آيه ۶۷ مائده و غدیر
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ [۱] == يكى از قرائن مهم در كنار جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ...» كه مبيّن معناى آن است آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ...» است كه در نهايت مى فرمايد: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمابَلَّغْتَ رِسالَتَهُ». اين گونه خطاب و چنين لحنى درباره هيچ يک از احكام الهى نازل نشده و پيداست كه بايد بالاترين مسائل اسلام باشد كه چنين پيامدى برايش در نظر گرفته شده است.
همه سخنرانى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى ابلاغ دستورات پروردگار بود، اما در هيچ كدام خداوند دستور خاصى براى ابلاغ نداده بود. وقتى حكمى مانند نماز و امثال آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى شد به معناى آن بود كه آن را به مردم برساند، و نياز نبود كه امر خاصى هم بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شود كه امر نماز را به مردم ابلاغ كن.
اما در مسئله ولايت، گذشته از اصل مسئله كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده بود، براى ابلاغ آن امر خاص ديگرى نازل شد و آن آيه ۶۷ سوره مائده بود:
«يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»: «اى پيامبر، برسان آنچه در حق على از پروردگارت بر تو نازل شده و اگر انجام ندهى رسالت او را نرسانده اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند» .
پيامبر صلى الله عليه و آله با توجه به همين امر خاص، مراسم غدير را ترتيب داد تا ابلاغ اين حكم به شكل خاصى انجام پذيرد. اقدام بديعى كه در سخنرانى غدير انجام گرفت آن بود كه در همان آغاز سخن - پس از حمد و ثنا - پيامبر صلى الله عليه و آله به صراحت اعلام كرد كه اين سخنرانى به خاطر نزول آن دستور است، آنجا كه فرمود:
اُؤَدّى ما اَوْحى بِهِ اِلَىَّ: من اكنون در حال اداى وظيفه نسبت به مطلبى هستم كه خدا بر من وحى فرموده است.
آنگاه به توضيح آن تبليغ پرداخت و در پايان فرمود: «فَاَوْحى اِلَىَّ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...»: «خدا بر من وحى كرده كه اى رسول ابلاغ كن آنچه از خدايت بر تو نازل شده ...»، و تصريح كرد كه موضوع اين ابلاغ ولايت على عليه السلام است.
پيامبر صلى الله عليه و آله در فرازى از بخش دوم خطبه غدير وحى خاص براى ابلاغ ولايت را بيان فرمود. حضرت اعلام فرمود كه درباره برنامه اى كه در پيش است وحى خاصى از طرف خدا نازل شده و من در برابر آن انجام وظيفه خواهم كرد، از ترس آنكه عذابى بر من نازل شود.
سپس تصريح فرمود كه در اين فرمان به من گفته شده كه اگر آنچه در حق على بر من نازل فرموده ابلاغ نكنم رسالت او را نرسانده ام. آنگاه براى نشان دادن اينكه در ابلاغ آن از هيچ كس ترسى ندارم فوراً تصريح كرد: خداوند براى من حفظ از شر مردم را ضمانت فرموده است.
با اين مقدمه آيه نازل شده را - كه آيه ۶۷ سوره مائده است - قرائت فرمود و با صراحت فرمود كه بر من چنين وحى شده است:
«يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»؛ و در حين قرائت كلمه «ما اُنْزِلَ» را تفسير كرد كه منظور خلافت على بن ابى طالب است.
سپس با اشاره به منافقين و شيطنت هايشان، از يک سو علت لحن شديد آيه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله براى مؤمنين روشن گرديد، و از سوى ديگر ضمانت «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ» بر منافقين گوشزد شد.
اكنون پيامبر صلى الله عليه و آله كرسى سخن را كاملاً آماده كرده بود. لذا براى تأكيد بيشتر يک بار ديگر آيه ۶۷ سوره مائده را با اين مقدمه تكرار كرد كه با حضور منافقين و آزار دهندگان و درخواست معاف شدن از ابلاغ اين پيام، ولى خدا از من راضى نمى شود مگر آنچه در حق على عليه السلام نازل كرده ابلاغ نمايم و خواند: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ».
«وَ اُقِرُّ لَهُ عَلى نَفْسى بِالْعُبُودِيَّةِ، وَ اَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَ اُؤَدّى ما اَوْحى بِهِ اِلَىَّ، حَذَراً مِنْ اَنْ لا اَفْعَلَ فَتَحِلَّ بى مِنْهُ قارِعَةٌ لا يَدْفَعُها عَنّى اَحَدٌ وَ اِنْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَ صَفَتْ خُلَّتُهُ؛ لا اِلهَ اِلاّ هُو لاَنَّهُ قَدْ اَعْلَمَنى اَنّى اِنْ لَمْ اُبَلِّغْ ما اَنْزَلَ اِلَىَّ فى حَقِّ عَلِىٍّ فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَ قَدْ ضَمِنَ لى تَبارَكَ وَ تَعالَى الْعِصْمَةَ مِنَ النّاسِ وَ هُوَ اللَّهُ الْكافِى الْكَريمُ فَاَوْحى اِلَىَّ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ فى عَلِىٍّ، يَعْنى فِى الْخِلافَةِ لِعَلِىِّ بْنِ اَبى طالِبٍ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»... وَ كُلُّ ذلِكَ لا يَرْضَى اللَّهُ مِنّى اِلاّ اَنْ اُبَلِّغَ ما اَنْزَلَ اللَّهُ اِلَىَّ فى حَقِّ عَلِىٍّ، «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ فى حَقِّ عَلِىٍّ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»:»
براى خداوند بر نفس خود به عنوان بندگى او اقرار مى كنم، و شهادت مى دهم براى او به پروردگارى، و آنچه به من وحى نموده ادا مى نمايم از ترس آنكه مبادا اگر انجام ندهم عذابى از او بر من فرود آيد كه هيچ كس نتواند آن را دفع كند، هر چند كه حيله عظيمى به كار بندد و دوستى او خالص باشد نيست خدايى جز او زيرا خداوند به من اعلام فرموده كه اگر آنچه در حق على بر من نازل نموده ابلاغ نكنم رسالت او را نرسانده ام، و براى من حفظ از شر مردم را ضمانت نموده و خدا كفايت كننده و كريم است.
خداوند به من چنين وحى كرده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...» : «اى پيامبر ابلاغ كن آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده درباره على، يعنى خلافت على بن ابى طالب و اگر انجام ندهى رسالت او را نرسانده اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند»... .
بعد از همه اينها، خداوند از من راضى نمى شود مگر آنچه در حق على بر من نازل كرده ابلاغ نمايم.
در بازگشت از حجةالوداع و حركت كاروان به سوى مدينه، جغرافياى اسلام براى يافتن نقطه اى حساس بر روى كره خاكى در حركت است. چهار روز راه در پيش است و از «سَيْرَف» و «مَرّ الظهران» و «عسفان» عبور مى كنند تا به «قُدَيْد» مى رسند كه تا غدير فاصله كمى دارد. در آنجا پيشواز غدير آغاز مى شود.
از «قُديد» تا «غدير خم» جبرئيل سه بار نازل مى شود و اين دستور را نازل مى كند: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس...».
مانند آيه «يا أيها الرسول بلِّغ ما أنزل إليك من ربك» درباره هيچ يک از دستورات الهى نازل نشده، بلكه در آن موارد خود امر مثل نماز و روزه و امثال آن نازل مى شد و حضرت آن را به مردم ابلاغ مى فرمود، ولى در اين باره فرمان ابلاغ خاص صادر شد.
به دنبال آن «و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته» خصوصيت عظيم مسئله را مى رساند كه درباره هيچ يک از اوامر الهى چنين خطابى از طرف خداوند نيامده، و اين حاكى از اهميت ويژه اين دستور بين همه دستورات الهى است كه نرساندن آن مساوى با نرساندن رسالت پروردگار است.
و در آخر «واللَّه يعصمك من الناس» كه خداوند درباره اين يک حكم با اين صراحت، ضمانت حفظ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را از انواع دشمنان نموده، حتى در اصل رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله وعده حفظ آن حضرت را در مقابل خطرات احتمالى از مشركين و منافقين نداده و چنين سابقه اى درباره حضرت وجود ندارد. اين مسئله حكايت از اهميت ولايت نزد خداوند دارد كه چنين پشتيبانى فوق العاده اى نسبت به آن فرموده است.
با پايان اولين بخش سخن كه حمد و ثناى الهى بود، پيامبر صلى الله عليه و آله بخش دوم سخن را آغاز فرمود و مردمِ سراپا گوش را كه بدون كوچک ترين بى نظمى يک پارچه دل به سخنانش سپرده بودند متوجه مطلب اصلى نمود.
آن حضرت ابتدا اعلام فرمود كه درباره برنامه اى كه در پيش است وحى خاصى از طرف خدا نازل شده و من در برابر آن انجام وظيفه خواهم كرد، از ترس آنكه عذابى بر من نازل شود. سپس تصريح فرمود كه در اين فرمان به من گفته شده كه اگر آنچه در حق على بر من نازل فرموده ابلاغ نكنم رسالت او را نرسانده ام. آنگاه براى نشان دادن اينكه در ابلاغ آن از هيچ كس ترسى ندارم فوراً تصريح كرد: خداوند براى من حفظ از شر مردم را ضمانت فرموده است.
با اين مقدمه آيه نازل شده را - كه آيه ۶۷ سوره مائده است - قرائت فرمود و با صراحت فرمود كه بر من چنين وحى شده است:
«يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» و در حين قرائت كلمه «ما اُنْزِلَ» را تفسير كرد كه منظور خلافت على بن ابى طالب است.
اكنون كليد سخن به حركت درآمد و قفل آن براى مراحل بعدى كلام گشوده شد. ابتدا حضرت به مردم گوشزد كرد كه من سابقه كوتاهى و قصور در ابلاغ اوامر الهى نداشته ام و نزول چنين آيه اى درباره ابلاغ ولايت سبب خاصى دارد. آنگاه در بيان علت نزول چنين آيه شديد اللحنى فرمود: «جبرئيل سه مرتبه از طرف خداوند بر من دستور ابلاغ ولايت على را آورد» .
در اينجا قبل از بيان علت نزول آيه، اين مسئله را مطرح كرد كه خداوند درباره ولايت على عليه السلام آيه خاصى بر من نازل كرده و سپس آيه ۵۵ سوره مائده را قرائت كرد:
«اِنَّما وِلَيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» و سپس آن را به على عليه السلام تفسير كرده فرمود: «على است كه نماز را به پا داشته و در حال ركوع زكات داده است».
آنگاه به علت نزول آيه پرداخته و فرمود: «من از جبرئيل درخواست كردم كه از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ اين مسئله به شما معاف نمايد، چرا كه از كمى متقين و زيادى منافقين آگاهم». سپس اوصاف منافقين را با اشاره به آيه ۱۱ سوره فتح «يَقوُلُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فى قُلُوبِهِمْ» و آيه ۱۵ سوره نور «تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ» بيان كرد.
سپس آزار و اذيت هاى پى در پى منافقين را نسبت به حضرتش يادآور شد، تا آنجا كه نسبت هاى مسخره آميز به حضرت دادند و كلمه «اُذُن» به معناى «گوش» را درباره حضرت به كار بردند، كه منظورشان «سراپا گوش» بودن اميرالمؤمنين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و توجه متقابل آنان نسبت به يكديگر بود. حضرت در اين باره آيات و مطالب ديگرى نيز فرمود.
در چند فراز ديگر كه پيامبر صلى الله عليه و آله كرسى سخن را كاملاً آماده كرده بود، براى تأكيد بيشتر يک بار ديگر آيه ۶۷ سوره مائده را با اين مقدمه تكرار كرد كه با حضور منافقين و آزار دهندگان و درخواست معاف شدن از ابلاغ اين پيام، ولى خدا از من راضى نمى شود مگر آنچه در حق على عليه السلام نازل كرده ابلاغ نمايم و خواند: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ».
يكى از مواردى كه در آن به آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ...» اشاره شده غديريه حسّان بن ثابت است:
«اَلَمْ تَعْلَمُوا اَنَّ النَبِيَّ مُحَمَّداً»
«لَدى دَوْحِ خُمٍّ حينَ قامَ مُنادِياً»
«وَ قَد جاءَهُ جِبْريلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ»
«بِأَنَّكَ مَعْصُومٌ فَلا تَكُ وانِياً»
«وَ بَلِّغْهُمُ ما اَنْزَلَ اللَّهُ رَبُّهُمْ»
«وَ اِنْ اَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ وَ حاذَرْتَ باغِياً»
«عَلَيْكَ فَما بَلَّغْتَهُمْ عَنْ اِلهِهِمْ»
«رِسالَتَهُ اِنْ كُنْتَ تَخْشَى الاَعادِيا»
تا آخر قصيده.
ابان از سليم نقل مى كند: در حالى كه ما همراه اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين بوديم، معاويه ابودرداء و ابوهريره را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوييد:
به خدا قسم من مى دانم كه تو سزاوارترين مردم به خلافت هستى و از من به آن سزاوارترى، زيرا تو از مهاجرينى هستى كه پيش از همه مسلمان شدند و من از آزادشدگان [۲]هستم. و من مثل سوابق تو در اسلام و خويشاوندى پيامبر و علم تو به كتاب خدا و سنت پيامبرش را ندارم.
ادعا كرده اى كه تو خليفه پيامبر در امتش و وصى او در ميان ايشان هستى و خداوند اطاعت تو را بر مؤمنين واجب كرده و در كتابش و سنت پيامبرش به ولايت تو امر كرده است، و به محمد دستور داده كه اين مطلب را در امتش بپا دارد و بر او آيه نازل كرده است كه: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ، بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَل فَما بَلَّغْتَ رسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ».[۳]
او هم امتش را در غدير خم جمع كرد و آنچه درباره تو از جانب خداوند مأمور شده بود ابلاغ نمود و دستور داد حاضر به غايب برساند، و به مردم خبر داد كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از خودشان هستى، و تو نسبت به پيامبر همچون هارون نسبت به موسى هستى.
درباره تو به من خبر رسيده است كه براى مردم خطبه اى نمى خوانى مگر آنكه قبل از پايين آمدن از منبر مى گويى:
«به خداقسم من سزاوارترين مردم براى آنان هستم، و از روزى كه پيامبر از دنيا رفته همچنان مظلوم بوده ام» . اگر اين خبرى كه درباره تو به من رسيده درست باشد ظلم ابوبكر و عمر نسبت به تو بالاتر از ظلم عثمان است.
وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام نامه معاويه را خواند، و ابودرداء و ابوهريره پيام و سخن او را به حضرت ابلاغ كردند، به ابودرداء فرمود: آنچه معاويه شما را براى آن فرستاده بود به من رسانديد. اكنون از من بشنويد و از قول من به او برسانيد همانطور كه از قول او به من رسانديد.
آنگاه در پيام به معاويه فرمود: اگر خداوند عزوجل است كه بايد اختيار كند و حق انتخاب با اوست، خداوند مرا براى امت انتخاب كرده است و به عنوان خليفه براى آنان قرار داده است و آنان را در كتاب مُنزَل خود و در سنت پيامبرش مأمور به اطاعت و يارى من نموده است، و اين حجت مرا قوى تر و حق مرا واجب تر مى نمايد.
ابودرداء و ابوهريره رفتند تا نزد معاويه رسيدند و پيام حضرت را رساندند.[۴]
از جمله مشهورترين آيات غدير آيه:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ....»:
اين آيه از دو بُعد قابل بررسى است:
موقعيت تاريخى
با پايان استراحت كاروان در «قُديد»، بارها را براى غدير بستند و آن روز را تا شب به سمت غدير پيش آمدند. اكنون شب هيجدهم ماه ذى الحجة است و كاروان مسير شبانه خود را به سوى غدير مى پيمايد.
غدير خم نيز با بركه آبش و چشمه سار و پنج درخت كهنسالش در انتظار كاروان عظيم حجاج است. مقصدى كه از مكه تعيين شده و مردم از وعده گاهشان و برنام هاى كه در انتظارشان است، به خوبى خبر دارند.
قلب رسول صلى الله عليه و آله در چگونگى تحقق امر الهى و اعلام ولايت مطلقه جانشينان معصوم خود مى تپد. پيک وحى نيز در تكاپوى فوق العاده اى براى تدارک برنامه فرداست.
همزمان تحركات مخرّب منافقين وارد مرحله جدى شده و اوضاع نشان مى دهد كه با حضور آن اكثريت مغشوش با افكار جاهلى، اجراى برنامه از پيش تعيين شده غدير غير ممكن است. از يک سو مردم ظاهربين فوراً دهان به حسادت باز خواهند كرد كه پسر عموى خود و خاندانش را بر ما مسلط مى كند. از سوى ديگر منافقين آشوب بپا خواهند كرد و مجلس سخنرانى را بر هم خواهند ريخت و حتى ممكن است قصد جان پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام را بنمايند.
هم خداوند علم به بحرانى بودن موقعيت دارد و هم پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان مجرى امر خدا به شدت نگران آن است، و هم مؤمنين از اعلام ولايت در چنان شرايطى واهمه دارند، و هم منافقين جو حاكم را زير نظر دارند و صدها توطئه در سر مى پرورانند.
در چنين شرايطى، پروردگار جهان مى خواهد با يد قدرت خود نشان دهد كه اگر او اراده كند همه مقهور اويند. حتى نسل هاى آينده بايد از اين حقيقت آگاه شوند كه در آن شرايط هولناک اراده حق تعالى بر اعلام ولايت در مراسم سه روزه غدير تعلق گرفته بود، و در سايه آن عنايت الهى بود كه جمعيت يكصد و بيست هزار نفرى بدون مشكل تا غدير آمدند و حتى عدهاى از اهل يمن و اهل مكه همراه قافله خود را به غدير رسانيدند.
مجلسى با آن عظمت و خطابه اى در يک ساعت - كه در تاريخ شش هزار ساله انبيا عليهم السلام بى سابقه بود - با كمال آرامش برگزار شد؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله بدون هيچ تقيه اى و بدون آنكه فرازهايى از سخنش را حذف كند، در سكوت مطلقِ يكصد و بيست هزار انسان، سخنرانى خود را به طور كامل ايراد كرد، و حتى در بين خطابه اش على عليه السلام را بر سر دست بلند كرد و او را معرفى نمود. بعد از آن در طول سه روز كه انتظار هر حادثه اى مى رفت، برنامه مفصل بيعت بدون هيچ بى نظمى برگزار شد.
آيا اين برنامه مفصل، در جوى چنان خطرناک، جز با اراده خداوند - كه قلب ها و فكرها و روح و جسم همه مردم در يد قدرت اوست - امكان پذير بود؟ آيا جز معجزه نام ديگرى بر «غدير» مى توان گذاشت؟!
اواخر شب هيجدهم و صبح آن روز كه كاروان به درختان و بركه غدير كاملاً نزديک شده بود، آيه اى از قرآن نازل شد كه در عين اختصار همه جوانب غدير را در برداشت، و تابلوى درخشنده غدير در متن قرآن شد.
اين آيه همه نگرانى ها را بر طرف كرد و خبر قطعى از اراده پروردگار و ضمانت حفظ از هر خطر و توطئه اى را داد:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّه لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» :
«اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر انجام ندهى رسالت خدا را نرسانده اى، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى كند. خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند» .[۵]
نزول اين آيه همه ی آن چيزى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله انتظارش را مى كشيد؛ و انعكاس آن مى توانست اين گونه باشد:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»: اى صاحب رسالت، آنچه از سوى پروردگارت درباره امامت و خلافت و ولايت نازل شده ابلاغ كن و به مردم برسان.
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»: اين مسئله آن قدر قطعى و مهم و مورد تأكيد است كه اگر انجام نشود گويا در رسالت و نبوت خويش هيچ گامى برنداشته اى و رسالتى كه بر دوشت نهاده شده به انجام نرسانده بر زمين نهاده اى.
«وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»: از جهت توطئه هايى كه از آن هراس دارى مطمئن باش كه خداوند حفظ تو را از شر مردمان توطئه گر ضمانت نموده است.
«إِنَّ اللَّه لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»: هدف اصلى ابلاغ اين پيام و اتمام حجت است، و شكى نيست كه گروهى از مردم ولايت را نمى پذيرند و بدان ايمان نمى آورند و كفر مى ورزند.
با نزول اين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه درباره توطئه ها از مردم مخفى مى كرد بىواهمه با آنان در ميان گذاشت و فرمود: «اين آيه تهديد بعد از وعيد است. حتماً امر خداوند را به انجام خواهم رساند؛ چرا كه اگر مردم هم مرا متهم كنند و تكذيب نمايند براى من آسان تر از عواقب الهى در دنيا و آخرت است، و خدا بدون انجام اين وظيفه از من راضى نمى شود. اكنون كه خدا ضامن حفظ من است از هيچ كس نمى هراسم».[۶]
اين گونه پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه ساير مؤمنين با قلبى مطمئن دست به كار اجراى فرمان پروردگار درباره غدير شدند. ساعتى بعد كاروان كنار بركه غدير توقف كرد و مردم پياده شدند و هر يک براى خود جايى پيدا كردند، و هنگام ظهر براى اجراى فرمان الهى در برابر منبر غدير زانو زدند.
تحليل اعتقادى
با توجه به موقعيت خاص اين آيه در واقعه غدير، در پنج مرحله به تحقيق آن مى پردازيم:
آيه «بَلِّغْ» مهمترين آيه غدير.
زمان و مكان نزول آيه «بَلِّغْ» .
كيفيت نزول آيه «بَلِّغْ» .
تفسير گونهاى بر آيه «بَلِّغْ» .
تحليلى بر محتواى آيه «بَلِّغْ» .
مرحله اول: آيه «بَلِّغْ» مهمترين آيه غدير
قرار داشتن اين آيه در صدر آيات غدير نسبت به ساير آيات مربوط به آن، به خاطر اين است كه به عنوان دستور مستقيم الهى براى برنامه غدير شناخته شده است، و مى توان گفت: در هيچ مورد ديگرى آيه اى نداريم كه دستور صريح و روشنى درباره برنامه خاصى آمده باشد.
اختصاص آن به غدير هم نزد شيعه و غير شيعه از مسلمات است، و بين مفسرين و محدثين اهل سنت مشهور است، اگر چه بعضى از آنان در صدد انحراف شأن نزول آيه بوده اند.
ابتدا نام عده اى از بزرگان علماى اهل سنت، كه نزول آيه «بَلِّغْ» را در غدير ذكر كرده اند مى آوريم [۷]:
۱. ابن ابى حاتم عبدالرحمن بن محمد بن ادريس رازى (به الدر المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸ مراجعه شود) .
۲. احمد بن عبدالرحمن شيرازى (به بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۵ مراجعه شود) .
۳. احمد بن موسى بن مَرْدَوَيه. (به الدر المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸ مراجعه شود) .
۴. احمد بن محمد ثعلبى (الكشف و البيان - مخطوط) .
۵ . ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى (ما نزل من القرآن فى على عليه السلام: ص ۸۶ ) .
۶ . ابوالحسن على بن احمد واحدى (اسباب النزول: ص ۱۱۵) .
۷. مسعود بن ناصر سجستانى (كتاب حديث الولاية - مخطوط) .
۸ . عبداللَّه بن عبيداللَّه حسكانى (شواهد التنزيل: ج ۱ ص ۱۸۷) .
۹. ابن عساكر على بن حسن دمشقى (ترجمة اميرالمؤمنين عليه السلام من تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۸۶) .
۱۰. فخرالدين محمد بن عمر رازى (تفسير الرازى: ج ۱۲ ص ۴۹) .
۱۱. محمد بن طلحة نصيبى شافعى (مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول عليهم السلام: ص ۴۴) .
۱۲. عبدالرزاق بن رزقاللَّه رسعنى (مفتاح النجا فى مناقب آل العبا، مخطوط) .
۱۳. حسن بن محمد نيشابورى. (تفسير النيسابورى: ج ۶ ص ۱۳۰ - ۱۲۹) .
۱۴. على بن شهاب الدين همدانى (مودة القربى: ينابيع المودة: ص ۲۴۹) .
۱۵. على بن محمد معروف بابن صباغ مالكى (الفصول المهمة فى معرفة الأئمةعليهم السلام: ص ۴۲) .
۱۶. محمود بن احمد عينى (عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى: ج ۱۸) .
۱۷. عبدالرحمن بن ابىبكر سيوطى (الدر المنثور: ج ۲ ص ۲۹۸) .
۱۸. محمد محبوب عالم (تفسير شاهى) .
۱۹. حاج عبدالوهاب بن محمد (به نفحات الازهار: ج ۸ ص ۲۴۷ مراجعه شود) .
۲۰. جمال الدين عطاءاللَّه بن فضل اللَّه شيرازى (الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام - مخطوط) .
۲۱. شهاب الدين احمد (توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل - مخطوط) .
۲۲. ميرزا محمد بن معتمدخان بدخشى (مفتاح النجا - مخطوط) .
كسانى كه اسناد اين كتاب ها و روايات مربوط به آيه «بَلِّغْ» به آنها منتهى مى شود عبارتند از: ابن عباس، ابوهريره، براء بن عازب، جابر بن عبداللَّه، حذيفة بن اسَيد، زيد بن ارقَم، رياح بن حارث، عامر بن ليلى بن ضمرة، عبداللَّه بن ابى اوفى، عبداللَّه بن مسعود، عطية، مجاهد.[۸]
در اين باره به كتاب هاى زير از منابع اهل سنت نيز مى توان مراجعه كرد [۹]: ارجح المطالب: ص ۵۶۶،۲۰۳،۶۸،۶۷ . اسباب النزول: ص ۱۳۵. امالى شجرى: ص ۱۴۵. تاريخ دمشق: ج ۲ ص ۸۵ . فتح القدير: ج ۳ ص ۵۷ . المنار: ج ۶ ص ۴۶۳. تنزيل الآيات: ص ۵۴ . التهذيب فى التفسير: ج ۳ ص ۱۰۶. توضيح الدلائل: ص ۱۵۸. فتح البيان: ج ۳ ص ۸۹ .
توضيح بيشتر در مورد افرادى كه نزول آيه تبليغ در غدير را نقل كرده اند در عنوان «دلالت حديث غدير» آمده است. البته روايات شيعه درباره آيه «بَلِّغْ» به قدرى زياد است كه نيازى به ذكر ندارد، و نزول آن درباره غدير نزد شيعه از مسلمات است.
نكته ديگر اينكه روايات مربوط به آيه در تبيين محتواى آن - كه شامل مسايل مهمى در مسئله ولايت است - نقش به سزايى دارد، و منحصر به فرد بودن آن را بين آيات غدير روشن مى سازد.
مرحله دوم: زمان و مكان نزول آيه «بَلِّغْ»
شكى نيست كه اين آيه قبل از غدير نازل شده؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه غدير از نزول آن خبر داد، و بخش دوم خطبه خود را به بيان جوانب مختلف آن اختصاص داد.
براى به دست آوردن زمان و مكان دقيق نزول آيه بايد روايات آن را مورد مطالعه قرار دهيم كه برخى صريح و برخى ديگر اشاره اجمالى به اين مطلب دارد. ابتدا دو روايت را ذكر مى كنيم كه تعيين دقيق زمان و مكان نزول آيه را در بر دارد:
۱. اواخر شب هيجدهم ذى الحجة در نزديكى غدير
«قالَ حُذَيْفَةُ: فَلَمّا كانَتِ اللَّيْلَةُ الرّابِعَةُ (بَعْدَ الْخُرُوجِ مِنْ مَكَّةَ) هَبَطَ جَبْرَئيلُ فى آخِرِ اللَّيْلِ فَقَرَأَ عَلَيْهِ»: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...»:
حذيفه مى گويد: وقتى شب چهارم از روز خروج از مكه (روز چهاردهم) شد، جبرئيل آخر شب نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلى الله عليه و آله خواند.[۱۰]
۲. پنج ساعت از روز هيجدهم گذشته در غدير خم
«قالَ الْباقِرُ عليه السلام: فَلَمّا بَلَغَ غَديرَ خُمٍّ قَبْلَ الْجُحْفَةِ بِثَلاثَةِ امْيالٍ، اتاهُ جَبْرَئيلُ عَلى خَمْسِ ساعاتٍ مَضَتْ مِنَ النَّهارِ، فَقالَ: يا مُحَمَّدُ! انَّ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ يُقْرِؤُكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ»: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ...» :
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به غدير خم رسيد - كه در سه مايلى جحفه قرار دارد - جبرئيل پنج ساعت از روز گذشته نزد او آمد و گفت: اى محمد! خداوند عزوجل به تو سلام مى رساند و به تو مى گويد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ ...».[۱۱]
سه روايت ديگر هم اجمالاً فقط بين راه يا روز هجدهم در غدير را ذكر كرده بدون آنكه زمان يا مكان دقيق آن را تعيين كند:
۱. بين راه
«قالَ الصّادِقُ عليه السلام: خَرَجَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله الى مَكَّةَ فى حَجَّةِ الْوِداعِ، فَلَمَّا انْصَرَفَ مِنْها جاءَهُ جَبْرَئيلُ فِى الطَّريقِ فَقالَ لَهُ: يا رَسُولَ اللَّه! انَّ اللَّه تَعالى يُقْرِؤُكَ السَّلامُ وَ قَرَأَ هذِهِ الْآيَةِ»:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...»:
امام صادق علیه السلام مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حجةالوداع به مكه آمد. وقتى از آنجا بازگشت جبرئيل در راه نزد او آمد و گفت: «يا رسول اللَّه! خداى تعالى سلامت مى رساند»، و سپس اين آيه را خواند: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...».[۱۲]
۲. روز هيجدهم در غدير
عَنْ ابْنِ عَبّاسٍ: حَتّى كانَ الْيَوْمَ الثّامِنَ عَشَرَ، فَانْزَلَ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى عَلَيْهِ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...»:
ابن عباس مى گويد: تا آنكه روز هيجدهم شد، و خداوند تبارک و تعالى بر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نازل كرد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...».[۱۳]
«عَنْ زَيْدِ بْنِ ارْقَمَ: لَمّا نَزَلْنا بِالْجُحْفَةِ راجِعينَ وَ ضَرَبْنا اخْبِيَتَنا نَزَلَ جَبْرَئيلُ بِهذِهِ الْآيَةِ»: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...» :
زيد بن ارقم مى گويد: وقتى در جُحفه پياده شديم و خيمه ها را بر پا كرديم، جبرئيل اين آيه را نازل كرد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...».[۱۴]
بايد توجه داشت كه منظور از «جُحْفه» ، منطقه جحفه است كه غدير خُم در آن قرار گرفته است؛ چرا كه تصريح به بر پا كردن خيمه ها مى كند، و شكى نيست كه در جحفه توقفى نبوده و خيمه اى بر پا نشده است، و فقط در غدير خم براى برنامه سه روزه خيمه ها را بر پا كرده اند.
حال سؤال اين است كه از مجموع اين روايات و اقوال درباره زمان نزول آيه كدام را بپذيريم؟
بايد توجه داشت كه فاصله زمانى بين دو قول از آخر شب تا پنج ساعت بعد از طلوع آفتاب است. اين مقدار زمان حدوداً شش ساعت مى شود، و اين زمان قابل توجهى نيست.
فاصله مكانى آن هم از مكانى قبل از غدير، با در نظر گرفتن مسير پنج شش ساعته با پاى شتر تا خود غدير است، كه البته اين فاصله هم چندان زياد به نظر نمى رسد.
با در نظر گرفتن اين مطلب، در حل اختلاف درباره زمان و مكان نزول آيه دو احتمال وجود دارد:
الف. راويانى كه غدير را محل نزول آيه ذكر كرده اند، اين فاصله زمانى و مكانى را مقدار مهمى به حساب نياورده اند و اجمالاً نزول آن را در غدير حساب كرده اند، و يا حتى ورود به منطقه غدير را در نظر گرفته اند اگر چه بعد از چند ساعت به بركه و درختان رسيده باشند.
ب. هنگامى كه آنان از آيه با خبر شده اند در غدير و پنج ساعت بعد بوده، و چنين گمان كرده اند كه آيه در آن زمان و مكان نازل شده، در حالى كه خبر نداشته اند كه اصل نزول آن چند ساعت قبل در بين راه بوده است.
در اين ميان - با استفاده از چند قرينه - مى توان نزول آيه را در پنج ساعت بعد از طلوع آفتابِ روز هيجدهم، در كنار بركه و درختان غدير ترجيح داد:
۱. طبق روايات متعدد، رسيدن قافله كنار بركه غدير قبل از ظهر بوده، كه در فاصله باقيمانده تا ظهر مردم خيمه هاى خود را بر پا كردند و همزمان منبر غدير نيز براى سخنرانى آماده شد.
اين زمانِ ورود با پنج ساعت پس از طلوع آفتاب كه حدود ساعت ده صبح مى شود و در نزول آيه ذكر شده تطابق دارد. با در نظر گرفتن اين مطلب و اضافه بر اينكه محل غدير از مكه تعيين شده بود و همه مى دانستند كه بايد در آنجا براى برنامه اى مهم توقف كنند، مى توان گفت: به محض رسيدن كنار بركه، خداوند بر رسولش وحى فرستاد كه اكنون همه شرايط براى اعلان ولايت آماده است و همه در وعده گاه غدير حضور يافته اند، پس هر چه زودتر «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» .
۲. اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت ظاهرى خود براى اولين بار پس از ۲۵ سال روز غدير را جشن گرفت. در اين مراسم آن حضرت دقيقاً پنج ساعت از روز گذشته بر فراز منبر قرار گرفت و خطابه مفصلى ايراد فرمود.[۱۵] اين ساعت ظاهراً براى تطبيق دقيق با زمانى است كه آيه «بَلِّغْ» در آن نازل شده است.
۳. اينكه در روايت امام صادق علیه السلام كلمه «فِى الطَّريقِ» (يعنى: در راه) درباره نزول آيه آمده، منافاتى با نزول آيه در غدير ندارد، چرا كه مى فرمايد: «فَلَمَّا انْصَرَفَ مِنْها جاءَهُ جَبْرَئيلُ فِى الطَّريقِ ...»، يعنى در بازگشت از مكه به مدينه در بين راه جبرئيل اين آيه را آورد، و اين كلمه «بين راه» بر خود «غدير» هم تطبيق كامل دارد، چرا كه بين راه مكه تا مدينه است.
۴. روايت امام باقر علیه السلام بر روايت حذيفه و ابن عباس و زيد بن ارقم ترجيح دارد، چرا كه اولاً از مقام عصمت صادر شده است، و ثانياً روايات سه نفر مذكور حالت كلى گويى از نظر زمان و مكان دارد و اجمالاً روز هيجدهم يا منطقه جحفه يا اواخر شب را ذكر كرده اند.
ولى امام عليه السلام با دقت و ظرافت كامل پنج ساعت از روز گذشته را تعيين مى فرمايد، در حالى كه چنين دقت زمانى در ذكر قضاياى تاريخى در آن عصر موسوم نبوده، و حضرت به خاطر عنايت فوق العاده اين گونه زمان دقيق آن را بيان نموده است.
مرحله سوم: كيفيت نزول آيه «بَلِّغْ»
هيچ آيه اى از قرآن با اين مقدمات مفصل كه در آيه «بَلِّغْ» به وقوع پيوسته نازل نشده است، به طورى كه جا دارد از آن با عنوان «تاريخچه نزول آيه تبليغ» ياد كنيم. با جمع بندى احاديث مربوط به نزول آيه، سير تسلسلى كيفيت نازل شدن آن تقديم مى شود:
دستور اعلان ولايت على عليه السلام از مدينه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و كاروان عظيم با دو هدف حج و ولايت حركت كرد. همزمان با شروع حج مراحل جدى معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام آغاز شد. هنگام عشاى روزه عرفه، خداوند بار ديگر دستور و برنامه منصوب كردن اميرالمؤمنين عليه السلام را به پيامبرصلى الله عليه وآله داد. با اين اعلام كه خبر از نزديكى برنامه مى داد پيامبر صلى الله عليه و آله تكذيب مردم و تحريكات منافقين را به ياد آورد و خود را در شرايطى سخت احساس كرد[۱۶] و آن قدر گريست كه محاسن شريفش پر از اشک شد و فرمود:
اى جبرئيل، دير زمانى نيست كه قوم من از جاهليت فاصله گرفته اند. من اينان را به اختيار خودشان يا به كمک جنگ ها به انقياد خود درآورده ام. اكنون اگر بخواهم ديگرى را بر آنان حاكم كنم چه خواهد شد؟ [۱۷]
اين بود كه فعلاً چيزى در اين باره به مردم نگفت و صلاح دانست كه اطلاعى نداشته باشند تا مبادا او را متهم كنند.[۱۸]
با پايان حجةالوداع و حركت از مكه به سوى غدير، در سه مرحله اين فرمان تكرار شد و نزول آيه در اين سه مرحله انجام گرفت. جبرئيل در بين راه آمد و از طرف خداوند سلام رساند و چنين خواند:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»: «اى رسول خدا، برسان آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است».
در مرحله اول همين مقدار از آيه نازل شد و در پى آن پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى جبرئيل، دير زمانى نيست كه مردم مسلمان شده اند. مى ترسم با اعلان ولايت على مضطرب شوند و اطاعت نكنند و اهل نفاق تفرقه ايجاد كنند، و به جاهليت باز گردند، چرا كه دشمنى آنان و عداوتشان با على روشن است. اگر ممكن است از خدا بخواه تا مرا از اين مأموريت معاف فرمايد.
جبرئيل بازگشت و روز بعد دوباره نازل شد و اين هنگامى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز كنار بركه نرسيده بود، اما وارد منطقه غدير شده بود. اين بار جبرئيل چنين گفت: يا محمد، خداى تعالى مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»:
«اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر انجام ندهى رسالت خدا را نرسانده اى».
در اين مرحله دوم يک فراز به آيه اضافه شد، و جبرئيل دستور آورد كه بايد فردا در منزل بعدى كه كاروان پياده مى شوند، ولايت على عليه السلام را بر مردم اعلام كنى.
در پى اين دستور پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى جبرئيل، از اصحابم مى ترسم كه با من مخالفت كنند و اهل نفاق بر من طعن وارد كنند. قريش در ضديت با اين موضوع مطالبى به من گفته اند[۱۹]، و من بر جان خود و على ترس دارم.[۲۰] از خدا بخواه كه در اعلان چنين مطلبى حفظ از شر مردم را براى من ضمانت كند.
بار ديگر جبرئيل بالا رفت، و روز بعد هنگامى نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله كنار بركه غدير خم رسيده و پنج ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود. در آنجا جبرئيل چنين گفت: يا رسول اللَّه، خداى تعالى مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»: «اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر انجام ندهى رسالت خدا را نرسانده اى، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى كند» .
در اين مرحله سوم كه ضمانت حفظ از طرف خدا هم به آيه اضافه شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا قسم از اين مكان حركت نخواهم كرد تا رسالت پروردگارم را ابلاغ نمايم.[۲۱]
اين تهديدى از طرف پروردگار من است كه اگر رسالت او را ابلاغ نكنم مرا عذاب خواهد كرد. آگاه باشيد كه از هيچ كس ترسى ندارم و امر خداى عزوجل را به اجرا در خواهم آورد. اگر مرا تكذيب هم كنند برايم بهتر از عقوبت خداوندى در دنيا و آخرت است.[۲۲]
آن گاه على عليه السلام را فرا خواند و نزول آيه را به او چنين خبر داد: خداوند عزوجل اين آيه را نازل كرده است:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» ، يعنى درباره ولايت تو يا على؛ «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» ، يعنى اگر آنچه درباره ولايت تو دستور داده شده ام انجام ندهم عمل من باطل مى شود، و هركس به غير ولايت تو خدا را ملاقات كند اعمالش باطل مى شود. اين وعده اى است كه خداوند براى من وفا خواهد كرد. من جز فرموده پروردگارم - تبارک و تعالى - نمى گويم. آنچه مى گويم از جانب خداى عزوجل است كه درباره تو نازل كرده است.[۲۳]
مرحله نهايى اعلام عمومى نزول اين آيه بر فراز منبر غدير انجام گرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز خطابه غدير، ارتباط مستقيم فرمان الهى در اين آيه را با خطابه بلندى كه براى اعلان ولايت آغاز كرده بود با تمام جزئيات چنين بيان فرمود [۲۴]:
آنچه پروردگارم به من وحى نموده ادا مى نمايم از ترس آنكه مبادا اگر انجام ندهم عذابى از او بر من فرود آيد كه هيچكس نتواند آن را دفع كند ... ، زيرا خداوند به من اعلام فرموده كه اگر آنچه در حق على بر من نازل نموده ابلاغ نكنم رسالت او را نرسانده ام، و براى من حفظ از شر مردم را ضمانت نموده و خدا كفايت كننده و كريم است. خداوند به من چنين وحى كرده است:
«بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - فى حَقِّ عَلِىٍّ، يَعْنى فِى الْخِلافَةِ لِعَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ - وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ».
آن گاه بيان فرمود كه من درباره هيچ يک از دستورات خدا كوتاهى نكرده ام، و نزول اين آيه با محتواى خاصش سببى دارد كه براى شما بيان مى كنم. سپس درباره علت اين خطاب عتاب آميزِ خداوند فرمود كه در نزول اين آيه جبرئيل سه بار بر من نازل شد، و وجود منافقين و كارشكنان باعث شد تا از جبرئيل بخواهم كه از خدا بخواهد تا مرا از انجام چنين مأموريتى معاف بدارد، ولى خداوند نپذيرفت. اكنون هم از من راضى نمى شود مگر آنچه در حق على بر من نازل كرده ابلاغ نمايم.
سپس بار ديگر آيه را تلاوت فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - فى حَقِّ عَلِىٍّ - وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» ؛ و اين گونه بود كه آيه «بَلِّغْ» طى شرايط پر مخاطره اى نازل شد و به مردم اعلام گرديد.
مرحله چهارم: تفسير گونه اى بر آيه «بَلِّغْ»
متن آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...» داراى چهار قسمت است كه در عين ارتباط به يكديگر، هر كدام بار سنگينى از زواياى غدير را با خود حمل مى كند، و در روايات مربوط به آيه هم جداگانه و به تفصيل مورد تبيين قرار گرفته است.
از آنجا كه درک عميقى از هر فراز در روشن تر شدن فراز بعدى اثر دارد، لذا چهار فصل آيه را جداگانه مورد موشكافى قرار مى دهيم، و تفسيرى كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام آمده مى آوريم.
چهار فراز آيه عبارتند از:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» .
«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» .
«وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» .
«إِنَّ اللَّه لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» .
فراز اول: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»
در اين فراز دو قسمت بايد تبيين شود: «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» و «بَلِّغْ» . اگر چه جمله اول مؤخّر است، ولى چون فهم معناى دقيق آن در جمله دوم مؤثر است مقدم شده است.
۱. «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»
«ما» موصوله در اينجا نقطه ابهام است و بايد معلوم شود آنچه در اين مقطع از طرف خدا بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده چيست.
احاديث بسيارى از شيعه و غير شيعه در حد تواتر وارد شده كه منظور از «ما أُنْزِلَ» در اين آيه «ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام» است و اين مطلب در قالب عبارات كوتاه و بلند بيان شده است. در يک كلمه مقصود «ولايت» است و در بلندترين عبارت منظور تمام «خطبه بلند غدير» است.
آنچه به عنوان تفسير عبارت «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» در روايات آمده مطالب زير است، كه بعضى مجمل و برخى ديگر واضح تر است، كما اينكه بعضى كوتاه تر و برخى مفصل تر است:
ما انْزِلَ فى عَلِىٍّ: آنچه درباره على نازل شده است. [۲۵]
ما انْزِلَ فى حَقِّ عَلِىٍّ، يَعْنِى الْخِلافَةِ لِعَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ: آنچه در حق على نازل شده، يعنى خلافت براى على بن ابى طالب. [۲۶]
انْ تَنْصِبَ عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ: على را به عنوان نشانه اى براى مردم منصوب نمايى. [۲۷]
وِلايَةُ عَلِىّ عليه السلام: ولايت على عليه السلام. [۲۸]
ما انْزِلَ الَيْكَ فى عَلِىٍّ لَيْلَةَ الْمِعْراجِ: آنچه در شب معراج درباره على بر تو نازل شده است. [۲۹]
انْ تَعْهَدَ عَهْدَكَ وَ تُقيمَ عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ يَهْتَدُونَ بِهِ: عهد خود را بسپارى و على را به عنوان علامتى براى مردم منصوب نمايى كه به وسيله او هدايت شوند. [۳۰]
انْ اقِمْ عَلِيّاً عَلَماً وَ خُذْ عَلَيْهِمُ الْبَيْعَةَ وَ جَدِّدْ عَلَيْهِمْ ميثاقى لَهُمُ الَّذى واثَقْتُهُمْ عَلَيْهِ: على را به عنوان نشانه اى بر پادار و از مردم بيعت بگير و عهد و ميثاق مرا كه قبلاً با آنان بسته ام تجديد كن. [۳۱]
انْ انْصِبَ لَكُمْ امامَكُمْ وَ الْقائِمَ فيكُمْ بَعْدى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى، وَ الَّذى فَرَضَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنينَ فى كِتابِهِ طاعَتِهِ فَقَرَنَهُ بِطاعَتِهِ وَ طاعَتى وَ امَرَكُمْ بِوِلايَتِهِ: امام شما و آن كه بعد از من در ميان شما امور را بدست مى گيرد و وصى و جانشينم را منصوب نمايم، همان كسى كه خداى عزوجل در كتابش اطاعت او را بر مؤمنين واجب كرده، و اطاعت او را قرين اطاعت خود و من قرار داده و شما را به ولايت او امر كرده است. [۳۲]
انْ اقُومَ فى هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ كُلَّ ابْيَضَ وَ اسْوَدَ: انَّ عَلِىَّ بْنَ ابى طالِبٍ اخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى فى امَّتى وَ الامامَ مِنْ بَعْدى، الَّذى كانَ مَحَلُّهُ مِنّى مَحَلَّ هارُونَ مِنْ مُوسى الّا انَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، وَ هُوَ وَلِيُّكُمْ بَعْدَ اللَّه وَ رَسُولِهِ.
در اين مجلس بپا خيزم و به هر سياه و سفيدى بفهمانم كه على بن ابى طالب برادرم و وصيم و جانشينم در امت من و امام بعد از من است. همان كسى كه منزلت او نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى است مگر آنكه پيامبرى بعد از من نيست. و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسول است. [۳۳]
تمام خطبه غدير كه بعد از اين امر و به عنوان امتثال آن ادا شده تفسير «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» است. [۳۴]
۲. «بَلِّغ»
اكنون كه منظور از آنچه بايد ابلاغ گردد معلوم شد، سؤال اين است كه آيا «ولايت على عليه السلام» قبلاً ابلاغ نشده بود؟ آيا پيامبرصلى الله عليه وآله از هر فرصتى براى مطرح كردن خلافت و امامت و ولايت دوازده امام بعد از خود استفاده نمى كرد؟ اگر چنين است پس اين تبليغ چه فرقى با تبليغ هاى قبلىِ ولايت دارد؟
پاسخ اين است كه فرق اين ابلاغ با آنچه در قبل بوده رسميت آن از يک سو و مفصل بودن آن از سوى ديگر است. در حج هم مسئله همينطور بود. پيامبرصلى الله عليه وآله بارها مسئله حج را مطرح كرده بود و در قرآن هم نازل شده بود و به برخى اعمال آن هم اشاره شده بود، و حتى حضرت مى توانست يک دور اعمال حج را براى مردم بيان كند بدون آنكه آنها را انجام دهد. ولى رسميت دادن به آن از يک سو و عملاً تمام جزئيات آن را براى مردم توضيح دادن از سوى ديگر، انگيزه چنين مراسمى براى حج بود.
طبيعى است كه در برخى اعمال كه هر روز يا هر چند گاه يكبار انجام مى شود و برنامه آن در چند كلمه خلاصه مى شود، نيازى به چنين مراسم مفصل نيست.
در مسايل اعتقادى هم آنچه مختصرتر است و آثار آينده ساز آن كمتر، نياز به مراسم رسمى و مفصل ندارد؛ ولى آنچه مانند «جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله» حساس است و جوانب پيچيده اى دارد، بايد در يک مراسم رسمى و تحت اعلان عمومى و با بسط همه جزئيات بيان گردد.
آنچه قبلاً درباره «ولايت على عليه السلام» در طول عمر پيامبرصلى الله عليه وآله توسط آن حضرت گفته شده بود، چه بسا در مواردى از سر تقيه بوده و حضرت صلاح ديده اند كه جوانبى از آن بيان نشود. در مواردى مخاطب درک كاملى نداشته و مجملاً گفته شده است.
اما در خطبه غدير با ضمانت عصمت پروردگار، تمام پرده هاى تقيه كنار رفته، و مخاطبانى به تعداد كل بشريت در نظر گرفته شده اند، و در مجلسى عظيم و بى سابقه كه از قبل پيش بينى شده بود، در اتمام حجتى همه جانبه، مسئله «ولايت امامان عليهم السلام» در كامل ترين شكل خود مطرح شده است.
فراز دوم: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»
در اين فراز نيز دو قسمت از آيه بايد تبيين شود: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» ، «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» .
قسمت اول: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ»
اين جمله شرطيه در اوامر الهى بر پيامبرصلى الله عليه وآله اولين و آخرين بار است، و در هيچ مورد ديگرى خداوند پس از دستورى به پيامبرش چنين خطابى نفرموده است. يعنى درباره آن حضرت انجام ندادن فرامين الهى قابل تصور نيست تا براى پيش گيرى از آن خداوند شرطى به ميان آورد. در آخرين قسمت از بحث هاى مربوط به آيه «بَلِّغْ» ، تحليل كاملى درباره توقف پيامبرصلى الله عليه وآله در اين امر الهى ارائه خواهد شد. [۳۵]
بنابراين با قرائت اين آيه هر خواننده اى فوراً متوجه مى شود كه در مورد اعلان ولايت زمينه خاصى بوده و جوّ خاصى حاكم شده كه به انجام رساندن چنين امرى با مشكل رو به رو شده است.
اين مشكل به صراحت در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله نيز مطرح شده، و براى آنكه همه جوانب مطلب كاملاً شفاف باشد آن حضرت صريحاً فرموده است:
وَ انّى راجَعْتُ رَبّى خَشْيَةَ طَعْنِ اهْلِ النِّفاقِ وَ تَكْذيبِهِمْ: من درباره انجام اين امر به پروردگارم مراجعه و تقاضاى انجام نشدن آن را نمودم از ترس طعنه اهل نفاق و تكذيب آنان. [۳۶]
وَ سَأَلْتُ جَبْرَئيلَ انْ يَسْتَعْفِىَ لِىَ السَّلامَ عَنْ تَبْليغِ ذلِكَ الَيْكُمْ: من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد تا مرا از تبليغ اين مطلب به شما معاف بدارد.[۳۷]
طبعاً اين سؤال مطرح مى شود كه پيامبرصلى الله عليه وآله از چه كسانى و از چه جهتى ترس داشت، كه با وجود آنها نتواند امر الهى را آن گونه كه بايد به ثمر رساند و ابلاغ نمايد؟ باز هم براى آنكه اين احساس پيامبرصلى الله عليه وآله دقيقاً مطرح شود، در سخنان آن حضرت در اين مورد كلماتى از قبيل «اخْشى» ، «اتَخَوَّفُ» ، «حَذَراً» و «مَخافَةَ» به چشم مى خورد، كه صراحتاً ترس از چيزى يا كسى را دليل بر اين توقف ذكر مى فرمايد.
در روايات مربوط به آيه «بَلِّغْ» ، هم افرادى كه حضرت از شر آنان در امان نبوده مطرح شده؛ و هم جهتى كه از آن خوف داشته و هم عكس العمل پيامبرصلى الله عليه وآله با احساس چنين شرايطى بيان گرديده است، كه ذيلاً نمونه هاى آن را در چهار بخش ذكر مى كنيم:
ترس از چه كسانى، ترس از چه جهاتى، ريشه هاى نامساعد بودن شرايط، عكس العمل هاى پيامبرصلى الله عليه وآله با احساس شر مردم.
الف. ترس از چه كسانى؟
در روايات مربوط به آيه، گاهى افراد مورد نظر با همان صفت كه از آنان ترسيده مى شود ذكر شده اند مثل «اهل النِفاق و الشِقاق» [۳۸]و «اهل الافك» [۳۹] ؛ و گاهى گروه خاصى از مردم بدون ذكر خصوصيت آنان آمده مثل «قريش» [۴۰] و «اصحابى» [۴۱] و «قومى»[۴۲] ؛ و گاهى همه مردم به طور عموم به عنوان كلمه «ناس»[۴۳] ذكر شده است.
در مواردى هم دو مورد با هم ذكر شده مثلاً فرموده است: «اخافُ قُرَيشاً وَ النّاسَ» .[۴۴]
شكى نيست كه منظور از همه مردم اكثريت آنان است، و افرادى همچون سلمان و ابوذر و مقداد پشتيبانان ولايت بوده اند و هيچ خوفى از جانب آنان متوجه مسئله غدير نبوده است.
ولى اين مهم است كه بدانيم همان اكثريت مردم - از جهت ترسى كه بر آنان بودهبه چند گروه تقسيم مى شدند و همه از يک جهت مشكل نداشتند؛ كه توضيح اين مطلب در قسمت بعدى ذكر خواهد شد.
اما ذكر «قريش» و «اصحاب» ناظر به حضور گروه خاصِ توطئه گر در بين آنان است كه اين مطلب بعد از شهادت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به خوبى آشكار شد و همه ديدند كه سردمداران سقيفه همه از قريش بيرون آمدند، و همانان كه نام «اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله» را بر پيشانى داشتند با سوء استفاده از همين عنوان كار خود را پيش بردند و اهداف شوم سقيفه را عملى ساختند.
ب. ترس از چه جهاتى؟
براى اعلام ولايت در غدير، با در نظر گرفتن اقشار مختلف مردم، پيامبرصلى الله عليه وآله از جهات مختلفى مى ترسيد كه اين جهات به صراحت در روايات مفسِّر آيه «بَلِّغْ» آمده است. اين جهات در دو قسمت قابل بررسى است: اتفاقاتى كه ممكن بود با اعلان ولايت روى دهد، و ريشه هايى كه باعث چنين وقايعى مى شدند.
اما اتفاقاتى كه ممكن بود روى دهد - على رغم اينكه ابتداءً جان حضرت در خطر احساس مى شد - ولى تكيه كلام حضرت بر جهاتى بود كه به حفظ دين مردم باز مى گشت، اگر چه جان حضرت هم در خطر بود. آنچه به عنوان احساس خطر در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله آمده، هشت جهت است كه به ترتيبِ شدت آنها ذكر مى شود:
جهت اول: نپذيرفتن و اطاعت نكردن و مخالفت
اين كمترين و سادهترين برخورد كسانى بود كه ولايت على عليه السلام را قبول نمى كردند. يعنى با آنكه مى دانستند اين ولايت از طرف خداست، ولى به عنوان سرپيچى رسماً و علناً زير بار فرمان خدا نرفتنِ خود را اعلام مى كردند.
اين مسئله در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله اينگونه آمده است: «انْ لا يُطيعُوا» [۴۵]: «اطاعت نكنند» ، «انْ يُخالِفُونى» [۴۶]: «با من مخالفت كنند» ، «انْ لا يَقْبَلُوا قَوْلى»[۴۷]: «سخن مرا نپذيرند» .
جهت دوم: تكذيب
به اين معنى كه به آن حضرت در مطالبى كه مى فرمايد نسبت كذب دهند و بگويند: «اينها را از جانب خود مى گويى و در نسبت آن به خدا دروغ مى گويى» . اين پله دوم از عكس العمل هايى بود كه انتظار مى رفت گروهى از مخالفين ولايت در غدير با اين روش رو در روى حضرت بايستند.
اين جهت در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله با عبارات «مَخافَةَ تَكْذيبِ اهْلِ الافْكِ»[۴۸]: «از ترس تكذيب اهل افترا» و «خَشْيَةَ تَكْذيبِ اهْلِ النِّفاقِ» [۴۹]: «براى حذر از تكذيب اهل نفاق» و «انْ يُكَذِّبُونى» [۵۰]: «از ترس آنكه مرا تكذيب كنند« آمده است».
جهت سوم: اتهام
به اين معنى كه بگويند: پيامبرصلى الله عليه وآله مطرح كردن مسئله ولايت را بهانه اى قرار داده تا خاندانش را بر ما مسلط كند و حكومت را از دست ديگران خارج سازد. اين نوع برخورد - كه بوى جاهليت مى دهد - با سرعت بيشترى در اذهان عموم مردم جاى مى گيرد و پذيرفته مى شود.
اين مسئله در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله با عبارات «انْ يَتَّهِمُونى» [۵۱] : «از ترس آنكه مرا متهم كنند» ، و «انْ يَقُولُوا: جاءَ بِابْنِ عَمِّهِ» [۵۲]: «اينكه بگويند: پسر عموى خود را بر سر كار آورده» آمده است.
جهت چهارم: استهزاء و مسخره كردن
اين روش يكى از راه هاى ديرينه منافقين در برخورد با مقام والاى پيامبرصلى الله عليه وآله بود، تا آنجا كه گاهى پشت سر حضرت با چشم و زبان خود اشاره هاى مسخره آميز مى كردند، و يا براى حضرت لقبى نامناسب شايع مى كردند مثل كلمه «اذُن» به معناى گوش كه ذكر خواهد شد. [۵۳]
پيامبرصلى الله عليه وآله در كلام خود اين مسئله را با اين جمله ياد مى كند: «لِعِلْمى بِحِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالاسْلامِ» [۵۴] : «به خاطر علمى كه درباره حيله هاى مسخره كنندگان اسلام دارم» .
جهت پنجم: تفرقه
به اين معنى كه با مطرح شدن ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام، هر يک از مردم - با كشش ها و انحرافات درونى - در اين باره برخوردى داشته باشند و به تفرقه بيفتند و در صدد اعمال نظر خود باشند.
اين حقيقت نيز مسئله اى قابل پيش بينى بود، كه در روايت با چنين تعبيرى آمده است:
«فَخَشِىَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه وآله مِنْ قَوْمِهِ وَ اهْلِ الْنِّفاقِ وَ الشِّقاقِ انْ يَتَفَرَّقُوا»[۵۵]: «پيامبرصلى الله عليه وآله از قوم خود و اهل نفاق و شقاوت ترس آن داشت كه مبادا متفرق شوند» .
جهت ششم: اضطراب و طغيان
منظور از آن يک درجه بالاتر از تفرقه فكرى است، و نوبتِ بر هم ريختن نظم و بعد از آن طغيان و بلوا و آشوب به راه انداختن عده اى مى شود. اين احتمال نيز درباره جامعه مسلمين وجود داشت و زمينه آن فراهم بود.
پيامبرصلى الله عليه وآله اين نكته را به صراحت مطرح كرد: «فَأَخْشى انْ يَضْطَرِبُوا»[۵۶]: «مى ترسم نظم را بر هم ريزند» ، و يا در روايت آمده است: «فَتَخَوَّفَ انْ يَطْغَوْا فى ذلِكَ عَلَيْهِ» [۵۷] : «پيامبرصلى الله عليه وآله ترس آن داشت كه در اين باره بر عليه او طغيان كنند» .
جهت هفتم: بازگشت به جاهليت
اين مسئله از مهم ترين خطراتى بود كه جامعه مسلمين را تهديد مى كرد و اين به دو علت بود: يكى آنكه فاصله چندانى با جاهليت گذشته نداشتند و بازگشت به آن مشكل نبود، و ديگر اينكه از ورودشان به اسلام هم دير زمانى نمى گذشت و هنوز پايه هاى اسلام در دل مردم آنچنان كه بايد مستحكم نشده بود.
اين جهت را پيامبرصلى الله عليه وآله به چند تعبير ياد كردند: «انَّ قَوْمى حَديثُوا عَهْدٍ بِالْجاهِلَيَّةِ، ضَرَبْتُهُمْ عَلَى الدّينِ طَوْعاً وَ كَرْهاً حَتَّى انْقادُوا لى، فَكَيْفَ اذا حَمَلْتُ عَلى رِقابِهِمْ غَيْرى»[۵۸]: «قوم من به جاهليت قريب العهد هستند. من با آنان براى قبول دين جنگيده ام و با اختيار يا اكراه در برابرم تسليم شده اند. پس چگونه خواهد بود اگر بر آنان ديگرى را حاكم كنم» ؟
و يا فرمود: «انَّ النّاسَ حَديثُوا عَهْدٍ بِالاسْلامِ»: «مردم تازه مسلمان شده اند» ؛ و يا در روايت آمده: «فَخَشِىَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه وآله مِنْ قَوْمِهِ انْ يَرْجِعُوا الى جاهِلِيَّةٍ» [۵۹]: «پيامبرصلى الله عليه وآله از قوم خود ترسيد كه به جاهليت باز گردند» .
جهت هشتم: خطر جانى براى پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام
اين خطر كه در بازگشت از تبوک سابقه داشت، و منافقين نقشه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله را در راه بازگشت از جنگ تبوک و قتل اميرالمؤمنين عليه السلام را هنگام استقبال از پيامبرصلى الله عليه وآله در همان جنگ كشيده بودند و اجرا هم كردند؛ ولى خداوند آن دو بزرگوار را حفظ كرد.[۶۰]
در اين موقعيت هم به طور جدى در چنين فكرى بودند و از هنگامى كه متوجه جدى بودن مراسم غدير شدند سعى داشتند قبل از اعلان ولايت در غدير آن حضرت را به قتل برسانند[۶۱]، و وقتى موقعيتى نيافتند باز هم دست برنداشتند تا در گردنه هَرشى در بازگشت از غدير نقشه خود را عملى كردند؛ ولى خداوند به پيامبرش خبر داد و او را از شر آنان نجات داد. [۶۲]
اين خطر نيز به صراحت در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله آمده است كه فرمود: «اىْ رَبِّ، انّى اخافُ قُرَيْشاً وَ النّاسَ عَلى نَفْسى وَ عَلِىٍّ»[۶۳]: «پروردگارا، من از قريش و مردم بر جان خود و على مى ترسم» .
ج. ريشه هاى نامساعد بودن شرايط
اكنون با مرورى بر روايات مربوط به آيه «بَلِّغْ» ، آنچه به عنوان ريشه و علت اين جو فكرى نامساعد در جامعه مسلمين مى توانست باشد، ذكر مى كنيم:
۱. نفاق
دورويى و نفاق در سال هاى آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله به اعلاترين درجه در جامعه مسلمين وجود داشت، چرا كه بسيارى از آنان كه مسلمان مى شدند در قلوبشان ايمان وجود نداشت و فقط به زبان اقرار مى كردند. اسلام آوردن بسيارى از مردم يا به طمع اوج گيرى اين دين الهى در آينده بود كه روز به روز آثار آن را مى ديدند، و يا از ترس شمشير و قتل بود، و يا براى رسوا نشدن همرنگ جماعت مى شدند. [۶۴]
اكنون انبوهى از منافقين در ميان جمعيت حاضر در غدير وجود داشتند، كه احتمال مى رفت با كوچک ترين تغيير شرايط بتوانند اوضاع را در دست بگيرند و بلوايى بپا كنند، زيرا همينان قبلاً نيز در برابر اقدامات پيامبرصلى الله عليه وآله دست به كارشكنى هاى بسيارى زده بودند.
اين خطر جدى در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله به اين تعابير آمده است: «خَشْيَةَ طَعْنِ اهْلِ النِّفاقِ» [۶۵]: «از ترس اهل نفاق» ، «لِعِلْمى بِكَثْرَةِ الْمُنافِقينَ» [۶۶]: «به خاطر آگاهى من از زياد بودن تعداد منافقين» . در احاديث مربوط به آيه نيز مى فرمايد: «خَشِىَ مِنْ اهْلِ النِّفاقِ وَ الشِّقاقِ»[۶۷] : «از اهل نفاق و شقاوت ترسيد» ، و يا مى فرمايد: «امَرَهُ بِتَرْكِ الْحَفْلِ بِاهْلِ الزَّيْغِ وَ النِّفاقِ» : «خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد كه با اهل كج روى و دورويى همنشينى نكند»[۶۸]، و يا در حديثى آمده: «فَضاقَ النَّبِىّ صلى الله عليه وآله بِذلِكَ ذَرْعاً لِمَعْرِفَتِهِ بِفَسادِ قُلُوبِهِمْ» [۶۹]: «با در نظر آوردن اين مطلب دنيا بر پيامبرصلى الله عليه وآله تنگ آمد، چرا كه از فساد قلوب آنان اطلاع داشت» .
۲. دشمنى با على عليه السلام
كينهتوزى نسبت به علىعليه السلام از ريشه هاى اساسى در مخالفت با مسئله ولايت بود. اين دشمنى در افراد ولدالزنا و ولد حيض و بسيارى از منافقين ذاتى بود [۷۰]، و عده بسيارى هم بودند كه در جنگ هاى پيامبرصلى الله عليه وآله پدران و برادران و ساير فاميلشان به دست اميرالمؤمنين عليه السلام به قتل رسيده بودند و يا به دست آن حضرت ضربتى خورده يا اسير شده و يا مورد مجازاتى قرار گرفته بودند.
اكنون همه اين افراد مى بايست در برابر منبر غدير زانو مى زدند و مى شنيدند كه صاحب اختيارشان پس از پيامبرصلى الله عليه وآله همين على بن ابى طالب عليه السلام است، و پيداست كه تحمل چنين مقامى درباره آن حضرت براى چنين كسانى بسيار سنگين بود.
پيامبرصلى الله عليه وآله اين ريشه اساسى را به طور جدى در نظر داشت و متن حديث درباره آن چنين مى گويد: «فَخَشِىَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه وآله مِنْ قَوْمِهِ انْ يَتَفَرَّقُوا لِما عَرَفَ مِنْ عَداوَتِهِمْ وَ لِما تَنْطَوى عَلَيْهِ انْفُسُهُمْ لِعَلِىّ عليه السلام مِنَ الْعَداوَةِ وَ الْبَغْضاءِ»[۷۱]: «پيامبرصلى الله عليه وآله از قوم خود ترسيد كه متفرق شوند، به خاطر عداوتى كه از آنان سراغ داشت، و به خاطر دشمنى و كينه اى كه نسبت به على عليه السلام داشتند» .
۳. تازه مسلمان بودن و نزديكى به جاهليت
اين يک امر طبيعى است كه هركس تازه متوجه اشتباه خود شده و از فكرى دست برداشته و گرايش جديدى پيدا كرده، زمانى لازم دارد تا آخرين بقاياى گذشته را از جان و تن خويش بزدايد، و در عمق و جوانب راه نو پرورده شود.
در چنين موقعيتى نوسانات وارده قبل از پخته شدن فكر، ممكن است باعث بازگشت به گذشته و دست برداشتن از اعتقاد جديد شود. شكى نيست كه فاصله آن روز اسلام با اولين اعلان خروج از جاهليت ۲۳ سال بيشتر نبود. چه بسيار بودند كسانى كه فاصله آنان با جاهليت به ده سال اخير پس از هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله باز مىگشت. عدهاى از آنان با جاهليت يک سال بيشتر فاصله نداشتند و از فتح مكه مسلمانى را آغاز كرده بودند.
درباره چنين جمعيتى كه هنوز با افكار و تعصبات جاهلى دست و پنجه نرم مى كردند و هنوز ريشه هاى اعتقادى اسلام را به خوبى درنيافته بودند، راه بازگشت به جاهليت چندان دشوار نبود، به خصوص آنكه يادآورى خاطره هاى جنگ هاى بدر و احد و خندق و خيبر و فتح مكه نيز عوامل آماده اى براى تحريک آنان بود.
اين نكته جدى نيز در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان يكى از علل ترس از فتنه مردم مطرح شد و حضرت چنين تعبير فرمود: «انَّ قَوْمى حَديثُوا عَهْدٍ بِالْجاهِلِيَّةِ، ضَرَبْتُهُمْ عَلَى الدّينِ طَوْعاً وَ كَرْهاً حَتَّى انْقادُوا لى، فَكَيْفَ اذا حَمَلْتُ عَلى رِقابِهِمْ غَيْرى»[۷۲]: «سابقه قوم من با جاهليت نزديک است. من با آنان براى قبول دين به اختيار يا با كراهت جنگيده ام تا آنكه در برابر من تسليم شده اند. پس چگونه خواهد بود اگر بر آنان ديگرى را حاكم كنم» ؟
در حديث ديگرى تازه مسلمان بودن آنان را مطرح مى كند و مى فرمايد: «انَّ النّاسَ حَديثُوا عَهْدٍ بالاسْلامِ فَاخْشى انْ يَضْطَرِبُوا»[۷۳]: «سابقه مردم با اسلام نزديک است، مى ترسم به اضطراب بيفتند» .
در حديث ديگر از اين احساس چنين تعبير شده است: «كَرِهَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه وآله انْ يَتَّهِمُوهُ لانَّهُمْ كانُوا حَديثى عَهْدٍ بِجاهِلِيَّةٍ»[۷۴]: «پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد او را متهم كنند چرا كه به جاهليت نزديک بودند» ، و يا چنين آمده است: «فَخَشِىَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه وآله انْ يَرْجِعُوا جاهِلِيَّةً»[۷۵]: «پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد مردم به اعتقاد جاهليت بازگردند» .
۴. كمى متقين
يكى از ريشه هاى اساسى در مسئله ولايت، كه بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله خيلى زود خود را نشان داد، كمبود تقوى و مراعات نكردن حضور خداوند بود. مردمى كه خدا را در نظر نگيرند، خيلى راحت با تغيير شرايط دست از اعتقاد خود بر مى دارند و هيچ ترس و واهمه اى هم به خود راه نمى دهند.
آنچه به معناى تقواى بازدارنده از انحراف است در آن مردم وجود نداشت، و جاى خالى اين ريشه اصيل اسلام به هر بهانه اى مى توانست زمينه فاصله گرفتن مردم از دين را آماده سازد.
اين همان چيزى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله خوف آن را داشت و درباره آن چنين تعبير فرمود: «وَ سَأَلْتُ جَبْرَئيلَ انْ يَسْتَعْفِىَ لِىَ السَّلامَ عَنْ تَبْليغِ ذلِكَ الَيْكُمْ لِعِلْمى بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ»[۷۶]: «اى مردم! از جبرئيل خواستم كه درباره ابلاغ اين پيام به شما مرا معذور بدارد به خاطر آنكه از كمى متقين خبر دارم» .
د. عكس العمل هاى پيامبرصلى الله عليه وآله با احساس شرّ مردم
اكنون نوبت آن است كه عكس العمل پيامبرصلى الله عليه وآله را هنگام احساس چنين شرى از جانب مردم ذكر كنيم. در رواياتى حالت درونى حضرت را مجسم مى كند كه فرمود: «انَّهُ قَدْ نَزَلَ عَلَىَّ امْرٌ ضِقْتُ بِهِ ذَرْعاً» [۷۷]: «مسئله اى بر من نازل شده كه كه به خاطر آن به تنگ آمده ام» .
يا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «انَّ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى ارْسَلَنى الَيْكُمْ بِرِسالَةٍ وَ انّى ضِقْتُ بِها ذَرْعاً»[۷۸]: «خداوند تبارک و تعالى رساندن پيامى به شما را بر عهده من گذاشته است، و من براى انجام آن خود ا در فشار مى بينم» ، كه منظور از اين عبارت حالت و شرايطى است كه از به تنگ آمدن و در تنگنا قرار گرفتن و راه ها را مسدود ديدن به كسى دست مى دهد.
در روايتى ديگر تأثير اين انقلاب درونى را نشان مى دهد و مى گويد: «فَبَكى النَّبِىّ صلى الله عليه وآله حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ»[۷۹]: «پيامبرصلى الله عليه وآله گريست به گونه اى كه محاسن مباركش از اشک خيس شد» .
حديثى ديگر انعكاس عملى اين تأثير را نشان مى دهد و مى گويد: «كَرِهَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه وآله انْ يُحَدِّثَ النّاسَ بِشَىْءٍ»[۸۰]: «پيامبرصلى الله عليه وآله ترجيح داد كه فعلاً در اين باره براى مردم چيزى نگويد» .
قسمت دوم: «فما بلَّغت رسالته»
با روشن شدن عللى كه باعث مراجعه پيامبرصلى الله عليه وآله به درگاه الهى درباره ابلاغ امر ولايت شد، نوبت آن است كه به بررسى پاسخ الهى به اين مراجعه و راهى كه خداوند براى حل اين مشكلات قرار داد، بپردازيم.
در اينجا آنچه در متون روايات در اين باره آمده ذكر مى كنيم، و تحليل و نتيجه گيرى صحيح آن را در پايان بحث هاى مربوط به آيه ذكر مى نماييم:
وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله مشكلات را مطرح كرد و پيرو آن معذور داشتن خود را از ابلاغ اين پيام در چنان شرايطى درخواست نمود، از طرف خداوند تأكيد بر ابلاغ و عدم امكان الغاى آن مطرح شد.
اين پاسخ الهى در بعضى روايات به صورت مجمل ذكر شده و با عبارات «وَعيدٌ مِنْ رَبّى» ، «وَعيدٌ بَعْدَ وَعيدٍ»[۸۱] ، «تَهْديدٌ وَ وَعيدٌ»[۸۲] ، «تَهْديدٌ بَعْدَ وَعيدٍ»[۸۳] آمده كه منظور آميزه اى از تهديد و وعده ناگوار است.
همين اجمال در روايتى چنين آمده است: «اتاهُ جَبْرِئيلُ بِالزَّجْرِ وَ الانْتِهارِ»[۸۴] : «جبرئيل دستور منع و پيش گيرى از عدم ابلاغ را آورد» ، كه به معناى هشدار نسبت عواقب انجام نشدن چنين ابلاغى و منع شديد از چنين فكر و تصميمى است.
در روايات ديگرى اين تهديد و وعده ناگوار الهى صريحاً ذكر شده است. در بعضى از اين موارد فقط نارضايتى خداوند و ناقص ماندن رسالت الهى و بى ارزش شدن عمل مطرح شده است. اصل آن در متن آيه است كه مى فرمايد: «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» ، يعنى خداوند رسالتى را بر دوش تو قرار داده و تو از آن شانه خالى كرده اى، و يا به اين معنى كه اگر در ابلاغ ولايت كوتاهى كنى گويا نبوت خود را ناقص گذاشته اى.
مورد ديگر در متن خطبه غدير است كه مى فرمايد: «وَ كُلُّ ذلِكَ لا يَرْضَى اللَّه مِنّى الاّ انْ ابَلِّغَ ...»[۸۵] : «بعد از همه اين مشكلات خدا از من راضى نمى شود مگر آنكه ابلاغ كنم» .
مورد ديگر روايتى است كه آن حضرت خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «لَوْ لَمْ ابَلِّغْ ما امِرْتُ بِهِ مِنْ وِلايَتِكَ لَحَبِطَ عَمَلى»[۸۶] : «اگر ابلاغ نكنم آنچه مأمور به آنم از ولايت تو عمل من بى ارزش مى شود» .
در رواياتى هم اين تهديد الهى در شديدترين نوع آن يعنى عذاب و عقوبت الهى مطرح شده كه مى تواند نتيجه نرساندن رسالت و نارضايتى الهى باشد. در روايتى تعبير «عُقُوبَة اللَّه ايّاىَ»[۸۷] : «عقوبت خدا نسبت به من» آمده است.
در موردى ديگر مى فرمايد: «فَاوْعَدَنى لاَبَلِّغُها اوْ لَيُعَذِّبُنى»[۸۸]: «خدا مرا تهديد كرده كه يا اين پيام را ابلاغ نمايم و يا مرا عذاب مى نمايد» .
در متن خطابه غدير مى فرمايد: «حَذَراً مِنْ انْ لا افْعَلَ فَتَحِلَّ بی مِنْهُ قارِعَةٌ لا يَدْفَعُها عَنّى احَدٌ وَ انْ عَظُمَتْ حيلَتُهُ وَ صَفَتْ خُلَّتُهُ»[۸۹]: «از ترس اينكه مبادا انجام ندهم و عقوبت هلاک كننده اى از سوى خدا بر من فرود آيد كه احدى نتواند آن را از من دفع كند هر چند كه حيله او عظيم باشد و دوستى او خالص باشد» .
در حديث ديگرى از اين هم شديدتر مطرح مى كند و مى فرمايد: «فَهُوَ اهْوَنُ عَلَىَّ مِنْ انْ يُعاقِبَنِىَ الْعُقُوبَةَ الْمُوجِعَةَ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»[۹۰]: «ابلاغ چنين پيامى براى من آسان تر است از اينكه خداوند با عقوبت دردناک در دنيا و آخرت مرا عذاب كند» .
فراز سوم: «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»
چهار نكته مهم درباره اين قسمت آيه بايد در نظر گرفته شود:
اولاً: دراين آيه به جاى كلماتى از قبيل «حفظ» ، «وقى» ، «صون» ، از كلمه «عصم» استفاده شده است. اين كلمات با آنكه مترادف هستند ولى از نظر معناى دقيق، هر يک ظرافت هايى دارند كه استفاده از آنها را در مورد خاص خودشان مناسب تر مى نمايد.
فرق «عصم» با ساير الفاظى كه به معناى حفظ كردن است، در جهت «منع» آن است.
حفظ كردن در شرايط مختلفى قابل تصور است: گاهى كسى براى پيش گيرى از خطرِ احتمالى اقدام به حفاظت از خود يا ديگرى مى نمايد، كه در اين صورت «عصم» به كار نمى رود. اين لفظ در جايى استفاده مى شود كه خطر فعلاً هست و وجود عينى آن احساس مى شود، و به عنوان دفاع و مقابله با آن خطر اقدام به حفظ مى شود؛ و در واقع از برخورد خطر با شخص يا شيئ مورد نظر ممانعت مى شود.
بنابراين جمله «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» يعنى: اى پيامبر، خداوند تو را از همه خطراتى كه خود را در معرض آن مى بينى و حقيقتاً وجود دارد، حفظ خواهد كرد.
ثانياً: وقتى خداوند ضمانت حفظ كسى را نمايد، اين يد قدرت اوست كه هر احتمال خطرى را از بين مى برد و اطمينان قلبى صد در صد ايجاد مى كند.
درباره اين ضمانت الهى، اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «ضَمِنَ لَهُ عِصْمَتَهُ مِنْهُمْ»[۹۱] : «خداوند براى پيامبرصلى الله عليه وآله حفظ او از شر آنان را ضمانت فرمود» ، و امام رضاعليه السلام مى فرمايد: «ازالَ كُلَّ تَقِيَّةٍ بِضِمانِ اللَّه عَزَّ وَجَلَّ»[۹۲]: «هر تقيه اى را با ضمانت الهى از ميان برداشت» .
ثالثاً: اين ضمانت در محدوده اجراى برنامه غدير و اعلان رسمى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است. يعنى نگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله از اين بود كه با مشكلات موجود نتواند اين اتمام حجت بزرگ و ابلاغ عظيم را به مرحله عمل برساند، و خداوند با اين ضمانتِ حفظ زمينه را براى اعلان ولايت آماده كرد. بنابراين اگر تا رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله و يا بعد از آن اين نگرانى ها دوباره به ميان آمده و گاهى به مرحله عمل هم رسيده است، اين منافاتى با آيه ندارد.
رابعاً: ضمانت خداوند درباره مشكل عمومى اين ابلاغ است، و ربطى به قلوب مردم و رفتار آنان ندارد. بنابراين گفتگوها و كارهايى كه مخفيانه بين آنان رد و بدل شده - بدون آنكه بتواند خللى به برنامه غدير وارد كند - از اين ضمانت خارج است.
بايد گفت: اصولاً چنين مسايلى نياز به ضمانت ندارد، زيرا خللى به اين ابلاغ وارد نمى كند.
با توجه به چهار نكته فوق، نوبت آن است كه اين فراز آيه را در سه بخش مورد بررسى قرار دهيم:
۱. حفظ از چه كسى و چه چيزى؟
آنچه در بيان نگرانى هاى پيامبرصلى الله عليه وآله ذكر شد مورد ضمانت الهى است، كه در آيه به شكل مطلق مطرح شده و حفظ از مردم ذكر گرديده است. حفظ از منافقين، قريش، اصحاب، و به تعبيرى اكثريت مردم كه در آيه با تعبير «ناس» آمده است.
حفظ از مخالفت و تكذيب و اتهام و استهزاء علنىِ مردم، و در كنار آن حفظِ جامعه از تفرقه و اضطراب و طغيان و بازگشت علنى به جاهليت، و در رأس همه حفظِ جان پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام تا برگزارى كامل مراسم سه روزه غدير؛ مواردى است كه در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان مشكلات بر سر راه اين ابلاغ مطرح شده بود، و خداوند حفظ و حراست از همه را ضمانت فرمود.
در يک جمله مى توان گفت: خداوند از شر هر كسى و از هر خطرى كه به عنوان مانع بر سر راه اين اتمام حجت مطرح بوده، حفظ را ضمانت فرموده در حدى كه بدون هيچ دغدغه اى راه آن هموار باشد.
۲. درخواست حفظ
يكى از نكات قابل توجه اين است كه وقتى عذر پيامبرصلى الله عليه وآله درباره ابلاغ اين پيام پذيرفته نشد، آن حضرت درخواست عصمت از خداوند نمود، و اين ضمانت حفظ در واقع پاسخ به خواسته حضرت بود. اين مطلب در سه روايت با جزئياتش منعكس است:
در روايت حذيفه چنين است: «فَقُلْتُ لِصاحِبى جَبْرَئيلَ: يا خَليلى، انَّ قُرَيْشاً قالُوا لى كَذا وَ كَذا ! فَاتَى الْخَبَرُ مِنْ رَبّى فَقالَ: وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»[۹۳]: «به جبرئيل اين اظهار نگرانى را كردم كه قريش مطالبى به من گفته اند! از جانب خدا برايم خبر آمد كه خدا تو را از شر مردم حفظ مى كند» .
در حديث ديگرى فقط به سه مرحله اى بودن نزول آيه اشاره شده است كه بار اول جبرئيل نازل شد و قسمت اول آيه را آورد. وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله اظهار نگرانى فرمود قسمت دوم آيه هم نازل شد، و اين بار كه حضرت نگرانى خود را اعلام كرد مى گويد: «فَعَرَجَ جَبْرَئيلُ وَ نَزَلَ عَلَيْهِ فِى الْيَوْمِ الثّالِثِ وَ كانَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه وآله بِمَوْضِعٍ يُقالُ لَهُ «غَديرَ خُمٍّ» ، فَقالَ لَهُ: يا رَسُولُ اللَّه، قالَ اللَّه تَعالى: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ ...» : «جبرئيل بالا رفت و روز سوم بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد در حالى كه آن حضرت در غدير خم بود و قسمت سوم آيه (وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) را هم نازل كرد. [۹۴]
در حديث ديگر جزئيات اين درخواستِ حفظ و پاسخ الهى مفصل تر آمده است:
... وَ سَأَلَ جَبْرَئيلُ انْ يَسْأَلَ رَبَّهُ الْعِصْمَةَ مِنَ النّاسِ وَ انْتَظَرَ انْ يَأْتِيَهُ جَبْرَئيلُ بِالْعِصْمَةِ مِنَ النّاسِ عَنِ اللَّه جَلَّ اسْمُهُ. فَأَخَّرَ ذلِكَ ... . فَأَتاهُ جَبْرَئيلُ وَ لَمْ يَأْتِهِ بِالْعِصْمَةِ مِنَ اللَّه جَلَّ جَلالُهُ بِالَّذى ارادَ؛ حَتّى بَلَغَ كُراعَ الْغُمَيْمِ فَأَتاهُ جَبْرَئيلُ وَ امَرَهُ بِالَّذى اتاهُ فيهِ مِنْ قِبَلِ اللَّه وَ لَمْ يَأْتِهِ بِالْعِصْمَةِ.
فَقالَ: يا جَبْرَئيلُ، انّى اخْشى قَوْمى ... . فَسَأَلَ جَبْرَئيلُ كَما سَأَلَ بِنُزُولِ آيَةِ الْعِصْمَةِ، فَأَخَّرَهُ ذلِكَ فَرَحِلَ. فَلَمّا بَلَغَ غَديرَ خُمٍّ اتاهُ جَبْرَئيلُ عَلى خَمسِ ساعاتٍ مَضَتْ مِنَ النَّهارِ بِالزَّجْرِ وَ الانْتِهارِ وَ الْعِصْمَةِ مِنَ النّاسِ. [۹۵]
پيامبرصلى الله عليه وآله از جبرئيل درخواست كرد كه حفظ از مردم را از خدا بخواهد، و منتظر ماند تا جبرئيل خبر اين حفظ از مردم را از طرف خدا بياورد، ولى اين مسئله تأخير پيدا كرد ... ، تا آنكه بار ديگر جبرئيل نازل شد، ولى از طرف خداوند جل جلاله حفظ درباره آنچه مى خواست را نياورد. تا آنكه به كُراعُ الْغُمَيْم رسيد و در آنجا دوباره جبرئيل آمد و همان دستورى كه از طرف خدا آورده بود دوباره تكرار كرد ولى خبر حفظ را نياورد.
حضرت فرمود: «اى جبرئيل، من از قوم خود ترس دارم ...» و بار ديگر از جبرئيل نازل شدن آيه درباره حفظ را طلب كرد و به همين جهت كار ابلاغ را به تأخير انداخت و از آنجا هم حركت كرد. به غدير خم كه رسيد پنج ساعت از روز گذشته جبرئيل با تأكيد بر ابلاغ پيام و منع از ترک آن به همراه خبر حفظ از مردم نازل شد.
۳. عكس العمل پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از ضمانت حفظ
پس از اينكه با ضمانت الهى همه نگرانى ها از ميان رفت، پيامبرصلى الله عليه وآله براى هوشيارى مردم جملات مهمى بر زبان مبارک جارى كرد كه حاكى از تصميم قاطع و جدى بر ابلاغ ولايت بود.
از جمله فرمود: «لاَمْضِيَنَّ امْرَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ»[۹۶]: «حتماً امر خداى عزوجل را به مرحله اجرا خواهم گذاشت» . و نيز فرمود: «اؤَدّى ما اوْحى الَىَّ رَبّى»[۹۷] : «ادا مى كنم آنچه پروردگارم بر من وحى كرده است» .
آن حضرت براى آنكه بفهماند ديگر هيچ ترسى از هيچ چيزى وجود ندارد فرمود: «الا وَ انّى غَيْرَ هائِبٍ لِقَوْمٍ وَ لا مُحابٍ لِقَرابَتى»[۹۸] : «بدانيد كه من از هيچ گروهى ترس ندارم و به خاطر فاميلم خود را به گناه نمى اندازم» .
از سوى ديگر براى آنكه فورى بودن اين دستور را به همه نشان دهد فرمود: «انيخُوا ناقَتى، فَوَاللَّه ما ابْرَحُ مِنْ هذَا الْمَكانِ حَتّى ابْلُغَ رِسالَةَ رَبّى»[۹۹] : «شتر مرا بخوابانيد، كه به خدا قسم از اين مكان حركت نخواهم كرد تا رسالت پروردگارم را ابلاغ نمايم» .
همچنين براى آنكه اين اعلان را عمومى كند فرمود: «ايُّهَا النّاسِ اجيبُوا داعِىَ اللَّه، انَا رَسُولُ اللَّه»[۱۰۰] : »اى مردم دعوت كننده خدا را اجابت كنيد كه من پيام آور خدايم» .
در پى اين اعلام دستور داد كسانى را كه براى فرار از اين برنامه عظيم پيشاپيش از غدير خم عبور كرده بودند بازگردانند و همه براى بلندترين خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره مهم ترين رسالت آن حضرت آماده شوند.
در سايه همين ضمانت حفظ الهى بود كه با حضور آن همه منافق و توطئه گر، خطابه يک ساعته پيامبرصلى الله عليه وآله در كمال آرامش ايراد شد [۱۰۱] و در بين سخنرانى بدون آنكه نظم مجلس بر هم ريزد، آن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را بر سر دست بلند كرد و معرفى نمود[۱۰۲] و در اواخر خطبه از مردم بيعت لسانى گرفت و مطالب مفصلى را كلمه كلمه فرمود و مردم تكرار كردند و بدانها اقرار نمودند[۱۰۳]، بدون آنكه كوچک ترين صداى مخالفى از مردم بلند شود و يا كسانى قدرت داشته باشند در اين فرصت ها مجلس را بر هم بريزند.
بعد از آن بستن عمامه سحاب [۱۰۴] و سرودن شعر غدير توسط حسان بن ثابت با حضور مردم در كمال آرامش انجام شد.[۱۰۵]
از همه مهم تر اينكه در طول سه روز آن جمعيت صد و بيست هزار نفرى به نوبت آمدند و با پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام جداگانه بيعت كردند[۱۰۶] و در طول اين سه روز هيچ كس جرئت كوچک ترين اخلال در نظم پيدا نكرد؛ در حالى كه منافقين بين آن جمعيت آمادگى هر اغتشاشى را داشتند، و اين خدا بود كه قلب و جسم و روح آنان را تسخير كرد تا اراده خود را تحقق بخشد.
نكته بسيار مهم در مسئله حفظ الهى از شر مردم اين است كه همه آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله از شر آن مى ترسيد و به عنوان سدّى در برابر مسئله اعلان ولايت پيش بينى مى كرد واقعاً وجود داشت؛ و خداوند ضمانت كرد آنچه هست را با قدرت مطلقه خويش دفع كند و نگذارد آن مسايل به مرحله اى برسد كه مانع از اجراى آزادانه و بدون تقيه مراسم سه روزه غدير در كمال آرامش شود.
جا دارد تفصيلى از فتنه هاى پشت پرده غدير طبق آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره مى كرد بيان شود، تا معلوم شود جز معجزه الهى و يد قدرت پروردگار نمى توانست اجراى برنامه غدير را ضمانت كند، و آن مراسم عظيم و سه روزه در همه ابعاد پيشبينى شده اش تحقق يابد.
نگرانى هاى پيامبرصلى الله عليه وآله عبارت بودند از:
نپذيرفتن مردم.
تكذيب آنان.
اتهام به حضرت.
استهزاء نسبت به حضرت.
تفرقه مردم.
اضطراب و طغيان مردم.
بازگشت مردم به جاهليت.
خطر جانى نسبت به خود و على عليه السلام.
ذيلاً شواهد دال بر وجود همه اين موارد را همزمان با مراسم غدير ذكر مى كنيم تا عمق معناى «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» را بهتر درک كنيم:
۱. نپذيرفتن ولايت
عده اى از منافقين گفتند: «لا نَرْضى انْ يَكُونَ وَزيرَهُ» [۱۰۷]: «ما راضى نمى شويم كه على وزير او باشد» .
عده اى از منافقين به يكديگر گفتند: «انَّ افْئِدَتَنا لا تَقْوى عَلى ذلِكَ ابَداً مَعَ الطّاعَةِ لَهُ»[۱۰۸]: «هرگز قلوب ما طاقت پذيرش ولايت را ندارد در حالى كه بخواهيم مطيع او هم باشيم» .
وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ ...» دو نفر از قريش سرهاى خود را به يكديگر نزديک كردند و گفتند: «وَ اللَّه لا نُسَلِّمُ لَهُ ما قالَ ابَداً» [۱۰۹]: «به خدا قسم در برابر آنچه او گفت ابداً تسليم نخواهيم شد» .
عده اى از منافقين در بين خود گفتند: «ما لَكُمْ فِى الْحَياةِ مِنْ حَظٍّ انْ افْضَى الامْرُ الى عَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ، وَ انَّ مُحَمَّداً عامِلُكُمْ عَلى ظاهِرِكُمْ وَ انَّ عَلِيّاً يُعامِلُكُمْ عَلى ما يَجِدُ لِنَفْسِهِ مِنْكُمْ، فَأحْسِنُوا النَّظَرَ فى ذلِكَ وَ قَدِّمُوا رَأْيَكُمْ فيهِ»[۱۱۰]:
«اگر خلافت به على بن ابى طالب برسد شما را از زندگى نصيبى نخواهد بود، چرا كه محمد طبق ظاهرتان با شما رفتار مىكرد ولى على طبق آنچه در نفس خود درباره شما مى يابد با شما برخورد خواهد كرد. پس در اين مسئله نيک بنگريد و نظرات خود را ارائه دهيد» .
عده اى از قريش پس از منبر و خطبه غدير نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آمدند و گفتند: «مردم راضى نمى شوند كه نبوت در تو و امامت در پسر عمويت باشد. اگر امامت را از او به ديگرى منتقل كنى بهتر خواهد بود. حضرت فرمود: من در اين باره اختيارى ندارم! گفتند: «اكنون كه از ترس مخالفت با پروردگارت اين كار را انجام نمى دهى، پس مردى از قريش را در خلافت با او شريک كن» ، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله اين پيشنهاد را هم همانند قبلى ها نپذيرفت.[۱۱۱]
۲. تكذيب پيامبرصلى الله عليه وآله در مسئله ولايت الهى
تكذيب به اين معنى كه در نسبت داشتن مسئله تبليغ ولايت به امر پروردگار تشكيک كنند و درصدد جلوه دادن آن به صورت يک امر شخصى باشند. يعنى بگويند:
اينكه مى گويى ولايت را از طرف خدا آورده اى دروغ مى گويى! اين مسئله در غدير به طور شاخص از ابوبكر و عمر سر مىزد و به بهانه هاى مختلف در صدد القاء چنين شبهه اى بودند. به محض آنكه پيامبرصلى الله عليه وآله بر فراز منبر غدير قرار گرفت با تمسخر به اطرافيانش گفت: «اكنون بر مى خيزد و مى گويد: خدايم چنين گفته است»[۱۱۲]!!
جلوه ديگر آن هنگام بيعت بود كه همه مردم بدون چون و چرا بيعت كردند و فقط ابوبكر و عمر قبل از بيعت پرسيدند: «مِنَ اللَّه اوْ مِنْ رَسُولِهِ» ؟ «آيا اين مسئله ولايت از طرف خداست يا رسولش» ؟ يعنى خدا به تو دستور داده يا از طرف خود مى گويى؟! در واقع مى خواستند اين احتمال را ايجاد كنند كه ممكن است تعيين خليفه يک امر شخصى باشد و امرى الهى نباشد.
لذا حضرت فوراً آن را رد كرده فرمود: «وَ هَل يَكُونُ مِثْلُ هذا عَنْ غَيْرِ امْرِ اللَّه؟ نَعَمْ، امْرٌ مِنَ اللَّه وَ مِنْ رسُولِهِ» : «آيا مثل اين مسئله بدون امر خدا مى شود؟! بلى، امرى از جانب خدا و رسولش است» .[۱۱۳]
بارزترين نمونه كه پاسخ همه تكذيب ها با جواب دندان شكن الهى داده شد و به همه فهماند كه ولايت مستقيماً از جانب خداست، ماجراى حارث فهرى بود كه گستاخانه تكذيب خود را مطرح كرد و گفت: «اين همه دستورات كه از طرف خدا آوردى همه را قبول كرديم؛ اكنون نوبت اين رسيده كه پسر عمويت را بر ما حاكم كنى؟ آيا اين را از پيش خود مى گويى يا از جانب خداست» ؟
حضرت فرمود: «خدا به من وحى كرده و واسطه بين من و خدا جبرئيل است و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى را اعلام نمى كنم» . حارث با جسارت تمام به خداى غدير خطاب كرد: «خدايا، اگر آنچه محمد مىگويد حق و از جانب توست، سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى دردناک بر ما فرست» .
خداوند هم فوراً پاسخ او را داد تا در نسبت غدير و ولايت به پروردگار جهان شبهه اى ايجاد نشود، و سنگريزه اى فرستاد و او را هلاک كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله در آنجا به عنوان تأكيد اين مطلب به مردم فرمود: شنيديد و ديديد؟ گفتند:[۱۱۴]!
۳. اتهام به حضرت كه با اعلام ولايت اهداف ديگرى دارد!
يكى ديگر از تحريكات منافقين براى تخريب غدير، بيدار كردن احساسات جاهلى مردم بود كه بگويند: اين برنامه ظاهر سازى براى مسلط كردن خاندان خود بر مردم تا آخر دنياست. اين گونه مطالب در بين مردمى كه تعصبات بى اساس در بين آنان رواج فراوانى داشت تأثير لازم را مى گذاشت و ضربه بر غدير مى زد. نمونه هايى از آن را مرور مى كنيم:
عده اى با اعلان ولايت على عليه السلام گفتند: «هذِهِ مِنْهُ عَصَبِيَّةٌ»[۱۱۵] : «اين از طرف او يك تعصب است»! عمر گفت: «لَشَدَّ ما يَرْفَعُ بِضِبْعِ ابْنِ عَمِّهِ»[۱۱۶]: «خوب بازوى پسر عمويش را محكم بلند مى كند»!
عده اى از مردم گفتند: «انَّ مُحَمَّداً لَيَدْعُونا فى كُلِّ وَقْتٍ الى امْرٍ جَديدٍ، وَ قَدْ بَدَأَ بِأَهْلِ بَيْتِهِ يُمَلِّكُهُمْ رِقابَنا»[۱۱۷]: «محمد هر از چند گاهى ما را به مسئله جديدى فرا مى خواند، و اكنون نوبت اهل بيتش شده كه آنان را بر گُرده ما سوار مى كند» .
عده اى از منافقين گفتند: «قَدِ افْتَتَنَ بِهذَا الْغُلامِ! ما بالُهُ رَفَعَ بِضِبْعِهِ؟! لَوْ قَدَرَ انْ يَجْعَلَهُ مِثْلَ كَسْرى وَ قَيْصَرَ لَفَعَلَ»[۱۱۸]: «به اين جوان مغرور شده است! چه خبر است كه بازوى او را بلند مى كند؟! اگر مى توانست آن را مانند كسرى و قيصر قرار دهد چنان مى كرد» .
عده اى ديگر گفتند: «انَّ مُحَمَّداً يُريدُ انْ يَجْعَلَ هذَا الامْرَ فى اهْلِ بَيْتِهِ كَسُنَّةِ كَسْرى وَ قَيْصَرَ الى آخِرِ الدَّهْرِ»[۱۱۹]: «محمد مى خواهد امر خلافت را تا آخر روزگار مانند كسرى و قيصر در اهل بيتش قرار دهد» .
۴. استهزاء و به مسخره گرفتن غدير
يكى از حربه هاى منافقين در طول بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله بى ادبى و جسارت نسبت به ساحت مقدس آن حضرت و حرمت شكنى بود كه از نمادهاى آن مسخره كردن بود و قرآن هم به اين مطلب تصريح كرده است. در غدير كه غيظ منافقين به اوج خود رسيده بود، اين مسئله چند بار تكرار شد كه نمونه هاى آن را مرور مى كنيم:
به محض اينكه منبر غدير آماده شد تا حضرت بر فراز آن قرار گيرد، عمر گفت: «اما وَاللَّه لَيَأْتِيَنَّكُمْ بِداهِيَةٍ»[۱۲۰]: «به خدا قسم، آگاه باشيد كه مسئله عظيم ناراحت كننده اى براى شما خواهد آورد» .
در همان مورد عمر گفت: «اما تَرَوْنَ عَيْنَيْهِ كَأَنَّهُما عَيْنا مَجْنُونٍ»[۱۲۱]: «نمى بينيد چشمان او را كه مانند چشمان ديوانه است» .
يكى ديگر از منافقين گفت: «ما تَرَوْنَ عَيْناهُ تَدُورانِ كَأَنَّهُ مَجْنُونٍ»[۱۲۲]: «نمى بينيد چشمان او را كه گويى ديوانه است» .
عده اى از منافقين پس از سخنرانىِ غدير در خيمه هاى خود جمع شده و با يكديگر چنين مى گفتند: «وَ اللَّه انْ كُنّا اصْحابَ كَسْرى وَ قَيصَرَ لَكُنّا فِى الْخَزِّ وَ الْوَشى وَ الدّيباجِ وَ النِّساجاتِ، وَ انّا مَعَهُ فِى الاخْشَنَيْنِ: نَأْكُلُ الْخَشِنَ وَ نَلْبِسُ الْخَشِنَ، حَتّى اذا دَنا مَوْتُهُ وَ فَنِيَتْ ايّامُهُ وَ حَضَرَ اجَلُهُ ارادَ انْ يُوَلِّيَها عَلِيّاً مِنْ بَعْدِهِ. اما وَ اللَّه لَيَعْلَمَنَّ»[۱۲۳] :
«به خدا قسم، اگر از اصحاب كسرى و قيصر بوديم اكنون در لباس هاى خز و رنگارنگ و ديبا و بافته ها بوديم، ولى همراه او در دو خشن به سر مى بريم: هم خوراک خشن مى خوريم و هم لباس خشن مى پوشيم. اكنون هم كه مرگ او نزديک شده و اجل او رسيده مى خواهد اين سلطه را به على بعد از خود واگذارد. به خدا قسم خواهد دانست» !!
عمر وقتى در روز غدير بيعت كرد شانه ها را بالا انداخت و رو به ابوبكر كرد و گفت: «لَشَدَّ ما يَرْفَعُ بِضِبْعَىْ ابْنِ عَمِّهِ»[۱۲۴]: «عجب بازوى پسر عمويش را محكم بلند كرده است» .
معاويه پس از سخنرانى غدير بپا خاست و متكبرانه حركت كرد و با غضب بيرون آمد در حالى كه دست راست خود را بر ابوموسى اشعرى و دست چپش را بر مغيره تكيه داده بود و مى گفت: «وَ اللَّه لا نُصَدِّقُ مُحَمَّداً عَلى مَقالَتِهِ وَ لا نُقِرُّ لِعَلِىٍّ وِلايَتَهِ»[۱۲۵]: «به خدا قسم، محمد را بر گفتارش تصديق نمى كنيم و براى على به ولايتش اقرار نمى كنيم»!
پيرمردى از منافقين گفت: «لَئِنْ كُنّا بَيْنَ اقْوامِنا كَما يَقُولُ هذا لَنَحْنُ اشَرُّ مِنَ الْحَميرِ» : «اگر ما در بين خويشاوندان خود آن گونه كه اين مرد مى گويد باشيم از خران هم بدتريم»!! جوانى از منافقين كه در كنارش بود گفت: «لَئِنْ كُنْتَ صادِقاً لَنَحْنُ اشَرُّ مِنَ الْحَميرِ»[۱۲۶]: «اگر راست بگويى ما واقعاً از خران هم بدتريم»!
سه نفر از منافقين در خيمه خود مخفيانه صحبت مى كردند. يكى گفت: «وَ اللَّه انَّ مُحَمَّداً لاَحْمَقٌ انْ كانَ يَرى انَّ الامْرَ يَسْتَقيمُ لِعَلِىٍّ مِنْ بَعْدِهِ» : «به خدا قسم محمد(العیاذ بالله) احمق است اگر خيال مى كند خلافت بر قامت على بعد از او راست خواهد آمد»! ديگرى گفت: «اتَجْعَلُهُ احْمَقَ؟! الَمْ تَعْلَمْ انَّهُ مَجْنُونٌ قَدْ كادَ انْ يَصْرَعَ ...» : «او را احمق حساب مى كنى؟! خبر ندارى كه او ديوانه است، و نزديک بوده به صرع گرفتار شود»؟! سومى گفت: «دَعُوهُ! انْ شاءَ انْ يَكُونَ احْمَقَ وَ انْ شاءَ انْ يَكُونَ مَجْنُوناً! وَ اللَّه ما يَكُونُ ما قالَ ابَداً»[۱۲۷]: «او را رها كنيد! مى خواهد احمق باشد يا ديوانه! به خدا قسم آنچه او گفت هرگز واقع نخواهد شد» .
پس از سخنرانى هنگامى كه مردم از كنار منبر پراكنده شدند چند نفر از قريش جمع شده بودند و بر آنچه به وقوع پيوست تأسف مى خوردند. در اين هنگام سوسمارى از كنار آنان گذشت. يكى از آنان گفت: «لَيْتَ مُحَمَّداً امَّرَ عَلَيْنا هذَا الضَّبَ دونَ عَلِىٍّ»[۱۲۸]: «اى كاش محمد اين سوسمار را به جاى على امير ما قرار مى داد» .
۵ . تفرقه در اثر شنيدن مسئله ولايت
تفرقه و اختلاف در مرحله فكرى و عملى امرى بود كه طبيعتاً با اعلام ولايت پيش مى آمد، زيرا عده اى آن را مى پذيرفتند و عده اى به سكوت برگزار مى كردند و عده اى مخالفت مى نمودند. در غدير به ضمانت خداوند مرحله عملى آن هرگز اتفاق نيفتاد، ولى مرحله فكرى آن خود را نشان داد:
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «يُوَطِّنُونَ انْفُسَهُمْ عَلَى التَّمَرُّدِ عَلى عَلِىٍّ انْ كانَتْ بِكَ كائِنَةً» : «خود را براى تمرد بر على در آن هنگام كه اتفاقى برايت بيفتد (يعنى مرگ) آماده مى كنند» .[۱۲۹]
در حديث ديگرى آمده است: آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين عليه السلام را در روز غدير در آن جايگاه قرار داد مردمِ منحرف سه دسته شدند: عده اى گفتند: «ضَلَّ مُحَمَّدٌ» : «محمد گمراه شده است»!! عده اى ديگر گفتند: «غَوى» : «به آرزوهايش دل خوش كرده است»! و گروه ديگرى گفتند: «بِهَواهُ يَقُولُ فى اهْلِ بَيْتِهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ» : «درباره اهل بيتش و پسر عمويش به دلخواه خويش سخن مى گويد» . [۱۳۰]
۶ . طغيان و توطئه
طغيان و اضطراب در غدير به مرحله عمل نرسيد و اين همان ضمانت الهى بود، ولى نقشه هاى طغيان و اقدامات براندازنده و توطئه هاى مخرّب به طور جدى جريان داشت.
همين اقدامات بود كه بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله چنان سريع به مرحله عمل درآمد كه فرصت هرگونه مقابله را سلب كرد و قدرت را در دست گرفت. نمونه هايى از آنچه در غدير به عنوان توطئه جريان داشت ذكر مى كنيم:
منافقين گفتند: «لَئِنْ ماتَ مُحَمَّدٌ لَنُخَرِّبُ دينَهُ» [۱۳۱] : «اگر محمد از دنيا برود دين او را خراب مى كنيم» .
در روايتى آمده است: «انَّ قَوْماً مِنْ مُتَمَرِّديهِمْ وَ جَبابِرَتِهِمْ تَواطَؤُوا بَيْنَهُمْ انْ كانَتْ لِمُحَمَّدٍ كائِنَةً لَنَدْفَعَنَّ عَنْ عَلِىٍّ هذَا الامْرَ وَ لا نَتْرُكَنَّهُ لَهُ»[۱۳۲] :
«عده اى از تمردكنندگان و زورگويانشان در بين خود هم پيمان شدند كه اگر براى محمد اتفاقى افتاد خلافت را از على دور كنيم و نگذاريم در اختيار او قرار بگيرد» .
پنج نفر از اصحاب صحيفه ملعونه اول پيمان نامه اى امضا كردند، و سپس آن را در كعبه دفن نمودند. در آن صحيفه نوشته شده بود كه «انْ اماتَ اللَّه مُحَمَّداً اوْ قُتِلَ لا يَرُدُّ هذَا الامْرَ فى اهْلِ بَيْتِهِ» : «اگر خدا محمد را بميراند يا كشته شود امر خلافت به اهل بيتش باز نگردد» . اينان عبارت بودند از ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل.[۱۳۳]
وقتى سالم مولى ابى حذيفه از چهار نفر ديگر سؤال كرد براى چه جمع شده ايد، گفتند: «انّا قَدِ اجْتَمَعْنا عَلى انْ نَتَحالَفَ وَ نَتَعاقَدَ عَلى انْ لا نُطيعَ مُحَمَّداً فيما فَرَضَ عَلَيْنا مِنْ وِلايَةِ عَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ بَعْدَهُ»[۱۳۴]: «ما جمع شده ايم تا هم قسم و هم پيمان شويم كه از محمد اطاعت نكنيم در آنچه از ولايت على بن ابى طالب بعد از خود بر ما واجب كرد» .
به محض بازگشت به مدينه همان پنج نفر با عده اى از منافقين در خانه ابوبكر صحيفه مفصل دوم را تدوين كردند: «اجْتَمَعَ الْقَوْمُ جَميعاً وَ كَتَبُوا صَحيفَةً بَيْنَهُمْ عَلى ذِكْرِ ما تَعاهَدُوا عَلَيْهِ فى هذَا الامْرِ وَ انَّ الامْرَ الى ابى بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ ابى عُبَيْدَةٍ وَ سالِمٍ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْهُمْ»[۱۳۵]: «همگى جمع شدند و در بين خود نوشته اى طبق آنچه قبلاً پيمان بسته بودند نوشتند؛ و مضمون آن اين بود كه خلافت بايد در دست ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سالم باشد و از اين پنج نفر خارج نباشد» .
۷. بازگشت مردم به جاهليت
مسئله ارتداد مردم از اسلام و بازگشت به جاهليت در دو مرحله فرض مى شود:
يكى بازگشت درونى و ديگرى اعلام علنى اين بازگشت. در غدير آنان كه منافق بودند در واقع داخل اسلام نشده بودند تا از آن خارج شوند، و به هر حال خارج از اسلام بودند.
آنچه مورد ترس بود ضعيف الايمان ها و سست عقيده ها بودند كه احتمال انحرافشان و بازگشتشان به جاهليت بسيار قوى بود، و ترس ديگر از اين بود كه منافقان رجوع به جاهليت را علنى كنند و عملاً اسم اسلام را محو كنند.
آنچه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله رخ داد و در غدير خداوند مانع از وقوع آن شد، همين بازگشت از دين بود كه فرمود: «انَّ النَّبِىَّ لَمّا قُبِضَ ارْتَدَّ النّاسُ عَلى اعْقابِهِمْ كُفّاراً الاّ ثَلاثاً»[۱۳۶]: «آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفت مردم از دين به عقب برگشتند و كافر شدند مگر سه نفر»؛ ولى تمام صبر و سكوت اميرالمؤمنين عليه السلام به سفارش پيامبرصلى الله عليه وآله باعث شد تا منافقينى كه زمام امور را به دست گرفته بودند علناً بازگشت از اسلام و رجوع به جاهليت را اعلام نكنند. اگر چه عملاً در همين راه قدم بر مى داشتند.
نتيجه اين ها بقاى نام اسلام براى آيندگانى بود كه ممكن بود بار ديگر تحت پرچم اسلام حقيقت آن را زنده كنند، همان گونه كه نسل هاى تشيع چنين كردند.
۸ . خطر جانى
در كنار همه خطراتى كه اسلام و جامعه اسلامى را تهديد مى كرد، به خطر افتادن جان مبارک پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين عليهما السلام در آن موقعيت - چه قبل از اعلان ولايت و چه بعد از آن - آسان ترين راه براى منافقين بود كه هر چه سريع تر اهداف خود را به عمل برسانند، بدون آنكه واهمه اى از مقامى بلند چون پيامبرصلى الله عليه وآله يا على عليه السلام داشته باشند.
مهم تر اينكه فقط مسئله به شهادت رسيدن اين دو بزرگوار نبود، بلكه توطئه هايى بود كه در پى اين قتل ها انجام مى گرفت.
اين بسيار مهم است كه همين اصحاب صحيفه ملعونه با عده اى ديگر رسماً نقشه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله را كشيدند. خدايى كه ضامن حفظ پيامبرصلى الله عليه وآله بود آن حضرت را تا ميان معركه برد و در محاصره آن چهارده نفر قرار داد، و سپس به طور معجزه آسا او را نجات داد.
اين گونه بود كه بر همه معلوم شد غدير خدايى دارد و وعده «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» را عملى خواهد كرد. اينک به فرازهايى در اين باره اشاره مى كنيم:
خدا به پيامبرش چنين خبر داد: «لكِنَّهُمْ مُواطِئُونَ عَلى هَلاكِكَ وَ هَلاكِهِ»[۱۳۷]: «آنان درباره هلاک كردن تو و على نقشه ريخته اند» .
منافقين در سفر بازگشت از حجةالوداع اين گونه توطئه كردند: «دارَ الْكَلامُ بَيْنَهُمْ وَ اعادُوا الْخِطابَ وَ اجالُوا الرَّأْىَ فَاتَّفَقُوا عَلى انْ يَنْفِرُوا بِالنِّبِىِّ ناقَتَهُ عَلى عَقَبَةِ هَرْشى»[۱۳۸]: «در بين آنها گفتگو واقع شد و در اين باره سخن گفتند و نظريه دادند و به اين نتيجه رسيدند كه شتر پيامبرصلى الله عليه وآله را بر فراز گردنه كوه هَرشى بِرَمانند» .
دشمنان پيامبرصلى الله عليه وآله جمع شدند كه عبارت بودند از آزادشدگان قريش و منافقين انصار و كسانى از اعراب مدينه و اطراف آن كه قلوبشان مايل به ارتداد از اسلام بود، و اينان كه چهارده نفر بودند هم پيمان و هم قسم شدند كه شتر پيامبرصلى الله عليه وآله را برمانند.[۱۳۹]
وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله راه صعود بر كوه هَرشى را پيش گرفت جبرئيل نازل شد و اين خبر را براى حضرت آورد: «يا مُحَمَّدُ، انَّ فُلاناً وَ فُلاناً قَعَدُوا لَكَ فِى الْعَقَبَةِ لِيَغْتالُوكَ»[۱۴۰]: «اى محمد، فلانى و فلانى، در گردنه كوه برايت كمين كرده اند تا تو را ترور كنند» . اين گونه بود كه ضامن حفظ رسول او را به سلامت به مدينه رسانيد در حالى كه اين اتمام حجت تاريخى را به صورت تمام عيار به نتيجه رسانده بود.
فراز چهارم: «إِنَّ اللَّه لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»
«كافرين» در اين آيه در واقع دادن نشان«كفر» به كسانى است كه در فرازهاى قبلى آيه به آنان اشاره شده است. با دقت در آيه هاى قبل به خوبى معلوم مى شود كه منظور از آنان چه كسانى هستند و چرا كافرند.
از اولِ آيه خداوند دستور ابلاغ ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را مى دهد و بر انجام اين اتمام حجت با وعيدِ «إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» و ضمانتِ «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» تأكيد مى نمايد.
شكى نيست كه چنين اتمام حجتى با هدف هدايت مردم انجام مى شود، به خصوص آنكه در بين اتمام حجت هاى الهى چنين برنامه مفصلى بى نظير است.
به نظر مى رسد با انجام چنين مراسم پر شكوهى ديگر كسى باقى نماند كه هدايت نشود، ولى آخرين فراز آيه نشان مى دهد عده اى منافق و كوردل هستند كه حتى با چنين اتمام حجتى قابل هدايت نيستند، و لايق آنان جز نشان «كفر» نيست، چرا كه از كُفّار هم بدترند. قسمت آخر آيه مى گويد: خدا براى هدايت همه مردم راه هاى مختلفى گذاشته، اما قوم كافرين را كه همان دشمنان و مخالفان ولايت على عليه السلام هستند، هدايت نمى كند.
در اين ميان سردمداران سقيفه، رؤساى اين خطِ كفر هستند كه هنوز زلال غدير از گلوى مردم پايين نرفته، قصد جان پيامبرصلى الله عليه وآله را نمودند. آنان چند ساعتى از پايان مراسم غدير نگذشته براى به قتل رساندن پيامبرصلى الله عليه وآله پيشاپيش قافله حركت كردند، و بر فراز كوه هرشى كمين كردند و با رها كردن سنگ ها به طرف شترِ پيامبرصلى الله عليه وآله و حمله با شمشير نقشه خود را به اجرا در آوردند ولى خدا آن حضرت را حفظ كرد. [۱۴۱]
در روايتى كه در تفسير آيه وارد شده در بيان «إِنَّ اللَّه لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» آمده است: «هُمُ الَّذينَ هَمُّوا بِرَسُولِ اللَّه»[۱۴۲]: «اين كافران همان كسانى هستند كه قصد جان پيامبرصلى الله عليه وآله را نمودند» . آنان چهارده نفر بودند كه با يک اشاره پيامبرصلى الله عليه وآله و نورانى شدن شب، حذيفه چهره هايشان را ديد. آنها عبارت بودند از:
ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابى وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيدة بن جراح، ابوموسى اشعرى، ابوهريره، مغيرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولى ابى حذيفه.
تا اينجا چهار فرازِ آيه با دقت در جزئيات وقايع مورد بررسى قرار گرفت، و زمينه نزول آيه به خوبى روشن شد. چند نقطه تحليلى درباره محتواى آيه وجود دارد كه بخش نهايى بحث هاى مربوط به آيه را بدانها اختصاص مى دهيم.
مرحله پنجم: تحليلى بر محتواى آيه «بَلِّغْ»
اكنون كه تصوير كامل و همه جانبه اى از آيه «بَلِّغْ» ارائه شد، نقطه سؤالى درباره آيه وجود دارد كه نياز به تجزيه و تحليل دارد، و با روشن شدن پاسخ آن نكته هاى حساس و جالبى درباره آيه به دست خواهد آمد.
آن سؤال باز مى گردد به توقف پيامبرصلى الله عليه وآله در امتثال امر الهى در آيه «بَلِّغْ» به دليل نگرانى هاى موجود در مورد پذيرش مردم نسبت به مسئله ولايت. دنباله سؤال به اينجا مى رسد كه در اين توقف حضرت ابتدا طلب الغاى اين امر را مىنمايد، ولى با خطاب تهديدآميزِ «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» رو به رو مى شود، و در درجه دوم درخواست ضمانت حفظ از خطرات را مى نمايد كه با خطاب «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» مورد قبول واقع مى شود.
سؤال اصلى دو جانبه است: از يک سو آيا از نظر مبانى اعتقادى ما ممكن است پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر امر الهى توقف كند؟ از سوى ديگر چگونه است كه خداوند در برابر اين توقف عكس العملى نشان نداده كه اصلاً به چه حقى توقف كرده اى و خود اين توقف و درخواست الغاى امر را تخلفى از مقام نبوت به حساب نياورده است، بلكه با خطاب «إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ...» فقط اصرار بر ابلاغ اين امر نموده و اينكه اگر ولايت ابلاغ نشود رسالت ناقص مانده است؟
اگر اين دو سؤال به موازات يكديگر پاسخ داده شود، جنبه ديگر آن نيز حل خواهد شد كه چگونه خداوند با درخواست ضمانت حفظ موافقت كرد، در حالى كه آن هم مانند پيش شرطى در اجراى فرمان الهى به نظر مى آيد و نبايد در برابر اوامر خداوند قيد و شرطى از سوى بندگان وجود داشته باشد؟
آنچه در طرح سؤال گفته شد فقط براى درک صحيح و جامع از جوانب آن بود، وگرنه ساحت مقدس و ملكوتى پيامبرصلى الله عليه وآله فراتر و مُنزَّه تر از آن است كه چنين سؤالاتى درباره حضرتش به ميان آيد.
اكنون در آنچه ذيلاً بيان مى شود پاسخ دقيق و تحليل علمى مسئله به احسن وجه ارائه خواهد شد:
با توجه به اهميت سؤال مزبور، كافى است با نگاهى به متن آيه و روايات وارده در تفسير و تبيين آن پاسخى همه جانبه به دست آوريم. نقطه اصلى اين پاسخ آن است كه نگاهمان را به ماجرا تغيير دهيم، و تركيب چند جهت اعتقادى و تاريخى را كه در اين مسئله به هم آميخته يكجا در نظر بگيريم.
به عبارت ديگر: مجموع آنچه اتفاق افتاده را يک مسئله بدانيم و همه را در ارتباط با يكديگر بسنجيم، نه اينكه بدون در نظر گرفتن چند مسئله واضح كه در متن واقعه است فقط نقطه اشكال را در نظر بگيريم و در جستجوى پاسخ آن باشيم.
حل اين اشكال و تحليل اينكه چرا پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر امر الهى درخواستى نموده و فوراً اقدام نفرموده را در دو مرحله اجمالى و تفصيلى به تبيين جوانب آن مى پردازيم:
الف. پاسخ اجمالى
آنچه در محتواى آيه «بَلِّغْ» با آن رو به رو هستيم هشت جهت است كه دست به دست هم داده و اين قضيه را به وجود آورده است:
۱. عظيم ترين اتمام حجت خدا و رسول در غدير در حال تحقق بوده است.
۲. اراده و عمل پيامبرصلى الله عليه وآله برخاسته از اراده پروردگار و تحت قدرت اوست، و اگر خدا بخواهد در هر لحظه مانع از فعل او مى شود.
۳. پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از غدير در معرض خطرهاى بسيارى قرار داشته و هرگز نترسيده، بلكه ديگران به آن حضرت پناه برده اند.
۴. امكان مخفى كردن آنچه بين خدا و رسولش صورت گرفته وجود داشته، كه شامل مراجعه و درخواست الغاى امر و نيز درخواست حفظ مى شود؛ ولى با اين همه خدا در قرآن و پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير تعمّد در تصريح به آن و تأكيد بر اطلاع عموم از آن داشته اند.
۵ . خود پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه يادآور شده كه من هرگز از اجراى اوامر الهى كوتاهى نكرده ام، و اين مورد كه توقفى كرده و درخواستى نموده ام علتى دارد.
۶ . آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان نگرانى ذكر كرده واقعاً وجود داشته و فقط احتمال نبوده است.
۷. خداوند اين توقف و درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله را به عنوان اشكالى در نبوت آن حضرت مطرح نكرده و فقط امر خود را مؤكد نموده است.
۸ . درخواست ضمانت حفظ كه دنباله توقف و درخواست اول است، نه تنها از طرف خداوند به عنوان اشكالى مطرح نشده بلكه پذيرفته هم شده است.
با در نظر گرفتن اين هشت جهت، خيلى زود متوجه مى شويم كه نبايد گمان كنيم اشكالى درباره چگونگى ابلاغ غدير كشف كرده ايم، بلكه خدا و رسول كاملاً متوجه اين مسئله بوده اند كه هر كس اين داستان را با اين شكل خاص بشنود طبعاً چنين سؤال واشكالى به ذهنش خطور خواهد كرد؛ و لذا به تبيين مسئله پرداخته اند و به همان صورت به وقوع آن تأكيد ورزيده اند.
از همه جالب تر اينكه ممكن بود آنچه در پشت پرده واقع شد؛ از درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله و پاسخ خداوند متعال بين خودشان مخفى مىماند و بازگو نمى شد، و فقط ظاهر قضيه كه ابلاغ و اعلام ولايت است انجام مى شد، ولى مى بينيم تمام جزئيات پشت پرده علنى شده و تعمد داشته اند كه نه تنها دوستان بلكه دشمنان هم از آن باخبر شوند.
از همه اينها استنباط مى شود كه آنچه به نظر ما به صورت اشكال مطرح است كه چرا پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر امر الهى درخواستى كرده و چنان پاسخى در ردّ خواسته او آمده، در واقع يک اشكال نيست؛ بلكه كاشف از اراده الهى است كه خواسته است اين امر ولايت با اين صورت خاص ابلاغ شود، به دليل علل و عوامل خاصى كه در اطراف آن وجود داشته و فوايد بسيارى كه بر چنين طرز تبليغى مترتب است.
اگر در يک جمله بگوييم: بنا بود بزرگترين اتمام حجت الهى و ابلاغ مهم ترين امر ذات ربوبى به بندگانش انجام شود. براى آنكه عنوان «اتمام حجت» و «ابلاغ» در كامل ترين معناى خود نسبت به مردم آن روز و نسل هاى آينده بشريت تا روز قيامت بر اين برنامه صدق كند، اراده خداوند تعلق گرفت كه اين برنامه در شفاف ترين شكل خود و در وسيع ترين زمان (سه روز) با مفصل ترين مراسم انجام شود؛ ولى انجام چنين برنامه اى در چنان شرايطى و با وجود چنان نگرانى هايى، جز تحت حراست و حفظ مستقيم خداوند امكان پذير نبود.
لازمه اجراى اين گونه برنامه، آن بود كه براى درک صحيح مردم از جوّ و شرايط آن و نيز يقين آنان به انتساب اين ابلاغ به خداوند و رفع هر گونه شک و شبهه اى براى آينده هاى بلند مدت مسلمين، و نيز توجه آنان به آينده اى كه در انتظارشان است، بايد همان پيامبرى كه تا كنون هيچ توقف و درخواست و شرطى در برابر اوامر الهى نداشته، براى اولين بار - به دستور خود خداوند - صورت برنامه را اين گونه تنظيم كند تا اين نتايج گرفته شود.
اين روش دقيق خداوند كه در آيه «بَلِّغْ» منعكس است، نمونه اى بىنظير در اتمام حجت هاى الهى است كه پنج اثر مهم در پى داشته است:
۱. بر همه ثابت شد كه امر ولايت از طرف خداست.
۲. در حالى كه همه جو خطرناک را حس مى كردند، يد قدرت الهى را ديدند كه برنامه سه روزه با چه نظم و حفاظتى انجام شد.
۳. مسئله ولايت در بى نظيرترين شكل تبليغ در تاريخ شش هزار ساله انبياءعليهم السلام ابلاغ شد، و همه جوانب آن توسط پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه يک ساعته اش بدون هيچ تقيه و كتمان و واهمه اى تبيين گرديد.
۴. مردمِ آن روز نسبت به جو حاكم بر جامعه خود و حضور جدى منافقين به خوبى تفهيم شدند، و بنابراين در تنها گذاشتن صاحب ولايت عذرى نداشتند.
۵ . نسل هاى آينده براى تحليل مسير خلافت غصب شده اطلاعات روشنى پيدا كردند و علل اين غصب و آن مظلوميت را به خوبى تشخيص دادند.
ب. پاسخ تفصيلى
اكنون نوبت آن است كه آنچه به اجمال در پاسخ اشكال مربوط به توقف پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر امر الهى ذكر شد، به صورت مفصل ترى در مورد جهات تاريخى اعتقادى آن با استناد به روايات غدير تبيين شود. آنچه در اين تفصيل مطرح مى شود به همان ترتيبى خواهد بود كه در پاسخ اجمالى مطرح گرديد.
پاسخ اول: استثنايى بودن ابلاغ ولايت
عظيم ترين اتمام حجت خدا و رسول ولايت بود كه در غدير انجام شد. با توجه به اينكه مسئله ولايت در طول عمر پيامبرصلى الله عليه وآله بارها به مردم يادآورى شده بود و در مقاطع مختلف با عبارات گوناگون، مردم از آن با اطلاع شده بودند، اكنون آنچه انجام مىگرفت ابلاغ و اعلام رسمى و كامل عيار بود كه تا كنون انجام نگرفته بود.
با توجه به اهميت خاص ولايت در بين احكام و فرامين الهى - كه روايات بسيارى پشتوانه آن است و عملى بدون آن قبول نمى شود - اين ابلاغ نيز مهم ترين اتمام حجت خدا و رسول خواهد بود.
آنچه عملاً به وقوع پيوست نيز نشان داد كه تا كنون چنين صورتى از تبليغ در اوامر الهى به وقوع نپيوسته؛ كه در بيابان با خطابه اى يک ساعته و مراسم سه روزه بيعت با جزئيات ديگرى كه در كنار آن بود به انجام رسد، چنانكه در حديث مى فرمايد: «لَمْ يُنادِ بِشَىْءٍ مِثْلَ ما نُودِىَ بِالْوِلايَةِ يَوْمَ الْغَديرِ»[۱۴۳]: «هيچ حكمى مثل ولايت در روز غدير اعلام نشده است» .
پاسخ دوم: پيامبرصلى الله عليه وآله تابع مطلق اراده خدا
با توجه به اينكه اراده و عمل پيامبرصلى الله عليه وآله برخاسته از اراده پروردگار و تحت قدرت اوست، بايد بدانيم كه ما در اينجا با دو نكته اعتقادى رو به رو هستيم: يكى اينكه چهارده معصوم عليهم السلام انوار پاک و اولين مخلوقات خدا هستند و در قرب به درگاه الهى در درجه اى قرار دارند كه اراده آنان مطابق اراده الهى است و هيچ تخلفى از آن نخواهد داشت؛ و در واقع آينه تمام نماى اراده پروردگار است.
درباره آنان كوچک ترين فرض و احتمال تخلف از خواست خدا در كوچک ترين اعمالشان وجود ندارد تا چه رسد به اوامر مربوط به ابلاغ دستورات الهى كه پشتوانه آن «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»[۱۴۴]است.
ديگر اينكه - نعوذ باللَّه - اگر فرض تخلف از دستور الهى هم باشد تحت قدرت الهى قرار دارند، و خداوند با اراده خويش مىتواند مانع شود يا وادار به عملى كند، به خصوص در چنين اتمام حجت عظيم كه خداوند با قدرت خويش مى تواند آن را به اجرا درآورد.
در كنار اين مطلب، سابقه ۶۳ ساله پيامبرصلى الله عليه وآله و ابلاغ فرامين الهى در طول ۲۳ سال بعثت نشان داده است كه تاكنون حتى يک مورد سابقه نداشته آن حضرت از دستورات الهى تخلف ورزد يا در انجام آن تعلّلى نمايد.
چگونه مى شود در ولايت على عليه السلام كه جان پيامبرصلى الله عليه وآله است و هزاران بار - در طول بعثت - ولايت او را گوشزد فرموده و اين ولايت عصاره زحمات آن حضرت و همه انبياى گذشته و ضامن بقاى آن است، بخواهد تعلّلى نمايد و از انجام آن سرباز زند.
بنابراين به راحتى مى توان دريافت كه حضرت هرگز در صدد تعلّل در امر الهى نبوده، و منظور از اين تفاصيل اهداف ديگرى است كه ذكر خواهد شد.
پاسخ سوم: دقت فوق العاده براى ابلاغ ولايت
پيامبرصلى الله عليه وآله تا كنون در معرض خطرات بسيارى قرار داشته، و آنچه به عنوان موارد ترس و نگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله در مسئله غدير ذكر شد عبارت بود از مخالفت، تكذيب، اتهام، استهزاء، تفرقه، طغيان و خطر جانى، كه تمام اينها در اول بعثت و در طول ۲۳ ساله رسالت در مقاطع مختلف در گونه هاى مختلف براى حضرتش رخ نموده، و آن حضرت در اجراى اوامر الهى از هيچ يک از اين موارد نهراسيده، بلكه به استقبال حوادث رفته و وظيفه الهى خود را انجام داده است.
بنابراين مسلّم است كه مطرح كردن اين نگرانى ها به عنوان عذرى در برابر اجراى فرمان الهى، علل ديگرى داشته و اهداف ديگرى را جستجو مى كرده است؛ و آن علت نيست جز اينكه از يک سو اين اتمام حجت بايد بدون خدشه انجام شود و هر گونه خللى ممكن است به آينده آن ضرر بزند، و از سوى ديگر مردم آن روز و نسل هاى آينده متوجه تركيب جامعه مسلمين در سال هاى آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله باشند و توطئه ها را پيش بينى كنند، و بعد از وقوع در تحليل آن مشكلى نداشته باشند.
پاسخ چهارم: آگاهىِ مردم از اسرار خدا و رسول صلى الله عليه وآله
با اينكه امكان مخفى كردن اين درخواست هاى پيامبرصلى الله عليه وآله درباره الغاى دستور و يا حفظ از شر مردم، و نيز پاسخ هاى خداوند وجود داشته، ولى بدان تصريح شده است!
به عنوان آمادگى ذهنى بايد گفت: در پس پرده غيب ماجراهاى بسيارى اتفاق مىافتد و گفتگوهاى بسيارى بين خدا و پيامبران و ملائكه اش انجام مى شود، ولى اطلاع بر بسيارى از آنها به صلاح بشر نيست، و مواردى از آنها هم در حد طرفيت انسان ها نيست.
بنابراين چنان نيست كه انسان ها از هر چه در پشت پرده اين جهان اتفاق مى افتد اطلاع داشته باشند، و نه پيامبران آنچه اتفاق افتاده را گفته باشند. فقط حاصل آن را در حدى كه براى بشر لازم است به آنان انتقال داده اند.
با توجه به اين اصل، درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله براى الغاى امر «بَلِّغْ» و پاسخ خداوند و درخواست عصمت و پاسخ خداوند را در نظر مىآوريم. قبل از آنكه در صدد جواب از اصل اشكال درباره مراجعه و تعلّل پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر امر الهى باشيم، مى پرسيم: آيا كافى نبود نتيجه اين گفتگو را كه در نهايت لزوم ابلاغ ولايت است خداوند در قرآن و پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير براى ما مى گفتند؟
و اما اينكه چه گفتگوهايى بين خدا و رسولش اتفاق افتاده تا اين نتيجه حاصل شده از مردم مخفى مى ماند و به آنان اطلاع داده نمى شد. طبعاً مردم اصل خبر را مى فهميدند بدون آنكه از جزئيات آن - كه ربطى به اصل ماجرا ندارد - با خبر شوند، به خصوص آنكه اين قسمت ماجرا سؤال برانگيز هم باشد و شنونده را متوجه مسايلى نمايد.
بايد نتيجه بگيريم كه اين تعمد در ذكر جزئيات گفتگو هم در قرآن و هم در خطابه غدير و هم در ساير احاديث مربوط به مراحل نزول آيه، از مسايلى است كه در اين اتمام حجت مؤثر و دانستن آن براى بشر لازم است، و خدا مى خواسته به صورتى رمز گونه در قرآنش به وضعيت جامعه در هنگام نزول ولايت اشاره كند، و پيامبرش تفاصيل آن جو حاكم را توضيح دهد.
اميرالمؤمنين عليه السلام دراين باره مى فرمايد: فَانْزَلَ اللَّه عَلى نَبِيِّهِ يَوْمَ الدَّوْحِ ما بَيَّنَ عَنْ ارادَتِهِ فى خُلَصائِهِ وَ ذَوِى اجْتِبائِهِ وَ امَرَهُ بِالْبَلاغِ وَ تَرْكِ الْحَفْلِ بِاهْلِ الزَّيْغِ وَ النِّفاقِ، وَ ضَمِنَ لَهُ عِصْمَتَهُ مِنْهُمْ وَ كَشَفَ مِنْ خَبايا اهْلِ الرَّيْبِ وَ ضَمائِرِ اهْلِ الارْتِدادِ ما رَمَزَ فيهِ، فَعَقَلَهُ الْمُؤْمِنُ وَ الْمُنافِقُ [۱۴۵]:
خداوند در روز غدير، بر پيامبرش آيه اى نازل كرد كه در آن اراده خود را درباره بندگان خالصش و انتخاب شدگانش روشن كرد، و او را به ابلاغ آن امر كرد و دستور داد كه با منحرفين از حق و اهل نفاق همنشين نشود، و براى او حفظ از شر آنان را ضمانت نمود، و بدين وسيله اسرار اهل شک و شبهه و ضماير اهل ارتداد را با كلام رمزى آشكار ساخت؛ كلامى كه هم مؤمن و هم منافق نكته آن را مى فهمد.
مى بينيم اميرالمؤمنين عليه السلام به رمزى بودن آيه قرآن اشاره مى كند، ولى به صورتى كه هر كس به آن مى رسد متوجه غير عادى بودن ماجرا و جوّ خاص حاكم بر آن مى شود.
يعنى خداوند مى توانست آيه را چنين نازل كند: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، إِنَّ اللَّه لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» ، ولى دو جمله رمزى در وسط آيه گنجانيد: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» و «وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» .
هر كسى متوجه مى شود اين دو جمله عادى نيست و از خود مى پرسد: مگر پيامبرصلى الله عليه وآله كسى است كه با او اين گونه سخن گفته شود، و با لسانى تهديد گونه بر او شرط شود كه اگر انجام ندهى رسالت خدا را نرسانده اى؟ و يا از خود مى پرسد: مگر چه شرايطى حاكم بوده كه خداوند به آن حضرت وعده مى دهد كه تو را حفظ مى كنم؟ و در پى پاسخ اين سؤال ها سعى مى كند تفصيل كامل واقعه را به دست آورد.
و اين پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در همان آغاز منبر غدير [۱۴۶]، با كمال صراحت تمام علل و اسباب نزول آيه اى با چنين مضمون را بيان مى كند و مى فرمايد:
وَ اؤَدّى ما اوْحى بِهِ الَىَّ، حَذَراً مِنْ انْ لا افْعَلَ فَتَحِلَّ بى مِنْهُ قارِعَةٌ ... : آنچه بر من وحى كرده ادا مى كنم از ترس آنكه اگر ادا نكنم عذابى از جانب او به من رسد... .
لانَّهُ قَدْ اعْلَمَنى انّى انْ لَمْ ابَلِّغْ ما انْزَلَ الَىَّ فى حَقِّ عَلِىٍّ فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ: چرا كه خدا به من فهمانده است كه اگر آنچه در حق على نازل كرده نرسانم رسالت او را نرسانده ام.
وَ قَدْ ضَمِنَ لى تَبارَكَ وَ تَعالَى الْعِصْمَةَ مِنَ النّاسِ ... : خداوند تبارک و تعالى براى من حفظ از شر مردم را ضمانت كرده است... .
وَ انَا ابَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ ... : و من سبب نزول اين آيه را براى شما بيان مى كنم... .
وَ سَالْتُ جَبْرَئيلَ انْ يَسْتَعْفِىَ لِىَ السَّلامَ عَنْ تَبْليغِ ذلِكَ الَيْكُمْ - ايُّهَا النّاسُ - لِعِلْمى بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَ كَثْرَةِ الْمُنافِقينَ... :
و من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد كه مرا از تبليغ اين پيام به شما معذور بدارد، چرا كه از كمى متقين و زيادى منافقين خبر دارم... .
وَ كُلُّ ذلِكَ لا يَرْضَى اللَّه مِنّى الّا انْ ابَلِّغَ ما انْزَلَ اللَّه الَىَّ فى حَقِّ عَلِىٍّ ... : ولى خدا از من راضى نمى شود مگر آنكه ابلاغ كنم آنچه در حق على بر من نازل كرده است... .
پاسخ پنجم: فهماندن دشوارى ابلاغ به مردم
خود پيامبرصلى الله عليه وآله اعلام كرده هرگز از اوامر الهى كوتاهى نكرده ام و اين ابلاغ ولايت يک مورد استثنايى است. در اوايل خطبه مى فرمايد:
مَعاشِرَ النّاسِ، ما قَصَّرْتُ فى تَبْليغِ ما انْزَلَ اللَّه تَعالى الَىَّ، وَ انَا ابَيِّنُ لَكُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآيَةِ [۱۴۷]:
اى مردم، من در تبليغ آنچه خدا بر من نازل كرده كوتاهى نكرده ام و سبب نزول اين آيه را برايتان بيان مى كنم.
يعنى من متوجه تمام اشكالاتى كه به ذهن شنوندگان اين آيه و اين ماجرا خطور خواهد كرد هستم، كه چگونه پيامبرصلى الله عليه وآله در امتثال امر الهى عذر مى آورد و چگونه شرط حفظ و عصمت را پيش مى كشد؛ ولى براى اينكه مشكل از ذهن شما پاک شود علت آن را مى گويم.
همين اندازه كه خود حضرت تصريح به سؤال انگيز بودن مسئله مى فرمايد به اين معنى است كه عمداً اين شيوه سخن مطرح شده و صرفاً براى فهماندن زمينه دشوارى است كه ابلاغ ولايت در آن انجام مى شود و نتايج ديگرى كه از اين گونه ابلاغ در نظر گرفته شده است.
پاسخ ششم: عدم امكان ابلاغ بدون ضمانت الهى
آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان نگرانى ذكر كرده واقعاً وجود داشته و صرف يك احتمال نبوده است و نمونه هاى آن مفصلاً در بيان فراز سوم آيه (وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) بيان شد. نتيجه اى كه مى گيريم اينكه نبايد فكر كنيم اين ترس هاى پيامبرصلى الله عليه وآله در حد ظن و گمان بوده، بلكه حقيقت موجود در جامعه بوده كه با اطلاع از آن انجام چنين ابلاغ مهمى عادتاً غير ممكن بوده است.
اينكه مى بينيم اين ابلاغ بين دو گزينه قرار مى گيرد: يا معذور داشتن از ابلاغ و يا ضمانت حفظ، به اين معنى است كه راهى جز اين دو وجود ندارد. اگر طبق روال عادى باشد، هر عاقلى آن شرايط را در نظر بگيرد قضاوت مى كند كه تمام ترس ها و نگرانى هايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مطرح فرموده دقيق و بجا بوده؛ و با وجود آنها ابلاغ چنين پيامى - در حدى كه حق ابلاغ آن ادا شود - غير ممكن است، و اگر خداوند با قدرت بى انتهاى خويش آن را از روال عادى خارج سازد و دفع همه نگرانى هاى مذكور را ضامن شود در اين صورت نه تنها چنين ابلاغى امكان پذير است، بلكه هزاران درجه سخت تر از آن هم با ضمانت خدا ممكن خواهد شد.
وقتى ضمانت الهى باشد، حتى اگر يک ماه يا بيشتر در غدير مى ماندند و هر روز پيامبرصلى الله عليه وآله دو بار بر فراز منبر قرار مى گرفت و هر بار دقايق بيشترى درباره ولايت اهل بيت عليهم السلام بيان مى كرد، باز هم بدون نگرانى انجام مى شد، چرا كه همه تحت تسلط پروردگارند و با قدرت او احدى ياراى مخالفت ندارد و با ضمانت او همه مقهور اراده اش خواهند بود.
پاسخ هفتم: خداوند درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله را مؤاخذه نكرده
خداوند اين توقف و اعتذار پيامبرصلى الله عليه وآله را به عنوان اشكالى در نبوت او مطرح نكرده است. براى درک اين مطلب بايد مقام با عظمت نبوت را در نظر بگيريم، و آنچه درباره بعضى از انبياءعليهم السلام مثل حضرت آدم عليه السلام وارد شده كه با كوچک ترين ترک اولى و تعلل و توقف در برابر امر الهى فوراً مورد مؤاخذه الهى قرار گرفته اند.
با اين همه مى بينيم اين توقف و درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله كه «خدايا مرا از ابلاغ اين پيام معذور بدار» ، در حالى است كه امر «بَلِّغْ» خطاب به او صادر شده، ولى باز هم از سوى خداوند به عنوان گناه و تخلف از مقام نبوت تلقى نشده است.
حتى مثلاً به آن حضرت نفرموده: «به مجرد اينكه چنين درخواستى در برابر امر ما كردى، چه از گفتهات باز گردى و چه باز نگردى بايد مؤاخذه شوى و از مقام نبوت نازل شوى»! بلكه فقط گفته شده: «اگر ابلاغ نكنى مورد عقوبت قرار مى گيرى» . فقط مسئله ابلاغ يک بار ديگر مورد تأكيد قرار گرفته و خود مراجعه در امر الهى به عنوان گناه مطرح نشده است.
اين بدان معنى است كه اين مراجعه به معناى سر تافتن از امر الهى نبوده، بلكه زمينه سازى براى اين ابلاغ و نشان دادن اين زمينه به مردم بوده است.
پاسخ هشتم: ضمانت حفظ از طرف خدا قبول شده
درخواست ضمانت حفظ هم - مانند مورد قبلى - نه تنها به عنوان اشكالى در نبوت حضرت از طرف خدا مطرح نشده، بلكه مورد قبول هم واقع شده است.
منظور اين است كه نكته ذكر شده درباره درخواست معذور داشتن از ابلاغ در مورد درخواست ضمانت حفظ هم مطرح است؛ بدين معنى كه اگر خداوند دستور ابلاغى را مى دهد نبايد براى او شرط حفظ را مطرح كرد، بلكه به مجرد دستور الهى و لو به قيمت جان شده بايد ابلاغ كرد.
اما خداوند اين شرط حفظ را نه تنها به عنوان گناهى به حساب نياورده، بلكه آن را پذيرفته و اين ضمانت را عملاً به انجام رسانده است. اين هم دليل ديگرى است بر اينكه درخواست حفظ از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان پيش شرط در برابر امر الهى نبوده، ولذا مورد مؤاخذه قرار نگرفته است؛ بلكه تأييدى از جانب خداوند متعال بر كلام رسولش بوده و مقدمهاى بوده تا آن شرايط خاص براى ما بازگو شود و همه از آن باخبر شويم.
با در نظرگر فتن اين هشت جهت در كيفيت آيه «بَلِّغْ» ، به تفصيل پنج اثر و نتيجه مهم اين شكل از ابلاغ مى پردازيم:
نتيجه اول: انتساب امر ولايت به خدا
وقتى ثابت شد امر ولايت از طرف خداست، بايد دانست كه در مواردى منافقين آن روز و روزگاران بعد سعى داشتند با پذيرفتن اصل واقعه غدير و ابلاغ ولايت، آن را مسئله اى شخصى جلوه دهند و سپس نتيجه بگيرند كه خلافت بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله مسئله الهى نيست، و آنچه حضرتش فرموده پيشنهادى از جانب خودش در خلافت بوده[۱۴۸] ، و نتيجه بگيرند كه تغيير آن و تعيين ديگرى به جاى على عليه السلام اشكالى ندارد!
اگر چه مخالفت با پيشنهاد پيامبرصلى الله عليه وآله هم باطل است و كسى حق چنين مخالفتى را ندارد، ولى اين شكل از مراجعه پيامبرصلى الله عليه وآله و تأكيد دوباره الهى و سپس ضمانت حفظ در چنين امرى، به طور قطعى ثابت كرد كه امر ولايت نه تنها از طرف خداست، بلكه خداوند چنان تأكيد بر ابلاغ اين امرش دارد كه اگر پيامبرش ابلاغ نكند به قيمت نقض رسالتش خواهد بود، و چنان در ابلاغ اين امر پشتيبانى مى كند كه حفظ از هر خطرى را براى ابلاغ آن ضمانت كرده است، و اين محكم كارى را در هيچ يک از اوامر الهى سراغ نداريم. اين گونه راه هر گونه تشكيک در انتساب امر ولايت به خدا بسته شد.
نتيجه دوم: نظم سه روزه معجزه الهى
برنامه سه روزه تحت قدرت الهى بدون هيچ اخلال و اغتشاشى و در كمال نظم و آرامش انجام شد. با زمينه اى كه از توطئه هاى منافقين ذكر شد [۱۴۹] و اينكه شرايط حاكم بر غدير واقعاً خطرناک بود، هر كس در آن شرايط دقت كند متوجه خواهد شد كه ايجاد سر و صدا و تحريک مردم و تفرقه، و حتى اينكه عده اى بخواهند از مردم جدا شوند و از بيابان غدير بيرون روند، و يا بخواهند مخفيانه مردم را تحريک كنند، كار بسيار آسانى بود و آنان واقعاً در صدد چنين كارى بودند.
با در نظر گرفتن كثرت جمعيت كه يكصد و بيست هزار نفر بودند، و غير قابل كنترل بودن بيابان از نظر حصار نداشتن، و طولانى بودن زمان كه سه روز بود و فرصت هاى شب و روز زمينه هاى مساعدى براى فتنه انگيزى بود، بايد گفت:
تأمين امنيت آن جمعيت و آن مراسم در آن سرزمين به قدرى مشكل بود كه بايد يک نيروى هزار نفرى براى حراست و حفاظت آن گماشته مى شد. در حالى كه مى بينيم بدون هيچ تشكل خاصى براى حفظ نظم، اين مراسم عظيم با نظم و آرامش كامل تحقق يافت و هيچ مشكلى پيش نيامد، و اين نبود جز معجزه اى از جانب پروردگار و ضمانتى كه او براى غدير فرمود، به طورى كه قلب و جسم همه مسخّر اراده او گشت و هيچ كس قدرت كوچک ترين حركت ناهنجارى از خود نيافت.
نتيجه سوم: اجراى كامل مراسم در سايه ضمانت الهى
بى نظيرترين مراسم بدون هيچ تقيه اى انجام شد، در حالى كه ممكن بود ابلاغ ولايت در يک توقف يك ساعته و سخنرانى كم تر از نيم ساعته انجام شود و مردم حركت كنند.
ولى برنامه مفصلى تدارک ديده شده بود كه سه روز طول كشيد، و سخنرانى يک ساعته در آغاز آن بود كه بلند كردن اميرالمؤمنين عليه السلام و بيعت لسانى نيز در بين سخنرانى انجام شد، و بيعت با دست يكايک آن جمعيت ۱۲۴۰۰۰ نفرى در طول سه روز، و شعر حسان و غير اينها كه در دنياى آن روز بى سابقه بود و مشابهى نداشت.
پيداست كه هر اندازه مراسمى مفصل تر باشد - به خصوص آنكه مثل حج فقط عبادت نباشد بلكه حامل پيامى و به عنوان مقدمه براى هدفى باشد - به انجام رساندن آن نياز به نيروهاى منسجم ترى براى اداره آن دارد، به خصوص آن كه در اجراى برنامه احتمال اختلال هم وجود داشته باشد.
همان گونه كه درباره حراست چنين مراسمى ذكر شد، براى اجراى آن هم نظر همه جانبه خداوند بود كه همه مردم به صورت خود جوش در آن شركت كردند، و زمينه مجلس به گونه اى شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله - با حضور آن همه منافق - بدون هيچ تقيه اى كه منجر به حذف مواردى از سخنش و هدفش شود يا باعث انجام ندادن گوشه هايى از مراسم سه روزه شود، آن گونه كه مى بايست همه اهداف خود را از سخنرانى و بيعت و غير آن به انجام رساند و هيچ تقديم و تأخير و بر هم خوردگى و بى نظمى در برنامه پيش نيامد.
اين به خاطر اطمينان پيامبرصلى الله عليه وآله به ضمانت الهى بود كه: اى پيامبر، آن گونه كه لايق چنين مراسمى است سخن بگو و انجام بده! من ضامنم كه مشكلى و فتنه اى پيش نيايد. امام رضاعليه السلام در اين باره مى فرمايد:
امّا بَعْدَ قَوْلِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَ «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» ، فَانَّهُ ازالَ كُلَّ تَقِيَّةٍ بِضِمانِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ وَ بَيَّنَ امْرَ اللَّه تَعالى، وَ لكِنَّ قُرَيْشاً فَعَلَتْ مَا اشْتَهَتْ بَعْدَهُ[۱۵۰]:
بعد از قول خداوند عز و جل «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...» هر گونه تقيه اى را با ضمانت خداى عز و جل از ميان برداشت، و آن حضرت امر خدا را بيان كرد، ولى قريش بعد از آن حضرت آنچه مى خواستند انجام دادند.
يعنى مهم اتمام حجتِ كامل عيار و بدون تقيه بود كه براى آگاهى مردم آن روز و نسل هاى بعد انجام شد، اگر چه در عمل به محتواى غدير يعنى خلافت بلا فصل اميرالمؤمنين عليه السلام، قريش ضديت كردند و اهداف خود را پيش بردند، ولى اين مهم نيست زيرا خداوند حجت را بر آنان و همه نسل هاى آينده تمام كرده است.
نتيجه چهارم: اشاره رمزى به غايبين از غدير
مردم آن روز و نسل هاى آينده با ديدن اين آيه غدير، نسبت به مسايل غصب خلافت بعد از غدير آگاهى لازم را پيدا كردند و مى كنند، براى آنكه هر گاه مسئله مراجعه و توقف و درخواست پيامبرصلى الله عليه وآله در اين امر الهى و ضمانت حفظ خدا را ببينند، فوراً متوجه وجود مسايلى مى شوند كه در مراسم ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام وجود داشته است، و اين مهم به حالتى رمز گونه به اشخاص منتقل مى شود، چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام دراين باره مى فرمايد:
فَانْزَلَ اللَّه عَلى نَبِيِّهِ فى يَوْمِ الدَّوْحِ ما ... ، كَشَفَ عَنْ خَبايا اهْلِ الرَّيْبِ وَ ضَمائِرِ اهْلِ الارْتِدادِ، ما رَمَزَ فيهِ فَعَقَلَهُ الْمُؤْمِنُ وَ الْمُنافِقُ[۱۵۱] :
خداوند بر پيامبرش در روز غدير نازل كرد آنچه كه از كارهاى پنهانى اهل شک و ريبه و ضماير اهل ارتداد پرده برداشت. اين كار را خدا به صورت رمزى در آيه قرار داد به گونه اى كه مؤمن و منافق آن را درک مى كنند.
اينجاست كه اين آيه اتمام حجتى بر مردم آن روز و آينده شد كه سقيفه را يارى كرده و مى كنند و غدير را رها نموده و مى نمايند، كما اينكه راهگشاى فكرى دقيقى شد تا در تحليل مسائل غصب خلافت ريشه ها را نشان دهد.
ما از خداى بزرگ و پيامبر گرامى تشكر مى كنيم كه با نازل كردن اين آيه و اين شكل خاص از اتمام حجت، ميلياردها انسان را از بىخبرى نجات دادند، و تا آخر روزگار براى احدى عذرى باقى نگذاشتند؛ چنانكه حضرت زهراعليها السلام مى فرمايد: بعد از روز غدير خم خداوند هيچ عذرى براى احدى باقى نگذاشته است.[۱۵۲]
در اينجا نكاتى از فرازهاى آيه تبليغ را بيان مى كنيم:
فراز اول: «يا ايها الرسول»
۱. اين آيه با خطاب «يا ايها الرسول» آغاز شده است. اين تعبير در دو جاى قرآن ديده مى شود: يكى در اينجا و ديگرى در آيه ۴۱ همين سوره. گويا در كنار شناساندن منافقين و ترس و واهمه از دشمن، مى خواهد به آيندگان و تمام مسلمين اهميت و عظمت مطلب فهميده شود.
۲. در آيه شريفه تبليغ تعبير «رسول» آمده و «نبى» و الفاظ ديگر هم معنى نفرموده است، چون تبليغ با رسالت مناسبت دارد. مخصوصاً اگر اين تبليغ هم بسيار با اهميت باشد.
۳. در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده است، تا هم به عظمت آن اشاره كرده باشد، و هم به آن چيزى اشاره كند كه لقب رسالت «يا ايها الرسول» به آن اشاره دارد؛ يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله در آن هيچ گونه اختيارى ندارد.
بنابراين در آيه شريفه دو دليل و برهان بر اختيار نداشتن پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در تبليغ كردن و يا تأخير در تبليغ بيان شده است: يكى تعبير از آن جناب به رسول، و ديگرى هم نگفتن اصل مطلب.
آيه كريمه علاوه بر اينكه اين دو برهان را بيان مى فرمايد، دو توجيه محكم براى رسولخداصلى الله عليه وآله است:
اول: جرئت پيدا كردن آن حضرت بر اظهار دستور الهى و علنى كردن آن براى عموم مردم، و اينكه تا ايشان زنده است بايد به زبان مبارک خودش به مردم ابلاغ شود، و كسى در رساندن اين وظيفه الهى جاى خود آن جناب را نمى گيرد.
دوم: تصديق و تأييد فراست و زيركى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله است؛ يعنى مى فهماند كه خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله به درستى احساس خطر كرده و تصميم صحيح گرفته است.
فراز دوم: «بلّغ»
۴. اديبان گفته اند: باب «تفعيل» غالباً براى تكثير است؛ به اين معنى كه فاعل، اصل فعل را زياد انجام دهد.[۱۵۳]
در آيه شريفه تبليغ نيز معناى «بلّغ» اين است كه پيام خداوند متعال را به عده زيادى برسان، و چون در واقعه غدير خم عده زيادى از مسلمانان بودند، همان يک بار گفتن پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نتيجه اش همان تكثير بود؛ يعنى رساندن پيام الهى به افراد متعدد و فراوان. [۱۵۴]
۵ . در آيات شريفه قرآن هميشه مشتقّات گوناگون «ابلاغ» و «تبليغ» همراه واژه رسالت الهى و مانند آن به كار رفته است. مثلاً «اُبلّغكم رسالات ربى»[۱۵۵]، «فقد ابلغتكم ما ارسلت به»[۱۵۶] ، «الذين يبلغون رسالات اللَّه و يخشونه» .[۱۵۷]
فراز سوم: «ما اُنزل اليك»
۶ . آوردن فعل «اُنزل» به صيغه مجهول مى رساند كه موضوع بدون اسناد به فاعل داراى اهميت است.
۷. ظهور فعل «اُنزل» در ماضى و گذشته حقيقى است نه مضارع و آينده، چرا كه صيغه ماضى براى معناى گذشته وضع شده، و چنانچه قرينه اى براى حمل بر مضارع نباشد، بر همان معناى وضع شده حقيقى حمل مى شود كه ماضى است.
همچنين آيه تبليغ در حجةالوداع و در آخرين ماه هاى زندگانى رسولخداصلى الله عليه وآله نازل شده است، و اگر فعل بر مضارع و آينده حمل شود معناى آيه به اين صورت مى شود: و اگر آنچه را كه بعداً بر تو نازل مى كنيم در ماه هاى باقى مانده از نبوتت ابلاغ نكنى، هرگز رسالت خود را به پايان نرسانده اى. معنايى كه در هيچ روايتى به آن اشاره نشده، و از هيچ عالم شيعى و سنى نقل نشده است.[۱۵۸]
فراز چهارم: «من ربّك»
۸ . جمله «من ربّك» تصريح مى كند كه اين امر از جانب خداوند متعال است، و افراد نادان خيال نكنند پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از پيش خود مى گويد. [۱۵۹]
۹. اين جمله تأكيد مى كند كه انتخاب رهبر اسلامى (امام معصوم) بايد از سوى خداوند باشد.
فراز پنجم: «و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته»
۱۰. مطلبى كه خداوند در اين زمينه نازل كرده، بسيار بيشتر از ساير خبرهايى كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله نازل كرده اهميت دارد، به طورى كه مى فرمايد: «اگر اين مطلب را ابلاغ نكردى رسالت ما را به مردم نرسانده اى» . در اين آيه، پيامى است كه از نظر اهميت با همه پيام هاى دوران نبوت و رسالت برابر است، چنانكه اگر اين پيام به مردم نرسد، گويا همه پيام ها محو مى شود.
۱۱. رساندن اين مطلب بر پيامبرصلى الله عليه وآله دشوار بوده است، زيرا بيم آن بود كه مردم آن را قبول نكنند و آزارى به وى برسانند. خداوند آن حضرت را تهديد كرد و با تعبير «و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» رسولخداصلى الله عليه وآله را از ترک تبليغ آن بر حذر داشته است. استعمال چنين جمله اى در موردى است كه كار بر شخص دشوار و سنگين باشد.[۱۶۰]
۱۲. اين جمله كه به صورت جمله شرطيه به كار رفته، نوعى تهديد است؛ به اين معنى كه اگر امر پروردگار به مردم ابلاغ نشود و به آنها نرسد و حق آن رعايت نشود، گويا حق هيچ جزئى از اجزاى دين مراعات نشده است.[۱۶۱]
۱۳. محتواى پيام بايد مسئله اى اساسى و هم وزن رسالت باشد، و گرنه مسائل جزئى و فردى اين همه تهديد لازم ندارد.
۱۴. پيام آيه مربوط به توحيد، نبوت، معاد و همچنين نماز، روزه، حج، زكات، خمس و جهاد نيست، چون اين اصول و فروع در طول ۲۳ سال دعوت پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله بيان شده بود و مردم به آنها عمل مى كردند. اما بنا بر روايات اهل بيت عليهم السلام آنچه كنار گذاشته شد ولايت بود.
امام باقرعليه السلام فرمود: بُنى الاسلام على خمس: على الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية، و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية. فأخذ الناس بأربع و تركوا هذه؛ يعنى الولاية[۱۶۲]: اسلام بر پنج پايه بنا شده است: بر نماز و زكات و روزه و حج و ولايت، و به چيزى مانند ولايت فراخوانده نشد. (اما) مردم آن چهار مورد (اول) را گرفتند و اين (ولايت) را رها كردند.
در روايت ديگر امام باقرعليه السلام فرمود: بناى اسلام روى پنج چيز است: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت. زراره گويد: به حضرت عرض كردم: كدام يك از اينها برتر است؟ فرمود: ولايت برتر است، زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والى (ولىّ) راهنماى آنهاست.[۱۶۳] اشاره به اينكه امامان معصوم عليهم السلام راهنماى نماز و زكات و حج و روزه هستند، و اين اعمال بدون راهنمايى آنها درست نيست.
فراز ششم: «و اللَّه يعصمك»
۱۵. رسولخداصلى الله عليه وآله از پيشامدهاى بعد از ابلاغ وحى و از خطر نابود شدن دين بيم داشت. از اين رو خداوند آن حضرت را دلدارى مى دهد؛ كه ما تو را از شرّ مردم نگاه مى داريم. عيّاشى به سند خود از ابن عباس و جابر بن عبداللَّه انصارى روايت كرده است كه گفتند: خدا پيامبرش صلى الله عليه وآله را مأمور ساخت تا على عليه السلام را به جانشينى خود منصوب كند. پيامبرصلى الله عليه وآله بيم داشت كه مبادا مردم بگويند: از پيش خود عطايى به پسر عموى خود داد، و به وى طعنه بزنند. خدا هم اين آيه را فرستاد، و پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير خم ولايت على عليه السلام را به مردم اعلام كرد. [۱۶۴]
۱۶. رسولخداصلى الله عليه وآله خطرهايى را در تبليغ اين حكم پيش بينى مىكرد. ولى اين خطر، خطر جانى نبود، زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ترسى از جان دادن در راه رضاى خدا نداشت. سيره و روش عملى آن حضرت و حضور شجاعانه ايشان در غزوه هاى مختلف تعداد غزوات (جنگ هايى كه پيامبرصلى الله عليه وآله خود رهبرى سپاه را بر عهده داشته) را ۲۶ يا ۲۷ غزوه نوشته اند. علت اختلاف اين است كه گروهى غزوه خيبر را با غزوه وادى القرى - كه به دنبال هم رخ داد - دو غزوه، و برخى آنها را يک غزوه شمرده اند. [۱۶۵] ، چنين ترسى را تكذيب مى كند. همچنين خداوند سبحان در آيات قرآن بر دور بودن پيامبران عليهم السلام از اين گونه ترسها شهادت مى دهد و مى فرمايد:
«ما كان على النبى من حرج فيما فرض اللَّه له سنته اللَّه فى الذين خلوا من قبل و كان امر اللَّه قدراً مقدوراً . الذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه و لا يخشون احداً الا اللَّه و كفى باللَّه حسيباً»[۱۶۶]: هيچ گونه منعى (سختى و گناهى) نيست در آنچه خدا بر پيامبر واجب كرده است اين سنت خداست كه پيش از اين در ميان گذشتگان (معمول) بوده و فرمان خدا به اندازه و حساب شده است. همان كسانى كه پيام هاى خدا را ابلاغ مى كنند و از او مى ترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند و همين بس كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است.
۱۷. ترس پيامبرصلى الله عليه وآله از مسلمانانى بود كه با زبان اسلام آورده بودند، ولى دلشان ايمان نداشت. از اخبار و تاريخ بر مى آيد كه آنچه آنها از پذيرفتن آن سرباز مى زدند ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام بود، و مسئله اى همانند قبول ولايت آن حضرت براى آنها دشوارتر نبود، چون آنها به نماز، روزه، حج، جهاد، خمس (غنايم جنگ) ، زكات و ساير احكام اعتراضى نداشتند، و فقط به خمس ( به طور مطلق) اعتراض داشتند، كه آن هم به جهت ولايت بود. داستان حارث بن نعمان فهرى و اعتراض او در غدير و عذاب الهى با سنگ آسمانى - كه علماى شيعه[۱۶۷] و سنى [۱۶۸] نقل كرده اند - شاهد گوياى اين حقيقت است.
۱۸. آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله مأمور به تبليغ آن شد از جانب خدا بود. چون پيامبرصلى الله عليه وآله از عكس العمل مردم بيم داشت، خدا هم به وى وعده داد كه او را از شر مردم نگاه مى دارد. خداوند رساندن اين مطلب به اطلاع مردم را با تأكيدى كامل از پيامبر خواست؛ به طورى كه ابلاغ آن را به منزله تمام دين خود قرار داد كه رسولخداصلى الله عليه وآله به مردم رسانده بود.
آن مطلب چيزى جز خلافت و امامت نبود، زيرا تبليغ ساير احكام موجب ترس و هراس پيامبرصلى الله عليه وآله از مردم نبود. چنانكه اين تأكيد هم جز با مقام عالى ولايت مناسبت ندارد، و عدم تبليغ آن احكام به منزله ترک تمام احكام نيست. اين اهتمام فقط با ولايت و خلافت تناسب دارد، زيرا با تعيين خليفه از جانب خداوند، دين از خطر تباهى و زياده و نقصان محفوظ خواهد ماند.[۱۶۹]
۱۹. حسين بن احمد بيهقى به سند خود روايت كرده است: مردى به امام رضاعليه السلام عرض كرد: اى فرزند رسولخدا، از عروة بن زبير نقل كرده اند كه گفته است: رسولخداصلى الله عليه وآله در حال تقيّه از دنيا رحلت كرد؟ فرمود: بعد از نزول اين آيه كه خداوند ضامن حفظ پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله شد: «و اللَّه يعصمك من الناس» ، پيامبرصلى الله عليه وآله هر نوع تقيه را از خود دور كرد و امر خدا را ابلاغ فرمود.[۱۷۰]
۲۰. با مراجعه به قرآن آشكار مى شود هر زمان كه شخصى به عنوان رهبر و صاحب اختيار معرفى شده است، عده اى در مقابل آن اعتراض كرده اند.
براى مثال در داستان طالوت، هنگامى كه پيامبرشان اشموئيل، طالوت را رهبر و فرمانده آنها از طرف پروردگار معرفى كرد: «و قال لهم نبيهم ان اللَّه قد بعث لكم طالوت ملكاً» ، عده اى به صورت اعتراض گفتند: «قالوا أنّى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يوت سعة من المال» : چگونه او بر ما حكومت كند با اينكه ما از او شايسته تريم و به او ثروت زيادى داده نشده است؟ پيامبرشان علت انتخاب او را اين گونه بيان مى كند: «قال ان اللَّه اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم»[۱۷۱]: خدا او را بر شما برگزيده و بر گستره دانش و (نيروى) بدن او افزوده است.
بنابراين رسولخداصلى الله عليه وآله با علم به اين مطلب كه عده اى از مردم پس از معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام براى رهبرى و صاحب اختيار بودن او عليه ايشان اعتراض كنند، از فتنه و شرّ اين افراد بيمناک بود. كه آيه خطاب به پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «و اللَّه يعصمك من الناس» : و خدا تو را از (خطرات احتمالى و شرّ) مردم حفظ مى كند
فراز هفتم: «من الناس»
۲۱. گر چه افرادى امثال فخر رازى سعى كردهاند كه «الناس» در آيه را به قرينه پايان آيه به كفار بر گردانند كه مى فرمايد: «ان اللَّه لا يهدى القوم الكافرين» ، ولى اين معنى خلاف ظاهر كلمه «الناس» است، زيرا «ناس» هم شامل كافر مى شود و هم مؤمن، و دليلى بر منحصر كردن آن در كفار وجود ندارد. بنابراين بايد «الكافرين» در آيه را به مرتبه اى از كفر معنى كرد كه شامل منافقان زمان حضرت رسول صلى الله عليه وآله شود كه از آنها ترس داشت. [۱۷۲]
۲۲. وجود اين آيه در بين آيات مربوط به يهود ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه مردمان منافقى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از آنها خوف و ترس داشت، به منزله يهود و از جنس آنان در كفر و ضلالت و گمراهى هستند. [۱۷۳]
۲۳. مراد از «ناس» در آيه شريفه يهود نيست، چرا كه اگر مقصود يهود بود، مناسب بود اين سوره در اوايل هجرت نازل شود [۱۷۴]؛ آن زمان كه رسولخداصلى الله عليه وآله در شهر غربت و در بين تعداد كمى از مسلمانان مدينه زندگى مى كرد و از چهار طرفش يهوديان او را محاصره كرده بودند. آن هم يهوديانى كه به تعبير قرآن شديدترين دشمنى را با مؤمنان داشتند[۱۷۵]، و با قدرت هر چه بيشتر به مبارزه عليه پيامبرصلى الله عليه وآله برخاستند و صحنه هاى خونينى نظير جنگ خيبر و مانند آن را به راه انداختند.
۲۴. با توجه به اين آيه، معلوم مى شود آن حكم الهى حكمى است كه مايه قوام و استقرار دين است. حكمى است كه انتظار مى رود مردم (ناس) در مقابل آن قيام كنند، و در نتيجه آنچه را رسولخداصلى الله عليه وآله از دين بنا نهاده را نابود و متلاشى سازند.
همچنين روشن مى شود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله اين فتنه را به خوبى دريافته بود و از آن بيم داشت. از اين رو در انتظار فرصتى مناسب و محيطى آرام بود كه بتواند مطلب را به عموم مسلمانان ابلاغ كند و آنها هم آن را بپذيرند.
بايد دانست كه احتمال فتنه گرى از ناحيه مشركين و بتپرستان عرب و ساير كفار نمىرفت، بلكه نگرانى حضرت از سوى مسلمانان بود. زيرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى كردن زحمات رسولخداصلى الله عليه وآله وقتى از ناحيه كفار قابل تصور است كه دعوت اسلامى منتشر نشده باشد. اما پس از انتشار اسلام در جهان، اگر انقلابى فرض شود، جز به دست مسلمانان تصور نمى شود.
جامعه آن روز مسلمانان از عده اى مردان صالح و مسلمانان حقيقى، و عده قابل توجهى از منافقين بود كه به ظاهر فقط مسلمان بودند، و عده اى ديگر هم از مردمان بيماردل و ساده لوح تشكيل شده بود كه هر حرفى را از هر كسى باور مى كردند.
در قرآن كريم نيز به اين دو گروه - [۱۷۶] و مردمان بيماردل[۱۷۷] - اشاره صريح شده است.
بنابراين ممكن بود كه انتصاب اميرالمؤمنين عليه السلام براى جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله اين دو گروه را - كه در آيه به (ناس) تعبير شده اند - به اين توهم گرفتار كند كه - العياذ باللَّه - رسول اللَّه صلى الله عليه وآله اين حكم را از پيش خود و به نفع خود تشريع كرده است و از تشريع اين حكم نفعى نصيب آن حضرت مى شود.
فراز هشتم: «إن اللَّه لا يهدى القوم الكافرين»
۲۵. در پايان آيه، از باب تهديد و مجازات، به آنهايى كه اين رسالت مخصوص - يعنى اعلام ولايت و جانشينى اميرالمؤمنين عليه السلام - را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، مى گويد: «خداوند كافران لجوج را هدايت نمى كند» . پس در حقيقت انكار ولايت و منصب الهى امامت نوعى كفر است.
در آيه اى ديگر مى فرمايد: «و من لم يحكم بما انزل اللَّه فاولئك هم الكافرون»[۱۷۸]: و كسانى كه به موجب آنچه خدا فرو فرستاده حكم و داورى نكنند آنان خود كافر هستند.
همچنين در آيه اى ديگر به صراحت مى فرمايد: «والذين كفروا فتعساً لهم و اضلّ اعمالهم . ذلك بانهم كرهوا ما انزل اللَّه فاحبط اعمالهم»[۱۷۹]: و كسانى كه كفر ورزيدند سقوط و هلاكت بر آنها باد و (خدا) كردارهايشان را تباه كرد. اين (هلاكت و سقوط) به اين سبب است كه آنچه را خدا نازل كرده است نپسنديدند و (خدا نيز) اعمال و كردارهايشان را تباه و نابود ساخت.
روايات بسيارى از طريق عامه و خاصه نقل شده كه تصريح كرده اند: كسانى كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را نپذيرند وارد بهشت نخواهند شد. رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: يا على، هر گاه بندهاى خداى عزوجل را بندگى كند همانند آنچه نوح عليه السلام در ميان قومش بود، و چنانچه براى چنين بنده اى همانند كوه احد طلا بوده باشد و آن را در راه خدا انفاق كند، و اگر عمرش به قدرى طولانى شود تا هزار مرتبه با پاى پياده حج كند و سپس ميان صفا و مروه مظلومانه شهيد شود، ولى ولايت تو را نداشته باشد، - يا على - بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد و داخل بهشت نخواهد شد. [۱۸۰]
۲۶. با اين قسمت از آيه، آرامش و تسلّى مجددى بر قلب مبارک رسولخداصلى الله عليه وآله داده شد؛ چرا كه در جمله قبل با وعده حفظ و نگهدارى از شرّ مردمان كافر، و در اين جمله با تأكيد بر عدم هدايت آن افراد زمينه آسودگى خاطر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فراهم شد.[۱۸۱]
پانویس
- ↑ مائده / ۶۷ . ژرفاى غدير: ص ۹۳ ۷۱ ۴۲. غدير كجاست؟ : ص ۲۵ - ۱۲. واقعه قرآنى غدير: ص ۸۲ ۶۷ .
- ↑ اشاره به فتح مكه است كه در آن روز همه مشركين از جمله معاويه و پدر و پسرش از آزاد شدگان پيامبرصلى الله عليه وآله شدند.
- ↑ مائده / ۶۷ .
- ↑ كتاب سليم: حديث ۲۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۷ ۱۴۳. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۲. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹.
- ↑ نفحات الازهار: ج ۸ ص ۱۹۵ - ۲۵۷. به نقل از کتاب قیّم عبقات الانوار فی امامة ائمة الاطهار علیهم السلام.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۰۴.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۰۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۸. ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۱۲ - ۱۳۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۷۷. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۱ ح ۵۱ . الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ .
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۱۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۴۰. امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۵۱ - ۵۲ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵. مصباح كفعمى: ص ۶۹۵ . الاقبال: ص ۴۶۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۵۱ - ۵۲ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹ .
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۲۹۷. الاقبال: ص ۴۵۳ - ۴۵۹.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹. امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۹۶ ح ۱۰۹. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳ ح ۷۷. تفسير فرات: ص ۱۹۵.
- ↑ اليقين: ص ۳۷۳.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص ۳۹. امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰.
- ↑ تفسير البرهان: ج ۱ ص ۴۸۸ ح ۲.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۸ - ۱۴۰ بخش ۲.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۸ بخش ۲.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۸ بخش ۲.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۹۷ ۵۰.
- ↑ تفسير البرهان: ج ۱ ص ۴۸۸ ح ۲. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۰ ۴۰ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۵. منظور از آنچه شب معراج نازل شده همان ولايت على عليه السلام است.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۱ ح ۵۱ .
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۸ بخش ۲.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۸ بخش ۲.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۶۰ - ۱۳۵.
- ↑ مراجعه شود به: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۱۳۱ - ۱۲۱.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۰۰ ؛ ۱۹۹.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۸ بخش ۲.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۰۰ - ۱۹۹. الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷.
- ↑ اليقين: ص ۳۷۳. تفسير فرات: ص ۱۹۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
- ↑ الاقبال: ص ۴۵۹ - ۴۵۳. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۱ ح ۵۱ .
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۲ ۴۰ ح ۲۱۱. تفسير العياشى: ج ۱ ص ۳۳۱. الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ .
- ↑ اليقين: ص ۳۷۳.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۰۳. احتجاج: ج ۱ ص ۷۰. روضة الواعظين: ص ۹۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۰۰ - ۱۹۹.
- ↑ امالى الصدوق: ص ۲۹۰. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۷ ۴۰.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۹۶ ۳۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۲ ص ۸۶ - ۷۹ .
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۹ بخش ۲.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۹۷ ۴۰.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۲۵۲ - ۱۸۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۸ ۹۷.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۷۶ ۲۳۵ ۲۳۰ ۲۱۷ ۱۳۱ ۱۰۸ و ج ۲ ص ۴۰۶ ۱۰۱ و ج ۳ ص ۷۷.
- ↑ اليقين: ص ۳۷۳.
- ↑ دلائل الامامة: ص ۵۱۶ . بحار الانوار: ج ۵۲ ص ۸۶ .
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۰۰ - ۱۹۹.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۹ بخش ۲.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۱۵ ح ۱۵۱.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: به ج ۲ ص ۲۴۹ - ۲۴۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۹۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
- ↑ امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۴۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۱ ح ۵۱ .
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۴۰ بخش ۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۰۹ ح ۳.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۹۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۳۹.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۹۶ ح ۲۵۸.
- ↑ اليقين: ص ۳۷۳.
- ↑ امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۱ ح ۵۱ .
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۹ بخش ۲.
- ↑ تفسير البرهان: ج ۱ ص ۴۸۸ ح ۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۰۹ ح ۳.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۰۰ - ۱۹۹.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۸ بخش ۲.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۳۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۵۳ ح ۲۳۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳ ح ۷۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۱ ح ۵۱ . عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۷۸ - ۱۷۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۳۹.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۹ بخش ۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۵۲ ۵۱ .
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۶۰ - ۱۳۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۰۹ ۱۱۱. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۴۷. كتاب سليم: ص ۴۰۹ ح ۵۵ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۲۱۹ ۲۱۵. همچنين مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۵۷ بخش ۱۱.
- ↑ الغدير: ج ۱ ص ۲۹۱. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۹۹. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۲۱۹ ح ۱۰۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۸ و ج ۳۷ ص ۱۹۵ ۱۶۶ ۱۱۲. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۴۴ ۹۸ ۴۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۸۷. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۳۰۹ ۲۰۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴ ح ۳۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۶۷ ص ۴۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۸ ۱۱۹ و ج ۲۸ ص ۹۹.
- ↑ آرى بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۷ ۱۶۲ ۱۳۶. همچنين مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۹۶ - ۳۸۸.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳ ح ۵۹ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۰ ح ۳۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۱۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳ ح ۵۹ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳ ۱۶۱. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۷۷ ۹۷ ۹۶.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۳.
- ↑ عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۲۲۸ ۱۵۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۵۹ ح ۴۲. همچنين مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۲ ص ۲۷۳ - ۲۶۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۴۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۷ و ج ۳۷ ص ۱۱۶ ۱۱۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۸ ۹۷.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۳۵.
- ↑ مراجعه شود به كتاب غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۷۶ ۲۳۵ ۲۳۰ ۲۱۷ ۱۳۱ ۱۰۸ و ج ۲ ص ۴۰۶ ۱۰۱ و ج ۳ ص ۷۷.
- ↑ ارشاد القلوب: ج ۲ ص ۱۳۵ - ۱۱۲. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۹۸.
- ↑ الكافى: ج ۲ ص ۲۱.
- ↑ نجم / ۴ ۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵.
- ↑ مراجعه شود كتاب: اسرار غدير: ص ۱۴۰ - ۱۳۸ بخش ۲.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: اسرار غدير: ص ۱۳۹ بخش ۲.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۹۶ - ۳۸۹.
- ↑ مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۱۰۸ - ۱۰۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۲۲ ح ۱۶. عوالم العلوم: ج ۳۱۵ ص ۱۵۳ ح ۲۳۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۹۴ ص ۱۱۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۴۳ ص ۱۶۱.
- ↑ شرح شافيه (رضى) : ج ۱ ص ۹۲.
- ↑ بين باب افعال و تفعيل فرقى ظريف وجود دارد. براى مثال بين اكثار و تكثير، اطراب و تطريب، اكرام و تكريم. مثلاً خداوند متعال مى فرمايد: «يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا» ، اى انت تكثر جدالنا، (هود۳۲) . و در آيه ديگر مى فرمايد: «واذكرو إذ كنتم قليلاً فكثركم» ، (اعراف / ۸۶) ، اى جعل عددكم كثيراً، كه در اولى كثرت نسبت به فاعل بوده و در دومى نسبت به مفعول؛ يعنى احداث و ايجاد كثرت در مفعول. و عنوان إطراب (بر وزن اكرام)احداث طرب است در معنى و فاعل؛ يعنى اشعار و الحانش شعر طربى و لحن طربى است، هر چند اين شعر و لحن براى مستمع ايجاد طرب نكند. و در عنوان تطريب (بر وزن تفعيل) ايجاد طرب است در مستمعين، هر چند شعر و لحن طربى نباشد و براى فاعل ايجاد طرب نكند. و اكرام و تكريم، كه تكريم احداث و ايجاد كرامت است از فاعل نسبت به مفعول. غنا موسيقى: ج ۳ ص ۱۸۶۶ ۱۸۵۸.
- ↑ اعراف / ۶۲ .
- ↑ هود / ۵۷ .
- ↑ احزاب / ۲۹.
- ↑ امام شناسى و پاسخ به شبهات: ج ۱ ص ۲۴۸ ۲۴۷.
- ↑ فروغ هدايت: ص ۳۰۵.
- ↑ فروغ هدايت: ص ۳۰۱.
- ↑ امام شناسى و پاسخ به شبهات: ج ۱ ص ۲۴۸.
- ↑ الكافى: ج ۲ ص ۱۸ ح ۳، باب دعائم الاسلام.
- ↑ الكافى: ج ۲ ص ۱۸ ح ۵ ، باب دعائم الاسلام.
- ↑ تفسير العياشى: ج ۱ ص ۳۳۱. همين روايت را سيد ابوالمحمد از حاكم حسكانى در شواهد التنزيل به اسناد خودش از ابن ابى عمير هم روايت كرده است. شواهد التنزيل: ج ۲ ص ۳۸۱. محمد بن ابى عمير از اصحاب امام رضا و امام محمد تقى عليهما السلام بود. در ميان اصحاب امامان هيچ كدام مانند ابن ابىعمير از خلفاى ستمكار رنج نديد. ساليانى دراز به جرم شيعه بودن و به علت اينكه حاضر نمى شد در حكومت عباسيان قضاوت كند زندانى بود. فروغ هدايت: ص ۳۰۴ ۳۰۳.
- ↑ مروج الذهب: ج ۲ ص ۲۸۸ ۲۸۷.
- ↑ احزاب / ۳۹ ۳۸.
- ↑ مجمع البيان: ج ۱۰ ص ۵۳۰ . تفسير فرات: ص ۵۰۵ . تفسير برهان: ج ۵ ص ۴۸۴. مرآة العقول: ج ۵ ص ۳۹.
- ↑ روح المعانى: ج ۱۵ ص ۶۲ . الكشف و البيان: ج ۱۰ ص ۳۵. شواهد التنزيل: ج ۲ ص ۳۸۱.
- ↑ فروغ هدايت: ص ۳۰۳.
- ↑ عيون اخبار الرضاعليه السلام: ج ۲ ص ۱۳۰.
- ↑ بقره / ۲۴۷.
- ↑ امام شناسى و پاسخ به شبهات: ج ۱ ص ۲۴۹.
- ↑ امام شناسى و پاسخ به شبهات: ج ۱ ص ۲۶۲.
- ↑ قرطبى در تفسير خود، به صراحت ادعاى اجماع مىكند كه سوره مائده مدنى بوده و برخى از آيات آن نيز در حجةالوداع نازل شده است. الجامع لاحكام القرآن: ج ۶ ص ۳۰.
- ↑ لتجدنّ اشدّ الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا« مائده / ۸۳ .
- ↑ منافقين بقره / ۹ ۸.
- ↑ بقره / ۱۰.
- ↑ مائده / ۴۴.
- ↑ محمدصلى الله عليه وآله / ۹ ۸.
- ↑ ترجمة الامام على بن ابى طالب عليه السلام: ج ۱ ص ۷۶. لسان الميزان: ج ۵ ص ۲۱۹. ينابيع المودة: ج ۲ ص ۷۶. المناقب (خوارزمى) : ص ۶۷ - ۳۸ .
- ↑ بر كرانه غدير: ص ۸۴ .