پیام آسمانی غدیر و مصلحت سنجی ها
چهره درخشان علی علیهالسلام در تاریخ اسلام چنان پرفروغ است که کمتر کسی را میتوان یافت که از نقش علی علیهالسلام در صدر اسلام و قرب او در نزد پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله اطلاعی نداشته باشد. همه مورخین و محدثین اذعان دارند که علی علیهالسلام در اوان نوجوانی در دامان پیامبر صلیاللهعلیهوآله پرورش یافت و علی علیهالسلام عطیهای بود از خاندان ابوطالب علیهالسلام در عصر فقر و مکنت، برای پیامبر؛ تا این که خداوند زمینه رشد و نمو علی علیهالسلام را در خانه پیامبر بدین طریق فراهم نمود و از سن ده سالگی بهطور مستقیم تحت تربیت کاملترین انسان عصر قرار گرفت.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله بعد از بعثت، از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان که شرایط اقتضا مینمود، از فرصت بهره میجست و مقام و منزلت علی علیهالسلام را به اصحاب یادآور میشد و جانشینی او را به عام وخاص گوشزد مینمود که احادیث الدار، منزلت، ثقلین، علم و… نمونههایی از موارد فوق است.[۱]
آخرین اقدام پیامبر صلیاللهعلیهوآله در این مورد در غدیر خم میباشد که بیش از سیصدنفر از بزرگان اهل سنت به طرق مختلف حدیث غدیر خم را از یکصد صحابه پیامبر نقل نمودهاند.[۲]
پیامبر صلیاللهعلیهوآله در احادیث فوق ـ از جمله در واقعه غدیرخم ـ علی علیهالسلام را در ولایت خود شریک کرده بود، او پس از دعوت مسلمانان به گردهم آمدن، از آنها پرسیده بود که: «ألست أولى بكم من أنفسكم»؛ آیا من از شما برشما مسلطتر نیستم؟ وقتی که پاسخ «بلی» را شنید، سپس اعلام داشت که: «فمن كنت مولاه فعليّ مولاه»؛ هرکس که من مولای اویم، این علی مولای اوست.
برای «مولا» حدود ده معنای مختلف وجود دارد که یکی از آنها به معنی «اولی به تصرف» است و بقیه چیزهایی هستند در حدود «مُحِبّ»، «ناصر» و «دوست». باتوجه به سؤال پیامبر صلیاللهعلیهوآله در غدیرخم «ألست أولى بكم من أنفسكم»؛ استفاده ازکلمه «مولا» ناظر برمعنای «اولی به تصرف» است.
متأسفانه در طول تاریخ، دستگاه حکومتی بنی امیه، بنی عباس و غیره سعی کردند کلام پیامبر صلیاللهعلیهوآله را ناظر بر معنای دیگر از جمله محب و دوست نمایند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله پس از واقعه غدیرخم برای تثبیت جانشینی علی علیهالسلام تمهیدی اندیشید، آن این که سپاهی به فرماندهی جوانی نورس ـ اسامة بن زیدـ را مأمور حرکت به سوی شام نمود و اصحاب را تحریص به شرکت در آن سپاه نمود و متخلفین را لعن فرمود تا شاید بتواند موانعی را که برسر راه جانشینی علی علیهالسلام پس از رحلتش وجود داشت، برطرف سازد و اما با تمام اصرار پیامبر صلیاللهعلیهوآله سپاه اسامه تا حضرتش حیات داشت، حرکت نکرد و حتی کوشش پیامبر صلیاللهعلیهوآله برای مکتوب داشتن آخرین وصیت نامهاش ناکام ماند و بلافاصله بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله صفحه تاریخ به گونهای باور نکردنی ورق خورد که خود امام علیهالسلام چنان مسئله جانشینی رابرای خود محرز میدانست و تصور نمیکرد که کسی در آن طمع داشته باشد و همه اذعان داشتند کسی که لایق جانشینی است، علی علیهالسلام میباشد.
وقتی عباس عموی پیامبر صلیاللهعلیهوآله برعلی علیهالسلام به ـ هنگامی که مشغول تجهیز پیامبر بود. ـ گفت: دست بده تا با تو بیعت کنم و اگر چنین کنی، در خلافت باتو رقابت نخواهد کرد و در آن طمع نخواهد نمود. ولی علی علیهالسلام به خلافت خود آن قدر مطمئن بود که به عباس پاسخ داد: «ای عمو! مگر کسی هست که در این امر طمع داشته باشد؟»[۳]
با تمام این وجود، امت اسلام پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله دچار فاجعهای عظیم گردید و عدهای با توجه به قرابتهایی که با پیامبر صلیاللهعلیهوآله داشتند؛ خواستار ارائه نقشی در عهد پیامبر بودند که حد اقل در جامعه مطرح شوند و چون آنها خود را محروم از همه چیز دیدند، حب جاه و مقام در خانه دل آنها به نحوی مأوی کرده بود که دنبال فرصتی بودند که این فرصت بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله برایشان فراهم شد و جامعه اسلامی را تجزیه نمودند و چنان ضربهای به وحدت اسلامی زدند که در طی قرون متمادی مسلمانان نتیجه این اقدام را دیدند و میبینند.
در این مقاله[۴] به دو سؤال اساسی پاسخ داده میشود: اول این که علل غصب خلافت چه بود؟ دوم این که چرا علی علیهالسلام سکوت اختیار نمود و برای گرفتن حق خود دست به شمشیر نبرد؟ اسرار سکوت علی علیهالسلام در چیست؟ و چرا اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله دست به چنین اقدامی زدند و برخلاف دستور پیامبر صلیاللهعلیهوآله عمل نمودند؟
الف ـ علل غصب خلافت
۱ ـ احیای فرهنگ قبیلهای
پی بردن و شناختن به علل غصب خلافت نیاز به شناخت جامعه اسلامی همزمان با رحلت پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله دارد. همه میدانیم درجه ایمان صحابه از انصار و مهاجرین متفاوت بود و نیز پیامبر صلیاللهعلیهوآله برای جایگزین کردن فرهنگ اسلامی به جای فرهنگ قبیلهای و جاهلیت نهایت کوشش خود را نمود. اما اختلافات قبیلهای ریشه کن نگردید.
حتی در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله چندین بار بین انصار و مهاجرین و حتی دو قبایل انصار اختلافاتی بروز کرد که اگر درایت و مدیریت پیامبر صلیاللهعلیهوآله نبود، آتش جاهلیت دوباره شعلهورتر میشد.
بسیاری از سران قریش و قبایل اطراف در اواخر عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله به اسلام ایمان آوردند که اسلام آنها بیشتر از روی اکراه بود و آنها روح اسلام را درک ننموده و خداوند در سوره حجرات، آیه ۱۴ به این امر اشاره دارد که به اعراب بگو: ایمانتان به قلب وارد نشده، به حقیقت هنوز ایمان نیاوردهاید لیکن بگوئید ما اسلام آوردیم: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ
زندگی قبیلهای و ویژگیهای جامعه قبیلگی موجب شد که مردم بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله بهطور جانانه از حق علی علیه السلام دفاع نکنند. آنها طبق زندگی قبیلهای وقتی رئیس قبیله بیعت کرد، تمام افراد قبیله باید بیعت نمایند. در اواخر عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله بیشتر سران قبیله به اسلام ایمان آوردند و بعد تمام افراد قبیله پشت سر رئیس قبیله بودند.
۲ ـ احیای فرهنگ اشرافی
به دنبال احیاء فرهنگ قبیلهای، فرهنگ اشرافی نیز رشد کرد، اشراف در فرهنگ قبیلهای جایگاه ویژه اقتصادی و سیاسی دارند. در داخل مکه اشرافیت زر و زور را در اختیار داشتند تا این که در جنگ بدر، به سختی زخمدار شدند و بیش از هفتاد نفر از سران قبایل کشته شدند که اشرافیت مکه بعدها در صدد انتقام و التیام این زخم بودند که حوادث ناگواری چون غصب خلافت، حوادث خونین جمل، صفین، نهروان و عاشورا را آفریدند و «هنوز جثه پیامبر روی زمین بود که کشمکش آغاز شد. ابوسفیان نماینده اریستوکراسی منقرض مکه ـ که در آغاز میخواست خیلی زود از آب گل آلود ماهی بگیرد. ـ به خانه علی علیهالسلام دوید تا شاید او را ابزار مقاصد خود کند، انصار بیم داشتند که اشرافزادگان مکه خون پدران را فراموش نکرده باشند، سعدبن عباده را برای بیعت نشاندند و چون تعرض مهاجران آغاز شد، میخواستند دست کم برای خودشان امیری داشته باشند.»[۵]
۳ ـ کینه قریش از بنی هاشم
بنی امیه از قبل با بنیهاشم خوب نبود و نسبت به آنها دشمنی دیرینه داشتند و آخرالامر سعی نمودند بنیهاشم را از خلافت محروم کنند که نمونههای این دشمنی را در دوران جاهلیت و دوران رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله در تاریخ داریم و به تبع آن قریش با علی علیهالسلام دشمنی خاصی داشتند و سه دلیل مواضع قاطع امام، بزرگان و رؤسای قبایل، کینهای عظیم از او بر دل داشتند.
۴ ـ دستهبندیهای سیاسی
در اواخر عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله گروهی مقاصد نهائی خود را با طرح نقشهای ماهرانه برملا کرده و اجرا نمودند. چنانکه از قرائن و اقدامات ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح درجه ایمان صحابه از انصار و مهاجرین متفاوت بود و نیز پیامبر صلیاللهعلیهوآله برای جایگزین کردن فرهنگ اسلامی به جای فرهنگ قبیلهای و جاهلیت، نهایت کوشش خود را نمود. اما به علت نامساعد بودن شرایط، اختلافات قبیلهای ریشه کن نگردید.
برمیآید، آن سه نقشهای برای غصب خلافت داشتند و با تشکیل حزب ثلاثه در نهایت مردم را تحریص به غصب خلافت نمودند. چنانکه از عملکرد آنها مشخص میباشد هرسه برای انتخاب خلیفه باهم متحد بوده و در روز سقیفه تعارفهایی باهم داشته و هرسه باهم به سوی سقیفه رفتند، در حالی که بزرگان مشغول تجهیز و تکفین بدن پیامبر بودند و بعد از رفتن به سقیفه، عمر و ابوعبیده اصرار عجیبی در بیعت گرفتن مردم برای ابوبکر داشتند و ابوبکر نیز بعد از وفات خود عمر را جانشین خود کرد که نشان دهنده نوعی هماهنگی قبلی بین آنها بود و هرسه از رفتن با سپاه اسامه تخلف نمودند و در مدینه ماندند با این که پیامبر صلیاللهعلیهوآله متخلفین را لعن کرده بود.[۶]
۵ ـ دشمنی قریش با علی علیهالسلام
قریش به علت قتلهایی که امام از بزرگان آنها بویژه از بنی امیه کرده بود کینه و دشمنی عجیبی از او به دل داشتند و حتی بعد از ۲۵ سال در نبردهای مختلف (جمل، صفین، نهروان) این کینه را دنبال کردند.
۶ ـ حسادت
برخی از صحابه از قرب و منزلت علی علیهالسلام نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله حسد میبردند و حتی حسد برخی از زنان پیامبر ـ عایشه ـ در تاریخ مشهود میباشد. این حسد به نحوی در میان اصحاب جلوهگر یافته بود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله آن را احساس میکرد و به آنها گوشزد مینمود تا از حسادت خود دست بکشند؛ به طوری که علی علیهالسلام در جنگ جمل وقتی سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله را به یاد زبیر میاندازد، زبیر دست از جنگ میشوید.[۷]
۷ ـ حبّ ریاست
علمای اخلاق اصول کفر را حرص، حسد و تکبر دانستند که این سه صفت نقش عمدهای در دگرگونی تاریخ اسلام داشته است. برخی از صحابه با توجه به نفوذی که در خانه پیامبر صلیاللهعلیهوآله داشتند و به وسیله بعضی از زنان پیامبر صلیاللهعلیهوآله اسرار خانه او را میدانستند و با توجه به این که خواهان قدرتیابی بودند و حداقل مقامهای دوم و سوم را خواهان بودند، وقتی به منصب دست نیافتند برآن شدند که زمینه ریاست خود را بلافاصله بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله فراهم نمایند. علی علیهالسلام نیز به این امر اشاره دارد: «قومی با حرص، ولع و بخل زیادی طالب خلافت شدند و آن را از دیگران بازداشتند و عدهای نیز جنبه سخا و کرم پیش گرفتند.»[۸]
۸ ـ هراس از عدالت
اعراب با علی علیهالسلام آشنا بودند و سختگیریهای او را در برابر عدالت و حق در دوران حیات پیامبر صلیاللهعلیهوآله به چشم دیده بودند. آنها دیده یا شنیده بودند علی علیهالسلام در خندق ـ که حساسترین نبرد پیامبر صلیاللهعلیهوآله با کفار بود. ـ شمشیرش را به خاطر غضبی که بر او مستولی شد بر فرق دشمن فرود نیاورد، گذاشت خشمش فرونشیند و سپس کار دشمن را یکسره کرد، عرب از عدالت او در هراس بودند، علی علیهالسلام اهل طفره و مداهنه و سهلانگاری نبود، او اهل حق و عدل بود.
۹ ـ سستی و بیرمقی مردم
امام هنگام بیعت به این مسئله اشاره میکند و سپس به عمر گوشزد میکند: ای عمر! نیک بدوش که نیمی از این شیر خلافت برای تو خواهد بود. امروز اساس آن را به نفع او استوار کن تا او هم فردا آن را به تو بازگرداند. گاهی نیز رقابت بین دو قبیله اوس و خزرج موجب میشد عدهای از این رقابت به وجود آمده سوء استفاده نموده و زمینه را برای حکومت خود فراهم نمایند. در جریان سقیفه اسیدبن خضیر، سالار قبیله اوس به سبب حسد بر سعدبن عباده و رشک براین که مبادا وی به حکومت برسد با ابوبکر بیعت کرد. چون او بیعت نمود همه افراد قبیله اوس بیعت کردند.
۱۰ ـ جوانی علی علیهالسلام
در نظام قبیلهای رسم براین بود که ریاست از آن ریش سفید و بزرگ قبیله است. متأسفانه به علت کوته بینی برخی از اصحاب، فرهنگ و اندیشههای جاهلیت کاملاً از بین نرفته بود و بسیاری از صحابه در اواخر عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله به اسلام ایمان آورده بودند و چنانکه ذکر نمودیم، روح اسلام را درک ننموده بودند و علی علیهالسلام گرفتار و مواجه با روح قبیلهای ـ که چند ساعت پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله دوباره از تاریک خانه جاهلیت سربرآورد. ـ شد.
ابن ابیالحدید از ابنعباس نقل کرد که عمرگفت: من بهطور مسلم علی را مظلوم میدانم و مهاجرین از علی اعراض ننمودند مگر به جهت این که سنش را کم دیدند.[۹]
ابوعبیده به علی علیهالسلام گفت: یابن عم! ما قرابت تو را و سبقت تو را و علم تو را و نصرت تو را انکار نمیکنیم، لکن خود میدانی که تو جوانی و ابوبکر پیراست، وی سنگینی این امر را بهتر از تو میتواند حمل کند.[۱۰] نقل است، وقتی که ابوبکر به خلافت رسید، به پدرش ابوقحافه ـ که در طائف بود. ـ نامه نوشت که: مردم مرا به جهت کبر سن به خلافت برگزیدند و تو نیز به موافقت قوم بیا و با من بیعت کن که من امروز خلیفه رسول خدایم. او در جواب ابوبکر نوشت: میگویی که مردمان مرا به خلافت برداشتند به جهت سن من و من خلیفه رسول خدایم؛ پس تو خلیفه مردم میباشی نه خلیفه رسول و خدا و اگر تو را به جهت سن خلیفه کردهاند، من از تو سزاوارترم و بایستی مرا خلیفه کنند، تو خود میدانی این امر از غیر تو است. اگر حق را به اهلش که خانواده پیغمبرند، واگذاری، تو را بهتر باشد.[۱۱]
عمر نیز به ابنعباس اعتراف نموده که: همانا علی درمیان شما بود و او از من و ابوبکر به این امر اولی بود.[۱۲]
۱۱ ـ شوخطبعی علی علیهالسلام
از ایرادهایی که برامام میگرفتند، یکی این بود که میگفتند: تو چهرهات خنده روست و مزاح میکنی. مردی باید خلیفه شود که عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخطبعی را یکی از ایرادهای امام میدانست.[۱۳]
با غصب خلافت، رابطه الهی بین مردم و حکومت قطع گردید و با غصب خلافت حق مردم نیز غصب شد. چون داشتن حاکم صالح، عادل و متصل به منبع غیب، حق مردم است ولی این حق در سقیفه غصب گردید و چنان ضربهای بر پیکره اسلام پدید آمد که تا روز قیامت نمیتوان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتی درباره انتخاب ابیبکر گفت: «كانت بيعة ابي بكر فلتة وقي اللّه شرّها»؛ بیعت ابوبکر برای زمامداری کار عجولانه و ناگهانی بود که خداوند شر آن را کم کند و ببرد.[۱۴]
مظلومیت حضرت زهرا علیهاالسلام و شهادت او، رفتن ابوذرها به تبعید، برگشتن رانده شدهه ای پیامبر به مدینه، تسلط بنی امیه بر امور مسلمین، قتل و غارت برجان و مال مردم، رشد فرهنگ جاهلیت و دوری مردم از سیره پیامبر صلیاللهعلیهوآله، سوختن مکه و مدینه در آتش خصم، وقایع عاشورا و شهادت فرزندان پیامبر در دشت کربلا و تسلط بنیعباس برسرنوشت مردم، همه و همه از نتایج و عواقب غصب خلافت میباشد.
ب ـ علل سکوت علی علیهالسلام
پس از بررسی علل غصب خلافت، باید به علل سکوت علی علیهالسلام نیز اشاره کرد. چرا امام با این که خود را کاملاً برحق میدانست، برای به دست آوردن حق خود دست به شمشیر نبرد و حقش را نگرفت؟ مهمترین علل سکوت علی علیهالسلام در برابر غصب حق خود عبارتند از:
۱ ـ سفارش پیامبر صلیاللهعلیهوآله
پیامبر صلیاللهعلیهوآله به علی علیهالسلام توصیه فرموده بود: در صورتی که حقت را غصب کردند، اگر تعداد یارانت از تعداد انگشتان دست و پایت فزون شد، برای گرفتن حقت دست به شمشیر ببر و گرنه صبر پیشه نما.
وقتی عدهای بعد از سقیفه به نزد علی علیهالسلام میآیند و اعلام آمادگی میکنند که: حاضریم حقت را بگیریم. امام برای این که ایمان و پایداری آنها را بیازماید، فرمود: فردا همه با سرهای تراشیده به اینجا حضور یابید. که جز چهار یا پنج نفر حاضر نشدند.
۲ ـ حفظ وحدت جامعه اسلامی
علی علیهالسلام را باید بنیانگذار وحدت دانست چرا که بیش از هرکسی در این راه فداکاری و سختی کشیده است. بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرهنگ قبیلهای دوباره جان گرفت و علی علیهالسلام برای حفظ وحدت مجبور به سکوت بود که تحمل آن از دست بردن به شمشیر بسیار سختتر و جانفرساتر بود. جامعه اسلامی در آن عصر با هجوم دشمن خارجی بویژه روم مواجه بود و وجود پیامبران دروغین مزید برعلت بود و علی علیهالسلام در سخنی میفرماید: من از همه حریصتر به وحدت مردم در جامعه میباشم.
۳ ـ پیدایش پیامبران دروغین
ارتدادی که در سال دهم هجری و آخرین سال حیات پیامبر بویژه در بین قبایل بزرگ عرب بنی حنیفه، اسد، کنده، غطفان و لخم روی نمود ـ که اوج آن پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله نمودار گشت. ـ در موضعگیری امام در برابر شرایط به وجود آمده تأثیر به سزایی داشت و علاوه برمرتدین، پیامبران دروغین در نقاط مختلف عربستان ادعای نبوت میکردند و وحدت اسلامی را مورد تهدید قرار میدادند که امام در نامهای به مالک اشتر یکی از علل سکوت خود را «پیدایش مرتدین» میداند.
۴ ـ میدان یافتن منافقان
منافقین که در صدد از هم پاشیده شدن جزیرةالعرب و وحدت مسلمین بودند و قیام امام به اهداف آنها کمک مینمود، لذا امام تیر منافقین را به سنگ زد و اهداف شوم آنها را خنثی نمود.
۵ ـ کمی یاران و حامیان
امام علیهالسلام در خطبه شقشقیه، یکی از علل سکوت خود را کمی یاران و حامیان خویش میداند که یا باید با دست تهی حق خود را بگیرد یا با وضع تاریک روزگار بسازد. سپس میفرماید: در حالی که در چشمم خار بود و گلویم را عقده گرفته و میراثم به تاراج رفته بود، صبر را پیشه ساختم.[۱۵]
۶ ـ حفظ کیان اسلام
امام درخطبه پنجم نهج البلاغه کمی یار و حفظ کیان اسلام و جلوگیری از اختلافات را متذکر میشود و علت سکوت خود را ترس از مرگ نمیداند بلکه قیام خود را بیحاصل و زیانبار برای جامعه اسلامی میداند.
۷ ـ احیای فرهنگ قبیلهای
چنانچه در بحث علل غصب خلافت گفته شد، پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مدت ۲۳ سال فرهنگ جاهلیت را از جامعه زدود ولی بسیاری از سران مکه بعد از ۲۳ سال جنگ به اسلام ایمان آوردند که پیامبر صلیاللهعلیهوآله لقب «طلقاء» را به آنها داد. آنها به علت عدم درک روح اسلام، فرهنگ جاهلیت را در بین خود بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله احیاء کردند و چون رئیس قبیله از علی علیهالسلام پیروی ننمود، مردم نیز به تبع آنها از امام حمایت ننمودند. آنها توجیه کردند که باید جانشین از قریش باشد که پیامبر صلیاللهعلیهوآله قریشی است. علی علیهالسلام به آنها فرمود: چه کسی از من به پیامبر نزدیکتر است؟
۸ ـ حرکت خشونتآمیز
برخی از صحابه از جمله عمر چنان دست به خشونت زدند که کمتر کسی یارای مخالفت با آن را داشت؛ مثلاً عمر تازیانه به دست میگرفت و میگفت: هرکه بگوید پیامبر از دنیا رفته، او را شلاق میزنم. یا عدهای از رجالهها در کوچهها راه میافتادند و مردم را به بیعت با ابوبکر فرا میخواندند. مردم هم تابع احساسات جمع بودند، از روی ترس و بیاطلاعی با خلیفه بیعت کردند. امام در مورد خشونت عمر میگوید: آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت، با مردی شد که شخص درشت بود و حضورش محنتزا، بسیار اشتباه میکرد و عذر آن را میخواست.[۱۶]
۹ ـ سرعت بیعت
سرعت بیعت و شدت عمل اصحاب سقیفه به حدی بود که هرگونه عکس العمل را از امام گرفت. امام که در حال تغسیل و تکفین بدن پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود، واگذاشتن جنازه پیامبر صلیاللهعلیهوآله را بدون غسل و کفن بیاحترامی و خیانت بزرگی به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میدانست. اصحاب سقیفه از این دل مشغولی علی علیهالسلام بهره جسته و به حدی درگرفتن بیعت سرعت عمل به خرج دادند که آب غسل پیامبر صلیاللهعلیهوآله خشک نشده بود.
علی علیهالسلام به خلافت خود آن قدر مطمئن بود که وقتی عباس عموی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ـ هنگامی که علی علیهالسلام مشغول تجهیز پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود. ـ براو وارد شد و گفت: دست بده تا با تو بیعت کنم، اگر چنین کنی، احدی در خلافت با تو رقابت نخواهد کرد. علی علیهالسلام به عباس پاسخ داد: ای عمو! مگر کسی هست در این امر طمع داشته باشد؟
۱۰ ـ نگه داشتن حرمت دین
علی علیهالسلام خلافت را حق خود میدانست، اما حرمت دین را برتر از آن میدید. و اگر دین ضربه میدید، آن را نمیشد جبران کرد. علی علیهالسلام گرچه حق خود را حق دین میدانست ولی وحدت دینی را لازمتر از حق خود میشمرد.
________________________________________
پانویس
- ↑ برای اطلاع بیشتر ر.ک. پرتوی از غدیر.
- ↑ ر. ک. الغدیر.
- ↑ دائرةالمعارف فرید وجدی، ج ۲، ص ۷۴۶؛ به نقل از: زندگانی حضرت علی(ع)، ص ۱۱۹.
- ↑ فرهنگ کوثر اسفند ۱۳۷۹، شماره ۴۸
- ↑ علی ابرمردتاریخ، ص ۵۱.
- ↑ وقتی محمدبن ابی بکر در مورد عصیان و غصب خلافت به معاویه نامه نوشت، معاویه در جوابش نوشت: ما همان وقت که پدرت زنده بود فضلِ پسر ابیطالب را میشناختیم و حق او را لازم میدانستیم که نیکو رعایت کنیم، ولی هنگامی که پیغمبراکرم(ص) درگذشت، پدر تو و فاروقش، نخستین کسی بودند که حق علی را گرفتند و در امر او مخالفت کردند و در این کار باهم اتفاق و اتحاد داشتند و اگر نبود آنچه پدرت پیش از این انجام داد، ما با علی بن ابیطالب مخالفت نمیکردیم و امر را به او تسلیم مینمودیم، لکن دیدیم پدرت این کار را نسبت به او انجام داد، ماهم به روش او رفتیم. (مروج الذهب، ج 3، ص 22، به نقل از جهشها، ص 101 - 102.)
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۸۱.
- ↑ زندگانی حضرت علی(ع)، ص ۱۰۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج ۳، ص ۱۸۱.
- ↑ همان، ص149.
- ↑ بزم ایران، ص 53 و 52.
- ↑ الغدیر، ج 7، ص 8، به نقل از: سرود جهشها، ص 102.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 147.
- ↑ تاریخ طبری، ج 3، ص 205.
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 62، ص 1048.
- ↑ همان، خطبه شقشقیه، ص ۴۶ و ۴۷.
منابع
بزم ایران؛ سیدمحمدرضا طباطبائی یزدی، قم: نشر حبیب، اول، ۱۳۹۲ش.
پرتوی ازغدیر؛ مهدی حائری تهرانی، تهران: بنیادفرهنگی امام مهدی(ع)، ۱۳۷۸ش.
تاریخ الأمم و الملوک؛ أبو جعفر محمد بن جریر الطبری، م ۳۱۰ق، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت: دار التراث، دوم، ۱۳۸۷ق- ۱۹۶۷م.
تاریخ یعقوبی؛ احمدبن ابی یعقوب، م۲۹۲ق، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران: علمی و فرهنگی، پنجم، ۱۳۶۶.
دائرةالمعارف؛ محمد فرید وجدی، ۱۹۵۴م، بیروت: دارالمعرفة، سوم، ۱۹۷۱م.
زندگانی حضرت علی(ع)؛ محمد علی خلیلی، تهران: اقبال، هفتم، ۱۳۷۸ ش.
سرود جهش ها؛ محمدرضا حکیمی، م۱۴۰۰ش، قم: دلیل ما چهاردهم، ۱۳۸۹ش.
نهج البلاغه؛ سید رضی، م۴۰۶ق، ترجمه و شرح: علی نقی فیض الاسلام، تهران: سازمان چاپ و انتشارات فقیه، ۱۳۶۸ش.
شرح نهج البلاغه؛ ابن ابی الحدید معتزلی، م۶۵۶ق، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشرنی، دوم، ۱۳۷۵.
علی ابرمردتاریخ؛ ابوالقاسم پاینده، م۱۳۶۳ش، تهران: اساطیر، ۱۳۷۷ش.
الغدیر؛ عبدالحسین امینی، م ۱۳۹۰ق، بیروت: دارالکتاب العربی، سوم، ۱۳۸۷ ق.