زید بن ارقم انصاری
اتمام زيد حجت با غدير[۱]
از نمونه هاى بارز اتمام حجت و استدلال و يادآورىهاى غدير، مواردى است كه توسط خود خداوند و معصومين عليهم السلام و اصحابشان صورت گرفته است. تمام راويانى كه در طول هزار و چهارصد سال حديث غدير را روايت كرده اند نيز به گونه اى جهاد خود را در مقابله با اهل سقيفه به نمايش گذاشته اند.
يكى از اصحاب معصومين عليهم السلام كه با غدير اتمام حجت نموده زيد بن ارقم است:
۱. زيد بن ارقم كسى بود كه در روز غدير شاخههاى درختان را بالاى سر پيامبرصلى الله عليه وآله نگه داشته بود تا حضرت هنگام خطبه در سايه باشد. طبعاً هنگام معرفى و بلند كردن اميرالمؤمنين عليه السلام توسط پيامبرصلى الله عليه وآله از نزديک بلكه نزديک تر از همه شاهد ماجرا بود.
او كسى است كه متن كامل خطبه مفصل پيامبرصلى الله عليه وآله در غدير را به خاطر سپرد و آن را حفظ كرد و براى نسلهاى آينده بازگو نمود.[۲]
۲. خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام حساس ترين روزهايى بود كه غدير میرفت تا جان تازه اى به خود بگيرد و محتواى بلند آن از زبان صاحب غدير بيان شود. نسلى كه ۲۵ سال از غدير فاصله داشتند و خفقان علمى و اقدامات وحشيانه عليه غدير مى رفت تا نسل جديد را كاملاً از آن بى خبر نمايد و از صفحه اعتقادش پاک كند.
از سوى ديگر عدهاى فتنهگر - كه باقيماندگان سقيفه بودند - دست به اقدامات مخرب میزدند و شايع میكردند كه على بن ابى طالب درباره مقدم بودن خود در خلافت و فضيلتش بر ديگران دليلى ندارد.
در شرايطى كه صاحب غدير براى احياى آن آستين بالا زده بود، نياز به عده اى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله از حاضرين در غدير بود كه مؤيد او باشند و به حضور خود در آن ماجرا شهادت دهند.
در چنين شرايطى اميرالمؤمنين عليه السلام مجلسى در ميدان بزرگ كوفه - كه مقابل مسجد كوفه و دارالاماره قرار داشت - تشكيل دادند و منبرى در آنجا نصب كردند و مردم جمع شدند. اين مجلس فقط براى شهادت دادن كسانى بود كه ۲۵ سال پيش در غدير حضور داشتند و اكنون مىبايست در پيشگاه ملت به پا خيزند و آنچه به چشم خود ديده اند بازگو كنند.
حضرت از فراز منبر فرمودند: به خدا قسم مىدهم باقيماندگان از كسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را ديدهاند، و در روز غدير خم در بازگشت از حجةالوداع از آن حضرت شنيده اند كه درباره من - در حالى كه دستان مرا بلند كرده بود - فرمود: «مَن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبَّه». قسم مىدهم هركس اين واقعه را حاضر بوده و به چشم خود ديده و بگوش خود شنيده برخيزد و شهادت دهد.
پس از اين كلام حضرت، عده زيادى كه حداقل سى نفر ذكر شده اند برخاستند و آنچه ديده بودند بازگو نمودند و شهادت خود را نسبت به آن اعلام كردند.
اميرالمؤمنين عليه السلام ديدند چند نفر از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى شهادت برنخاستند، و گويى سكوت آنان توجه مردم را جلب كرده بود. لذا فرمودند: در جلوى اين منبر چهار نفراز اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله هستند (كه از آنها انتظار شهادت دادن میرود) كه عبارتند از انس بن مالك و براء بن عازب و اشعث بن قيس و خالد بن يزيد.
سپس رو به آنان كرده فرمودند: شما در غدير حاضر بوده ايد چرا برنمى خيزيد و شهادت نمى دهيد؟ گفتند: سنّ ما بالا رفته و فراموش كرده ايم!!!
حضرت رو به انس بن مالک كرده فرمودند: اى انس، اگر از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده اى كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» و امروز بر نمىخيزى براى من به ولايت شهادت دهى، از دنيا نروى مگر آنكه به بَرَص (پيسى) مبتلا گردى كه نتوانى آن را پنهان كنى.
و تو اى اشعث، اگر از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيدى كه مى فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز براى من به ولايت شهادت نمیدهى، از دنيا نروى مگر آنكه خداوند چشمانت را كور كند.
و اما تو اى خالد بن يزيد، اگر از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده اى كه مى فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه» و امروز به ولايت براى من شهادت نمى دهى، خدا تو را به مرگ جاهلیت بميراند.
و اما تو اى براء بن عازب، اگر از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده اى كه مى فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عادِ من عاداه»، و امروز به ولايت من شهادت نمیدهى، خدا تو را در همانجايى كه از آن هجرت كرده اى (يعنى يمن) بميراند.
اين چهار نفر هر يك به نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام مبتلا شدند. انس بن مالك در پيشانيش لكّه پيسى پيدا شد كه هر قدر عمامه را پايين مىآورد نمىتوانست آن را پنهان كند. اشعث بن قيس هم كور شد. خالد بن يزيد هم طبق مراسم جاهليت به خاک سپرده شد، و براء بن عازب از طرف معاويه حكومت يمن يافت و در همانجا - كه وطن اصلى او بود و از آنجا به مدينه هجرت كرده بود - از دنيا رفت.
چهار نفر ديگر هم بودند كه براى شهادت برنخاستند و حضرت هر يك از آنان را نيز نفرينى كرد كه مبتلا شدند: زيد بن ارقم، جرير بن عبداللَّه بجلى، يزيد بن وديعه، عبدالرحمن بن مدلج.
شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير بالاى سر پيامبرصلى الله عليه وآله شاخههاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند و اين مقدرا به پيامبرصلى الله عليه وآله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنينعليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!
اين هشت نفر دنباله ماجراى حارث فهرى بودند كه در روز غدير در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسماً عذاب الهى را درخواست كرد و آيه »سأل سائل بعذاب واقع« نازل شد و خداوند با فرستادن سنگ و صاعقه آسمانى و هلاك او بر همگان ثابت كرد كه غدير ريشه الهى دارد و خدا پشتيبان آن است.
پس از 25 سال همان ماجرا به گونهاى ديگر تكرار شد و اينان با اينكه خود را در حضور صاحب غدير اميرالمؤمنينعليه السلام مىديدند و مىدانستند دروغ مىگويند و نيز مىدانستند كه نفرين على بن ابىطالبعليه السلام چوب الهى است و يقيناً بر سرشان خواهد خورد، ولى با اين همه كتمان كردند و لب به شهادت نگشودند.
به فاصله بسيار كمى كه به دعاهاى اميرالمؤمنينعليه السلام مبتلا شدند و خداوند عذابش را مانند عذاب حارث فهرى بر سرشان فرستاد، بار ديگر بر همگان ثابت شد كه غدير پشتوانه الهى دارد.
وقوع اين ماجرا در موقعيت حساسى بود كه نياز مبرم به شهادت چنين افرادى بود، و اكنون كه شهادت ندادند، خداوند گواهى داد كه اينان دروغ مىگويند و غدير و صاحب غدير راست مىگويد و اين گونه خداوند حجتش را بر مردم تمام كرد.××× 1 بحار الانوار: ج 31 ص 447 و ج 37 ص 199. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 490 89. الغدير: ج 1 ص 93. مسند احمد: ج 1 ص 84 . شرح نهج البلاغه: ج 1 ص 361 و ج 4 ص 488. تاريخ ابن عساكر: ج 3 ص 50 . ×××
شخصى مانند زيد بن ارقم بايد بارها ماجراى غدير را نقل كرده و براى آن شهادت مىداد. در حساسترين موقعيتى كه نياز به گواهى او بود از اين اقدام سرباز زد، و آن روزى بود كه در كوفه اميرالمؤمنينعليه السلام از او و چند نفر ديگر خواست تا برخيزند و درباره غدير به آنچه با چشم خود ديده و با گوش خود شنيدهاند شهادت دهند.
با آنكه هيچ شرايط تقيه و نگران كنندهاى نبود و عدهاى هم برخاستند و شهادت دادند، ولى او برنخاست و شهادت نداد!
در آنجا اميرالمؤمنينعليه السلام او را نفرين كرد و از مجلس بيرون نرفته چشمانش كور شد، و اين معجزه چنان درباره او معروف شد كه هر جا مىرفت به عنوان نفرين شده اميرالمؤمنينعليه السلام او را نشان مىدادند.
او هم قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره غدير بپرسد آنچه ديده و شنيده را بيان كند و شهادت دهد.××× 1 بحار الانوار: ج 31 ص 447 و ج 37 ص 199. عوالم العلوم: ج 3 / 15 ص 490 89. الغدير: ج 1 ص 93. ×××