان، شرّاح حدیث و مفسران برای دیدگاه خود استدلال کرده اند. مهم ترین صاحب نظرانی که تفسیر محبت را مستدل کرده به همراه دلیلشان به ترتیب تاریخچه دیدگاه، در ذیل یادآور می شویم:

یک. أحمد بن حسین بیهقی (458_384 ق). وی می نویسد: حدیث موالات اگر سند صحیحی داشته باشد، تنها بر این مطلب دلالت دارد که پیامبر(صلی الله علیه واله) تخصیص به ذکر فضیلت علی و ترغیب صحابه بر محبت آن حضرت کرده است. به این دلیل که در سفر یمن برخی از صحابه نسبت به وی اظهار بغض و شکایت کردند، پیامبر(صلی الله علیه واله) به وسیله لزوم محبت وی و ترک دشمنی، آن را گوشزد کرده است. و این همانند این سخن علی است که می گوید پیامبر(صلی الله علیه واله) درباره من فرمود: «لایحبنی إلا مؤمن ولایبغضنی إلا منافق». چنان که در حدیث بریده نیز آمده که از علی شکایت کردم! پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أتبغض علیاً»؟ گفتم: آری! پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «لاتبغضه وأحبِبهُ وازدُد لَهُ حُبّاً». بریده می گوید بعد از این سخن کسی نزد من محبوب تر از علی نبود.

وی در بخشی دیگر می گوید: اگر مراد، إمامت و إمارت علی بود، پیامبر(صلی الله علیه واله) که بیش از همه ناصح مسلمین است بدان تصریح می کرد، و می فرمود: «یا أیها الناس هذا ولیُّ أمرکم والقائم علیکم من بعدی فاسمعوا له وأطیعوا».

اشکال دیگری که وی طرح کرده این است که اگر این معنی مراد باشد باید گفت علی بزرگ ترین خطا را مرتکب شده است؛ زیرا آن حضرت امر پیامبر(صلی الله علیه واله) را ترک نموده است. بلکه اولین کسی است که دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) را رها کرده است (بیهقی، الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد، ج1، ص354).

دو. شرف الدین طیبی (قرن 7 ق). وی در نفی دلالت حدیث بر امامت و تصرف در امور می نویسد: تصرف مستقل در حیات پیامبر(صلی الله علیه واله) تنها برای آن حضرت است، بنابراین لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص136).

سه. أحمد بن عبدالحلیم معروف به إبن تیمیه حرانی (661- 728 ق).

او در نقد سند و دلالت حدیث، امور زیر را بیان کرده است:

اول. ادعای این که حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» اصلاً از طریق صحیح و ثقات روایت نشده است (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص321).

دوم. در دلالت حدیث مدعی است که چون دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب است، و این دعاء مستجاب نشده است، معلوم می شود مقصود امامت و تولی أمر نیست؛ زیرا صحابه نسبت به علی سه گروه شدند: گروهی که برخی از سابقین نیز با آن ها بودند و با وی جنگیدند. گروهی همراه وی جنگیدند. گروهی که بی طرف بودند، نه با وی جنگیدند و نه همراه وی جنگیدند. تا می نویسد: فرق است بین ولیّ و مولی با والی. ولایتی که ضد عداوت است، یک چیز است! و ولایتی که إمارت است چیز دیگر است، و حدیث موالات در خصوص نوع اول است.

سوم. إبن تیمیه می نویسد: [اگر منظور امامت بود] پیامبر(صلی الله علیه واله) می فرمود: «من کنت والیه فعلیٌّ والیه»، ولی این را نگفت. و این که گفته شود مولی به معنی والی است سخن درستی نیست؛ چون ولایت دو سویه است و اولویت یک سویه است و این از اختصاصات نبویه می باشد.

چهارم. و در ادامه می نویسد: اگر فرض شود که حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» نص بر خلافت علی(علیه السلام) باشد، موجب اولویت وی نخواهد بود. و اگر چنین بود می فرمود: «مَنْ کُنْتُ أولی بِه مِنْ نَفسِهِ فَعَلیٌّ أولی بِه مِنْ نَفْسِه». و این معنی افزون بر این که کسی نگفته است، اصلاً باطل است؛ چون أولویت پیامبر(صلی الله علیه واله) در حیات و مماتش ثابت است، و خلافت علی(علیه السلام) تنها بعد از وفات پیامبر خواهد بود و در زمان پیامبر(صلی الله علیه واله) اولویتی نخواهد داشت (همان، ص324).

چهار. أحمد بن محمد بن حجر معروف به هیتمی (974_ 909ق). وی در نفی دلالت حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» بر معنی امامت می نویسد:

اول. ولیّ به معنی ناصر و محبّ است؛ زیرا لفظ مولا مشترک بین معانی معتِق، عتیق، مُتَصَرِّف در امور، ناصر و محبوب است. و چون همه این معانی حقیقی است تعیین و ترجیح برخی بر دیگری دلیلی ندارد. تعمیم بر همه معانی نیز روا نیست؛ چون کلمه مولا یا مشترک لفظی و دارای تعدد وضع باشد که استعمال لفظ در بیش از یک معنی جایز نیست و یا مشترک معنوی با وضع واحد در قدر مشترک و یا بنا بر تعمیم معانی به معنی قرب معنوی است.

دوم. اگر بپذیریم که مولا به معنی أولی است، لیکن قبول نداریم که منظور أولی به إمامت باشد بلکه مراد أولی به اتّباع و أقربیت به او است، مانند آیه شریفه که می فرماید: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِی وَالَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِی الْمُؤْمِنینَ} (آل عمران/68)، و این معنایی است که ابوبکر و عمر دریافت کردند و به علی(علیه السلام) گفتند: «أمسیت یا ابن أبی طالب مولی کلّ مؤمن ومؤمنة». و وقتی به عمر اعتراض کردند که کاری کردی که هیچ کس نکرد! می گوید: «إنه مولای».

سوم. به فرض قبول کنیم که مراد از مولا، أولی به إمامت باشد، مقصود [خلیفه بلافصل نیست بلکه] مراد زمانی است عقد بیعت محقق شود! بنابراین هیچ منافاتی ندارد که سه امام قبل از علی(علیه السلام) زمام امور را به دست بگیرند؛ چون اجماع حتی از خود علی(علیه السلام) بر این امامت وجود دارد. در نتیجه لازمه افضلیت علی(علیه السلام) بطلان تولیت غیر علی(علیه السلام) نیست، زیرا اجماع بر امامت مفضول با وجود فاضل وجود دارد (ابن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106 و110).

پنج. محمود بن عبدالله حسینی آلوسی (1217_1270ق). وی که معتقد است منظور ولاء محبت است نه امامت، این گونه استدلال می کند که:

اولاً؛ در عربیت کلمه مولی به معنی أولی به کار نمی رود.

ثانیاً؛ اگر به فرض مولی به معنی أولی باشد لازم نیست که به معنی تصرف باشد.

ثالثاً؛ قرینه بعدیه یعنی فقره «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» دلالت دارد بر این که مراد از ولایت، محبت است، و اگر مقصود أولی بالتصرف بود، این گونه می فرمود: «اللهم وال من کان فی تصرفه وعاد من لم یکن کذلک»، و این ذکر محبت و عداوت، صراحت در این است که مراد از ولایت، محبت می باشد. و اگر شیعه بگوید آیه شریفه {وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ} (جاثیه/71) دلالت بر محبت می کند و لذا در صورتی که این حدیث را به محبت معنی کنیم لغو است، پاسخ آن است که بیان محبت به خصوص فردی، غیر بیان عمومی و همگانی است. مانند این که کسی ایمان به همه انبیاء داشته باشد ولی نامی از محمد(صلی الله علیه واله) نبرد، اسلام چنین شخصی معتبر نخواهد بود (کسوبه، الوصیة، ص333).

ب. نقد و پاسخ

در خصوص سند حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» که برخی ازجمله بیهقی و إبن تیمیه ادعا کردند سند صحیحی ندارد، پیش تر در بحث از مصادر حدیث گفتیم که بنابر تحقیق محمد ناصرالدین ألبانی، سند حدیث حسن بلکه صحیح است (خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج3، ص33؛ ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج4، ص249 و 330). ألبانی به خصوص به ابن تیمیه می تازد که چرا این حدیث را انکار کرده است (ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج5، ص222). افزون بر این، أحمد بن محمد بن حجر هیتمی (974_ 909ق) که خود منتقد دلالت حدیث بر مدعای شیعه است، درباره سند حدیث می نویسد: این حدیث که ترمذی، نسائی و احمد روایت کرده اند و طرق مختلفی دارد و ازجمله شانزده صحابی آن را روایت کرده اند و روایت احمد مبین این است که سی صحابی آن را شنیده اند، بسیاری از اسانید آن صحاح و حسان است، و لذا هیچ اعتناء و التفاتی به خدشه ای که برخی به سند کرده اند نیست. و این که برخی خیال کرده اند دعای ذیل روایت «اللهم وال من والاه...» موضوعه است، سخنی مردود است؛ زیرا این جمله از طرق صحیح وارد شده و ذهبی بسیاری از آن ها را صحیح می داند (إبن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106). و این در حقیقت پاسخ به همه کسانی است که قبل از ابن حجر و پس از وی ازجمله بیهقی و ابن تیمیه صدور این حدیث را انکار کرده اند.

یک. نقد دیدگاه بیهقی: این که بیهقی می گوید مفاد حدیث برای تخصیص ذکر در محبت علی(علیه السلام) است به سخن ابن قتیبه بسنده می شود که گفته است: حدیث «من کنت مولاه» بر جعل ولایتی فراتر و به تعبیر وی «ولایتی ألطف» از ولایت عمومی بین المؤمنین برای علی(علیه السلام) دلالت می کند. و اگر چنین نباشد فضیلتی نخواهد بود (إبن قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 42).

این که گفته شده حدیث «من کنتُ...» برای ترغیب به محبت علی(علیه السلام) است. می گوییم: اگر حدیث موالات منحصر به حدیث بریده و سفر یمن بود، ممکن بود سیاق صدور تأثیر در معنی حدیث داشته باشد، اما با مراجعه به منابع روایی معتبر فریقین، به خوبی معلوم می شود که در مواضع مختلف و به مناسبت های گوناگون این حدیث صادر شده است. لذا نمی توان سیاق صدور یکی را بر بقیه حاکم کرد! می گویند اگر منظور امامت وإمارت بود، می فرمود: «هذا ولی أمرکم...»! ما نیز می گوییم اگر مقصود صرف محبت بود می فرمود: «من کان یحِبّنی فَلْیحِبّ عَلیاً» یا «مَنْ کُنتُ محبُوبُه فعلیٌّ محبُوبُه». وانگهی اگر به فرض، محبت مراد باشد، باید معلوم باشد که محب و محبوب کیست؟ مبارکفوری در شرح خود بر سنن ترمذی می نویسد: معنی حدیث این است که «من کنت أتولاه فعلیٌّ یتولاه، أی؛ من کنت أحبّه فعلیٌّ یحبّه». با دقت در این تفسیر، این نتیجه حاصل می شود که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرموده است: هرکس من او را دوست می دارم و محبوب من است، علی(علیه السلام) او را دوست می دارد و وی محبوب علی است!! آیا واقعاً حدیث در مقام بیان معیار برای محبوبان پیامبر(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام) است یا ترغیب به محبّ علی(علیه السلام) شدن است؟؟ و نیز می گوید: ممکن است به این معنی باشد که: «من یتولانی فعلیٌّ یتولاه»، یعنی هرکس مرا به دوستی بگیرد، علی(علیه السلام) او را به دوستی می گیرد. به عبارت دیگر؛ محبّ پیامبر(صلی الله علیه واله) محبوب علی(علیه السلام) است. در این که وظیفه هر مؤمنی این است که با محبّ پیامبر(صلی الله علیه واله) محبت داشته باشد تردیدی نیست، ولی آیا معنی حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» این است! شکی نیست که مولا در هر دو جمله یکسان است و نمی توان به دلخواه یکی را به یک معنی و دومی را به معنی دیگر تفسیر کرد!! این که بیهقی و برخی دیگر گفته اند: اگر مراد امامت باشد علی(علیه السلام) به دلیل رها کردن دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) بزرگ ترین خطا مرتکب شده است، نیازی به جواب نیست؛چراکه همه کسانی که کم ترین مطالعه در سیر تکون سقیفه و جریان خلافت داشته باشند می دانند که علی(علیه السلام) در هر مناسبت علمی و عملی، ازجمله مناشده علی(علیه السلام) به هنگام بیعت مردم با عثمان، در جنگ جمل و... با احتجاج و مناشده احقیّت خود و انحراف دیگران از حق را گوشزد فرموده است. طبیعی است کسانی مرتکب خطا شدند که حق ذی حق را ندادند، نه کسی که به فرض، حق خود را نگرفت.

دو. نقد رأی طیبی: این که طیبی می گوید حدیث «من کنت مولاه» به دلیل انحصار تصرف مستقل در حیات پیامبر(صلی الله علیه واله)، لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود، اصل انحصار تصرف مستقل به پیامبر(صلی الله علیه واله) سخن درستی است، اما تفسیر مولا به متصرف در امور منافاتی با این حقیقت ندارد؛ زیرا طبیعی و بدیهی است که جعل مولویت توسط پیامبر(صلی الله علیه واله) برای علی(علیه السلام) برای پس از وفات آن حضرت است نه هم زمان با یک دیگر. و این با قرائن متصله در برخی از نقل های حدیث «من کنت مولاه» و یا قرینه منفصله از آن مبین است. ازجمله روایت صحیح از إبن عباس از پیامبر(صلی الله علیه واله) که به علی(علیه السلام) فرمود: «أنت ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بعدی» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص133؛ بوصیری، اتحاف الخیرة المهرة، ج7، ص72).

سه. نقد رأی إبن تیمیه: این که إبن تیمیه می نویسد چون دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب نشده است، پس معلوم می شود مقصود، امامت و تولی أمر نیست... باید پرسید منظور از دعا چیست؟ آیا منظور این است که «فَعلیٌّ مولاه» یک جمله دعایی مضمر است که باید در حق علی(علیه السلام) مستجاب شود و نشده است! لذا از إمامت و إمارت صرف نظر می کنیم و می پذیریم که مقصود ولاء محبت است! یا دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب شده است و علی(علیه السلام) محبّ یا محبوب اصحاب جمل، صفین و نهروان بود؟ یا طبق رأی او، علی(علیه السلام) مرتکب خطا شده است!! زیرا اینان منصور و محبوب علی(علیه السلام) نبودند بلکه معادی و مورد قهر وی بودند. یا منظور، ادعیه صریحه ذیل جمله است که فرمود: «اللّهمّ والِ مَن والاهُ و...»! اگر این طور باشد به چه دلیلی مستجاب نشده است، و إبن تیمیه از کجا می داند که خدای متعال موالات با موالیان علی(علیه السلام) و معادات با معادیان او، حبّ مُحبّان و بُغض مُبغضان وی را ندارد! و خوارج، نصاب، شامیین، اصحاب صفین و... مشمول دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) نبودند، چراکه پرونده برخی از صحابه مخدوش است؛ زیرا محبت علی(علیه السلام) را رعایت نکردند! مگر این که إبن تیمیه و هم فکرانش، سبّ را جزء موالات محبتی بدانند!! به هر صورت أدعیه ذیل حدیث، خود مؤید این است که ثبوت محبت و نفی عداوت أثری است که باید در پی قبول این امامت حاصل شود، نه این که صرف محبت مراد باشد.

این که وی می گوید فرق است بین ولیّ و مولی با والی؛ ولایتی که ضد عداوت است، یک چیز است! و ولایتی که إمارت است چیز دیگر است، و حدیث در خصوص نوع اول می باشد. آری ولای محبت با ولاء إمارت دو چیز است، و گرچه این دو لازم و ملزوم یک دیگرند، اما هیچ کدام به تنهایی کافی نیست، و کسی نمی تواند به بهانه ولاء محبت از ولاء إمارت سرپیچی کند. و آن چه مهم است این که ولاء در «من کنت مولاه» کدام است؟ إبن تیمیه که می گوید اگر منظور از ولایت، امامت بود! پیامبر(صلی الله علیه واله) می فرمود: «مَنْ کُنْتُ وَالِیه فَعَلِیٌّ وَالِیه»، لیکن این را نگفت، پس مولا به معنی امام نیست. پاسخ این سخن نیز پیش از این گفته شد، یعنی طرف مقابل هم می گوید اگر مقصود محبت بود می فرمود: «مَن کُنْتُ مُحبّهُ فَکانَ علیّ مُحبّهُ» یا «مَنْ کُنتُ محبُوبُه فعلیٌّ محبُوبُه» و «مَنْ کان یحِبنی فَلْیحِبّ عَلیاً» و این را نگفت، و ترجیحی میان معانی مشترک نیست، و تعیین آن تنها با قرائن مُعینه ممکن است. و درست است که کلمه والی به کار نرفته است، ولی چون مولا لفظ مشترک بین چند معنی است، برای تعیین معنی مورد نظر باید به قرائن توجه نمود. این قرائن پس از این بیان خواهد شد. افزون بر این که بر اساس جواز کاربرد لفظ در بیش از یک معنی می توان گفت پیامبر(صلی الله علیه واله) لفظ جامع و مشترک به کاربرده است، تا همه معانی مثبت ازجمله أولویت در تصرف، امارت، محبت و تابعیت را مدّ نظر داشته باشد.

درباره این سخن او هم که مولی به معنی والی نیست؛ چون ولایت دوسویه است و أولویت یک سویه می باشد نیز باید گفت: هر نوع ولایتی دوسویه است! منتها ارتباط دو طرف ممکن است متفاوت باشد، ولایت در موالات یا محبت، یک سنخ است، ولایت در مالکیت، ولایت در عبودیت، و نیز ولایت أولویت از سنخ دیگری است.

در نقد این سخن نیز که گفته شده حدیث «من کنت مولاه» اگر درباره خلافت علی(علیه السلام) هم باشد، موجب اولویت وی نیست، باید گفت: اگر درباره خلافت علی(علیه السلام) هم باشد، اولویت نیز ثابت است؛ زیرا در بیان هیچ کس دیگری غیر از ابن تیمیه چنین سخنی وجود ندارد و هیچ نیازی به تغییر بیان نیست؛ چون فرض، ثبوت اولویت است. اما أولویت پیامبر(صلی الله علیه واله) در حیات و ممات، و حصر أولویت علی(علیه السلام) به بعد از رحلت، سخن درستی است و حق این است که أولویت هر خلیفه و امامی بعد از وفات مستخلف عنه محقق می شود.

چهار. نقد سخن هیتمی: هیتمی می گوید چون لفظ مولا مشترک بین معانی معتِق، عتیق، مُتَصَرِّف در امور، ناصر و محبوب است و چون همه این معانی حقیقی است، تعیین و ترجیح برخی بر دیگری دلیلی ندارد و تعمیم بر همه معانی نیز روا نیست؛ چون کلمه مولا یا مشترک لفظی و دارای تعدد وضع است که استعمال لفظ در بیش از یک معنی جایز نیست و یا مشترک معنوی با وضع واحد در قدر مشترک و یا بنا بر تعمیم معانی، به معنی قرب معنوی است. از این دانشمند باید پرسید چگونه کلمه مولا بنابر اشتراک لفظی، متعین در ناصر و محبّ می شود؟ و بنابر بر اشتراک معنوی چگونه به قرب معنوی تفسیر می شود؟ و بدیهی است که با فرض اشتراک معنوی، و عدم تعیین مصداق خاص، اعلا مراتب قرب معنوی که همان امامت است مصداق متبادر خواهد بود. هرچند به نظر می رسد کلمه مولا با معنی وصفی، به معنی ولیّ است که بر سید و مالک عبد با ولایت تصرف در امور بردگان، و بر ناصر با ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید به کار می رود.

و این که بعد از تنزل به معنی أولی، می گوید منظور أولی به إمامت نیست بلکه منظور أولی به اتّباع و أقربیت به او است و مانند آیه شریفه {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ...} (آل عمران/68) می باشد. سخن درستی نیست؛ زیرا اولویت در آیه شریفه همراه با قرینه مانعه از معنی تصرف است، چون با توجه به آیات قبل به طور قطع می دانیم که ابراهیم(علیه السلام)تابع افراد بعد از خود نیست بلکه متبوع آنان است. از سوی دیگر أولویت برای متابعان است نه ابراهیم، از این رو شکی در حمل بر معنی أولویت و أقربیت وجود ندارد. اعتراف عمر و ابوبکر نیز خود دلیل بر معنی اولویت امامت است؛ زیرا در هنگام صدور حدیث، فضیلتی برای علی(علیه السلام) قرار داده شد که تا آن زمان نبود و لذا عمر گفت «أمسیت یا ابن أبی طالب مَولی کُلّ مُؤمنٍ ومُؤمِنةٍ».

و این که می گوید دو امام در یک زمان نمی شود و لذا با فرض أولویت إمامت، باید به زمان بیعت محول شود!! در نقد این سخن باید گفت: اگر أولویت پذیرفته شد راهی جز إمامتِ بلافصل نیست. چگونه ممکن است در لسان پیامبر(صلی الله علیه واله) اولویت باشد، ولی به وسیله اجماع یا بیعت، أولویت را تأخیر انداخت! مگر اجماع و بیعت، بر سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) مقدم است؟ چگونه می شود فاضل منتخب مردم را بر افضل مرتضی و مصطفی و منتجب خدا و رسول برتری داد؟ این نیست مگر توجیه کارِ واقع شده.

پنج. نقد نظرآلوسی: این که وی می گوید در عربیت کلمه مولی به معنی أولی به کار نمی رود. حرف درستی نیست؛ چون جوهری از لغت شناسان معروف و معتبر عرب می نویسد: کلُّ مَن وَلِی أمرَ أحدٍ فَهُو وَلِیُّه، تا این که می افزاید: «والعاشرُ بمعنی الأولی». به فرض هم که در لغتی نباشد، لازم نیست هر معنایی در لغت به کار رفته باشد. از این رو می بینیم که بسیاری از مفسران اهل تسنن کلمه مولی در آیه:

{... وَلا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِی مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ} (حدید/15) را به أولی تفسیر کرده اند. برای اطلاع بیش تر به قرینه پنجم از قرائن رجوع کنید.

و این که گفته شود این معنی است نه تفسیر! باید گفت: معلوم نیست واقعاً تفاوت این دو در تفاسیر قرآن چیست! و این که گفته شده اگر مولی به معنی أولی باشد باید بتوان جای یک دیگر کاربرد داشته باشد، سخن متینی نیست؛ زیرا حتی کلمه محبّ که آقایان به جای مولی به کار می برند، در همه جا نمی توانند چنین کنند. مگر کلمه مولا در همین آیه که به مسیر، منزل و مقر معنی می کنند می توانند آن را با مولا در آیه جایگزین کنند؟ این که می گوید: اگر مولی به معنی أولی باشد به معنی تصرف نیست. آقای آلوسی باید بگوید اگر أولویت در تصرف نیست، أولویت در چه أمری است؟ بالأخره سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) را باید تفسیری حکیمانه کرد که برای امت اسلام منشأ اثر باشد.

تمسک آلوسی به قرینه بعدیه در قالب دعای «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» که مدعی مفیدِ معنی محبت است، و این که اگر مقصود، أولی بالتصرف بود می فرمود: «اللهم وال من کان فی تصرفه وعاد من لم یکن کذلک»، نسبت به عکس می نماید؛ زیرا این خود قرینه است بر معنی ولایت تصرف. ضمن این که متقابلاً می توان گفت اگر مراد محبت بود می فرمود: «اللهم وال من یحبّه، وعاد من یبغضه».

اصلاً ما اصراری بر معنی أولویت نداریم. آن چه مورد نظر است این که کلمه مولا در این حدیث مفید ولاء تصرف، و در نتیجه امامت مطلقه و ولایت أمر است که لازمه آن أولویت در تصرف می باشد.

ج. سیرتاریخی دیدگاه ها

بنابر آن چه گفته شد تاریخچه و سیر رویکرد به تفاسیر مختلف مولا، ولیّ و ولایت، به حسب تاریخ وفات صاحب نظران این گونه ترسیم می شود:

ولاء اسلام:شافعی-(م 204 ق).

ولاء تبعیت:إبن الاعرابی-(م 231 ق).

ولایت لطیف: إبن قتیبه دینوری-(م 276 ق).

ولاء محبت: بیهقی-(م 458 ق).

ولایت تشریفی: قاضی عیاض-(م 546 ق).

ولاء نصرت:ابوزکریا نووی -(م 676 ق).

ولاءحاکمیت:محب الدین طبری-(م 694 ق).

ولایت أمر:مُناوی -(م 1031 ق).

اولویت ومتابعت:کَسُوبَه-(م 1433 ق).

بر این اساس، به خوبی روشن می شود که تبیین مراد از واژه مولا در حدیث «من کنت مولاه» به لحاظ علمی و تفسیری در طول تاریخ شرح و تفسیر خود، از ولاء عمومی اسلام شروع و در قرون میانی به معنی محبت و نصرت تمرکز کرده و پس از آن به معنی واقعی نزدیک شده است. تحلیل ما این است که به لحاظ رویکرد علمی، سده های نخستین را ازمنه رویکرد به معنی ساده «ولاء اسلام» بدانیم هرچند در عمل از معنی واقعی رویگردان بودند. اما قرون میانی یعنی از قرن پنجم تا دهم و ظهور امثال أحمد بیهقی (458-384)، قاضی عیاض یحصبی(546 _476)، إبن اثیر جزری (606 _544)، شرف الدین طیبی (قرن 7)، إبن تیمیه (661-728)، ابوزکریا نووی (676-631) و إبن حجر هیتمی (909– 974) تمرکز بر معنی محبت و نصرت به اوج خود می رسد. در حقیقت بروز چنین رویکردی و تبیین شبه علمی معنی مولا در این حدیث، پی آمد تلاش کسانی است که در واقع قرائت دیگری را ارائه نمودند.

معنی صحیح مولی

اشاره

تردیدی نیست که کلمه مولا در لغت عرب، احادیث شریفه و آیات قرآن کریم، کاربردهای مختلفی دارد. آن چه مهم است این که باید دید کدام یک از آن معانی در حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» مراد است. با توجه به آن چه گذشت سخن ما این است که تفسیر صحیح این واژه، ولاء در تصرف و امامت علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. به عبارت دیگر؛ مراد از این جمله معروف این است که پیامبر(صلی الله علیه واله) که ولایت مطلقه و عامه در همه امور دین و دنیای مسلمین دارد و این ولایت در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی و در ساحت های گوناگون حکومت، قضاوت و اجراء آنان جاری و ساری است، و رأی و امرش مقدم بر آراء و نظرات دیگران حتی از خود مردم نسبت به خودشان است، برای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) قرار داده است، و همه امور گفته شده به آن حضرت منتقل گردیده است. و این است معنی «أولی به تصرف» که مؤید به قرائن متعددی است که برخی از آن ها عبارت است از:

الف. زمینه سازی پیش از بیان حدیث

از بررسی فضای صدور حدیث موالات و ایجاد حادثه غدیر، می توان به قرائنی دال بر اراده معنی أولی به تصرف دست یافت، که پیش از صدور حدیث نقش تعیین کننده دارد ازجمله:

یک. انتخاب مکان و زمان ابلاغ و اعلام، ازجمله در غدیر خم در حجة الوداع. گزینش زمان بازگشت از آخرین حج، آن هم در منطقه سوق الجیشی و دو راهی شام و عراق، و اعلام توقف تا ملحق شدن دیگر حاجیان، حکایت از موضوع بسیار مهمی دارد که فراتر از اعلام محبت و نصرت همگانی است.

دو. زمینه سازی برای بیان مطلب بسیار مهم با تعبیر «ألَسْتُ أوْلی بِکُمْ مِنْ أنْفُسِکُم» یا مشابه این جمله. طبیعی است از یک متکلم عادی به دور است که بدون ارتباط بین مقدمه کلامش با ذی المقدمه آن سخنی را بگوید. چه برسد به متکلم بلیغ و فصیح بلکه ابلغ بلغاء و أفصح فصحاء. در حقیقت جمله «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» به معنی «من کنت أولی به من نفسه، فعلیٌّ أولی به» است.

سه. اصل اقرار گرفتن پیامبر(صلی الله علیه واله) از مردم بر اولویت خود بر آن ها که فرمود: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» و پاسخ مثبت مردم، و تأکید مجدد با «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ» و اقرار دوباره مردم (ابن حنبل، مسند، ج4، ص281). این اقرارگیری ها زمینه سازی بر اعلام محبت و نصرت است یا أمر مهم دیگری که زمینه مخالفت با آن وجود دارد؟ از این رو معلوم می شود این اقرارها برای بستن راه مخالفت پس از اعلام آن امر مهم است.

چهار. مقدمه سازی قبل از بیان حدیث «من کنت مولاه» با بیان نبوی مبنی بر این که علی(علیه السلام) به منزله خود پیامبر(صلی الله علیه واله) است. چنان که در روایت جابر آمده است که فرمود: «علی بن أبی طالب أنزله منی بمنزلتی منه، فرضی الله عنه کما أنا عنه راض، فإنه لایختار علی قربی وصحبتی شیئا» ثم رفع یدیه فقال : «أللهم من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» (طبرانی، مسند الشامیین، ج3، ص222).

پنج. شاهد گرفتن خدای متعال با تعبیر «أللهم» بر ادای این وظیفه مهم که فرمود: «أللهم من کنت مولاه فعلی مولاه». این نحوه عمل برای گوشزد نمودن این معنی است که کسی عذر مخالفت ندارد.

شش. اعلام پیامبر(صلی الله علیه واله) قبل از بیان جمله «من کنت مولاه» به این که در آستانه لقاء الله است. چنان که حاکم روایت می کند پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «کأنی قد دعیت فأجبت إنی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله وعترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنهما لن یتفرقا حتی یردا عَلَیَّ الحوض إن الله مولای وأنا ولی کل مؤمن من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج10، ص377).

هفت. توصیه پیامبر(صلی الله علیه واله) به تمسک به کتاب و عترت، و تأکید بر عدم جدایِش این دو تا قیامت. چنان که در روایت زید بن أرقم آمده است که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «یا أیها الناس إنی تارک فیکم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما؛ کتاب الله وأهل بیتی عترتی. تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، من کنت مولاه فعلی مولاه (همان، ص379). این بدان معنی است که همان طور که قرآن نسبت به همه کتب و نوشته ها أولویت در عمل و پیروی دارد، اهل بیت(علیه السلام) نیز أولویت در أمر و متابعت دارند.

هشت. همراهی علی(علیه السلام) و پیامبر(صلی الله علیه واله) در فراز بر منبر. این که پیامبر(صلی الله علیه واله) دست علی(علیه السلام) را بگیرد و در برابر دید همگان بالا ببرد و نشان دهد، در حقیقت استفاده از برترین تکنیک (توأم کردن صدا و تصویر «هذا علی مولاه») برای رساندن پیام است حکایت از امر مهمی وراء اعلام محبت و نصرت دارد.

بی تردید نمایش این صحنه برای رفع هرگونه شک و شبهه در زمینه ولایتی است که مظان مخالفت در آن وجود دارد، و این در حالی است که بارها اعلام محبت بدون ایجاد چنین صحنه هایی شده بود.

ب. قرائن مقارن صدور حدیث

با کاوش و کنکاش در حدیث موالات می توان به این نتیجه رسید که همراه با صدور حدیث غدیر، قرائنی وجود دارد که کلام نورانی نبوی بیانگر معنی أولی به تصرف است، ازجمله:

یک. کاربرد معنی اولویت در لغت عرب و قرآن کریم. ازجمله: إبن قتیبه در غریب القرآن، زجاج، فراء و ابوعبیده و زمخشری در کشاف، میبدی در کشف الاسرار، إبن کثیر در تفسیر القرآن، بغوی در معالم التنزیل، ثعلبی در الکشف و البیان، نیشابوری در ایجاز البیان، شوکانی در فتح القدیر، قاسمی در محاسن التأویل،... کلمه مولی را به أولی تفسیر کرده اند. نصّ کلام إبن کثیر در تفسیر آیه {فَالْیَوْمَ لایُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیةٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِی مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ} (حدید/15) چنین است: هِی مَوْلاَکُمْ، أی؛ هی أولی بکم من کل منزل علی کفرکم و ارتیابکم (إبن کثیر، البدایة والنهایة، ج8، ص52).

دو. ترادف کلمه مولا با ولیّ. چنان که ارباب لغت نیز گفته اند، با توجه به نزول آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ} (مائده/55) که در شأن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نازل شده است و نیز تصریح برخی از ارباب لغت به معنی تدبیر امور برای ولیّ، تردیدی باقی نمی ماند که مراد از ولایت، ولاء امامت است.

سه. معانی کلمه مولا در لغت نسبت به معنی مولا در این حدیث، یا قطعاً ثابت است مثل: پسرعمو، صهر، عقید، حلیف، و یا قطعاً منفی است مثل: رب، عبد، معتِق و متعتَق، و یا محتمل است مثل: ناصر، محب، ولی، أولی، متصرف، متولی و أولی. دو دسته نخست از معانی که به هیچ وجه در حدیث مفهوم ندارد؛ زیرا معنی ندارد که پیامبر(صلی الله علیه واله) بفرماید: هرکس من پسر عمو و یا داماد اویم، علی(علیه السلام) پسر عمو و یا داماد او است. عتق نیز هم به معنی فاعلی و هم به معنی مفعولی، افزون بر این که صحیح نیست، مفهوم نیز ندارد، مگر می شود هر کس پیامبر معتِق یا معتَق او است، علی چنین باشد. بنابراین تنها معانی مفهوم دار باقی می ماند، آیا به معنی ناصر، محبّ، ولی و یا أولی به تصرف است؟

چهار. عمومیت محبت و نصرت، و تخصیص أولویت. بدین معنی که ولاء محبت و ولاء نصرت را به نصّ قرآن، همه مؤمنان نسبت به یک دیگر دارند، این که می فرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نوعی ولایت است که در دیگران وجود ندارد.

پنج. در برخی از نقل های صحیح این روایت، پس از تعبیر «وال من والاه وعاد من عاداه» تعبیر «وانصر من نصره» و یا «أحب من أحبه وابغض من أبغضه» آمده است. چنان که در روایت عمرو ذی مر آمده است که فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَإنّ عَلیاً مَولاه اللّهمّ والِ مَن والاهُ، وَعَادِ مَن عَاداهُ، وَأحِبّ مَن أحبّه، وابغِض من أبغِضه، وانصُر من نصرهُ» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص136). و یا در نقل دیگر افزون بر حب، بغض و نصرت، اعانه و خذلان نیز وجود دارد چنان که در نقل طحاوی از ذی مر آمده است که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أعن من أعانه» و «اخذل من خذله» (طحاوی، مشکل الآثار، ج4، ص307). این دعای بافضیلت، با عمومیت أفرادی، أزمانی و أحوالی که دارد دلالت می کند بر عصمت صاحب دعا، یعنی علی(علیه السلام). یعنی وی جز حق نمی گوید و جز به حق عمل نمی کند و چنین کسی أولویت امامت را دارد.

ج. قرائن پس از واقعه غدیر

افزون بر قرائن ماقبل واقعه غدیر و قرائن مقارن صدور حدیث، بعد از تحقق واقعه نیز قرائنی دال بر معنی مورد نظر وجود دارد که به چند نمونه آن اشاره می شود:

یک. تبریک و تهنیت عمر به علی(علیه السلام) که گفت: «هَنِیئًا لَکَ یا ابن أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ» (إبن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث والآثار، ج6، ص372) و نیز تعبیر «بَخٍ بَخٍ یا إبن أبی طالب أصبحتَ مَولای وَمَولی کُلِّ مُسلِم» (دقاق، فوائد، ج1، ص109؛ إبن کثیر، البدایة والنهایة، ج7، ص350) و طبق روایت دیگری گفت: «عش عیشا هنیئا یا ابن أبی طالب أصبحت وأمسیت». نوری مولف کتاب المسند الجامع در توضیح این فقره می نویسد: «أی صرت فی کل وقت مولی کل مؤمن ومؤمنة» (قاری، مرقاة المفاتیح، ج17، ص449). ضمن این که این جمله عمر اعتراف به مولویت مهمی است که تا آن زمان نبوده و آن گاه جعل و اعلام شده است.

دو. شعر حسّان بن ثابت (سیوطی، الازدهار، ج1، ص 19؛ مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص388) که گفت:

ینادیه____مُ یومَ الغدیر نبیهم

بِخُمٍّ فأس_معْ بالرَّسول من_ادیا

وقالَ فمن م_ولاکم وولی__کم

فقالوا ول_م یبدوا هناک تعامیا

إلهک م_ولانا وأنت ولی____نا

ولم یلْفَ منا فی الولایة عاصیا

فقالَ له ق_____م یا علی فإننی

رضیتک من بعدی إماماً وهادیا

فمنْ کن__تُ مولاه فهذا ولی_ه

فکونوا له أنصارَ صدقٍ م_والیا

هناک دعا اللّ__همّ والِ ولی__ه

وکن بال_ذی عادی علیاً معادیا

معلوم می شود حسان که حاضر در صحنه بوده است از معرفی علی(علیه السلام) به عنوان مولا، امام و هادی امت فهمیده است و پیامبر(صلی الله علیه واله) این برداشت و موضعگیری حسان را ستوده و فرمود: «لاتزال یا حَسّان مؤیداً بِروحِ القُدس ما نَصرتَنا بِلِسانِک» (مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص388؛ قمی شیرازی، الاربعین، ج1، ص120).

سه. أبیات قیس بن سعد. یکی از کسانی که جزء شعرای غدیر به شمار می رود قیس بن سعد بن عباده خَزرَجی در گذشته به سال 15 ق است. بنا به گزارش ارباب رجال و تراجم این پدر و پسر از اشراف و سخاوتمندان و هوشمندان صحابه بودند و در جنگ های پیامبر(صلی الله علیه واله) شرکت داشتند. قیس بن سعد کسی است که پیامبر(صلی الله علیه واله) در روز فتح مکه پرچم را به دست وی داد (ابن عبد البر، الاستیعاب، ج3، ص1289). به هر صورت 15 ق است. بنا به گزارش ارباب رجال و تراجم این پدر و پسر از اشراف و سخاوتمندان و هوشمندان صحابه بودند و در جنگ های پیامبر(صلی الله علیه واله) شرکت داشتند. قیس بن سعد کسی است که پیامبر(صلی الله علیه واله) در روز فتح مکه پرچم را به دست وی داد (ابن عبد البر، الاستیعاب، ج3، ص1289). به هر صورت، قیس بن سعد این صحابی جلیل القدر در صفین در برابر علی(علیه السلام) ابیات زیر را انشاد کرده است (امینی، الغدیر، ج1، ص113؛ امینی، قیس بن سعد بن عبادة الأنصاری وشعره فی الغدیر، ص1).

وع__لی إم_______امنا وإمام

لسوانا أت________ی به التنزیل

یوم قال النبی من کنت مولاه

فهذا م_____ولاه خطب جلیل

إن__ما قاله النبی علی الأم__ة

ح_تم ما فیه قال و ق______یل

به خوبی ملاحظه می شود که سعدبن قیس که در صحنه غدیر حاضر بوده است، در اشعار خویش، تعبیر به «امامنا وامام لسوانا» می کند، که به طور قطع به معنی رهبری و اولی به تصرف است، نه به معنی محب و نصیر و امثال آن.

چهار. کاربرد تعبیر مولانا در کلام ابوایوب انصاری. رباح بن حارث می گوید گروهی در رَحَبَه [محله ای در رحبه] خدمت علی(علیه السلام) رسیدند و گفتند: «السلام علیک یا مولانا»، حضرت فرمود: «کیف أکون مولاکم وأنتم قوم عرب»؟ گفتند: ما در روز غدیر خم از پیامبر(صلی الله علیه واله) شنیدیم که فرمود: «من کنت مولاه فهذا مولاه». رباح می گوید وقتی این ها رفتند در پی آن ها به راه افتادم، و پرسیدم اینان کیان اند؟ گفتند: گروهی از انصارند که ابوایوب نیز در میان آن هاست (ابن حنبل، مسند، ج2، ص572). پرسش حضرت از آن ها نه از روی انکار بلکه از روی تعجب و تذکر بوده است و اگر معنی دوست و یاور بود، پرسش معنی نداشت چون همگان یک دیگر را دوست می داشتند، و نیازی به استناد به قول پیامبر(صلی الله علیه واله) نداشت.

پنج. نزول آیه اکمال پس از اعلام نبوی. چنان که در روایت ابوهریره آمده است پس از این که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُُ...» و عمر گفت: بخ بخ ... خدای تبارک و تعالی این آیه را نازل کرد: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً} (مائده/3) (دقاق، فوائد، ج1، ص109).

د. قرائن منفصل از حدیث

یک. وجود تعابیر معنی کننده و تفسیرگر بر مراد نبوی در نقل های مختلف، ازجمله:

اول. بنابر روایت سعد بن قیس پیامبر در خطابه فرمود: «أیها الناس فإنی ولیکم. قالوا: صدقت! ثم أخذ بید علیّ فرفعها. ثم قال: هذا ولیی والمؤدی عنی» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص124). بدیهی است که تعبیر به ولیّ مؤدّی با أولویت تصرف سازگار است نه با ولاء محبت و نصرت و دیگر معانی.

دوم. روایت عمرو بن میمون که می گوید پیامبر(صلی الله علیه واله) خطاب به علی(علیه السلام) فرمود: «أنت ولیّ کل مؤمن بعدی» (همان، ص133؛ بوصیری، اتحاف الخیرة المهرة، ج7، ص72 و76)، بدیهی است که اعلام محبّ و محبوب بودن علی(علیه السلام) منحصر به بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) ندارد، و آن چه بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) باید محقق شود ولایت و امامت است.

سوم. روایات مبین فضائل علی(علیه السلام) که به مناسبت های مختلف از زبان پیامبر(صلی الله علیه واله) صادر شده است که با فضائل دیگر صحابه متمایز و متفاوت است، و نمی توان آن را به محبت و نصرت تفسیر کرد.

چهارم. تفسیر و یا تأویل تعدادی از آیات قرآن کریم که به منقبت و فضیلت فرامحبتی علی(علیه السلام) تفسیر شده است، ازجمله آیات مباهله، تطهیر و...

دو. مناشده و احتجاج علی(علیه السلام) بر این أمر. بخش عظیمی از روایات، بیانگر شهادت صحابه بر این سخن است. در مناشده و احتجاجات حضرت علی(علیه السلام) حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» به کرات و وضوح آمده است. ازجمله این که واثلة بن أسقع می گوید: روزی گروهی از مردم در رَحَبه دور علی(علیه السلام) را گرفته بودند، ایشان فرمود: «أنشد بالله عزوجل کل امرئ سمع رسول الله(صلی الله علیه واله) یوم غدیر خم، یقول ما سمع. فقام أناس من الناس فشهدوا أن رسول الله(صلی الله علیه واله) قال: یوم غدیر خم ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم وهو قائم ثم أخذ بید علی فقال من کنت مولاه فعلی مولاه...» (طحاوی، مشکل الآثار، ج4، ص87). برای آگاهی از قرائن بیش تر رجوع کنید به کتاب الغدیر (امینی، الغدیر، ج1، ص668-651).

نتیجه

از آن چه گفته شد، به خوبی روشن می شود که حدیث غدیر که مشتمل بر جمله معروف: «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» است و در قالب عبارت های گوناگون و از طرق متعدد سنی و شیعی نقل شده، به لحاظ سند، بعضی حسن و برخی صحیح است و به لحاظ تعدد طرق، مشهور بلکه متواتر است. و از جهت معنی، گرچه کلمه مولا معانی متعددی ممکن است افاده کند که در لغت، حدیث و قرآن آمده است، اما با توجه به قرائت متقن به معنی أولویت در تصرف و امامت علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. به عبارت دیگر؛ حدیث غدیر و عبارت مقدسه مَن کُنْتُ مَولاهُ نص در امامت آن حضرت و موجد همان ولایت رسول الله(صلی الله علیه واله) برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.

منبع

کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، سال ۱۳۹۸.

پانویس

  1. محمدفاکر میبدی؛ عضو ھیئت علمی جامعه المصطفی العالمیه.
  2. این مقاله پیش از این در سال ۱۳۹۱ در نخستین همایش ملی غدیر ارائه گردید، لیکن به حسب ظاهر مجموعه مقالات همایش منتشر نشد و اینک با اندک تغییری به خصوص در بخش پایانی عرضه می گردد.
  3. کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۷.
  4. إبن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث و الآثار، ج۶، ص۳۷۲.
  5. خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج۳، ص۳۳۰ و متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۴ و نوری، المسندالجامع المعلل، ج۳، ص۹۲.
  6. ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
  7. جوهری، صحاح اللغه: واژه ولی.

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. إبن أبی شیبه، عبدالله بن محمد، المصنف فی الأحادیث والآثار، تحقیق: کمال یوسف الحوت، مکتبة رشد، ریاض، 1409 ق.

2. إبن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی و محمود محمد الطناحی، المکتبة العلمیة، بیروت، 1399 ق.

3. إبن تیمیه حرانی، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: محمدرشاد سالم، مؤسسة قرطبة، 1406 ق.

4. إبن حجر عسقلانی، أحمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت، دارالمعرفة، 1379 ق.

5. إبن حجر هیتمی، أحمد بن محمد، الصواعق المحرقه علی أهل الرفض والضلال والزندقه، قاهره، مکتبة القاهره، 1875م.

6. إبن حنبل، أحمد، فضائل الصحابة، تحقیق: وصی الله محمد عباس، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق.

7. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، دار احیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1415.

8. ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412 ق.

9. إبن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستذکار، تحقیق: سالم محمد عطا و محمد علی معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1421 ق.

10. إبن فارس، أحمد، مقاییس اللغه، تحقیق: عبدالسَّلام محمد هَارُون، دمشق، اتحاد الکتاب العرب، 1423ق.

11. إبن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، تحقیق: محمد زهری النجار، بیروت، دار الجیل، 1393 ق.

12. إبن کثیر قرشی، إسماعیل بن عمر بن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، دارالمعرفة، 1976 م.

13. أبو نعیم أصبهانی، أحمد بن عبدالله بن أحمد، معرفة الصحابة، تحقیق: عادل بن یوسف عزازی، ریاض، دار الوطن، 1419 ق.

14. ألبانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ریاض، مکتبة المعارف، 1415.

15. امینی، عبد الحسین، قیس بن سعد بن عبادة الأنصاری و شعره فی الغدیر، قم، مؤسسة میراث النبوة، 1431 ق.

16. امینی، عبد الحسین احمد، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ چهارم، 1397 ق.

17. بوصیری، أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل، اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ریاض، مکتبة الرشد، 1419.

18. بیهقی، أحمد بن الحسین، الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد علی مذهب السلف و أصحاب الحدیث، تحقیق: أحمد عصام الکاتب، بیروت، دار الآفاق الجدیده، 1401 ق.

19. جوهری ، اسماعیل بن حماد، الصحاح اللغة، تهران ، امیری ، 1368.

20. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1411 ق.

21. خطیب تبریزی، محمد بن عبدالله، مشکات المصابیح، تحقیق: محمد ناصرالدین الألبانی، بیروت، المکتب الإسلامی، چاپ سوم، 1405 ق.

22. دقاق، إبن أخی میمی، فوائد، تحقیق: نبیل سعد الدین جرار، أضواء السلف، [بی تا].

23. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، بیروت، 1412 ق.

24. زبیدی حسینی، سید محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار احیاء الثراث العربی، 1392 ق.

25. سیوطی، جلال الدین، جامع الاحادیث، بیروت، دار الفکر، 1414 ق.

26.سیوطی، جلال الدین، الازدهار فی ما عقده الشعراء من الأحادیث و الآثار، تحقیق: علی حسین البواب، منشورات 1. المکتب الاسلامی، 1991 م.

27. سیوطی، جلال الدین، شرح سنن إبن ماجه، بیت الأفکار الدولیة، 2007.

28. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، 1417 ق.

29. طبرانی، سلیمان بن أحمد، مسند الشامیین، تحقیق: حمدی بن عبد المجید سلفی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1405 ق.

30. طبری، محب الدین، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424 ق.

31. طحاوی (أزدی حجری مصری)، أحمد بن محمد بن سلامه، مشکل الآثار، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1415 ق.

32. طوسی، جعفر بن محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1411 ق.

33. عجلونی، إسماعیل بن محمد جراحی، کشف الخفاء و مزیل الالباس عما اشتهر من الاحادیث علی ألسنة الناس، قم، تبیان، 1387.

34. فراهیدی، الخلیل بن احمد، کتاب العین، تحقیق: مهدی المخرومی و ابراهیم السامرایی، قم، مؤسسه الدار الهجرة، 1409 ق.

35. فیومی مقری، احمد بن محمد، المصباح المنیر، قم، دارالهجرة، 1405 ق.

36. قاری، ملا علی، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، تحقیق: جمیل، صدقی محمد، بیروت، دارالفکر، 1414.

37. قمی شیرازی، محمد طاهر، الأربعین فی امامة الأئمة الطاهرین، تحقیق: سیدمهدی رجائی، مطبعة الأمیر، 1418 ق.

38. کلینی، ابو جعفر محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، بیروت، دار التعارف، چاپ سوم، 1401 ق.

39. کَسُوبَه، بدرالدین بن الطیب، الوصیه (بحث و تحقیق مفصل حول اوصیه النبی(صلی الله علیه واله) لأمته فیما یعصمها من الضلال إن هی تمسکت به)، کانادا، 2010 م.

40. مبارکفوری، محمدعبد الرحمن بن عبدالرحیم، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410.

41. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الأقوال والأفعال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1989 م.

42. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ق.

43. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.

44.مقدسی، محمد بن عبدالواحد (مشهور به ضیاء مقدسی)، الأحادیث المختاره ملتقی أهل الحدیث، تحقیق: عبدالملک بن 1. عبدالله بن دهیش، مکه مکرمه، مکتبة النهضة الحدیثة، 1410 ق.

45. مناوی، عبد الرؤوف، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ریاض، مکتبة الإمام الشافعی، چاپ سوم، 1408 ق.

46. مناوی، عبدالرؤوف، فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، تعلیقات ماجد حموی، مصر، المکتبة التجاریة الکبری، 1356 ق.

47. نسائی، احمد بن علی، سنن النسائی، ریاض، بیت الافکار الدولیة، [بی تا].

48. نوری، سیدأبوالمعاطی، المسندالجامع المعلل، بشارعواد معروف، أحمد عبد الرزاق عید، أیمن إبراهیم زاملی و محمود محمد خلیل، تونس، چاپ دوم، 1434.

49. هیثمی، نورالدین علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دار الفکر، 1412 ق.

50. یحصبی سبتی، عیاض بن موسی بن عیاض، مشارق الأنوار علی صحاح الآثار، مصر، المکتبة العتیقة و دار التراث، [بی تا].