احاديث مرتبط با غدير
حديث
1. احاديث
در اين دانشنامه، در تمامى موارد حديثى و مواردى كه مربوط به حديثى خاص است، احاديث آنگونه كه مشهور هستند در عنوانى مستقل آورده شده، و در صورت عدم شهرت به نامى مشخص، حرف اول حديث لحاظ شده است. مانند:
احاديث جعلى = جعل حديث.
حديث ائمه اثنىعشرعليهم السلام = ائمه اثنىعشرعليهم السلام
حديث »أصحابى كالنجوم ...« = »أصحابى كالنجوم ...« )حديث جعلى( .
حديث »إنَّ اللَّهَ لا يَجمَع لَنَا النُبُوَّةَ وَ الخِلافَة« = »إنَّ اللَّهَ لا يَجمَع لَنَا النُبُوَّةَ وَ الخِلافَة« )حديث جعلى( .
حديث بساط = بساط )حديث(
حديث ثقلين = ثقلين )حديث( .
حديث جعلى = جعل حديث.
حديث سفينه = سفينه )حديث(
حديث طير = طير )حديث(
حديث غدير = حديث غدير.
حديث قرطاس = قرطاس )حديث( .
حديث »لا تَجتَمِعُ اُمَّتى عَلَى الضَلال« = »لا تَجتَمِعُ اُمَّتى عَلَى الضَلال« )حديث جعلى( .
حديث »لا يَجْمَعُ لَنَا النُّبُوَّةَ وَ الْخِلافَةَ« = »اِنَّ اللَّهَ لا يَجْمَعُ لَنَا النُّبُوَّةَ وَ الْخِلافَةَ« )حديث جعلى( .
حديث منزلت = منزلت )حديث( .
حديث »من كنت مولاه فهذا على مولاه« = حديث غدير.
حديث »نحن معاشر الأنبياء لانورّث...« = »نحن معاشر الأنبياء لانورّث...« )حديث جعلى( .
حديث ولايت = حديث غدير.
2. احاديث مرتبط با غدير××× 1 فريادهاى بلند غدير در بيان امامت و حاكميت حضرت علىعليه السلام )علامه( : ص 92 - 73. ×××
در كنار ابحاث مختلف در مورد غدير، جا دارد اشارهاى اجمالى شود به احاديثى كه به نوعى مرتبط با غدير هستند. رواياتى كه هر كدام با يك مضمون و مفهوم و البته گاهى با تعابير مختلف، به شكل متواتر و مكرر در كتب شيعه و اهلسنت وارد شده است:
حديث ثقلين
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: ايها الناس، انى تارك فيكم الثقلين؛ كتاب اللَّه و عترتىعليهم السلام. فانهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض. فانظروا كيف تخلفونى فيهما: اى مردم، من دو چيز گرانبها در ميان شما مىگذارم؛ كتاب خدا و اهلبيتمعليهم السلام. به درستى كه آن دو هيچ گاه از يكديگر جدا نمىشوند تا در كنار حوض )حوض كوثر در قيامت( بر من وارد شوند. پس بنگريد چگونه با اين دو برخورد مىكنيد.
حديث سفينه )متواتر(
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: مثل اهلبيتىعليهم السلام مثل سفينة نوحعليه السلام؛ من ركب فيها نجا و من تخلّف عنها غرق: به درستى كه اهلبيت منعليهم السلام مانند كشتى نوح هستند؛ هر كس بر آن سوار شود نجات يابد، و هر كس از آن اعراض و دورى كند غرق مىشود.××× 2 الغدير: ج 2 ص 301. المستدرك: ج 3 ص 151. ×××
حديث منزلت
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله لعلىعليه السلام فى عشرة مواضع: انت منّى بمنزلة هارون من موسىعليهما السلام، الا انه لا نبى بعدى: منزلت و مقام تو )اى علىعليه السلام( نسبت به من مانند مقام و منزلت هارونعليه السلام نسبت به موسىعليه السلام است، مگر اينكه پيامبرى پس از من نيست.××× 1 بحار الانوار: ج 38 ص 331. ×××
حديث مدينة العلم
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: انا مدينة العلم و علىعليه السلام بابها. فمن اراد العلم فليأت الباب: من شهر علم هستم و علىعليه السلام درب آن است. پس هر كس طالب علم است بايد از درب آن وارد شود.××× 2 الغدير: ج 3 ص 96. ×××
حديث طير مشوى
اُتى النبىصلى الله عليه وآله بطير مشوى، فقال: اللهم ائتنى باحبّ خلقك اليك، يأكل معى منه. فجاء علىعليه السلام فأكل معه: براى پيامبرصلى الله عليه وآله گوشت سرخ شده پرندهاى را آوردند. حضرت فرمود: پروردگارا، آن كس را كه از بين آفريدگانت بيشتر دوست دارى بفرست تا با من از اين غذا ميل كند. آنگاه حضرت علىعليه السلام بر آن حضرت وارد شد و با آن حضرت مشغول ميل غذا شدند.××× 3 بحار الانوار: ج 38 ص 69 . ×××
حديث علىعليه السلام مع الحق...
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: علىعليه السلام مع الحق و الحق مع علىعليه السلام، و الحق يدور حيث ما دار علىعليه السلام: علىعليه السلام با حق و حق با علىعليه السلام است، و حق هر كجا علىعليه السلام رود در پى او است.××× 4 بحار الانوار: ج 38 ب 57 . ×××
حديث علىعليه السلام مع القرآن...
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: علىعليه السلام مع القرآن و القرآن مع علىعليه السلام، لا يفترقان حتى يردا علىّ الحوض: علىعليه السلام با قرآن و قرآن با علىعليه السلام است، و اين دو تا آن زمان كه در كنار حوض بر من وارد شوند از يكديگر جدا نمىگردند.××× 1 كشف اليقين: ح 313. ×××
حديث رايت
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله يوم الخيبر لعلىعليه السلام: لاُعطينّ الراية غداً من يحبّ اللَّه و رسوله و يحبّه اللَّه و رسوله، كرّاراً ليس بفرّار. فتشرف لها اصحاب النبىصلى الله عليه وآله، فأعطاها علياًعليه السلام: فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند، يكّهتاز و قهرمان ميدان جنگ است، كه هيچ گاه پشت به دشمن نمىكند. اصحاب رسولخداصلى الله عليه وآله گردنها را كشيدند و آرزو كردند كه آن شخص باشند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله پرچم را به علىعليه السلام داد.××× 2 بحار الانوار: ج 39 ص 15. ×××
حديث تشبيه
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله لعلىعليه السلام: ان فيك شبهاً من عيسى بن مريمعليه السلام. و لولا ان تقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريمعليه السلام، لقلت فيك قولاً لا تمرّ بملأ من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدميك، يلتمسون بذلك البركة... : همانا در تو شباهتى به عيسى بن مريمعليه السلام هست. اگر خوف اين نبود كه گروهى از پيروان من آنچه را كه مسيحيان درباره عيسى بن مريمعليه السلام گفتند )عيسىعليه السلام پسر خداست( درباره تو بگويند، چيزى درباره تو مىگفتم كه هر گاه به جمعيتى از مسلمانان بگذرى خاك قدمت را به عنوان تبرك بردارند.××× 3 بحار الانوار: ج 35 ب 10 ح 22. ×××
حديث قِتال بر تأويل
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: انا اُقاتل على تنزيل القرآن، و علىعليه السلام يقاتل على تأويله: من بر نزول قرآن جهاد مىكنم و علىعليه السلام بر تأويل آن.××× 4 كشف اليقين: ح 559 . ×××
حديث ولايت
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: ان علياًعليه السلام منّى و انا من علىعليه السلام، و هو ولىّ كل مؤمن من بعدى: علىعليه السلام از من است و من از علىعليه السلام هستم، و او بعد از من ولىّ هر مؤمنى است.××× 1 عبقات الانوار: ج 3 از منهج دوم كتاب. ×××
حديث نور:
سلمان فارسى از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مىكند كه حضرت فرمودند: كنت انا و علىعليه السلام نوراً بين يدى اللَّه عزوجل مطبقاً، يسبّح اللَّه ذلك النور و يقدّسه قبل ان يخلق اللَّه آدمعليه السلام بأربعةعشر الف عام. فلما خلق اللَّه تعالى آدمعليه السلام، ركب ذلك النور فى صلبه. فلم نزل فى شىء واحد حتى افترقهما فى صلب عبدالمطلب؛ فجزء انا و جزء علىعليه السلام:
من و علىعليه السلام در پيشگاه خداى متعال نورى بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم. نورى كه چهاردههزار سال پيش از خلقت آدمعليه السلام خدا را تسبيح و تقديس مىكرد. در آن هنگام كه خدا آدمعليه السلام را آفريد، اين نور به صلب او منتقل شد. و دائما يكى بود تا اينكه خداى متعال آن را در صلب عبدالمطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمى من و نيمى علىعليه السلام.××× 2 كشف اليقين: ص 29 28 ح 10 9. ×××
و در روايت ديگر چنين آمده: ثم اخرجه من صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمين؛ قسماً فى صلب عبداللَّه و قسماً فى صلب ابىطالب. فعلىعليه السلام منّى و انا منه. لحمه لحمى و دمه دمى. فمن احبّه فبحبّى احبّه، و من ابغضه فببغضى ابغضه:
سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده و به دو نيم تقسيم كرد؛ قسمتى در صلب عبداللَّه و قسمتى در صلب ابوطالب قرار گرفت. بنا بر اين علىعليه السلام از من و من از اويم. گوشت او گوشت من و خون او خون من است. هر كس علىعليه السلام را دوست بدارد به محبت من او را دوست داشته، و هر كس با او دشمنى داشته باشد بدين علت است كه با من دشمن است.
و در روايت ديگر: يا على، كذب من زعم انه يحبّنى و يبغضك، لان اللَّه تعالى خلقنى و اياك من نور واحد: اى على، دروغ مىگويد كسى كه مىپندارد مرا دوست دارد و با تو دشمن است، چرا كه خداى تعالى من و تو را از يك نور خلق كرده است.××× 1 بحار الانوار: ج 38 ص 329. ×××
حديث اِمرة المؤمنين
عن بريدة، قال: ان رسولاللَّهصلى الله عليه وآله امرهم ان يسلّموا عن علىعليه السلام بإمرة المؤمنين. فقال عمر بن الخطاب: يا رسولاللَّه، أ من اللَّه ام من رسوله؟ فقال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: بل من اللَّه و رسوله: بريده نقل كرده كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله به آنها دستور داد به علىعليه السلام با لقب »اميرالمؤمنين« سلام كنند )و بگويند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين( . عمر گفت: اى رسولخدا ! آيا اين دستور از جانب خداست يا رسولخدا؟ حضرت فرمود: بلكه از جانب خدا و رسولش است.××× 2 بحار الانوار: ج 37 ب 54 ح 30. ×××
حديث ائمه اثنىعشرعليهم السلام
امامت امامان دوازده گانه توسط پيامبرصلى الله عليه وآله با عبارتها و بيانهاى مختلف ابلاغ شده است. رواياتى را كه از رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله در اين باره نقل شده است، مىتوان در شش دسته جاى داد:
1. در يك دسته از اين روايات، عناوينى مانند اهلبيت، عترت، ذريه و ذىالقربى آمده است. هم چنين صفات كلى امامانِ شايسته و تداوم امامت در نسل حضرت زهراعليها السلام به صورتى كلى بيان شده است. شمار اين روايات فراوان است و در كتب صحاح و جوامع اهلسنت نقل شده است؛ در كتابهايى مانند: عبقات الانوار، الغدير، المراجعات و احقاق الحق، اين روايات به طور مبسوط گردآورى شده است.
2. رواياتى كه در آنها از انتقال امامت به امام حسن و امام حسينعليهما السلام سخن رفته، كه بخشى از اين روايات در جلد نوزدهم »احقاق الحق« گردآورى شده است.
3. گروه سوم رواياتى است كه بدون ذكر نام، تعداد امامان را منحصر در دوازده امام دانسته است. در اين زمينه متجاوز از 130 حديث نقل شده است، و نيز 40 حديث به اين مضمون نقل شده است كه خلفاء و امامان پس از رسولخداصلى الله عليه وآله به تعداد نقباى موسىعليه السلام مىباشد.
4. در بيش از 91 حديث، ضمن بيان تعداد امامان، نام اولين و آخرين آنها ذكر شده است. و در بيش از 94 حديث تنها نام آخرين آنها آمده است.
5 . در 139 حديث آمده است كه تعداد ائمه دوازده تن است، و تصريح شده است كه نه تن از آنان از فرزندان حسينعليه السلام مىباشد، و در 107 حديث از نام آخرين آنها ياد مىشود.
6 . در 50 حديث نام يكايك امامانعليهم السلام به طور كامل ذكر شده است. براى نمونه يكى از اين احاديث را از نظر مى گذرانيم:
جابر بن عبداللَّه انصارى مىگويد: هنگامى كه آيه »اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم« نازل شد، به رسولخداصلى الله عليه وآله عرض كردم: ما خدا و رسولشصلى الله عليه وآله را شناختهايم، اما اولىالامر كه اطاعت آنها بر ما واجب شده چه كسانى هستند؟ فرمود: آنان جانشينان من و امامان پس از من هستند؛ نخستين آنها علىعليه السلام و سپس به ترتيب حسن بن علىعليه السلام، حسين بن علىعليه السلام، على بن الحسينعليه السلام، محمد بن علىعليه السلام، كه در تورات به »باقر« معروف است و تو زمان او را درك خواهى كرد. هر وقت او را ديدى سلام مرا به او برسان. و پس از او به ترتيب: جعفر بن محمدعليه السلام، موسى بن جعفرعليه السلام، على بن موسىعليه السلام، محمد بن علىعليه السلام، على بن محمدعليه السلام، حسن بن علىعليه السلام، و پس از او فرزندش كه نام و كنيه او با نام و كنيه من يكى است. خداوند او را بر همه جهان حاكم مىسازد، و او است كه از نظرها پنهان مىشود و غيبتش طولانى خواهد شد؛ تا آنجا كه تنها كسانى كه ايمانشان استوار و آزموده و عميق است بر عقيده خود به امامت او باقى مىمانند.
همچنين چند نمونه از احاديث ائمه اثنىعشر را از كتب اهلسنت يادآور مىشويم:
1. بخارى از جابر بن سمره نقل مىكند: از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: پس از من دوازده امير خواهد بود. آنگاه جملهاى فرمود كه من آن را نشنيدم. پدرم گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همه آنان از قريش هستند.
2. مسلم از جابر بن سمره نقل مىكند: از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: اسلام تا دوازده خليفه عزيز خواهد بود. و سپس كلمهاى فرمود كه آن را نفهميدم. از پدرم پرسيدم: پيامبرصلى الله عليه وآله چه فرمود؟ پدرم گفت: فرمود: همه آنان از قريش هستند.
3. مسلم از جابر بن سمره نقل مىكند كه جابر گفت: با پدرم همراه رسولخداصلى الله عليه وآله مى رفتيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اين دين تا دوازده خليفه عزيز و گرانقدر خواهد بود، و همه آنها از قريش هستند.
4. همچنين مسلم از جابر بن سمره نقل مىكند: از رسولخداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: اين دين تا بر پا شدن قيامت پايدار خواهد بود، تا آنكه دوازده خليفه بر شما خلافت كند كه همه آنها از قريش هستند.××× 1 درسنامه عقائد: ص 194. فريادهاى بلند غدير از ميان اين خطبههاست: الف. ج 1 الغدير. ب: الاحتجاج. ج: درسنامه عقائد. ×××
احاديث ديگر:
عن ابنعباس قال: قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: علىعليه السلام منى كرأسى من بدنى: نسبت علىعليه السلام به من مانند نسبت سر من به بدنم مىباشد.××× 2 بحار الانوار: ج 38 ص 327. ×××
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: يا عمار! اذا رأيت علياًعليه السلام قد سلك وادياً و سلك الناس وادياً غيره فاسلك مع علىعليه السلام و دع الناس، فانه لن يدلّك على ردى و لن يخرجك من الهدى: اى عمار! اگر ديدى علىعليه السلام به راهى مى رفت و مردم به راهى ديگر، مردم را رها كن و با علىعليه السلام باش، چرا كه او تو را به سوى نابودى و شكست نمىكشد و از هدايت بيرون نمىبرد.××× 1 كنز العمال: ح 32972. ×××
عن جابر بن عبداللَّه انصارى، قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: و الذى نفسى بيده ان هذا علياًعليه السلام و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة: به خدايى كه جانم در دست او است همانا علىعليه السلام و شيعيان او در روز قيامت پيروز و رستگارند.××× 2 بحار الانوار: ج 38 ص 198 190. ×××
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: النظر الى وجه علىعليه السلام عبادة، و ذكره عبادة: نگاه كردن به صورت علىعليه السلام عبادت است، و ياد كردن او عبادت است.××× 3 بحار الانوار: ج 38 ص 200 198 196. ×××
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: زيّنوا مجالسكم بذكر على بن ابىطالبعليه السلام: مجالس خود را با نام و ياد على بن ابىطالبعليه السلام زينت دهيد.
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: يا على، انت اول هذه الامة ايماناً باللَّه و رسوله، و اولهم هجرة الى اللَّه، و آخرهم عهداً برسوله. لا يحبّك - و الذى نفسى بيده - الا مؤمن قد امتحن اللَّه قلبه بالايمان، و لا يبغضك الا منافق او كافر:
اى على، تو اولين كسى از اين امت هستى كه به خدا و رسولش ايمان آوردى، و اولين كسى هستى كه به سوى خدا و رسولش هجرت كردى، و آخرين كسى هستى كه از رسولخداصلى الله عليه وآله جدا مىشوى. به خدايى كه جانم در دست او است تو را دوست نمىدارد مگر مؤمنى كه خدا قلب او را به ايمان امتحان كرده باشد، و كسى با تو دشمن نيست مگر آن كه منافق يا كافر است.××× 4 بحار الانوار: ج 39 ب 87 . ×××
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: لتنهينّ - يا معشر قريش - او ليبعثنّ اللَّه عليكم رجلاً امتحن اللَّه قلبه بالايمان. يضرب رقابكنّ على الدين. قيل: يا رسولاللَّه! ابوبكر؟ قال: لا. فقيل: فعمر؟ قال: لا، و لكنّه خاصف النعل الذى فى الحجرة:
قريش در نزد پيامبرصلى الله عليه وآله اجتماع كردند و گفتند: بردگان ما را كه در دين تو وارد شدهاند و اهليت ندارند به ما برگردان! پيامبرصلى الله عليه وآله به شدت خشمگين شدند؛ آنچنان كه آثار خشم در چهره مباركشان ظاهر شد. سپس فرمودند: از آنچه خواستيد دست بر داريد و گرنه كسى را به سوى شما گسيل مىدارم كه خداوند قلب او را با ايمان آزمايش كرده است و گردن شما را در راه دين خواهد زد. گفتند: يا رسولاللَّه! او ابابكر است؟ فرمود: نه. گفتند: پس عمر است؟ فرمود: نه. او كسى است كه در حجره نعلين مىدوزد.××× 1 كشف اليقين: ح 119. ×××
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: لم يجز على الصراط الا من معه جواز من علىعليه السلام: كسى از روى پل صراط نمىگذرد مگر آنكه از علىعليه السلام گواهى عبور داشته باشد.××× 2 بحار الانوار: ج 39 ص 234 ح 15. ×××
قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: لو اجتمع الناس على حبّ على بن ابىطالبعليه السلام لما خلق اللَّه عزوجل النار: اگر همه مردم بر مححب على بن ابىطالبعليه السلام اتفاق مىكردند خداى عزوجل هرگز آتش را خلق نمىكرد.××× 3 كشف اليقين: ح 291. ×××
قال علىعليه السلام: انا الصديق الاكبر. لا يقولها بعدى الا كاذب: صديق اكبر من هستم. كسى پس از من چنين ادعايى نمىكند مگر دروغگو.××× 4 الغدير: ج 2 ص 314. ×××
3. املاء و سماع××× 5 اسرار غدير: ص 123. ×××
در مورد »خطبه غدير« يكى از جهاتى كه لزوم مقابله را مؤكدتر مىنمايد سماعى بودن حديث است؛ يعنى حديث به صورت املاء نبوده است كه راوى بتواند آن را با حوصله بنويسد، بلكه در هنگام سخنرانىِ حضرت آن را به خاطر سپرده و بعد نقل كرده است، و طبعاً موارد زياده و نقيصه در چنين مواردى بيشتر مىشود، و از طريق مقابله است كه كلمهها و جملههاى افتاده به جاى خود باز مىگردد.
4. تدوين حديث = منع از نقل و تدوين حديث
5. جعل حديث = جعل حديث
6. حديثنگاران و غدير خم××× 1 ترجمه الغدير )امينى - واحدى( : ص 71 - 65. ×××
بر هيچ خردمندى پوشيده نيست كه شرف و برترى هر چيزى بسته به فايده و نتيجه آن است. بنابراين، در ميان موضوعات تاريخى، نخستين امرى كه مهمترين فوايد و نتايج را داراست، موضوعى است كه بر اساس آن دينى پايهگذارى شده، يا كيش و آئينى استوار گشته باشد، و نيز زيربناى مذهبى بوده است كه امتهايى بدان گرويدهاند و دولتهايى به خاطر آن شكل گرفتهاند، و سرانجام نامى جادوان از آن بر جاى مانده است.
در فن حديث نيز اين موضوع را به همان روش كه در علم تاريخ بيان شد مىتوان از نظر گذراند، زيرا محدث در گستره پهناور علم حديث به هر بخشى كه نظر افكند، روايات صحيح و مسندى خواهد يافت كه اين مزيّت را براى مولا علىعليه السلام مسلم مىدارد؛ با اين مراتب كه هر طبقه از راويان از طبقه قبل از خود اين حديث را دريافت مىكند، تا سر انجام به طبقه صحابه مىرسد. آنان كه خود در غدير حضور داشته و اين خبر را از منبع وحى شنيدهاند.
با اينكه راويان را طبقات بسيار است و ميان اين طبقات فاصله بر قرار است، اما اين واقعه همچنان از نورانيتى خيره كننده برخوردار است. حال اگر محدث از ذكر چنين حديثى كه واجد اهميت و عظمتى خاص است اهمال يا غفلت نمايد، از ايفاى حق امت اسلامى سرباز زده و مسلمانان را از بخش عمده حقايق نابى كه پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله از گنجينه وسيع احسان خود بديشان عنايت فرموده محروم و بىنصيب نموده و از راه يافتن به شاهراه روشن هدايت مصطفوى به كلى بازشان داشته است.
اكنون به نام تنى چند از محدثان بزرگ كه واقعه غدير خم را ياد كردهاند اشاره مىرود:
1. پيشواى مذهب شافعى، ابوعبداللَّه محمد بن ادريس شافعى )م 204 ق( در النهاية ابناثير.
2. پيشواى مذهب حنبلى احمد بن حنبل )م241 ق( در مسند و مناقب خود.
3. ابنماجه )م 273 ق( در سنن خود.
4. ترمذى )م 279 ق( در صحيح خود.
5 . نسائى )م 303 ق( در الخصائص.
6 . ابويعلى موصلى )م 307 ق( در مسند خود.
7. بغوى )م 317 ق( در السنن.
8 . دولابى )م 320 ق( در الكنى و الاسماء.
9. طحاوى )م 321 ق( در مشكل الاثار.
10. حاكم )م 405 ق( در المستدرك.
11. ابنمغازلى شافعى )م 483 ق( در المناقب.
12. ابنمنده اصفهانى )م 512 ق( در تأليف خود به طرق متعدد.
13. خطيب خوارزمى )م 568 ق( در المناقب و مقتل و الامام الحسينعليه السلام.
14. كنجى )م 658 ق( در كفاية الطالب.
15. محبالدين طبرى )م 694 ق( در الرياض النضرة و ذخاير العقبى.
16. حموينى )م 722 ق( در فرائد السمطين.
17. ذهبى )م 748 ق( در التلخيص.
18. هيثمى )م 807 ق( در مجمع الزوائد.
19. جزرى )م 830 ق( در اسنى المطالب.
20. ابوالعباس قسطلانى )م 923 ق( در المواهب اللدنية.
21. متقى هندى )م 975 ق( در كنز العمال.
22. هروى قارى )م 1014 ق( در المرقاة فى شرح المشكاة.
23. تاجالدين منّاوى )م 1031 ق( در كنوز الحقائق فى حديث خير الخلائق و فيض القدير.
24. شيخانى قادرى در الصراط السوى فى مناقب آلالنبىعليهم السلام.
25. باكثير مكى )م 1047 ق( در وسيلة المال فى مناقب الآل.
26. ابوعبداللَّه زرقانى مالكى )م 1122 ق( در شرح المواهب.
27. ابنحمزه دمشقى خنفى در البيان و التعريف.
براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: سند حديث غدير.
7. حديث و زمينه كتابشناسى غدير××× 1 چهارده قرن با غدير: ص 147. ×××
با توجه جهانى به مكتب اهلبيتعليهم السلام و عنايت خاص ائمهعليهم السلام، در سده اخير گرايش خاصى به تأليف كتبِ مربوط به آلمحمدعليهم السلام مشهود است و شاهد كتابهاى پرمحتوا و تحقيقى چه از نظر تاريخى و حديثى و چه از نظر ادبى و شعرى هستيم كه غدير نيز يكى از همين زمينههاست.
8. سماع = حديث / املاء و سماع
9. غدير در روايات××× 2 بزرگترين عيد خدا: ص 39 - 31. ×××
غدير تنها به اميرالمؤمنينعليه السلام اختصاص ندارد، بلكه روز پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله است، و به حق مىشود آن را يوم اللَّه نيز دانست، چرا كه خواسته و اراده رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنينعليه السلام در امتداد اراده خداوند متعال است. غدير روز موهبتهاى الهى و زندگانى پر نعمت است:
غدير از ويژگىهاى متمايز و برجستهاى برخوردار است كه از آن جمله است:
- مواهب الهى بر اميرالمؤمنينعليه السلام در اين روز اعلان شده است.
- با حاكم شدن تمام مفاهيم غدير، زندگى خوش و پر نعمت و توأم با آرامش بر همگان تحقق خواهد يافت.
الف. غدير و مواهب الهى
نص زيارتنامه اميرالمؤمنينعليه السلام در روز غدير××× 1 بحار الانوار: ج 97 ص 362، زيارات مخصوصه اميرالمؤمنينعليه السلام. ××× در دست است كه امام هادىعليه السلام اميرالمؤمنينعليه السلام را با آن زيارت نموده، و علماى بزرگ آن را از دو تن از سفراى خاص امام زمانعليه السلام در غيبت صغرى يعمى عثمان بن سعيد )نايب اول( و حسين بن روح )نايب سوم( - كه هر دو از اصحاب امام عسكرىعليه السلام بودهاند - از ايشان، از پدرش امام هادىعليه السلام روايت كردهاند.
زمانى كه امام هادىعليه السلام از مدينه به سامرا احضار شد، فرزندش امام حسن عسكرىعليه السلام وى را همراهى مىكرد. چون به نجف اشرف رسيدند، كنار قبر جدشان اميرالمؤمنينعليه السلام ايستاده، امام هادىعليه السلام زيارت مىخواند و امام عسكرى آن را با پدر گرامىاش تكرار مىكرد.
از ويژگىهاى اين زيارت، برخوردارى اش از مفاهيم و مضامين بسيار بالايى است كه در زيارتنامههاى مأثور از امامان اهلبيتعليهم السلام كمتر يافت مىشود. به همين جهت، مىسزد فرد زيارت كننده در مضامين آن تأمل كند، به ويژه آن قسمت كه امام هادىعليه السلام جدش اميرالمؤمنينعليه السلام را مخاطب قرار داده و مىگويد:
...لقد رفع اللَّه فى الاولى منزلتك، و اعلى فى الآخرة درجتك، و بصرك ما عمى على من خالفك و حال بينك و بين مواهب اللَّه لك... : خدا منزلت تو را در )سراى( نخست )دنيا( رفعت و در آخرت بلندى بخشيد، و آنچه را كه مخالفانت و آنان كه ميان تو و مواهب الهى كه براى تو فراهم شده بود حائل گشتند و آن را نمىديدند، بينا گرداند.
حال اين مواهبى كه خداوند براى اميرالمؤمنينعليه السلام خواسته بود و امام هادىعليه السلام درباره ممانعت مخالفان از اجراى آن توسط آن حضرت در ميان امت سخن گفت چه بود؟ آيا مخالفان از اجراى آن توسط آن حضرت ممانعت كردند؟ آيا مخالفان ميان امامعليه السلام و دانش، عصمت، مقام امامت يا درجات عالى او نزد خداوند حائل شدند؟ يقيناً چنين نبوده و تمام موارد ياد شده براى حضرتش محفوظ بود.
حقيقت اين است كه آن جماعت مانع بين اميرالمؤمنينعليه السلام و مواهب الهى براى مردم( شدند، يعنى او را از حق حكومت و اجراى آن - كه خداوند در اين زمينه به حضرت عطا كرده بود - بازداشتند، و بر اثر همين امر زيانهاى جبران ناپذيرى بر مسلمانان وارد شد.
اگر اميرالمؤمنينعليه السلام از مقام خلافتش كنار گذاشته نمىشد و پس از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله حكومت را خود به دست مىگرفت، به يقين حكومتى كاملاً منطبق با حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله مىداشت. با يك تفاوت و آن اينكه چنانكه پيامبرصلى الله عليه وآله در حديث منزلت فرمود، اميرالمؤمنينعليه السلام مقام رسالت نداشت.××× 1 الكافى: ج 8 ص 106. الاحتجاج: ج 1 ص 75. و نيز حديث منزلت. ×××
ب. غدير و زندگى پر نعمت
اميرالمؤمنينعليه السلام در اين باره مىفرمايند: و لو ان الامة - منذ قبض اللَّه نبيه - اتبعونى و اطاعونى لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم رغداً الى يوم القيامه××× 2 كتاب سليم بن قيس الهلالى: ص 211. ×××: اگر امت از زمان ارتحال رسولخداصلى الله عليه وآله از من پيروى و فرمانبردارى مىكردند، به يقين از فرازشان و از زير پايشان تا روز قيامت گوارا و بى دغدغه مىخوردند )و زندگىاى سراسر آسايش و پر نعمت داشتند( .
در اين سخن امامعليه السلام واژه »رَغَد« به كيفيت و عبارت »الى يوم القيامة« به كميّت سعادتمندى و رفاه زندگى تصريح دارد. رغد در لغت به معناى زندگى بدون سختى و تلخ كامى و جامعه پاك از فقر، بيمارى، جهل، جنگ، منازعات، نگرانى، مشكلات، زندان و گرفتارى و محنتها مىباشد، و البته آنچه به آن اشاره شد بخشى از مفاهيم واژه رغد است.
بنا بر فرمايش اميرالمؤمنينعليه السلام، اگر آن حضرت بلافاصله پس از پيامبرصلى الله عليه وآله حكومت بر امت را به دست مىگرفت و تمام اهداف غدير تحقق مىيافت، مردم تا واپسين روز زندگى اين عالم از تمام خيرات و نعمتهاى الهى برخوردار مىشدند، و جهان امروز شاهد اين همه مظاهر ناخوشايند نبود؛ مانند: بيمارى، گرفتارى، محنت، خونريزى، ستمگرى، فقر، گسست پيوندهاى خويشاندى و منازعات و... . در يك جمله: برخوردارى افراد جامعه از تمام نعمتها و رها بودن از تمام مشكلات مادى و معنوى ترجمان »رغد« است.
مىبينيم كه غدير در بردارنده تمام اركان و اصول قانونگذارى اسلامى است. خصوصيتى كه حتى دو عيد فطر و قربان و ديگر اعياد اسلامى از آن برخوردار نيست. با مقارنهاى ميان تمام اعياد اسلامى، از جمله روز جمعه و عيد فطر و قربان، به حكم عقل بزرگترين عيد بودن عيد غدير در مىيابيم، كه روايات نيز همين را تأييد مىكند. آنگاه است كه به معناى سخن امام صادقعليه السلام پى مىبريم كه عيد غدير را »عيد اللَّه الاكبر«××× 1 تهذيب الاحكام: ج 3 ص 143. ××× خوانده است.
10. منع ابوبكر و عمر از تفسير و حديث××× 2 غدير در قرآن: ج 3 ص 176 - 174. ×××
در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لا ينفكّى كه تا حوض كوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود. پيامبرصلى الله عليه وآله هم در خطبه غدير اين مفهوم را به شكلهاى مختلف از جمله حديث ثقلين و حديث رايات در روز قيامت بيان فرمود.
آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسير آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنينعليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند. حتى آنچه را از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مىكردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت: لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.××× 1 تذكرة الحفاظ: ج 1 ص 13 5. ×××
عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مىفرستاد به آنان دستور مىداد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند! جالبتر اينكه هرگاه اطلاع مىيافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدينه احضار مىكرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مىداشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مىگرفت و مىسوزاند.××× 2 الطبقات الكبرى )ابن سعد( : ج 3 ص 287. ×××
مردى به نام »ضبيع« درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مىكرد تا آنكه از عمر درباره تفسير »الذَّارِياتِ« و »النَّازِعاتِ« و »الْمُرْسَلاتِ« سؤال كرد. عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد، و سپس او را زندانى كرد. بعد از آن هر روز او را بيرون مىآورد و صد ضربه مىزد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!!
عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بىجهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت: اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!!××× 3 اثبات الهداة: ج 2 ص 370 ح 224. ×××
روز ديگر ابنعباس را مىبينيم كه به معاويه وارث سقيفه مىگويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مىشوى؟ معاويه گفت: نه. گفت: از تأويل آن مانع مىشوى؟ گفت: آرى. ابنعباس گفت: تو مىگويى قرآن را بخوانيم ولى نپرسيم مقصود خدا چه بوده است؟ معاويه گفت: آرى!!
ابنعباس گفت: كدام بر ما واجبتر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟ معاويه گفت: عمل به آن! ابنعباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟ معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهلبيت مىگوييد معنى كنند.
ابنعباس گفت: قرآن بر اهلبيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابىسفيان يا آل ابىمعيط يا يهود و نصارى و مجوس بپرسم؟! معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى! ابنعباس گفت: به جان خودم قسم! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مىكنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.
معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبرصلى الله عليه وآله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد! سپس ابنعباس را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!!××× 1 كتاب سليم: ص 315 حديث 26. ×××
همچنين مراجعه شود به عنوان: منع از نقل و تدوين حديث.