آيه ۶۱ توبه و غدیر: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی غدیر
خط ۷۳: خط ۷۳:
از ميان اينها عمر گفت: او را نمى ‏بينيد كه چشمانش مانند مجانين در گردش است؟! اكنون مى‏ گويد: خدايم چنين گفته است! <ref>عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۴.</ref> و اين گونه برنامه پيامبرصلى الله عليه وآله را به مسخره گرفتند.
از ميان اينها عمر گفت: او را نمى ‏بينيد كه چشمانش مانند مجانين در گردش است؟! اكنون مى‏ گويد: خدايم چنين گفته است! <ref>عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۴.</ref> و اين گونه برنامه پيامبرصلى الله عليه وآله را به مسخره گرفتند.


هنگام «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...»
===== هنگام «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» =====
آنگاه كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر سر دستان پيامبر صلى الله عليه وآله قرار گرفتند و فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» ، عمر گفت: نه به خدا قسم، خدا به او چنين دستورى نداده و اين را از پيش خود مى‏ گويد! <ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.</ref>


آنگاه كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام بر سر دستان پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گرفت و فرمود: »مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ« ، عمر گفت: نه به خدا قسم، خدا به او چنين دستورى نداده و اين را از پيش خود مى‏گويد!××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. ×××
===== پس از خطابه غدير =====
همچنين معاويه در روز غدير -  بعد از منصوب شدن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام -  از شدت ناراحتى برخاست و با تكبر به راه افتاد و با غضب خارج شد در حالى كه دست راستش را بر ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر مغيرة بن شعبه تكيه داده بود و با تبختر مى‏ گفت: محمد را بر اين گفتارش تصديق نمى‏ كنيم و به ولايت على اقرار نمى‏ نماييم.<ref>عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۲۵ ، ۹۷ ، ۹۶.</ref>


===== در پايان سخنرانى =====
عده ‏اى ديگر از منافقين گفتند: محمد هر ساعتى ما را به مطلب جديدى مى‏ خواند. اكنون هم اين مطلب را پيش كشيده كه اهل‏ بيتش را بر گُرده ما سوار كند! <ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.</ref>


۴. پس از خطابه غدير
===== پس از بيعت =====
پس از بيعت در غدير عمر شانه بالا انداخت و به ابوبكر گفت: عجب زير بازوى پسر عمويش را گرفته بالا مى ‏برد! <ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۸.</ref>


همچنين معاويه در روز غدير -  بعد از منصوب شدن اميرالمؤمنين‏عليه السلام -  از شدت ناراحتى برخاست و با تكبر به راه افتاد و با غضب خارج شد در حالى كه دست راستش را بر ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر مغيرة بن شعبه تكيه داده بود و با تبختر مى‏گفت: محمد را بر اين گفتارش تصديق نمى‏كنيم و به ولايت على اقرار نمى‏نماييم.××× ۲ عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۲۵ ۹۷ ۹۶. ×××
===== هم پيمانى بعد از بيعت =====
 
عده‏ اى از منافقين پس از بيعت با يكديگر پيمان بستند و گفتند: اگر براى محمد اتفاقى بيفتد و از دنيا برود امر ولايت را از حضرت امیر ‏عليه السلام دور مى كنيم و نمى ‏گذاريم براى او باشد.<ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۲.</ref>
 
۵ . در پايان سخنرانى
 
عده‏اى ديگر از منافقين گفتند: محمد هر ساعتى ما را به مطلب جديدى مى‏خواند. اكنون هم اين مطلب را پيش كشيده كه اهل‏بيتش را بر گُرده ما سوار كند!××× ۳ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. ×××
 
 
۶ . پس از بيعت
 
پس از بيعت در غدير عمر شانه بالا انداخت و به ابوبكر گفت: عجب زير بازوى پسر عمويش را گرفته بالا مى‏برد!××× ۴ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۸. ×××
 
 
۷. همپيمانى بعد از بيعت
 
عده‏اى از منافقين پس از بيعت با يكديگر پيمان بستند و گفتند: اگر براى محمد اتفاقى بيفتد و از دنيا برود امر ولايت را از على‏عليه السلام دور مى‏كنيم و نمى‏گذاريم براى او باشد.××× ۵ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۲. ×××
 
۸ . گفتگو در خيمه نفاق


===== گفتگو در خيمه نفاق =====
سه نفر از منافقين پس از خطابه و بيعت غدير در خيمه خود جمع شده بودند.
سه نفر از منافقين پس از خطابه و بيعت غدير در خيمه خود جمع شده بودند.


يكى از آن ها گفت: محمد احمق است(العیاذ بالله) اگر گمان مى‏ كند خلافت بعد از او براى حضرت امیر سازگار خواهد بود. ديگرى گفت: او را احمق مى‏ خوانى! آيا نمى‏ دانى او مجنون است(العیاذ بالله)؟ سومى گفت: چه احمق باشد و چه مجنون، به خدا قسم آنچه مى‏ گويد هرگز نخواهد شد. پيرمردى از ميان مردم گفت: اگر ما بين اقوام خود آن گونه كه او مى‏ گويد باشيم، از خران بدتريم!!! <ref>بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۳.</ref>با توجه به اين موارد كه نمونه‏ هايى از مسايل اتفاق افتاده توسط منافقين است، اذيت و آزارشان نسبت به مقام نبوت معلوم مى‏ شود و طبعاً «عذاب اليمِ» مذكور در آيه شاملشان مى ‏گردد.


يكى از آنها گفت: محمد احمق است اگر گمان مى‏كند خلافت بعد از او براى على سازگار خواهد بود. ديگرى گفت: او را احمق مى‏خوانى! آيا نمى‏دانى او مجنون است؟ سومى گفت: چه احمق باشد و چه مجنون، به خدا قسم آنچه مى‏گويد هرگز نخواهد شد. پيرمردى از ميان مردم گفت: اگر ما بين اقوام خود آن گونه كه او مى‏گويد باشيم، از خران بدتريم!!!××× ۱ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۳. ×××
اين گونه است كه گروهى از اهل جهنم پس از پيامبرصلى الله عليه وآله زمام امور مسلمين را به دست گرفتند، و طبيعى بود كه جامعه اسلامى را به سوى آتش بكشانند و اين مسير تا كنون مسير چهارده قرن را طى كند. دقيقاً به همين دليل است كه شيعه از اين راه جهنمى فاصله مى‏ گيرد و همراه «قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ» تا «جَنّاتِ النَّعيمِ» مى‏ رود.
 
 
با توجه به اين موارد كه نمونه‏هايى از مسايل اتفاق افتاده توسط منافقين است، اذيت و آزارشان نسبت به مقام نبوت معلوم مى‏شود و طبعاً »عذاب اليم« مذكور در آيه شاملشان مى‏گردد.
 


اين گونه است كه گروهى از اهل جهنم پس از پيامبرصلى الله عليه وآله زمام امور مسلمين را به دست گرفتند، و طبيعى بود كه جامعه اسلامى را به سوى آتش بكشانند و اين مسير تا كنون مسير چهارده قرن را طى كند. دقيقاً به همين دليل است كه شيعه از اين راه جهنمى فاصله مى‏گيرد و همراه »قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ« تا »جَنّاتِ النَّعيمِ« مى‏رود.
پانویس

نسخهٔ ‏۹ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۵۱

« وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ...» [۱]

در غدير ۱۸ آيه قرآن به صراحت تفسير شده است؛ به اين معنى كه پيامبرصلى الله عليه وآله متن آيه را جداگانه در خطبه بيان فرموده و قبل يا بعد از آن به تفسيرش پرداخته است. اين موارد در مقابل آياتى است كه به صورت تضمين در كلام و اقتباس در خطابه حضرت آمده است.

يكى از اين آيات، آيه ۶۱ سوره توبه است:

«وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّه وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّه لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» :

«از آنان كسانى هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله را اذيت مى ‏كنند و مى‏ گويند او «اذن» (گوش فرا دهنده) است. بگو: گوش است بر ضد كسانى كه گمان مى ‏كنند او اُذُن است و براى شما خير است. به خدا ايمان مى ‏آورد و در مقابل مؤمنين تواضع و احترام مى‏ نمايد، و براى كسانى از شما كه ايمان آورده ‏اند رحمت است، و براى كسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را اذيت مى ‏كنند عذاب دردناک است» .

اين آيه از پنج بُعد قابل بررسى است:

متن خطبه غدير

پيامبر صلى الله عليه وآله در فرازى از بخش دوم خطبه غدير وحى خاص براى ابلاغ ولايت را بيان فرمود. در ضمن آزار و اذيت‏ هاى پى در پى منافقين را نسبت به حضرتش يادآور شد، تا آنجا كه نسبت‏ هاى مسخره ‏آميز به حضرت دادند و كلمه «اُذُن» به معناى «گوش» را درباره حضرت به كار بردند، كه منظورشان «سراپا گوش» بودن اميرالمؤمنين و پيامبرصلى الله عليه وآله و توجه متقابل آنان نسبت به يكديگر بود.

آنگاه آيه ۶۱ سوره توبه را قرائت كرد كه درباره نسبت دهندگان اين كلمه از منافقين نازل شده بود: «وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ، قُلْ اُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ» :

وَ سَالْتُ جَبْرَئيلَ انْ يَسْتَعْفِىَ لِىَ السَّلامَ عَنْ تَبْليغِ ذلِكَ الَيْكُمْ -  ايُّهَا النّاسُ -  لِعِلْمى بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَ كَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَ ادْغالِ اللاّئِمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالاسْلامِ، الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللَّه فى كِتابِهِ بِانَّهُمْ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَ يَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّه عَظِيمٌ وَ كَثْرَةِ اذاهُمْ لى غَيْرَ مَرَّةٍ، حَتّى سَمُّونى اذُناً وَ زَعَمُوا انّى كَذلِكَ لِكَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ ايّاىَ وَ اقْبالى عَلَيْهِ وَ هَواهُ وَ قَبُولِهِ مِنّى، حَتّى انْزَلَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ فى ذلِكَ: «وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ عَلَى الَّذينَ يَزْعَمُونَ انَّهُ اذُنٌ -  خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّه وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ ‏اللَّه لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» .

وَ لَوْ شِئْتُ انْ اسَمِّىَ الْقائِلينَ بِذلِكَ بِاسْمائِهِمْ لَسَمَّيْتُ، وَ انْ اومِئَ الَيْهِمْ بِاعْيانِهِمْ لاَوْمَأْتُ، وَ انْ ادُلَّ عَلَيْهِمْ لَدَلَلْتُ، وَ لكِنّى وَ اللَّه فى امُورِهِمْ قَدْ تَكَرَّمْتُ:

اى مردم، من از جبرئيل درخواست كردم كه از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ اين مهم معاف بدارد، زيرا از كمى متقين و زيادى منافقين و افساد ملامت كنندگان و حيله‏ هاى مسخره كنندگان اسلام اطلاع دارم، كسانى كه خداوند در كتابش آنان را چنين توصيف كرده است كه با زبانشان مى‏ گويند آنچه در قلب‏ هايشان نيست و اين كار را سهل مى‏ شمارند در حالى كه نزد خداوند عظيم است.

همچنين به خاطر اين است كه منافقين بارها مرا اذيت كرده ‏اند تا آنجا كه مرا «اذُن» (گوش فرا دهنده) ناميدند، و گمان كردند كه من چنين هستم به خاطر ملازمت بسيار او (حضرت امیر) با من و توجه من به او و تمايل او به من و قبولش از من، تا آنجا كه خداوند عزوجل در اين باره چنين نازل كرد:

«و از آنان كسانى هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله را اذيت مى‏ كنند و مى ‏گويند او «اذن» (گوش فرا دهنده) است. بگو: گوش است بر ضد كسانى كه گمان مى‏ كنند او «اذُن» است و براى شما خير است. به خدا ايمان مى ‏آورد و در مقابل مؤمنين تواضع و احترام مى ‏نمايد، و براى كسانى از شما كه ايمان آورده ‏اند رحمت است، و براى كسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را اذيت مى‏ كنند عذاب دردناک است» .

و اگر بخواهم گويندگان چنين نسبتى را معرفى كنم و به آنان اشاره نمايم و آنان را نشان دهم مى‏ توانم، ولى درباره آنان با بزرگوارى رفتار كرده ‏ام. [۲]

موقعيت تاريخى

با پايان اولين بخش سخن كه حمد و ثناى الهى بود، پيامبرصلى الله عليه وآله بخش دوم سخن را آغاز فرمود، و با اشاره به آيه تبليغ و آيه ولايت، و نيز اشاره به نسبت‏هاى مسخره ‏آميز منافقين به حضرت، آيه ۶۱ سوره توبه را قرائت كرد كه درباره نسبت دهندگان اين كلمه از منافقين نازل شده بود:

«وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ، قُلْ اُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ، يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ» .

آيه مزبور در اولين مراحل خطبه مطرح مى‏ شود كه نزول آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...» اعلام شده، و همه آماده مى‏ شوند تا مرحله اصلى خطبه برسد و معلوم شود پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به تبليغ چه پيامى است.

با آنكه مسير سخن نشاط و سرور خاصى را همراه دارد، اما گويا چهره حضرت درهم مى‏رود و توجه عميق خود را به حضور كوردلان و منافقينى مى‏دوزد كه عملاً در كاروان غدير حضور دارند و همچنان در جامعه مسلمين حضور خواهند داشت.

اينان به قدرى كينه‏ توز و آماده فتنه ‏انگيزى هستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله وجودشان را مانعى بزرگ بر سر راه برنامه غدير مى‏ بيند در حدى كه اگر خداوند با اراده خويش آنان را درهم نكوبد واقعاً معرفى و اعلان ولايت حضرت امیر عليه السلام با حضور آنان ميسّر نيست، و آنگاه كه خطاب «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» آمد بر همه ثابت شد كه خطر منافقين جدى است و به همين جهت خدا ضامن حفظ رسولش شده است.

موقعيت قرآنى

سوره توبه از آيه ۳۷ خطاب با منافقين را آغاز مى‏ كند و صحنه‏ هاى مختلفى از كارشكنى ‏هاى آنان را ترسيم مى‏ نمايد، و اين روند تا آخر سوره ادامه مى ‏يابد و از سوره‏ هايى است كه به طور خاص منافقين را زير نظر گرفته است. مطالعه اين آيات نشان مى‏ دهد كه منافقين چه اندازه در اذيت پيامبرصلى الله عليه وآله پيش رفته‏ اند و به تخريب زمينه‏ هاى اجتماعى اهداف اسلام پرداخته ‏اند.

تحليل تاريخى

تصريح به خطر منافقين در اثناى خطبه اين نتيجه را دارد كه در دور دست‏ هاى تاريخ كه مطالعه كنندگان خطبه غدير آن را مورد بررسى قرار مى ‏دهند، به آسانى زير پا گذاشتن غدير در سقيفه را تحليل مى ‏كنند و در مى‏ يابند كه منافقين در غدير چه سوداهايى در سر مى‏ پروراندند و چگونه پايه‏ هاى آن را محكم نمودند تا ثمره شومش را در سقيفه گرفتند.

تحليل اعتقادى

تحليل اعتقادى اول

درباره آيه «اُذُن» كه بازگوى يكى از بارزترين نمونه‏ هاى آزار منافقين است، در خطابه غدير حضرت به بيان كاملى پرداخته ‏اند.

آنان كه ملازمت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام با رسول اللَّه ‏صلى الله عليه وآله را به صورت دو جانبه مى ‏ديدند و شاهد جلسات خصوصى آن دو بزرگوار بودند كه احدى در آنها شريک نبود، به خود تا اين حد جرئت دادند كه حتى به صورت لسانى جسارت كنند و به كنايه لقب «اذُن» به معناى «گوش» را به حضرت دادند و منظورشان اين بود كه سر تا پا گوش است و اسرارى را در گوش يكديگر نجوى مى‏ كنند، و در واقع با اين كلمه حضرت را مسخره مى‏ كردند.

خداوند در تقبيح اين رفتار منافقين آيه ‏اى نازل كرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير ضمن قرائت آن به تفسيرش نيز پرداخت:

اولاً داستان آيه «اذُن» را بيان فرمود كه در سطور قبل ذكر شد.

ثانياً در بين آيه بيان فرمود كه اگر من و على نجوا مى‏ كنيم و مطالبى را سرّى به يكديگر مى‏ گوييم اين مطالب سرى درباره منافقين است و آنان اين مسئله را به خوبى احساس كرده ‏اند كه اين گونه مسخره مى‏ كنند، و دقيقاً به همين جهت اين نجواها به نفع مؤمنين است، و در آخر اين آيه اذيت كنندگان پيامبرصلى الله عليه وآله به جهنم و عذاب اليم وعده داده شده ‏اند.

از آنجا كه ماجراى «اذُن» مسئله‏ اى مخفى نبوده، آن حضرت بر فراز منبر غدير از تشنّج احتراز مى ‏نمايد و به اشاره مى‏ فرمايد: افرادى را كه چنين استهزايى نسبت به من روا داشته ‏اند به نامشان مى‏ شناسم و مى ‏توانم هم اكنون با اشاره دست آنان را به همه نشان دهم.

اين حاكى از حضور آنان در برابر منبر غدير است. سپس مى‏ فرمايد: ولى مصلحت كنونى آن است كه با آنان درگير نشوم و بزرگوارانه رفتار كنم. امام كاظم‏ عليه السلام در اين باره مى‏ فرمايند: پيامبرصلى الله عليه وآله درباره منافقين با بزرگوارى رفتار كردند و ظاهر آنان را پذيرفت و باطنشان را به خدا واگذار كرد. [۳]

تحليل اعتقادى دوم

ذكر نمونه‏ هايى از جسارت ‏هاى منافقين حاضر در غدير كه در تاريخ به صراحت ذكر شده مى ‏تواند روشنگر اين نكته باشد كه در غدير اهانت به ساحت مقدس پيامبرصلى الله عليه وآله به اعلى درجه خود و به حدودى فراتر از مسئله اذُن رسيد و انجام دهندگان اين جسارت‏ ها نيز معلوم شدند:

هنگام ورود به غدير

وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله دستور آماده ‏سازى زير درختان و منبر غدير را صادر فرمودند ، يكى از منافقين گفت: در اينجا كه ساعتى بيش توقف نخواهد داشت، براى چه دستور كندن خارها را مى ‏دهند! بدانيد كه امروز مسئله مهم و ناراحت كننده‏ اى خواهند آورد! [۴]

در مقابل منبر

امام صادق‏ عليه السلام فرمودند: هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را در روز غدير معرفى و منصوب مى ‏فرمودند، در مقابل حضرت هفت نفر از منافقين قرار داشتند كه عبارت بودند از: ابابکر ، عمر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى‏ وقاص، ابوعبيده جراح، سالم مولى ابى ‏حذيفه، و مغيرة بن شعبه.

از ميان اينها عمر گفت: او را نمى ‏بينيد كه چشمانش مانند مجانين در گردش است؟! اكنون مى‏ گويد: خدايم چنين گفته است! [۵] و اين گونه برنامه پيامبرصلى الله عليه وآله را به مسخره گرفتند.

هنگام «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...»

آنگاه كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بر سر دستان پيامبر صلى الله عليه وآله قرار گرفتند و فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» ، عمر گفت: نه به خدا قسم، خدا به او چنين دستورى نداده و اين را از پيش خود مى‏ گويد! [۶]

پس از خطابه غدير

همچنين معاويه در روز غدير -  بعد از منصوب شدن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام -  از شدت ناراحتى برخاست و با تكبر به راه افتاد و با غضب خارج شد در حالى كه دست راستش را بر ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر مغيرة بن شعبه تكيه داده بود و با تبختر مى‏ گفت: محمد را بر اين گفتارش تصديق نمى‏ كنيم و به ولايت على اقرار نمى‏ نماييم.[۷]

در پايان سخنرانى

عده ‏اى ديگر از منافقين گفتند: محمد هر ساعتى ما را به مطلب جديدى مى‏ خواند. اكنون هم اين مطلب را پيش كشيده كه اهل‏ بيتش را بر گُرده ما سوار كند! [۸]

پس از بيعت

پس از بيعت در غدير عمر شانه بالا انداخت و به ابوبكر گفت: عجب زير بازوى پسر عمويش را گرفته بالا مى ‏برد! [۹]

هم پيمانى بعد از بيعت

عده‏ اى از منافقين پس از بيعت با يكديگر پيمان بستند و گفتند: اگر براى محمد اتفاقى بيفتد و از دنيا برود امر ولايت را از حضرت امیر ‏عليه السلام دور مى كنيم و نمى ‏گذاريم براى او باشد.[۱۰]

گفتگو در خيمه نفاق

سه نفر از منافقين پس از خطابه و بيعت غدير در خيمه خود جمع شده بودند.

يكى از آن ها گفت: محمد احمق است(العیاذ بالله) اگر گمان مى‏ كند خلافت بعد از او براى حضرت امیر سازگار خواهد بود. ديگرى گفت: او را احمق مى‏ خوانى! آيا نمى‏ دانى او مجنون است(العیاذ بالله)؟ سومى گفت: چه احمق باشد و چه مجنون، به خدا قسم آنچه مى‏ گويد هرگز نخواهد شد. پيرمردى از ميان مردم گفت: اگر ما بين اقوام خود آن گونه كه او مى‏ گويد باشيم، از خران بدتريم!!! [۱۱]با توجه به اين موارد كه نمونه‏ هايى از مسايل اتفاق افتاده توسط منافقين است، اذيت و آزارشان نسبت به مقام نبوت معلوم مى‏ شود و طبعاً «عذاب اليمِ» مذكور در آيه شاملشان مى ‏گردد.

اين گونه است كه گروهى از اهل جهنم پس از پيامبرصلى الله عليه وآله زمام امور مسلمين را به دست گرفتند، و طبيعى بود كه جامعه اسلامى را به سوى آتش بكشانند و اين مسير تا كنون مسير چهارده قرن را طى كند. دقيقاً به همين دليل است كه شيعه از اين راه جهنمى فاصله مى‏ گيرد و همراه «قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ» تا «جَنّاتِ النَّعيمِ» مى‏ رود.

پانویس

  1. توبه /  ۶۱ . غدير در قرآن: ج ۲ ص ۸۵  - ۷۹ . واقعه قرآنى غدير: ص ۸۲ . سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۵۵  - ۱۴۷.
  2. اسرار غدير: ص ۱۴۰ ؛ ۱۳۹ بخش ۲.
  3. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۵۶.
  4. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۱ .
  5. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۳۴.
  6. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.
  7. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۲۵ ، ۹۷ ، ۹۶.
  8. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.
  9. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۸.
  10. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۲.
  11. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۳.