مفسّر حقيقى قرآن
مفسّر حقيقى قرآن: اميرالمؤمنين عليه السلام[۱]
در غدير، ارتباط اعتقاد و عمل چنين به ما تفهيم شده كه احكام الهى در كنار ولايت اهل بيت عليهم السلام نه تنها مورد تأكيد است، كه تا ابد دو حلقه ناگسستنى خواهند بود.
اين اهل بيت عليهم السلام هستند كه جزئيات احكام الهى را براى مردم بيان خواهند كرد، و اين احكام الهى اند كه با عمل بدان ها تسليم در برابر فرامين خدا را تجربه خواهيم كرد، و اين تسليم با اطاعت از فرستادگان پروردگار جلوهگر مى شود.
در اين راستا، اواخر خطبه غدير شاهد تأكيدات پيامبر صلى الله عليه و آله بر نماز و زكات و حج و امر به معروف و نهى از منكر و اجتناب از محرمات و تقوى است، و در پى آن سخن از مرگ و معاد و حساب روز قيامت و ثواب و عقاب به ميان آمده است، كما اينكه در اوائل خطبه امر به تدبر در قرآن به چشم مى خورد.
اين موارد اگر چه ارتباط مستقيم با غدير ندارد و موارد آن نيز بسيار كم است، ولى در حاشيه غدير يادآور ارتباطى است كه احكام الهى بايد با اهل بيت عليهم السلام داشته باشند.
در بين اين تأكيدات، پيامبر صلى الله عليه و آله حلال و حرام را به طور كلى مطرح مى كند، و اينكه درباره جزئيات آنها بايد به امامان عليهم السلام مراجعه شود.
اين آيات تضمين شده در كلام پيامبرصلى الله عليه وآله ۷ آيه است، كه از جمله اين آيات آيه ۸۲ سوره نساء آيه ۷ سوره آل عمران است:
«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً»[۲]:
«آيا قرآن را تدبر نمى كنند، و اگر از نزد غير خدا بود در آن اختلاف بسيارى مى يافتند».
«هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ، وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّه وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلا أُولُوا الْأَلْبابِ»[۳]:
«او خدايى است كه كتاب را بر تو نازل كرد كه از جمله آن آيات محكمات است كه آنها ام الكتاب هستند، و آياتى ديگر متشابهات هستند. كسانى كه در قلوب آنان انحراف است به خاطر فتنهگرى و به دست آوردن تأويل آن از متشابهات پيروى مى كنند؛ ولى تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند. مى گويند به آن ایمان آورديم، همه از سوى پروردگار ماست و جز صاحبان عقل متذكر نمى شوند».
اين آيه از چهار بُعد قابل بررسى است:
متن روايت
مَعاشِرَ النّاسِ، تَدَبَّرُوا القُرْآنَ وَ افْهَمُوا آياتِهِ، وَ انْظُرُوا الى مُحْكَماتِهِ وَ لا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ، فَوَاللَّه لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَواجِرَهُ وَ لَنْ يُوضِحَ لَكُمْ تَفْسيرَهُ الا الَّذى انَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ الَىَّ وَ شائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ رافِعُهُ بِيَدَىَّ وَ مُعْلِمُكُمْ: انَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ:
اى مردم، در قرآن تدبر نماييد و آيات آن را بفهميد و در محكمات آن نظر كنيد و به دنبال متشابه آن نرويد، كه به خدا قسم باطن آن را براى شما بيان نمى كند و تفسیر آن را برايتان روشن نمى كند مگر اين شخصى كه دست او را مى گيرم و او را به سوى خود بالا مى برم و بازوى او را مى گيرم و با دو دست او را بلند مى كنم و به شما مى فهمانم كه هر كس من صاحب اختيار اويم اين على صاحب اختيار اوست.[۴]
موقعيت تاريخى
در فرازى از فرازهاى مرحله سوم از خطبه غدیر و هنگامى كه خطبه به اوج خود نزديک مىشد، نهيبى لازم بود كه مخاطبين بدانند چرا على بن ابى طالب عليه السلام از آغاز سخنرانى بر فراز منبر كنار پيامبر صلى الله عليه وآله ايستاده است.
به همين منظور در اوائل خطبه غدير و قبل از معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام، پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان مقدمه اى براى معرفى آن حضرت، موضوع تدبر در قرآن و توجه به محكم و متشابه آن را به ميان مىآورد. براى اين منظور با اقتباس از آيه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»، آن را به صورت فعل امر آورده است: «تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ».
سپس با اقتباس از آيه مربوط به محكم و متشابه در قرآن كه پاكدلان را تابع آيات محكم و مغشوش دلان را تابع آيات متشابه مى داند، مفهوم مخالف آن را به صورت فعل امر در سياق جمله قبل آورده و دستور به پيروى از محكمات آيات و دورى از متشابهات مى دهد.
بايد گفته مى شد كه لحظاتى بعد دو بازوى حيدرى در كف با كفايت محمدى قرار مى گيرد، و به گونه اى خاص فراتر از آنچه در ذهن مردم است معرفى خواهد شد. براى اعلان اين مهم پيامبر صلى الله عليه و آله ثقل اكبر را تابلو قرار داده، على عليه السلام را در سايه قرآن نشان داد.
در واقع پيامبر صلى الله عليه و آله ابتدا امر به تدبر در قرآن و به دنبال متشابه آن نبودن را مطرح كردند و آيه ۸۲ سوره نساء «اَفَلا يَتَدَّبَّرُونَ الْقُرْآنَ...» و آيه ۷ سوره آل عمران «هُوَ الَّذى اَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ، فَاَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ اِلاَّ اللَّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ...» را با كلام خود آميختند و مردم را آماده معرفى «راسخان در علم» نمودند.
سپس قسم ياد كردند كه باطن و تفسير قرآن را بيان نمى كند مگر اين كسى كه مى خواهم دست او را بگيرم و او را بالا ببرم و بازوى او را بگيرم و با دستانم او را بلند كنم و به شما بفهمانم كه هر كس من صاحب اختيار او بوده ام اين على صاحب اختيار اوست، و ولايت او از طرف خدا نازل شده است.
موقعيت قرآنى
آيه تدبر در قرآن در دو سوره ديده مى شود: در سوره نساء به دنبال دستور تدبر در قرآن به مطابقت مطالب آن با يكديگر و عدم وجود تضاد و تناقض در آن اشاره شده و مى فرمايد: «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً».
در آيه ۲۴ سوره محمد صلى الله عليه و آله پس از امر به تدبر در قرآن، بى توجهى مردم مورد انتقاد قرار گرفته مى فرمايد: «أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها».
در آيه ۶۸ سوره مؤمنون نيز تعبير «أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ» آمده است.
تحليل اعتقادى
چند نكته در اينجا قابل ذكر است:
الف) علم محكم و متشابه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام
اكنون كه بايد در قرآن تدبر و تفكر نماييم دو نقطه صعب العبور پيش روى ما خواهد بود: يكى متشابهات و ديگرى تفسير محكمات.
درباره متشابهات خودِ قرآن مشكل را حل كرده و دستور پرهيز از اين نقطه ها را داده است. آنجا كه مى فرمايد: «كسانى كه در قلوبشان ميل به باطل است از پى متشابهات مى روند تا فتنه بپا كنند و باطن آن آيات را به دست آورند»؛ يعنى اين در حالى است كه به باطن آيات متشابه دست نمى يابند، چرا كه مى فرمايد: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّه وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ». لذا پيامبر صلى الله عليه و آله هم مفهوم آيه را فرموده: «لا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ».
و اما تفسير محكمات و به عبارت ديگر استخراج باطن قرآن تا آنجا كه بشر تحمل نمايد و ظرفيت داشته باشد در كلام پيامبر صلى الله عليه و آله با تعبير «انْظُرُوا الى مُحْكَماتِهِ» آمده است، كه منظور همان نگاه از روى تدبر و دقت است. يعنى در جايى كه نازل كننده قرآن شما را از تدبر در آيات متشابه بر حذر مى دارد، بايد فكر و عقل و دقت خود را در فهم آيات محكم متمركز كنيد، و با صرف آن در آيات متشابه هم نيروى خود را هدر داده ايد و هم به نتيجه اى نمىرسيد.
ب) فهم باطن قرآن با اميرالمؤمنين عليه السلام
عطشى كه با تدبر در قرآن براى درک حقايق آن بوجود مى آيد، آرام نمى گيرد جز با جرعه گوارايى كه از دست مفسِّران حقيقى آن گرفته شود، كه فقط چهارده معصوم عليهم السلام هستند. تأكيد خاص مكتب اهل بيت عليهم السلام را در اين باره مورد دقت قرار مى دهيم:
اول: تأويل قرآن فقط در اختيار امامان عليهم السلام
در همين فراز خطبه غدیر، پيامبر صلى الله عليه و آله با تأكيدات پشت سر هم در يک جمله، اين انحصار تأويل قرآن براى امامان عليهم السلام را بيان فرموده است. تأكيدها چنين است: ابتدا قسم ياد مى كند (فَوَ اللَّه)، و آنگاه از حرف نفى ابدى استفاده مى كند (لَنْ يُبَيِّنَ ... لَنْ يُوضِحَ)، و سپس هر دو جهت باطن و تفسير قرآن را يادآور مى شود (زَواجِرَهُ ... تَفْسيرَهُ)، و با اين تأكيدات مى فرمايد: به خدا قسم، هرگز باطن قرآن و تفسير آن را بيان نمى كند مگر على بن ابى طالب عليه السلام.
در حديثى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله با لسان محبت آميز خود، متمسكين حقيقى به قرآن را چنين معرفى مى فرمايد: مى دانيد تمسک كننده حقيقى به قرآن كه به شرف عظيم نايل مى شود كيست؟ كسى است كه تأويل قرآن را از ما اهل بيت يا از واسطه هايى كه سفيران ما به شيعيانمان هستند بگيرد.[۵]
در حديثى، تفسير قرآن به عنوان رسالتى معرفى شده كه توسط اميرالمؤمنين عليه السلام به مردم ابلاغ مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله به آن حضرت فرمود: تو رسالت مرا از طرف من ابلاغ مى نمايى. عرض كرد: يا رسول الله، مگر شما رسالت را ابلاغ نفرمودى؟ فرمود: من ابلاغ كردم، ولى منظورم آن است كه بعد از من از تأويل قرآن به مردم ياد مى دهى و خبر مى دهى آنچه را نمى دانند.[۶]
اميرالمؤمنين عليه السلام اين رسالت قرآنى را چنين توصيف مى فرمايد: اين قرآن است. از او بخواهيد كه با شما سخن بگويد، ولى هرگز با شما سخن نخواهد گفت، بلكه من بايد به شما خبر دهم. اگر درباره قرآن از من سؤال كنيد به شما خبر خواهم داد چون داناترين شما هستم.[۷]
دوم: احاطه علم ائمه عليهم السلام به قرآن
خداوند به ائمه عليهم السلام علمى عنايت كرده كه تمام جوانب علوم قرآن گوشه اى از آن به حساب مى آيد. اين احاطه علمى درباره قرآن - كه خود دريايى عميق است - در كلام امامان عليهم السلام چنين توصيف شده است:
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: تأويل هر آيهاى كه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده ... ، به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خط خودم نزد من موجود است.[۸]
در تفسير همين آيه سوره آل عمران كه «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّه وَ الرَّاسِخُونَ فِىالْعِلْمِ»: «تأويل و تفسير متشابهات قرآن را نمى داند مگر خدا و راسخين در علم»، فرمود: نَحْنُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْويلَهُ: ماييم راسخان در علم و ما تأويل متشابهات را مى دانيم.[۹] اين حدیث نيز جلوه ديگرى از وسعت اين درياى علم قرآنى است.
اميرالمؤمنين عليه السلام كه يک شب تا صبح تفسير نقطه تحت باء بسم اللَّه را فرمود و باز به پايان نرسيد، مى فرمايد: لَوْ شِئْتُ لاَوْقَرْتُ سَبْعينَ بَعيراً مِنْ تَفْسيرِ فاتِحَةِ الْكِتابِ: اگر بخواهم از تفسير سوره فاتحه هفتاد شتر را بار مى كنم.[۱۰]
امام صادق علیه السلام جلوه ديگرى از حضور دائمى اين علوم نزد امامان را چنين توصيف فرموده است:
قَدْ وَلَّدَنى رَسُولُ اللَّه وَ انَا اعْلَمُ كِتابَ اللَّه، وَ فيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ ما هُوَ كائِنٌ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ فيهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ خَبَرُ الارْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النّارِ، وَ خَبَرُ ما كانَ وَ خَبَرُ ما هُوَ كائِنٌ؛ اعْلَمُ ذلِكَ كَانَّما انْظُرُ الى كَفّى:
من فرزند پيامبرم، و علم كتابِ خدا نزد من است. در آن است آغاز خلقت و آنچه تا روز قيامت خواهد شد. در آن است خبر آسمان و زمين و خبر بهشت و جهنم و خبر آنچه اتفاق افتاده و آنچه به وقوع خواهد پيوست. من اينها را مى دانم همان گونه كه به كف دستم مى نگرم.[۱۱]
ج. غدير و سقيفه دو فرهنگ متقابل درباره قرآن
با شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله، در همان آغاز راه دو فرهنگ قرآنى در پيشگاه كتاب الله تشكيل يافت، و غدير با سرمايه نامتناهى از قرآن در برابر دستان خالى از قرآنِ سقيفه قرار گرفت.
غدير وارث قرآن بود و با تكيه بر قرآن پشتوانه عظيم خود را تابلوى ابدى قرار داده بود، و به همين جهت با معرفى راهنمايان فهم قرآن مردم را بر تعمق و تفكر هر چه بيشتر درباره قرآن ترغيب مى كرد.
در مقابل سقيفه كه ضد قرآن بود و خط نفاقش در جاى جاى آن معرفى شده بود، با منع رسمى از فهم معانى قرآن و ضرب و شتم عَلَنى كسانى كه به درکِ باطن قرآن روى مى آوردند، كليه راه هاى منتهى به قرآن را مسدود كرد؛ و در واقع هدفى جز مسدود كردن پرونده جهانى قرآن نداشت. داستان اين دو فرهنگ متقابل در آغاز راه چنين است:
وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام در ماجراى سقيفه مردم را به كمک خويش فرا خواند و حتى بر در خانه هايشان رفت ولى با عهدشكنى و بى وفايى آنان رو به رو شد، خانه نشينى اختيار كرد و مشغول جمع قرآن شد، و از خانه خارج نشد تا همه قرآن را آماده كرد.
وقتى همه قرآن را جمع نمود و نزول آن و تأويلش و ناسخ و منسوخ آن را به دست خود نوشت، همه نوشته ها را در پارچهاى جمع كرد و بر آن مُهر زد، و در حالى كه مردم در مسجد اطراف ابوبکر بودند آن را به مسجد آورد و با صداى بلند فرمود:
اى مردم، من از زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته ... ، مشغول جمع قرآن شدم تا همه آن را در اين پارچه جمع نمودم. خداوند هيچ آيه اى را بر پيامبرش نازل نكرده مگر آنكه همه را جمع آورى كرده ام، و هيچ آيه اى نيست مگر آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را بر من خوانده و تأويل آن را به من آموخته است.
سپس فرمود: اين قرآن را براى آن آوردم كه فردا نگوييد: ما از اين بى خبر بوديم، و نگوييد: شما را به كتاب خدا از اول تا آخر آن دعوت نكردم.
عمر در پاسخ به چنين اتمام حجت تمام عيارى گفت: ما با آنچه از قرآن كه در دستمان است از آنچه تو بدان دعوت مى كنى، بى نياز هستيم!! اميرالمؤمنين عليه السلام آن قرآن را - كه با تفسيرش بود - برداشت و به خانه بازگشت.[۱۲]
آيا مردم از تفسير قرآن براى هميشه محروم شدند؟
آيا كسى كه بر سر دست پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير به عنوان تنها مفسر آن معرفى شده بود، قرآنِ با تفسير خود را برد و آرزوى استفاده از آن را بر دلها گذاشت؟
آيا محتواى پارچه لاک و مهر شده چه بود؟
در زمان عثمان، روزى طلحه از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره همين قرآن همراه تفسيرش پرسيد كه بعد از آن روز آن را چه كردى و به كجا بردى؟ اميرالمؤمنين عليه السلام درباره محتواى آن فرمود:
هر آيه اى كه خداوند در كتابش بر محمدصلى الله عليه وآله نازل كرد به املاى آن حضرت و خط خودم نزد من موجود است. همچنين تأويل هر آيه اى كه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده و هر حلال و حرام و هر حد و حكم و هر چيزى كه امت تا روز قيامت بدان احتياج دارند حتى ديه خراش بدن، به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خط خودم نزد من نوشته شده و موجود است.
طلحه پرسيد: به من خبر ده درباره آنچه از قرآن و تأويلش و علم حلال و حرام كه در دست توست، آن را به چه كسى مى سپارى و صاحب آن بعد از تو كيست؟
اميرالمؤمنين عليه السلام درباره حافظان اين امانت الهى فرمود: به آن كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده به او بسپارم. وصى من و صاحب اختيار مردم بعد از من اين پسرم حسن. پسرم حسن هنگام مرگ آن را به اين پسرم حسين خواهد سپرد. سپس به فرزندان حسين يكى پس از ديگرى منتقل مى شود تا آخرين آنها كنار حوض كوثر بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شود.[۱۳]
در حديثى هم درباره اينكه چه زمانى به طور كامل به آن قرآن با تفسير عمل خواهد شد فرمود: وقتى قائم ما قيام كند آن قرآن را ظاهر مى نمايد و مردم را بر عمل به آن وادار مى كند و سنت طبق آن جارى مى شود.[۱۴]
اين مخالفت اولِ ابوبكر و عمر با تدبر در قرآن و دريافت باطن و تأويل آن بود.
عمر در مراحل بعد به شدت مردم را از سؤال درباره معانى قرآن منع مىكرد، و هر كس درباره قرآن چيزى مىپرسيد او را مورد ضرب و عقوبت قرار مىداد، تا آنجا كه ابنعباس يك يا دو سال كامل جرئت كوچكترين گفتگويى درباره قرآن نداشت.[۱۵]
اگر چه سقيفه چندان در اين راه موفق نبود و اين استبداد فكرى چندان ادامه نيافت - يعنى نتوانست ادامه يابد - ولى محروم كردن مردم از آشنايى با مفسران واقعى قرآن نتايج شوم خود را بر جاى گذاشت و آن خزانه علم را مُهر شده به پشت پرده غيبت برد. با اين زمينه خالى از مفسران حقيقى قرآن، بسيارى از جاهلان و نااهلان دست به كار تفسير قرآن و بيان معانى آن شدند، تا آنجا كه گاهى به عنوان بيان باطن آن عرض اندام مىكردند.
باز هم لطف خداوند شامل حال شيعيان و مؤمنين حقيقى شد كه ائمه عليهم السلام خزانه داران علم الهى هر از چند گاهى در فرصت هاى مناسب آن پارچه در هم پيچيده مهر شده را باز مى كردند و كلماتى اطمينان دهنده بر قلب ها از آن مى خواندند و دريچه هاى كوچكى از قرآن به روى ما باز مى كردند، كه كتاب حاضر نيز از همان كلمات نورانى بر گرفته است.
پانویس
- ↑ غدير در قرآن: ج ۲ ص ۴۳۴ - ۴۴۵. واقعه قرآنى غدير: ص ۸۹،۸۶ .
- ↑ نساء / ۸۲ .
- ↑ آل عمران / ۷.
- ↑ اسرار غدير: ص ۱۴۴ بخش ۳.
- ↑ بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۱۸۴.
- ↑ بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۹۲.
- ↑ بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۸۲ .
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۱۱ ح ۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۲۳ ص ۱۹۹.
- ↑ بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۱۰۳ ح ۸۲ .
- ↑ بحار الانوار: ج ۸۹ ص ۱۰۱،۹۸.
- ↑ كتاب سليم: ص ۱۴۷. بحار الانوار: ج ۲۸ ص ۲۶۴ - ۲۶۶.
- ↑ كتاب سليم: ص ۲۱۱ ح ۱۱.
- ↑ بحار الانوار: ج ۹۲ ص ۴۲ ح ۲.
- ↑ الصراط المستقيم: ج ۳ ص ۱۵.