شیطان
آيه «إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ» [۱]=شيطان / آيه «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»
آيه «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ...»[۲]
على بن ابى طالب عليه السلام آن امامى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله او را سبب امتحان امت قرار داد و فرمود: لَوْ لا انْتَ يا عَلِىُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى: اى على، اگر تو نبودى مؤمنين بعد از من شناخته نمى شدند.
پيامبرصلى الله عليه وآله فصلى از مراسم غدير و خطابه آن را به دشمنان ائمه عليهم السلام اختصاص داده تا مردود شوندگان از امتحان علوى بدانند چه آينده اى در انتظار آنان است. اقتباس از چند آيه و تضمين آياتى ديگر براى اين منظور، روى هم ۱۵ آيه را عنوان اين بخش قرار داده است.
در اين آيات از يک سو اوصاف و رفتار اعداء اهلبيت عليهم السلام در دنيا مطرح شده، كه ثابت قدم نبودن آنان در ايمان و گفتگوهاى نارواى آنان و متكبر بودن آنان ذكر شده است.
از سوى ديگر جزاى اعتقاد و عملشان در دنيا و آخرت را بيان مى كند كه سقوط ارزش اعمالشان، و استحقاق آتش ابدى بدون تخفيف و مهلت و بدون شفاعت، آن هم عذاب فوق العاده اى در پايين ترين درجه جهنم با شنيدن صداى جوشش جهنم و ديدن شعله هاى آتش نمونه هاى آن است.
اين آيات تضمين شده در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله ۱۵ آيه است، كه از جمله اين آيات آيه ۱۱۲ سوره انعام است:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ» :
«اين گونه است كه براى هر پيامبرى دشمنى از انس و جن قرار مى دهيم كه به يكديگر سخنان زينت شده را از روى غرور الهام مى كنند، و اگر پروردگار تو بخواهد نمى توانند آن را انجام دهند، پس آنان را با افترائشان به حال خود واگذار».
اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:
۱- متن خطبه غدير
الا انَّ اعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ الْغاوُونَ اخْوانُ الشَّياطينَ، يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً:
بدانيد كه دشمنان ايشان سُفهاى گمراه و برادران شياطين اند، كه سخنان باطل ظاهر فريب را از روى غرور به يكديگر مى رسانند.[۳]
۲- موقعيت تاريخى
در اواسط خطابه غدير كه پيامبرصلى الله عليه وآله دوستان و دشمنان ائمه عليهم السلام را با استناد به آيات قرآن معرفى مى فرمايد، اولين موردى كه مى خواهد دشمنان را معرفى كند اين فراز است كه با اقتباس بسيار پر معنايى از آيه سوره انعام شيطنت آنان را مطرح مى كند.
عبارت «عدواً شياطين الجن و الانس» در آيه به صورت «اخْوانَ الشَّياطين» در كلام حضرت آمده كه با احاديثى كه مطرح خواهد شد لطافت خاص آن معلوم مى شود. سپس جمله وسط آيه عيناً در كلام حضرت آمده است.
۳- موقعيت قرآنى
موقعيت قرآنى اين آيه در ذيل آياتى مربوط به معاندينى است كه از دائره مؤمنين خارج شده اند و از ايمان آوردنشان قطع اميد شده و مهر ابطال بر آنان خورده است، به گونه اى كه خداوند در آيه ۱۰۹ مى فرمايد: «قسم ياد مى كنند كه اگر آيتى برايشان بيايد ايمان مى آورند، ولى شما چگونه به سخن ايشان اعتماد مى كنيد در حالى كه اگر آيات الهى هم بيايد ايمان نمى آورند»!
آنگاه در آيه بعد مطلب را با قاطعيت بيشترى مى فرمايد: «حتى اگر ملائكه را بر آنان نازل كنيم و مردگان با ايشان سخن بگويند و همه چيز را بر گواهى صدق آن برانگيزيم، باز هم ايمان نمى آورند مگر آنكه خدا بخواهد» .
پس از معرفى اين عمق كفر و نفاقشان، نوبت به آيه مورد نظر مى رسد كه مى فرمايد: «اين چنين براى هر پيامبرى دشمنى از جن و انس قرار داديم كه اباطيل ظاهر فريب را به يكديگر منتقل مى كنند» .
در آيه بعدى هدف را هم بيان مى كند كه: «كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن سخنان باطل به ظاهر آراسته دل بسپارند و بدان خشنود شوند و به همان راهى كه آنان رفته اند بروند» .
۴- تحليل اعتقادى
آنچه از تركيب بسيار لطيف اين كلام پيامبرصلى الله عليه وآله با مضمون آيه استفاده مى شود سه نكته است:
الف. ياران سفيه و گمراه شيطان در اين امت
دشمنان اهلبيت عليهم السلام سفيهان گمراه هستند كه برادران شياطين اند. در قرآن خداوند به شيطان خطاب مى كند: «إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ» : «تو بر بندگان من سلطه اى ندارى مگر كسانى از گمراهان كه از تو پيروى مى كنند» .[۴] بنابراين كسانى كه خلافت اهلبيت عليهم السلام را گرفتند، ياران شيطان و متصف به سفاهت و گمراهى اند.
شايد نسبت سفاهت به كسانى كه با فكر خود توانسته اند خلافت را به چنگ آورند بدون آنكه كمترين لياقتى درباره آن داشته باشند تعجب آور باشد، ولى اگر معتقد باشيم انسانهايى كه اهداف شوم را برگزيده اند بارزترين نشانه هاى سفاهت و جهالت را با خود حمل مى كنند و هر حركتى در راه آن انجام مى دهند مظهر ديگرى از سفاهتشان است، آنگاه است كه بر هم زنندگان نظامِ سراسر مصلحتِ الهى را بى عقل ترين و سفيه ترين مردم خواهيم دانست.
در مقابل كسانى را كه اوامر پروردگارشان را بالاترين خير و مصلحت تلقى مى كنند و اين نكته را از عمق جان درک مى كنند و براى فرار از آن به هزار حيله متوسل نمى شوند، عاقل ترين مردم دنيا خواهيم شناخت.
اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مى فرمايد: هَيْهاتَ! لَوْ لا التُّقى لَكُنْتُ ادْهَى الْعَرْبِ[۵]: اگر تقوى مانع نبود من زيرک ترين عرب بودم. و اين كلام بدان معنى است كه مردان خدا مصلحت خود و ديگران را در سايه اوامر و نواهى خدا و زير مجموعه آن مى دانند، و گرنه فكر بشر براى دست يافتن به آنچه بخواهد مى تواند راه هاى متعددى پيدا كند.
در حديث ديگرى معاويه را از زيركانى معرفى نمود كه با توسل به حيله و هتک ارزش ها به اهداف خود مى رسند. در اين باره فرمود: به خدا قسم معاويه باهوش تر از من نيست، ولى او حيله مى كند و هتاكى مى نمايد، و اگر نبود كه از مكر و حيله اعراض دارم من از زيركترين مردم بودم.
ارتباط شيطان با اين گونه زيركى كه از راه مكر و حيله است و بايد به جاى عقل نام سفاهت بر آن گذاشت، در حديث امام صادق عليه السلام به خوبى ترسيم شده است كه وقتى پرسيدند: عقل چيست؟ فرمود: آنچه خدا با آن پرستيده مى شود و بهشت كسب مى شود. پرسيدند: پس آنچه در معاويه بود؟! فرمود: تِلْكَ النَّكْراءُ وَ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ، وَ هِىَ شَبيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ[۶]: آنچه در معاويه بود زيركى و شيطنت بود كه شباهت به عقل دارد، ولى عقل نيست.
ب. دشمن شيطانى پيامبرصلى الله عليه وآله و امتش
پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه غدير دشمنان و امامانشان را «اخوان الشياطين» نام نهاده و با ملاحظه دنباله كلام (يُوحِى بَعْضُهُمْ ...) اقتباس آن از آيه روشن است، چرا كه در آيه عبارت چنين است: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» : «و اين گونه ما قرار داديم براى هر پيامبرى دشمنى كه شياطين جن و انس هستند» . نتيجه اين اقتباس آن است كه دشمن پيامبرصلى الله عليه وآله از انسانها همين دشمنان امامانند كه با آن شياطين برادر و متحدند.
حديثى از امام صادق عليه السلام در اين باره پرده از همه ابهامات بر مىدارد و اين دشمنان پيامبرصلى الله عليه وآله را معرفى مى كند، آنجا كه فرمود: ما بَعَثَ اللَّه رَسُولاً الاّ وَ فى وَقْتِهِ شَيْطانانِ يُؤْذِيانِهِ وَ يَفْتِنانِهِ وَ يُضِلانِ النّاسَ بَعْدَهُ ... . وَ امّا صاحِبا مُحَمَّدٍصلى الله عليه وآله فَحَبْتَرُ وَ زَريقُ: خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده مگر آنكه در زمان او دو شيطان بوده اند كه او را اذيت كرده اند و براى او فتنه ايجاد كرده اند و مردم را بعد از او گمراه كرده اند ... . و دو شيطان زمان حضرت محمدصلى الله عليه وآله ابوبكر و عمر بودند.[۷]
جالب است كه بدانيم اولى صراحتاً بر فراز منبر گفت: انَّ لى شَيْطاناً يَعْتَرينى[۸]: من شيطانى دارم كه بر من عارض مى شود. بنابراين تعجبى نخواهد داشت اگر بدانيم كه ابليس از روز غدير نگرانى هاى خود را با وعده هاى همين شياطين انسى اطراف پيامبرصلى الله عليه وآله رفع كرد، تا آنجا كه به شياطين زير دست خود گفت: نگران نباشيد كه اصحاب او به من وعده داده اند كه به هيچ يک از گفته هاى او اقرار نكنند، و آنان هرگز اين وعده خود را نمى شكنند.[۹]
ج. سخنان فريبنده شياطين امت
برنامه شيطانى گمراه كنندگان امت، در عبارتى همه جانبه با دقت تمام به تصوير كشيده شده است: «يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» . اين جمله سه نقطه مهم از روش هاى مكر و حيله اهل سقيفه را خاطر نشان كرده است: با غرور و تكبر، سخنان فريبنده، به يكديگر خبر رساندن.
الف. غرور
از آنجا كه گمراه كنندگان به فتنه گرى و زيركى خود از يک سو، و نجابت و تقواى مؤمنين از سوى ديگر اطمينان دارند، برنامه هاى خود را با غرور كامل و سينه سپر كرده دنبال مى كنند.
ب. سخنان فريبنده
ابزار كار اغوا كنندگان مردم، كلمات ظاهرفريب است كه با آن ساده لوحان را گول مى زنند و قلوب آنان را در چنگ خود مى گيرند. در پى آن اهداف باطل خود را با سخنان حق به جانب و به ظاهر زيبا و فريبنده در فكر مردم اشراب مى كنند و جاى مى دهند.
در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله معجزات آن حضرت را سحر تلقى كردند و اين فكر را تا بعد از رحلت حضرتش پى گرفتند، به طورى كه عمر بارها معجزات اميرالمؤمنين عليه السلام را صراحتاً به عنوان «سحر بنى هاشم» مطرح مى كرد![۱۰]
همچنين آن حضرت را به عنوان كسى كه در بين اهل بيتش شخصيت بزرگى است و بقيه ارزشى ندارند مطرح كردند. عمر بن خطاب بود كه گفت: ما مَثَلُ مُحَمَّدٍ الاّ كَنَخْلَةٍ نَبَتَتْ فى كُناسَةٍ[۱۱]: مثل محمد نيست مگر مثل درخت خرمايى كه در زباله دانى روييده باشد!!
در صلح حديبيه عمر با فرصت طلبى كامل فرياد بر آورده بود: لا نُعْطِى الدَّنِيَّةَ فى دينِنا: در دينمان خوارى را نمى پذيريم!! در حالى كه شخص پيامبرصلى الله عليه وآله فرمان اين صلح با مشركين را صادر فرموده بود.[۱۲]
آنان در غدير تمام توان خود را در سخن پردازىِ باطل به كار گرفتند و مى خواستند با استفاده از مسائل تحريک كننده عواطف و تعصب ها و با مسخره كردن حقايق، مردم را از دريافت عظمت آنچه در مراسم سه روزه وجود داشت غافل كنند و احساسات مردم را بر ضد آن تحريک كنند.
گاهى توجه او به فاميل را عَلَم مى كردند و مى گفتند: او به پسر عمويش مغرور شده است؛ و يا مى گفتند: كار پسر عمويش را عجب محكم مى كند؛ و يا مى گفتند: اگر مى توانست مثل كسرى و قيصر عمل مى كرد.[۱۳]
گاهى با ترفند شيرين كارى، تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام را يک امر شخصى جلوه مى دادند و در حضور حضرت مى پرسيدند: آيا اين مسئله از طرف خداست يا از پيش خود مى گويى؟ و در مواردى در غياب حضرت مى گفتند: اين هرگز امر خدا نيست و از پيش خود سخن مى گويد!
گاهى با سخنان مزوِّرانه اى كه شبيه مسخره بود، پيشنهاد شركت ديگران در خلافت را مى دادند، و حتى درخواست مى كردند كه همه قبايل به نوبت در آن شريک باشند، و اين گونه طمع مردم را تحريک مى كردند.
اين روندِ به كارگيرىِ «زُخْرُفَ الْقَوْلِ» ادامه يافت تا پس از پيامبرصلى الله عليه وآله حساب شده ترين كلمات براى پايمال كردن حق اهلبيت عليهم السلام به كار گرفته شد:
ابتدا مسئله «جمع نشدن نبوت و خلافت در اهلبيت واحد» را پرورش دادند.
سپس خون هاى بدر و احُد و خيبر و غير آن را در گوش مردم خواندند.
بعد از آن جوان بودن على عليه السلام را براى مردم جلوه دادند.
در مرحله بعد شركت همه در خلافت را به ميان آوردند.
آنگاه قبيله گرايى و مسئله مهاجر و انصار را مطرح كردند و به رخ كشيدن سوابق را وسيله اى براى نيل به اهدافشان قرار دادند.
آنگاه كه فدک را غصب كردند از يک سو دست به دامان «ارث نگذاشتن انبياء» شدند، و از سوى ديگر صرف درآمد فدک در راه رزمندگان را مطرح كردند. آنان غصب فدک را به گونه اى جلوه دادند كه مردم غصب فدک را به حساب تقدس آنان و احياى حق از بين رفته مسلمانان بگذارند.
روندِ استفاده از سخنان ظاهرفريب در طول تاريخ از سوى دشمنان آل محمدعليهم السلام ادامه داشته و هميشه به عنوان ابزارى قوى در پايمال كردن حقوق ايشان به كار رفته است. هارون در برابر قبر پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه از آن حضرت عذرخواهى مى كرد كه مجبور است حضرت موسى بن جعفرعليه السلام را به خاطر اختلاف انداختن بين مردم از مدينه بيرون برد و زندانى كند!؟
در چهرهاى ديگر مأمون با عنوان وليعهدى امام رضاعليه السلام را به مرو دعوت كرد، تا هم نزد مردم خود را متمايل به اهل بيت عليهم السلام نشان دهد و هم آن حضرت را در تبعيدى ناخواسته تحت نظر داشته باشد و هم مخفيانه دست به كار توطئه شهادت حضرت باشد. اينها همه سفيهان گمراه كننده اى هستند كه با «زُخْرُفَ الْقَوْلِ» اهداف باطل را پيگيرى كرده اند.
ج. يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ
براى آنكه هدف از دست نرود و اهل باطل تجمع و همبستگى را حفظ كنند، اين دشمنان ائمه عليهم السلام كه با سخنان به ظاهر زيبا وارد معركه مى شوند، سعى در ابلاغ آن به همه همدستان و طرفداران و هواداران خود در گستره مكان و زمان دارند.
در زمان خود افرادى را در هر زاويه از زواياى اجتماع مسلمين به كار مى گيرند تا مغز مردم را به سوى هدف با سخنان فريبنده سوق دهند. براى آينده زمان هم عهدنامه هايى به يادگار مى گذارند و احاديث جعلى و تحريف شده اى را در فرهنگ مردم جاى مى دهند، كه پيروانشان خط شوم آنان را تشخيص دهند و رهگيرى نمايند و از خط باطل آنان منحرف نشوند.
۳. آيه «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[۱۴]
از جمله آياتى كه در غدير و در مورد ابليس و دار و دسته اش بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد اين آيات است:
«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» :
«ابليس گمان خود را به باور آنان رسانيد و جز گروهى از مؤمنين پيرو او شدند» .
پانویس
- ↑ حجر / ۴۲.
- ↑ انعام / ۱۱۲. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۳۸۱ - ۳۷۴.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۵۱ بخش ۷.
- ↑ حجر / ۴۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۴۱ ص ۱۴۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۱ ص ۱۱۶ ح ۸ و ج ۳۳ ص ۱۷۰.
- ↑ بحار الانوار: ج ۱۳ ص ۲۱۲ ح ۵ و ج ۳۰ ص ۱۸۶ ح ۴۵ و ج ۳۱ ص ۶۰۱ ح ۴۱. در روايات بسيارى «حَبْتَر» كنايه از ابوبكر و «زَريق» كنايه از عمر آمده است.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۰ ص ۴۹۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۶۸ ۱۲۰. عوالم العلوم: ج ۳ / ۱۵ ص ۱۳۵ ۱۲۵.
- ↑ الاختصاص: ص ۲۷۴ ۲۷۳. خرائج: ج ۲ ص ۸۰۶ . المحتضر: ص ۱۵. مدينة المعاجز: ج ۳ ص ۸ . بحار الانوار: ج ۶ ص ۲۳۱ و ج ۲۲ ص ۵۵۱ و ج ۲۷ ص ۳۰۴ و ج ۲۸ ص ۳۰۹ و ج ۲۹ ص ۲۹ ۲۱ و ج ۳۰ ص ۱۸۲ و ج ۳۱ ص ۶۱۶ ۵۹۶ و ج ۴۱ ص ۲۲۹.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۳۵.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۰ ص ۳۳۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۳ ۱۷۲ ۱۶۰ ۱۵۴ ۱۳۹ ۱۱۱.
- ↑ سبأ / ۲۰. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۴۲۷ - ۴۱۴. اسرار غدير: ص ۷۲.