رویداد غدیر از منظر خاورشناسان
غدير و خاورشناسان[۱]
رخداد غدير خم اهميت ويژهاى در جهان اسلام خصوصاً مذهب تشيع دارد. رويكرد خاورشناسان - به طور عام - نسبت به تفكر شيعه - به طور خاص - در مورد رويداد غدير خم، نشان از آن دارد كه خاورشناسان نتوانسته اند حقيقت شيعه و رويداد غدير خم را در يابند، زيرا استنادشان بيشتر به منابع اهل سنت بوده تا منابع اهل تشيع.
بنابراين، پژوهش آنها با تعصب ضد شيعى همراه شده، و تعهدشان به سنت يهودى - مسيحى غرب باعث شده تا هم حقيقت شيعه را نفهمند و هم از واقعه غدير خم گزارش تحريفآميزى ارائه نمايند.
يكى از اساتيد دانشگاه لندن به نام ام. اى. شعبان در باز تفسيرى از واقعه غدير، طبق ادعاى خود اثبات كرده كه واقعه غدير را نبايد جدى گرفت. اما اين واقعه به دلايل متعدد بايد مورد توجه و عنايت قرار گيرد، و اين حقيقتى غيرقابل انكار است.
مقدمه
هجدهم ذىالحجه در جهان تشيع به عنوان عيد غدير خم اعلام شده است. رويدادى كه در آن پيامبر ما حضرت محمدصلى الله عليه وآله درباره امام علىعليه السلام چنين فرمود: هر كس من مولايم اويم، اين علىعليه السلام مولاى او است.
اين رويداد نزد شيعيان از چنان اهميتى برخوردار است كه هيچ پژوهشگر واقعى دين اسلام نمىتواند از آن چشمپوشى كند. هدف اين مقاله بررسى رويكرد خاورشناسان نسبت به رويداد غدير خم است. منظور همان پژوهشگران غربى در حوزه دين اسلام و نيز آن دسته از خاورشناسانى است كه همه دانش اسلامى خود را از چنين پژوهشگرانى فرا گرفتهاند.
پيش از ادامه بحث، بيان روايت كوتاهى از رويداد غدير خم بيرون از اين مجال نيست. به ويژه براى كسانى كه چندان آشنايى با غدير ندارند مفيد خواهد بود. زمانى كه پيامبر ما حضرت محمدصلى الله عليه وآله از حجةالوداع باز مىگشت، فرمان ذيل را از خداوند دريافت نمود: »اى پيامبر آنچه را كه از پروردگارت بر تو وحى شده ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى پيامش را نرساندهاى. خداوند تو را از )آزار( مردم حفظ خواهد كرد« .
بنابراين، حضرتش در تاريخ هجدهم ذىالحجه سال دهم هجرى در غدير خم توقف نمود تا پيام خدا را پيش از پراكنده شدن حاجيان به آنان برساند. سپس پيامبرصلى الله عليه وآله خطبه مفصلى خواند، و در جايى از خطبه از پيروان خود پرسيد كه آيا بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيست؟ جمعيت فرياد سر دادند: آرى، چنين است اى فرستاده خدا. سپس آن حضرت دست علىعليه السلام را گرفت و اعلام نمود: من كنت مولاه فهذا علىعليه السلام مولاه: هر كس من مولاى او هستم، اين علىعليه السلام مولاى او است.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله رحلت قريب الوقوع خود را اعلام كرد، و به مؤمنان سفارش نمود تا به قرآن و اهلبيتشعليهم السلام وفادار بمانند.
اين مطالب چكيده بخشهاى مهمى از واقعه غدير خم است. در اينجا به چند مطلب پرداخته مىشود:
- بررسى كوتاه رويكرد خاورشناسان در مطالعه تفكر شيعه.
- رويكرد مورد استفاده خاورشناسان در بررسى رويداد غدير خم به طور خاص.
- بازنگرى انتقادى به مطلبى كه آقاى »ام. اى. شعبان« درباره اين واقعه در كتاب »تاريخ اسلام 750 - 600 پس از ميلاد« نوشته است.
- جمع بندى
1- خاورشناسان و مطالعه تفكر شيعه
زمانى كه نويسنده مصرى محمد قطب كتاب خود را با عنوان »اسلام دين بد فهميده شده« نوشت، مؤدبانه احساس مسلمانان را نسبت به روش خاورشناسان در مواجهه با اسلام و مسلمانان، به طور كلى بيان كرد. عبارت »بد فهميده شده« اقتضاى آن را دارد كه دست كم يك تلاش واقعى براى فهم اسلام صورت گرفته است. با اين حال، بيشترين نقد بىپرده و صريح خاورشناسى - كه پيشينه مسلمانان در آن اتفاق نظر دارند - از سوى »ادوارد سعيد« صورت گرفته كه معتقد است:
سختترين كار درباره بيشترين كارشناسان دانشگاهى كه درباره اسلام مطالعه دارند، اعتراف به اين مسئله است كه آنچه به عنوان پژوهشگر مىگويند و مىنويسند به طور عميق در بخشى از روشها داراى زمينهاى سياسى و كينهتوزانه است. هر چيزى كه به مطالعه اسلام در غرب معاصر مربوط مىشود، به نوعى رويكرد سياسى آغشته شده است.
ولى نويسندگان كارشناس يا نويسندگان معمولى كه درباره اسلام مىنويسند، به سختى آن حقيقتى را كه خاورشناسان مىگويند مىپذيرند. فرض اين است كه واقعبينى در گفتمان علمى درباره جوامع ديگر، با وجود سابقه طولانى نگرانىهاى سياسى، اخلاقى و مذهبى اى كه در تمام جوامع غربى يا اسلامى نسبت به غربىها، بيگانگان و كلاً افراد مختلف احساس مىشده، امرى ذاتى است. ولى به عنوان نمونه، در اروپا خاورشناسان معمولاً به دفاتر استعمارى وابسته هستند.
به جاى اين فرض كه واقعبينى امرى ذاتى در گفتمان علمى است، دانشمند غربى بايد بفهمد كه تعهد پيشين و تعصب نسبت به يك رويه سياسى يا مذهبى، در سطحى آگاهانه يا ناآگاهانه مىتواند به داورى مغرضانه منجر شود. همانطور كه »مارشال هاجسون« مىنويسد:
چنين تعصبى به طور ويژه در پرسشهايى كه پژوهشگر مطرح مىكند و نوع مقولهاى كه از آن بهره مىگيرد هويداست. در واقع در اينجا پيگيرى ردّ پاى تعصب - به طور خاص - مشكل است، زيرا سخت است به بيشتر واژگان، جملات و مفاهيمى كه يك فرد از آنها استفاده مىكند و ظاهرا پاك و بىطرفانه است، به ديده شك نگريسته شود.
واكنش مسلمانان نسبت به تصويرى كه دانشمندان غربى از آنان ترسيم كردهاند، آغاز درخواست توجه مناسب و درست به تصوير واقعى مسلمانان است.
در سال 1979 ميلادى، پژوهشگرى به نام »آلبرت هورانى« دانش آموخته دانشگاه غرب گفت:
صداى مردم خاورميانه و شمال آفريقا كه به ما مىگويد: تصويرى را كه از آنها ساختهايم به رسميت نمىشناسند، بيش از حد فراوان است، و اصرار دارند كه ما آنها را در بستر شرايط رقابت دانشگاهى يا غرور ملى شان معرفى كنيم.
اين مطالب گزيدهاى درباره رويارويى اسلام و مسلمانان با خاورشناسان بود.
زمانى كه ما بر مطالعه تفكر شيعه از سوى خاورشناسان تمركز مى كنيم، عبارت »بد فهميده شده« به اندازه كافى رسا نيست، بلكه ناقص است. زيرا نه تنها تفكر شيعه بد فهميده شده، بلكه ناديده انگاشته شده و تحريف شده است، و بيشتر از طريق ادبيات شرح كفر و الحاد كه مخالفانش به كار مىبردهاند مورد مطالعه قرار گرفته است! از اين رو ظاهراً شيعيان نه دانشمندانى از خود داشتهاند و نه ادبياتى. در اينجا بايد به يكى از سخنان »ماركس« استناد نمود؛ آنجا كه مىگويد:
آنان نمىتوانند خودشان را تفسير كنند، بلكه بايد تفسير شوند، حتى به وسيله مخالفانشان.
دليل اين وضع در مسيرهاى نهفته است كه پژوهشگران غربى، يا مغرضانه و يا ناآگاهانه و بر اساس منابع غير شيعى وارد عرصه مطالعات اسلامى مىشوند. هاجسون در بازنگرى عالىاش نسبت به تحقيقات پژوهشگران غربى مىنويسد:
گروه اول افرادى هستند كه امپراطورى عثمانى را - كه نقش بسيار بزرگى در تحول اروپاى جديد ايفا كرد - مورد بررسى قرار دادند. آنان معمولاً براى بررسى اين مسئله، در وهله اول از منظر تاريخى ديپلماسى اروپا وارد شدند. چنين پژوهشگرانى قصد داشتند تا تمام سرزمين اسلام را از چشمانداز سياسى استامبول - پايتخت عثمانى - بنگرند.
گروه دوم عموماً بريتانيايى بودند و وارد مطالعات اسلامى در هند شدند تا بر ايرانيان - كه كاركنان خوبى بودند - رياست كنند. يا دست كم مىتوان گفت كه اين گروه به نوعى از منافع هند الهام مىگرفتند. براى آنان گذار امپراطورى دهلى به سمت نقطه اوج تاريخ اسلام بوده است.
گروه سوم يهوديانى بودند كه غالباً در درجه اول به مطالعات عبرى علاقه داشتند و سپس جذب مطالعات عربى شدند. قاهره براى آنان، به عنوان مهمترين و حياتىترين شهر عربى زبان قرن 19 ميلادى، مركز اصلى به شمار مىرفت. با اين وجود برخى به سوريه يا مراكش توجه نمودند و آن را مركز مطالعاتشان قرار دادند. اينان عموماً زبان شناس بودند تا مورخ، و ياد گرفته بودند فرهنگ اسلامى را از چشمانداز نويسندگان سنّى مصرى و سورى دوران معاصر - كه بيشتر در قاهره رايج بود - ببينند.
جريانهاى ديگر خاورشناسى، مانند اسپانيايىها و برخى فرانسوىها كه بر روى مسلمانان اسپانياى قرون وسطى متمركز شدند و نيز روسهايى كه بر مسلمانان مناطق شمالى متمركز شدند، عموماً كمتر اهميت داشتند.
كاملاً روشن است كه هيچ يك از اين جريانها نتوانسته پژوهشگران غربى را به قلب و عمق تعاليم يا ادبيات شيعه برساند، چون بيشتر آنچه آنان درباره تفكر شيعه مورد مطالعه قرار دادهاند از طريق منابع غير شيعى بوده است.
هاجسون به خاطر توجهش به اين نكته شايسته ستايش است. وى مىگويد:
همه اين جريانها به طور نسبى، با وجود اينكه به مطالعه تفكر شيعه تمايل داشتند، در كم توجهى به مناطق مركزى »هلال حاصلخير«××× 1 هلال حاصلخيز، به عربى: هلال خصيب، يعنى داسه بارور، نام بخش تاريخى از خاورميانه و در برگيرنده بخشهاى خاورى درياى مديترانه، ميانرودان و مصر باستان مىباشد. اين نام نخستين بار از سوى جيمز هنرى بريستد باستانشناس دانشگاه شيكاگو بر اين بخش از جهان گذارده شد. داسه بارور با رودهاى نيل، دجله، فرات و رود اردن سيرات مىشود. اين منطقه از باختر به درياى مديترانه، از شمال به بيابان سوريه، و از ديگر سوىها به شبه جزيره عربستان و خليج فارس و ديگر بخشهاى مديترانه محدود مىشود. داسه بارور امروز كشورهاى مصر، اسرائيل، لبنان و نيز كرانه باخترى رود اردن و نوار غزّه و بخشهايى از اردن، سوريه، عراق، جنوب شرقى تركيه، غرب و جنوب غربى ايران را در بر مىگيرد. جمعيت داسه بارور را امروز نزديك به 120 ميليون يا دست كم يك چهارم جمعيت كل خاورميانه تخمين مىزنند. ××× و ايران مشترك بودند. يعنى همان مناطقى كه تمايل بر آن بود كه بيشتر دور از نفوذ غرب باشد.
پس از جنگ اول جهانى »جريان قاهرهاى مطالعات اسلامى« به تمام معنى جريان اسلامگرايان شد. در حالى كه به نظر مىرسد جريانهاى ديگر مطالعات اسلامى بيشتر داراى اهميت محلى شدند.
بنابراين، هر گاه يك خاورشناس تفكر شيعه را از طريق جريانهاى عثمانى يا قاهرهاى يا هندى بررسى مىكند، كاملاً طبيعى است كه با اسلام شيعى مخالف باشد.
مورخان صاحب نظر مسلمان - كه غالباً سنى هستند - هميشه كوشيدهاند تا نشان دهند كه تمام مكاتب فكرى ديگر غير از خودشان، نه تنها نادرست اند بلكه حتى مسلمان واقعى نيستند. آثار آنان فرقههاى بىشمارى را با عباراتى نام مىبرد كه به آسانى پژوهشگران معاصر را به سوى اين فرضيه رهنمون مىشود، كه آن نامها به بسيارى از فرقههاى كافر و مرتدّ اشاره دارند.
به اين ترتيب ما مىبينيم كه تا همين اواخر، پژوهشگران غربى به راحتى تفكر اهلسنت را به عنوان »اسلام ارتودوكس«××× 1 كنايه از اسلام واقعى و اصيل، مانند مسيحيان ارتودوكسى كه مذهبشان را مذهب حقيقى در جهان مسيحيت مىدانند. ××× و تفكر شيعه را به عنوان تفكر فرقه ضالّه معرفى مىكردند!
پس از طبقهبندى تفكر شيعه به عنوان تفكر فرقه ضالّه اسلامى، براى پژوهشگران غربى كاملاً طبيعى مىنمود تا تشكيك اهلسنت در ادبيات آغازين و كهن شيعه را اقتباس كنند. آنان حتى مفهوم تقيه - يعنى دوروئى در زمانى كه زندگى شخص در خطر است - را به عنوان بزرگترين نماد نسبىگرايى در شيعه تلقّى مىكردند، و فرض اين بود كه هر عبارتى از يك دانشمند شيعه، يك مفهوم پنهان نيز دارد!
در نتيجه، هر گاه يك خاورشناس تفكر شيعه را مطالعه مىكرد، تعهد پيشينش به سنت يهودى - مسيحىِ غرب، با دشمنى اهلسنت ضد شيعه تركيب مىشد، زيرا از ادبيات اهلسنت بهره مىگرفت. يكى از بهترين نمونههاى اين تعصب مركب، در روشى ديده مىشود كه خاورشناسان براى مطالعه واقعه غدير خم از آن بهره گرفتهاند. اين همان موضوعى است كه هدف اصلى اين گفتار را شكل مىدهد.
2- واقعه غدير خم از فراموشى تا اعتراف به آن
واقعه غدير خم نمونه بسيار خوبى است تا تعصب اهلسنت را - كه مسيرش بيان تصورات خاورشناسان منتهى مىشود - رديابى كنيم.
كسانى كه به خوبى با نگاشتههاى جدلى و كلامى اهلسنت آشنايند، مىدانند كه هر گاه شيعيان يك حديث يا يك سند تاريخى براى حمايت از عقيدهشان ارائه كنند، يك متكلم اهلسنت به شكل زير پاسخ خواهد داد:
در مرحله اول او قاطعانه وجود چنين حديث يا رخداد تاريخىاى را انكار مىكند.
در مرحله دوم، زمانى كه با سند محكمى از منابع خودش روبرو مىشود، در وثاقت راويان آن حديث يا واقعه تشكيك مىنمايد.
در مرحله سوم، زمانى كه به او ثابت مىشود تمام راويان روايت، حتى طبق ظوابط و معيارهاى علم حديث اهل تسنن قابل اعتماد اند، او تفسيرى از اين حديث يا واقعه اراده مىدهد كه كاملاً با آنچه شيعه مىگويد متفاوت است.
اين سه مرحله، پاسخ سنتى و مرسوم متكلمان اهلسنت را در مواجهه با برهانهاى شيعيان تشكيل مىدهد.
نقل عبارتى از ترجمهاى كه »روزنتال« از »مقدمه ابنخلدون« انجام داده، كافى است تا ديدگاه ما را ثابت كند ابنخلدون بخش زير را از كتاب »الملل و النحل« شهرستانى - كه كتابى براى شرح فرقههاى مرتد اسلامى است - نقل مىكند؛ طبق نظر ابنخلدون شيعيان معتقد اند علىعليه السلام كسى است كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله او را براى خلافت پس از خود منصوب كرده است.
شيعه بخشى از متون روايى را در حمايت از اين عقيده نقل مىكند. از آنجا كه رهبران اهلسنت و راويان احكام دينى با اين متون آشنايى ندارند مىگويند:
بيشتر آنها پندار و خيال هستند.
پارهاى از راويانشان مشكوك اند.
تفسير درست آن روايات، بسيار متفاوت از تفسير غيرمنصافهاى است كه شيعيان از آن روايات ارائه مىدهند.
جالب توجه است كه واقعه غدير خم از سرنوشت مشابهى نيز كه درست خاورشناسان داشته آسيب ديده است. با اين زمان محدود و منابعى كه اكنون در دست ماست، با كمال تعجب مىبينيم بيشتر آثار آنان درباره اسلام، واقعه غدير خم را ناديده انگاشته است. دليل نبود آن اين است كه خاورشناسان معتقدند اين واقعه نوعى »خرافه« و يكى از بدعتهاى شيعيان است!
كتاب »محمد و ظهور اسلام« اثر مارگليوث (1905 م( ، كتاب »تاريخ ملتهاى اسلامى« اثر بروكلمان (1939 م( ، كتاب »ميراث اسلام« اثر آرنولد و گيوم (1931 م( ، كتاب »اسلام« اثر گيوم (1945 م( ، كتاب »اسلام سنتى« اثر ون گرونبام (1963 م( ، كتاب »خلافت« اثر آرنولد (1965 م( ، و كتاب »اسلام« اثر مؤسسه كمبريج (1970 م( ، همگى به كلى رخداد غدير خم را ناديده انگاشتهاند!!
سؤال: چرا اينان و بسيارى ديگر از پژوهشگران غربى واقعه غدير خم را در نظر نگرفتهاند؟
پاسخ: چون پژوهشگران غربى در تحقيقشان بيشتر به آثار ضد شيعه تكيه داشتهاند. طبيعى است كه واقعه غدير خم را ناديده گرفته باشند. »ال. وكسيا واگليرى« يكى از همكاران چاپ دوم »دايرة المعارف اسلام« (1953 م( مىنويسد:
بيشتر منابعى كه اساس دانش ما خاورشناسان را درباره زندگانى پيامبرصلى الله عليه وآله شكل مىدهد مانند سيره ابنهشام، تاريخ طبرى، طبقات ابنسعد و... ، از توقف حضرت محمدصلى الله عليه وآله در غدير خم با سكوت مىگذرند!
اگر هم آن را بيان نمايند، درباره گفتار حضرت محمدصلى الله عليه وآله چيزى نمىگويند، زيرا نويسندگان اين منابع آشكارا مىترسيدند كه ناخواسته با ارائه اطلاعات مورد نياز متكلمان شيعه، خشم اهلسنتى را كه در قدرت بودند برانگيزند، زيرا متكلمان شيعه از اين كلمات و سخنان براى حمايت از فرضيه حق خلافت علىعليه السلام بهره مىبردند و استدلال مىكردند.
در نتيجه، شرح حال نگاران غربى اى كه زندگىنامه حضرت محمدصلى الله عليه وآله را نوشتهاند و كارشان بر اساس اين منابع بوده، به همان ترتيب به آنچه در غدير خم اتفاق افتاد هيچ اشارهاى نمىكنند!
در اينجا به افراد معدودى از دانشمندان غربى مىرسيم كه حديث يا واقعه غدير خم را ذكر كردهاند. ولى آنها نيز درباره اصالت اين واقعه تشكيك كردهاند؛ يعنى همان مرحله دوم پاسخ مرسوم متكلمان اهلتسنن.
نخستين نمونه از چنين دانشمندان و خاورشناسان »ايگناز گلدزيهر« ، خارشناس آلمانى بسيار مورد احترام قرن نوزدهم ميلادى است. او حديث غدير خم را در كتابش با عنوان آلمانى « Muhlammendnische studien » )مطالعات محمدى، 1890 - 1889 م( كه با عنوان « Muslim studies » )مطالعات اسلامى، 1971 - 1966 م( به انگليسى ترجمه شده، ذيل فصلى با عنوان »حديث غدير خم و ارتباط آن با منازعات مذاهب اسلامى« مورد بحث قرار داده است.
زمانى كه »گلدزيهر« در كتابش به شيعيان مىرسد مىنويسد:
قوىترين استدلالى كه مطلوب آنان )شيعيان( بوده، اعتقاد راسخ آنان به اين مسئله است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به طور آشكار علىعليه السلام را پيش از وفات خود به عنوان جانشينش تعيين نموده و منصوب كرده است... . بنابراين، پيروان حضرت علىعليه السلام به روايت بدعتآميز و صريحى اهميت مىدادند كه اثبات مىكند انتصاب علىعليه السلام به دستور مستقيم پيامبرعليه السلام بوده است.
مشهورترين روايت، روايت غدير خم است كه به اين هدف ايجاد شده، و يكى از استوارترين پايههاى ديدگاه حزب علوى است.
شهرت آن به گونهاى است كه حتى توسط مقامات ارتودوكس××× 1 مترجم: شايد منظور بزرگان اهلسنت باشد، كه به اعتقاد پژوهشگران غربى از اسلام ارتودوكسى يا همان اسلام واقعى و اصيل برخوردارند. ××× انكار نشد. گر چه آنها آن روايت را با تفسيرى متفاوت و البته نادرست از هدف اصلىاش تهى كردند.
از يك چنين دانشمند مشهورى انتظار مىرفت كه ثابت مىكرد چگونه و كجا شيعيان براى حمايت از نظريه خودشان به روايات بدعتآميز اهميت مىدادند!؟ با اين حال »گلدزيهر« در هيچ جا سندى ارائه نكرده است. گلدزيهر پس از اشاره ترمذى و نسائى، در پانوشت كتاب خود به عنوان منابع حديث غدير خم، مىگويد:
نسائى - آن طور كه مشهور است - گرايشات علوى داشته، و ترمذى نيز در مجموعه خود احاديثى را كه به نفع علىعليه السلام بوده گردآورى نموده است. به عنوان نمونه حديث طير.××× 1 مترجم: يكى از دلايل تقدم و افضليت علىعليه السلام بر صحابه رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و كافّه افراد خلق حديثى است صحيح و متواتر به نام حديث طير )مرغ( ، كه انس بن مالك روايت كرده، و محدثين شيعه و سنى آن را از طرق گوناگون و به اسناد معتبر نقل كردهاند. ابوعبدالرحمن احمد بن شعيب نسائى صاحب صحيح نسائى در »خصائص اميرالمؤمنين على بن ابىطالبعليه السلام« متن حديث طير را چنين آورده است: اخبرنا زكريا بن يحيى، قال: اخبرنا مشهر بن عبدالملك، عن عيسى بن عمر، عن السدى، عن انس بن مالك: ان النبىصلى الله عليه وآله كان عنده طائر، فقال: اللهم ائتنى بأحبّ خلقك اليك، يأكل معى من هذا الطير. فجاء ابوبكر فردّه. ثم جاء عمر فردّه. ثم جاء علىعليه السلام فأذن له: براى پيامبرصلى الله عليه وآله مرغى آورده بودند. آن حضرت فرمود: خدايا محبوبترين خلق خود را نزد من بفرست تا از اين مرغ بخورد. ابوبكر آمد ولى پيامبرصلى الله عليه وآله او را نپذيرفت. سپس عمر آمد، او را هم نپذيرفت. ولى وقتى علىعليه السلام آمد اجازه فرمود داخل شود. ×××
درباره اين هم پاسخ قديمى و مرسوم مشابهى است، كه طبق آن متكلمان اهلسنت با اعلام عدم وثاقت راويان چنين احاديثى آنان را غير قابل اعتماد معرفى مىكنند، يا به شدت شيعيان را به جعل روايات متهم مىكنند.
نمونه ديگر، در چاپ اول »دائرة المعارف الاسلامى« (1938 - 1911 م( است كه مدخل كوتاهى را با عنوان »غدير خم« در خود دارد كه نگاشته »اف. بول« است. او خاورشناس دانماركى است كه درباره زندگانى پيامبرصلى الله عليه وآله كتابى نوشته است. بول مىنويسد:
مكان غدير خم از طريق يك حديث - كه ميان شيعيان اصالت داشته و معتبر بوده - مشهور شده است. با اين وجود، اين حديث در ميان منابع اهلسنت نيز ديده مىشود. اين صورت كه پيامبرصلى الله عليه وآله در سفر بازگشت از حديبيه - بر اساس نظر عدهاى ديگر هم در بازگشت از حجةالوداع - در اين مكان درباره علىعليه السلام فرمود: هر كس من مولاى اويم، علىعليه السلام نيز مولاى او است.
»بول« با اطمينان تأكيد مىكند كه حديث غدير ريشهاش ميان شيعيان است!
نمونه آشكار ديگرى از بىتوجهى خاورشناسان به تفكر شيعه در »دائرة المعارف اسلام« توماس هاكس (1965 م( است. او ذيل مدخل »غدير« مىنويسد:
غدير جشن شيعيان در هجدهم ماه ذىالحجه است، كه در آن زمان سه تصوير از جنس خمير و پر شده با عسل به عنوان نماد ابوبكر، عمر و عثمان ساخته مىشود، كه با چاقو بريده مىشود و عسل آن به عنوان نماد خون خلفاى غاصب نوشيده مىشود.
اسم آن جشن غدير است، و گفته شده كه اين جشن يادبود اين مسئله است كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله در غدير خم - كه چشمهاى بين راهى ميان راه مكه و مدينه است - حضرت علىعليه السلام را به عنوان جانشين خود معرفى كرده است.
من به عنوان فردى از خاندان شيعه كه تبارش به شخص پيامبرصلى الله عليه وآله مىرسد و ده سال در ايران مطالعه كرده و در ميان شيعيان آفريقا و آمريكاى شمالى زندگى كرده، هنوز هم مطالبى درباره مراسم خمير و عسل در غدير مىبينم و مى شنوم و يا مىخوانم!
من زمانى بيشتر متعجب شدم كه ديدم حتى »واگليرى« در چاپ دوم »دائرة المعارف اسلام« متأسفانه اين ادعاى سخيف را در مقاله واقعاً عالىاش درباره غدير خم گنجانده است! او در پايان بيان آن ادعا مىافزايد:
اين ضيافت همچنين جايگاه مهمى هم در ميان »نصيريه«××× 1 نصيريه را »انصاريه« و »علويه« نيز گويند، و منسوب به »ابننصير« نامى هستند كه در قرن پنجم هجرى از شيعه اماميه منشعب شدند و در شمال غربى سوريه جاى گرفتند. تعاليم نصيريه عبارت است از التقاط عناصر شيعه و مسيحيت و معتقدات ايران پيش از اسلام. ××× دارد.
به نظر من، اين امكان كاملاً وجود دارد كه مراسم خمير و عسل در ميان نصيريه مشاهده شود، ولى اين هيچ ربطى به شيعيان ندارد. اما آيا تمام خاورشناسان تفاوت ميان شيعه و نصريه را مىدانند؟ من واقعاً به آن شك دارم.
نمونه چهارم از دانشمندان معاصر كه همان مسير را پيموده، »فيليپ حِتّى« است. او در كتاب به نام »تاريخ اعراب« (1964 م( چنين اشاره مىكند:
آلبويه بنيانگذار شادمانى در روز انتصاب علىعليه السلام توسط پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان جانيشينش در غدير خم بودهاند.
سپس وى موقعيت غدير خم را در پانوشت، به عنوان چشمهاى بين راه مكه و مدينه توصيف مىكند. جايى كه احاديث شيعه تأكيد مىكند كه پيامبرصلى الله عليه وآله در آنجا اعلام نمود: هر كس من مولاى اويم، علىعليه السلام نيز مولاى او است.
هر چند اين دانشمند به صورت گذرا مسئله غدير را مورد اشاره قرار مىدهد، اما حديث غدير را طبق دستهبندى خود يك روايت شيعى معرفى مىكند!
اين گونه محققان، آگاهانه يا ناآگاهانه و مغرضانه اين تعصب سنىگونه بر ضد شيعه را پى گرفتند و بر آن پافشارى كردند كه: حديث غدير منشأ شيعى دارد؛ يعنى بدعت و ساخته و پرداخته شيعه است. من اينجا مايلم فقط كلام »واگليرى« در »دائرة المعارف اسلام« درباره غدير خم را بازگويم:
با اين حال، قطعاً محمدصلى الله عليه وآله در اين مكان صحبت كرده و آن جمله معروف را به مناسبت اين واقعه مطرح كرده است. اين حديث به صورت مجمل يا مفصل حفظ شده و نقل گشته است. بنابراين، نه تنها توسط يعقوبى كه همراهىاش با قضيه انتصاب علىعليه السلام مشهور است، بلكه در مجموعهاى از روايات كه معتبر شمرده مىشوند و به خصوص در »مسند ابن حنبل« و نيز در احاديثى كه بسيار فراوان اند، اين حديث فراوان و به خوبى با سندهاى گوناگون مورد تصديق قرار گرفته است. از اين رو ظاهراً غير قابل انكار است.
واگليرى ادامه مىدهد:
با ذكر پارهاى از اين احاديث كه در بخش منابع آمده، اما شامل حديث غدير نيست. راويان بعدى اين روايت با وجود گزارش نمودن آن جمله معروف××× 1 من كنت مولاه فهذا علىعليه السلام مولاه. ×××، نام غدير خم يا نام افرادى را كه بيان كردهاند كه اين جمله در حديبيه گفته شده حذف كردهاند.
مستندسازى كامل درباره واقعه غدير خم، زمانى آسان است كه كتاب »كشف اللغات«××× 2 با عنوان عربى: المعجم المفهوس لالفاظ الحديث النبوى، ليدن، 1943 م. ××× ونسينك به طور كامل منتشر شده باشد. براى اينكه بدانيم چرا اين احاديث بسيار فراوان اند، كافى است تا به صفحاتى نگاه بيندازيم كه در آن ابنكثير تعداد زيادى از آنها )احاديث( را به همراه اسنادشان جمعآورى كرده است.
اكنون زمان آن فرا رسيده كه پژوهش غربى، خود را با ادبيات شيعه صدر اسلام و گذشته از ادبيات دوران معاصر آشنا كند. دانشمندان شيعه آثار بزرگى در موضوع غدير خم نوشتهاند. در اينجا من تنها دو مورد از آنها را نام مىبرم:
الف. »عبقات الانوار« اثر علامه مير حامدحسين موسوى هندى )م 1306 ق( در يازده جلد بزرگ است و به زبان فارسى نوشته شده است. علامه ميرحامد، سه جلد بزرگ اين كتاب مشتمل بر حدود 1080 صفحه را به اِسناد، تواتر و معناى حديث غدير اختصاص داده است. نسخه مختصرى از اين كتاب با ترجمه عربى با عنوان »نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار« توسط سيد على ميلانى در 20 جلد منتشر شده است. چهار جلد از اين مجلدات - با حروفچينى و چاپ جديد - به حديث غدير اختصاص داده شده است.
ب. دومى كتاب »الغدير« در 11 جلد به زبان عربى است، كه توسط علامه عبدالحسين امينى )م 1970 م( نوشته شده است. علامه امينى به نام 110 تن از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز 84 نفر از تابعان )پيروان صحابه( كه حديث غدير را روايت نمودهاند، با ارجاعات كامل اشاره مىكند. او همچنين به ترتيب تاريخى، نام مورخان، محدثان، مفسران، و شاعرانى را كه از صدر اسلام تا قرن 14 اسلامى به حديث غدير اشاره كردهاند را مىآورد.
اخيراً علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى بيان كرده كه شايد هيچ حديثى نباشد كه مانند حديث غدير توسط اين تعداد زياد از صحابه - كه مىبينيم شمارشان به 120 نفر مىرسد - نقل شده باشد. با اين وجود، او با مقايسه اين تعداد افراد با مجموع افرادى كه در غدير خم حاضر بودهاند، بيان مىدارد كه اين 120 نفر تنها 10 درصد از جمعيت حاضرين هستند. و از اين رو به حق، عنوان »حديث الغدير، رواته كثيرون للغاية، قليلون للغاية«××× 1 راويان حديث غدير، بسيار زياد و بسيار كم. مترجم: يعنى راويان حديث غدير نسبت به راويان ديگر احاديث بسيار بيشتر اند، ولى همان تعداد نفر بخش اندكى از افرادى هستند كه در غدير خم شاهد ماجرا بودهاند. ××× را به مقالهاش داده است.
3- شعبان و تفسير جديد او
در ميان آثار اخير دانشمندان غرب درباره تاريخ اسلام، كتاب »تاريخ اسلام 750 - 600 پس از ميلاد« نوشتهام. اى. شعبان با عنوان فرعى »يك تفسير جديد« قابل توجه است.
نويسنده در آن ادعا مىكند نه تنها اسنادى نو يافته و استفاده كرده، بلكه اسنادى را كه چندين دهه معروف و مورد استفاده بوده را مورد بازنگرى قرار داده است. شعبان، مدرس ادبيات عرب در دانشكده مطالعات شرقى و آفريقايى در دانشگاه لندن است، كه حتى حاضر نشده واقعه غدير خم را مورد توجه قرار دهد! او مىنويسد:
حديث معروف شيعه كه طبق آن پيامبرعليه السلام علىعليه السلام را به عنوان جانشين خود در غدير خم منصوب نموده، نبايد جدى گرفته شود. شعبان براى اثبات اينكه واقعه غدير نبايد جدى گرفته شود، دو دليل جديد به شرح ذيل ارائه داده است:
در خصوص چنين رويدادى، ذاتاً اين احتمال را نمىتوان در نظر گرفت كه عربها به طور معمول رضايت داشته باشند كه چنين مسئوليت بزرگى را به جوانان يا مردان ناآزموده بسپارند. افزودن بر آن، منابع ما در هيچ جا نشان نمىدهند كه اهالى مدينه اظهار كردهاند كه چنين انتصابى را شنيدهاند.
اجازه دهيد همه دلائلى را كه شعبان ارائه كرده، يك به يك نقد و بررسى كنيم:
الف. اكراه مرسوم اعراب در سپردن مسئوليت بزرگ به جوانان
پيش از همه بايد گفت كه آيا پيامبرصلى الله عليه وآله بسيارى از چيزها را مطرح نكرد كه اعراب معمولاً نسبت به آنها اكراه داشتند؟ آيا مردم مكه، خود اسلام را با اكراه بسيار نپذيرفتند؟ آيا موضوع ازدواج با همسر مطلقه پسر، به عنوان يك تابو و كار زشت و حرام ميان عربها پذيرفته نشده بود؟
اين اكراه سنتى به جاى اينكه استدلالى ضد انتصاب امام علىعليه السلام باشد، در حقيقت بخشى از استدلال شيعيان است. اهلسنت تأييد مىكنند كه اعراب و به ويژه قريش در پذيرش امام علىعليه السلام به عنوان جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله اكراه داشتند. اين نه تنها به دليل جوانى او، بلكه به اين دليل نيز بود كه علىعليه السلام رهبران آنها را در جنگهاى صدر اسلام كشته بود.
طبق نظر شيعيان خداوند نيز به اين اكراه علم داشت، و به همين دليل با آيه تبليغ به پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا حضرت علىعليه السلام را به عنوان جانشينش معرفى كند، و به پيامبرش اطمينان خاطر مىداد. پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله مأموريت داشت تا پيام خداوند را ابلاغ نمايد، مهم نبود اعراب آن را دوست داشتند يا نداشتند، يا مى پذيرند و يا نمىپذيرند.
افزون بر اين و به عنوان مورد دوم بايد گفت كه اين اكراه مرسوم و سنتى، رسم غير قابل بطلان در جامعه عرب نبوده كه شعبان از ما مىخواهد آن را تصديق كنيم. جعفرى در كتاب خود با عنوان ريشه و گسترش اوليه اسلام شيعى مىگويد:
منابع ما مىتوانند به اين اشاره كنند كه گر چه پيش از اسلام، شوراى مجلس سنا - كه همان مجلس بزرگان است - يا همان »ندوه« در مكه، معمولاً يك شوراى ويژه بزرگان بوده است. اما پسران رئيس قبيله »قصى« اين امتياز را داشتند كه از اين محدوديت سنى معاف باشند و با وجود جوانيشان در اين شورى پذيرفته شوند.
به نظر مىرسد كه در زمانهاى بعدى، پذيرش آزادانهترى نسبت به جوانان رايج بوده است. مثلاً ابوجهل با وجود جوانىاش در اين شورى پذيرفته شد، و حكيم بن حزم زمانى كه بيش از 15 يا 20 سال بيشتر نداشت به عضويت اين شورى در آمد.
سپس جعفرى به نقل از ابنعبدربه مىنويسد:
در دوران جاهليت، هيچ پادشاهى كه حكومت سلطنتى داشته باشد در ميان اعراب مكه وجود نداشت. از اين رو، هر گاه جنگى پيش آمد آنان ميان رؤساى قبائل قرعهكشى مىكردند و يكى از آنان را به عنوان پادشاه انتخاب مىكردند. اين فرد يا كم سن و سال بود يا مردى سالخورده. از اين رو در جنگ »فجار«××× 1 جنگ فجار و به عربى »حرب الفجار« به معنى »جنگ گناهگاران« ، جنگى است كه در ماههاى حرام در دوران قبل از ظهور اسلام و در انتهاى قرن ششم ميلادى صورت پذيرفت. قبيله »كنانه« و »قريش« در يك طرف و »قيس عيلان« در طرف ديگر جنگ بودند. منابع تاريخى شرح وقايع هشت روزى را كه در آنها جنگ صورت گرفت ذكر كردهاند. ×××، نوبت بنىهاشم بود و نتيجه قرعهكشى اين بود كه عباس بن عبدالمطلب - كه طفلى بيش نبود - انتخاب شد، و آنان به حمايت از او برخاستند.
سومين دليل آن است كه ما نمونهاى از تصميمات خود پيامبرصلى الله عليه وآله را در دوران آخر زندگيش داريم؛ آنگاه كه فرماندهى ارتش را به اسامة بن زيد - كه مرد جوانى بود و كمتر از بيست سال سن داشت - واگذار نمود. اسامه به فرماندهى اعضاى سالخورده مهاجرينِ قريش و انصار منصوب شد، و بسيارى از اين بزرگان از اين تصميم پيامبرصلى الله عليه وآله ناراحت شدند.××× 2 مراجعه شود به طبقات ابنسعد و آثار مهم ديگر درباره سيره. ×××
پس اگر پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله توانسته اسامة بن زيدِ جوان و كمتجربه را به فرماندهى بزرگان قريش و مهاجرين و انصار برگزيند، چگونه اين احتمال ذاتاً وجود نداشته باشد كه پيامبرصلى الله عليه وآله امام علىعليه السلام را به عنوان جانشينش منصوب نموده باشد؟!
ب. اكراه مرسوم نسبت به واگذارى مسئوليت بزرگ به مردان كمتجربه
صرف نظر از جوانى امام علىعليه السلام، شعبان به اكراه اعراب در واگذارى مسئوليت بزرگ به مردان كمتجربه نيز اشاره مىكند؛ يعنى اعراب ابوبكر را بدين دليل برگزيدند كه مسئوليتهاى بزرگى را تجربه كرده بود. من شك دارم كه آيا آقاى شعبان مىتواند برداشت مورد ادعايش را از تاريخ اسلام ثابت نمايد؟! افراد مىتوانند با مطالعه نمونهها و موارد بيشترى بيابند، كه طبق آنها اين امام علىعليه السلام بوده كه از طرف پيامبرصلى الله عليه وآله مسئوليتهاى بزرگ به او واگذار مىشده، نه ابوبكر.
به عنوان نمونه:
يك. اميرالمؤمنينعليه السلام در طول هجرت پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه در مكه ماند، و در جاى پيامبرصلى الله عليه وآله خوابيد تا دشمنان را فريب دهد. همچنين اموال افراد گوناگونى را - كه به دليل اعتماد به پيامبرصلى الله عليه وآله آنها را نزد آنحضرت به امانت گذاشته بودند - به صاحبانش برگرداند.
دو. امام علىعليه السلام در طول نبردهاى صدر اسلام با مسئوليتهاى بزرگترى آزموده شده بود. به طورى كه هميشه موفق بود. هنگامى كه اتمام حجت به منظور برائت از اعراب مشرك و بتپرست مكه به پيامبرصلى الله عليه وآله ابلاغ شد، ابتدا ابوبكر براى ابلاغ آن به مردم مكه انتخاب شد. ولى بعد اين مسئوليت بزرگ از او گرفته شد و به امام علىعليه السلام سپرده شد.
سه. زمانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به غزوه تبوك رفته بود، حفاظت از شهر مدينه و شهروندان آن به امام علىعليه السلام سپرده شده بود.
چهار. امام علىعليه السلام به عنوان فرمانده سپاه اعزامى به يمن منصوب شد.
اينها تنها چندين نمونه بود كه به طور تصادفى به ذهن من رسيد. از اين رو، در سطحى قابل مقايسه، على بن ابىطالبعليه السلام بيش از ابوبكر فردى كارآزموده بود و مسئوليتهاى بزرگترى به او سپرده شده بود.
ج. رفتار اهل مدينه در برابر اعلام انتصاب امام علىعليه السلام در غدير خم
اولاً: اگر حقانيت و درستى يك واقعه بتواند توسط ضوابط نقد حديث مورد پذيرش اهلسنت ثابت شود، واكنش مردم به معتبر بودن آن واقعه چندان مهم نيست.
ثانياً: همان دلايل اكراه سنتى اى را كه شعبان از آن براى اعلام بىاعتبارى واقعه غدير استفاده كرده، مىتوان در اينجا بر ضد تشكيك او نسبت به واقعه غدير استفاده كرد. اين اكراه سنتى، افزون بر عوامل ديگرى كه فراتر از اين نگارش است××× 1 براى مشاهده جزئيات بيشتر مراجعه شود به : Rizvi S.S.A. imamate, p. 121-021 . ×××، مىتواند براى توضيح رفتار جامعه مدينه مورد استفاده قرار گيرد.
ثالثاً: گر چه جامعه مدينه طى حوادثى كه امام علىعليه السلام را از خلافت كنار گذاشت××× 2 مترجم: منظور نويسنده حادثه سقيفه بنىساعده و غصب حق خلافت اميرالمؤمنين علىعليه السلام، و نيز به پيرو آن آتش زدن درب خانه حضرت زهراعليها السلام براى گرفتن بيعت از ساكنان آن است. ××× ساكت بودند، اما در ميان آنان افراد زيادى بودند كه به اعلام و انتصاب امام علىعليه السلام در غدير خم شهادت دادند. در چندين مناسبت، امام علىعليه السلام به سراغ صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله رفت تا آنان را به شهادت به نفع واقعه غدير متقاعد كند. در اينجا من تنها يك نمونه كه در كوفه و در دوران خلافت امام علىعليه السلام و حدود 25 سال پيش از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله اتفاق افتاده را ذكر مىكنم:
امام علىعليه السلام شنيد كه برخى از مردم به ادعاى او درباره اولويت داشتنش براى خلافت نسبت به خلفاى پيشين شك دارند. از اين رو، حضرت در ميان جمعى كه در مسجد بودند وارد شد و از شاهدان عينى واقعه غدير خم خواست تا حقانيت اعلام پيامبرصلى الله عليه وآله را درباره مولى و سرور بودنش بر همه مؤمنان تأييد كنند. بسيارى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله برخاستند و ادعاى امام علىعليه السلام را تأييد كردند.
ما نام 24 تن از آنان را كه به نفع امام علىعليه السلام گواهى دادند داريم. گر چه منابع ديگر مانند »مسند احمد بن حنبل« و »مجمع الزوائد« نوشته حافظ هيثمى نام 30 نفر را آوردهاند. همچنين بايد در نظر داشت كه اين حادثه 25 سال بعد از رويداد غدير خم اتفاق افتاده، و در طول اين مدت صدها شاهد عينى به مرگ طبيعى يا در نبردهايى كه طى دوران حكومت دو خليفه اول اتفاق افتاد در گذشتند.
اين حقيقت را نيز بر اين قضيه بيفزاييد كه اين حادثه در كوفهاى رخ داد كه از مركز تجمع اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله - يعنى مدينه - خيلى دور بود. خود اين اتفاق كه در كوفه و در سال 35 هجرى روى داد، توسط 4 تن از صحابه و 14 تن از تابعان نقل شده و در بيشتر كتب تاريخى و روايى ثبت شده است.××× 1 براى ارجاع كامل مراجعه شود به: الغدير: ج 1 ص 186 - 166. ×××
در نتيجه، به طور طبيعى، رفتار جامعه مدينه پس از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله، اعلام انتصاب امام علىعليه السلام در غدير خم را غير محتمل و بىاعتبار نمىنمايد. من فكر مىكنم اين كافى است تا آقاى شعبان متوجه شود كه تفسير او جديد نيست، بلكه به نظر من نمونه همان مرحله اول پاسخ مرسوم متكلمان اهلسنت است؛ كه انكار صريح رخداد يا حديثى است كه ديدگاه شيعه را تأييد مىكند. همان روشى كه توسط پژوهشگران غربىاى كه درباره اسلام پژوهش مىكنند مورد اقتباس قرار گرفته است.
جمع بندى
در اين بررسىِ مختصر، من نشان دادم كه واقعه غدير خم واقعيتى تاريخى است كه قابل انكار نيست، و ثابت شد كه در مطالعه تفكر شيعه تعهد پيشين خاورشناسان نسبت به سنت يهودى - مسيحى با نگاه تعصبآميز اهلسنت بر ضد شيعه تركيب شده است. در نتيجه بايد گفت كه بيشتر پژوهشگران غربى رويداد غدير خم را ناديده انگاشتهاند، و در اينجا با استفاده از بحث ما، اين رويداد از فراموشى صرف خارج شد و طبق كلام مخالفان مورد تشكيك و باز تفسيرى قرار گرفت.
من اميدوارم اين يك نمونه، دست كم پارهاى از دانشمندان غرب را متقاعد كند تا در روششناسى خود در مطالعه تفكر شيعه بازبينى كنند، و به جاى اينكه به طور عمده از منظر آثار افراد ظاهراً آشنا با »فرقههاى مرتد« مانند شهرستانى، ابنحزم، مقريزى و بغدادى - كه فرقه شيعه را خارج شده از اسلام معرفى مىكنند - به شيعه بنگرند، بايد به آثارى از شيعه و اهلسنت رجوع كنند كه عينىتر و واقعبينانهتر اند.
شيعيان به حق از اينكه به عنوان يك فرقه مرتد - كه به دليل شرايط سياسى دوران صدر اسلام به منصه ظهور رسيده - معرفى شوند، خسته شدهاند. آنها مىخواهند به جاى معرفى شدن توسط دشمنانشان، توسط خودشان معرفى و شناسانده شوند.
- ↑ زلال غدير (مجموعه مقالات) : ش ۱ ص ۱۳۷ - ۱۵۶. اين نوشتار مقالهاى است تحت عنوان «رويداد غدير از منظر خاورشناسان» كه به زبان انگيليسى توسط استاد سيد محمد رضوى در ژوئن سال ۱۹۹۰ دو بار در دو ماهنامه the light و در كتاب غدير چاپ تورنتو كانادا به چاپ رسيده است. در اينجا اين مقاله با ترجمه روان آورده مى شود.