تاجیکستان: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «غديرِ سال ۱۴۲۳ براى اولين بار برنامه بى سابقه اى را تجربه كرد. افرادى از مليت هاى مختلف جهان فراخوانده شدند، تا در برنامه اى كه گفتمان ملت ها درباره غدير را تداعى مى كرد، احساس خود را از اين واقعه در مقاله اى به تصوير كشند.در اين بر...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
غديرِ سال ۱۴۲۳ براى اولين بار برنامه بى سابقه اى را تجربه كرد. افرادى از مليت هاى مختلف جهان فراخوانده شدند، تا در برنامه اى كه [[گفتمان]] ملت ها درباره غدير را تداعى مى كرد، احساس خود را از اين واقعه در مقاله اى به تصوير كشند.در اين برنامه ۲۱۴ نفر از ۳۶ كشور جهان با ۲۷ زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونیشان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقه اى كه ظرافت اين ماجرا مى طلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها پاكستان است.<ref>غدير در احساس ملت ها: ص ۸ - ۵ .</ref> | غديرِ سال ۱۴۲۳ براى اولين بار برنامه بى سابقه اى را تجربه كرد. افرادى از مليت هاى مختلف جهان فراخوانده شدند، تا در برنامه اى كه [[گفتمان]] ملت ها درباره غدير را تداعى مى كرد، احساس خود را از اين واقعه در مقاله اى به تصوير كشند.در اين برنامه ۲۱۴ نفر از ۳۶ كشور جهان با ۲۷ زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونیشان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقه اى كه ظرافت اين ماجرا مى طلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها پاكستان است.<ref>غدير در احساس ملت ها: ص ۸ - ۵ .</ref> | ||
== غدير چهارده قرن با داغ دل فرياد مى زند<ref>سلام الدين محمدامين.</ref> == | |||
خلوتى با غدير پرده از اسرار پر سوزش برخواهد داشت كه | |||
چهارده قرن شاهد و ناظر آن بوده است. شنهاى داغ غدير هنوز | |||
حرارت وحى در آن روز سبز را در خود حفظ كردهاند و در بلنداى | |||
زمان روح تشنه اهل حقيقت را سيراب مىكنند. | |||
اما مظلوميتى كه غدير بر خود ديده، او را در جستجوى | |||
همنشينى صادق و صميمى به انتظار گذاشته است. | |||
غدير روزى را به ياد مىآورد كه 120000 نفر مأمور به ابلاغ | |||
پيام جاودانه آن شدند، ولى خبرى از ابلاغ و تبليغشان نشد. | |||
اگر دل غدير را بشكافى فرمان بازگشت براى آنان كه جلوتر از | |||
على عليهالسلام در حركتند و دستور سرعت براى آنان كه عقب ماندهاند | |||
مىيابى. | |||
اگر با غدير سخن بگويى برايت خواهد گفت كه پيامبر صلىاللهعليهوآله دست | |||
على عليهالسلام را بالا برد تا مسلمانان پشتيبان دست او باشند؛ و | |||
گوشزد خواهد كرد كه دست على عليهالسلام آن دستى است كه اگر بالا | |||
باشد دست رسول خدا صلىاللهعليهوآله بالاست. غدير با تابلوى طلايى خود | |||
مىگويد: دست على عليهالسلام را ـ كه بالاست ـ بالا ببريد تا بالا برويد؛ | |||
و عهد كنيد كه براى بلند كردن اين دست خواهيد ايستاد. | |||
هر برگ از دفتر غدير ملاك و معيار مؤمن واقعى است. چند قرن | |||
است كه فرياد غدير بلند است كه چرا از نصرت ولايت دست | |||
كشيدهايد و با اين همه به نصرت الهى اميدواريد؟ | |||
غدير اگرچه بيابانى پر از سكوت به نظر مىآيد، ولى هر روز | |||
زندهتر از ديروزش، به خاطر مىسپارد آنان را كه عهد كردند و | |||
ثابت قدم ماندند، و يا آنان كه اين عهد را شكستند. | |||
غدير خود را براى محكمه عدل الهى در قيامت آماده مىكند، تا | |||
از پيمان شكنان شكايت كند و براى ثابت قدمان گواهى دهد. | |||
غدير شاهد هميشه تاريخ است كه در پيشگاه خدا سخن خواهد | |||
گفت. | |||
دلم روانه غدير است و يادم در بند خاطراتش! تصور مىكنم در غدير خم هستم. | |||
جايى كه چند قرن قبل، ميزبان رسول خدا صلىاللهعليهوآله و اولياى او و كاروان حاجيان خانه خدا | |||
بود. آرام آرام روى شنهاى غدير قدم مىگذارم، و در درياى دل خاطرههاى آن روز را | |||
مرور مىكنم. | |||
به آبگيرِ خُم نزديك مىشوم. در اين بيابان شنزار و تفتان، وجود آب در خُم براى | |||
مسافران و كاروانها مايه اميدوارى است، تا لبهاى چسبيده و حلقهاى خشكيده را | |||
سيراب كنند، و با حماسهاش روح تشنه اهل حقيقت را از پيام غديرش آبيارى كند. | |||
اكنون كه در اين وادى قدم مىزنم، به هر طرف كه مىروم خاموشى و سكوت | |||
است. غدير غريب شده و سكوت اختيار كرده است. ديگر آن شور و هيجان را ندارد. | |||
ديگر كاروانى مثل آن كاروان مهمانش نمىشود. گويى زخم خورده و داغديده است. | |||
مىخواهم با غدير صحبت كنم، ولى چگونه خاموشى را بشكنم، و سكوت را بر | |||
هم بزنم؟ مثل اينكه غدير هم آن قدر ميل به صحبت ندارد. گويا از هر همنشينى | |||
خوشش نمىآيد! او همنشين صادق و صميمى مىخواهد. با اين همه مظلوميت كه | |||
غدير بر خود ديده، قلبش نازك شده است. پس من هم او را آرام صدا مىزنم: | |||
اى سرزمين شرافتمند؛ | |||
اى سرزمين رضايت رب با اعلام ولايت؛ | |||
اى سرزمينى كه از غار حرا در شرافت كم ندارى؛ | |||
اى محل عيد بزرگ مسلمين؛ | |||
چرا در روز عيد ساكتى؟ چرا از عيدت خبرى نيست؟ چرا تو را به جاى جشن و | |||
سرور، غرق در غصه و غم با دلى پر از درد و الم مىبينم؟ | |||
اى صاحب حماسه جاودانه و پيام هميشه زنده تاريخ؛ | |||
در جاى جاى تو بوى ولايت را مىيابم، و در تك تك شنهاى تو گواهى اطاعت را. اگر | |||
چه دربارهات خواندهام و شنيدهام، ولى براى لحظهاى گفتگو با تو و همدمى و | |||
همرازى با اسرارت به ديدار تو آمدهام. براى شنيدن ترانهات، و صحبت از پيام | |||
غريبانهات، به حرف بيا كه رهايت نمىكنم. براى گوش دادن به رازهاى نهفتهات | |||
عاشقانه آمدهام؛ پس مرا بپذير. | |||
در پاسخ من، غدير با دلى پر درد شروع به صحبت كرد: | |||
آه ...! آه ...! غديرم و غريبم! | |||
كجا هستند آنانكه پيام مرا شنيدهاند و اين روز را عيد بزرگ مىدانند؟ | |||
من پيام جاودانهاى داشتم، و جمعيت انبوهى مأمور به ابلاغ آن شده بودند، ولى | |||
خبرى از ابلاغ و تبليغشان نشد. جز اندكى همه مرا فراموش كردند و به حرفهاى | |||
ديگران گوش فرا دادند! گوشها كر شدند و زبانها لال چنان كه گويى خبرى از غدير نبوده | |||
است! مسئوليت بس عظيمى بر عهده داشتند، چرا كه پيامبر صلىاللهعليهوآله حجت را بر ايشان تمام | |||
كرده بود، و همه بر آن گواه بودند. | |||
آنچه بنا بود انجام شد، ولى پيام ابلاغ نشد. پيام پيامبر صلىاللهعليهوآله به گوش همه نرسيد. | |||
آنانكه بايد اين پيام را مىرساندند همه ـ جز اندكى ـ كوتاهى كردند و خود را به غفلت | |||
زدند. | |||
از اين رو ديگر همدم و همرازى كه درد دلم را بشنود ندارم، و از سوز بىوفايى | |||
گذشتگان مايل نيستم با كسى حرف بزنم، چون تجربه تلخى را گذراندهام. اكنون كه | |||
اصرار كردى از رازهايم آگاه شوى و مىخواهى از من ترانه و قصه بشنوى، اگر گوش | |||
شنوا و قلب و روح صادقى دارى و حرفم را عمل مىكنى برايت از رازهايم بگويم. هر | |||
راز من پيامى است كه بايد وارد صحنه عمل شود. پيامهاى سازنده و سوزندهاى دارم. | |||
همهاش را نمىتوانم ـ و يا توانش را ندارى ـ كه بگويم و تو بشنوى، ولى چندى از آن را | |||
برايت مىگويم: | |||
آن روز پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: به جلو رفتگان بگوييد برگردند و به عقب ماندگان بگوييد | |||
سريعتر حركت كنند، تا پيام مهمى را برايشان بگويم. مسلمانان وقتى از پيام پيامبر صلىاللهعليهوآله | |||
بهرهمند شدند كه همه در گرد او جمع شدند. از جلو برگشتند و از عقب سريعتر | |||
آمدند، تا پيام پيامبر صلىاللهعليهوآله را بشوند. پيام او پيام هدايت بود، و برگزارى اين مراسم | |||
حماسه ولايت و همراهى با صاحب آن بود. | |||
پس اى بىخبران، اى آنانكه جلوتر از خط ولايت در حركتيد! بازگرديد و تا دير | |||
نشده خود را اصلاح كنيد. اى عقبماندگان، سريع حركت كنيد تا خود را به ولايت | |||
برسانيد و همگى به جمع اهل ولايت بپيونديد، تا همراه قرآن باشيد و هدايت شويد و | |||
تمسك به سنت كرده باشيد، و مطهرين سرپرست شما باشند، و تا اهل ذكر شما را در | |||
پيمودن راه درست و مستقيم رهبرى كنند. | |||
پيامبر صلىاللهعليهوآله دست على عليهالسلام را بالا برد، تا حدى كه همه ديدند، و ولايتش را اعلام كرد تا | |||
مسلمانان پشتيبان اين دست باشند. دست ولى، دست على عليهالسلام، دستى كه در صحنه نبرد | |||
دشمنان سرسخت و پهلوانان نامدار شرك و كفر را بر خاك ذلت زده بود و دژها را فتح | |||
كرده بود. دستى كه در جود و سخا مسكين و يتيم و اسير را سير كرده، و رضايت حق | |||
را به دست آورد. دستى كه به سائل بخشش نمود، و خداى سبحان براى تجليل از اين | |||
عملش آيه ولايت را فرستاد. دستى كه پرچمدار علم و معرفت رسولِ خداست. دستى | |||
كه اگر بالا باشد دست رسول خدا صلىاللهعليهوآله بالاست، و عزت و شرف و نصرت همراه آن است. | |||
پس اى بىخبران! اگر عزت مىخواهيد، اگر شرف مىخواهيد، اگر ايستادگى در | |||
برابر ظلم و ستم مىخواهيد، بايد دست على عليهالسلام را ـ كه دست ولى است ـ بلند كنيد. | |||
دست او را ـ كه بالاست ـ بالا ببريد تا بالا برويد. دست بيعت با ولى بدهيد. عهد كنيد كه | |||
براى بلند كردن اين دست خواهيد ايستاد، كه با بلند بودن اين دست به آزادى و استقلال | |||
و عزت و شرف دست خواهيد يافت. | |||
پيامبر صلىاللهعليهوآله در حق على عليهالسلام دعا كرد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من | |||
نصره و اخذل من خذله» تا امتش ملاك و معيار مؤمن واقعى را بشناسد، آن مؤمنى كه در | |||
راه مستقيم است، و در راه رضايت خدا و رسولش گام برمىدارد. هر كسى به دنبال آن | |||
است كه به خدا نزديك شود و بنده مقرب او باشد و رحمت و نصرت خدا شاملش | |||
شود، و از خذلان و خوارى و عذاب الهى ايمن باشد و خدا از نعمتها محرومش نكند، | |||
بايد اين ملاكها را در جايى پيدا كند. پيامبر صلىاللهعليهوآله براى دانستن اين ملاكها و جلوگيرى از | |||
انحراف امت، آنها را براى مردم بيان كرده است. | |||
پس اى كسانى كه اين دعاى پيامبر صلىاللهعليهوآله به گوشتان مىرسد، چرا بىتفاوت هستيد؟ | |||
چرا ولايت را رها كردهايد و براى تقرب به خدا سرگردان مىگرديد؟ چرا از نصرت | |||
ولايت دست كشيدهايد و با اين حال به نصرت الهى اميدواريد؟ چرا همراه مخالف و | |||
معاند ايستادهايد و ترسى از اين كار خود نداريد؟ چرا به دست خود در خوارى | |||
گرفتار آمدهايد، و در فكر خلاصى و چاره نيستيد؟ | |||
آيا سخنى رساتر از اين دعاى پيامبر صلىاللهعليهوآله پيدا مىشود؟ چرا خود را به نادانى مىزنيد، | |||
و يا در جستجوى حقيقت تنبلى مىكنيد؟ مگر نمىخواهيد شامل دعاى پيامبر صلىاللهعليهوآله | |||
شويد؟ مگر هدف شما پيروى از امر پيامبر صلىاللهعليهوآله نيست؟ مگر دين اسلام را پيامبر صلىاللهعليهوآله | |||
تبيين نمىكند؟ مگر پيامبر صلىاللهعليهوآله راه رسيدن به قرب الهى را بيان نمىكند؟ | |||
غدير مىخواهد به گفتن رازهاى خود ادامه دهد، ولى درد و الم گلوگيرش مىكند. | |||
گويى در صدد خاتمه دادن به صحبت خود است، كه لحن خود را آرامتر مىكند و با | |||
شِكوه مىگويد: | |||
مردم فكر مىكنند غدير خاموش و ساكت است، و حماسه آن موقتى بوده و گذشته و | |||
تمام شده است. ولى تو خود شنيدى، و من چند قرن است كه فرياد مىكشم و مىخواهم | |||
پيامم را به گوش بىخبران برسانم و اتمام حجت كنم. ولى كجاست گوش شنوا و قلب با | |||
بصيرت و ديده عبرتگير و روح حقيقتجو؟ | |||
تو كه آمدى و از نزديك صحبتم را و حرف دلم را و گوشهاى از درد و المم را | |||
شنيدى و پيامهايم را گرفتى، اكنون مسئول ابلاغ آن هستى! فكر نكنى من ساكتم و | |||
كارى از دستم بر نمىآيد. گمان نكنى بيابانى دور افتاده و نظر ناگيرم! آنان كه عهد | |||
كردند و ثابت قدم ماندند، و يا آنانكه اين عهد را شكستند، همه را در ياد دارم و حجت را | |||
تمام شده مىبينم. از آنانكه بعدا آمدند و به يكى از اين دو گروه پيوستند و يا خواهند | |||
پيوست نيز باخبرم. | |||
روز قيامت در محكمه عدل الهى، كه خدا به زمين اجازه سخن گفتن مىدهد و | |||
«يومئذ تحدث أخبارها بأن ربك أوحى لها»، اين درد و المى را كه در دل دارم ابراز | |||
خواهم كرد، و در آن روز حق را به حقدار خواهم رساند. از پيمان شكنان شكايت | |||
مىكنم و براى ثابت قدمان گواهى مىدهم. من شاهد هميشه تاريخم و نظارهگر اينكه | |||
شما چه قدر سفارشات پيامبر صلىاللهعليهوآله را در زندگى خود عملى مىكنيد. پس مواظب باشيد! | |||
غدير با گفتن اين مطلب خود را سبك يافت، و آه پر دردى كشيد و خاموش شد. | |||
آنجا بود كه من ماندم و مسئوليت بزرگ در برابر غدير. براى تشكرى بى پايان از غدير | |||
خطاب به او گفتم: | |||
اى غدير عزيز، مرا از خواب غفلت بيدار كردى. زنگهاى قلب و ذهنم را زدودى. | |||
گواه باش كه از خدا مىخواهيم ما را در راه رضاى خود و رسولش ثابت قدم گرداند. ما | |||
را از وجود ولايت و فيوضات آن بهرهمند كند، و در عمل به فرمايشات پيامبر صلىاللهعليهوآله و | |||
ابلاغ پيام حماسهات توفيقمان دهد. | |||
اى غدير خم، اميدوارم فردا به پيروى من گواهى دهى، و از من شكايت نكنى! مرا | |||
ببخش كه زخمهايت را تازه كردم، و تو را وادار به گفتن رازهاى پر درد و المت نمودم. | |||
مرا ببخش كه چارهاى جز اين نداشتم. | |||
خداحافظ! اى همنشين غريب! اى غدير خم! اى عاشق ترانه غمگين من! خدا | |||
نگهدارت! | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
<references /> |
نسخهٔ ۱۱ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۵۳
غديرِ سال ۱۴۲۳ براى اولين بار برنامه بى سابقه اى را تجربه كرد. افرادى از مليت هاى مختلف جهان فراخوانده شدند، تا در برنامه اى كه گفتمان ملت ها درباره غدير را تداعى مى كرد، احساس خود را از اين واقعه در مقاله اى به تصوير كشند.در اين برنامه ۲۱۴ نفر از ۳۶ كشور جهان با ۲۷ زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونیشان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقه اى كه ظرافت اين ماجرا مى طلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها پاكستان است.[۱]
غدير چهارده قرن با داغ دل فرياد مى زند[۲]
خلوتى با غدير پرده از اسرار پر سوزش برخواهد داشت كه
چهارده قرن شاهد و ناظر آن بوده است. شنهاى داغ غدير هنوز
حرارت وحى در آن روز سبز را در خود حفظ كردهاند و در بلنداى
زمان روح تشنه اهل حقيقت را سيراب مىكنند.
اما مظلوميتى كه غدير بر خود ديده، او را در جستجوى
همنشينى صادق و صميمى به انتظار گذاشته است.
غدير روزى را به ياد مىآورد كه 120000 نفر مأمور به ابلاغ
پيام جاودانه آن شدند، ولى خبرى از ابلاغ و تبليغشان نشد.
اگر دل غدير را بشكافى فرمان بازگشت براى آنان كه جلوتر از
على عليهالسلام در حركتند و دستور سرعت براى آنان كه عقب ماندهاند
مىيابى.
اگر با غدير سخن بگويى برايت خواهد گفت كه پيامبر صلىاللهعليهوآله دست
على عليهالسلام را بالا برد تا مسلمانان پشتيبان دست او باشند؛ و
گوشزد خواهد كرد كه دست على عليهالسلام آن دستى است كه اگر بالا
باشد دست رسول خدا صلىاللهعليهوآله بالاست. غدير با تابلوى طلايى خود
مىگويد: دست على عليهالسلام را ـ كه بالاست ـ بالا ببريد تا بالا برويد؛
و عهد كنيد كه براى بلند كردن اين دست خواهيد ايستاد.
هر برگ از دفتر غدير ملاك و معيار مؤمن واقعى است. چند قرن
است كه فرياد غدير بلند است كه چرا از نصرت ولايت دست
كشيدهايد و با اين همه به نصرت الهى اميدواريد؟
غدير اگرچه بيابانى پر از سكوت به نظر مىآيد، ولى هر روز
زندهتر از ديروزش، به خاطر مىسپارد آنان را كه عهد كردند و
ثابت قدم ماندند، و يا آنان كه اين عهد را شكستند.
غدير خود را براى محكمه عدل الهى در قيامت آماده مىكند، تا
از پيمان شكنان شكايت كند و براى ثابت قدمان گواهى دهد.
غدير شاهد هميشه تاريخ است كه در پيشگاه خدا سخن خواهد
گفت.
دلم روانه غدير است و يادم در بند خاطراتش! تصور مىكنم در غدير خم هستم.
جايى كه چند قرن قبل، ميزبان رسول خدا صلىاللهعليهوآله و اولياى او و كاروان حاجيان خانه خدا
بود. آرام آرام روى شنهاى غدير قدم مىگذارم، و در درياى دل خاطرههاى آن روز را
مرور مىكنم.
به آبگيرِ خُم نزديك مىشوم. در اين بيابان شنزار و تفتان، وجود آب در خُم براى
مسافران و كاروانها مايه اميدوارى است، تا لبهاى چسبيده و حلقهاى خشكيده را
سيراب كنند، و با حماسهاش روح تشنه اهل حقيقت را از پيام غديرش آبيارى كند.
اكنون كه در اين وادى قدم مىزنم، به هر طرف كه مىروم خاموشى و سكوت
است. غدير غريب شده و سكوت اختيار كرده است. ديگر آن شور و هيجان را ندارد.
ديگر كاروانى مثل آن كاروان مهمانش نمىشود. گويى زخم خورده و داغديده است.
مىخواهم با غدير صحبت كنم، ولى چگونه خاموشى را بشكنم، و سكوت را بر
هم بزنم؟ مثل اينكه غدير هم آن قدر ميل به صحبت ندارد. گويا از هر همنشينى
خوشش نمىآيد! او همنشين صادق و صميمى مىخواهد. با اين همه مظلوميت كه
غدير بر خود ديده، قلبش نازك شده است. پس من هم او را آرام صدا مىزنم:
اى سرزمين شرافتمند؛
اى سرزمين رضايت رب با اعلام ولايت؛
اى سرزمينى كه از غار حرا در شرافت كم ندارى؛
اى محل عيد بزرگ مسلمين؛
چرا در روز عيد ساكتى؟ چرا از عيدت خبرى نيست؟ چرا تو را به جاى جشن و
سرور، غرق در غصه و غم با دلى پر از درد و الم مىبينم؟
اى صاحب حماسه جاودانه و پيام هميشه زنده تاريخ؛
در جاى جاى تو بوى ولايت را مىيابم، و در تك تك شنهاى تو گواهى اطاعت را. اگر
چه دربارهات خواندهام و شنيدهام، ولى براى لحظهاى گفتگو با تو و همدمى و
همرازى با اسرارت به ديدار تو آمدهام. براى شنيدن ترانهات، و صحبت از پيام
غريبانهات، به حرف بيا كه رهايت نمىكنم. براى گوش دادن به رازهاى نهفتهات
عاشقانه آمدهام؛ پس مرا بپذير.
در پاسخ من، غدير با دلى پر درد شروع به صحبت كرد:
آه ...! آه ...! غديرم و غريبم!
كجا هستند آنانكه پيام مرا شنيدهاند و اين روز را عيد بزرگ مىدانند؟
من پيام جاودانهاى داشتم، و جمعيت انبوهى مأمور به ابلاغ آن شده بودند، ولى
خبرى از ابلاغ و تبليغشان نشد. جز اندكى همه مرا فراموش كردند و به حرفهاى
ديگران گوش فرا دادند! گوشها كر شدند و زبانها لال چنان كه گويى خبرى از غدير نبوده
است! مسئوليت بس عظيمى بر عهده داشتند، چرا كه پيامبر صلىاللهعليهوآله حجت را بر ايشان تمام
كرده بود، و همه بر آن گواه بودند.
آنچه بنا بود انجام شد، ولى پيام ابلاغ نشد. پيام پيامبر صلىاللهعليهوآله به گوش همه نرسيد.
آنانكه بايد اين پيام را مىرساندند همه ـ جز اندكى ـ كوتاهى كردند و خود را به غفلت
زدند.
از اين رو ديگر همدم و همرازى كه درد دلم را بشنود ندارم، و از سوز بىوفايى
گذشتگان مايل نيستم با كسى حرف بزنم، چون تجربه تلخى را گذراندهام. اكنون كه
اصرار كردى از رازهايم آگاه شوى و مىخواهى از من ترانه و قصه بشنوى، اگر گوش
شنوا و قلب و روح صادقى دارى و حرفم را عمل مىكنى برايت از رازهايم بگويم. هر
راز من پيامى است كه بايد وارد صحنه عمل شود. پيامهاى سازنده و سوزندهاى دارم.
همهاش را نمىتوانم ـ و يا توانش را ندارى ـ كه بگويم و تو بشنوى، ولى چندى از آن را
برايت مىگويم:
آن روز پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: به جلو رفتگان بگوييد برگردند و به عقب ماندگان بگوييد
سريعتر حركت كنند، تا پيام مهمى را برايشان بگويم. مسلمانان وقتى از پيام پيامبر صلىاللهعليهوآله
بهرهمند شدند كه همه در گرد او جمع شدند. از جلو برگشتند و از عقب سريعتر
آمدند، تا پيام پيامبر صلىاللهعليهوآله را بشوند. پيام او پيام هدايت بود، و برگزارى اين مراسم
حماسه ولايت و همراهى با صاحب آن بود.
پس اى بىخبران، اى آنانكه جلوتر از خط ولايت در حركتيد! بازگرديد و تا دير
نشده خود را اصلاح كنيد. اى عقبماندگان، سريع حركت كنيد تا خود را به ولايت
برسانيد و همگى به جمع اهل ولايت بپيونديد، تا همراه قرآن باشيد و هدايت شويد و
تمسك به سنت كرده باشيد، و مطهرين سرپرست شما باشند، و تا اهل ذكر شما را در
پيمودن راه درست و مستقيم رهبرى كنند.
پيامبر صلىاللهعليهوآله دست على عليهالسلام را بالا برد، تا حدى كه همه ديدند، و ولايتش را اعلام كرد تا
مسلمانان پشتيبان اين دست باشند. دست ولى، دست على عليهالسلام، دستى كه در صحنه نبرد
دشمنان سرسخت و پهلوانان نامدار شرك و كفر را بر خاك ذلت زده بود و دژها را فتح
كرده بود. دستى كه در جود و سخا مسكين و يتيم و اسير را سير كرده، و رضايت حق
را به دست آورد. دستى كه به سائل بخشش نمود، و خداى سبحان براى تجليل از اين
عملش آيه ولايت را فرستاد. دستى كه پرچمدار علم و معرفت رسولِ خداست. دستى
كه اگر بالا باشد دست رسول خدا صلىاللهعليهوآله بالاست، و عزت و شرف و نصرت همراه آن است.
پس اى بىخبران! اگر عزت مىخواهيد، اگر شرف مىخواهيد، اگر ايستادگى در
برابر ظلم و ستم مىخواهيد، بايد دست على عليهالسلام را ـ كه دست ولى است ـ بلند كنيد.
دست او را ـ كه بالاست ـ بالا ببريد تا بالا برويد. دست بيعت با ولى بدهيد. عهد كنيد كه
براى بلند كردن اين دست خواهيد ايستاد، كه با بلند بودن اين دست به آزادى و استقلال
و عزت و شرف دست خواهيد يافت.
پيامبر صلىاللهعليهوآله در حق على عليهالسلام دعا كرد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من
نصره و اخذل من خذله» تا امتش ملاك و معيار مؤمن واقعى را بشناسد، آن مؤمنى كه در
راه مستقيم است، و در راه رضايت خدا و رسولش گام برمىدارد. هر كسى به دنبال آن
است كه به خدا نزديك شود و بنده مقرب او باشد و رحمت و نصرت خدا شاملش
شود، و از خذلان و خوارى و عذاب الهى ايمن باشد و خدا از نعمتها محرومش نكند،
بايد اين ملاكها را در جايى پيدا كند. پيامبر صلىاللهعليهوآله براى دانستن اين ملاكها و جلوگيرى از
انحراف امت، آنها را براى مردم بيان كرده است.
پس اى كسانى كه اين دعاى پيامبر صلىاللهعليهوآله به گوشتان مىرسد، چرا بىتفاوت هستيد؟
چرا ولايت را رها كردهايد و براى تقرب به خدا سرگردان مىگرديد؟ چرا از نصرت
ولايت دست كشيدهايد و با اين حال به نصرت الهى اميدواريد؟ چرا همراه مخالف و
معاند ايستادهايد و ترسى از اين كار خود نداريد؟ چرا به دست خود در خوارى
گرفتار آمدهايد، و در فكر خلاصى و چاره نيستيد؟
آيا سخنى رساتر از اين دعاى پيامبر صلىاللهعليهوآله پيدا مىشود؟ چرا خود را به نادانى مىزنيد،
و يا در جستجوى حقيقت تنبلى مىكنيد؟ مگر نمىخواهيد شامل دعاى پيامبر صلىاللهعليهوآله
شويد؟ مگر هدف شما پيروى از امر پيامبر صلىاللهعليهوآله نيست؟ مگر دين اسلام را پيامبر صلىاللهعليهوآله
تبيين نمىكند؟ مگر پيامبر صلىاللهعليهوآله راه رسيدن به قرب الهى را بيان نمىكند؟
غدير مىخواهد به گفتن رازهاى خود ادامه دهد، ولى درد و الم گلوگيرش مىكند.
گويى در صدد خاتمه دادن به صحبت خود است، كه لحن خود را آرامتر مىكند و با
شِكوه مىگويد:
مردم فكر مىكنند غدير خاموش و ساكت است، و حماسه آن موقتى بوده و گذشته و
تمام شده است. ولى تو خود شنيدى، و من چند قرن است كه فرياد مىكشم و مىخواهم
پيامم را به گوش بىخبران برسانم و اتمام حجت كنم. ولى كجاست گوش شنوا و قلب با
بصيرت و ديده عبرتگير و روح حقيقتجو؟
تو كه آمدى و از نزديك صحبتم را و حرف دلم را و گوشهاى از درد و المم را
شنيدى و پيامهايم را گرفتى، اكنون مسئول ابلاغ آن هستى! فكر نكنى من ساكتم و
كارى از دستم بر نمىآيد. گمان نكنى بيابانى دور افتاده و نظر ناگيرم! آنان كه عهد
كردند و ثابت قدم ماندند، و يا آنانكه اين عهد را شكستند، همه را در ياد دارم و حجت را
تمام شده مىبينم. از آنانكه بعدا آمدند و به يكى از اين دو گروه پيوستند و يا خواهند
پيوست نيز باخبرم.
روز قيامت در محكمه عدل الهى، كه خدا به زمين اجازه سخن گفتن مىدهد و
«يومئذ تحدث أخبارها بأن ربك أوحى لها»، اين درد و المى را كه در دل دارم ابراز
خواهم كرد، و در آن روز حق را به حقدار خواهم رساند. از پيمان شكنان شكايت
مىكنم و براى ثابت قدمان گواهى مىدهم. من شاهد هميشه تاريخم و نظارهگر اينكه
شما چه قدر سفارشات پيامبر صلىاللهعليهوآله را در زندگى خود عملى مىكنيد. پس مواظب باشيد!
غدير با گفتن اين مطلب خود را سبك يافت، و آه پر دردى كشيد و خاموش شد.
آنجا بود كه من ماندم و مسئوليت بزرگ در برابر غدير. براى تشكرى بى پايان از غدير
خطاب به او گفتم:
اى غدير عزيز، مرا از خواب غفلت بيدار كردى. زنگهاى قلب و ذهنم را زدودى.
گواه باش كه از خدا مىخواهيم ما را در راه رضاى خود و رسولش ثابت قدم گرداند. ما
را از وجود ولايت و فيوضات آن بهرهمند كند، و در عمل به فرمايشات پيامبر صلىاللهعليهوآله و
ابلاغ پيام حماسهات توفيقمان دهد.
اى غدير خم، اميدوارم فردا به پيروى من گواهى دهى، و از من شكايت نكنى! مرا
ببخش كه زخمهايت را تازه كردم، و تو را وادار به گفتن رازهاى پر درد و المت نمودم.
مرا ببخش كه چارهاى جز اين نداشتم.
خداحافظ! اى همنشين غريب! اى غدير خم! اى عاشق ترانه غمگين من! خدا
نگهدارت!