پرش به محتوا

پژوهشی در اسباب نزول آیه اکمال (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

جز (Modir صفحهٔ آخرين آيه نازل شده را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به پژوهشی در اسباب نزول آیه اکمال منتقل کرد)
خط ۱۱۲: خط ۱۱۲:
# آیه:{{قرآن|وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ...}}<ref>بقره/ ۲۸۱.</ref>
# آیه:{{قرآن|وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ...}}<ref>بقره/ ۲۸۱.</ref>
# آیه:{{قرآن|لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ ...}}.<ref>توبه/ ۱۲۸.</ref>
# آیه:{{قرآن|لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ ...}}.<ref>توبه/ ۱۲۸.</ref>
# آیه:{{قرآن|وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ...}}.<ref>انبیاء/ ۲۵.</ref>
# آیه:{{قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ}}.<ref>انبیاء/ ۲۵.</ref>
# آیه:{{قرآن|فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ...}}.<ref>کهف/ ۱۱۰.</ref>
# آیه:{{قرآن|فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ...}}.<ref>کهف/ ۱۱۰.</ref>
# آیه:{{قرآن|وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً...}}.<ref>نساء/ ۹۳.</ref>
# آیه:{{قرآن|وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً...}}.<ref>نساء/ ۹۳.</ref>
خط ۱۹۷: خط ۱۹۷:
'''۲ـ''' در «کنزالعمال »چنین روایت شده است:
'''۲ـ''' در «کنزالعمال »چنین روایت شده است:


از سعید بن مسیّب روایت شده که گفت: عمر از رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ پرسید: کلاله چگونه ارث مى برد؟ پیامبر فرمود: مگر نه این است که خدا آن را بیان فرموده است؟ آن گاه این آیه را قرائت فرمود: وإن کان رجل یورث کلالة او امراة…، اما عمر نمى فهمید، سپس آیه آخر سوره نساء فرستاده شد: یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلاله…، باز هم عمر نمى فهمید. پس به حفصه گفت: هرگاه رسول خدا را در خشنودى دیدى از او در این باره بپرس! پیامبردرپاسخ حفصه فرمود:آیا پدرت به توچنین گفته است ؟پدرت هرگز این مسئله را نخواهد دانست! و عمر خود مى گفت: من هرگز این را نخواهم دانست و به کلام رسول خدا در این خصوص اشاره مى کرد. در منبع این حدیث آمده است که ابن راهویه یا ابن مردویه آن را صحیح دانسته اند.<ref>کنز العمال؛ج۱۱،ص۸۰،ح۳۰۶۸۸</ref>
از سعید بن مسیّب روایت شده که گفت: عمر از رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ پرسید:  
 
کلاله چگونه ارث مى برد؟  
 
پیامبر فرمود: مگر نه این است که خدا آن را بیان فرموده است؟  
 
آن گاه این آیه را قرائت فرمود:{{قرآن|وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ}}
 
اما عمر نمى فهمید، سپس آیه آخر سوره نساء فرستاده شد: {{قرآن|يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ ۚ}} باز هم عمر نمى فهمید.  
 
پس به حفصه گفت: هرگاه رسول خدا را در خشنودى دیدى از او در این باره بپرس!  
 
پیامبردرپاسخ حفصه فرمود:آیا پدرت به توچنین گفته است ؟
 
پدرت هرگز این مسئله را نخواهد دانست! و عمر خود مى گفت: من هرگز این را نخواهم دانست و به کلام رسول خدا در این خصوص اشاره مى کرد.  
 
در منبع این حدیث آمده است که ابن راهویه یا ابن مردویه آن را صحیح دانسته اند.<ref>کنز العمال؛ج۱۱،ص۸۰،ح۳۰۶۸۸</ref>


'''۳ـ''' سیوطى در«درالمنثور» روایت کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله این مسئله را براى عمر در استخوانى نوشت؛ روایت چنین است:
'''۳ـ''' سیوطى در«درالمنثور» روایت کرده که پیامبرصلی الله علیه وآله این مسئله را براى عمر در استخوانى نوشت؛ روایت چنین است:


عبدالرزاق و سعید بن منصور و ابن مردویه از طاووس نقل کرده اند که گفت: عمر حفصه را امر کرد تا از پیامبرـ صلى الله علیه وسلم ـ درباره کلاله سؤال کند؛ حفصه چنین کرد و پیامبر براى او در استخوانى املا کرد و چنین فرمود: چه کسى تو را به این پرسش امر کرده است، آیا عمر؟ گمان ندارم که عمر آن را درک کند، آیا آیه صیف براى او کافى نیست؟
عبدالرزاق و سعید بن منصور و ابن مردویه از طاووس نقل کرده اند که گفت:  
 
عمر حفصه را امر کرد تا از پیامبرـ صلى الله علیه وسلم ـ درباره کلاله سؤال کند؛ حفصه چنین کرد و پیامبر براى او در استخوانى املا کرد و چنین فرمود:  
 
چه کسى تو را به این پرسش امر کرده است، آیا عمر؟ گمان ندارم که عمر آن را درک کند، آیا آیه صیف براى او کافى نیست؟


سفیان مى گوید: آیه صیف که در سوره نساء است{{قرآن|...وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ...}}<ref>نساء/۱۲</ref>مورد سؤال واقع شد. وقتى مردم از رسول خدا صلى الله علیه وسلم درباره آن پرسیدند، آیه اى که در پایان سوره نساء است فرستاده شد.<ref name=":0">درّ المنثور؛ج۲،ص۲۴۹.</ref>
سفیان مى گوید: آیه صیف که در سوره نساء است{{قرآن|...وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ...}}<ref>نساء/۱۲</ref>مورد سؤال واقع شد. وقتى مردم از رسول خدا صلى الله علیه وسلم درباره آن پرسیدند، آیه اى که در پایان سوره نساء است فرستاده شد.<ref name=":0">درّ المنثور؛ج۲،ص۲۴۹.</ref>
خط ۲۳۶: خط ۲۵۶:


* عبد بن حمید و بخارى و مسلم و ابوداود و سنایى و ابن جریر و طبرانى از طریق سعید بن جبیر نقل کرده اند که گفت: اهل کوفه در قتل مؤمن اختلاف کردند. من نزد ابن عباس رفتم، او گفت: این آخرین آیه اى است که نازل شده و نسخ نشده است.
* عبد بن حمید و بخارى و مسلم و ابوداود و سنایى و ابن جریر و طبرانى از طریق سعید بن جبیر نقل کرده اند که گفت: اهل کوفه در قتل مؤمن اختلاف کردند. من نزد ابن عباس رفتم، او گفت: این آخرین آیه اى است که نازل شده و نسخ نشده است.
احمد و سعید بن منصور و سنایى و ابن ماجه و عبدبن حمید و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس در«ناسخ» و طبرانى از طریق سالم بن ابى الجعد از ابن عباس نقل کرده اند که گفت: این آیه از آخرین آیاتى است که نازل گردید و نسخ شد تا آنکه رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ از دنیا رفت و پس از او دیگر وحى قطع گردید، گفت: اگر(قایل) توبه کند و ایمان بیاورد و کار نیکو کند و هدایت یابد چه مى گویى؟ گفت: چنین کسى را توبه چه سود؟<ref>درّالمنثور؛ج۲،ص۱۹۶.</ref>
احمد و سعید بن منصور و سنایى و ابن ماجه و عبدبن حمید و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس در«ناسخ» و طبرانى از طریق سالم بن ابى الجعد از ابن عباس نقل کرده اند که گفت:  
 
این آیه از آخرین آیاتى است که نازل گردید و نسخ شد تا آنکه رسول خدا ـ صلى الله علیه وسلم ـ از دنیا رفت و پس از او دیگر وحى قطع گردید، گفت: اگر(قایل) توبه کند و ایمان بیاورد و کار نیکو کند و هدایت یابد چه مى گویى؟ گفت: چنین کسى را توبه چه سود؟<ref>درّالمنثور؛ج۲،ص۱۹۶.</ref>


'''۴ـ''' در«المجموع فى شرح المهذب» آمده است:
'''۴ـ''' در«المجموع فى شرح المهذب» آمده است:
خط ۲۶۳: خط ۲۸۵:
'''۵ـ''' ابن ابى داود در«المصاحف» از یحیى بن عبدالرحمن بن حاطب نقل مى کند که گفت:
'''۵ـ''' ابن ابى داود در«المصاحف» از یحیى بن عبدالرحمن بن حاطب نقل مى کند که گفت:


عمر بن خطاب خواست قرآن را گرد آورى کند؛ میان مردمان برخاست و گفت: هر کس چیزى از قرآن را از پیامبر  صلى الله علیه وسلم گرفته است نزد ما بیاورد. به این گونه آنها در صُحُف و الواح و استخوانهایى مى نوشتند و عمر چیزى را از کسى به اسم قرآن نمى پذیرفت مگر آن که دو نفر بر آن شهادت مى دادند پس آن گاه مى پذیرفت و به آن مى افزود. پس از عمر، عثمان اقدام کرد و گفت: هر کس چیز ى از کتاب خدا نزد اوست براى ما بیاورد و از هیچ کس چیزى را نمى پذیرفت مگر آنکه دوتن به آن گواهى دهند. خزیمة بن ثابت آمد و گفت: دو آیه را رها کردید و ننوشته اید، پرسیدند: کدامند آن دو؟ گفت: من از رسول خدا این آیات را گرفتم:{{قرآن|لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ...}}، آن گاه عثمان گفت: من گواهى مى دهم که این دو آیه از خداست،حال مى گویى این دو آیه را کجاى قرآن قرار دهیم؟ گفت: در پایان آخرین بخشى که نازل شده است، وآن دو آیه را در پایان سوره برائت قرار دادند.<ref>همان.</ref>
عمر بن خطاب خواست قرآن را گرد آورى کند؛ میان مردمان برخاست و گفت: هر کس چیزى از قرآن را از پیامبر  صلى الله علیه وسلم گرفته است نزد ما بیاورد. به این گونه آنها در صُحُف و الواح و استخوانهایى مى نوشتند و عمر چیزى را از کسى به اسم قرآن نمى پذیرفت مگر آن که دو نفر بر آن شهادت مى دادند پس آن گاه مى پذیرفت و به آن مى افزود.  
 
پس از عمر، عثمان اقدام کرد و گفت: هر کس چیز ى از کتاب خدا نزد اوست براى ما بیاورد و از هیچ کس چیزى را نمى پذیرفت مگر آنکه دوتن به آن گواهى دهند. خزیمة بن ثابت آمد و گفت: دو آیه را رها کردید و ننوشته اید، پرسیدند: کدامند آن دو؟  
 
گفت: من از رسول خدا این آیات را گرفتم:{{قرآن|لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ...}}، آن گاه عثمان گفت: من گواهى مى دهم که این دو آیه از خداست،حال مى گویى این دو آیه را کجاى قرآن قرار دهیم؟ گفت: در پایان آخرین بخشى که نازل شده است، وآن دو آیه را در پایان سوره برائت قرار دادند.<ref>همان.</ref>


شبیه این روایت در سنن ابى داوود آمده است،<ref>سنن ابی داوود؛ج۱،ص۱۸۲.</ref> و ما در کتاب«تدوین القرآن» درباره این روایات بحث کرده ایم.
شبیه این روایت در سنن ابى داوود آمده است،<ref>سنن ابی داوود؛ج۱،ص۱۸۲.</ref> و ما در کتاب«تدوین القرآن» درباره این روایات بحث کرده ایم.
خط ۳۳۷: خط ۳۶۳:
'''در اینجا نمونه هایى از احادیث اهل بیت علیهم السلام را مى آوریم:'''
'''در اینجا نمونه هایى از احادیث اهل بیت علیهم السلام را مى آوریم:'''


'''۱ـ''' اولین روایت، روایتى است که پیش از این به نقل از(کافى؛ج۱،ص۲۸۹.) در فصل مربوط به نظر اهل بیت علیهم السلام درباره آخرین آیه و سوره نازل شده آوردیم.
'''۱ـ''' اولین روایت، روایتى است که پیش از این به نقل از <ref>کافى؛ج۱،ص۲۸۹.</ref>در فصل مربوط به نظر اهل بیت علیهم السلام درباره آخرین آیه و سوره نازل شده آوردیم.


'''۲ـ''' على بن ابراهیم از صالح بن سندى، او از جعفربن بشیر، وى از هارون بن خارجه و او از ابى بصیر نقل مى کند که گفت:
'''۲ـ''' على بن ابراهیم از صالح بن سندى، او از جعفربن بشیر، وى از هارون بن خارجه و او از ابى بصیر نقل مى کند که گفت:
خط ۳۴۵: خط ۳۷۱:
'''۳ـ''' ابو محمد قاسم بن علاء  رحمه الله مرفوعاًً از عبدالعزیز بن مسلم نقل کرده است که گفت:
'''۳ـ''' ابو محمد قاسم بن علاء  رحمه الله مرفوعاًً از عبدالعزیز بن مسلم نقل کرده است که گفت:


با امام رضاعلیه السلام به مرو رفتیم. در آغاز ورودمان روز جمعه در مسجد جامع گرد آمدیم، از موضوع امامت سخن به میان آمد و از فراوانى اختلاف مردم در آن یاد شد. من بر مولایم علیه السلام وارد شدم و ایشان را از این بحث مردم آگاه کردم، حضرت تبسّمى کردند آنگاه فرمودند: اى عبدالعزیز! این مردمان نادانى پیشه کرده اند و در نظراتشان نیرنگ نموده اند؛ خداى عزوجل پیامبرش صلی الله علیه وآله را از این جهان نبرد مگر آنکه دین را برایش کامل گردانید و قرآن را بر او فرو فرستاد که در آن همه چیز بیان شده است، حلال و حرام، حدود و احکام و تمامى آنچه مردمان به آن نیازمندند به طور کامل در قرآن بیان شده است؛ از این روست که خداى عزوجل فرمود:{{قرآن|مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ}}<ref>انعام/۳۸.</ref> خداوند در حجةالوداع که در آخر عمر پیامبرصلی الله علیه وآله بود فرمود:{{قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}}<ref>مائده/۳.</ref>.امر امامت تمام کننده دین است، و پیامبرصلی الله علیه وآله از دنیا نرفت مگر پس از آنکه تعالیم دین را براى امت بیان کرد و راه امّت را برایشان روشن ساخت و آنان را به قصد لقاى حق ترک فرمود در حالى که على علیه السلام را راهنما و پیشواى آنان قرار داد و هر چه را که نیاز به بیان داشت براى آنان بیان کرد، پس هر آن که گمان کند خداى عزوجل دینش را کامل نگردانیده است همانا کتاب خدا را ردّ کرده و هر که کتاب خدا را رد کند به او کفر ورزیده است.
با امام رضاعلیه السلام به مرو رفتیم. در آغاز ورودمان روز جمعه در مسجد جامع گرد آمدیم، از موضوع امامت سخن به میان آمد و از فراوانى اختلاف مردم در آن یاد شد. من بر مولایم علیه السلام وارد شدم و ایشان را از این بحث مردم آگاه کردم، حضرت تبسّمى کردند آنگاه فرمودند:  
 
اى عبدالعزیز! این مردمان نادانى پیشه کرده اند و در نظراتشان نیرنگ نموده اند؛ خداى عزوجل پیامبرش صلی الله علیه وآله را از این جهان نبرد مگر آنکه دین را برایش کامل گردانید و قرآن را بر او فرو فرستاد که در آن همه چیز بیان شده است، حلال و حرام، حدود و احکام و تمامى آنچه مردمان به آن نیازمندند به طور کامل در قرآن بیان شده است؛ از این روست که خداى عزوجل فرمود:{{قرآن|مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ}}<ref>انعام/۳۸.</ref> خداوند در حجةالوداع که در آخر عمر پیامبرصلی الله علیه وآله بود فرمود:{{قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}}<ref>مائده/۳.</ref>.امر امامت تمام کننده دین است، و پیامبرصلی الله علیه وآله از دنیا نرفت مگر پس از آنکه تعالیم دین را براى امت بیان کرد و راه امّت را برایشان روشن ساخت و آنان را به قصد لقاى حق ترک فرمود در حالى که على علیه السلام را راهنما و پیشواى آنان قرار داد و هر چه را که نیاز به بیان داشت براى آنان بیان کرد، پس هر آن که گمان کند خداى عزوجل دینش را کامل نگردانیده است همانا کتاب خدا را ردّ کرده و هر که کتاب خدا را رد کند به او کفر ورزیده است.


آیا اهمیت امامت و جایگاه آن را در امّت مى شناسند و آیا در امر امامت حق انتخاب دارند؟ همانا اهمیت امامت والاتر و شأن آن عظیمتر و جایگاه آن بالاتر و رتبه اش رفیعتر و ژرفتر از آن است که عقلهاى بشرى به آن دست یابد، یا مردمان با آراى خود به آن برسند و یا امامى را به اختیار خویش بگمارند.
آیا اهمیت امامت و جایگاه آن را در امّت مى شناسند و آیا در امر امامت حق انتخاب دارند؟ همانا اهمیت امامت والاتر و شأن آن عظیمتر و جایگاه آن بالاتر و رتبه اش رفیعتر و ژرفتر از آن است که عقلهاى بشرى به آن دست یابد، یا مردمان با آراى خود به آن برسند و یا امامى را به اختیار خویش بگمارند.
خط ۳۷۶: خط ۴۰۴:
'''۳ـ''' حافظ ابونعیم اصفهانى، درگذشته به سال۴۳۰(هـ.ق)، در کتابش {{متن عربی|مَا نُزِّلَ مِنَ القُرآنِ فِى عَلِّىٍّ}}از… از ابو سعید خدرى ـ رضى الله عنه ـ روایت کرده که: پیامبرصلی الله علیه وآله در روز غدیرخم مردمان را به سوى على فرا خواند و فرمود تا خارهاى زیر درختان را بکنند، و این روز پنج شنبه بود، پس على را خواست، آنگاه بازوان او برگرفت و بالا برد تا جایى که مردم سفیدى زیر بغل رسول خدا صلی الله علیه وآله را مى دیدند، و مردم هنوز پراکنده نشده بودند که این آیه فرود آمد:{{قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}}<ref>مائده/۳.</ref>.
'''۳ـ''' حافظ ابونعیم اصفهانى، درگذشته به سال۴۳۰(هـ.ق)، در کتابش {{متن عربی|مَا نُزِّلَ مِنَ القُرآنِ فِى عَلِّىٍّ}}از… از ابو سعید خدرى ـ رضى الله عنه ـ روایت کرده که: پیامبرصلی الله علیه وآله در روز غدیرخم مردمان را به سوى على فرا خواند و فرمود تا خارهاى زیر درختان را بکنند، و این روز پنج شنبه بود، پس على را خواست، آنگاه بازوان او برگرفت و بالا برد تا جایى که مردم سفیدى زیر بغل رسول خدا صلی الله علیه وآله را مى دیدند، و مردم هنوز پراکنده نشده بودند که این آیه فرود آمد:{{قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}}<ref>مائده/۳.</ref>.


'''۴ـ''' حافظ ابوبکر خطیب بغدادى، درگذشته به سال ۴۶۳(هـ.ق)، در تاریخ خود(ج۸، ص۲۹۰) چنین آورده است: از… از ابوهریره به نقل از پیامبرصلی الله علیه وآله روایت شده است که فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ ، سپس عمربن خطاب چنین گفت:{{متن عربی|بَخٍّ بَخٍّ لَک یا عَلِی أَصْبَحْتَ مَوْلَای وَ مَوْلَی کلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ}}،آنگاه خدا این آیه را نازل فرمود:{{قرآن| الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...}}.
'''۴ـ''' حافظ ابوبکر خطیب بغدادى، درگذشته به سال ۴۶۳(هـ.ق)، در تاریخ خود(ج۸، ص۲۹۰) چنین آورده است: از… از ابوهریره به نقل از پیامبرصلی الله علیه وآله روایت شده است که فرمود: {{متن عربی|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ}}، سپس عمربن خطاب چنین گفت:{{متن عربی|ِ بَخْ بَخْ لَكَ يَا عَلِيُّ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة}}،آنگاه خدا این آیه را نازل فرمود:{{قرآن| الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...}}.


'''۵ـ''' حافظ ابو سعید سجستانى، درگذشته به سال۴۷۷(هـ.ق) ، در کتاب«الولایه» به اسناد از یحیى بن عبدالحمید حمانى کوفى و او از قیس بن ربیع و وى از ابوهارون و ایشان از ابوسعید خدرى حدیث فوق را روایت کرده است.
'''۵ـ''' حافظ ابو سعید سجستانى، درگذشته به سال۴۷۷(هـ.ق) ، در کتاب«الولایه» به اسناد از یحیى بن عبدالحمید حمانى کوفى و او از قیس بن ربیع و وى از ابوهارون و ایشان از ابوسعید خدرى حدیث فوق را روایت کرده است.
خط ۳۸۲: خط ۴۱۰:
'''۶ـ''' ابوالحسن ابن مغازلى شافعى، درگذشته به سال ۴۸۳(هـ.ق)، در«مناقب» نیز همان حدیث را نقل کرده است.
'''۶ـ''' ابوالحسن ابن مغازلى شافعى، درگذشته به سال ۴۸۳(هـ.ق)، در«مناقب» نیز همان حدیث را نقل کرده است.


'''۷ـ''' حافظ ابوالقاسم حاکم حسکانى با واسطه از ابوسعید خدرى چنین نقل کرده است: هنگامى که این آیه{{قرآن|الیوم اکملت لم دینکم…}} نازل گردید، رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: خداوند بلند مرتبه است بر اکمال دین و اتمام نعمت، و پروردگار خوشنود گردید به رسالت من و ولایت على بن ابى طالب پس از من.
'''۷ـ''' حافظ ابوالقاسم حاکم حسکانى با واسطه از ابوسعید خدرى چنین نقل کرده است: هنگامى که این آیه{{قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}} نازل گردید، رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: خداوند بلند مرتبه است بر اکمال دین و اتمام نعمت، و پروردگار خوشنود گردید به رسالت من و ولایت على بن ابى طالب پس از من.


'''۸ـ''' حافظ ابوالقاسم بن عساکر شافعى دمشقى، درگذشته به سال ۵۱۷(هـ.ص)، حدیث یاد شده را از طریق ابن مردویه از ابوسعید و ابوهریره روایت کرده است، چنانکه در«درّالمنثور»(ج۲،ص۲۵۹) آمده است.
'''۸ـ''' حافظ ابوالقاسم بن عساکر شافعى دمشقى، درگذشته به سال ۵۱۷(هـ.ص)، حدیث یاد شده را از طریق ابن مردویه از ابوسعید و ابوهریره روایت کرده است، چنانکه در«درّالمنثور»(ج۲،ص۲۵۹) آمده است.
خط ۵۴۴: خط ۵۷۲:
'''۱-'''محمد بن ادریس در آخر«سرائر» به نقل از کتاب«مشیخه حسن بن محبوب» مى گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شد و چهار روز از ذو الحجه گذشته به مکه وارد شد، از بالاى مکه، از را ه اهل مدینه، به مکه وارد و از پایین آن خارج گردید.<ref>وسائل الشیعة؛ج۹،ص۳۱۸.</ref>
'''۱-'''محمد بن ادریس در آخر«سرائر» به نقل از کتاب«مشیخه حسن بن محبوب» مى گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شد و چهار روز از ذو الحجه گذشته به مکه وارد شد، از بالاى مکه، از را ه اهل مدینه، به مکه وارد و از پایین آن خارج گردید.<ref>وسائل الشیعة؛ج۹،ص۳۱۸.</ref>


'''۲-'''… از ابى عبدالله علیه السلام روایت شده که فرمود: رسول خداصلی الله علیه وآله بیست حج به جا آوردند… رسول خداصلی الله علیه وآله ده سال در مدینه ماندند و به حج نرفتند تا این آیه بر او نازل گردید:{{قرآن|وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ}} <ref>حج/۲۷.</ref>، پس حضرت موذّنان را امر فرمود تا با صداى بلند ندا سردهند که رسول خداصلی الله علیه وآله امسال به حج خواهند رفت. به این ترتیب اهالى مدینه و عوالى و اعراب آگاه شدند و براى همراهى در حج با پیامبرصلی الله علیه وآله گرد آمدند، و اینان پیروان حضرت صلی الله علیه وآله بودند، گوش به فرامین او مى سپردند و هرچه پیامبرصلی الله علیه وآله مى فرمود و هر آنچه او انجام مى داد، همان مى کردند. حضرت رسول صلی الله علیه وآله چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شدند، وقتى به ذوالحلیفه رسیدند هنگام ظهر بود. حضرت غسل کردند، آنگاه به سوى مسجد شجره حرکت کردند، در آن مسجد نماز ظهر خواندند و قصد حج مفرده کرده و خارج شدند تا به«بیداء» رسیدند. در یک فرسخى، مردم در دوطرف راه او به صف ایستادند، براى حج افراد لبیک گفتند و شصت و شش یا شصت و چهار حیوان براى قربانى به همراه بردند تا آنکه در پایان روز چهارم ذو الحجه به مکه رسیدند، طواف خانه را به هفت شوط انجام دادند و دو رکعت نماز پشت مقام ابراهیم گذاردند، سپس به سوى حَجَر رفته آن را استلام فرمودند….<ref>کافی؛ج۴،ص۲۴۵.</ref>
'''۲-'''… از ابى عبدالله علیه السلام روایت شده که فرمود: رسول خداصلی الله علیه وآله بیست حج به جا آوردند… رسول خداصلی الله علیه وآله ده سال در مدینه ماندند و به حج نرفتند تا این آیه بر او نازل گردید:{{قرآن|وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ}} <ref>حج/۲۷.</ref>، پس حضرت موذّنان را امر فرمود تا با صداى بلند ندا سردهند که رسول خداصلی الله علیه وآله امسال به حج خواهند رفت. به این ترتیب اهالى مدینه و عوالى و اعراب آگاه شدند و براى همراهى در حج با پیامبرصلی الله علیه وآله گرد آمدند، و اینان پیروان حضرت صلی الله علیه وآله بودند، گوش به فرامین او مى سپردند و هرچه پیامبرصلی الله علیه وآله مى فرمود و هر آنچه او انجام مى داد، همان مى کردند.  
 
حضرت رسول صلی الله علیه وآله چهار روز مانده به پایان ذو القعده از مدینه خارج شدند، وقتى به ذوالحلیفه رسیدند هنگام ظهر بود. حضرت غسل کردند، آنگاه به سوى مسجد شجره حرکت کردند، در آن مسجد نماز ظهر خواندند و قصد حج مفرده کرده و خارج شدند تا به«بیداء» رسیدند.
 
در یک فرسخى، مردم در دوطرف راه او به صف ایستادند، براى حج افراد لبیک گفتند و شصت و شش یا شصت و چهار حیوان براى قربانى به همراه بردند تا آنکه در پایان روز چهارم ذو الحجه به مکه رسیدند، طواف خانه را به هفت شوط انجام دادند و دو رکعت نماز پشت مقام ابراهیم گذاردند، سپس به سوى حَجَر رفته آن را استلام فرمودند….<ref>کافی؛ج۴،ص۲۴۵.</ref>


'''۴-'''… العبدى از ابوسعید روایت کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله مردم را در غدیرخم به سوى على علیه السلام فراخواند و فرمان داد تا خارهاى زیر درخت را برکنند، آن روز پنج شنبه بود. حضرت رسول صلی الله علیه وآله مردم را خواست و بازوان على علیه السلام را گرفت و بالا برد به طورى که مردم سفیدى زیر بغل آن حضرت را دیدند، پس آن گاه پراکنده نگشتند تا این آیه فرو فرستاده شد:{{قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}}<ref>مائده/۳.</ref>، پس رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:{{متن عربی|اَللّٰهُ اَكبَرُ عَلَى إِكمَالِ الدِّينِ وَ إِتمَامِ النِّعمَة وَ رِضَى الرَّب بِرِسَالَتِى وَ الولَايَةِ لِعَلِىِّ بنِ أَبِى طَالِبٍ مِن بَعدِى ثُمَّ قَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ...}}
'''۴-'''… العبدى از ابوسعید روایت کرده که رسول خداصلی الله علیه وآله مردم را در غدیرخم به سوى على علیه السلام فراخواند و فرمان داد تا خارهاى زیر درخت را برکنند، آن روز پنج شنبه بود. حضرت رسول صلی الله علیه وآله مردم را خواست و بازوان على علیه السلام را گرفت و بالا برد به طورى که مردم سفیدى زیر بغل آن حضرت را دیدند، پس آن گاه پراکنده نگشتند تا این آیه فرو فرستاده شد:{{قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}}<ref>مائده/۳.</ref>، پس رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:{{متن عربی|اَللّٰهُ اَكبَرُ عَلَى إِكمَالِ الدِّينِ وَ إِتمَامِ النِّعمَة وَ رِضَى الرَّب بِرِسَالَتِى وَ الولَايَةِ لِعَلِىِّ بنِ أَبِى طَالِبٍ مِن بَعدِى ثُمَّ قَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ...}}