۲۵٬۸۵۵
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «== امام رضاعليه السلام و مناظره غديرى<ref>چهارده قرن با غدير: ص ۱۴۳ - ۱۴۰.</ref> == د...» ایجاد کرد) |
(←پانویس) |
||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
ابن غاليه مى گويد: آنچنان فقيه حنبلى فخر در جواب او درماند كه از مجلس به سرعت برخاست و نعل خود را پوشيد و گفت: خدا لعنت كند اسماعيل را (فاعل بن فاعل)اگر جواب اين مسئله را بداند. و رفت و در اندرونش داخل شد. ما نيز برخاستيم و منصرف شديم.<ref>غاية المرام: ص ۹۲.</ref> | ابن غاليه مى گويد: آنچنان فقيه حنبلى فخر در جواب او درماند كه از مجلس به سرعت برخاست و نعل خود را پوشيد و گفت: خدا لعنت كند اسماعيل را (فاعل بن فاعل)اگر جواب اين مسئله را بداند. و رفت و در اندرونش داخل شد. ما نيز برخاستيم و منصرف شديم.<ref>غاية المرام: ص ۹۲.</ref> | ||
'''مناظره دكتر تيجانى و دانشمند تونسى''' | |||
دكتر سماوى تيجانى مى گويد: با يكى از دانشمندان اهل تسنن در كشور تونس به گفتگو پرداختيم. در اين گفتگو و مناظره به او چنين گفتم: | |||
آيا شما حديث غدير را قبول داريد؟ (كه پيامبرصلى الله عليه وآله در صحراى غدير در حضور بيش از صدها هزار نفر مسلمان فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه؟ | |||
دانشمند تونسى: آرى قبول داريم. حديث صحيح است. من در مورد قرآن تفسيرى نوشته ام، اتفاقاً(به مناسبت آيه ۶۷ مائده) حديث غدير را مطرح كرده ام، و به صحت آن اعتراف نموده ام. | |||
آنگاه تفسيرش را به من داد، و همانجا كه حديث غدير را ذكر كرده بود به نظر من رسانيد. ديدم در آن كتاب بعد از ذكر حديث غدير چنين نوشته است: | |||
شيعيان معتقد اند كه اين حديث (غدير)به روشنى و صراحت بر صحت خلافت سيد ما على عليه السلام به جاى پيامبرصلى الله عليه وآله دارد. ولى اين عقيده (يعنى دلالت اين حديث بر خلافت على عليه السلام) از نظر اهل تسنن باطل است، زيرا با خلافت آقاى ما ابوبكر صديق و آقاى ما عمر فاروق و آقاى ما عثمان صاحب دو نور (دو همسر كه هر دو دختران پيامبرصلى الله عليه وآله بودند) منافات دارد. | |||
پس لازم است از ظاهر صراحت حديث دست برداريم و آن را تأويل كنيم؛ و بگوييم منظور از «مولى» (رهبر نيست بلكه به معنى) دوست و ياور است. چنانكه چنين لفظ در قرآن به معنى دوست و ياور آمده است، و خلفاى راشدين (ابوبكر و عمر و عثمان) و اصحاب بزرگ پيامبرصلى الله عليه وآله و سپس تابعين و علماى مسلمين نيز از اين لفظ(مولى)همين مطلب را پيروى نموده و پذيرفته اند. بنابراين اعتبارى به عقيده شيعيان نيست... . | |||
دكتر سماوى: آيا اصل ماجراى غدير خم در تاريخ رخ داده است يا نه؟ | |||
دانشمند تونسى: آرى، اگر رخ نمى داد علما و محدثان آن را نقل نمى كردند. | |||
دكتر سماوى: آيا شايسته است رسول خداصلى الله عليه وآله بيش از صد هزار نفر از اصحاب خود را (پس از سفر حج) - با اينكه در ميان آنها زنان و سالخوردگان بودند - در صحراى بسيار داغ در برابر تابش سوزان خورشيد نگه دارد و براى آنها خطبه طولانى بخواند، فقط براى اينكه به آنها بگويد: على عليه السلام دوست و ياور شماست؟ آيا چنين تأويل و توجيهى را براى دست برداشتن از ظاهر و صريح حديث غدير مى پسنديد؟! | |||
دانشمند تونسى: بعضى از اصحاب از ناحيه حضرت على عليه السلام (در جنگ ها) صدمه ديده بودند، و بعضى كينه و عداوت على عليه السلام را در دل داشتند. پيامبرصلى الله عليه وآله با مطرح كردن ماجراى غدير خواست كينه آنها را نابود سازد و به آنان تفهيم كند كه على عليه السلام دوست و ياور شماست، تا آنها على عليه السلام را دوست بدارند و با او دشمنى نكنند. | |||
دكتر سماوى: مطرح كردن مسئله دوستى على عليه السلام اقتضا نمى كند كه پيامبرصلى الله عليه وآله آن همه جمعيت را در بيابان سوزان نگه دارد و نماز جماعت بخواند و سپس خطبه طولانى ايراد نمايد، و در فرازهاى خطبه مطلبى بگويد كه مناسبت با مقام رهبرى براى على عليه السلام است، نه موضوع دوستى و ياورى على عليه السلام. | |||
مثلاً يكى از فرازهاى خطبه اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در آغاز خطبه به حاضران رو كرد و فرمود: الست اولى بكم من انفسكم: آيا من از جان شما به شما اولويت ندارم؟ حاضران اقرار كردند: آرى، چنين اولويتى دارى. واژه «اولى» معنى واژه «مولى» را كه در حديث غدير آمده توضيح مى دهد كه منظور مقام رهبرى است. | |||
وانگهى، اگر آنچه شما مى گوييد را ملاک قرار دهيم، براى پيامبرصلى الله عليه وآله ممكن بود كه دشمنان على عليه السلام و آنان را كه كينه على عليه السلام را در دل داشتند احضار كند و به آنها بفرمايد: على عليه السلام دوست و ياور شماست، و غائله تمام مى شد. بى آنكه آن همه جمعيت را در بيابان سوزان، خسته و كوفته، مدتى طولانى نگه دارد! انسان خردمند هرگز نمى پذيرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله به خاطر اينكه على عليه السلام دوست و ياور شماست بيش از صد هزار نفر را در بيابان خشک و سوزان نگه دارد. | |||
از اين رو خود ابوبكر و عمر نيز از واژه «مولى» مسئله رهبرى امام على عليه السلام را فهميدند، و در همان صحراى غدير نزد على عليه السلام آمده و به او چنين تبريک گفتند: بخٍ بخٍ لك يابن ابى طالب. اصبحت و مولاى و مولى كل مومن و مومنة: به به به تو اى پس ابوطالب، كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى، كه به حديث تبريک و تهنيت معروف است. اين حديث را دانشمندان بزرگ اهل تسنن و شيعه همگى نقل كرده اند. | |||
اينک مى پرسيم: آيا يک دوستى ساده، جاى اين را دارد كه عمر و ابوبكر به على عليه السلام با تعبير فوق تبريک بگويند؟ و يا پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از خطبه اعلام كند: اى مسلمانان! بر على عليه السلام به عنوان رئيس مومنان سلام كنيد؟ | |||
به علاوه، پيامبرصلى الله عليه وآله ماجراى غدير را بعد از نزول آيه ۶۷ سوره مائده عنوان كرد: «يا ايها الرسول بلّغ ما اُنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته» : اىپيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ كن و اگر نكنى رسالت خدا را انجام نداده اى. آيا مسئله دوستى آنقدر در سطح بالا بود كه اگر پيامبرصلى الله عليه وآله آن را مطرح نمى كرد اصلاً رسالتش را ابلاغ ننموده بود؟! | |||
دانشمند تونسى: پس چرا بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله مسلمانان و خلفا با على عليه السلام بيعت نكردند؟ آيا گناه كردند و با فرمان رسول خداصلى الله عليه وآله مخالفت نمودند؟ استغفراللَّه از اين سخن! | |||
دكتر سماوى: وقتى كه خود علماى اهل تسنن در كتاب هاى خود گواهى مى دهند كه اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله چند دسته بودند. بعضى با اوامر پيامبرصلى الله عليه وآله در عصر خودش مخالفت نمودند. بنابراين جاى تعجب نيست كه بعد از رحلت رسول خداصلى الله عليه وآله با آن حضرت مخالفت نموده باشند. | |||
وقتى كه (مطابق نقل سنى و شيعه) اغلب مسلمين در مورد اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله نوجوانى به نام «اسامة بن زيد» را فرمانده لشكر كرد، به خاطر اينكه سنّ كم داشت ايراد نمودند، با اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله او را امير لشكر براى جنگ محدود براى مدت كوتاه نمود! | |||
چگونه مقام رهبرى مطلق على عليه السلام را كه سنّش از ديگران كمتر بود (حدود ۳۳ سال داشت) براى تمام مدت عمرش مى پذيرند، و تو خود قبلاً اقرار كردى كه بعضى از اصحاب نسبت به على عليه السلام كينه و عداوت داشتند )پس چنين نبود كه اصحاب قلب صاف داشته باشند) . | |||
دانشمند تونسى:اگر على عليه السلام مى دانست كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را خليفه خود قرار داده است،بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله سكوت نمى كرد،بلكه با آن شجاعت و صلابت بى نظيرى كه داشت از حق خود دفاع مى نمود. | |||
دكتر سماوى: اين بحث، بحث ديگرى است كه نمى خواهم وارد آن شوم. وقتى كه حديث صريح را تأويل مى كنى، با بحث درباره سكوت امام على عليه السلام چگونه قانع مى شوى؟ | |||
دانشمند تونسى لبخندى زد و گفت: سوگند به خدا من از كسانى هستم كه على عليه السلام را برتر از ديگران مى دانم. اگر كار در دست من بود هيچ كس را بر على عليه السلام مقدم نمى داشتم، زيرا او مدينة العلم و اسداللَّه الغالب» (شهر علم نبوت و شير پيروز خدا) است، ولى خدا چنين خواسته كه بعضى را مقدم مى دارد و بعضى را تأخير مى اندازد. درباره مشيّت (و قضا و قدر) الهى چه بگويم؟ | |||
من نيز لبخندى زدم و گفتم: بحث «قضا و قدر» نيز موضوع ديگرى است و ربطى به بحث ما ندارد. | |||
دانشمند تونسى: من بر عقيده خود باقى هستم و آن را تغيير نخواهم داد. | |||
آرى،به اين ترتيب از موضوعى به موضوع ديگر مى پريد! با آنكه موضوع اول كامل شود، و اين خود دليل درماندگى او و آنان است كه در برابر استدلال طفره مى روند... .<ref>مع الصادقين: ص ۶۱ - ۵۸ .</ref> | |||
همچنين مراجعه شود به عنوان: اتمام حجت. | |||
== پانویس == | == پانویس == |