غدیر در افغانستان: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه غدیر
خط ۲۸۸: خط ۲۸۸:


تحقق همه جانبه اين اميد با تحقق حكومت جهانى حضرت مهدى عليه ‏السلام خواهد بود كه نظام امامت سراسر جهان را فرا مى ‏گيرد.
تحقق همه جانبه اين اميد با تحقق حكومت جهانى حضرت مهدى عليه ‏السلام خواهد بود كه نظام امامت سراسر جهان را فرا مى ‏گيرد.
== غدير پيوند بعثت علوى با بعثت نبوى<ref>سيدآقا موسوى ‏نژاد</ref> ==
عظمت نگاهى كه غدير را بعثتى به بزرگى بعثت خاتم مى‏ بيند، قابل تقدير است. او غدير را ابلاغ امرى بس بزرگ و عظيم به وسعت تاريخ از محمد صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله تا قيامت تلقى مى‏ كند، كه با رسالت
۲۳ ساله ـ نه يك بار كه چند بار ـ برابرى مى‏ كند! در اين نگاه بعثت نبوى با بعثت علوى پيوند خورده و گوهرى ديگر از جنس آفتاب به مؤمنان آيين محمدى تقديم مى‏ كند، و زرين‏ ترين صحنه تاريخ ورق مى ‏خورد، آزمونى ديگر بعد از بعثت
پيش مى ‏آيد كه طيف مؤمنان را متمايز مى ‏سازد.
اينک كاروان سرود فصل خوانده از سرزمين وصل فاصله مى‏ گيرد تا به كويرى مى‏ رسد. كويرها ـ اين بيابان هاى خشک ـ تاريخ هاى سبز و حوادث بزرگ را در صدف خويش جاى داده ‏اند! طور سيناى موسى عليه ‏السلام اين گونه بود. همين كعبه ـ كه در هر سرى سوداى اوست ـ روزى كويرى بيش نبود، و گوهر وجود اسماعيل عليه ‏السلام ـ آن ذبيح پاک و قربانى كوچک ابراهيم عليه‏ السلام ـ به آن عظمت و بزرگى داد.
حال هم اين سرزمين شايد آبستن بعثتى ديگر به بزرگى بعثت خاتم و نگين پيامبرانش باشد، چرا كه جبرئيل امين بارها در طول مسير به حضور پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏ آله بار يافته و دستور اكيد ذات ربوبى، مبنى بر ابلاغ امرى را آورده بس بزرگ و عظيم به وسعت تاريخ از محمد صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله تا قيام قيامت، كه با رسالت ۲۳ ساله‏اش برابرى مى‏ كند، نه يک بار كه چند بار!
اينجا يكى از همان كويرهاى سبز به نام غدير است، كه سرو اسلام تنومنديش را وامدار آن است. هوا به شدت گرم است، زمين در زير فرش ريگ هاى گداخته بى‏ تابى مى‏ كند، نه درختى و نه سايبانى جز تابش سوزناک آفتاب، كه امروز با اشراق نور بعثتى ديگر پيوند خورده و خويشاوند گرديده، و گوهرى ديگر از جنس آفتاب به مؤمنان آيين محمدى تقديم مى‏ كند.
به فرمان پيامبرِ نور از جهاز شتران منبرى آراستند، تا جهاز اشتران هم افتخارى در لابلاى سطور پر بلاى تاريخ داشته باشند، كه مصعد و منبرِ دو آفتاب دين ‏اند كه روشنايى ‏بخش پهنه گيتى از ظلمت و شرک و ظلم تا اعصار منتهى به پايان دنياى پر از دنائت ‏اند. افتخار بس بزرگى است و بايد تبختر كنند و به خود ببالند.
سكوت بر همه سايه افكنده؛ نفس ها در سينه‏ ها زندانى شده، و گوش ها تمام نيرو و توان خويش را به كار بسته تا بشنود. چيست آن امر خطير و رسالتى كه انجام آن اداى رسالت ۲۳ ساله است و گرنه حبط و فناى زحمات طاقت فرسا و آن همه آزار و رنج هاى لايوصف و لايُحصى. آن گونه كه خودش مى ‏فرمايد: «هرگز پيامبرى همانند من مورد آزار و اذيت قرار نگرفت»!
آرى اينجاست كه تاريخ زرين‏ترين صحنه را براى ابراز اين بعثت در سينه رازدار خويش جاى داد، و حادثه ـ نه تاريخِ ـ بزرگ بشرىِ «غدير خم» رقم خورد؛ تا پايان حيات پر نفاق غدّاران و مكاران باشد، كه از سر سودِ مقام طالب سوداى اسلام شدند، و منافقانه لباس حيله و تزوير بر تن كردند، تا در جمع مؤمنان تدفين اسلام كنند، چنانكه گذر زمان ثابت كرد.
عده ‏اى از روى خوف و اكراه اسلام را تحمل كردند، نه اينكه بپذيرند؛ و برخى ديگر به طمع رياست قبول رسالت محمد صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله نمودند. تا ديروز پيامبرش مى‏ خواندند، اما وقتى ديدند دندان طمعشان را مى ‏كَند به هذيان متهمش ساختند، و قلب پاكش را ـ كه نزولگاه وحى بود ـ آزردند، و او با دلى پرخون در آغوش جانان آرام گرفت.
بدون شک اگر غدير نبود، هيچكس را ياراى افشاى چهره ‏هاى غدر و مكر و حيله و فريب نبود. گزاف نخواهد بود اگر بگوييم: غدير آزمونى ديگر بعد از بعثت بود، كه طيف مؤمنان را از وابستگان به دنيا كه زرق و برق آن چشم هايشان را خيره كرده بود، متمايز ساخت.
پس سلام بر تو اى غدير غدر ستيز و سلام بر تو اى امام غدير. سلامى كه در كنارش از تو مى ‏خواهيم ما را از ورطه ‏هاى غدرآميز و فتنه ‏خيز بِرَهانى؛ و نه به عنوان پيرو كه به عنوان دوست، گوشه چشمى از سرِ لطف به ما بنمايى.
== منبع ==
غدیر در احساس ملت ها.


== پانویس ==
== پانویس ==
<references />
<references />
[[رده:مکان های مرتبط با غدیر]]
[[رده:مکان های مرتبط با غدیر]]

نسخهٔ ‏۱۸ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۲۲

مقاله درباره غدير[۱]

غديرِ سال ۱۴۲۳ براى اولين بار برنامه بى‏ سابقه ‏اى را تجربه كرد. افرادى از مليت ‏هاى مختلف جهان فراخوانده شدند، تا در برنامه ‏اى كه گفتمان ملت‏ ها درباره غدير را تداعى مى ‏كرد، احساس خود را از اين واقعه در مقاله ‏اى به تصوير كشند.

در اين برنامه ۲۱۴ نفر از ۳۶ كشور جهان با ۲۷ زبان مختلف شركت كردند، كه همه سعى كرده بودند دريافت درونى‏شان را از واقعه عظيم غدير نشان دهند، و برداشت خود را با ذوق و سليقه ‏اى كه ظرافت اين ماجرا مى‏ طلبد، با زيباترين كلام به رشته قلم درآورند، كه يكى از اين كشورها افغانستان است.

با نام مقدس على عليه ‏السلام تا غدير مى‏ روم[۲]

به غدير از اين زاويه مى ‏نگريم كه خدا و رسول صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله مى‏ خواهند امت را با على عليه ‏السلام بسنجند و سعادت دنيا و آخرت را در گِرو غدير قرار داده ‏اند. اين است كه همه بايد بدانند كه سرنوشت شان با غدير رقم مى‏ خورد، و بهشت و جهنم از غدير تعيين مى‏ شود.

در نگاهى به دلِ غديريان، اين احساس لطيف مشاهده مى‏ شود كه تمام خواسته ‏ها و آرزوهايشان را يافته ‏اند، و چشم از هر چه بوى غير على عليه ‏السلام مى‏ دهد برداشته ‏اند.

يا على گويان سوار بر رخش، قلم مى ‏تازم تا هر چه زودتر به غدير خم برسم. گويا حادثه سرنوشت سازى در شُرف وقوع است، كه معيار و ميزان شخصيت‏ ها را رقم مى‏ زند.

پيامبر بزرگ اسلام صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله مى‏ خواهد به امر خدا در همين دنيا، امت خود را با على عليه ‏السلام بسنجد. در همين كره خاكى نفر به نفر فرزندان آدم را در مقياس على عليه ‏السلام به نمايش

گذارد. اين براى آن است كه بدانند سرنوشت شان با غدير خم رقم مى ‏خورد: بهشتيان از غدير بهشتى مى ‏شوند و جهنميان با انكار غدير جهنمى.

آرى، آنان كه در درخشش دست محمد و على عليهماالسلام، تمام خواسته‏ ها و آرزوهاشان را يافتنـد، چشم از هر چه بوى غير علـى عليه ‏السلام مى ‏داد ـ با همه دل فريبی هـايش ـ برداشتند.

ناله‏ هاى غدير از آنچه در مدينه اتفاق افتاد![۳]

رنجنامه‏ اى كه به عنوان درد دل با غدير در ميان مى‏ گذاريم احساسى آميخته با اشک است. به خوبى دريافته ‏ايم كه تک تک ريگ هاى آن سرزمين از سقيفه مى ‏نالند. اين است كه ما هم به غدير مى‏ گوييم: هميشه آرزو داشتيم به سرزمين تو آييم و از نزديک با تو درد دل كنيم.

از جگر تفتيده غدير ناله سوزناكى به گوش جهانيان مى ‏رسد كه گويا مى ‏ترسد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله او را در تنهايى على عليه ‏السلام بى ‏وفا بداند، چرا كه در آن غوغا جا داشت از جحفه كنده شود و در مسجد پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله حضور يابد، و به آنچه در آنجا رخ داده شهادت دهد!

اى غدير، هميشه آرزو داشتم به سرزمين تو آيم و از نزديک با تو درد دل كنم.

هميشه مى‏ خواستم روزى فرا رسد كه پاى سخن‏ هاى ناگفته ‏ات بنشينم تا همه چيز را آن گونه كه اتفاق افتاد برايم بازگو كنى و بگويى آن روز در اينجا چه گذشت؟ امروز كه اين فرصت به دست آمده با تو به گفتگو مى ‏نشينم.

غدير گفت: من از اين شرم دارم كه روزى فرا رسد و با رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله مواجه شوم، و در ذهن او خطور كند كه وقتى على عليه ‏السلام را تنها گذاشتند اين ديار غدير عجب بى ‏وفا بود كه حتى سكوت خود را نشكست! آن روز چه جوابى خواهم داشت؟

گفتم: تو خود گفتى كه آن روز ده ها هزار نفر اينجا بودند و همه به گفته‏ هاى نبى صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏ آله

گوش مى ‏دادند. پس آنها چه كردند و كجا رفتند؟

گفت: غصه من هم از همين جاست، كه جمعيت به آن گستردگى و مردمان به آن خوبى و اصحاب با آن كمالات، همه آن روز يكى يكى بيعت نموده و دست يارى به على عليه ‏السلام دادند؛ و ما هم خوشحال بوديم كه افتخار ثبت واقعه ‏اى به آن بزرگى نصيب من شده، و از اين به بعد مى ‏توانم به گلستان‏ هاى معطر و آرام و به چمن زارهاى سرسبز و زيبا و به مكان‏ هاى متبرک و مقدس بگويم كه ديگر به ديده تحقير به من ننگريد كه به لطف خدا مهم ترين واقعه هستى در همين شنزار اتفاق افتاده و نام بزرگ «غدير خم» نه تنها در صفحات تاريخ و نه تنها در ذهن انسان ها سينه به سينه نقل خواهد شد ـ كه با

آب طلا در عرش الهى منقوش خواهد شد.

اما دير زمانى از حضور پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏ آله در مدينه نگذشته بود كه آفتاب وجودش غروب نمود و عالم را به سوگ نشاند، و آخرين نقطه اتصال بين خلق و خالق به سوى خالق شتافت. آن هنگام كسى جز على عليه ‏السلام و عده ‏اى معدود عظمت اين مصيبت را درک نكردند و توجهى به آن نشان ندادند.

خلاصه مى ‏كنم گفتارم را و سر بسته مى‏ گويم: على عليه ‏السلام را مى‏ ديدم كه مشغول غسل و كفن و دفن آخرين مهبط وحى بود، ولى بعضى از اصحاب با آن سوابق طولانى و آن قرابت و خويشاوندى، رفتند و گرد هم آمدند و بر اطاعت از هواى نفس و مخالفت با دستور وصى مصمم شدند و كردند آنچه نبايد مى‏ كردند. آنان كنار گذاشتند كسى را كه بايد چراغ هدايت راهشان مى‏ بود و شمع محفل وجودشان. مدام مى‏ شنيدم كه بار ديگر جبرئيل امين آيه «أفإن مات أو قُتِل انقلبتم على أعقابكم» را مى ‏خواند، ولى تو گويى كه آنان جدى‏ تر از آن بودند كه سر تسليم فرود آورند و شيطان نفس را سركوب كنند؛ و آن شد كه تو ادامه ‏اش را مى‏ دانى.

اعتراضى به بزرگى ادعاى اصحاب فيل[۴]

احساس دقيقى از ماجراى حارث فهرى ـ تنها اعتراض كننده در غدير ـ لازم است تا عمق ماجرا به دست آيد. روح پرخاشگر و ناراضى او نسبت به اسلام، تداعى اصحاب فيل از پاسخ خداوند با سنگ آسمانى، و انعكاس كامل اين خبر در قرآن نكات ظريفى است كه در غدير جلوه ‏گر شده، و اهميت اين بعد ماجراى غدير را به ما مى ‏فهماند.

غدير را بايد انديشيد؛ غدير را بايد نوشت؛ غدير را بايد فهميد؛ غدير را بايد فهماند، غدير را بايد رساند. داستان يک اعتراض به غدير و پاسخ خداوند، لحظه‏ اى فهميدنى از اين ماجراى عظيم است.

در دشتى وسيع، در ميان جمعيتى بزرگ، در لابلاى چادرها و خيمه‏ ها، بر روى چند تخته سنگِ تا كمر فرو رفته در خاک، سايه ‏اى افتاده از يک مرد؛ مردى درشت اندام، با چهره ‏اى آفتاب سوخته، ابروانى افتاده، با موهاى پر پشت؛ اما با دلى مريض، فكرى آشفته، زبانى تند و پرخاشگر، ناراضى از زمين و زمان و معترض بر همه چيز.

حارث خود را به جايگاه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله رساند. همه شقاوت و نفاق و خشم و ناراحتى و كفرش را در قالب جسارت و پر رويى ريخت و بى‏ شرمانه گفت: اى محمد، سه سؤال از تو دارم: شهادت به يگانگى خدا و پيامبريت را از جانب پروردگارت آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ‏اى يا از پيش خود گفتى؟ اين كه درباره على گفتى: «من كنت مولاه فعلىٌ مولاه ...» از جانب پروردگار بود يا از پيش خود گفتى؟

حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: «خداوند به من وحى كرده، و واسطه بين من و خدا جبرئيل است، و من رساننده پيام خدا هستم، و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلام نمى ‏كنم.

حارث نگاهى به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله و نگاهى به ياران خود كرد، و در مقابل نگاه ‏هاى آنان در

حالى كه برافروخته بود و سخنان پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏ آله را كذب محض مى‏ دانست، پشت به آن

حضرت كرد و در حالى كه دور مى‏ شد فرياد زد: «اللهم إن كان هذا هو الحق من عندك، فأمطر علينا حجارةً من السماء أو ائتنا بعذاب أليم»: «خدايا اگر اين مطالب حق و از جانب توست، سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكى بر ما بفرست»!

اين را گفت و به راه افتاد. ناگهان حس كرد پرنده‏ اى در آسمان پديدار شده! با خود گفت: خيالاتى شده ‏ام!

احساس كرد صدايى به گوشش مى ‏خورد كه مى ‏گويد: «ما تو را بنا به خواسته خودت با يک سنگريزه عذاب مى‏ كنيم، اى آخرين تبار از نسل اصحاب فيل»! ناگهان سنگى از آسمان سر رسيد و بر سرش خورد و او را هلاک كرد.

آنگاه بود كه آيه «سأل سائل بعذابٍ واقعٍ، للكافرين ليس له دافع ...» نازل شد. سپس پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله به اصحابش فرمود: ديديد و شنيديد؟ گفتند: آرى!!

نگاهى به اسرار غدير از بلنداى دست پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله[۵]

ايستادن بر بلنداى غدير و دور دست هاى آن را به تماشا نشستن احساسى است كه هر مسلمانى آرزوى آن را دارد. ابعاد مختلفى از غدير در اين نگاه بر صفحه دل عبور مى‏ كند و رموزى از ناگفته‏ هاى آن را به اشارتى نشان مى‏ دهد.

در اين تصوير، غدير وقوف ‏گاهِ حاجيان كعبه ولايت است، واقعه غدير نمايش ولايت و آموزشِ ولايت ‏پذيرى و ولايت‏ گروى است.

غدير جرس بيدارى و بانگ فرمان بردارى خداوندگار است؛ و راز غدير يک كلبه‏ گرى و همه كلبه‏ اى است؛ و ديوار اين كلبه امن مرزهاى ولايت است.

با نگاهى به آينده ‏هاى بلند مدت غدير به راحتى مى‏ توان دريافت كه در غدير پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله آمد كه بگويد: «آنجا كه من ايستادم على آنجاست، بر همان بلندا»! وبه همه فهمانيد كه «لااقل گفتارم را به آيندگان برسانيد»، و «اى آيندگان، چشم از پيام رسانان بپوشيد و ديده بر پيام گشاييد».

در اين احساس، پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله همگان را به خيمه غدير مى‏ برد تا از باد سياهِ نافرمانى و مادى نگرى تا رستاخيز امان نامه يابند.

همگان ببينند كه عمودِ ولايت هيچ سايه ‏اى و سياهى و نيمسايه ‏اى برنمى‏ تابد.

اينجاست كه با تمام وجود شكرانه اين نعمت عظمى بر زبان جارى مى‏ شود: حمد خداى را كه در روز غدير تخت گاه على عليه ‏السلام را برافراشت و بركه امامت را از قطره‏ هاى ولايت‏ پذير لبريز ساخت!

و سپاس پيامبرش را كه دستان على عليه ‏السلام را بالا گرفت تا دستان افراشته فرشتگان براى بيعت به دستان او رسد، كه اول بيعت آسمانى ‏ها، آنگَه بخٍ بخٍ زمينيان!!

نوشين شهد شكر شكنِ ولايت از سفالين جامِ غدير گوارايتان بادا! آرى! خوشا كه غدير بوسه اجابت بر نازُكاى بزرگ گونه پيشه ‏ترين نياز بنى‏ آدم است؛ آن هم در خشكيده آبگيرى هول ‏انگيز، اندر كويرِ ريگ پاره ‏ها، بر تفتيده سينه چاک گشته زمين.

در غديرى كه گاه گاهى آبى شايد بتوان يافت، نهال ماندگارى اسلام ـ بى‏ جهاز امّا مقاوم‏ تر ـ خواهد ايستاد، و اهل بيت عليهم ‏السلام با تداوم آن به آبيارى پيشه خواهند گزيد.

در غدير پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله آمد كه بگويد: هر آنجا كه من رفتم على آنجاست! آنجا كه من

ايستادم على آنجاست، بر همان بلندا! دست او در دست من است، و دست دست رامى‏ شناسد! يا على، اين امت را به تو و تو را به خدا مى ‏سپارم.

مردمان ولايت‏ پذير در گرايشگاهِ سرخ به مانايى نهالِ غدير، بادهاى هدايت‏ كُش را به نيشخند خواهند نشست. اما دريغا كه شبيخون‏ هاى سقيفه ‏اى، اموى، مروانى، عباسى بر اين گرايشگاه چه خواهد كرد.

امروز قرآن، ناطق مى‏ يابد و به گفتار مى‏ خيزد كه خشنودى دادار كدام است؟!

ستوده شده كتاب خدا، خطاب شده به مؤمن، بشارت شده بهشت و معناى هل اتى و همه و همه در ستايش اوست، و اينک پرده‏ بردارى از راز اين انحصار است، كه محک سعادت ايمان به على عليه ‏السلام، و ايمان به على عليه ‏السلام نشان پاكىِ باورمندى است. وَه! خوشا كه باورِ باورمندان به على عليه ‏السلام، هم گريخته از بيم و ترس است و هم رها از آلايش ظلم و ستم؛ و اين است غدير ...!

سِرِّ آن مائده آسمانى نهالى است نوپا و نورس. نهالِ ولايت كه بر كرانه مائده سپهرى پا گرفت. على عليه‏ السلام كلام اللّه‏ گويا، با شكر و صبر در غديرِ بى آب و علف، به همگان طراوت و سبزى‏ اش را نماياند؛ كه در غديرِ خشکِ جحفه درختان كهنسالىچند، از همه دل و پاى برده بود، اما اين كجا و آن كجا؟

سپاس خداى را كه در روز غدير تخت گاه على عليه ‏السلام را برافراشت، اما دريغ كه بخٍ بخٍ گويانى چند خَس شدند و بر كناره جوى غلطيدند و عمق آب و ژرفاى درياى ولايت را شايستگى نيافتند، كه دريا چون عمق گيرد گرمايش فزون گردد.

راز جمع شدگى غدير مانايى پيام رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله است، كه اگر خود جامه كردار بر سخنم نمى‏ پوشانيد لااقل گفتارم را به آيندگان رسانيد، و اى آيندگان چشم از پيام رسانان بپوشيد و ديده بر پيام گشاييد؛ و اين است آرامش رسول و راز غدير كه رسول بر كتف جانشينش دست گذاشت. يعنى على جان، كار تا رستاخيز ضمانت و پشتوانه گرفت.

آرى! غدير روز «لا تقيّه» است. آرى در غدير، فطرت مردمان به سرشت انديشى ره يافت، كه در توديع پنهان گرى رنگ ندارد. غدير وقوف گاهِ حاجيان كعبه ولايت و كلام اللّه‏ گوياست، كه به بركه آن در بيابان پر ريگ در ميانه روز آمده ‏اند كه خورشيد بر بلنداىِ چَرخَش است؛ و چون تاريكى يورش آورد بايد كوچيد، و به سوى خورشيد پناه برد، كه اين است راز غديرِ پر آبِ ولايت.

بار الها، شكرت كه بركه امامت را از قطره ‏هاى ولايت‏ پذير لبريز ساختى! در اين وادى سنگريزه‏ هاى بِكْر زير پاى قطره ‏هاست، كه آنان در وادى ولايت مُدام در رمى جمره شيطانىِ ولايت ستيز هستند. وَه ... كه از اين سنگسارى از گناه سبک دوش مى ‏گردند و پايشان از پاى بست‏ه اى دنيوى رها مى ‏گردد، و چه نيكوست نواىِ اوج‏ گيرى‏ شان كه «الحمد للّه‏ الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين عليه ‏السلام».

على عليه ‏السلام ولايتش بر همه خلايق است، و همگان در رجم دشمنان و منكران اويند. از اين رو پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏ آله همگان را به خيمه غدير برد تا از باد سياهِ نافرمانى و مادى نگرى تا

رستاخيز امان نامه يابند.

موجِ غدير نيمروز هجدهم افكنده مى ‏شود، تا بر بلنداى اين درخشندگى، تا هميشه تابش و ارتعاش آن افزونِ افزون باشد، كه به گواه تاريخ پرتوگرى و پرتو افكنىِ آن روز به روز گسترده ‏تر و نورانى ‏تر گرديده است.

كارگردان، خيمه غدير را در بيابان و نه در زير سايه درختان برپا مى‏ كند، تا همگان ببينند كه عمودِ ولايت هيچ سايه ‏اى و سياهى و نيم سايه ‏اى برنمى‏ تابد. آرى از اين تابش بى‏ سايه تاريخِ لرزان، آيين و كيش دارى، دادگرى و برابرى، استوارى و پويايى مى ‏گيرد.

راز غدير پرده ‏افكنى از سرّ «لولاك لما خلقتُ الافلاك» در چهره محمد و على عليهماالسلام است. غدير پايانِ چشم به راهىِ فرشتگان است. راستى چرا خداوند آدم را آفريد؟

امروز راز آفرينش آدم بر همگان گشوده شد، و همگان انگشت واماندگى و غبطه و تحسين به دندان گرفتند و اين از ضرباهنگ بى ‏پرده نواخته شدن ساز كمال دين است.

غدير هم معراج على عليه ‏السلام است و هم رسول صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله و هم شيفتگان على عليه ‏السلام؛ كه به شادباش و نام على عليه ‏السلام همگان گل بر لبان مى ‏نشانند تا باران اشک شوق شكوفه ‏ها را بروياند.

غدير پرده آخر نمايشِ ازل و ابد است، كه هماى راهبرى در ايستگاه نيكبختى بر شانه على عليه‏ السلام نشست، آن سان كه بايست مى‏ نشست. غدير رازِ برترىِ جُحفه بر قدس و كعبه است.

در پيمايش هدفدارِ ابدى، اينک پرچم‏دار ديگرى بايد به پرچم دارى خيزد، و غدير شناختگاه پرچم به دوشان دوازده ‏گانه است، كه اين كعبه را بى ‏پردگى است پرده ‏دارى!

آرى دو گل پيچک به نبرد اهريمن بر جهاز شتران در هم پيچيده ‏اند. على عليه ‏السلام تكيه‏ گاه محمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏ آله است و محمد صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله پشت گرمىِ على عليه ‏السلام، و دستان گلريز ولايت سبد سبد هدايت به طواف ‏گرانش مى ‏دهد، كه بيعت با على عليه ‏السلام بيعت با رسول صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله است، كه آن دو يكى و يک دست‏ اند كه غدير قبله ‏نماى سرشت آدمى است، و على عليه‏ السلام رازِ كِششِ قبله ‏نما.

دست بيعت‏ گير على عليه ‏السلام بر بلنداى دست رسول صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله، در بيعت‏ گيرى جاودانه مانى بر كيش پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله است، يعنى تفسير راز «أنا مدينة العلم و علىٌ بابُها».

دست او بر بلنداى دست احمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله، سخن‏گوى سپردنى از بالاست! آرى پيامبرصلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله دستان او را بالا گرفت تا دستان افراشته فرشتگان براى بيعت به دستان او رسد، كه اول

بيعت آسمانى ‏ها آنگه بخٍ بخٍ زمينيان!!

غدير رازِ مانايى آيين و ليلة المبيت ثانى است. اگر ديروزها پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله جانش را به

دستان على عليه ‏السلام به زنهار داد، امروز جانِ جانش ـ آيين و كيش‏اش ـ را به دستان او سپرد.

وَه! كه در هر تنگنا و گرماى آرامش سوز اباالحسن در بستر سختى‏ هاست، تا جانِ ابو بتول پاسبانى شود، و راستى كه اين سپاس دارد.

رازِ غدير دست سپارى على عليه‏ السلام به پيامبر خدا به فرمان دادار بود، كه على عليه ‏السلام از غدير

بى‏ دست شد. اگر آنى دست از جانِ جانِ رسول صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله مى‏ گرفت دُرّ پرمايه فرو مى‏ شكست و غايتمندى آفرينش از پا مى ‏نشست. و اين است راز نبودِ دستانى كه طناب را در سقيفه از گردن باز كند؛ پهلوى همسرش را از ميخ درب بيرون كشد؛ بر فرق خود جان پناه سازد؛ جگر حسنش را به دست گيرد؛ اكبر و عباسش را بردارد؛ سفيد گلوى اصغر شش ماهه ‏اش را بپوشاند؛ از پيشانى و دلِ حسينش تير بيرون كشد و خنجر گلو بُرْ از شمر بستاند ...!! آرى از انديشه ‏كده ولايت و غدير است كه درفش فتنه كوركن بر چشم نيرنگ فرو مى‏ بارد، و از غنچه باغِ غدير است كه گلو سپيد شش ماهه به پختگى و سرخى مى ‏رسد و گاه چيدنش مى‏ گردد.

جحفه، پرده آخر عرضه ولايت را به چشم مى ‏ديد؛ و چون نيمروز هجدهم بر بنى ‏آدم عرضه شد، با سُرمه بخٍ بخٍ همه خويش را آراستند و به ضرب شور به آهنگ شيدايى به پيروىِ مولا على دستان سبک بال گشتند و بر آسمان فرو رفتند. از سبک‏ شدگى هر ساله غدير ما نيز دست بر آسمان مى ‏يازيم و دست در دست هم يک دست مى‏ گرييم.

در برداشت پايانىِ جشنواره غدير، صف تربيت يافته ‏گان است كه دستانشان اختيار و فرمان بردارىِ‏ شان را به دستان مرد آيين و نگهبان كيش ـ به عهد الست ـ مى‏ گذارد.

در برداشت‏ هاى پايانى، درفشِ الهى چشمانِ فتنه را هزار درفشه ساخت، و دستان پيامبرش را باز نشست، كه يک بار هم كه شده بر تخت آرامش به تماشا نشيند؛ و رسول خسته جان به سايه‏ سار بوته آسايش بر كناره چشمه خشنودى، نسيم آرامش را پذيرا شد.

از بلندا مى ‏نگرد ...! راستى چگونه تمدن محمد صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله افراشته سازد؟ چگونه از بيابان گردانِ خويش‏ كُش، سكان داران محبت و يگانگى آورد؟ آرى، اينک معمار اوست. راستى اين بذر را چگونه بايد شكوفاند؟ بر اين بيابان چگونه بايد ژاله باراند؟ و غدير رازِ بارش است. راز پيمايش بذر «الست» است.

بنگر كه در اين تمدن، فاصله ديوارها هم از شرم فرو ريخته ‏اند، و همه دوشادوش به يک كلبه خانه دارند. راز غدير يك كلبه ‏گرى و همه كلبه ‏اى است. ديوار اين كلبه امن تنها مرزهاى ولايت است. وَه! به زمزمه «ولاية على بن ابى‏ طالب حصنى، فمن دخل حصنى اَمِنَ من عذابى»، فرشتگان گزمه پاسدارى مى ‏دارند. غدير نمايش ولايت بود، يعنى آموزشِ ولايت ‏پذيرى، ولايت‏ گروى، و غديرى بودن.

غدير جرس بيدارى و بانگ فرمانبردارى خداوندگار بود. دريغ كه مردمان چه زود فراموشى گزيدند، و بيعت يگانگى شكستند و هر يک به سويى گريختند، و غدير غريب و تنها ماند.

بى‏ شاخه گل در باغ كردار، بى‏ چلچراغ در سرسراى رفتار، سِيْلِ غدير دوستان، سينه پر داغِ دل، همه دريا مى ‏كنيم، و دريا همه از آنِ آن دست والا. باورمندى پيشه مى ‏داريم و راست گويى برمى‏ گزينيم، تا مگر جامه حق ‏پويى ارزانیمان گردد، و شوق نامه دل رها مى ‏سازيم كه: «الحمد للّه‏ الذى جعلنا من المتمسكين بولاية على بن ابى ‏طالب عليه ‏السلام».

تاک ولايت به غدير، انگبين آيين به پاسبانى برگرفت. در گذر روزگار از اين مُوْ اشک‏ ها تراويد. از ناى بريده پيوسته نداى پاسدارى داد، و بر گوش آفرينش جاودانگى را از زمزم غدير زمزمه داشت.

شيرين ‏كامى در غدير و تلخ كامى در سقيفه[۶]

احساسى دوگانه از غدير، موشكافى خاص را مى‏ رساند كه به گونه ‏اى همه جانبه به ماجرا نگريسته، و شيرينى آغاز غدير را در كنار تلخى آينده آن چشيده و چشانده است.

او در غدير «ماه» را بر بلنداى دستان «خورشيد» مى‏بيند و نداى«من كنت مولاه فهذا على مولاه» را مى‏ شنود. خورشيدى كه بر بلندايى از جهاز شتران و منبرى از سادگى و صداقت، به دل هاى

تشنه صاحبدلان، معرفت و نور مى ‏بخشد.

در ترسيم اين فكر و اعتقاد از اين نكته باريک تر از مو غافل نمانده كه فقط پاكان توفيق نوشيدن جرعه ‏اى از غدير را داشتند و آنان كه ننوشيدند در واقع لياقت نداشتند. او تلخ كامى غدير را در طول ۲۵ سال در كام على عليه ‏السلام مى‏ بيند و طعم تلخ آن را در دل غديريان.

قلم در دست مى‏ گيرم و در ايامى خجسته و مبارک قدم به خمِ زمانه مى‏ گذارم. خمى كه غدير است، اما دريايى از عظمت و شكوه را بر دل هاى عالميان جارى ساخته و عظيم ‏ترين و پربار ترين حادثه تاريخ را در خود شكوفا نموده است.

شايد بتوان غدير خم را به خمى از عشق و حقيقت و يگانگى تشبيه كرد، كه فقط پاكان توفيق نوشيدن جرعه ‏اى از آن را داشته باشند، و چنين جرعه‏ نوشانى در خم بودند كه نوشيدند و نيوشيدند.

شايد هم غدير خم را به خمى مملو از تلخ كامى تشبيه كنيم كه ذره ذره آن را در طول ۲۵ سال در كام على عليه ‏السلام ريختند، تا آنجا كه على عليه ‏السلام بود و ناله‏ هاى در چاه و خارهاى در چشم و استخوان هاى در گلو، كه شروع آن رسما از غدير آغاز شد. گرگ هاى حسد و فتنه در آن آبستن شدند و در «سقيفه» متولد گرديدند و توله‏ هاى آن به جان حق و حقيقت افتادند. مگر دگر باره با ذوالفقارى كه از نيام صبورترين انسان عالم بر مى ‏آيد، بر خاک مذلت در «بَدرى» ديگر به زمين فنا افتند، و حقا كه چنين خواهد شد.

بر موكب قلم سوار گشته در دريايى از حجاج سفيد پوشِ منتظر قدم مى‏ رانم.

حجاجى كه «ماه» را بر بلنداى دستان «خورشيد» خواهند ديد، و نداى «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را خواهند شنيد. اين ندا را از زبان خورشيدى كه «رحمةٌ للعالمين» است و «لاينطق عن الهوى، إن هو الاّ وحى يوحى» در شأن اوست. حجاجى كه پس از غدير، در رودهاى جارى و خروشان به سوى مدينه و مصر و عراق سرازير خواهند شد، و حامل و عامل پيامى خواهند بود كه سرسبزى و طراوت ناب را بيش از پيش به سرزمين دل هايشان خواهد بخشيد، و حبِّ محبوبِ خدا و رسول را در دل ها آبيارى خواهند كرد، كه محصول اندک آن جنّت است.

«خورشيد» بر بلندايى از جهاز شتران و منبرى از سادگى و صداقت، به دل هاى تشنه صاحبدلان، معرفت و نورِ پاكى مى ‏بخشد، و هر فراز از كلامش دريا دريا سعادت و رستگارى است كه بعد از ۲۳ سال نثار امتش مى‏ كند.

اين آخرين حجّى است كه با آنها همراه بوده، و آن را حجة الوداع ناميده است.

اينک با مرور بر چكيده اهداف بلند نبوتش، مهم ‏ترين ركن رسالت را از جانب حق مأمور به ابلاغ گرديده است؛ كه اگر اين ركن ركين را ابلاغ نكند، انگار كه اصلاً رسالتى نداشته است و ثمره ۲۳ سال تلاش او به امروز و ابلاغ اين پيام بستگى دارد.

مفهوم سازى فرهنگ تشيع در خطبه غدير[۷]

احساسى برانگيخته از يک تحقيق علمى با ظرافتى در مى يابد كه پيامبرِ دلسوز در غدير همه فكرهاى را براى دينش نموده است. آن‏ حضرت مفاهيم اصلى فرهنگ تشيع و عناصر اساسى اعتقاد شيعه در باب امامت را در غدير به گونه ‏اى بيان فرموده كه نه تنها تا آخر دنيا براى اين مكتب كافى است، بلكه كسى

نمى‏ تواند اضافه بر آن تازه ‏اى به ميدان آورد.

مراجعه به فرازهايى از اين خطبه شريفه نشان دهد كه ـ گذشته از دلالت آشكار اين خطبه بر اصل امامت اهل بيت عليهم ‏السلام ـ پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله در اين خطبه مفاهيم اصلى فرهنگ تشيع و

عناصر اساسى اعتقاد شيعه در باب امامت را به روشنى بيان فرموده ‏اند. آنچه شيعه در باب امامت گفته و هر چه عالمان شيعى براى اثبات امامت اهل بيت عليهم ‏السلام استدلال و استناد نموده ‏اند، رسول اكرم صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله در اين خطبه گنجانده ‏است، و هيچكس درباره شيعه بيش از آنچه در اين خطبه شريفه آمده، چيزى نگفته است.

بنابراين، خطبه غدير همه تفصيلات عقيده شيعه در امر امامت را در بر دارد، و بدين جهت مى‏ توان آن را «قانون اساسى تشيع» ناميد. از اين منظر، اگر همه احاديث وارده در باب امامت اهل بيت عليهم‏ السلام و نيز ادعيه و زيارات در اين باب ناديده گرفته شود، و تمسک شيعه به آيات قرآن براى اثبات امامت اهل بيت عليهم ‏السلام از سوى اهل سنت مخدوش و مردود تلقى شود، با اثبات سند و دلالت خطبه غدير، همه عناصر اعتقادى شيعه در خصوص امامت در پرتو اين خطبه قابل اثبات است.

اين خطبه هم «سنت» است و هم «كتاب»؛ چه اينكه خود رسول اكرم صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏ آله به آيات

مورد نياز براى اثبات امامت اهل بيت عليهم ‏السلام استشهاد فرموده ‏اند.

پس نبى خاتم صلى‏ الله‏ عليه‏ و ‏آله خود اولين فردى است كه مفاهيم اساسى اعتقادات شيعه را در باب

امامت پايه‏ ريزى كرده است، و اين مفاهيم چيزى نيست كه صرفا با استدلالات بعدى عالمان شيعه و يا تنها با استفاده از احاديث امامانشان و به صورت تدريجى به آن شكل داده باشند، و يا ابن ‏سبا و آل بويه و صفويه آن را رقم زده باشند.

مفاهيمى را كه مكتب تشيع با استناد به خطبه غدير درباره امر امامت و خلافت به كار مى‏ گيرد و از سوى اهل سنت مورد پذيرش نيست، مى ‏توان به صورت ذيل خلاصه نمود:

۱ . انتصابى بودن امام.

۲ . شرايط يا ويژگي هاى امام: عصمت، علم لدنى به همه امور، علوى بودن.

۳ . جايگاه امامت و مقام امام: امامت مرجعيت دينى و نه صرفا امر سياسى، امامت و نبوت نور واحد الهى، پيوند قرآن و امامت، امام واسطه فيض الهى، امامت و كمال دين، عدم امكان خلو زمين از امام، پذيرش امامت شرط پذيرش اعمال، پذيرش امامت شرط پذيرش توبه، نپذيرفتن امامت انحراف از دين، پذيرفتن امامت شرط ايمان و اسلام، پذيرش امامت شرط نجات اخروى.

۴ . امتيازات امام بر ديگران.

۵ . علل انحراف اكثريت از خط ولايت علوى.

غدير روشن ‏ترين جلوه حق در تاريخ[۸]

غدير عين حق و محض حقيقت است كه حد و مرزى نمى‏ شناسد. نگرشى ژرف احساسى اين چنين از غدير جلوه مى‏ دهد و مى‏ يابيم كه درخشش اين حق تا ابديت امتداد دارد و در جستجوى راست قامتانى تشنه قرن ها را درمى ‏نَوَردد، و در هر زمانى به گونه ‏اى جلوه مى‏ كند و بلند همتان را با خود همراه مى‏ نمايد.

اينجاست كه نگاهى اخم ‏آلود به سنگ اندازان در برابر ولايت، چهره غديريان را در برمى‏ گيرد، چرا كه آنان احساس مى‏ كنند

اساسا اسلام با على عليه ‏السلام زيبايى دارد، و بدون على عليه ‏السلام به سان بدنى بى ‏روح مى‏ ماند.

خداى بزرگ مقارنت اين دو ـ يعنى حق و باطل را ـ جاودانه ساخته، مقارنتى كه از ازل آغاز مى‏ گردد، و بعد از بعثت پيامبر گرامى اسلام در جوار حضرت ايشان تكامل پيدا مى‏ كند، و در خم غدير چونان خورشيد تابناک مى ‏درخشد، و اين درخشش تا ابديت امتداد پيدا مى ‏كند.

بدين‏سان مى‏توان گفت: روشن‏ ترين جلوه حق در هجدهم ذى‏ الحجه سال دهم هجرى در تجليگاه آن يعنى «بركه غدير خم» تبارز نموده است. اين تجلى چنان درخشيده كه از كران تا كران و از زمان تا زمان لحظه‏ ها را در نَوَرديده و تا دور دست‏ ترين آفاق رسيده است. تمام انسان هاى آزاده و حق‏ شنو و آنهايى كه كلمه راستين «لا اله الا اللّه‏، محمد رسول اللّه‏» را حقيقتا به عنوان شعار اسلام و نشانه اسلاميت قبـول نموده ‏اند، آن را به گوش جـان شنيده و با جان و دل بـه آن لبيکگفته ‏اند.

امروز كه هزار و چهارصد و اندى از آن مى ‏گذرد نه تنها اين ندا خاموش نگرديده، بلكه در هر سرزمينى آهنگ مى ‏كند و پيغامبران متعالى و راست قامتان با همت را با خود همراز مى‏ نمايد؛ راست قامتانى هم چون صاحب «الغدير» كه حاضر است بيابان ها و هامون هاى بلندى به گستردگى فرهنگ ‏ها را براى يافتن حتى يک حديث صحيح از مولايش بپيمايد.

بدين سان اگر تجلى حق در غدير خم و در روز انتصاب اميرالمؤمنين عليه‏ السلام به عنوان امام بوده، روشن است كه پس از غصب منصب امامت و ولايت حق مى‏ پژمُرَد و پرگار هستى هسته مركزى‏ اش را از دست مى‏ دهد.

بنابراين اگر بخواهيم «ولىّ» را به معناى اكمل و اتم آن براى تمام ملل مسلمان در نظر بگيريم كسى جز «على» نخواهد بود، همان طور كه اگر آن روز او را بر مسند ولايت باقى مى ‏گذاشتند اسلام با او جان مى‏ گرفت و بالنده مى ‏شد و امروز نيز سرافراز بود.

اساسا اسلام با على عليه ‏السلام زيبايى دارد، و بدون على عليه ‏السلام به سان بدن بى ‏روح مى ‏نمايد. تنها با امامِ حقيقت مدار و خدا محور جامعه پويا مى‏ شود، و در اين صورت است كه نماز بر پا مى‏ گردد، زكات داده مى‏ شود، استعدادها شكوفا مى‏ گردد، فقر رخت برمى‏ بندد و همه چيز در مسير حقيقى خود حركت مى ‏كند.

بدينسان تجليل از غدير و جشن و شادى در اين روز، در حقيقت تجليل از ولايت و بستن عهد و ميثاق در اطاعت از آن حضرت، و همگام شدن با نداى روح بخش پرگار هستى و با خواسته‏ هاى پيامبر گرامى اسلام در اطاعت از امامانِ همسان و همسنخ على عليه ‏السلام است.

غدير از واقعه تاريخى تا فرهنگ ولايت مدارى[۹]

احساس پر هيجان غدير را از قُله بلندى مى‏ نگرد و دو وجود مقدس را بر فراز آن مى ‏بيند و دو دست خدا را كه همزمان بالا رفته مجسم مى ‏كند.

او پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله را مى‏ بيند كه هيچ توجهى به هياهوى جامعه ننمود و امر الهى را اجرا فرمود؛ و محبان غدير را مى ‏بيند كه اين خوشبختى را بر خود و ديگران مباركباد گفتند.

او حقيقت غدير را چنان مجسم كرده كه مولا على عليه ‏السلام، جهانِ سرگردان در بيابانِ بى‏ هويتى و بى‏ هدفى را مفهوم و معنا مى ‏بخشد، و به اين نتيجه رسيده كه در غدير فرهنگ ولايت تأسيس گرديده است.

او واقعه غدير را تنها براى حكومت يا حاكميت نمى‏ داند، بلكه آن را يک مكتب مى ‏داند كه ارزش مى‏ آفريند و انديشه توليد مى ‏كند.

غدير خم آبشارى بود كه از آن نور ولايت درخشيد و همه قلب ‏هاى عاشق و دلباخته نور ولايت را روشنايى بخشيد. غدير قُله بلندى بود كه با بالا رفتن وجود نازنين رسول مكرم اسلام صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله بر فراز آن و در دست گرفتن دست خدا يعنى مولاى كونين على بن ابى ‏طالب عليه ‏السلام اعلام شد كه او نفس پيامبر است و ولايت و سرپرستى او ولايت و سرپرستى محمد بن عبد اللّه‏ صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله است.

نبى مكرم اسلام صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله طبق دستور و فرمان خالق هستى عمل كرد، و هيچ توجهى به

هياهوى جامعه ننمود، و جانشين شايسته و بنده خوب خدا را براى رهبرى اسلام و مسلمين معرفى فرمود.

از آن روز حاضرين و غايبين در زير سايه پر بركت و با عظمتِ كوه استوار و سر بلند و غرور آفرين ولايت قرار گرفتند، و محبان آن آيت الهى اين سعادت و خوشبختى را بر خود و ديگران مبارک باد گفتند.

رسول خدا صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏ آله بدين وسيله فرمان حق را به گوش جهانيان ابلاغ نمود. بسيارى از حاضران اين واقعه تاريخى از خوشحالى در پوست خود نمى‏ گنجيدند و خدا را باتمام وجود سپاس و پيامبرش را ستايش مى‏ نمودند، و بر مولايشان على عليه ‏السلام تهنيت مى‏ گفتند؛ و افرادى هم از اين واقعه عصبانى شدند و از آرزوهاى شوم خود نااميد گريدند.

آنان به هر قيمتى كه مى ‏شد حاضر بودند جلوى نورى كه از چشمه ‏سار غدير جوشيده بود و در رگارگ جهان هستى به جريان آمده بود بگيرند. آنان خفاش مانند حاضر نبودند آفتاب عالمتاب برجِ ولايت ـ كه داشت همه گيتى را نور باران مى ‏نمود ـ ببينند.

ولى اين نور على رغم عدم ميل باطنى آنان از غدير خم طلوع كرد؛ و با سرعت حيرت ‏آورش به پيش رفت و هم خواهد رفت، و «شب‏پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نكاهد»!

ابرها نمى‏ توانند تا هميشه مانع رسيدن نور خورشيد بر موجودات نيازمند باشند، بلكه در عين حجاب هم دل هاى عاشق استفاده مى‏ كنند، و حقيقتا آنان كه با نور ولايت در افتادند، بر افتادند.

على عليه ‏السلام همچنان شجره طيبه اسلام است كه «اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماء». بلى انديشه على عليه ‏السلام در ژرفاى تاريخ بشريت ريشه دوانيده، و شاخه ‏هايش چونان مرتفع و عزيز است كه نامحرمان از رسيدن به آن عاجز و ناتوان‏اند. حقيقت آن است كه تفكرات مولا على عليه ‏السلام مى‏ تواند جهان سرگردان در بيابانِ بى‏ هويتى و بى‏ هدفى را مفهوم و معنا بخشد، تا بتواند راه سعادت و فضيلت را بر مبناى انديشه آن حضرت در پيش گيرد.

فلسفه غدير براى اتمام حجت بر همه بشريت اين بوده كه اى تشنگان راه حقيقت، هر كه را من مولاى اويم بعدِ من على مولى و صاحب اختيار اوست.

اين اتمام حجت بر قلب هاى بعضى مانند آب گوارا شيرين و دلچسب و خوشگوار آمد، ولى بعضى ديگر ـ با آن كه تشنه بودند و نياز مبرم به آن آب حيات داشتند ـ از سر كشيدن آن جام ابا ورزيده كفران نعمت نمودند.

واقعه غدير خم تنها يک واقعه تاريخى محض نبود، بلكه در آن فرهنگ ولايت و ولايت مدارى تأسيس شد، و اين جريان با خون و گوشت شيعه عجين گرديد. لذا با وجود اين همه تهديد كه بر عليه واقعه غدير صورت گرفته، باز هم غدير جايگاه رفيع و بى ‏نظير خود را در تاريخ اسلام حفظ نموده است.

در واقع تمام انسان هاى آزاده در عصر حاضر و عصرهاى آتى وظيفه دارند با فراموشى و كمرنگ شدن واقعه غدير خم مقابله كنند و آنچه درباره غدير مى ‏دانند منتشر نمايند. اكنون وقت آن است كه تحليل و بررسى بيشترى از جانب دانشمندان اسلامى درباره واقعه غدير صورت گيرد، تا هر چه بيشتر به ژرفاى آن واقعه و حقيقت آن پى ببريم.

اين باعث خواهد شد كه مظلوميت واقعه غدير خم هر چه بيشتر هويدا گردد. در پى آن ممكن است صدها انسان عدالت‏خواه و با وجدان در مقابل عظمت فرهنگ علوى سر فرود آورد.

هر چه آن واقعه بى‏ نظير زير ذره ‏بين و چشمان تيزبين دانشمندان اسلامى قرار گيرد زواياى گوناگون آن واقعه عظيم روشن تر خواهد شد. اگر واقعه غدير خم به خوبى در بين جامعه اسلامى تبين و تحليل و ترويج شود به بسيارى از اشكالات و مشكلات مسلمين پاسخ روشن و قانع كننده داده خواهد شد؛ و اين ممكن نيست مگر آنكه ظرافت هاى واقعه غدير به روشنى بيان گردد.

واقعه غدير تنها براى اين نبود كه كسى يا كسانى صرفا به حكومت يا حاكميت دست پيدا كنند، بلكه اگر ما غدير را به اين معنى تلقى كنيم ظلم بزرگى در حق آن واقعه عظيم مرتكب شده ‏ايم؛ در حالى كه واقعه غدير يک مكتب است، و ارزش مى ‏آفريند و انديشه توليد مى‏ كند.

امامت ضامن تحقق اهداف رسالت[۱۰]

با توجه به معناى كمال دين با ولايت، اين احساس را دريافته‏ ايم كه مفهوم قلبى و تحقق عملى اسلام و قرآن بدون غدير ره به جايى نمى‏ برد.

امام كه مفسر قرآن باشد مردم هدايت مى‏شوند، و معصوم از گناه كه حكومت جهانى را به دست گيرد، همه در برابرش تسليم خواهند شد.

غدير، عيد بزرگ، واقعه جاودان و هميشه زنده، روز تأسيس نظام ولايت و امامت، بر همه مسلمانان جهان به ويژه بر پيروان و عاشقان ولايت، مبارک باد.

نتيجه غدير آن است كه امامت مكمل دين بوده و داراى جايگاه بزرگ و خاصى است. خداوند متعال پس از واقعه غدير و تعيين ولايت حضرت على عليه‏ السلام به دست

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله مى‏ فرمايد: «امروز دين شما را كامل كردم»، يعنى كمال دين با ولايت است، و بدون آن ناتمام خواهد بود.

پس دين اسلام زمانى به عنوان دين جهانى هميشه زنده نجات بخش بشريت است كه امامت جزء آن باشد، و قرآن زمانى كتاب هدايت است كه امام مفسر آن باشد.

تحقق همه جانبه اين اميد با تحقق حكومت جهانى حضرت مهدى عليه ‏السلام خواهد بود كه نظام امامت سراسر جهان را فرا مى ‏گيرد.

غدير پيوند بعثت علوى با بعثت نبوى[۱۱]

عظمت نگاهى كه غدير را بعثتى به بزرگى بعثت خاتم مى‏ بيند، قابل تقدير است. او غدير را ابلاغ امرى بس بزرگ و عظيم به وسعت تاريخ از محمد صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله تا قيامت تلقى مى‏ كند، كه با رسالت

۲۳ ساله ـ نه يك بار كه چند بار ـ برابرى مى‏ كند! در اين نگاه بعثت نبوى با بعثت علوى پيوند خورده و گوهرى ديگر از جنس آفتاب به مؤمنان آيين محمدى تقديم مى‏ كند، و زرين‏ ترين صحنه تاريخ ورق مى ‏خورد، آزمونى ديگر بعد از بعثت

پيش مى ‏آيد كه طيف مؤمنان را متمايز مى ‏سازد.

اينک كاروان سرود فصل خوانده از سرزمين وصل فاصله مى‏ گيرد تا به كويرى مى‏ رسد. كويرها ـ اين بيابان هاى خشک ـ تاريخ هاى سبز و حوادث بزرگ را در صدف خويش جاى داده ‏اند! طور سيناى موسى عليه ‏السلام اين گونه بود. همين كعبه ـ كه در هر سرى سوداى اوست ـ روزى كويرى بيش نبود، و گوهر وجود اسماعيل عليه ‏السلام ـ آن ذبيح پاک و قربانى كوچک ابراهيم عليه‏ السلام ـ به آن عظمت و بزرگى داد.

حال هم اين سرزمين شايد آبستن بعثتى ديگر به بزرگى بعثت خاتم و نگين پيامبرانش باشد، چرا كه جبرئيل امين بارها در طول مسير به حضور پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏ آله بار يافته و دستور اكيد ذات ربوبى، مبنى بر ابلاغ امرى را آورده بس بزرگ و عظيم به وسعت تاريخ از محمد صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله تا قيام قيامت، كه با رسالت ۲۳ ساله‏اش برابرى مى‏ كند، نه يک بار كه چند بار!

اينجا يكى از همان كويرهاى سبز به نام غدير است، كه سرو اسلام تنومنديش را وامدار آن است. هوا به شدت گرم است، زمين در زير فرش ريگ هاى گداخته بى‏ تابى مى‏ كند، نه درختى و نه سايبانى جز تابش سوزناک آفتاب، كه امروز با اشراق نور بعثتى ديگر پيوند خورده و خويشاوند گرديده، و گوهرى ديگر از جنس آفتاب به مؤمنان آيين محمدى تقديم مى‏ كند.

به فرمان پيامبرِ نور از جهاز شتران منبرى آراستند، تا جهاز اشتران هم افتخارى در لابلاى سطور پر بلاى تاريخ داشته باشند، كه مصعد و منبرِ دو آفتاب دين ‏اند كه روشنايى ‏بخش پهنه گيتى از ظلمت و شرک و ظلم تا اعصار منتهى به پايان دنياى پر از دنائت ‏اند. افتخار بس بزرگى است و بايد تبختر كنند و به خود ببالند.

سكوت بر همه سايه افكنده؛ نفس ها در سينه‏ ها زندانى شده، و گوش ها تمام نيرو و توان خويش را به كار بسته تا بشنود. چيست آن امر خطير و رسالتى كه انجام آن اداى رسالت ۲۳ ساله است و گرنه حبط و فناى زحمات طاقت فرسا و آن همه آزار و رنج هاى لايوصف و لايُحصى. آن گونه كه خودش مى ‏فرمايد: «هرگز پيامبرى همانند من مورد آزار و اذيت قرار نگرفت»!

آرى اينجاست كه تاريخ زرين‏ترين صحنه را براى ابراز اين بعثت در سينه رازدار خويش جاى داد، و حادثه ـ نه تاريخِ ـ بزرگ بشرىِ «غدير خم» رقم خورد؛ تا پايان حيات پر نفاق غدّاران و مكاران باشد، كه از سر سودِ مقام طالب سوداى اسلام شدند، و منافقانه لباس حيله و تزوير بر تن كردند، تا در جمع مؤمنان تدفين اسلام كنند، چنانكه گذر زمان ثابت كرد.

عده ‏اى از روى خوف و اكراه اسلام را تحمل كردند، نه اينكه بپذيرند؛ و برخى ديگر به طمع رياست قبول رسالت محمد صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله نمودند. تا ديروز پيامبرش مى‏ خواندند، اما وقتى ديدند دندان طمعشان را مى ‏كَند به هذيان متهمش ساختند، و قلب پاكش را ـ كه نزولگاه وحى بود ـ آزردند، و او با دلى پرخون در آغوش جانان آرام گرفت.

بدون شک اگر غدير نبود، هيچكس را ياراى افشاى چهره ‏هاى غدر و مكر و حيله و فريب نبود. گزاف نخواهد بود اگر بگوييم: غدير آزمونى ديگر بعد از بعثت بود، كه طيف مؤمنان را از وابستگان به دنيا كه زرق و برق آن چشم هايشان را خيره كرده بود، متمايز ساخت.

پس سلام بر تو اى غدير غدر ستيز و سلام بر تو اى امام غدير. سلامى كه در كنارش از تو مى ‏خواهيم ما را از ورطه ‏هاى غدرآميز و فتنه ‏خيز بِرَهانى؛ و نه به عنوان پيرو كه به عنوان دوست، گوشه چشمى از سرِ لطف به ما بنمايى.

منبع

غدیر در احساس ملت ها.

پانویس

  1. غدير در احساس ملت‏ ها: ص۵-۸.
  2. سيد محمد سرور هاشمى
  3. سيد ابراهيم ‏شاه ‏علوى
  4. سيد احمد جعفرى
  5. محمد عارف
  6. عبدالخالق كريمى
  7. محمد شفق
  8. محمدداور سخنور
  9. گنجعلى اميرى
  10. محمدسالم‏ محسنى
  11. سيدآقا موسوى ‏نژاد