تخلف از لشکر اسامه
تخلّف از لشكر اسامه××× 1 ژرفاى غدير: ص 178. واقعه قرآنى غدير: ص 203. اسرار غدير: 80 . ×××
پيامبرصلى الله عليه وآله به عنوان آخرين مقابله با اقدامات منافقين و براى خالى نمودن مدينه از وجود آنان بعد از وفات خود، لشكرى را تحت فرماندهى اسامة بن زيد ترتيب داد و چهار هزار نفر از منافقين را با اسم و مشخصات به طور معين نام برد و دستور داد اين عده حتماً بايد در اين لشكر حاضر باشند و هر چه زودتر به سوى روميان در سرزمين شام حركت كنند. در ميان اين عده بر ابوبكر و عمر و حضور آنها در لشكر تأكيد خاصى داشتند، و تأكيدات حضرت از قبيل لعنتِ متخلفين و عجله در حركت لشكر بسيار قابل توجه بود.
البته در مقابل اين اقدام حضرت، منافقين كارشكنىهاى بسيارى مىكردند و هر يك به بهانهاى به مدينه باز مىگشتند. آنان حركت لشكر را آن قدر به تأخير انداختند تا پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رحلت نمود، و توانستند اجراى نقشههاى خود را به راحتى شروع كنند.
يكى از مؤثرترين عوامل در بازگشت ابوبكر و عمر و منافقين از لشكر اُسامه عايشه بود. آنان كه در مسموم كردن پيامبرصلى الله عليه وآله دست داشتند پس از حركت لشكر اسامه نزد او آمدند و چنين مطرح كردند كه ما در چنين شرايطى كجا مىرويم؟ چرا مدينه را خالى بگذاريم در حالى كه از هر زمان ديگرى حضور ما لازمتر است. اكنون پيامبر در حال مرگ است، و اگر از دنيا برود اتفاقاتى رخ مىدهد كه اصلاح آن ممكن نخواهد بود. بهتر است ببينيم كار پيامبرصلى الله عليه وآله به كجا مىانجامد و سپس حركت كنيم.
با اين سخنان اسامه را راضى كردند كه به جاى اول خود در لشكرگاه مدينه بازگردند. آنگاه از فرصت استفاده كرده يك نفر را نزد عايشه فرستادند تا مخفيانه اخبار را از او بپرسد. عايشه كه خوب مىفهميد منظور آنان نتيجه مسموميت است گفت: نزد پدرم و عمر و همراهانشان برويد و به آنان بگوييد: »پيامبر مُشرِف به مرگ شده است. هيچ يك از شما از مكان خود حركت نكند و من اخبار را يكى پس از ديگرى به شما خواهم رساند« .××× 1 بحار الانوار: ج 28 ص 112 - 107. ×××
به بيان ديگر:
در روزهاى آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله پس از مسموميت، عايشه كه از نزديك شاهد شدت بيمارى پيامبرصلى الله عليه وآله بود و مىديد كه هر گاه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نمىتواند براى نماز به مسجد رود علىعليه السلام را به جاى خود مىفرستد، به »صهيب« - كه غلام عمر بوددستور داد تا سراغ پدرش ابوبكر برود و از او بخواهد در اسرع وقت با همراهانش به مدينه بيايند و او صبح هنگام غافلگيرانه به جاى علىعليه السلام به محراب رود و براى مردم نماز بخواند!!
عايشه در اين پيام تأكيد كرده بود كه اين فرصت نبايد از دست برود چرا كه براى مراحل بعد مىتواند دستاويز قرار بگيرد.
آن شب ابوبكر و عمر و عدهاى از سردمداران نفاق به مدينه بازگشتند. پيامبرصلى الله عليه وآله در حال بيمارى فرمود: »امشب شر عظيمى وارد مدينه شده است«!
صبح هنگام در حالى كه مردم منتظر بودند علىعليه السلام به جاى پيامبرصلى الله عليه وآله براى نماز بيايد، ناگهان ابوبكر را ديدند كه وارد مسجد شد و به سوى محراب رفت و ادعا كرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله به او چنين دستورى داده است. مردم اعتراض كردند كه چرا لشكر اسامه را رها كرده؛ و در آن حال بلال را فرستادند تا از پيامبرصلى الله عليه وآله خبر بگيرد.
وقتى بلال خبر را به پيامبرصلى الله عليه وآله گزارش داد حضرت - با شدت بيمارى كه در اثر خيانت عايشه و حفصه بود - فرمود: »مرا بلند كنيد و به مسجد ببريد! قسم به آنكه جانم به دست اوست، فتنه و بلاى عظيمى بر اسلام نازل شده است«!
در حالى كه پاهاى حضرت به زمين كشيده مىشد و زير بغلهاى حضرت را علىعليه السلام و فضل بن عباس گرفته بودند پيامبرصلى الله عليه وآله را وارد مسجد كردند. در آن لحظات ابوبكر در محراب ايستاده بود و عمر و ابوعبيده و سالم و صهيب و عدهاى ديگر كه شبانه وارد مدينه شده بودند اطراف ابوبكر را گرفته بودند تا نماز را شروع كنند، اگر چه اكثر مردم منتظر بلال بودند.
مردم با ديدن پيامبرصلى الله عليه وآله كه با آن حال وارد مسجد شد، مطلب را بسيار مهم شمردند. پيامبرصلى الله عليه وآله جلو رفت و ابوبكر را از پشت سر كشيد و او را از محراب دور كرد. در يك لحظه در تاريكى صبح، ابوبكر و همراهانش متوارى شدند.
سپس پيامبرصلى الله عليه وآله در محراب قرار گرفت و نماز جماعت خوانده شد. حضرت پس از نماز فرمود: اى مردم، از پسر ابوقحافه و اصحابش تعجب نمىكنيد كه آنها را تحت فرمان اسامه قرار دادم، ولى مخالفت كردند و براى ايجاد فتنه به مدينه بازگشتند؟!
سپس فرمود: مرا بر فراز منبر ببريد. حضرت در حالى كه دستمالى به سر بسته بود بر پايينترين پله منبر نشست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اى مردم، از امر پروردگارم آنچه همه به سوى آن مىروند )يعنى مرگ( بر من نازل شده است. من شما را با حجت واضحى كه شب آن مانند روز است ترك مىگويم. بعد از من اختلاف نكنيد آن گونه كه بنىاسرائيل قبل از شما اختلاف كردند.
اى مردم، بر شما حلال نمىكنم جز آنچه قرآن حلال كرده و حرام نمىكنم جز آنچه قرآن حرام كرده است. من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مىگذارم كه اگر به آن دو تمسك كنيد گمراه نمىشويد و لغزش نمىيابيد: كتاب خدا و عترت من اهلبيتم. اين دو جانشينان من در ميان شما هستند و از يكديگر جدا نمىشوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند و من از شما سؤال كنم با آنان چگونه رفتار كرديد. آن روز عدهاى از حوض من كنار زده مىشوند همان گونه كه شتران غريبه از چشمه آب كنار زده مىشوند. آنان مىگويند: »من فلانى هستم« ، و من پاسخ مىدهم: نامتان را مىدانم ولى شما بعد از من از دين بازگشتيد. خوار باشيد، خوار باشيد.
پس از آن پيامبرصلى الله عليه وآله از منبر پايين آمد و به منزل رفت، ولى ابوبكر و همراهانش ديگر به چشم مردم ديده نشدند تا در ساعات آخر عمر پيامبرصلى الله عليه وآله بار ديگر عمر و همدستانش در خانه عايشه كنار بستر پيامبرصلى الله عليه وآله خود را حاضر ساختند. در آن لحظات فتنه ديگرى از منافقين به وقوع پيوست و خير عظيمى را از دست همه مسلمانان گرفت، و آن ماجراى حديث قرطاس است.××× 1 بحار الانوار: ج 28 ص 112 - 107. ×××