احاديث مرتبط با غدير

از دانشنامه غدیر

احاديث مرتبط با غدير[۱]

در كنار ابحاث مختلف در مورد غدير، جا دارد اشاره ‏اى اجمالى شود به احاديثى كه به نوعى مرتبط با غدير هستند.

رواياتى كه هر كدام با يک مضمون و مفهوم و البته گاهى با تعابير مختلف، به شكل متواتر و مكرر در كتب شیعه و اهل‏ سنت وارد شده است:

حديث ثقلين

قال رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله: أيُّهَا النَّاس، إنِّى تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَيْن؛ كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِی ‏علیهم السلام. فَإنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْض. فَانْظُرُوا كَيْفَ تُخَلِّفُونِى فِيهِمَا:

اى مردم، من دو چيز گران بها در ميان شما مى‏ گذارم؛ كتاب خدا و اهل‏ بيتم‏ عليهم السلام.

به درستى كه آن دو هيچ گاه از يكديگر جدا نمى ‏شوند تا در كنار حوض (حوض کوثر در قیامت) بر من وارد شوند. پس بنگريد چگونه با اين دو برخورد مى‏ كنيد.

حديث سفينه (متواتر)

قال رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله: مَثَلُ‏ أَهْلِ‏ بَيْتِي علیهم السلام‏ مَثَلُ‏ سَفِينَةِ نُوحٍ علیه السلام‏، مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ:

به درستى كه اهل‏ بيت من‏ عليهم السلام مانند کشتی نوح هستند؛ هر كس بر آن سوار شود نجات يابد، و هر كس از آن اعراض و دورى كند غرق مى‏ شود.[۲]

حديث منزلت

قال رسول ‏الله‏ صلی الله علیه و آله لعلى‏ عليه السلام فى عشرة مواضع: أَنْتَ‏ مِنِّي‏ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ‏ مِنْ‏ مُوسَى‏ علیهماالسلام إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏: منزلت و مقام شما (اى امیرمؤمنان‏ علیه السلام) نسبت به من مانند مقام و منزلت حضرت هارون‏ علیه السلام نسبت به حضرت موسى‏ عليه السلام است، مگر اينكه پيامبرى پس از من نيست.[۳]

حديث مدينة العلم

قال رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ‏ وَ عَلِيٌ‏ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ:

من شهر علم هستم و حضرت على‏ عليه السلام درب آن هستند. پس هر كس طالب علم است بايد به درب علم مراجعه کند.[۴]

حديث طير مشوى

اُتى النبى ‏صلى الله عليه وآله بطير مشوى، فقال: اللَّهُمَّ ائْتِنِى بِأحَبِّ خَلْقِكَ إلَيْکَ، يَأْكُلُ مَعِى مِنْهُ. فَجَاءَ عَلِىٌّ‏ عليه السلام فَأَكَلَ مَعَهُ:

براى پیامبر صلی الله علیه و آله گوشت سرخ شده پرنده ‏اى را آوردند. حضرت فرمودند: پروردگارا، آن كس را كه از بين آفريدگانت بيشتر دوست دارى بفرست تا با من از اين غذا ميل كنند.

آنگاه حضرت امیر عليه السلام بر آن حضرت وارد شدند و با آن حضرت مشغول ميل غذا شدند.[۵]

حديث على‏ عليه السلام مع الحق...

قال رسول ‏اللَّه ‏صلى الله عليه و آله: علیٌّ علیه السلام مَعَ الحقّ والحقُّ مَعَ علیٍّ علیه السلام یَدوُرُ مَعَهُ حیثُما دار علی علیه السلام:

امیرالمؤمنین ‏علیه السلام با حق و حق با امیرالمؤمنین عليه السلام است، و حق هر كجا امیرالمؤمنین ‏عليه السلام روند در پى ایشان است.[۶]

حديث على ‏عليه السلام مع القرآن...

قال رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله: عَلِیٌّ علیه السلام مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام، لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوضَ:

امیرالمؤمنین عليه السلام با قرآن و قرآن با امیرالمؤمنین ‏عليه السلام است، و اين دو تا آن زمان كه در كنار حوض بر من وارد شوند از يكديگر جدا نمى‏ گردند.[۷]

حديث رايت

قال رسول ‏الله ‏صلى الله عليه و آله يوم الخيبر لعلى‏ عليه السلام: لاُعطينّ الراية غداً من يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله، كرّاراً ليس بفرّار. فتشرف لها اصحاب النبى‏ صلى الله عليه و آله، فأعطاها علياً عليه السلام:

فردا پرچم را به بزرگواری خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارند و خدا و رسولش ایشان را دوست دارند، يكّه‏ تاز و قهرمان ميدان جنگ هستند، كه هيچ گاه پشت به دشمن نمى‏ كنند.

اصحاب رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله گردن‏ ها را كشيدند و آرزو كردند كه آن شخص باشند، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله پرچم را به امیرالمؤمنین ‏عليه السلام دادند.[۸]

حديث تشبيه

قال رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله لعلى‏ عليه السلام: ان فيك شبهاً من عيسى بن مريم ‏عليه السلام. و لولا ان تقول فيك طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم‏ عليه السلام، لقلت فيک قولاً لا تمرّ بملأ من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدميك، يلتمسون بذلك البركة... :

همانا در شما شباهتى به حضرت عيسى بن مريم‏ عليه السلام هست. اگر خوف اين نبود كه گروهى از پيروان من آنچه را كه مسيحيان درباره حضرت عيسى بن مريم ‏عليه السلام گفتند (حضرت عیسی‏ علیه السلام پسر خداست) درباره شما بگويند، چيزى درباره شما مى‏ گفتم كه هر گاه به جمعيتى از مسلمانان بگذرى خاک قدمتان را به عنوان تبرّک بردارند. [۹]

حديث قِتال بر تأويل

قال رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله: انا اُقاتل على تنزيل القرآن، و على‏ عليه السلام يقاتل على تأويله: من بر نزول قرآن جهاد مى‏ كنم و امیرالمؤمنین علیه السلام بر تأويل آن.[۱۰]

حديث ولايت

قال رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله: ان علياً عليه السلام منّى و انا من على ‏عليه السلام، و هو ولىّ كل مؤمن من بعدى:

امیرالمؤمنین ‏عليه السلام از من است و من از امیرالمؤمنین عليه السلام هستم، و ایشان بعد از من ولىّ هر مؤمنى هستند.[۱۱]

حديث نور

سلمان فارسی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل مى‏ كند كه حضرت فرمودند:

کُنْتُ أَنَا وَ عَلِیٌّ نُوراً بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُطَبَّقاً یُسَبِّحُ اللَّهَ ذَلِکَ النُّورُ وَ یُقَدِّسُهُ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ علیه السلام بِأَرْبَعَهَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ:

فلما خلق الله تعالى آدم‏ عليه السلام، ركب ذلک النور فى صلبه. فلم نزل فى شى‏ء واحد حتى افترقهما فى صلب عبدالمطلب؛ فجزء انا و جزء على ‏عليه السلام:

من و امیرالمؤمنین علیه السلام در پيشگاه خداى متعال نورى بوديم كه بر جهان آفرينش پرتو افكنده بوديم.

نورى كه چهارده ‏هزار سال پيش از خلقت حضرت آدم‏ عليه السلام خدا را تسبيح و تقديس مى‏ كرد.

در آن هنگام كه خدا حضرت آدم‏ عليه السلام را آفريد، اين نور به صلب ایشان منتقل شد. و دائما يكى بود تا اينكه خداى متعال آن را در صلب عبدالمطلب به دو نيم تقسيم كرد؛ نيمى من و نيمى امیرالمؤمنین ‏عليه السلام.[۱۲]

و در روایت ديگر چنين آمده:

ثم اخرجه من صلب عبدالمطلب فقسّمه قسمين؛ قسماً فى صلب عبدالله و قسماً فى صلب ابى‏ طالب. فعلى‏ عليه السلام منّى و انا منه. لحمه لحمى و دمه دمى. فمن احبّه فبحبّى احبّه، و من ابغضه فببغضى ابغضه:

سپس آن را از صلب عبدالمطلب بيرون آورده و به دو نيم تقسيم كرد؛ قسمتى در صلب عبدالله و قسمتى در صلب ابوطالب قرار گرفت. بنا بر اين امیرالمؤمنین ‏عليه السلام از من و من از ایشانم. گوشت ایشان گوشت من و خون ایشان خون من است.

هر كس امیرالمؤمنین عليه السلام را دوست بدارد به محبت من ایشان را دوست داشته، و هر كس با ایشان دشمنى داشته باشد بدين علت است كه با من دشمن است.

و در روايت ديگر: يا على، کذب من زعم انه يحبّنى و يبغضك، لان اللَّه تعالى خلقنى و اياك من نور واحد:

اى على، دروغ مى‏ گويد كسى كه مى ‏پندارد مرا دوست دارد و با شما دشمن است، چرا كه خداى تعالى من و شما را از يک نور خلق كرده است.[۱۳]

حديث اِمرة المؤمنين

عن بريدة، قال: ان رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله امرهم ان يسلّموا علی على‏ عليه السلام بإمرة المؤمنين.

فقال عمر بن الخطاب: يا رسول‏ الله، أ من اللَّه ام من رسوله؟ فقال رسول ‏الله‏ صلى الله عليه و آله: بل من الله و رسوله:

بريده نقل كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنها دستور دادند بر حضرت امام على‏ عليه السلام با لقب «امیرالمؤمنین» سلام كنند (و بگويند: السلام عليک يا اميرالمؤمنين).

عمر گفت: اى رسول‏ خدا ! آيا اين دستور از جانب خداست يا رسول ‏خدا؟

حضرت فرمودند: بلكه از جانب خدا و رسولش است.[۱۴]

حديث ائمه اثنى ‏عشر عليهم السلام

امامت امامان دوازده گانه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله با عبارت‏ ها و بيان‏ هاى مختلف ابلاغ شده است.

رواياتى را كه از رسول گرامى اسلام ‏صلى الله عليه وآله در اين باره نقل شده است، مى‏ توان در شش دسته جاى داد:

در يک دسته از اين روايات، عناوينى مانند اهل ‏بیت، عترت، ذريه و ذى ‏القربى آمده است. هم چنين صفات كلى امامانِ شايسته و تداوم امامت در نسل حضرت زهرا علیها السلام به صورت كلى بيان شده است.

شمار اين روايات فراوان است و در كتب صحاح و جوامع اهل ‏سنت نقل شده است؛ در كتاب‏ هايى مانند: عبقات الانوار، الغدير، المراجعات و احقاق الحق، اين روايات به طور مبسوط گردآورى شده است.

رواياتى كه در آنها از انتقال امامت به امام حسن و امام حسين‏ عليهما السلام سخن رفته، كه بخشى از اين روايات در جلد نوزدهم «احقاق الحق» گردآورى شده است.

گروه سوم رواياتى است كه بدون ذكر نام ، تعداد امامان را منحصر در دوازده امام دانسته است. در اين زمينه متجاوز از ۱۳۰ حديث نقل شده است ، و نيز ۴۰ حديث به اين مضمون نقل شده است كه خلفاء و امامان پس از رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله به تعداد نقباى موسی‏ علیه السلام مى ‏باشند.

در بيش از ۹۱ حديث، ضمن بيان تعداد امامان، نام اولين و آخرين آنها ذكر شده است. و در بيش از ۹۴ حديث تنها نام آخرين آنها آمده است.

در ۱۳۹ حدیث آمده است كه تعداد ائمه دوازده تن است، و تصريح شده است كه نه تن از آنان از فرزندان حسين ‏عليه السلام می ‏باشد، و در ۱۰۷ حدیث از نام آخرين آنها ياد مى‏ شود.

در ۵۰ حديث نام يكايک امامان‏ علیهم السلام به طور كامل ذكر شده است. براى نمونه يكى از اين احاديث را از نظر مى گذرانيم :

جابر بن عبدالله انصاری مى‏ گويد : هنگامى كه آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» نازل شد، به رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله عرض كردم: ما خدا و رسولش ‏صلى الله عليه و آله را شناخته ‏ايم، اما اولى ‏الامر كه اطاعت آنها بر ما واجب شده چه كسانى هستند؟

فرمودند : آنان جانشينان من و امامان پس از من هستند؛ نخستين آنها امیرالمؤمنین عليه السلام و سپس به ترتيب امام حسن بن علی علیهما السلام، امام حسین بن علی‏ علیهما السلام، امام علی بن الحسين‏ عليهما السلام، امام محمد بن على‏ عليهما السلام، كه در تورات به «باقر» معروف است و تو زمان ایشان را درک خواهى كرد. هر وقت ایشان را ديدى سلام مرا به ایشان برسان .

و پس از ایشان به ترتيب:

امام جعفر بن محمد عليهما السلام، امام موسى بن جعفر عليهما السلام، امام على بن موسى‏ عليهما السلام، امام محمد بن على‏ عليهما السلام، امام على بن محمد عليهما السلام، امام حسن بن على‏ عليهما السلام، و پس از ایشان فرزندش كه نام و كنيه او با نام و كنيه من يكى است. خداوند او را بر همه جهان حاكم مى‏ سازد، و او است كه از نظرها پنهان مى‏ شود و غيبتش طولانى خواهد شد؛ تا آنجا كه تنها كسانى كه ايمانشان استوار و آزموده و عميق است بر عقيده خود به امامت ایشان باقى مى‏ مانند.

همچنين چند نمونه از احاديث ائمه اثنى‏ عشر را از كتب اهل‏ سنت يادآور مى‏ شويم:
بخارى از جابر بن سمره نقل مى‏ كند: از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمودند:

پس از من دوازده امير خواهد بود. آنگاه جمله‏ اى فرمودند كه من آن را نشنيدم. پدرم گفت: پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: همه آنان از قريش هستند.

مسلم از جابر بن سمره نقل مى‏ كند: از رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمودند: اسلام با دوازده خليفه عزيز خواهد بود. و سپس كلمه‏ اى فرمودند كه آن را نفهميدم.

از پدرم پرسيدم: پيامبر صلى الله عليه وآله چه فرمودند؟

پدرم گفت: فرمودند: همه آنان از قریش هستند.

مسلم از جابر بن سمره نقل مى‏ كند كه گفت : با پدرم همراه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله مى رفتيم كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند:

اين دين با دوازده خليفه عزيز و گرانقدر خواهد بود، و همه آنها از قريش هستند.

همچنين مسلم از جابر بن سمره نقل مى‏ كند : از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند:

اين دين تا بر پا شدن قيامت پايدار خواهد بود، تا آنكه دوازده خليفه بر شما خلافت كند كه همه آنها از قريش هستند.[۱۵]

احاديث ديگر

عن ابن‏ عباس قال : قَالَ رَسولُ‏ الله ‏صَلَى الله عَلَيهِ وَ آلِه: عَلى‏ عليه السلام مِنِّى كَرَأسِى مِن بَدَنِى: نسبت امیرالمؤمنین ‏عليه السلام به من مانند نسبت سر من به بدنم مى ‏باشند.[۱۶]

قال رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه و آله : يا عمار! اذا رأيت علياً عليه السلام قَد سَلَك وادياً و سَلَكَ النَّاس وادياً غيره فَاسلُك مَعَ عَلِى‏ عَلَيه السَّلام و دَع الناس، فَاِنَّه لَن يَدلّك على ردى و لن يخرجك من الهدى:

اى عمار! اگر ديدى امیرالمؤمنین عليه السلام به راهى مى رفت و مردم به راهى ديگر، مردم را رها كن و با امیرالمؤمنین عليه السلام باش، چرا كه ایشان تو را به سوى نابودى و شكست نمى‏ كشند و از هدايت بيرون نمى‏ برند.[۱۷]
عن جابر بن عبدالله انصاری، قال رسول‏ الله‏ صلى الله عليه وآله: وَ الَّذى نَفسى بِيَدِه اَنَّ هَذَا عَلِياً عليه السلام و شيعتُه لَهُم الفَائزونَ يَومَ القِيَامَة:

به خدايى كه جانم در دست او است همانا امیرالمؤمنین عليه السلام و شيعيان ایشان در روز قیامت پيروز و رستگارند.[۱۸]

قَال رسول‏ الله ‏صلى الله عليه و آله: النَّظرُ اِلَى وَجهِ عَلِى‏ عَليه السَّلام عِبَادَةٌ، وَ ذكره عِبادَةٌ: نگاه كردن به صورت امیرالمؤمنین عليه السلام عبادت است، و ياد كردن ایشان عبادت است.[۱۹]

قال رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه و آله: زَيّنُوا مَجَالسكم بِذِكر عَلى بِن اَبِى ‏طَالِب‏ عَليه السَلام: مجالس خود را با نام و ياد امیرالمؤمنین عليه السلام زينت دهيد.

قَال رَسُولُ‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله: يَاعَلى، اَنتَ اَوَّلُ هَذِه الاُمَّةِ ايماناً بِاللَّه و رسولِه، و اولُّهُم هجرة الى اللَّه، و آخِرهم عهداً برسوله. لَا يحبُّك - و الذى نفسى بيده - اِلَّا مؤمنٌ قَد امتَحَنَ اللَّهُ قَلبَه بِالاِيمان، و لا يبغضُكَ اِلَّا منافقٌ او كافرٌ:

اى على، شما اولين كسى از اين امت هستىد كه به خدا و رسولش ایمان آوردید ، و اولين كسى هستىد كه به سوى خدا و رسولش هجرت كردید ، و آخرين كسى هستى كه از رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله جدا مى‏ شوید. به خدايى كه جانم در دست او است شما را دوست نمى ‏دارد مگر مؤمنى كه خدا قلب او را به ايمان امتحان كرده باشد، و كسى با تو دشمن نيست مگر آن كه منافق يا كافر است.[۲۰]

قالَ رسولُ الله‏ صلى الله عليه و آله : لتنهينّ -  يا معشر قریش -  او ليبعثنّ الله عليكم رجلاً امتحن الله قلبه بالايمان. يَضربُ رقابكنَّ عَلَى الدِّين.

قِيلَ: يَا رسولَ‏ الله! ابوبكر؟ قال: لا. فقيل: فَعُمَر؟ قال: لا، و لكنَّه خَاصف النعل الذى فى الحجرة :

قريش در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله اجتماع كردند و گفتند: بردگان ما را كه در دين شما وارد شده ‏اند و اهليت ندارند به ما برگردانید!

پيامبر صلى الله عليه و آله به شدت خشمگين شدند؛ آنچنان كه آثار خشم در چهره مباركشان ظاهر شد.

سپس فرمودند: از آنچه خواستيد دست برداريد و گر نه كسى را به سوى شما گسيل مى ‏دارم كه خداوند قلب ایشان را با ايمان آزمايش كرده است و گردن شما را در راه دين خواهند زد.

گفتند: يا رسول‏ الله! او ابابكر است؟

فرمودند: خیر ، گفتند: پس عمر است؟

فرمود: خیر ؛ ایشان كسى هستند كه در حجره به دوختن نعلين مشغولند.[۲۱]

قال رسول ‏اللَّه ‏صلى الله عليه وآله : لَم يَجُز عَلى الصِّراط اِلَّا مَن مَعَه جَوَازٌ مِن عَلِى ‏عليه السلام:

كسى از روى پل صراط نمى‏ گذرد مگر آنكه از امیرالمومنین عليه السلام گواهى عبور داشته باشد. [۲۲]

قال رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله : لَو اجتَمَعَ النّاس عَلى حبِّ عَلى بن اَبِى ‏طَالب‏ عليه السلام لَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَوَجَلَّ النَّار:

اگر همه مردم بر محبت امیرالمرمنین عليه السلام یک دست می شدند خداى عزوجل هرگز آتش را خلق نمى‏ كرد.[۲۳]

قال امیرالمؤمنین عليه السلام: اَنَا الصِّدِّيقُ الاَكبَر، لَا يَقُولُها بَعدِى اِلَّا كَاذِبٌ: صدّيق اكبر من هستم. كسى پس از من چنين ادعايى نمى ‏كند مگر دروغگو.[۲۴]

املاء و سماع[۲۵]

در مورد «خطبه غدیر» يكى از جهاتى كه لزوم مقابله را مؤكدتر مى‏ نمايد سماعى بودن حديث است؛ يعنى حديث به صورت املاء نبوده است كه راوى بتواند آن را با حوصله بنويسد، بلكه در هنگام سخنرانىِ حضرت آن را به خاطر سپرده و بعد نقل كرده است ، و طبعاً موارد زياده و نقيصه در چنين مواردى بيشتر مى ‏شود، و از طريق مقابله است كه كلمه ها و جمله‏ هاى افتاده به جاى خود باز مى‏ گردد.

حديث نگاران و غدير خم[۲۶]

بر هيچ خردمندى پوشيده نيست كه شرف و برترى هر چيزى بسته به فايده و نتيجه آن است. بنابراين، در ميان موضوعات تاريخى، نخستين امرى كه مهم‏ ترين فوايد و نتايج را داراست، موضوعى است كه بر اساس آن دينى پايه‏ گذارى شده، يا كيش و آئينى استوار گشته باشد، و نيز زيربناى مذهبى بوده است كه امت ‏هايى بدان گرويده ‏اند و دولت ‏هايى به خاطر آن شكل گرفته ‏اند، و سرانجام نامى جادوان از آن بر جاى مانده است.

در فن حديث نيز اين موضوع را به همان روش كه در علم تاریخ بيان شد مى‏ توان از نظر گذراند، زيرا محدث در گستره پهناور علم حديث به هر بخشى كه نظر افكند، روايات صحيح و مسندى خواهد يافت كه اين مزيّت را براى مولا امیرالمؤمنین عليه السلام مسلم مى‏ دارد؛ با اين مراتب كه هر طبقه از راويان از طبقه قبل از خود اين حديث را دريافت مى‏ كند، تا سر انجام به طبقه صحابه مى‏ رسد.

آنان كه خود در غدير حضور داشته و اين خبر را از منبع وحى شنيده ‏اند.

با اينكه راويان را طبقات بسيار است و ميان اين طبقات فاصله بر قرار است، اما اين واقعه همچنان از نورانيتى خيره كننده برخوردار است.

حال اگر محدث از ذكر چنين حديثى كه واجد اهمیت و عظمتى خاص است اهمال يا غفلت نمايد، از ايفاى حق امت اسلامى سرباز زده و مسلمانان را از بخش عمده حقايق نابى كه پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله از گنجينه وسيع احسان خود بديشان عنايت فرموده محروم و بى‏ نصيب نموده و از راه يافتن به شاهراه روشن هدايت مصطفوى به كلى بازشان داشته است.

اكنون به نام تنى چند از محدثان بزرگ كه واقعه غدير خم را ياد كرده‏ اند اشاره مى ‏شود:

پيشواى مذهب شافعى، ابوعبدالله محمد بن ادريس شافعى (م ۲۰۴ ق) در النهاية ابن‏ اثیر.

پيشواى مذهب حنبلى احمد بن حنبل (م۲۴۱ ق) در مسند و مناقب خود.

ابن‏ ماجه (م ۲۷۳ ق) در سنن خود.

ترمذى (م ۲۷۹ ق) در صحيح خود.

نسائی (م ۳۰۳ ق) در الخصائص.

ابویعلى موصلی (م ۳۰۷ ق) در مسند خود.

بغوى (م ۳۱۷ ق) در السنن.

دولابى (م ۳۲۰ ق) در الكنى و الاسماء.

طحاوى (م ۳۲۱ ق) در مشكل الاثار.

حاکم (م ۴۰۵ ق) در المستدرک.

ابن ‏مغازلی شافعی (م ۴۸۳ ق) در المناقب.

ابن ‏منده اصفهانى (م ۵۱۲ ق) در تألیف خود به طرق متعدد.

خطیب خوارزمی (م ۵۶۸ ق) در المناقب و مقتل و الامام الحسين‏ عليه السلام.

كنجى (م ۶۵۸ ق) در كفاية الطالب.

محب ‏الدين طبرى (م ۶۹۴ ق) در الرياض النضرة و ذخاير العقبى.

حموینی (م ۷۲۲ ق) در فرائد السمطین.

ذهبى (م ۷۴۸ ق) در التلخيص.

هیثمی (م ۸۰۷ ق) در مجمع الزوائد.

جزری (م ۸۳۰ ق) در اسنى المطالب.

ابوالعباس قسطلانی (م ۹۲۳ ق) در المواهب اللدنية.

متّقی هندی (م ۹۷۵ ق) در کنز العمال.

هروى قارى (م ۱۰۱۴ ق) در المرقاة فى شرح المشكاة.

تاج‏ الدين منّاوى (م ۱۰۳۱ ق) در كنوز الحقائق فى حديث خير الخلائق و فيض القدير.

شيخانى قادرى در الصراط السوى فى مناقب آل‏ النبى‏ عليهم السلام.

باکثیر مکّى (م ۱۰۴۷ ق) در وسيلة المال فى مناقب الآل.

ابوعبدالله زرقانى مالكى (م ۱۱۲۲ ق) در شرح المواهب.

ابن‏ حمزه دمشقى خنفى در البيان و التعريف.


براى توضيح بيشتر مراجعه شود به عنوان: سند حدیث غدیر.

حديث و زمينه كتابشناسى غدير[۲۷]

با توجه جهانى  به مكتب اهل‏ بيت ‏عليهم السلام و عنايت خاص ائمه ‏عليهم السلام، در سده اخير گرايش خاصى به تأليف كتبِ مربوط به آل‏ محمد علیهم السلام مشهود است و شاهد كتاب‏ هاى پر محتوا و تحقيقى چه از نظر تاريخى و حديثى و چه از نظر ادبى و شعرى هستيم كه غدير نيز يكى از همين زمينه ‏هاست.

غدير در روايات [۲۸]

غدير تنها به امیرالمؤمنین ‏علیه السلام اختصاص ندارد، بلكه روز پيامبر گرامى اسلام‏ صلى الله عليه وآله است، و به حق مى‏ شود آن را يوم اللَّه نيز دانست، چرا كه خواسته و اراده رسول ‏الله ‏صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در امتداد اراده خداوند متعال است. غدير روز موهبت‏ هاى الهى و زندگانى پر نعمت است:

غدير از ويژگى ‏هاى متمايز و برجسته‏ اى برخوردار است كه از آن جمله است:

-  مواهب الهى بر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين روز اعلان شده است.

-  با حاكم شدن تمام مفاهيم غدير ، زندگى خوش و پر نعمت و توأم با آرامش بر همگان تحقق خواهد يافت.

غدير و مواهب الهى

نص زيارتنامه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در روز غدیر [۲۹] در دست است كه امام هادی‏ علیه السلام اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را با آن زیارت نموده اند ، و علماى بزرگ آن را از دو تن از سفراى خاص امام زمان‏ عليه السلام در غيبت صغرى يعنى عثمان بن سعيد (نايب اول) و حسين بن روح (نايب سوم) -  كه هر دو از اصحاب امام عسکری‏ علیه السلام بوده ‏اند -  از ايشان، از پدرشان امام هادى ‏عليه السلام روایت كرده ‏اند.

زمانى كه امام هادى ‏عليه السلام از مدينه به سامرا احضار شدند ، فرزندشان امام حسن عسكرى‏ عليه السلام ایشان را همراهى مى‏ كردند.

چون به نجف اشرف رسيدند، كنار قبر جدشان امیرالمؤمنین ‏علیه السلام ايستاده، امام هادى‏ عليه السلام زيارت مى‏ خواندند و امام عسكرى عليه السلام آن را با پدر گرامیشان تكرار مى‏ كردند.

از ويژگى‏ هاى اين زيارت، برخوردارى اش از مفاهيم و مضامين بسيار بالايى است كه در زيارت‏نامه ‏هاى مأثور از امامان اهل‏ بيت‏ عليهم السلام كم تر يافت مى ‏شود.

به همين جهت، مى‏ سزد فرد زيارت كننده در مضامين آن تأمل كند، به ويژه آن قسمت كه امام هادى‏ عليه السلام جدشان اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را مخاطب قرار داده و عرضه می دارند:

...لَقَد رَفَعَ اللَّهُ فِى الاولى منزلتك، وَ اَعلَى فِى الآخِرَة دَرَجَتُك، و بَصَرُك مَا عمى على من خالفك و حالَ بينَک و بينَ مواهب اللَّه لك...:

خدا منزلت شما را در (سراى) نخست (دنيا) رفعت و در آخرت بلندى بخشيد، و آنچه را كه مخالفانتان و آنان كه ميان شما و مواهب الهى كه براى شما فراهم شده بود حائل گشتند و آن را نمى‏ ديدند، بينا گرداند.

حال اين مواهبى كه خداوند براى امیرالمؤمنین ‏علیه السلام خواسته بود و امام هادی‏ علیه السلام درباره ممانعت مخالفان از اجراى آن توسط آن حضرت در ميان امت سخن فرمودند، چه بود؟ آيا مخالفان از اجراى آن توسط آن حضرت ممانعت كردند ؟

آيا مخالفان ميان امام‏ عليه السلام و دانش، عصمت، مقام امامت يا درجات عالى ایشان نزد خداوند حائل شدند؟ يقيناً چنين نبوده و تمام موارد ياد شده براى حضرتش محفوظ بود.

حقيقت اين است كه آن جماعت مانع بين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و مواهب الهى براى مردم شدند، يعنى ایشان را از حق حكومت و اجراى آن -  كه خداوند در اين زمينه به حضرت عطا كرده بود -  بازداشتند، و بر اثر همين امر زيان‏ هاى جبران ناپذيرى بر مسلمانان وارد شد.

اگر اميرالمؤمنين ‏عليه السلام از مقام خلافتشان كنار گذاشته نمى‏ شدند و پس از پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله حكومت را خود به دست مى‏ گرفتند ، به يقين حكومتى كاملاً منطبق با حكومت پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏ داشتند .

با يك تفاوت و آن اينكه چنانكه پيامبر صلى الله عليه وآله در حديث منزلت فرمودند، اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مقام رسالت نداشتند. [۳۰]

غدير و زندگى پر نعمت

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين باره مى ‏فرمايند : وَ لَو اَنَّ الامة -  مُنذُ قَبَضَ اللَّه نبيه -  اِتَّبعُونِى وَ اَطَاعُونِى لاكلوا مِن فَوقِهِم وَ مَن تَحتَ اَرجلهم رغداً الى يَومَ القِيَامَةِ [۳۱]:

اگر امت از زمان شهادت رسول‏ خدا صلى الله عليه وآله از من پيروى و فرمانبردارى مى‏ كردند، به يقين از فرازشان و از زير پايشان تا روز قیامت در رفاه، ناز و نعمت، فراوانی، راحتی، آسايش، خوشی و تمكن مالی روزی مى‏ خوردند ( و زندگى‏ اى سراسر آسايش و پر نعمت داشتند).

در اين سخن امام ‏عليه السلام واژه «رَغَد» به كيفيت و عبارت «الى يوم القيامة» به كميّت سعادتمندى و رفاه زندگى تصريح دارد. رغد در لغت به معناى زندگى بدون سختى و تلخ كامى و جامعه پاک از فقر، بيمارى، جهل، جنگ، منازعات، نگرانى، مشكلات، زندان و گرفتارى و محنت‏ ها مى ‏باشد، و البته آنچه به آن اشاره شد بخشى از مفاهيم واژه رغد است.

بنا بر فرمايش اميرالمؤمنين‏ عليه السلام، اگر آن حضرت بلافاصله پس از پيامبر صلى الله عليه و آله حكومت بر امت را به دست مى‏ گرفتند و تمام اهداف غدير تحقق مى‏ يافت، مردم تا واپسين روز زندگى اين عالم از تمام خيرات و نعمت‏ هاى الهى برخوردار مى‏ شدند، و جهان امروز شاهد اين همه مظاهر ناخوشايند نبود؛ مانند: بيمارى، گرفتارى، محنت، خونريزى، ستمگرى، فقر، گسست پيوندهاى خويشاندى و منازعات و... . در يک جمله: برخوردارى افراد جامعه از تمام نعمت‏ ها و رها بودن از تمام مشكلات مادى و معنوى ترجمان «رغد» است.

مى ‏بينيم كه غدير در بردارنده تمام اركان و اصول قانون گذارى اسلامى است. خصوصيتى كه حتى دو عيد فطر و قربان و ديگر اعياد اسلامى از آن برخوردار نيست.

با مقارن ه‏اى ميان تمام اعياد اسلامى، از جمله روز جمعه و عید فطر و قربان، به حكم عقل بزرگ ‏ترين عيد بودن عيد غدير در مى ‏يابيم، كه روايات نيز همين را تأييد مى‏ كند. آنگاه است كه به معناى سخن امام صادق ‏علیه السلام پى مى ‏بريم كه عيد غدير را «عيد الله الاكبر» [۳۲] خوانده است.

منع ابوبكر و عمر از تفسير و حديث[۳۳]

در غدير كتاب الهى با حيات مردم عجين گرديد، به صورت جزء لاینفکّی كه تا حوض کوثر عضو جدايى ناپذير زندگى مسلمانان خواهد بود.

پيامبر صلى الله عليه وآله هم در خطبه غدیر اين مفهوم را به شكل‏ هاى مختلف از جمله حدیث ثقلین و حدیث رايات در روز قيامت بيان فرمودند .

آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه سقيفه سدّ راه قرآن شد. ابوبكر و عمر از همان آغاز سقيفه ، بر ظاهر قرآن تأكيد كردند و از تفسیر آن منع نمودند؛ چرا كه نياز به مفسر آن اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بود، و آنان از حضور حضرت ابا داشتند.

حتى آنچه را از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده بود منع مى ‏كردند. ابوبكر طى دستورى چنين گفت:

لا تَرْوُوا الاحاديثَ عَنِ النَّبِىِّ وَ اشْتَغِلُوا بِالْقُرْآنِ: حديث از پيامبر نقل نكنيد و به قرآن مشغول باشيد.[۳۴]

عمر هرگاه كارگزاران خود را به شهرها مى ‏فرستاد به آنان دستور مى ‏داد براى مردم حديث نقل نكنند و آنان را از قرآن به امر ديگرى مشغول ننمايند!

جالب‏ تر اينكه هرگاه اطلاع مى‏ يافت يكى از آنان از اين دستور تخلف ورزيده، او را به مدينه احضار مى ‏كرد و تا آخر عمر او را نزد خود نگه مى‏ داشت و آنچه او از احاديث جمع كرده بود از دستش مى ‏گرفت و مى‏ سوزاند. [۳۵]

مردى به نام «ضبيع» درباره معانى آيات قرآن بسيار پرس و جو مى‏ كرد تا آنكه از عمر درباره تفسير «الذَّارِياتِ» و «النَّازِعاتِ» و «الْمُرْسَلاتِ» سؤال كرد.

عمر به جاى پاسخ آن قدر او را زد كه عمامه از سرش افتاد ، و سپس او را زندانى كرد .

بعد از آن هر روز او را بيرون مى‏ آورد و صد ضربه مى‏ زد. آخر الأمر آن مرد گفت: گويا شلاق تو تأثير خود را كرده است كه ديگر درباره قرآن سؤال نكنم!!

عمر او را از زندان بيرون آورد و سوار بر شترى بى ‏جهاز نمود، مستقيماً از مدينه به بصره تبعيد كرد، و دستور داد كسى با او صحبت نكند و همنشين او نشود، و درباره او گفت : اين شخص دنبال علم است، ولى اشتباه رفته است!!! [۳۶]

روز ديگر ابن‏ عباس را مى‏ بينيم كه به معاويه وارث سقیفه مى‏ گويد: آيا ما را از قرائت قرآن مانع مى‏ شوى؟

معاويه گفت: نه.

گفت: از تأويل آن مانع مى ‏شوى؟

گفت: آرى.

ابن‏ عباس گفت: تو مى‏ گويى قرآن را بخوانيم ولى نپرسيم مقصود خدا چه بوده است؟

معاويه گفت: آرى!!

ابن‏ عباس گفت: كدام بر ما واجب‏ تر است: قرائت قرآن يا عمل به آن؟

معاويه گفت: عمل به آن! ابن‏ عباس گفت: چگونه به قرآن عمل كنيم قبل از آنكه بدانيم خداوند از آنچه بر ما نازل كرده چه مقصودى داشته است؟

معاويه گفت: معنى و مقصود قرآن را از كسانى بپرس كه بر خلاف آنچه تو و اهل ‏بيت مى‏ گوييد معنى كنند.

ابن‏ عباس گفت: قرآن بر اهل ‏بيتى كه با آنان نسبت دارم نازل شده، و با اين حال معناى آن را از آل ابى‏ سفيان يا آل ابى‏ معيط يا یهود و نصاری و مجوس بپرسم؟!

معاويه گفت: ما را با اين كفار يكسان قرار دادى و از آنان حساب كردى!

ابن ‏عباس گفت: به جان خودم قسم ! اين مقايسه را از آن جهت نمودم كه تو هم مانند آنان منع مى ‏كنى از اينكه خدا را با قرآن و با آنچه در آن از امر و نهى و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه آمده عبادت كنيم و بپرستيم.

معاويه گفت: پس قرآن را بخوانيد و آن را تأويل هم بنماييد ولى آنچه از تفسير قرآن كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره شما فرموده نقل نكنيد، و هر چه غير آن است نقل كنيد!

سپس ابن ‏عباس را تهديد كرد و گفت: اگر هم خواستى از آن معانى قرآن نقل كنى پنهانى باشد و به صورت علنى كسى از تو چنين چيزى را نشنود!![۳۷]

پانویس

  1. فريادهاى بلند غدير در بيان امامت و حاكميت حضرت على ‏عليه السلام (علامه) : ص۷۳ - ۹۲ .
  2. الغدير: ج ۲ ص ۳۰۱. المستدرک: ج ۳ ص ۱۵۱.
  3. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۳۳۱.
  4. الغدير: ج ۳ ص ۹۶.
  5. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۶۹ .
  6. بحار الانوار: ج ۳۸ ب ۵۷ .
  7. كشف اليقين: ح ۳۱۳.
  8. بحار الانوار: ج ۳۹ ص ۱۵.
  9. بحار الانوار: ج ۳۵ ب ۱۰ ح ۲۲.
  10. كشف اليقين: ح ۵۵۹ .
  11. عبقات الانوار: ج ۳ از منهج دوم كتاب.
  12. كشف اليقين: ص ۲۹،۲۸ ح۹ ، ۱۰ .
  13. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۳۲۹.
  14. بحار الانوار: ج ۳۷ ب ۵۴ ح ۳۰.
  15. درسنامه عقائد: ص ۱۹۴. فريادهاى بلند غدير از ميان اين خطبه‏هاست: الف. ج ۱ الغدير. ب: الاحتجاج. ج: درسنامه عقائد.
  16. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۳۲۷.
  17. كنز العمال: ح ۳۲۹۷۲.
  18. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۱۹۸،۱۹۰.
  19. بحار الانوار: ج ۳۸ ص ۲۰۰،۱۹۸،۱۹۶.
  20. بحار الانوار: ج ۳۹ ب ۸۷ .
  21. كشف اليقين: ح ۱۱۹.
  22. بحار الانوار: ج ۳۹ ص ۲۳۴ ح ۱۵.
  23. كشف اليقين: ح ۲۹۱.
  24. الغدير: ج ۲ ص ۳۱۴.
  25. اسرار غدير: ص ۱۲۳.
  26. ترجمه الغدير (امينى -  واحدى) : ص۶۵ - ۷۱ .
  27. چهارده قرن با غدير: ص ۱۴۷.
  28. بزرگ‏ترين عيد خدا: ص۳۱ - ۳۹.
  29. بحار الانوار: ج ۹۷ ص ۳۶۲، زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام.
  30. الكافى: ج ۸ ص ۱۰۶. الاحتجاج: ج ۱ ص ۷۵. و نيز حديث منزلت.
  31. كتاب سليم بن قيس الهلالى: ص ۲۱۱.
  32. تهذيب الاحكام: ج ۳ ص ۱۴۳.
  33. غدير در قرآن: ج ۳ ص۱۷۴  - ۱۷۶.
  34. تذكرة الحفاظ: ج ۱ ص ۱۳،۵.
  35. الطبقات الكبرى (ابن سعد) : ج ۳ ص ۲۸۷.
  36. اثبات الهداة: ج ۲ ص ۳۷۰ ح ۲۲۴.
  37. كتاب سليم: ص ۳۱۵ حديث ۲۶.