سِرّ
افشاى سرّ پيامبر صلى الله عليه وآله[۱]
منافقين و دشمنان غدير به طور جدى در آيات قرآن كريم مطرح شدهاند، و پيامبر صلى الله عليه وآله به صراحت آياتى از قرآن را به آنان تفسير كرده است. در اين باره مى توان ۲۱ عنوان از آيات غدير استخراج نمود، كه يكى از آنها «روز معرفى افشاگران اسرار» است:
غدير روزى بود كه امانتداران وحى از يک سو و افشاكنندگان اسرار رسول صلى الله عليه وآله از سوى ديگر شناخته شدند، و با آيه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً»[۲] معلوم گرديد كه آتش بسيارى از فتنه ها زير سر دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه وآله يعنى عایشه و حفصه است، و گردانندگان سقيفه از اين موقعيت حداكثر استفاده را بردهاند. توضيح ماجرا از اين قرار است:
از جمله آياتى كه در سفر حجةالوداع و پس از اتمام مراسم حج در شهر مكه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده اين آيات است:
«وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّه عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ . إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّه فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّه هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ»[۳]:
«هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه وآله را افشا كرد و خدا پيامبرش را از اين مسئله با خبر نمود آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود آن زن از پيامبر صلى الله عليه وآله پرسيد چه كسى راز افشا كردن مرا به تو خبر داد فرمود خداى عليم آگاه به من خبر داد. اگر شما دو نفر نزد خدا توبه هم كنيد، ولى قلب هايتان از حق منحرف شده است و اگر بر ضد او اقدام نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالحِ مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمک اويند».
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[۴]:
«اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى شود».
اين آيات از دو بُعد قابل بررسى است:
موقعيت تاريخى
اعمال حج پايان يافته و پيامبر صلى الله عليه وآله همراه با كاروان عظيم حجاج به مكه بازگشته اند.[۵] هنوز دستور حركت از مكه به سوى غدير از سوى خداوند نازل نگشته و حضرت يک روز در مكه توقف دارد.
اولين مرحله جدّى از مسئله ولايت در همين روز آغاز مى شود. قبل از اعلام و ابلاغ ولايت على عليه السلام به مردم، بايد ودايع نبوت و امامت به على عليه السلام سپرده شود. پيامبرصلى الله عليه وآله مجلسى خصوصى با على عليه السلام تشكيل مى دهد كه احدى در آن راه ندارد و اين مجلس در شبانه روزى است كه از نظر همسردارىِ پيامبر صلى الله عليه وآله نوبت عايشه است.
او در برابر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله مجلس خصوصى با على عليه السلام دارد عكس العمل نشان مى دهد و اصرار دارد بداند موضوع از چه قرار است. پيامبر صلى الله عليه وآله پس از گرفتن پيمانى محكم از او، اين سرّ را براى او باز مى گويد كه مسئله اعلان ولايت در پيش است.
عايشه سرّ پيامبر صلى الله عليه وآله را فوراً به ابوبکر و عمر خبر مى دهد، و آنان منافقين را جمع مى كنند و براى قتل پيامبر صلى الله عليه وآله نقشه مى كشند، ولى با خنثى شدن توطئه آنان در كوه هَرشى، نقشه مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله را طرح مى كنند و به اجراى آن مى پردازند.
با اين مقدمه به استقبال ماجرايى مىرويم كه حذيفه از اين مرحله غدير ترسيم كرده و مى گويد[۶]:
اعمال حج پايان يافت و پيامبر صلى الله عليه وآله از مِنا به مكه بازگشت. در اينجا جبرئيل نازل شد و چنين پيام آورد:
اى محمد، خدايت سلام مى رساند و ... ، به تو دستور مى دهد على بن ابى طالب عليه السلام را براى بعد از خودت در امت منصوب نمايى و خلافت را به او بسپارى، ... و خداوند به تو دستور مى دهد آنچه به تو آموخته به او بياموزى، و آنچه كه تو را بر حفظ آن مأمور كرده و نزد تو به وديعت گذاشته به او تحويل دهى، چرا كه او امين مورد اعتماد است.
اينجا بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله على عليه السلام را صدا زد و يک روز و شب كامل با او جلسه خصوصى قرار داد. در اين مجلس علم و حكمتى را كه خدا به آن حضرت داده بود به على عليه السلام سپرد و آنچه جبرئيل گفته بود به او ابلاغ كرد.
آن روز از بين همسران پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نوبت عايشه بود كه حضرت على القاعده نزد او مى ماند، اما حضور على عليه السلام مانع اين مسئله شد. عايشه گفت: بايد نزد على بروم و به او چيزى بگويم كه نمى گذارد من نزد پيامبر باشم! او آمد و خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى پسر ابى طالب، امروز يكسره پيامبر را از اينكه نزد من باشد محبوس كرده اى!!
پيامبرصلى الله عليه وآله پاسخ او را داد و فرمود:
اى عايشه، بين من و على فاصله مشو، كه او در راه من از هيچ كس نمى ترسد. قسم به آنكه جانم به دست اوست، او را دشمن نمىدارد مؤمن و دوست نمى دارد كافر. بدان كه حق بعد از من با على است و به همان سو مى رود كه على برود. از يكديگر جدا نمىشوند تا بر سر حوض كوثر نزد من وارد شوند.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه! از آغاز امروز مجلس خصوصى شما با على طول كشيده است؟! پيامبرصلى الله عليه وآله از او روى گرداند، ولى عايشه گفت: يا رسول اللَّه! چرا آن مسئله خصوصى را از من پنهان مىكنى؟ شايد براى من هم صلاح باشد!!
حضرت فرمود: درست است. قسم به خدا اين مسئله صلاح است براى كسى كه خداوند او را به قبول آن و ايمان به آن سعادتمند نمايد، و من مأمورم همه مردم را بدان دعوت نمايم، و به زودى از آن مسئله اطلاع خواهى يافت وقتى آن را به طور عمومى اعلام كنم.
عايشه گفت: يا رسول اللَّه! چرا الآن آن را به من خبر نمى دهى تا عمل به آن را آغاز كنم و آنچه صلاح است را شروع نمايم؟!
فرمود: به زودى به تو خبر خواهم داد، ولى آن را پنهان كن تا به من دستور داده شود كه آن را به صورت عمومى اعلام كنم. اگر آن را پنهان نمايى خداوند در دنيا و آخرت به تو اجر خواهد داد، و براى تو فضيلتى خواهد بود كه در ايمان به خدا و رسولش سبقت گرفته و سرعت نموده اى، ولى اگر اين راز را فاش كنى و مراعات حفظ آنچه به تو سپرده مىشود را ترک كنى به پروردگارت كافر شده اى و اجر تو از بين مىرود، و دست امن خدا و رسول را از خود برداشته اى و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين به خدا و رسول ضررى نخواهد زد و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر تو خواهد بود.
عايشه ضمانت كرد كه آن سِرّ را پنهان كند و بدان ايمان آورد، و آن را مراعات نمايد. پيامبرصلى الله عليه وآله هم آن راز را به او چنين خبر داد:
خداوند تعالى به من خبر داده كه عمر من پايان يافته، و به من دستور داده كه على را به عنوان علامتى در بين مردم منصوب نمايم، و او را امام آنان قرار دهم و او را جانشين خود نمايم همان گونه كه پيامبران قبل از من جانشينان خود را تعيين كرده اند. من به سوى خدا مى روم و خلافت او را اعلام خواهم كرد. اين مسئله را پشت پرده قلبت حفظ كن تا خدا اجازه اعلام آن را دهد.
عايشه بار ديگر قول داد كه اين راز را به كسى نگويد؛ اما خداوند به پيامبرش خبر داد كه او و رفيقش حفصه و پدرانشان در اين باره چه خواهند كرد.
جالب اينكه عايشه در همان روز به حفصه خبر داد و هر يک از آن دو به پدرانشان خبر دادند. ابوبكر و عمر جلسه تشكيل دادند و سراغ منافقين فرستادند و مسئله را به آنان هم خبر دادند.
آنان با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند: محمد مى خواهد امر خلافت را مانند كسرى و قيصر تا آخر روزگار در خاندان خود قرار دهد. نه به خدا قسم! اگر خلافت به على بن ابى طالب برسد براى شما از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مى كند، اما على طبق آنچه در دل نسبت به شما دارد عمل مى كند. پس درباره خود و چنين مسئله اى نيک نظر كنيد و هر چه در نظر داريد اعلام كنيد.
اين گونه بود كه سرّ پيامبر صلى الله عليه وآله به دست عايشه و حفصه افشا شد، و پيرو آن خداوند اين آيات را نازل كرد كه خبر از كار آن دو زن مى داد، آنجا كه فرمود:
«وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّه عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ»:
«هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله گفتارى پنهانى به بعضى از همسرانش سپرد. آنگاه كه آن زن راز پيامبر صلى الله عليه وآله را افشا كرد و خدا پيامبرش را از اين مسئله باخبر نمود، آن حضرت قسمتى از كارشان را براى آنان بازگو كرد و از گفتن قسمتى ديگر اعراض نمود. آن زن از پيامبرصلى الله عليه وآله پرسيد: چه كسى راز افشا كردن مرا به تو خبر داد؟ حضرت فرمود: خداى عليم آگاه به من خبر داد».
سپس خداوند با آيه بعدى به پيامبرش خبر داد كه اگر اظهار توبه هم نمايند ولى قلوبشان منحرف است، و اگر بخواهند بر ضد پيامبر صلى الله عليه وآله اقدامى كنند ياور آن حضرت خدا و جبرئيل و ملائكه و اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. آيه چنين است:
«إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّه فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّه هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ»:
«اگر شما دو نفر نزد خدا توبه هم كنيد، ولى قلب هايتان از حق منحرف شده است، و اگر بر ضد او اقدام نماييد بدانيد كه خدا صاحب اختيار اوست و جبرئيل و صالحِ مؤمنين و ملائكه بعد از خدا كمک اويند».
وقتى خداوند اين خبر را به پيامبرش داد آن حضرت تصميم بر قتل عايشه و حفصه گرفت. ابتدا آنان را احضار كرد و مسئله افشاى سرّ خود را از آنان پرسيد و به توطئه منافقين اشارهاى نكرد. آنان قسم ياد كردند كه چنين كارى نكردهاند و راز حضرت را فاش ننمودهاند. اينجا بود كه آيه ديگر در تكذيب آنان نازل شد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»:
«اى كسانى كه كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه طبق آنچه عمل كرديد جزا داده مى شويد».
از سوى ديگر منافقين مشورت خود را ادامه دادند و به اظهار نظر پرداختند، تا آنكه متفق شدند بر آنكه شتر پيامبرصلى الله عليه وآله را بر فراز كوه «هَرشى» بِرَمانند - كه نظير آن را در جنگ تبوک هم عملى كردند - ولى خداوند اين شر را از پيامبرش دفع نمود.[۷]
بعد از آن به فكرهاى ديگرى از قتل و ترور و خوراندن سمّ به حضرت افتادند كه به صور مختلف در فكر اجراى آن بودند.
با اين كارى كه عايشه انجام داد و سرّ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را فاش كرد، وقتى حضرتش از سفر غدير به مدينه منوره بازگشت به خانه همسرش ام سلمه رفت و يک ماه تمام در خانه او ماند و به خانه عايشه و حفصه نرفت!! آن دو اين مسئله را نزد پدرانشان مطرح كردند.
پدرانشان گفتند: ما مى دانيم چرا اين گونه رفتار كرده است و علت آن چيست. شما نزد او برويد و با محبت دَرِ گفتگو را با او باز كنيد و او را نسبت به خود متمايل نماييد، كه او را با حيا و كريم خواهيد يافت. شايد اين گونه بتوانيد آنچه در قلب اوست بيرون آوريد و غيظ او را آرام كنيد.
پيرو اين تصميم، عايشه به تنهايى نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و آن حضرت را در خانه ام سلمه يافت در حالى كه على عليه السلام نيز نزد آن حضرت بود. پيامبر صلى الله عليه وآله پرسيد: براى چه آمده اى؟! گفت: يا رسول اللَّه! برايم غير عادى بود كه پس از بازگشت از اين سفر به خانه خود نيامدى، و من از نارضايتى تو به خدا پناه مى برم!
حضرت فرمود: اگر اين گونه است كه مىگويى نبايد رازى را كه سفارش كتمان آن را به تو نمودم افشا مىكردى. با اين كار هم خود را هلاک نمودى و هم گروهى از مردم را به هلاكت انداختى.
پس از اين ماجرا بود كه عايشه و حفصه با همدستى پدرانشان تصميم بر مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله گرفتند تا زودتر به اهداف خود دست يابند. ابوبكر و عمر با گذشت دو ماه از واقعه غدير، پيامبرصلى الله عليه وآله را به دست عايشه و حفصه مسموم كردند. هنگامى كه حضرت در بستر افتاد آنان سم را به اسم دارو به حضرت مى دادند، و وقتى حضرت بىحال مىشد آن را به زور در حلق پيامبرصلى الله عليه وآله مىريختند، و در آن حال هر چه حضرت از خوردن آن ابا مى كرد آنان به زور آن را در دهان مباركش مى ريختند.
وقتى حضرت به حال آمد فرمود: مگر من به شما اشاره نمىكردم كه دارو را به زور به من نخورانيد؟! در پاسخ گفتند: ما به عنوان اينكه مريض دارو را دوست ندارد اين كار را كرديم!! فرمود: همه شما بر اين كار متفق بوديد!!!××× 1 ارشاد القلوب: ج 2 ص 135 - 112. تفسير فرات: ص 185. مجمع البيان: ج 1 ص 56 . نور الثقلين: ج 5 ص 370 ح 8 . مناقب اميرالمؤمنينعليه السلام : ج 2 ص 346. تأويل الآيات: ج 2 ص 697 . الصراط المستقيم: ج 3 ص 168. تفسير القمى: ج 2 ص 376. امالى الطوسى: ص 302. بحار الانوار: ج 22 ص 239 232 ح 4، ص 243 ح 9، ص 246 ح 17 و ج 27 ص 246 ح 17 و ج 28 ص 95 - 97، ص 107 106 و ج 30 ص 383 و ج 31 ص 640 ح 157. صحيح البخارى: ج 7 ص 17 و ج 8 ص 449. صحيح مسلم: ج 7 ص 24. السيرة النبوية )ابن كثير( : ج 4 ص 449. فتح القدير )شوكانى( : ج 5 ص 250. مجمع الزوائد )هيثمى( : ج 7 ص 126. تفسير قرطبى: ج 18 ص 187. زاد المسير )ابن جوزى( : ج 8 ص 51 . مسند احمد: ج 1 ص 33 و ج 6 ص 52 . ×××
2- تحليل اعتقادى
اين بود داستان مفصلِ نقشِ عايشه و حفصه در مقابله با غدير كه از روزهاى غدير آغاز شد و تا مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله ادامه يافت. با دقت در فرازهاى اين ماجرا چهار نكته قابل استفاده است:
- ↑ غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۲۸-۴۴۰ و ج ۳ ص ۳۱۰. واقعه قرآنى غدير: ص ۴۷.
- ↑ تحريم / ۳.
- ↑ تحريم / ۳، ۴.
- ↑ تحريم / ۷.
- ↑ از نظر ترتيب زمانى اگر چه اين آيات مربوط به وقايعى است كه در مكه قبل از حركت به سوى غدير رخ داده، اما از آنجا كه ادامه آن تا ورود به مدينه است، در اينجا قرار داده شد.
- ↑ ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۱۲-۱۳۵. كشف اليقين: ص ۱۳۷. تفسير فرات: ص ۱۸۵. مجمع البيان: ج ۱ ص ۵۶ . نور الثقلين: ج ۵ ص ۳۷۰ ح ۸ . مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام (كوفى): ج ۲ ص ۳۴۶. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۶۹۷ . الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۶۸. تفسير قمى: ج ۲ ص ۳۷۶. امالى الشيخ الطوسى: ص ۳۰۲. بحار الانوار: ج ۲۲ ص ۲۳۲، ۲۳۹ ح ۴، ۲۴۳ ح ۹، ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۷ ص ۲۴۶ ح ۱۷ و ج ۲۸ ص ۹۵-۹۷، ۱۰۶، ۱۰۷ و ج ۳۰ ص ۳۸۳ و ج ۳۱ ص ۶۴۰ ح ۱۵۷. صحيح بخارى: ج ۷ ص ۱۷، ج ۸ ص ۴۴۹. صحيح مسلم: ج ۷ ص ۲۴. السيرة النبوية (ابن كثير): ج ۴ ص ۴۴۹. فتح القدير شوكانى: ج ۵ ص ۲۵۰. مجمع الزوائد (هيثمى): ج ۷ ص ۱۲۶. تفسير قرطبى: ج ۱۸ ص ۱۸۷. زادالمسير (ابن جوزى): ج ۸ ص ۵۱ . مسند احمد: ج ۱ ص ۳۳ و ج ۶ ص ۵۲ .
- ↑ براى داستان مفصل آن مراجعه كنيد به: غدير در قرآن: ج ۲ ص ۴۰۷.