آیه ۶۵ و ۶۶ زمر و غدیر
«وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ. بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ.»
به تو وحى شده و به آنان كه قبل از تو بودند كه اگر شريك نمايى عمل تو ساقط مىشود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش.
موقعيت تاريخى
منافقين به خوبى متوجه بودند كه تا حد امكان بايد كارشكنىها و تخريب خود را در ايام توقف سه روزه در غدير انجام دهند تا نتايج فورى و قطعى از آن بگيرند، چرا كه مسئله هنوز در آغاز راه بود و تغيير و يا محو آن از خاطرهها آسانتر بود. از اين عجله منافقين در اقداماتشان در روايات مربوط به اين آيه تعبير به «فِى ابْتِداءِ الْامْرِ» شده است.[۱]
اين بود كه با شكست در نقشههايى كه براى انجام نشدن مراسم غدير مىكشيدند، پس از اتمام مراسم هنوز نااميد نبودند و به فكر باز گرداندن عمل انجام شده افتاده بودند. حيله اول در اين راه مطرح كردن مسئله تغيير و تبديل على عليه السلام به ديگرى بود كه با پاسخ قاطع پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله با شكست روبرو شد.[۲] اكنون حيله ديگرى به كار بستند و مسئله شركت ديگران با على عليه السلام در خلافت را مطرح كردند، و با نزول آيه «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» پاسخ قطعى دريافت كردند و بار ديگر شكست خوردند.
نزول آيه پس از طرح مسئله شركت
در رواياتى كه درباره اين آيه وارد شده، به نازل شدن آن دقيقاً پس از مطرح كردن شركت ديگران در ولايت تصريح شده و فرمودهاند: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعالى»، و يا فرمودهاند: «فَهَبَطَ جَبْرَئيلُ عَلَى النَّبِىِّ صلَّى اللَّه عليه و آله». [۳]همچنين به صراحت ذكر شده كه پيشنهاد شركت در خلافت پس از شكست در پيشنهاد تبديل و تغيير على عليه السلام بوده است.
عبارتى كه اين مطلب را بيان مىكند چنين است:
هنگامى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله على عليه السلام را براى امامت منصوب نمود عدهاى از قريش نزد آن حضرت آمدند و گفتند: يا رسول اللَّه، مردم تازه مسلمان شدهاند و راضى نمىشوند كه نبوت در شما و امامت در پسر عمويت باشد. اگر آن را به غير او منتقل نمايى بهتر خواهد بود. پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود: من اين كار را با رأى خود انجام ندادهام كه درباره آن اختيارى داشته باشم. اين خداوند است كه به من دستور آن را داده و آن را بر من واجب كرده است. به آن حضرت گفتند: اگر از ترس مخالفت با پروردگارت اين كار را انجام نمىدهى، پس مردى از قريش را با او در خلافت شريک نما تا مردم با حضور او آرام گيرند، و اين كار شما به نتيجه برسد و مردم با شما مخالفت نكنند. اينجا بود كه اين آيه نازل شد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ». [۴]
مىبينيم كه منافقين به صورت مُزَوِّرانهاى پيشنهادات خود را از پيش طبقه بندى كرده بودند، كه با هر شكستى متوسل به مورد بعدى شوند. اگر حضرت پذيرفت كه خليفه را تغيير دهد تير به هدف خورده است؛ و اگر نپذيرفت همين كه شريكى براى خلافت او از طرف شخص پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مطرح شود و يا لا اقل اجازه شركت ديگرى داده شود، راه براى تضعيف او باز مىشود.
كسى كه پيشنهاد شركت در خلافت داد
در چنين موارد نيرنگ آميزى، جستجوى اينكه چه كسى يا كسانى اين پيشنهاد را مطرح كردهاند مىتواند پرده از اسرارى بردارد. آنچه از مجموع روايات به دست مىآيد اين است كه مطرح كننده اين پيشنهاد بيش از يک نفر بوده و حتى به صورت گروهى نزد حضرت آمدهاند و چنين مطلبى را گفتهاند واين كار چند مرتبه تكرار شده است!
يک بار معاذ بن جبل كه از اعضاى اصلى صحيفه ملعونه است، اين پيشنهاد را به ميان آورده است. جالب است كه در مسئله تبديل و تغيير على عليه السلام هم او حضور دارد [۵]، و از آن جالبتر اين است كه عبارت «انْدَسَّ الَيْهِ» در متن روايت آمده كه به معناى برخورد مُزَوّرانه با پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله است.يعنى پيدا بود كه مطرح كردن اين پيشنهاد نوعى حيلهگرى نسبت به اصل خلافت است و او را به عنوان نماينده گروهى توطئهگر فرستادهاند.[۶]از
روايتى استفاده مىشود كه معاذ اين پيشنهاد را دو بار مطرح كرده است: يكى قبل از اعلام ولايت بر منبر غدير و بار ديگر بعد از آن، و گويا به شدت پيگير توطئه خويش بوده است.[۷]
بار ديگر عمر با گروهى از قريش نزد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مىآيد و همين پيشنهاد را مطرح مىكنند. گويا احتمال مىدهند كه اگر پيشنهاد كننده بيشتر شد احتمال قبولى آن از سوى حضرت بيشترمىشود.عمرمىگويد:«قريش نزد من جمع شدند و نزد پيامبر آمديم و پيشنهاد خود را مطرح كرديم». [۸]بار سوم عدهاى از قريش جمع شدند و نزدحضرت آمدند و همان پيشنهاد را به گونهاى ديگر مطرح كردند. [۹] گويا با دو بار جوابِ قاطع پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله هنوز نااميد نشده بودند!
پيشنهاد شركت در خلافت چگونه مطرح شد؟
اكنون نوبت آن است كه بدانيم پيشنهاد شركت ديگران با على عليه السلام را چگونه مطرح كردند، زيرا عمق توطئه را دقيقاً از اين نقطه مىتوان به دست آورد و منظور آنان را به خوبى مىتوان فهميد. نكته جالب توجه اينجاست كه در سه بارى كه در اين باره به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مراجعه كردهاند مسئله را با تعابير متفاوت مطرح كردهاند.
هنگامى كه گروهى از قريش آمدهاند، از راه مصلحت سنجى وارد شدهاند و گفتهاند:
يا رسول اللَّه، مردم تازه مسلمان شدهاند و راضى نمىشوند كه نبوت در شما و امامت در پسر عمويت باشد. اكنون كه از ترس پروردگارت حاضر به تغيير على بن ابى طالب و جايگزينى ديگرى به جاى او نيستى، پس مردى از قريش را در خلافت با او شريک گردان كه مردم با ديدن او از اين احساس بيرون آيند. [۱۰]
در اينجا فقط به اينكه شخص تعيين شده از قريش باشد تأكيد كردهاند و اينكه از نظر فكرى به گونهاى باشد كه در كنار على عليه السلام تعادلى در پسند مردم ايجاد شود، نه اينكه مانند خود او باشد!! پيداست كه هدف راه يابى خط ضد على و يا لااقل بى تفاوتى نسبت به ولايت او در مسئله خلافت است.
آنگاه كه معاذ بن جبل مىآيد شخصى را كه با وجود او در پسند مردم تعادل ايجاد مىشود به صراحت نشان مىدهد، كه در واقع برگرفته از امضاى صحيفه ملعونه است و هدف پياده كردن آن اهداف شوم است. معاذ چنين گفت:
يا رسول اللَّه، اگر ابوبكر و عمر را با على در خلافت شريک نمايى تا مردم در اين باره آرام گيرند، با اين عمل آنچه صلاح آنان است به انجام مىرسد. [۱۱]
در روايت ديگرى معاذ گفت:
ابوبكر و عمر را در ولايت على شريک نما تا مردم براى پذيرفتن سخن تو آمادگى پيدا كنند و تو را تصديق نمايند. [۱۲]
در اينجا معاذ با نام بردن ابوبكر و عمر از يک سو اهداف صحيفه را روشن كرد، و از سوى ديگرى تأمين نظر منافقين و دشمنان على عليه السلام را با حضور اين دو مهره شناخته شده در مقام خلافت به ميان آورد. يعنى آنان كه آمادگى آتش زدن در خانه على عليه السلام را داشتند و شبها كه على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بر در خانه آنان مىرفتند پاسخ رد مىدادند، در واقع امثال ابوبكر و عمر را مىخواستند. منظور معاذ هم اين بود كه اگر على بايد خليفه باشد براى تأمين نظر آن عده بايد ابوبكر و عمر را ضميمه كرد!
اكنون نوبت آن بود كه شخص نامزد شده براى خلافت از طرف معاذ، شخصاً نزد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله آيد تا از نزديک شاهد برخورد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله باشد. اما او تنها نمىآيد، بلكه گروهى از قريش را- كه همان منافقين هستند- با خود جمع مىكند و همراه آنان نزد حضرت مىآيند. همچنين گونهاى منّت آميز از سخن را آماده مىكند و براى آنكه خود را مطرح كند مىگويد:
يا رسول اللَّه! ما پرستش بتها را رها كرديم و پيرو تو شديم!! پس ما را در ولايت او شركت ده تا شريک او باشيم. [۱۳]
نزول آيات در پاسخ به پيشنهاد شركت
اين توطئه با همه فرضهاى ممكن انجام گرفت و پيشنهاد شركت در خلافت علناً در حضور پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله مطرح شد، در حالى كه پس از آن مراسم مفصل جاى چنين پيشنهادى نبود، و اين مصلحت سنجىها در برابر امر خداوند حكيم بر ولايت على عليه السلام مسخرهاى بيش نبود.
با آنكه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله پاسخ آنان را داد و فرمود كه اين يک امر الهى است و من اختيارى درباره آن ندارم، ولى همان گونه كه در همه مراحل غدير پاسخ مستقيم الهى با نزول پيک وحى به هر توطئهگرى داده مىشد، در اينجا هم فوراً دو آيه نازل شد كه خطاب آن به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله بود ولى در واقع پيشنهاد كنندگان را هدف گرفته بود:
وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ. بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ.
به تو وحى شده و به آنان كه قبل از تو بودند كه اگر شريك نمايى عمل تو ساقط مىشود و از زيانكاران خواهى بود. بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش.[۱۴]
نزول اين آيه فقط پاسخ منفى به پيشنهاد شركتِ ديگران در خلافت نبود، بلكه تهديد و نمودار كننده غضب الهى از چنين پيشنهادى بود. بايد هم چنين پاسخ قاطعى در مقابل چنين پيشنهادى در متن قرآن مطرح مىشد تا سند ابدى در برابر مطرح كنندگان آن باشد.
ظهور جبرئيل در پاسخ به پيشنهاد شركت
دنباله داستان را بايد از زبان عمر بشنويم كه اين آيه را همچون پُتكى بر سر خود احساس كرده و هرگز انتظار آن را نداشته است. او مىگويد:
با شنيدن اين آيه سينهام تنگ شد، و از فشارى كه بر من وارد شد از نزد پيامبر با حالت فرار بيرون آمدم. در آن حال به سوارى برخورد كردم كه سوار بر اسبى با من رو به رو شد و عمامه زرد رنگ بر سر داشت كه بوى مشک از آن ساطع بود. او به من گفت: اى مرد! محمد پيمانى بست كه جز كافر يا منافق آن را بر هم نمىزند!
من نزد پيامبر آمدم و اين ماجرا را به او خبر دادم. پيامبر گفت: آيا آن اسب سوار را شناختى؟ او جبرئيل بود! پيمان ولايت بر شما عرضه شد، اگر آن را بر هم زنيد يا در آن شک نماييد روز قيامت من خصم شما خواهم بود.[۱۵]
تحليل اعتقادى اول
در تفسير آيه نازل شده درباره شركت در خلافت سه حديث وارد شده، كه به خوبى جوانب آن را روشن كرده است. در روايتى امام باقر عليه السلام در بيان آيه مىفرمايد:
«اگر بر ولايت على عليه السلام شريكى قائل شوى عمل تو نابود مىشود». [۱۶] در روايت ديگرى مىفرمايد: «اگر با ولايت على به ولايت احدى امر نمايى عملت نابود مىشود و از زيانكاران خواهى بود».[۱۷]در روايتى هر دو آيه را مورد تبيين قرار داده فرمود:
«اگر غير على را در ولايت شريک نمايى عملت نابود مىشود. بلكه خدا را با اطاعت آن گونه كه فرمان داده عبادت كن و از اينكه تو را با برادر و پسر عمويت يارى نمودهام شكر گزار باش».[۱۸]
نكته جالبى كه در تفسير آيه به چشم مىخورد اين است كه كلمه «أَشْرَكْتَ» در اين آيه در ظاهر به معناى «شِک به رخدا» است در حالى كه حضرت آن را به «شريک قرار دادن در خلافت» معنى كرده است. پاسخ اين سؤال در ذيل همين آيه از امام باقر و امام كاظم عليهما السلام وارد شده است. امام باقر عليه السلام فرمود:
خداوند پيامبرى را مبعوث نمىكند كه درباره او خوف اين باشد كه براى خدا شريک قائل شود. حضرت رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله هم نزد خداوند محترمتر از آن است كه به او خطاب كند: «اگر براى من شريک قائل شوى ...» در حالى كه آن حضرت دينى بر مبناى ابطال شرک و كنار گذاشتن بتها آورده، و هرگز با عبادت خداوند ديگرى را نپرستيده است. منظور از شرک در اين آيه شركت چند نفر در ولايت است.[۱۹]
امام كاظم عليه السلام نيز فرمود:
خداوند پيامبرى را به سوى مردم جهان نمىفرستد كه صاحب شفاعت درباره گناهكاران باشد در حالى كه درباره او ترس اين باشد كه به پروردگارش شرک قائل شود! پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله نزد خداوند بسيار مورد اطمينانتر از آن است كه به او خطاب كند: «اگر شرک قائل شوى عمل تو از بين مىرود»، و اوست كه ابطال شرک و كنار زدن بتها را آورده است، و هرگز در كنار پرستش خدا ديگرى را نپرستيده است. منظور از اين آيه آن است كه در ولايت مردان ديگرى را شريک قرار ندهى. [۲۰]
تحليل اعتقادى دوم
آنچه در ارتباط با نزول اين آيه به هنگام پيشنهاد شركت ديگران در خلافت مىتوان استفاده كرد در دو نقطه متمركز است: شريک قائل شدن در ولايت، حبط عمل و خسارت.
الف. شريک قائل شدن در ولايت
در رواياتى كه آيه مزبور را تفسير كردهاند سه تعبير در معناى «شرک در ولايت» ذكر شده است:
- ۱. اگر با ولايت على، به ولايت ديگرى براى بعد از خود امر كنى ... [۲۱]
- ۲. اگر در ولايت على كسى را شريك قرار دهى ... [۲۲]
- ۳. اگر در ولايت على ديگرى را شريك قرار دهى ... [۲۳]
جمع بندى اين سه عبارت اين معنى را مىرساند كه خليفه بلا فصل پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله يك نفر بيشتر نمىتواند باشد و او على بن ابى طالب عليه السلام است. شركت در خلافت او به هر معنى كه تصور شود باطل و مردود است و از سوى خدا پذيرفته نيست.
اگر كسى شركت را چنين معنى كند كه خلافت يک مسئوليت است نه منصب و مقام و بنابراين فرقى نمىكند كه آن را على عليه السلام در دست بگيرد يا ابوبكر يا عمر چرا كه همه يک مسئوليت را به انجام مىرسانند، اين نوعى از شرک در ولايت است. اگر كسى بگويد: خلافت پس از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله بلافصل و غير آن ندارد و ما چه على عليه السلام را خليفه اول بدانيم و چه خليفه چهارم، بالاخره همه در اين خلافت سهمى داشتهاند، اين نيز نوع ديگرى از شرک در ولايت است.
بنابراين منظور از شرک در ولايت فقط اين نيست كه بعد از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله يک شوراى خلافت تشكيل شود كه در آن على عليه السلام با ديگران شريک باشد. البته اين فرض اصلى بود كه در غدير توسط منافقين مطرح شد و به شدت ردّ شد. اينجاست كه مىبينيم عدهاى ناخواسته همان گفته منافقين را در اعتقاد خود جامه عمل مىپوشانند، و با دستكارى عنوان امامت و خلافت و تعميم معناى آن، شرک در خلافت را عملًا مرتكب مىشوند.
در اينجا توجه به اين نكته لازم است كه خطاب «لَئِنْ أَشْرَكْتَ ...» اگرچه با پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله است، ولى همان گونه كه در حديث ذكر شد [۲۴] آن حضرت نزد خدا بالاتر از آن است كه مورد چنين خطابى قرار گيرد. بلكه منظور كسانى هستند كه بعد از اين نهى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و نزول آيه صريح قرآن باز مىخواهند به گونهاى اختصاص على بن ابى طالب عليه السلام به خلافت بلا فصل پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله را خدشهدار كنند، و پيداست كه منظورشان نجات ابوبكر و عمر از مُهر غاصبيتى است كه بر پيشانى آنان نشسته است. اينان اهداف پيشنهاد كنندگان شركت در خلافت را كه در غدير مطرح كردند دنبال مىنمايند كه مىخواستند و لو به اندازه شركت در خلافت عنوان قانونى به كار غاصبين بدهند. اينان با تغيير و دستبرد در معناى خلافت، آن شركت نفى شده را بار ديگر احيا مىكنند؛ تا مارک غاصبيت را از غاصبين مقام على عليه السلام بزدايند. مىبينيم كه هدف يكى است و صورت مطرح كردن مسئله دو گونه است.
نكته ديگرى كه در ارتباط شرک به خدا و شرک در ولايت مىتوان در نظر گرفت آن است كه اگر كسى از سخن خداى يكتاى واحدِ احَد درباره خلافت اطاعت مىكند و هيچ خداى ديگرى را در امور جهان دخيل نمىداند بايد بداند كه امر او فقط خلافت على عليه السلام است، ولى اگر كسى سقيفه و صحيفه را خداى دوم خود مىداند و براى اوامر آن در كنار اوامر الهى ارزشى قائل است و در واقع سقيفه را به عنوان شريک خدا معتقد است، در اين صورت هر گونه شريک قائل شدن در خلافت در واقع پذيرفتن امر شريكى به نام سقيفه است كه براى خدا قائل شده است. جالبتر اينكه در ظاهر اين شريک اوامر الهى آن قدر پيش رفته كه به راحتى از شركت در خلافت عبور كرده و تبديل در خلافت را عملى كرده كه پيشنهاد اولش بوده است و توانسته ابوبكر و عمر را به جاى على عليه السلام قرار دهد و حتى على عليه السلام را به اجبار براى بيعت با آنان ببرد!!
ب. حبط عمل و خسارت
خداوند درباره غدير شديدترين تهديدها را مطرح فرموده كه حاكى از اهميت آن است، همان گونه كه در اصل ابلاغ آن مىفرمايد: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»، درباره شريک قرار دادن در خلافت هم مىفرمايد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ». يعنى سزاى بر هم زدن امر خدا درباره خلافت و لو به اندازه شريک قرار دادن، حبط عمل و خسارت است. حبط به معناى فساد و ابطال و بى ارزش شدن و از بين رفتن است. اگر كسى به هر گونهاى از تصور در خلافت اميرالمؤمنين و يازده امام عليهم السلام كه خلافتشان در غدير اعلام شده، ديگرى را شريک بداند و به عبارت ديگر خلافت كسى را در كنار خلافت آنان مشروع و بر حق بداند، اين اعتقاد مانند شرک به خداوند موجب نابودى اعمال او و فاسد شدن آنهاست، و چنين كسى زندگى و حيات و عمر خود را باخته و بايد عنوان زيانكار به او داده شود.
منبع
کتاب غدیر در قران آقای محمد باقر انصاری؛ص:۳۶۳تا۳۷۳
پانویس
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۶۷.
- ↑ شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۵۲۲.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۴۹. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۶۷. تنزيه الانبياء: ص ۱۲۰. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. مناقب ابن شهر آشوب: ج ۲ ص ۲۳۸.
- ↑ به ج ۱ ص ۳۵۱- ۳۵۴ كتاب حاضر مراحعه شود.
- ↑ شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲، ج ۳۶ ص ۱۵۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۶ ص ۱۵۲. شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۴۹ ح ۲۲۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۶۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. مناقب ابن شهر آشوب: ج ۲ ص ۲۳۸.
- ↑ شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۲۶۲، ج ۳۶ ص ۱۵۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۴۹.
- ↑ سوره زمر: آيات ۶۵- ۶۶.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۱۵/ ۳ ص ۱۴۹ ح ۲۲۴. مناقب ابن شهر آشوب: ج ۲ ص ۲۳۹. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۱.
- ↑ تفسير فرات: ص ۳۷۰.
- ↑ تفسير القمى: ج ۲ ص ۲۵۱.
- ↑ الكافى: ج ۱ ص ۴۲۷ ح ۷۶. بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۸۰ ح ۶۹.
- ↑ شرح الاخبار: ج ۱ ص ۲۴۵ ح ۲۷۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۳۶۲، ج ۳۶ ص ۱۵۲. تأويل الآيات: ج ۲ ص ۵۲۲ ح ۳۲.
- ↑ تفسير القمى: ج ۲ ص ۲۵۱.
- ↑ تفسير فرات: ص ۳۷۰.
- ↑ الكافى: ج ۱ ص ۴۲۷ ح ۷۶.
- ↑ به ج ۱ ص ۳۷۰ كتاب حاضر مراجعه شود.