جاهلیت

از دانشنامه غدیر
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۷:۵۳ توسط Modir (بحث | مشارکت‌ها)

استفاده دشمنان از جاهليت در غدير[۱]

   در لحظاتى كه خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله به اوج خود رسيد و حضرت جمله معروف«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» را بر زبان جارى فرمود، منافقين و به خصوص اصحاب صحيفه طاقتشان تمام شد و از همان مقابل منبر سخنانى توهين‏ آميز بين خود رد و بدل كردند. خداوند در پاسخ به اين اهانت‏ ها اين آيات را نازل كرد:

«ن . وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ. ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ . وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ . وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ . فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ . بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ . إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»[۲]

«ن. قسم به قلم و آنچه مى‏ نگارند. تو به بركت نعمت پروردگارت ديوانه نيستى. و براى تو اجرى بى منت است، و تو صاحب اخلاقى عظيم هستى. به زودى مى ‏بينى و آنان هم مى‏ بينند كه كداميك از شما مغرور شده ‏ايد. پروردگار تو به كسانى كه از راه او منحرف شده‏ اند و به هدايت شدگان آگاه تر است.

نكته قابل توجه در اين اهانت ‏ها اين است كه اهل جاهلیت در آغاز بعثت با شنيدن كلمات آسمانى -  كه هر شنونده ‏اى را مبهوت مى ‏كرد -  نسبت جنون به پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏ دادند. در غدير نيز منافقين كه در صدد بازگرداندن قهقرايى مردم به جاهلیت بودند دقيقاً همان كلمات را به كار مى‏ بردند و به آن حضرت نسبت جنون مى‏ دادند!

  يكى از فتنه انگيزى‏ هاى منافقين پس از خطبه غدير، دستاويزهاى قومى و تعصبات جاهلى بود كه براى خود منافقين هم بسيار ارزش داشت. اين تعصبات پس از خطبه غدير به دو شكل مطرح شد:

۱-  تعصب قومى و سنّ

اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله از ميان همه مردم پسر عمويش را انتخاب كرده بود از سوى منافقين يک تعصب فاميلى به حساب می ‏آمد، در حالى كه از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله انتصاب افضل الناس به امر خدا بود.

اينكه على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام از نظر سنى جوان بود براى متعصبينى كه بزرگى را به سال مى ‏دانستند و حتى به عقل هم نمى ‏دانستند، يك تعصب به حساب مى ‏آمد؛ چرا كه براى آنان تحمل ولايت و صاحب اختيارى يك جوان مخالف تعصبات قومى و محلى بود چنانكه درباره خود پيامبرصلى الله عليه وآله نيز همين بهانه را مطرح كردند و گفتند:«دين پيرمردان قومت را نفى مى ‏كنى»؟! [۳]

۲-  مطرح كردن خلافت به عنوان غنيمت!

همچنين تعصبات جاهليت در تقسيم غنايم را به خاطر آوردند و خيال كردند خلافت هم يكى از غنايم جنگى است كه هر كس تلاشى در راه اسلام كرده بايد در آن سهمى داشته باشد. جا داشت خطابى با اين مضامين به آنان گفته شود اگر بنا باشد همه مسلمانان سهمى داشته باشند پس همه بايد خليفه باشند و به اندازه خود فرمان دهند اگر قرار به سهميه ‏بندى باشد شما كدامين روز از جنگ فرار نكرده ‏ايد و به اسلام ضربه نزده ‏ايد كه امروز سهم خود را مى ‏خواهيد؛ مگر اكثر شما منافقين، كسانى نيستيد كه در فتح مكه از ترس شمشير مسلمان شديد و پيامبرصلى الله عليه وآله شما را طلقاء و آزادشدگان ناميد. اگر بنا به تقسيم و سهميه‏ گذارى هم باشد، اسلام مديون على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام است و روزى از اسلام نبوده كه آن حضرت فداكارى و از خود گذشتگى در راه خدا نشان نداده باشد. روزهايى كه همه فرار مى‏ كردند و همه از اقدام هراس داشتند و كسى براى اقدام نبود، در همه اين روزها اين على‏ عليه السلام بود كه مشكل اسلام را حل كرد. اى منافقين پر مدعا ! شرم نمى‏كنيد كه مثل شمايى مى‏ خواهد شريك على عليه السلام در خلافت باشد و در پى سهميه خويش است؟!

اصحاب صحيفه ملعونه و جاهليت[۴]

  يكى از جملاتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر اصحاب صحيفه فرمود اين جمله است: ضاهُوهُمْ فى صَحيفَتِهِمُ الَّتى كَتَبُوها عَلَيْنا فِى الْجاهِلِيَّةِ.

اين كلام پيامبرصلى الله عليه وآله درباره امضا كنندگان صحيفه است كه رو در روى آنان به كنايه فرمود: امروز در امت من گروهى صبح كرده‏اند كه شباهت دارند به كسانى كه در جاهليت بر ضد ما صحيفه‏اى نوشتند و آن را در كعبه آويختند.[۵]

قريش در جاهليت وقتى راه‏هاى مختلف مبارزه با پيامبرصلى الله عليه وآله را تجربه كردند و به نتيجه ‏اى نرسيدند، به عنوان آخرين اقدام پيمان‏ نامه ‏اى نوشتند و بر سر آن هم قسم شدند كه با هيچ يك از بنى ‏هاشم مجالست نكنند و با آنان معامله ننمايند تا زمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را تسليم قريش كنند تا او را بكشند!

اين پيمان‏ نامه را چهل نفر از بزرگان قريش مُهر زدند و آن را در كعبه آويختند و در پى آن بنى‏ هاشم را چهار سال در شعب ابى ‏طالب محاصره كردند.[۶]

وجه مشابهت‏ هاى اين دو صحيفه باز مى‏ گردد به قصد ريشه كن كردن اسلام در هر دو مورد، تصميم بر قتل پيامبرصلى الله عليه وآله در هر دو، و آزار خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله در هر دو، قرار دادن آن در كعبه در هر دو مورد، كه اين شباهت‏ ها ارتباط كفر ظاهر در جاهليت و كفر باطن (نفاق)در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله را روشن مى‏كند.

و لذا يكى از ترفندهايى كه در صحيفه ملعونه دوم -  كه پس از غدير در مدينه و در خانه ابوبكر توسط رؤساى منافقين نوشته شد -  به كار گرفته شد استفاده از تعصبات جاهلى بود، تا از عواطف مردم براى زير پا گذاشتن فرمان الهى استفاده شود.

براى اين ادعا كه پيامبرصلى الله عليه وآله خليفه‏اى تعيين نكرده مسئله ارث بردن حكومت را مثل سلاطين مطرح كردند، در حالى كه در امامت امامان‏ عليهم السلام مسئله مربوط به انحصار چنين لياقتى در ايشان است، و اينكه هيچ كس جز ايشان صلاحيت چنين مقامى را ندارد، و به همين جهت درباره امام حسن و امام حسين‏ عليهما السلام عنوان پدر و فرزندى نيست تا توارث باشد.

از سوى ديگر براى تحريك تعصبات جاهلى مردم، مسئله سهيم بودن همه مسلمين در خلافت را مطرح كردند، در حالى كه خلافت بيت‏ المال نيست تا همه در آن شريك باشند، بلكه انتخابِ بهترين توسط پروردگار است، و هيچكس نمى ‏تواند همانند خداوند بهترين را معين كند.

در متن صحيفه ملعونه دوم كه در واقع اساس نامه مفصلِ سقيفه بود، تمام اهداف از پيش تعيين شده به صراحت بيان شده است. در حقيقت بايد گفت: اين صحيفه براى يك روز و يك ماه و يك سال تدوين نشده، بلكه راهكارهاى لازم را به پيروان سقيفه در برابر امامت غديرى تا روز قيامت داده و آنان را متوجه اهداف دقيق بنيانگذاران اين راه نموده است.

براى روشن شدن سوء استفاده ‏هاى منافقين در اين صحيفه، كافى است در جهت‏گيرى ‏هايى كه در فرازهاى صحيفه آمده دقت شود. يكى از اين اهداف شوم استفاده از تعصبات جاهلى جامعه آن روز مسلمين و عواطف مردم براى زير پا گذاشتن فرمان الهى بود.

  براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: صحيفه ملعونه دوم.

جامعه اسلامى و جاهليت[۷]

  يكى از مسائلى كه اوضاع اجتماع مسلمانان را در سال‏هاى آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله و در غدير وخيم كرده بود، قريب العهد بودن به جاهليت بود كه بسيارى از مفاهيم جاهلى هنوز در دل‏هاى بسيارى از آنان جا داشت.

و لذا پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير و در حاشيه شناخت ائمه ضلال به عموم مردم متذكر شدند كه از خود مطمئن نباشيد و از هواى نفس و فريب شيطان در حذر باشيد، و بدانيد كه اگر من از دنيا رفتم يا كشته شدم اين احتمال وجود دارد كه نه تنها گمراه شويد بلكه عقبگرد كنيد و به جاهليت برگرديد.همچنين از جمله پيش در آمدهاى واقعه غدير و حجةالوداع اين نكته است كه تعصبات جاهلىِ حاكم بر افكار عده ‏اى از مردم، و عُقده ‏هاى باقيمانده از خون‏هاى بدر و اُحد و حُنين و خيبر، و مطامع دنيوى كه آن ايمان راسخ را از قلوب عده‏ اى ربوده بود، و حسدهاى نهفته ‏اى كه هر روز آشكارتر مى ‏گشت، اين‏ها همگى ‏جو حاكم بر جامعه مسلمين در سال حجةالوداع را روشن مى‏ كند.[۸]

جاهليت در قرآن[۹]  

در سفر حجةالوداع و پس از نزول سوره نصر در منى و سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد آن، سومين عكس‏ العمل حضرت اين بود كه در فرصت باقيمانده از آخرين روز مراسم حج، مردم را كنار مسجد خيف در منا جمع كرد و سخنرانى مفصلى براى آنان ايراد كرد. در اين سخنرانى پس از حمد و ثناى الهى، به چند مسئله اجتماعى اشاره نمود و با ذكر آيات ۳۶ و ۳۷ سوره توبه اشاره به ابطال برخى مسائل جاهلى مانند رباى جاهليت و خونريزى‏ هاى آن زمان فرمود. [۱۰]

شك در ولايت مساوى با كفر و جاهليت [۱۱]

  پيامبرصلى الله عليه وآله در فرازى از بخش سوم خطبه غدير و پس از بيان عذاب منكرين ولايت، توازن مقام نبوت و امامت را يادآور شد، و عدم قبول نبوت و امامت را جاهليت بيان كرد.

حضرت ابتدا گستره حجت بودن خود را بر تمام مخلوقات به صراحت بيان كرده فرمود: «وَ اَنَا وَ اللَّهِ خاتَمُ الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ ، وَ الْحُجَّةُ عَلى جَميعِ الْمَخْلُوقينَ مِنْ اَهْلِ السَّماواتِ وَ الاَرَضينَ» و تصريح كرد كه اين عنايتى از طرف خداوند است و تعجبى ندارد.

سپس شك در نبوت و امامت را يكسان دانست، و شك در يكى از امامان را نيز مانند شك در همه آنان اعلام كرد، و نتيجه چنين شكى را كفرِ جاهليت و آتش جهنم قرار داد.

مَعاشِرَ النّاسِ، بى وَ اللَّهِ بَشَّرَ الاَوَّلُونَ مِنَ النَّبِيّينَ وَ الْمُرْسَلينَ، وَ اَنَا وَ اللَّهِ خاتَمُ الاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، وَ الْحُجَّةُ عَلى جَميعِ الْمَخْلُوقينَ مِنْ اَهْلِ السَّماواتِ وَ الاَرَضينَ. فَمَنْ شَكَّ فى ذلِكَ فَقَدْ كَفَرَ كُفْرَ الْجاهِلِيَّةِ الاوُلى، وَ مَنْ شَكَّ فى شَىْ‏ءٍ مِنْ قَوْلى هذا فَقَدْ شَكَّ فى كُلِّ ما اُنْزِلَ اِلَىَّ، وَ مَنْ شَكَّ فى واحِدٍ مِنَ الاَئِمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِى الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَ الشّاكُ فينا فِى النّارِ:

اى مردم، به خدا قسم پيامبران و رسولان پيشين به من بشارت داده ‏اند، و من به خدا قسم خاتم پيامبران و مرسلين و حجت بر همه مخلوقين از اهل آسمان‏ ها و زمين‏ ها هستم. هر كس در اين مطالب شك كند مانند كفر جاهليت اول كافر شده است. و هر كس در چيزى از اين گفتار من شك كند در همه آنچه بر من نازل شده شك كرده است، و هر كس در يكى از امامان شك كند در همه آنان شك كرده است، و شك كننده درباره ما در آتش است.

صحابه و جاهليت [۱۲]

  از جمله مشهورترين آيات غدير آيه‏اى است كه پس از اتمام مراسم حج و در مسير مكه به سوى غدير بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّه لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»[۱۳]

«اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر انجام ندهى رسالت خدا را نرسانده‏ اى، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى‏ كند. خداوند قوم كافر را هدايت نمى‏ كند» .

آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه: دستور اعلان ولايت عل‏ی عليه السلام از مدينه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد و كاروان عظيم با دو هدف حج و ولايت حركت كرد. همزمان با شروع حج مراحل جدى معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام آغاز شد. هنگام عشاى روزه عرفه، خداوند بار ديگر دستور و برنامه منصوب كردن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را به پيامبرصلى الله عليه وآله داد.

اين مسئله از مهم‏ترين خطراتى بود كه جامعه مسلمين را تهديد مى‏ كرد و اين به دو علت بود: يكى آنكه فاصله چندانى با جاهليت گذشته نداشتند و بازگشت به آن مشكل نبود، و ديگر اينكه از ورودشان به اسلام هم دير زمانى نمى‏ گذشت و هنوز پايه‏ هاى اسلام در دل مردم آنچنان كه بايد مستحكم نشده بود.

با اين اعلام كه خبر از نزديكى برنامه مى‏ داد پيامبرصلى الله عليه وآله تكذيب مردم و تحريكات منافقين را به ياد آورد و خود را در شرايطى سخت احساس كرد [۱۴] و آن قدر گريست كه محاسن شريفش پر از اشك شد و فرمود:

«انَّ قَوْمى حَديثُوا عَهْدٍ بِالْجاهِلَيَّةِ، ضَرَبْتُهُمْ عَلَى الدّينِ طَوْعاً وَ كَرْهاً حَتَّى انْقادُوا لى، فَكَيْفَ اذا حَمَلْتُ عَلى رِقابِهِمْ غَيْرى»[۱۵] اى جبرئيل، دير زمانى نيست كه قوم من از جاهليت فاصله گرفته ‏اند. من اينان را به اختيار خودشان يا به كمك جنگ ‏ها به انقياد خود درآورده ‏ام. اكنون اگر بخواهم ديگرى را بر آنان حاكم كنم چه خواهد شد [۱۶]

اين جهت را پيامبرصلى الله عليه وآله به چند تعبير ياد كردند:«قوم من به جاهليت قريب العهد هستند. من با آنان براى قبول دين جنگيده‏ ام و با اختيار يا اكراه در برابرم تسليم شده اند. پس چگونه خواهد بود اگر بر آنان ديگرى را حاكم كنم»؟

و يا فرمود:«انَّ النّاسَ حَديثُوا عَهْدٍ بِالاسْلامِ»[۱۷] :«مردم تازه مسلمان شده‏ اند»؛ و يا در روايت آمده:«فَخَشِىَ رَسُولُ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله مِنْ قَوْمِهِ انْ يَرْجِعُوا الى جاهِلِيَّةٍ» [۱۸]:«پيامبرصلى الله عليه وآله از قوم خود ترسيد كه به جاهليت باز گردند».

به تعبير ديگر: اين يك امر طبيعى است كه هركس تازه متوجه اشتباه خود شده و از فكرى دست برداشته و گرايش جديدى پيدا كرده، زمانى لازم دارد تا آخرين بقاياى گذشته را از جان و تن خويش بزدايد، و در عمق و جوانب راه نو پرورده شود.

در چنين موقعيتى نوسانات وارده قبل از پخته شدن فكر، ممكن است باعث بازگشت به گذشته و دست برداشتن از اعتقاد جديد شود. شكى نيست كه فاصله آن روز اسلام با اولين اعلان خروج از جاهليت ۲۳سال بيشتر نبود.

چه بسيار بودند كسانى كه فاصله آنان با جاهليت به ده سال اخير پس از هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله باز مى‏ گشت. عده ‏اى از آنان با جاهليت يک سال بيشتر فاصله نداشتند و از فتح مكه مسلمانى را آغاز كرده بودند.

درباره چنين جمعيتى كه هنوز با افكار و تعصبات جاهلى دست و پنجه نرم مى ‏كردند و هنوز ريشه‏ هاى اعتقادى اسلام را به خوبى درنيافته بودند، راه بازگشت به جاهليت چندان دشوار نبود، به خصوص آنكه يادآورى خاطره‏ هاى جنگ‏ هاى بدر و احد و خندق و خيبر و فتح مكه نيز عوامل آماده ‏اى براى تحريك آنان بود.

اين نكته جدى نيز در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان يكى از علل ترس از فتنه مردم مطرح شد و حضرت چنين تعبير فرمود:

«انَّ قَوْمى حَديثُوا عَهْدٍ بِالْجاهِلِيَّةِ، ضَرَبْتُهُمْ عَلَى الدّينِ طَوْعاً وَ كَرْهاً حَتَّى انْقادُوا لى، فَكَيْفَ اذا حَمَلْتُ عَلى رِقابِهِمْ غَيْرى»[۱۹]«سابقه قوم من با جاهليت نزديك است. من با آنان براى قبول دين به اختيار يا با كراهت جنگيده‏ ام تا آنكه در برابر من تسليم شده ‏اند. پس چگونه خواهد بود اگر بر آنان ديگرى را حاكم كنم»؟

در حديث ديگرى تازه مسلمان بودن آنان را مطرح مى ‏كند و مى‏ فرمايد:«انَّ النّاسَ حَديثُوا عَهْدٍ بالاسْلامِ فَاخْشى انْ يَضْطَرِبُوا»[۲۰] «سابقه مردم با اسلام نزديك است، مى‏ ترسم به اضطراب بيفتند».

در حديث ديگر از اين احساس چنين تعبير شده است:«كَرِهَ رَسُولُ اللَّه‏صلى الله عليه وآله انْ يَتَّهِمُوهُ لانَّهُمْ كانُوا حَديثى عَهْدٍ بِجاهِلِيَّةٍ»[۲۱] »پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد او را متهم كنند چرا كه به جاهليت نزديک بودند»، و يا چنين آمده است:«فَخَشِىَ رَسُولُ اللَّه‏صلى الله عليه وآله انْ يَرْجِعُوا جاهِلِيَّةً» [۲۲] :«پيامبرصلى الله عليه وآله ترسيد مردم به اعتقاد جاهليت بازگردند»

اين بود كه فعلاً چيزى در اين باره به مردم نگفت و صلاح دانست كه اطلاعى نداشته باشند تا مبادا او را متهم كنند. [۲۳]

با پايان حجةالوداع و حركت از مكه به سوى غدير، در سه مرحله اين فرمان تكرار شد و نزول آيه در اين سه مرحله انجام گرفت. جبرئيل در بين راه آمد و از طرف خداوند سلام رساند و چنين خواند:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»:«اى رسول خدا، برسان آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است».

در مرحله اول همين مقدار از آيه نازل شد و در پى آن پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى جبرئيل، دير زمانى نيست كه مردم مسلمان شده‏ اند. مى‏ ترسم با اعلان ولايت على مضطرب شوند و اطاعت نكنند و اهل نفاق تفرقه ايجاد كنند، و به جاهليت باز گردند، چرا كه دشمنى آنان و عداوتشان با على روشن است. اگر ممكن است از خدا بخواه تا مرا از اين مأموريت معاف فرمايد.

جبرئيل بازگشت و روز بعد دوباره نازل شد و اين هنگامى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله هنوز كنار بركه نرسيده بود، اما وارد منطقه غدير شده بود. اين بار جبرئيل چنين گفت: يا محمد، خداى تعالى مى‏فرمايد:«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»:«اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر انجام ندهى رسالت خدا را نرسانده‏ اى».

در اين مرحله دوم يك فراز به آيه اضافه شد، و جبرئيل دستور آورد كه بايد فردا در منزل بعدى كه كاروان پياده مى‏ شوند، ولايت على ‏عليه السلام را بر مردم اعلام كنى.

در پى اين دستور پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى جبرئيل، از اصحابم مى ‏ترسم كه با من مخالفت كنند و اهل نفاق بر من طعن وارد كنند. قريش در ضديت با اين موضوع مطالبى به من گفته‏ اند [۲۴]از خدا بخواه كه در اعلان چنين مطلبى حفظ از شر مردم را براى من ضمانت كند.

بار ديگر جبرئيل بالا رفت، و روز بعد هنگامى نازل شد كه پيامبرصلى الله عليه وآله كنار بركه غدير خم رسيده و پنج ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود. در آنجا جبرئيل چنين گفت: يا رسول اللَّه، خداى تعالى مى ‏فرمايد:«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّه يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»:«اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر انجام ندهى رسالت خدا را نرسانده ‏اى، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى ‏كند»

در اين مرحله سوم كه ضمانت حفظ از طرف خدا هم به آيه اضافه شد، پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: به خدا قسم از اين مكان حركت نخواهم كرد تا رسالت پروردگارم را ابلاغ نمايم.[۲۵]. اين تهديدى از طرف پروردگار من است كه اگر رسالت او را ابلاغ نكنم مرا عذاب خواهد كرد. آگاه باشيد كه از هيچ كس ترسى ندارم و امر خداى عزوجل را به اجرا در خواهم آورد. اگر مرا تكذيب هم كنند برايم بهتر از عقوبت خداوندى در دنيا و آخرت است.[۲۶]

  براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: قرآن /  آيه«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ...».



پانویس

  1. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۳۰۹. ژرفاى غدير: ص ۱۴۸ ۱۴۶.
  2. قلم /  ۸  - ۱ .
  3. بحار الانوار: ۱۸ ص ۱۹۸ ۱۵۶.
  4. ژرفای غدیر:ص ۱۷۱. غدير در قرآن: ج ۲ ص ۴۲۳ ۴۲۲
  5. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۱۰۶. همچنين مراجعه شود به كتاب: غدير در قرآن: ج ۱ ص ۱۲۹ و ج ۲ ص ۱۲۳.
  6. بحار الانوار: ج ۱۸ ص ۱۲۰ ح ۳۳ و ج ۱۹ ص ۲.
  7. ژرفاى غدير: ص ۱۱۸. اسرار غدير: ص  ۲۱۶ ۲۳.
  8. بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۷۸  - ۱۸۵.
  9. واقعه قرآنى غدير: ص ۳۳.
  10. بحار الانوار: ج ۹ ص ۱۵۰ و ج ۳۲ ص ۳۶۳ ۳۱۷ ۲۹۴ ۲۹۱ ۲۹۰ و ج ۳۶ ص ۲۳ و ج ۳۷ ص ۱۱۴. امالى طوسى: ص ۵۰۳ . مجمع البيان: ج ۹ ص ۷۲. تفسير فرات: ص ۲۸۰.
  11. سخنرانى استثنائى غدير: ص ۱۷۰  - ۱۵۷.
  12. غدير در قرآن: ج ۱ ص ۱۱۰ ۱۰۷ ۹۶  - ۹۴.
  13. ۲ مائده /  ۶۷
  14. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۵۱ ح ۳۷. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۵۲  - ۵۱ . تفسير العياشى: ج ۲ ص ۹۷ ح ۸۹ .
  15. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۹۷ ۴۰.:
  16. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۹۷. الاقبال: ج ص ۴۵۹  - ۴۵۳. ؟
  17. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
  18. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۷۷.
  19. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۲۹۷. :
  20. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
  21. امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۴۰.
  22. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۷۱ ح ۵۱ .
  23. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۳۹. امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰.
  24. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۹۶ ح ۱۰۹. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۹۳ ح ۷۷. تفسير فرات: ص ۱۹۵. ، و من بر جان خود و على ترس دارم. اليقين: ص ۳۷۳
  25. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۱۴۲ ح ۲۱۱.
  26. عوالم العلوم: ج ۳  / ۱۵ ص ۳۹. امالى الصدوق: ص ۲۹۰ ح ۱۰.