حجةالوداع

از دانشنامه غدیر

اعلانِ حجةالوداع [۱]

پس از دستور الهى براى سفر حجةالوداع، پيامبر صلى الله عليه و آله مناديانى را در مدینه و اطراف آن فرستادند تا تصميم حضرت براى اين سفر را به اطلاع همه برسانند و اعلان كنند كه هر كس بخواهد مى ‏تواند همراه حضرت باشد.پس از اعلان عمومى، عده بسيارى از اطراف مدينه به شهر آمدند تا همراه حضرت و مهاجرین و انصار به سوى مکّه حركت كنند.با حركت كاروان پيامبر صلى الله عليه و آله در بين راه مدينه تا مكه افراد قبايل به جمعيت اضافه مى‏ شدند.با رسيدن اين خبر مهم به مناطق دورتر، مردم اطراف مكه و شهرهاى يمن و غير آن نيز به سوى مكه سرازير شدند تا جزئيات احكام حج را شخصاً از پيامبرشان بياموزند و در اين اولين سفر رسمىِ حضرت به عنوان حج شركت داشته باشند.

اضافه بر آنكه حضرت اشاراتى فرموده بودند كه امسال سال آخر عمر من است واين مى‏ توانست باعث شركت همه جانبه مردم باشد.جمعيتى حدود يكصد و بيست هزار نفر و طبق نقل بعضى روايات تا صد و هشتاد هزار نفر در مراسم حجةالوداع شركت كردند كه فقط هفتاد هزار نفر آنان از مدينه به همراه حضرت حركت كرده بودند، به طورى كه لبّیک ‏گويان از مدينه تا مكه متصل بودند.[۲]

اعمال حج در حجةالوداع[۳]

در ساعات پايانى روز دوشنبه چهارم ذى‏ الحجة كاروان عظيم حجاج همراه پيامبر صلى الله عليه و آله از سمت بالاى مكه از «عقبه مَدَنيّين» وارد مكه شدند.هم زمان كاروان یمن نيز از سمت جنوب وارد مكه شدند و خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله رسيدند و در محل از پيش تعيين شده «ابطح» - كه منطقه هموار شهر مكه بود - اسكان يافتند، و آماده اعمال حج شدند.پس از جا به جايى اثاثيه و خواباندن شتران و برپايى خيمه‏ ها، پيامبر صلى الله عليه و آله بدون وقفه كاروان عظيم حجاج را براى زیارت خانه خدا و انجام مناسک به طرف مسجدالحرام حركت دادند.حضرت با ورود به مسجدالحرام مستقيماً كنار حجر الاسود آمدند و آن را بوسيدند. آنگاه طواف را آغاز كردند و هفت بار گِرد کعبه طواف كردند در حالى كه مردم همراه حضرت طواف مى‏ كردند.بعد از طواف در پشت مقام ابراهیم ‏علیه السلام به نماز طواف ايستادند.سپس به سمت صفا و مروه آمدند و سعى را انجام دادند. در آنجا تشريع حج تمتع را اعلام فرمودند كه با عمره قرار دادن اعمال قبلى، تا پنج روز ديگر مردم براى اعمال حج آماده شوند.[۴]

در سفر حجةالوداع، پس از آنكه «وقوف» چند ساعته در عرفات سپرى شد، با غروب آفتاب روز عرفه کاروان حجاج آماده حركت به سوى «مشعر الحرام» شدند.آنان شب به مشعر رسيدند و تا صبح منتظر ماندند، و از اذان صبح تا طلوع آفتاب در آنجا وقوف نمودند.صبح روز دهم (عید قربان) از مشعر عازم مِنا شدند تا بقيه اعمال حج را به جا آورند. در روز اول ابتدا جمره عقبه را رَمى كردند و سپس مراسم قربانى انجام شد، و آنگاه با تراشيدن موى سر از احرام بيرون آمدند.بعد از آن راهى مكه شدند تا طواف و سعى و طواف نساء را انجام دهند. بعد از آن در همان روز دهم به مِنا بازگشتند.روز اول پس از بازگشت از مكه به منا -  كه روز پر تلاشى را پشت سر گذاشته بودند -  پس از نماز مغرب و عشا به استراحت پرداختند و خوابيدند.

اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در حجةالوداع[۵]

هنگامى كه پیامبر صلی الله علیه و آله به سفر حجةالوداع رفتند، امیرالمؤمنین ‏علیه السلام با لشكرى از طرف پيامبر صلى الله عليه وآله به نجران و سپس یمن رفته بودند كه هدف آن جمع آورى خمس و زكات و جزیه و نيز دعوت به اسلام بود، ودر مكه و براى مراسم حج به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شدند.با رسيدن ايام حج در روز نهم ذى ‏الحجة، حضرت به موقف عرفات و سپس به مشعر و منى رفتند. بعد از آن اعمال حج را يكى پس از ديگرى انجام دادند، و در هر مورد واجبات و مستحبات آن را براى مردم بيان فرمودند.

پايان سفر حجةالوداع[۶]

پس از اتمام مراسم سه روزه غدير، کاروان غدیر پنج روز راه در پيش داشت. آنان به سمت مدینه به راه افتادند و پس از منازل «هَرشى» به «اَبْواء» و «سَقْيا» و «عَرْج» و «اَثايَه» و «مُتَعَشّى» و «مُنصَرَف» و «رَوْحاء» و «عِرْقُ الظَّبيَة» به «مسجد شَجَره» رسيدند.پس از توقفى كوتاه در «شجره»، روز بيست و پنجم ذى‏ الحجة سال دهم دقيقاً يک ماه پس از خروج از مدينه به اين شهر بازگشتند، در حالى كه بسيارى از ساكنين قبايل در مسير راه از كاروان جدا شده به شهر و ديار خود رفته بودند.پيامبر صلى الله عليه و آله با همان هفتاد هزار نفرى كه از مدينه خارج شده بودند وارد اين شهر شدند، در حالى كه رسالت عظيم خود را در آرام ‏ترين و قاطعانه ‏ترين شكل انجام داده بودند.

تبليغ غدير با موضوع حجةالوداع[۷]

يكى از موضوعاتى كه در تأليف يا ساير فعاليت‏ هاى فرهنگى غدير بسيار اهمیت دارد حجةالوداع است.تحقيق و تبليغ در واقعه غدير و حجةالوداع در چند جنبه مى‏تواند باشد:

الف) ابتداى حركت پيامبر صلى الله عليه و آله براى سفر حجةالوداع و سپس مراسم حج.

ب) منتهى شدن آن به واقعه غدير كه در راه بازگشت از اين سفر در كنار غدير خم ‏رخ داد و فرمان توقف توسط پيامبر صلى الله عليه وآله صادر گرديد.

ج) خطبه و مراسم پس از خطبه از بيعت مردان و زنان و سلام به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام كه تا سه روز به طول انجاميد.

د) منافقين در غدير، كه شامل ماجراى سنگ آسمانى و كلمات منافقین در غدير و نيز نقشه ‏هاى آنان پس از واقعه غدير و نيز جريان عقبه و صحیفه ملعونه دوم است.

هـ) مكان غدير كه بحث در مكان و محل واقع شدن واقعه غدير و تحقيق در تعيين موقعيت جغرافيايى آن در آن زمان و اين زمان است.

تحقيق در حجةالوداع [۸]

از جمله موضوعاتى كه درباره غدير بايد مورد تحقيق و تألیف قرارگيرد تحقيق در جزئيات تاريخى واقعه غدير و حجةالوداع كه در چند جنبه مى ‏تواند باشد: ابتداى حركت پيامبر صلى الله عليه و آله براى سفر حجةالوداع و سپس مراسم حج.منتهى شدن حج به واقعه غدیر.خطبه و مراسم قبل و بعد از خطبه كه تا سه روز به طول انجاميد.منافقین و سخنان آنان در غدير و نقشه‏ هاى آنان براى ضربه به غدير.سابقه تاريخى غدير و وقايع امم گذشته در روز غدير.

زمينه حجةالوداع[۹]

تركيب جامعه مسلمين در سال آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله از يک سو شامل مسلمانانِ مخلصى چون سلمان و ابوذر و مقداد، و از يک سو در برگيرنده تازه مسلمانانى بود كه تا ديروز عليه اسلام شمشير مى ‏زدند، و از سوى ‏ديگر شامل افراد شهوت ‏پرست و دنيا طلبى كه هدفى جز مقاصد دنيوى نداشتند، بوده است.تعصبات جاهليِ حاكم بر افكار عده ‏اى از مردم، و عُقده ‏هاى باقيمانده از خون‏ هاى بدر و اُحد و حُنين و خيبر، و مطامع دنيوى كه آن ايمان راسخ را از قلوب عده ‏اى ربوده بود، و حسدهاى نهفته ‏اى كه هر روز آشكارتر مى‏ گشت، اين‏ها همگى‏ جو حاكم بر جامعه مسلمين در سال حجةالوداع را روشن مى ‏كند.[۱۰]

سفر حجةالوداع[۱۱]

پيامبر صلى الله عليه و آله روز شنبه بيست و پنجم ماه ذى ‏قعده سفر حجةالوداع را شروع نمودند. حضرت غسل كرده و دو لباس احرام همراه برداشتند و همراه كاروان هفتاد هزار نفرى حُجاج از مدینه خارج شدند.در اين كاروان عظيم مردانى به تنهايى عازم سفر بودند. زنانى نيز تنها براى حج مى‏ رفتند. گروهى با همسران خود آمده بودند. عده ‏اى با پسران و دختران بزرگسال خود همراه بودند و گروهى كودكان خود را نيز آورده بودند.در اين سفر حضرت فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین‏ علیهم السلام در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله بودند.همچنين كليه همسران حضرت براى سفر حج آمده بودند. همسران حضرت عبارت بودند از: ام ‏سلمه، ريحانه، صفيه، زينب بنت جَحش، ميمونه بنت حارث، سُوده بنت زَمعَه، ام ‏حبیبه بنت ابی‏ سفیان، عایشه، حفصه.در مسجد شجره -  كه در «ذو الحلیفة» در نزديكى مدينه است -  احرام بستند. آنگاه کاروان عظيم حُجاج لبيک گويان به سوى مكه حركت كردند.در بين راه مدینه تا مکّه افراد قبائل و كسانى كه از دو سوى جاده راهى به منطقه خود داشتند به جمعيت اضافه شدند؛ و هر چه به مكه نزديک ‏تر مى‏ شدند تعداد جمعيت بيشتر مى‏ شد، به گونه ‏اى كه لبّيک گويان از مكه تا مدينه متصل بودند و بسيارى از آنان پياده بودند.از آنجا كه دسته جمعى حركت كرده بودند و وقت نيز تا ايام حج كم بود، لذا سرعت قافله زياد بود و اكثر اوقات را در حال حركت بودند و فقط براى نماز و استراحت پياده مى‏ شدند.نماز ظهر و عصر را در يک وقت و نيز مغرب و عشا را در يک وقت به جماعت مى‏ خواندند.حضرت و همراهان با احرام از «مسجد شجره» راهى مكه شدند، و مردم سواره و پياده همراه آن حضرت به حركت در آمدند و وارد بيابان «بَیداء» شدند، و براى صبح روز يكشنبه در «مَلَل» بودند و نماز صبح را در آنجا خواندند.سپس حركت كردند تا شب را به «شَرف السَيّالة» رسيدند، و در آنجا نماز مغرب و عشا را خواندند. نماز صبح را در «عِرق الظَبْية» بين روحاء و سياله خواندند.سپس به وادى «رَوْحاء» رسيدند و در آنجا توقف مختصرى داشتند. سپس از روحاء حركت كردند تا به «رُوَيثَه» رسيدند.از آنجا به «مُنصَرَف» آمدند كه «غَزاله» هم ناميده مى ‏شد و نماز ظهر و عصر را در آنجا خواندند. هنگام نماز مغرب و عشاء در «مُتَعَشّى» پياده شدند و شام را همانجا صرف كردند.براى نماز صبح روز سه‏ شنبه به «اَثايَه» رسيدند، و صبح آن روز در «عَرْج» بودند و در آنجا پياده شدند. بعد از عرج به منطقه «لُحَى الجَمَل» رسيدند و روز چهارشنبه در «سَقْياء» بودند.صبح روز پنجشنبه به «اَبْواء» رسيدند، و از ابواء به «تَلعاتُ الْيَمَن» آمدند، و از آنجا به وادى «عقبه هَرشی» رسيدند.روز جمعه با عبور از «جُحْفه» و «غدير خُم» عازم «قُدَيد» شدند. در آنجا پياده‏ ها سختى راه را مطرح كردند و از حضرت مركب‏ هايى براى سوار شدن خواستند.حضرت ضمن اعلام نداشتن سوارى دستور داد براى آسانى سير كمرهاى خود را ببندند و باحركت سريع‏تر طى طريق را بر خود آسان‏ تر نمايند.شنبه به «قُدَيد» رسيدند و مسير را ادامه دادند تا آنكه روز يكشنبه به «عُسْفان» رسيدند، و روز دوشنبه چهارم ذى ‏الحجة در «مَرُّ الظَهْران» بودند، و سپس به سوى «سَرِف» حركت كردند و به آنجا رسيدند كه منزل بعدى مكه معظمه بود.اكنون قافله هفتاد هزار نفرى كه از مدينه حركت كرده بود به صد و بيست هزار نفر مى ‏رسيد، و از هر سو جاده را نگاه مى‏ كردى ابتدا و انتهاى كاروان ديده نمى ‏شد.[۱۲]

غدير در مسير حجةالوداع[۱۳]

معرفى جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه نيز امكان پذير بود. در بين راه مدينه تا مكه قبل از اعمال حج هم ممكن بود.در مسجدالحرام كه مكانى مقدس در نظر همگان بود نيز امكان داشت. در ايام سه روزه حج در عرفات و مشعر و منى هم ممكن بود.با همه اين شرايطِ مكانى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله در اختيار داشتند، مصالح بسيارى اقتضا مى‏ كرد كه اين برنامه مهم در محل از پيش تعيين شده‏ اى بين مكه و مدينه باشد.حضرت براى توقف، منطقه غدير را در مكه انتخاب كرد و اين يک فرمان الهى بود. حضرت صريحاً اعلام كرد كه پس از خروج از مكه همه بايد در غدير خم براى مسئله ‏اى مهم توقف كنند.[۱۴]

اين كيفيت اعلام درباره مكان برنامه از چند جهت جالب توجه است:

غدير مكانى سابقه ‏دار

غدير مكان سابقه ‏دارى بين مكه و مدينه بود كه به خاطر وجود آب و چند درخت كهنسال به عنوان استراحتگاه مسافران در نظر گرفته مى‏ شد، و حتى خود حضرت در راه آمدن به مكه از غدير عبور كردند.

غدير قبل از تقاطع

اين مكان در راه بازگشت از مكه، يک منزل قبل از تقاطع چند جاده در جحفه و محل متفرق شدن جمعیت قرار داشت. با توجه به اينكه در مسير حضرت تا مكه قبايل بين راه كم‏ كم ملحق شدند تا آن جمعيت عظيم پديد آمد، لذا مى ‏بايست قبل از متفرق شدنِ مردم برنامه انجام مى ‏شد.اين مطلب درباره نسل ‏هاى آينده ‏اى كه با عدد ميليونى حجاج از كشورهاى مختلف از همين مسير عبور خواهند كرد، و به غدير به عنوان يادگار آن روز مى ‏نگرند اهمیت ويژه ‏اى دارد.آنان نيز قبل از تقاطع و محل افتراق، با غدير خم و يادگار تاريخى مكان اعلام ولایت تجديد عهدى مى ‏كنند.

به ياد ماندن توقف در بيابان غدير

اجتماع مردم در مكه آن قدر مهم نبود كه اجتماع يكصد و بيست هزار نفر در بيابان و برپا كردن منبر و سخنرانى مفصل براى آنان و توقف سه روزه در چنان مكانى براى هميشه در خاطره ‏ها مى ‏ماند.گذشته از اينكه در مكه و يا هر منزلى كه محل استراحتى در آن وجود داشت احتمال شركت نكردن مردم بود، ولى كاروان به صورت يک واحد عظيم -  آن هم با حضور پيامبر صلى الله عليه و آله -  به صورت يكپارچه در هر برنامه‏ اى شركت مى‏ كرد.

گرما و غير عادى بودن مكان غدير

گرما و شرايط نامساعد زمين در حالى كه مردم براى سه روز خيمه زدند، و سپس زير آفتاب در برابر منبر جمع شدند و به سخنرانى گوش دادند، همه حالتى غير عادى بود كه خاطره‏ هاى آن روز را بيشتر در اذهان متمركز مى ‏كرد.

كاروان حجةالوداع[۱۵]

پيامبر صلى الله عليه و آله روز شنبه بيست و پنجم ماه ذى ‏قعده سفر حجةالوداع را شروع نمودند.حضرت غسل كرده و دو لباس احرام همراه برداشتند و همراه كاروان هفتاد هزار نفرى حجاج از مدینه خارج شدند. اكنون مراسم حج در شُرف آغاز بود.تركيب جمعيتى كه براى حج آماده مى ‏شدند قابل توجه بود. كاروانى كه از مدينه به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله براى حجةالوداع حركت كرد هفتاد هزار نفر بودند.کاروان همراه امیرالمؤمنین‏ علیه السلام كه از یمن براى حج آمدند دوازده هزار نفر بودند، گذشته از لشكر هزار نفرى كه اهل مدينه بودند و همراه خالد به یمن رفته بودند و پس از عزل خالد با حضرت همراه شدند.بين راه مدينه تا مكه -  از راست و چپ جاده -  جمعيت انبوهى از شهرها و روستاها و چادرنشينان به كاروان پیامبر صلی الله علیه و آله پيوستند.اهالى مكه و اطراف آن از سمت طائف و نجد و جده، و كسانى كه از آن سوى درياى سرخ در آفریقا با خبر شده و از حبشه و سودان و غير آن براى حج آمده بودند، جمعيت هاى ديگرى بودند كه به سيل عظيم حجاج افزوده شدند.طوايفى بزرگ و گروه‏ هايى عظيم به طور دست‏ه جمعى و يكجا در حجةالوداع شركت كرده بودند. از طايفه ثقيف -  كه در طائف بودند -  احدى نماند مگر آنكه مسلمان شده بود و همگى در حجةالوداع شركت كردند.[۱۶]در مكه احدى از قريش نماند مگر همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در حجةالوداع حاضر شد.[۱۷]در سال دهم هجرى در مكه و طائف احدى نماند مگر آنكه مسلمان شده و در حجةالوداع شركت كرد.[۱۸] در روايتى به صراحت ياد شده كه عده ‏اى از اهل نجد آمده بودند.[۱۹]در روايتى ديگر صد نفر از طايفه «صداء» آمده كه در حجةالوداع شركت كردند.[۲۰]افرادى نيز بودند كه در حجةالوداع مسلمان شدند و با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند.[۲۱]روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏ خواستند به سوى عرفات حركت كنند و اعمال حج را آغاز نمايند، بيش از صد و بيست هزار نفر اين كاروان عظيم را تشكيل مى‏ دادند، كه شامل مردان و زنان و كودكان بودند.[۲۲]

مراحل حضور قرآن در حجةالوداع[۲۳]

يكى از نكات ارزشمند در جريانات تاريخى و مذهبى داستان‏ واره آن هاست كه با جمع و چكيده از اقوال و نقل‏ هاى مختلف و پراكنده تاريخى و حديثى و تفسيرى و قرار دادن آن ها در كنار يكديگر به دست مى ‏آيد.در مورد سفر حجةالوداع و غدیر نيز اين مهم بسيار حائز اهميت است و زواياى خاصى را براى ما روشن مى‏ كند.در اين باره و از بُعد معارف قرآنى و تفسيرى و آمارى غدير، مسير نزول آيات قرآن در غدير به شكل سلسله ‏وار جمع ‏آورى شده و در عنوان «قرآن» آورده شده، كه به عنوان داستان‏واره حجةالوداع و غدير نيز قابل استفاده است، و براى پرهيز از تطويل در اينجا تكرار نمى ‏شود.ضرورت اين مبحث از آن جهت است كه ذهنيتى از مسير قرآنى ماجراى غدير پيدا شود و يک جمع‏ بندى از مجموع آن را در نظر گرفته شود.در اين باره بايد بدانيم كه واقعه غدير با مقدماتى حساب شده از مدينه آغاز شد و در طول سفر حج آماده‏ سازى فكرى و عملى براى آن ادامه يافت، تا در روز چهاردهم ذى ‏الحجة سال دهم هجرى رسماً فرمان اجراى آن صادر شد.در همه اين مراحل آنچه به عنوان پيش‏ بينى يک برنامه كامل عيار درباره اعلام ولايت لازم بود، در نظر گرفته شد. اعجاب برانگيزتر از همه، نزول آيات قرآنى در رابطه با غدير بود كه خداوند آن را در متن قرآن جاى داد، و پيامبر صلى الله عليه و آله در سايه تفسير همان آيات مقدمه‏ چينى لازم براى برنامه عظيم غدير را تدارک ديدند.بنابراين مسير نزول آيات غدير از مدينه آغاز مى‏ شود و تا مكه مى‏ رود و از آنجا با مراسم حج همراه مى ‏شود.با پايان حج حركت به سوى غدير خم آغاز مى ‏شود و با رسيدن به سرزمين خم، پيامبر صلى الله عليه و آله سخنرانى مفصل خود را برگزار مى‏ كنند و سپس مراسم سه روزه غدير آغاز مى‏ شود.وقايع متعددى در ارتباط با غدير در اين ايام رخ مى‏ دهد تا هنگام خروج از غدير فرا مى‏ رسد.از غدير تا مدينه وقايعى اتفاق مى ‏افتد و حتى با وصول به مدينه ماجرا پايان نمى ‏يابد، و تا روز شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز غدير در جريان است و آيات قرآن آن را پشتيبانى مى‏ كند.فهرستى از مراحل حضور آيات قرآن در غدير را در اينجا مى ‏آوريم و مفصل آن با بيان موارد و مدارك در عنوان «قرآن» آورده شده و براى پرهيز از تطويل در اينجا تكرار نمى ‏شود:

نزول آيات قرآن از مدينه تا مكه.نزول آيات قرآن در ايام حج.نزول آيات قرآن در مكه پس از حج.نزول آيات قرآن از مكه تا غدير.نزول آيات قرآن در خطابه غدير.نزول آيات قرآن درايام سه روزه در غدير.نزول آيات قرآن از غدير تا مدينه.نزول آيات قرآن پس از بازگشت به مدينه.

براى توضيح بيشتر هر كدام از اين موارد مراجعه شود به عنوان: قرآن /  مراحل حضور قرآن در غدير.

مراسم پايانىِ حجةالوداع[۲۴]

با نزديكى غروب روز دوازدهم ذى‏ الحجة در سفر حجةالوداع، طبق آيه ۲۰۳ سوره بقره:«فَمَنْ تَعَجَّلَ فى يَوْمَينِ فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى»: «هر كس در روز عجله كند گناهى بر او نيست، و هر كس تأخير نمايد نيز اشكالى بر او نيست از كسانى كه تقوا پيشه كنند»،كسانى كه مايل بودند مى‏ توانستند توقف در منا را پايان دهند و به مكه بازگردند، و هر كس مايل بود شب سيزدهم را هم مى ‏ماند و فردا پس از رمى جمرات سه گانه راهى مكه مى ‏شد.پيامبر صلى الله عليه وآله ماندن شب سيزدهم را انتخاب كردند و با غروب روز دوازدهم ذى ‏الحجه نماز مغرب و عشا خوانده شد.آن شب مشغول جمع آورى اثاثيه شدند تا مقدمات حركت به سوى مکّه را آماده كنند، و پس از آن به استراحت پرداختند. صبح روز سيزدهم نماز صبح خوانده شد، و قبل از ظهر سه جمره را رمى كردند.اكنون كاروان عظيم حجاج كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله روز سيزدهم را مانده بودند، آماده حركت مى‏ شدند.تا مردم آماده شوند و اثاثيه و شتران را آماده كنند روز بالا آمد و همه منتظر حركت حضرت ماندند.[۲۵]قبل از ظهر روز سيزدهم ذى ‏الحجة پيامبر صلى الله عليه وآله همراه با كاروان حجاج از منا به طرف مكه حركت كردند تا به بالاى وادى «ابطح» -  كه همان منطقه مسطح مكه است -  رسيد.[۲۶]

مفاهيم پايه ‏اى انديشه اسلامى در خطبه‏ هاى حجةالوداع[۲۷]

خطبه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله در عرفات سال حجةالوداع، بشارت درباره دوازده امام پس از خود و توصيه ‏هاى آنان را در برداشت. حال پرسش اينجاست كه در پنج خطبه ديگر در روز ترويه[۲۸] در مكه، روز عيد قربان در منى، ميانه ايام تشريق[۲۹]، روز كوچ در مسجد خيف و در غدير خم چه فرموده اند؟در منابع روايى و روايات متعدد اين خطبه‏ ها به مضامين مختلف ديده مى‏ شود، كه پيامبر صلى الله عليه و آله همه امور مهمى را كه امت اسلام پس از ايشان نياز داشتند مطرح كرده است.

سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خطبه‏ ها پنج محور يا اصل را شامل مى ‏شود:

قانون برابرى انسان ‏ها

-  اصل ملاحظه روابط اجتماعى از بُعد انسانى بين بشر و لغو تبعيض نژادى.

-  اصل خوشرفتارى با زنان و پرهيز از ظلم به آنان.

قانون يگانگى بين مؤمنين

-  اصل لغو نشانه ‏ها، افتخارات و قوانين جاهلى مخالف اسلام.

-  اصل برادرى و برابرى ميان مؤمنين.

-  اصل احترام به مالكيت خصوصى و تحريم تجاوز به اموال ديگران (حرمت اموال مردم) .

-  اصل احترام به جان و زندگى مسلمانان، و تحريم قتل نفس (حرمت ريختن خون مردم) .

-  اصل احترام به آبرو و كرامت مسلمانان و تحريم ريختن آبروى افراد.

-  اصل هر كس جمله «لا اله الا اللَّه» بگويد، مال و جانش در امان است.

-  اصل امنيت جان و مال هر كس كه به وحدانیت خدا اقرار كند.

-  اصل شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله بر امت راستين در آخرت و وارد آمدن امت بر ایشان در حوض کوثر.

-  اصل ضرورت دقت و پرهيز از رفتارهاى كوچكى كه آدمى را به انحراف مى‏ كشاند.

-  اصل پرهيز از نسبت دروغ بر پيامبر صلى الله عليه و آله و تحقيق در روايات ایشان.

قانون يگانگى دينى و فرهنگى مؤمنين

-  اصل امانتدارى و اداى امانت.

-  قوانين ارث.

-  قوانين ديات و قصاص.

-  قانون‏گذارى ‏هاى مناسك حج: خذوا عنّى مناسككم: دستورات عباديتان را از من بگيرد.

قانون روند خلافت پس از پيامبر صلى الله عليه و آله

-  اصل بشارت به دوازده امام از اهل‏ بیت خود علیهم السلام.

-  اصل تأكيد بر دو چيز گرانبها: قرآن و عترت.

-  اصل اعلام حضرت امیرالمؤمنین امام على‏ عليه السلام به عنوان حاكم پس از خود و اولين امام از دوازده امام علیهم السلام.

-  اصل اداى واجبات و اطاعت از خلفاى بر حق.

-  اصل هميشگى بودن پيمان قريش و كنانه بر حفاظت از بنى‏ هاشم.

-  اصل پرهيز دادن قريش از طغيان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله.

-  اصل پرهيز دادن صحابه از ارتداد پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و نهى از جنگ بر سر حكومت.

قانون مجازات مخالفان خط پيامبر صلى الله عليه و آله

-  اصل لعن و نفرين بر كسانى كه پدرى غير از پدر حقيقى و يا مولايى جز مولايى حقيقى خود برگزينند.

مجالى نيست تا درباره همه اصول ياد شده به تفصيل سخن گفته شود. لذا به همين اندازه بسنده مى‏ كنيم.

البته سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اصول و قوانين ياد شده محدود به همين چند فقره خطبه حجةالوداع نيست.

بلكه آن حضرت به جز خطبه‏ هاى مذكور، در هر يک از اين موارد سخنان متعددى نيز دارند.

ولى همه بياناتى كه در شش خطبه حجةالوداع ايراد شده، معناى واحدى را تشكيل مى‏ دهند؛ به گونه ‏اى كه هيچ كدام را نمى ‏توان از ديگرى جدا كرد.

از آنجا كه همه سخنان آن حضرت از منشأ وحى صادر مى ‏شوند، هر سخنى از ايشان سخن ديگرشان را تكميل و تفسير مى‏ كند، و در هر موضوعى نوعى يگانگى اعتقادى و سيستم و قانون‏ گذارى پيشرفته در بستر اسلام اصيل و فراگير شكل مى ‏دهد.

موقعيت زمانى حجةالوداع[۳۰]

شرايط زمانى حجةالوداع از چند جهت قابل توجه است:

سفرى مهم

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت، يک بار در صلح حديبيه -  طبق قرارداد -  فقط چند ساعت به مكه آمدند و بازگشتند؛ و بار ديگر در فتح مكه كه به عنوان جنگ آمدند و پس از برچيدن بساط كفر و بت‏ پرستى به طائف رفتند، و در بازگشت عمره انجام دادند و به مدينه بازگشتند.

اكنون پس از ده سال از هجرت -  در حالى كه مكه يک شهر اسلامى شده بود -  در كمال قدرت وارد اين شهر مى ‏شدند. جلوه اين عظمت در آن زمان به قدرى بود كه به محض اعلام سفر حضرت، بيش از يكصد و بيست هزار نفر همراه حضرت حركت كردند كه در آن زمان بسيار غير عادى بود.[۳۱]

تقارن سفر مهم با حج

اينكه سفر مهم پيامبر صلى الله عليه و آله به مكه براى اهدافى مهم و مقدمه بودن براى غدير با ايام حج كه از زمان حضرت ابراهیم‏ علیه السلام سابقه داشت و همه ساله مردم از اطراف و اكناف بدين منظور به مكه مى‏ آمدند تقارن پيدا كرد بسيار جالب توجه بود.

به خصوص آنكه آداب و احكام اسلامى حج براى اولين بار توسط حضرت بازگو مى‏ شد، و اين يک پديده قابل توجه در برنامه ‏اى بود كه سابقه هزاران ساله داشت.

در پايان چنين شرايطى مراسم غدير انجام شد كه از نظر زمانى از تقدسى خاص و سابقه ‏اى طولانى برخوردار بود.

سال آخر عمر پيامبرصلى الله عليه و آله

با توجه به اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله از آغاز اين سفر نزديكى شهادت خويش را گوشزد مى ‏نمودند، همه متوجه اين خبر دهشت‏ آور براى جامعه اسلامى نوپاى خود شده بودند، و طبعاً واهمه دسيسه ‏ها و اجراى توطئه‏ هاى داخلى و خارجى در دل‏ ها اوج مى‏ گرفت. در چنين شرايطِ روحىِ مردم، حضرت جانشين خود را معرفى كردند كه از نظر زمانى موقعيت بسيار مناسبى ايجاد شده بود.

غدير براى ملل مختلف

در مراسم غدير كه پس از حج به وقوع پيوست، اهل ملل مختلف از سیاه و سفید، ثروتمند و نيازمند، شجاع و ناتوان، بى ‏سواد و باسواد، مهاجر و انصار، شهرى و روستايى، مرد و زن و بچه، همه شركت داشتند؛ كه اين تركيب خاص قابل تجزيه و تحليل است.
وقوع ماجراى غدير پس از حج، حاكى از اين است كه ابتدا در سايه مراسم حج و لباس احرام و اعمال يكسان براى همه، يک برابرى مطلق در برابر احکام الهی ايجاد شد، و آمادگى براى اعلام ولايت و قبول آن شمول همگانى پيدا كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله در خطابه خود اين نكته را خاطر نشان كرده و فرمودند:

وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ إِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ عَلَى التَّابِعينَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَى الْبادى وَ الْحاضِرِ، وَ عَلَى الْعَجَمِيِّ وَ الْعَرَبِىِّ، وَ الْحُرِّ وَ الْمَمْلُوكِ وَ الصَّغيرِ وَ الْكَبيرِ، وَ عَلَى الْأَبْيَضِ وَ الْأَسْوَدِ، وَ عَلى كُلِّ مُوَحِّدٍ ماضٍ حُكْمُهُ:

بدانيد كه خداوند ایشان را براى شما صاحب اختيار و امامى قرار داده كه اطاعتشان را واجب نموده است بر مهاجرين و انصار و بر تابعين آنان به نيكى، و بر روستايى و شهرى، و بر عجم و عرب، و بر آزاد و بنده، و بر بزرگ و كوچك، و بر سفيد و سياه و بر هر يكتاپرستى حكم ایشان اجرا شونده است.

وضعيت اجتماعى و سياسى در حجةالوداع [۳۲]

از موارد كليدى در واقعه حجةالوداع و بالطبع غدیر، بررسى اوضاع سياسى و اجتماعى در حجةالوداع است.

اينكه هنگامى كه حضرت جبرئیل امين به همراه آيه تبليغِ ولايت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام نازل شد، وضعيت سياسى در اين برهه از زمان چگونه بود؟

خصوصاً در همان ايامى كه رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله دعوت كنندگان خود را به سوى مردم گسيل داشته بودند، تا آنان را به آمدن به حجةالوداع فرا بخوانند؟

مى‏ بينيم كه نشانه‏ اى مهم و اصلى وجود دارد كه از اين وضعيت و حقيقت بى‏ غبار پرده برمى ‏دارد، و آن اينكه رسول‏ الله‏ صلى الله عليه و آله از جبرئیل درخواست مى ‏كنند تا خداوند متعال براى ايشان نوعى عصمت از جانب مردم قرار دهد و شرّ آنها را كفايت كند. آن حضرت به اين امر اميد بسته بودند ، و چه بسا كه اين بازدارندگى از جانب حق به ایشان داده نمى ‏شد. در اين صورت هم ايشان چاره ‏اى جز تبليغ ولايت نداشتند.

ولى مسئله اين است كه:

چرا رسول ‏الله ‏صلی الله علیه و آله از خداوند تبارک و تعالى چنين عصمت و بازدارندگى ‏اى را طلب كردند؟

مگر مردم مسلمان نبودند؟

مگر ایشان پيامبر صلى الله عليه و آله آن مردم نبودند؟

آيا اينان امت ایشان نبودند؟

آيا آن حضرت ايشان را به حضور در حجةالوداع فرا نخوانده بودند؟

مگر اينها اين دعوت را لبّيک نگفته بودند؟

پس اين ترس از مردم چه معنى دارد؟

و چرا حضرت از خدا مى‏ خواستند كه ایشان را از شرّ مردم مصون سازد؟

تا جايى كه گويى اين درخواست حضرت نزديک بود به آرزويى دشوار و دور از دسترس تبديل شود! چرا كه آن حضرت سه بار اين تقاضا را از حضرت حق نمود، و تقريباً ده روز انتظار كشيدند و منتظر فرمان حق بودند.

پيش از آنكه به اين پرسش ‏ها پاسخ دهيم، ناچاريم كمى به عقب برگرديم تا:

اولاً وضعيت اين مسلمانان و جهت گيریشان را در قبال رسالت و رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله بررسى كنيم.

در مرحله دوم بنگريم كه وضعيت و جايگاه آن حضرت نسبت به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام - كه جبرئيل امين براى نصب ايشان به عنوان ولىّ مسلمانان و ابلاغ اين امر به آنها نازل شده بود - چگونه بوده است؟

اما پيش از هر چيز بهتر است با هم آيات نازل شده در اين واقعه را با هم بخوانيم: آيات ۶۶ و ۶۷ و ۶۸ سوره مائده، خصوصاً آيه وسط - آيه ۶۷ - يعنى آيه بلاغ و تبليغ. لازم است تعمق و تأمل كنيم كه اين آيات چه اسرارى در دل خود دارد:

«وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ»:

و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگارشان به سويشان نازل شده است عمل مى‏ كردند قطعاً از بالاى سرشان (بركات آسمانى) و از زير پاهايشان (بركات زمينى) برخوردار مى‏ شدند از ميان آنان گروهى ميانه‏ رو هستند و بسيارى از ايشان بد رفتار مى‏ كنند.

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»:

اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده ‏اى و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه مى ‏دارد خدا گروه كافران را هدايت نمى‏ كند.

«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»:

بگو اى اهل كتاب، تا (هنگامى كه) به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكرده ‏ايد بر هيچ (آئين بر حقى) نيستيد و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنان خواهد افزود پس بر گروه كافران اندوه مخور.

لازم است به نكاتى كه در آيات سه گانه فوق آمده توجه كنيم، تا نسبت به آن شناخت و معرفت بيشتر پيدا كنيم:

لازم است به تكرار جمله «مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ»، «مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»، «مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ» براى مسلمانان، يهود و مسيحيان توجه كنيم.

آنچه در اين عبارات قابل توجه است اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به تبليغ «مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»» مأمور شده، بدون آنكه نامى از قرآن در كنار اين فرمان بيايد. چنانكه در آيه قبل و بعد چنين است.

ولى اين تبليغ به انتها و سرانجام رسالت گره زده شده، و جلوگيرى از شرّ مردم و كفايت شرّ ايشان به همراه آن نازل شده است.

نكته اين است كه تبليغ قرآن در نهايت مشرف بر همه مباحث است. اما پيش از اين براى تبليغ آن كفايت شرّ مردم خواسته نشده بود.

اين مى‏ رساند كه آنچه به زودى در ميان مردم تبلیغ مى‏ گردد آنان را بر مى ‏انگيزد، و سركشى و طغيان و كفر ايشان را مى ‏افزايد، و آنان و یهود در يک مرتبه قرار دارند.

اين امر با وضوح بسيار بيان مى‏ كند كه اين تبليغ همانا امرى است سياسى، كه به حفظ رسالت و عمل به احكام آن پس از رسول اكرم ‏صلى الله عليه و آله مرتبط است؛ و آن امر خلافت و جانشينى است.

چنانكه قرآن در آيات ۶۶ و ۶۸ به اين حقيقت اشاره دارد، كه بايد امرى ديگر به غير از تورات و انجيل به همراه آن دو اقامه و برپا شود؛ و آن چيزى است كه از جانب پروردگارشان بر ايشان نازل شده، و آن همانى است كه در آيه ۶۷ مورد نظر بوده و بدان عنايت شده است؛ يعنى امر ولايت على بن ابى‏ طالب و اولاد طاهرينش‏ان عليهم السلام.

در آيه ۶۸ آمده است: «و ليزيدنَّ كثيراً منهم» تا پايان آيه. با دقت در اين قسمت آيه درمى‏ يابيم كه در آن سرّى هست؛ سرّى كه ميان امت اسلام و يهود و نصاری مشترک است.

پيش از بيان آن، باز مى‏ گرديم به بحث از حالت سياسى مسلمانان، تا جهت‏ گيرى سياسى ايشان را بشناسيم، و وقايعى را كه در آن دوره سرنوشت‏ ساز از تاريخ اسلام رخ داد دريابيم.

بدانيم كه چگونه منافقین و مسلمان‏ نماها به صورت جدى و مستقيم در اين وقايع نقش داشتند، و در روز غدير ولايت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را رد كرده و كنار گذاشتند.

سياق اين آيات بر اين دلالت دارد كه اگر اهل كتاب تورات و انجيل و جانشينى جانشينان انبياء عليهم السلام را - كه در كتب آسمانى بدان تصريح شده بود - مى ‏پذيرفتند و بر پا مى‏ داشتند، نعمت و برکت الهى آنها را فرا مى‏ گرفت و بركت و آسايش سرزمينشان را در بر مى ‏گرفت.

اما ايشان ابا كردند و جانشينان حضرت عیسی و موسی‏ علیهما السلام را كنار زدند و نپذيرفتند.

سپس قرآن كريم به پيامبر صلى الله عليه و آله توجه مى‏ نمايد و اهمیت تبليغ اين آيات را براى ایشان تاكيد مى‏ كند، و تصريح مى ‏كند كه اگر اين تبليغ صورت نگيرد رسالت به مقصود خود نخواهد رسيد.

گويا اگر على‏ عليه السلام را به عنوان فرمانروا و وصى و رهبر بعد از خود برنگزيند اصلاً قرآن و اسلام را تبليغ نكرده و به مردم نرسانده است!

سپس در آيه ۶۸ قرآن كريم، براى بار ديگر اهل كتاب را مخاطب قرار مى‏ دهد و مى‏ فرمايد كه آنها تا زمانى كه شريعت تورات و انجيل را اقامه نكرده ‏اند و جانشينان حضرت عيسى و موسى‏ عليهما السلام را نپذيرفته‏ اند، هيچ بهره ‏اى از دين ندارند.

سپس بلافاصله و در پى اين مطلب مى‏ فرمايد كه اين منافقین وارد خط و طريقت رسالت محمدى نشده ‏اند، چرا كه اميرالمؤمنين على‏ عليه السلام را به عنوان ولى و امام نپذيرفته‏ اند.

اين يعنى وارد شدن منافقين در معركه جدال اسلامى؛ آن هم به صورت مستقيم.

در واقع منصوب نمودن على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام اندرون آنان را هويدا كرد و برانگيخت، به حدى كه سركشى و كفر و دشمنى ايشان را افزود، و چگونه در وقايع پس از آن وارد شدند و با هم ‏انديشى و همكارى با دوستان خود هدف و آرمان‏ هاى پليد خود را اجرا كردند. در واقع مكر و نيرنگ و دشمنى‏ شان با رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله و رسالت حضرت و نيز با ولىّ و جانشين آن حضرت كاملاً آشكار گشت.

در اينجا جبهه ‏گيرى و جهت‏ گيرى مسلمانان در برابر رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله و رسالت اسلامى را در قرآن واكاوى مى ‏كنيم:

قرآن خبر مى‏ دهد كه حال و وضعيت امت اسلام از نظر کفر و ایمان نسبت به شريعت همچون امت ‏هاى پيشين است؛ يعنى در ميان مسلمانان نيز منافقان و طمع‏ كاران و فرصت‏ طلبان و چاپلوسان و نوكيسه‏ گان و تازه به دوران رسيدگان و كافران وجود داشته‏ اند.

قرآن كريم در آيات بسيارى به اين دسته‏ هاى گمراه از امت -  كه تعدادشان نيز بسيار بوده -  اشاره فرموده است؛ خداوند متعال مى ‏فرمايد:

«وَإِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذًا لَا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلًا  . سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا»[۳۳] : و چيزى نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بركنند تا تو را از آنجا بيرون سازند و در آن صورت آنان (هم) پس از تو جز (زمان) اندكى نمى‏ ماندند. سنّتى كه همواره در ميان (امت ‏هاى) فرستادگانى كه پيش از تو گسيل داشته‏ ايم (جارى) بوده است و براى سنت ما تغييرى نخواهى يافت.

بنابراين، يك سنت الهى وجود دارد كه تغيير نمى‏ كند. سنتى در ميان امت ‏هاى پيشين جارى بوده است، و در ميان امت اسلام نيز اين جهت‏ گيرى ايشان نسبت به پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله بدون كوچک ‏ترين اختلافى وجود دارد.

در سوره توبه رسوايى‏ هاى اين منافقان به ظاهر مسلمان را مى‏ بينيم. با دقت در اين سوره انسان به شگفت مى ‏آيد كه خداوند متعال منافقين را كافر خوانده و اعمال آنها را در درگاه خود غير مقبول و مردود برشمرده است. خداى متعال مى‏ فرمايد:

«وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَىٰ وَلَا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ» [۳۴] : و هيچ چيز مانع پذيرفته شدن انفاق‏ هاى آنان نشد جز اينكه به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و جز با كسالت نماز به جا نمى‏ آورند و جز با كراهت انفاق نمى ‏كنند.

«وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ۚ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» [۳۵] : و از ايشان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏ دهند و مى‏ گويند او زود باور است بگو گوش خوبى براى شماست به خدا ايمان دارد و (سخن) مؤمنان را باور مى‏ كند و براى كسانى از شما كه ايمان آورده ‏اند رحمتى است و كسانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را آزار مى‏ رسانند عذابى پر درد خواهند داشت.

«وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ»[۳۶] : و از آنان كسى است كه مى ‏گويد مرا (در ماندن) اجازه ده و به فتنه ‏ام مينداز هشدار كه آنان خود به فتنه افتاده ‏اند و بى‏ ترديد جهنم بر كافران احاطه دارد.

«قل هل تربَّصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربَّص بكم ان يصيبكم اللَّه بعذاب من عنده او بأيدينا فتربَّصوا انّا معكم متربّصون» [۳۷] : بگو آيا براى ما جز يكى از اين دو نيكى را انتظار مى‏ بريد در حالى كه ما انتظار مى‏ كشيم كه خدا از جانب خود يا به دست ما عذابى به شما برساند پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم.

«إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ» [۳۸] : اگر نيكى به تو رسد آنان را بدحال مى‏ سازد و اگر پيشامد ناگوارى به تو رسد مى‏ گويند ما پيش از اين تصميم خود را گرفته ‏ايم و شادمان روى بر مى‏ تابند.

«لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّىٰ جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ»[۳۹] : در حقيقت پيش از اين (نيز) در صدد فتنه‏ جويى برآمدند و كارها را بر تو وارونه ساختند تا حق آمد و امر خدا آشكار شد در حالى كه آنان ناخشنود بودند.

«إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ»[۴۰] : تنها كسانى از تو اجازه مى‏ خواهند (به جهاد نروند) كه به خدا و روز واپسين ايمان ندارند و دل‏هايشان به شك افتاده و در شك خود سرگردانند.

«وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ » [۴۱] : و اگر (به راستى) اراده بيرون رفتن داشتند قطعاً براى آن ساز و برگى تدارك مى‏ ديدند ولى خداوند راه افتادن آنان را خوش نداشت پس ايشان را منصرف گردانيد و (به آنان) گفته شد با ماندگان بمانيد.

«لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ» [۴۲] : اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براى شما نمى‏ افزودند و به سرعت خود را ميان شما مى ‏انداختند و در حق شما فتنه ‏جويى مى‏ كردند و در ميان شما جاسوسانى دارند (كه) به نفع آنان (اقدام مى‏ كنند) و خدا به (حال) ستمكاران داناست.

«وَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَمَا هُمْ مِنْكُمْ وَلَٰكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ» [۴۳] : و به خدا سوگند ياد مى ‏كنند كه آنان قطعاً از شمايند در حالى كه از شما نيستند ولى آنان گروهى هستند كه مى ‏ترسند.

«وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ» [۴۴]: و برخى از آنان در (تقسيم) صدقات بر تو خرده مى‏ گيرند پس اگر از آن (اموال) به ايشان داده شود خشنود مى‏ گردند و اگر از آن به ايشان داده نشود بناگاه به خشم مى ‏آيند.

«أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدًا فِيهَا ۚ ذَٰلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ» [۴۵] : آيا ندانسته‏ اند كه هر كس با خدا و پيامبر او درافتد براى او آتش جهنم است كه در آن جاودانه خواهد بود اين همان رسوايى بزرگ است.

«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ» [۴۶] : و اگر از ايشان بپرسى مسلماً خواهند گفت ما فقط شوخى و بازى مى‏ كرديم بگو آيا خدا و آيات او و پيامبرش را ريشخند مى‏ كرديد.

«الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ ۚ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ» [۴۷] : مردان و زنان دو چهره (همانند) يكديگر هستند به كار ناپسند وا مى‏ دارند و از كار پسنديده باز مى ‏دارند و دست‏هاى خود را (از انفاق و بخشش) فرو مى‏ بندند.

«سُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» [۴۸] : خدا را فراموش كردند پس (خدا هم) فراموششان كرد در حقيقت اين منافقان هستند كه فاسق اند.

«يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ ۚ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْرًا لَهُمْ وَإِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِيمًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ» [۴۹]:

به خدا سوگند مى‏ خورند كه (سخن ناروا) نگفته ‏اند در حالى كه قطعاً سخن كفر گفته و پس از اسلام آوردنشان كفر ورزيده ‏اند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند همّت گماشتند و به عيب جويى برنخاستند مگر (بعد از) آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بى‏ نياز گردانيدند پس اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روى برتابند خدا آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك مى‏ كند و در روى زمين يار و ياورى نخواهند داشت.

«اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» [۵۰] : چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى (يكسان است، حتى) اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد چرا كه آنان به خدا و فرستاده ‏اش كفر ورزيدند و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى‏ كند.

«وَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ» [۵۱]: و اموال و فرزندان آنان تو را به شگفت نيندازد جز اين نيست كه خدا مى‏ خواهد ايشان را در دنيا به وسيله آن عذاب كند و جانشان در حال كفر بيرون رود.

«سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» [۵۲] : وقتى به سوى آنان بازگشتيد براى شما به خدا سوگند مى‏ خورند تا از ايشان صرف نظر كنيد پس از آنان روى برتابيد چرا كه آنان پليدند و به (سزاى) آنچه به دست آورده ‏اند جايگاهشان دوزخ خواهد بود.

«الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» [۵۳] : باديه ‏نشينان عرب در كفر و نفاق (از ديگران) سخت‏ تر و به اينكه حدود آنچه را كه خدا بر فرستاده ‏اش نازل كرده ندانند سزاوارترند و خدا داناى حكيم است.

«وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَمًا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» [۵۴] : و برخى از آن باديه‏ نشينان كسانى هستند كه آنچه را (در راه خدا) هزينه مى‏ كنند خسارتى (براى خود) مى‏ دانند و براى شما پيشامدهاى بد انتظار مى‏ برند پيشامد بد براى آنان خواهد بود و خدا شنواى داناست.

«وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٍ»[۵۵] : و برخى از باديه‏ نشينانى كه پيرامون شما هستند منافق اند ... و از ساكنان مدينه (نيز عده‏اى) بر نفاق خو گرفته ‏اند تو آنان را نمى ‏شناسى ما آنان را مى‏ شناسيم به زودى آنان را دو بار عذاب مى‏ نيم سپس به عذابى بزرگ بازگردانيده مى ‏شوند.

«وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَىٰ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»[۵۶] : و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است و (نيز) كمينگاهى است براى كسى كه قبلاً با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود و سخت سوگند ياد مى‏ كنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم و خدا گواهى مى‏ دهد كه آنان قطعاً دروغگو هستند.

چنانكه در آیات ذكر شده ملاحظه شد، جمعيت انبوهى از مسلمانان در ظاهر به لباس اسلام در آمده بودند. اين آيات نشان مى ‏دهد كه جريانى خطرناک و فريب‏كار و مكار در داخل جامعه اسلامى منتظر و مترصّد فرصت بودند، و متأسفانه اينان اكثريت مطلق را تشكيل مى‏ دادند.

در صدها آيه قرآن به وجود اين جريان خطرناک اشاره شده است. كسانى كه پيوسته در كار تخريب و فتنه ‏انگيزى و ايجاد هرج و مرج و فساد بودند، آن هم در مقابل فعاليت‏ هاى سازنده‏ اى كه رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله در عرصه سياست و اجتماع پيگيرى مى‏ نمود. اين فتنه ‏انگيزى منافقين به قدرى بود كه در هر واقعه و در هر حادثه ‏اى سهم و سخن ايشان و ردّ پاى ايشان را مى ‏توان يافت.

اين جماعت يك جريان حزبى را تشكيل مى‏ دادند، كه هدف متعددى داشتند: به شكست كشاندن نقشه ‏هاى رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله و گسترش دادن فتنه، ضربه زدن به مؤمنان، برعكس نمودن واقعيت‏ ها، آشفته نمودن فضا، دلسرد كردن رزمندگان، مسخره كردن امر به منكر، گسترش دادن كفر پس از اسلام آوردن ظاهرى، جدايى و تفرقه و نزاع انداختن ميان مؤمنان بود و... .

مصيبت ديگر اين بود كه بسيارى از اينان در بين مردم شناخته شده نبودند، و حتى ارتباطات پنهانى با اهل كتاب داشتند. اين در واقع به معناى نوعى همكارى سياسى و حزبى منافقانه در داخل جامعه اسلامى بود. حتى در ميان مسلمانان خبرچين‏ هايى داشتند، چنانكه قرآن بدان اشاره فرموده است.

نفوذ اين منافقان تا حدى بود كه مسلمانان نا آگاه آراء و تحليل‏ هاى سياسى اين جماعت را كه در مقابل رأى اسلامى -  كه توسط پيامبر صلى الله عليه وآله استوار گرديده بود -  مى‏ پذيرفتند، آن هم رأى اسلامى پيامبر صلى الله عليه وآله كه هدفش ساختن جامعه اسلامى بود.

آيه تبليغ از رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله خواست تا ولايت حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى‏ طالب ‏عليه السلام و نصب ایشان به عنوان ولىّ و خليفه و جانشين خود را به امت ابلاغ نمايند. امتى كه گروه منافقان و اين جريان خطرناك -  كه بدان اشاره كرديم -  در ميان آنها وجود داشت. با اين حال چه عكس ‏العمل سياسى‏ اى انتظار مى ‏رفت؟

در حقيقت، اين جريان منافق مى ‏كوشيد با نقشه ‏اى از پيش تعيين شده -  كه سوره مباركه توبه جزئيات آن را افشا نمود -  نقشى در مناقشات سياسى ايفا كند، تا اسلام را از محتواى حقيقى آن تهى سازد و آن را از ميان ببرد، و نيز با تحريف داخلى و وارونه نشان دادن امور به اهداف سياسى خود دست يابد.

به دنبال آن بتواند نظر امت را جلب نموده و تأييد ايشان را از آن خود سازد، و پس از شهادت رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله -  كه مورد انتظارشان بود -  حكومت را در دست گيرد.

در قضيه مهم و سرنوشت‏ ساز حاكميت و خلافت، منازعات و درگيرى روز افزون گرديد و گروه زيادى از امت و در رأس آنها برخى اشخاص شناخته شده اميد داشتند كه از طريق ايجاد منازعات سياسى و تشكيل يك جناح سياسى قدرتمند به قدرت و حكومت دست يابند، و حكومت آينده پس از پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله و خلافت را در دست گيرند.

خصوصاً كه پيامبر صلى الله عليه وآله آنها را از نزديك بودن شهادتشان با خبر ساخته بودند؛ حضرت به آنها فرموده بودند كه امامان پس از ایشان از بنى ‏هاشم هستند. حضرت خلافت را اولاً بهره على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام، و پس از آن حضرت فرزندان دوازده ‏گانه ایشان معرفى كرده بودند.

با مشاهده و بررسى برخى جهت‏ گيرى‏ هاى سياسى، متوجه مى ‏شويم كه كفّه حزب قريشى در اين ميان سنگين ‏تر از سايرين بوده است. از جمله اين جهت‏ گيرى‏ ها مى ‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:

عقب ‏نشينىِ يک سوم از سپاه رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله از غزوه حنین و يارى نرساندن به پيامبر صلى الله عليه وآله در اين جنگ.

گريختن سپاهيان رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله در جنگ احد به جز حضرت امیر ‏عليه السلام و ابودجانه انصارى، و مرتد شدن برخى از آنها و پناه بردن برخى از آنها به يهود و نصارى و مشركان مكه، و ارتباط داشتن با آنها و مكاتبه نمودن با ايشان.

كوشش براى ترور رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله در گردنه كوه هنگان در بازگشت از غزوه تبوک، و نيز تكرار اين حادثه هنگام بازگشت پيامبر صلى الله عليه وآله از غدير خم در گردنه هرشى و پيش از رسيدن به مدينه منوره.

اعتراض نمودن به رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله و نپذيرفتن و ردّ كردن نظرات آن حضرت در بسيارى از مواقع توسط سران جريان معارض، و تلاش ايشان براى شكستن قداست و هيبت امام امت. از آن جمله است عبارت «هذيان مى‏ گويد» كه سركرده آن جريان يعنى عمر بن خطاب در هنگام بيمارى رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله بر زبان آورد. همان بيمارى كه حضرت پس از آن دار فانى را وداع گفتند.

آشكار ساختن رغبت و اشتياق و آرزويشان براى رسيدن به قدرت، آن هم به صورت علنى؛ به گونه ‏اى كه به گوش رسول ‏اللَّه‏ صلى الله عليه وآله برسد. به حدى كه رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله پس از بازگشت از حجةالوداع از اينكه حضرت امیر عليه السلام بتوانند به خلافت برسند مأيوس و نااميد بودند.

در برخى احاديث كه از اميرالمؤمنين‏ عليه السلام نقل شده، آن حضرت اشاره فرموده اند كه قبيله قريش از رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله خسته و ملول گرديده، و ايام حكومت آن حضرت بر آنها از نظر ايشان به طول انجاميده بود. اين مطلب را اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى ‏فرمودند تا از آنانى اظهار تأسف نمايند كه خلافت را از ایشان غصب نمودند.

لذا جهت‏ گيرى سياسى در مسيرى مخالف با خواست وحى الهى و منصوب نمودن مولاى ما اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به عنوان ولىّ و خليفه مسلمانان پيش مى‏ رفت، و اين انتصاب يعنى پى ‏ريزى سلطه به دست قوم و قبيله پيامبر صلى الله عليه وآله يعنى بنى ‏هاشم. اين يعنى باختن و خسارت قريش و اعراب اطراف آنها كه با ايشان هم پيمان بودند. يعنى آنها در اين نزاع سياسى تلخ شكست خوردند و آرزوهاى بلند و شيرين آنها در دستيابى به سلطه و خلافت بر باد رفته است.

اين امرى بود كه از ضربت شمشير براى آنها تلخ ‏تر بود، چرا كه سقوط سياسى براى آنها قابل تحمل نبود. آنها آماده بودند تا حتى هر كار نشدنى و محال را براى از بين بردن موانع انجام دهند، حتى اگر منوط به شمشير كشيدن و جنگ مسلّحانه باشد! خصوصاً كه خليفه آينده اميرالمؤمنين‏ عليه السلام باشد. كسى كه با همه آنها جنگيده و دشمنى كرده بود، و آنها با ذلت و خوارى و از ترس شمشير وى اسلام آورده بودند. آن حضرت ميان ايشان و آرزوها مانع و حائل شده بودند، و قريش هرگز نسبت به هيچ كس به اندازه على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام كينه و بغض نورزيده بود.

لذا رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله با ديدن وضعيت سياسى اين چنينی كه پوشيده از ابرهاى سياه مرگبار بود از خداوند متعال يارى خواستند، تا با حفاظت و عصمت خود ایشان را از شر اينان مصون نگه دارد، و تا مقصود ايشان را براى مردم وارونه جلوه ندهند. همچنين درخواست حفظ و نگهدارى نمودند، تا بتوانند فرمان الهى در خصوص نصب حضرت امیرالمؤمنین امام على بن ابى‏ طالب‏ عليه السلام را در آرامش و بدون تخريب و بدون اعتراض به مردم برسانند.

اين همان چيزى بود كه هنگام نزول وحى بر رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله در خصوص حفظ و نگاه دارى رخ داد، و عملاً ابلاغ اين امر به مردم در غدير خم و انجام مراسم بيعت در كمال امنيت و آرامش انجام شد، و مؤمنان و منافقان همگى به طور يكسان اين بيعت را انجام دادند.

هر چند برخى سركشان قوم و منافقان باز هم كارشكنى‏ هاى خود را كردند. همان ‏هايى كه چشمانشان از وقوع اين حادثه خيره شده بود، و برخى از آنها با تأسف و غضب به برخى ديگر مى‏ نگريستند، و برخى‏ شان كلماتى را با هم رد و بدل مى‏ كردند. كلماتى كه نمى ‏توانستند در دل آن را پنهان دارند. آن هم به خاطر صدمه شديدى كه از اين واقعه ديده بوده‏ اند. از آن جمله است معاويه كه گفت: به خدا قسم ما محمد را در آنچه اينك گفت تصديق و تأييد نمى‏ كنيم، و به ولايت على اقرار نمى‏ كنيم. افرادى جز معاويه نيز چنين سخنانى بر زبان آوردند، بى آنكه اين سم‏ پاشى ‏ها پاسخى يابد و كسى بر آتش آن بدمد.

وقتى به آيات ۶۶ و ۶۷ و ۶۸ سوره مائده باز مى‏ گرديم، در مى‏ يابيم كه در آيه ۶۶ و ۶۸ از بر پا داشتن تورات و انجيل پس از آنكه نزول آنها از طريق وحى بر حضرت موسى و عيسى ‏عليهما السلام به پايان رسيد سخن مى ‏گويند. سپس اين دو آيه اشاره دارد كه امر ديگرى همراه تورات و انجيل نازل شده است، و اين مطلب به وضوح در اين دو آبه ديده مى‏ شود. اين امر ديگر نزول جداگانه ‏اى دارد.

هر چند كه مبلغ اين آيات كتاب الهى است، اما اهميت بسيار بالايى  در بر پا داشتن تورات و انجيل دارد. قرآن كريم در آيه ۶۶ بعد از ذكر تورات و انجيل بدان اشاره كرده و فرموده است: «و ما انزل اليهم من ربهم» . اين يعنى نزول تورات و انجيل و نزول امر ديگرى به همراه آن دو كتاب آسمان.

اما در آيه ۶۷ كه مخصوص پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله است، حضرت را به ابلاغ اين امرى كه پيش از كامل شدن وحى نازل گرديده امر مى‏ كند، و آن را داراى اهميتى بسيار زياد در بر پا داشتن قرآن و تبليغ رسالت مى‏ داند. اگر اين مطلب -  كه امر به تبليغ آن شده -  پس از كامل شدن نزول قرآن نازل مى ‏شد، نسق و شكل آيه همچون آيه قبل مى‏ بود. در حالى كه قرآن كامل نشده بود، و صرفاً بعد از نزول آيه كمال -  كه بعد از نزول آيه بلاغ نازل شد -  وحى و نزول قرآن كامل گرديد.

همچنين در نيمه دوم آيه ۶۸ سرّى نهفته است؛ آنجا كه آيه از اين امر نازل شده و اهميت بالاى آن در بر پا داشتن و اقامه كتاب اللَّه المجيد سخن مى‏ گويد. ولى بسيارى از اهل كتاب آن را نمى‏ پذيرند، و اين امر نازل شده طغيان و سركشى و كفر ايشان را مى‏ افزايد! خداوند مى‏ فرمايد:

«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ» [۵۷] : بگو اى اهل كتاب تا هنگامى كه به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكرده ‏ايد بر هيچ (آئين بر حقى) نيستيد.

چون به خوبى در ماهيت اين امرى كه بر اين سه پيامبر؛ يعنى حضرت موسى و عيسى‏ عليهما السلام و پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه وآله نازل شد بيانديشيم، مى‏ بينيم همان امرى كه امت ‏هاى آن انبياء عليهم السلام از ايشان نپذيرفتند و در مورد آن توطئه كردند و سركشى و كفرشان افزون شد، در امت اسلام هم رخ داده است. اين امر چيزى غير از خلافت و وصايت پس از پيامبر صلى الله عليه وآله نيست. سرّ قضيه در همين نكته پنهان است، و اين چيزى است كه وحى الهى در مورد آن با تو همگان مى‏ گويد.

آنچه گفته شد با نگاهى گذرا به آيات امم سابقه واضح مى ‏گردد:

الف. امت حضرت موسی علیه السلام كه خلیفه و جانشين آن حضرت يعنى حضرت هارون‏ عليه السلام را نمى ‏پذيرند و كنار مى ‏زنند. خداوند متعال مى‏ فرمايد:«و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و اتممناها بعشر فتمَّ ميقات ربه اربعين ليلة و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتَّبع سبيل المفسدين» [۵۸]: و با موسى سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر تمام كرديم تا آنكه وقت معين پروردگارش در چهل شب به سر آمد و موسى (هنگام رفتن به كوه طور) به برادرشان هارون فرمودند در ميان قوم من جانشينم باشید و (كار آنان را) اصلاح كنید و راه فسادگران را پيروى مكنید.

اما آيا از جانب قوم حضرت موسى ‏عليه السلام چه بر سر خليفه ایشان حضرت هارون‏ عليه السلام آمد؟ خداوند متعال مى‏ فرمايد: «وَٱتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَىٰ مِنۢ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُۥ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّهُۥ لَا يُكَلِّمُهُمْ وَلَا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا ٱتَّخَذُوهُ وَكَانُواْ ظَٰالِمِينَ» [۵۹] : و قوم موسى پس از (عزيمت) او از زيور هاى خود مجسمه گوساله ‏اى براى خود ساختند كه صداى گاو داشت آيا نديدند كه آن (گوساله) با ايشان سخن نمى‏ گويد و راهى به آنها نمى ‏نمايد آن را (به پرستش) گرفتند و ستمكار بودند.

حال ، عكس‏ العمل حضرت موسى‏ عليه السلام چيست؟ خداوند متعال مى‏ فرمايد: «وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي ۖ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ» [۶۰]: و چون موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشتند فرمودند: پس از من چه بد جانشينى براى من بوديد آيا بر فرمان پروردگارتان پيشى گرفتيد و الواح را افكندند و (موى) سر برادرشان را گرفتند و ایشان را به طرف خود كشيدند.

اما حضرت هارون‏ عليه السلام در مورد اين قوم ستمكار چه خبرى به حضرت موسى‏ عليه السلام دادند؟ همان‏ هايى كه ایشان را نپذيرفتند و كنار زدند و بر ایشان  شوريدند و سركشى كردند. خداوند در ادامه آيه مى‏ فرمايد: «قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» [۶۱] : (حضرت هارون‏ عليه السلام) گفتند اى فرزند مادرم اين قوم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند پس مرا دشمن‏ شاد مكنید و مرا در شمار گروه ستمكاران قرار مدهید.

در مجموع وقتى نزول تورات بر حضرت موسى ‏عليه السلام پايان يافت و كامل شد قومشان با خليفه و جانشين ایشان چه كردند؟ جز آنكه از در خدعه و نيرنگ در آمدند و گوساله ‏اى را به پرستش گرفتند و آنچه خداوند متعال برايشان روشن ساخته بود رها كردند، و فرامين حضرت موسى‏ عليه السلام را پشت سر نهادند. خداوند متعال مى‏ فرمايد: «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ مُوسَىٰ بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ» [۶۲] : و قطعاً موسى براى شما معجزات آشكارى آوردند سپس آن گوساله را در غياب ایشان (به خدايى) گرفتيد و ستمكار شديد.

سپس حضرت هارون‏ عليه السلام وفات يافتند و جناب يوشع بن نون‏ عليه السلام وصى و جانشين حضرت موسى‏ عليه السلام گرديدند. بنى‏ اسرائيل به هفتاد و يك فرقه در مقابل ایشان تقسيم شدند، كه هفتاد فرقه از آنها در آتش اند و تنها يك فرقه نجات مى‏ يابند. آنان همان‏ هايى هستند كه وصى و خليفه حضرت موسى‏ عليه السلام پيروى كردند.

قرآن كريم به اين نكته اشاره مى‏ كند كه يهود ولايت خلفاى حضرت موسى‏ عليهم السلام را نپذيرفتند و تحت ولايت كافران در آمدند: «ترى كثيراً منهم يتولَّون الذين كفروا لبئس ما قدَّمت لهم انفسهم ان سخط اللَّه عليهم و فى العذاب هم خالدون» [۶۳]: بسيارى از آنان را مى‏ بينى كه با كسانى كه كفر ورزيده ‏اند دوستى مى‏ كنند راستى چه زشت است آنچه براى خود پيش فرستادند كه (در نتيجه) خدا برايشان خشم گرفت و پيوسته در عذاب مى‏ مانند.

سپس خداوند متعال در آيه بعد خبر مى ‏دهد كه اگر ايشان به آنچه از جانب پروردگارشان نازل شد ايمان مى ‏آوردند، هرگز ولايت كافران را نمى ‏پذيرفتند. در اين آيه مى‏ بينيم كه بين جمله «ما انزل اليهم من ربهم» و جمله ما «اتَّخذوهم اولياء» ارتباط برقرار مى‏ كند.

در اين نص و سند صريح قرآنى در مى‏ يابيم كه «ما انزل اليهم من ربهم» به معناى ولايت است، و ولايت يعنى پذيرفتن سرپرستى و حاكميت واليان امر، كه در موردشان نص صريح آمده و از جانب انبياء عليهم السلام منصوب شده ‏اند.

همچنين در ادامه آيات مى ‏بينيم كه مشركان دشمن‏ ترين دشمنان كسانى هستند كه ولايت مولاى ما اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را نپذيرفته ‏اند. جالب اين است كه «مشركون» لفظى است كه قرآن كريم بر جمع كثيرى از مسلمانان منافق و كسانى كه ولايت على‏ عليه السلام را نپذيرفتند اطلاق كرده است.

سپس در همان آيه گروهى از نصارى و مسيحيان را استثنا كرده و فرموده كه آنها از نظر محبت و دوستى نزديك ‏ترى با مؤمنان دارند، نسبت به يهود و مشركان.

ب. امت حضرت عيسى‏ عليه السلام وصى و خليفه آن حضرت شمعون صفا عليه السلام را نپذيرفته و ردّ كردند. البته به جز گروهى اندك كه به شمعون‏ عليه السلام وفادار ماندند، و بدين ترتيب امت آن حضرت به ضلالت پيشينيان خود بازگشتند. خداوند متعال با اشاره به سنت اختلاف بعد از انبياء عليهم السلام و از جمله حضرت عيسى‏ عليه السلام مى‏ فرمايد:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۘ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ ۖ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَٰكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ» [۶۴] : برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد و به عيسى پسر مريم دلايل آشكار داديم و او را به وسيله روح‏ القدس تأييد كرديم و اگر خدا مى ‏خواست كسانى كه پس از آنان بودند بعد از آن (همه) دلايل روشن كه برايشان آمد به كشتار يكديگر نمى‏ پرداختند ولى با هم اختلاف كردند پس بعضى از آنان كسانى بودند كه ايمان آوردند و بعضى از آنان كسانى بودند كه كفر ورزيدند و اگر خدا مى‏ خواست با يكديگر جنگ نمى‏ كردند ولى خداوند آنچه را مى ‏خواهد انجام مى‏ دهد.

و نيز مى ‏فرمايد: «ففَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ. وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ .إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ » [۶۵] :

«چون عيسى از آنان احساس كفر كردند گفتند ياران من در راه خدا چه كسان اند حواريون گفتند ما ياران (دين) خداييم به خدا ايمان آورده ‏ايم و گواه باش كه ما تسليم (او) هستيم . پروردگارا به آنچه نازل كردى گرويديم و فرستاده (ات) را پيروى كرديم پس ما را در زمره گواهان بنويس . و (دشمنان) مكر ورزيدند و خدا (در پاسخشان) مكر در ميان آورد و خداوند بهترين مكّاران است[۶۶] . (ياد كن) هنگامى را كه خدا گفت اى عيسى من تو را برگرفته و به سوى خويش بالا مى‏ برم و تو را از (آلايش) كسانى كه كفر ورزيده‏ اند پاك مى‏ گردانم و تا روز رستاخيز كسانى را كه از تو پيروى كرده ‏اند فوق كسانى كه كافر شده ‏اند قرار خواهم داد آنگاه فرجام شما به سوى من است پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى‏ كرديد ميان شما داورى خواهم كرد» .

ج. و اما در مورد امت اسلامى خداوند متعال مى‏ فرمايد: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افإن مات او قُتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرَّ اللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشاكرين»[۶۷] : و محمد جز فرستاده‏ اى كه پيش از ایشان (هم) پيامبرانى (آمده و) گذشتند نيستند آيا اگر ایشان بميرند يا كشته شوند از عقيده خود برمى‏ گرديد و هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى‏ رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏ دهد.

اين امت نيز پس از آنكه آيه ابلاغ نازل گرديد و حكم نمود كه حضرت على‏ عليه السلام امير و خليفه و جانشين رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه وآله هستند، به ضلالت پيشينيان خود بازگشتند، آن هم در فاصله ‏اى نزديك به دو ماه و نه بيشتر! آنگاه كه مصيبت شهادت رسول اكرم‏ صلى الله عليه و آله و پايان يافتن وحى واقع گرديد.

پس امت اسلام از امت ‏هاى گذشته -  يعنى يهود و نصارى -  درس عبرت نگرفت! آن هم با وجود هشدارها و بر حذر داشتن‏ هايى كه از سوى خدا در قرآن و نيز در لسان رسول اكرم ‏صلى الله عليه و آله آمده بود.

وقتى به آيات سه گانه سوره مائده باز مى‏ گرديم، مى‏ بينيم كه آيه ابلاغ -  كه بين اين دو آيه مربوط به يهود و نصارى نازل شده -  به وجه شباهت ميان اين آيه و آنچه در آيه پيش و پس از آن در مورد دو امت بزرگ گذشته نازل شده اشاره مى‏ كند، و آنها را با امت اسلام قرين مى‏ كند. گويا همان عكس‏ العمل‏ هايى كه اين دو امت در اين خصوص از خود نشان دادند، ابرهايى از خوف و حزن را در نظر رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله برانگيخت. به حدى كه آن حضرت را نگران كرد، كه مبادا آنچه در اين دو امت واقع شده در آينده در امت حضرتش نيز حادث گردد.

چنانچه احاديث شريف بسيارى وارد شده كه بر اين امر دلالت دارد كه امت اسلام در آينده از همان راهى خواهد رفت و در كج راهه‏ اى وارد خواهد شد كه يهود و نصارى وارد آن شدند. حال وظيفه ماست كه بدانيم چه كسانى امت اسلامى را به اين بيراهه كشاندند، و دقيقاً همچون يهود و نصارى امت اسلامى را در اين كج راهه عميق فرو بردند.

لذا مى‏ بينيم نزول آيه تبليغ با تأخير ابلاغ آن از سوى رسول اكرم ‏صلى الله عليه و آله و درخواست آن حضرت از خداوند متعال مبنى بر حفاظت و حراست از شرّ مردم همزمان مى‏ گردد. اين درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله غير از نشان دادن اهميت مطلب و چهره منافقان براى آيندگان، از آن رو بود كه حضرت احتمال مى‏ دادند كه در جريان نصب اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان ولىّ و خليفه، تخريب و توطئه از جانب منافقان صورت پذيرد.

چنانچه همين طور هم شد؛ از حوادث پس از غدير كاملاً مشخص است آن عصمتى كه رسول‏ اللَّه ‏صلى الله عليه و آله از خداوند متعال درخواست كرده بودند به ایشان عطا شد؛ به طورى كه همگان بيعت كردند و همه در آرامش بودند و به مخالفت برنخاستند، يا از روى ميل و يا از سر اكراه و يا از روى ترس.

ولى وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به شهادت رسيد، اين عصمت به پايان رسيد، و با شهادت حضرتش -  اين عصمت الهى كه در آيه تبليغ به آن اشاره شده -  نيز رخت بربست، و بازگشت به ضلالت پيشين -  كه قرآن كريم از آن سخن مى ‏گويد -  واقع شد:

«أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ» [۶۸] : «آيا اگر او بميرد يا كشته شود به گذشته خود باز مى‏ گرديد و هر كس به گذشته خود باز مى‏ گردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى‏ رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى ‏دهد» .

در آيه تبليغ با صيغه وعيد و اعلام خطر در خصوص نتايج وخيم كه در آينده دعوت وجود دارد سخن مى‏ گويد، و تصريح مى‏ كند كه همه چيز در معرض طوفان‏ هاى هولناك قرار دارد. به طورى كه اگر اين تبليغ صورت نگيرد گويا رسول‏ اللَّه‏ صلى الله عليه وآله بطور کل رسالت خود را تبليغ نكرده است.

در نگاهى ديگر اين آيه بر اين نكته دلالت دارد كه ولايت، اين بناى الهى استوار و گرانقدر پايان بخش اديان الهى و عصاره همه آنهاست. و لذا اگر اين امر خطير تبليغ نگردد كل اديان آسمانى فرو ريخته و منهدم مى ‏شود. از اينجاست كه عظمت ولايت آشكار مى‏ گردد، كه وجهى ديگر از نبوت است. اينكه دين و تشريع الهى جز با وجود يكى از اين دو حفظ نمى‏ گردد. وقتى نبوت پنهان گردد ولايت آشكار مى‏ شود و از دين محافظت مى‏ كند و رهبرى را به دست مى‏ گيرد.

لذا آيه ‏اى كه پس از آيه تبليغ مى ‏آيد به اين نكته اشاره مى‏ كند كه اهل كتاب بدون امر ولايت و وصايت هيچ در دست ندارند. خداوند متعال مى‏ فرمايد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ» [۶۹]: بگو اى اهل كتاب، تا (هنگامى كه) به تورات و انجيل و آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده عمل نكرده ‏ايد بر هيچ (آئين بر حقى) نيستيد.

در واقع بر پا داشتن تورات و انجيل حقيقى و اصيل نيز منوط به وجود و حضور پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله يا جانشين بر حق آن حضرت در امر وصايت و خلافت الهى است. اين است مفاد عبارت «ما انزل اليكم من ربكم» در خصوص امر ولايت نبى و جانشين آن حضرت.

هر كس دو آيه پيش از آيه تبليغ و آيه پس از آن را بخواند، در مى‏ يابد كه اين آيات از يهود و نصارى سخن مى‏ گويد. بلكه اين سوره -  يعنى سوره مائده -  تقريباً همه ‏اش به اين قضيه پرداخته، و از سنت ‏هاى الهى در مورد اين امت‏ ها خبر داده، و ميثاق‏ ها و پيمان‏ هاى الهى كه خداوند از ايشان گرفته و اينكه چگونه آنها اين پيمان ‏ها و ميثاق‏ ها را نقض كرده‏ اند سخن گفته است. خداوند متعال مى‏ فرمايد:

« وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۚ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ» [۷۰]: «در حقيقت خدا از فرزندان اسرائيل علیه السلام پيمان گرفت و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم و خدا فرمود من با شما هستم اگر نماز بر پا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد قطعاً گناهانتان را از شما مى‏ زدايم و شما را به باغ‏ هايى كه از زير (درختان) آن نهرها روان است در مى ‏آورم پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد در حقيقت از راه راست گمراه شده است» .

سپس قرآن از نقض اين عهد و ميثاق سخن مى‏ گويد و مى‏ فرمايد: «فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» [۷۱]: »پس به (سزاى) پيمان شكستنشان لعنتشان كرديم و دل‏هايشان را سخت گردانيديم (به طورى كه) كلمات را از مواضع خود تحريف مى‏ كنند و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند و تو همواره بر خيانتى از آنان آگاه مى‏ شوى مگر (شمارى) اندك از ايشان (كه خيانتكار نيستند) پس از آنان درگذر و چشم ‏پوشى كن كه خدا نيكوكاران را دوست مى‏ دارد» .

گويا اين آيات صرفاً براى مقدمه‏ چينى جهت آنچه در بيعت غدير و پس از آن رخ خواهد داد نازل شده است. گويا اين آيات انذار و بيم‏ دهى است نسبت به سران مرتدّانى كه به تحريف و نقض بيعت و ميثاقى كه خود در روز بيعت انجام داده بودند و آن را قطعى نموده بودند پرداختند. كسانى كه فراموش كردند در غدير به حضرت امیر عليه السلام تبريك گفتند، و فراموش كردند به آن حضرت گفتند: تو مولى و سرور من و مولى و سرور همه مؤمنان شدى!

پس امت اسلامى جهره خود را فراموش كرده و خيانت خود را آشكار ساختند، و به جز عده ‏اى اندك همگى مرتدّ شده و به ضلالت پيشينيان خود باز گشتند. فقط تعداد اندكى -  كه تعداد آنها سه يا چهار نفر بيشتر نبود -  همه از اسلام حقيقى بازگشتند.

اين جريان دقيقاً در امت عيسى‏ عليه السلام رخ داد. خداوند متعال مى‏ فرمايد: «وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ۚ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ» [۷۲] : «و از كسانى كه گفتند ما نصرانى هستيم از ايشان (نيز) پيمان گرفتيم و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند فراموش كردند و ما (هم) تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم و به زودى خدا آنان را از آنچه مى‏ كرده ‏اند (و مى‏ ساخته ‏اند) خبر مى‏ دهد» .

ساير آيات نيز در خصوص اين دو امت گمراه ، سنت‏ ها و بدعت‏ هايى كه نهادند سخن مى‏ گويد. از ايشان و از تورات و انجيل و تعاليم الهى سخن مى‏ گويد، و به جز برخى مسائل فرعى ديگر كه سوره بدان پرداخته است، در پايان به سخن گفتن از امت مسيح و آنچه بر سر آنها آمد پرداخته، و حسن ختام آن چنين است كه خداوند متعال مى ‏فرمايد:

«قَالَ اللَّهُ هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ ۚ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» [۷۳] : «خدا فرمود اين روزى است كه راستگويان را راستى‏شان سود بخشد براى آنان باغ‏ هايى است كه از زير آن نهرها روان است هميشه در آن جاودان اند خدا از آنان خشنود است و آنان از او خشنود هستند اين است رستگارى بزرگ» .

اين اهل ‏بيت حضرت مصطفى ‏عليهم السلام هستند كه حضرت اللَّه سبحانه و تعالى به ما دستور داده است كه با ايشان باشيم و فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»[۷۴] : اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد از خدا پروا كنيد و با راست کرداران باشيد.

به تعبير ديگر:

آيه تبليغ سوره مائده را به دو نيم كرده و ماقبل آن و مابعد آن همچون دو بالى است كه توسط آنها در فضاى سنن الهى پرواز مى‏ كند. قضيه عهد و ميثاق و واليان الهى را بيان كرده است، و آنچه بر سر اين دو نبی پس از آنكه امت‏ هايشان ميثاق ولايت و وصايت را نقض كردند آمد.

مصيبت‏ ها و رسوايى ‏ها و محنت و رنج ‏هايى كه بر سرشان باريد، و دستورات و تعاليم نازل شده در تورات و انجيل از ميان رفت. تا كار به جايى كشيد كه تورات و انجيل را ضايع كرده و كلام الهى را تحريف نمودند. سپس متون ديگرى را خود تدوين كردند، آن هم مطابق با هواى نفس و ميل راهبان و عالمان يهود و نصارى.

در نتيجه، مهم‏ترين بخش دو رسالت عظيم دو پيامبر بزرگ در تاريخ قديم ضايع شد و از ميان رفت. قرآن كريم هم با تفصيل زياد از اين دو امت سخن گفته، تا عبرتى باشد براى صاحبان خرد.

اگر عصمت و پاسبانى و نگاهبانى خداوند در روز غدير بر پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله نازل نشده بود، و اگر تأكيد الهى مبنى بر حفظ قرآن وجود نمى‏ داشت، رسالت الهى نيز در مسير طوفان‏ هايى كه بر امت‏ هاى گذشته وزيد قرار مى‏ گرفت. ما نيز متفرق مى‏ شديم، و امروز مجموعه ‏اى از كتاب ‏های مقدس اما تحريف شده در اختيارمان بود! ولى خداوند فرموده است:«اإِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» [۷۵] : بى ‏ترديد ما اين قرآن را نازل كرده‏ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.

منبع

دانشنامه غدیر ،جلد ۷،ص ۱۳۴

پانویس

  1. اسرار غدير: ص ۳۶.
  2. عوالم العلوم: ج ۳/۱۵ ص۱۶۷ ، ۲۹۷ . الغدير: ج ۱ ص ۱۰ ۹. بحار الانوار: ج ۲۱ ص ۳۶۰ ،۳۸۳ ،۳۸۴ ، ۳۹۰ و ج ۲۸ ص ۹۵.
  3. واقعه قرآنى غدير: ص۱۷، ۲۸ .
  4. بحار الانوار: ج ۲۱ ص۳۹۳، ۳۹۶.
  5. اسرار غدير: ص ۳۷.
  6. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۷۴.
  7. غدير در آئينه كتاب: ص ۳۰.
  8. چهارده قرن با غدير: ص۱۵۳ - ۱۵۷ .
  9. اسرار غدير: ص ۲۳.
  10. بحار الانوار: ج ۲۱ ص۱۸۵ - ۳۷۸.
  11. اسرار غدير: ص ۳۶. واقعه قرآنى غدير: ص۱۴ ، ۱۵.
  12. المغازى (واقدى) : ج ۲ ص ۱۰۹۲ - ۱۰۹۶. وفاء الوفاء: ج ۳ ص ۱۰۱۵،۱۰۱۴. بحار الانوار: ج ۱۰ ص ۴۴۱ و ج ۱۵ ص ۱۶۲.
  13. ژرفاى غدير: ص۳۸ ، ۳۹ .
  14. بحار الانوار: ج ۳۷ ص ۱۰۹.
  15. واقعه قرآنى غدير: ص ۱۹.
  16. الاصابة (ابن حجر) : ج ۲ ص ۱۳.
  17. تهذيب الكمال: ج ۱۰ ص ۲۰۰، پاورقى ۱.
  18. مقدمة الاصابة لابن حجر: ج ۱ ص۱۴۱ ، ۱۶۰ ، ۱۶۱ . الاصابة (ابن حجر) : ج ۲ ص ۱۳.
  19. سنن ابى داود: ص ۳۰۲.
  20. البداية و النهاية: ج ۵ ص ۹۸.
  21. الطبقات الكبرى: ج ۸ ص ۲۹۸. الاصابة: ج ۸ ص ۳۸۱.
  22. العُدَد القوية: ص ۱۸۳.
  23. غدير در قرآن: ج ۳ ص ۱۱ - ۱۴۹.
  24. واقعه قرآنى غدير: ص ۳۹.
  25. السنن الكبرى: ج ۷ ص ۳۲۴،۲۸۷. سنن الدارمى: ج ۲ ص ۴۴. سِفر السعادة: ص ۱۸۴. بحار الانوار: ج ۹۶ ص ۲۷۶. تهذيب الاحكام: ج ۵ ص۲۷۳ ، ۴۵۷ . الكافى: ج ۴ ص۲۴۸ ، ۴۸۶ ، ۵۲۱ . دعائم الاسلام: ج ۱ ص ۳۲۴.
  26. الكافى: ج ۴ ص ۵۲۱ . تهذيب الاحكام: ج ۵ ص ۲۷۳.
  27. غدير در آئينه قرآن (كورانى -  شمسايى) : ص۱۱۸ - ۱۲۰.
  28. ترويه: روز هشتم ذى‏ حجه.
  29. تشريق: به روزهاى دهم، يازدهم و دوازدهم ذى‏ حجه ايام تشريق مى‏ گويند. بعضى معتقدند ايام تشريق، يكى از اين سه روز است.
  30. ژرفاى غدير: ص۳۶ ، ۳۷ .
  31. الغدير: ج ۱ ص ۹.
  32. وقائع بيعات الامير عليه السلام من يوم الدار الى يوم الغدير (حسينى) : ص۵۹ - ۷۹.
  33. اسراء / ۷۶ ، ۷۷ .
  34. توبه /  ۵۴ .
  35. توبه /  ۶۱ .
  36. توبه /  ۴۹.
  37. توبه /  ۵۲ .
  38. توبه /  ۵۰ .
  39. توبه /  ۴۸.
  40. توبه /  ۴۵.
  41. توبه /  ۴۶.
  42. توبه /  ۴۷.
  43. توبه /  ۵۶ .
  44. توبه /  ۵۸ .
  45. توبه /  ۶۳ .
  46. توبه /  ۶۵ .
  47. توبه /  ۶۷ .
  48. توبه /  ۶۷ .
  49. توبه /  ۷۴.
  50. توبه /  ۸۰ .
  51. توبه /  ۸۵ .
  52. توبه /  ۹۵.
  53. توبه /  ۹۷.
  54. توبه /  ۹۸.
  55. توبه /  ۱۰۱.
  56. توبه /  ۱۰۷.
  57. مائده /  ۶۸ .
  58. اعراف /  ۱۴۲.
  59. اعراف /  ۱۴۸.
  60. اعراف /  ۱۵۰.
  61. اعراف /  ۱۵۰.
  62. بقره /  ۹۲.
  63. مائده /  ۸۰ .
  64. بقره /  ۲۵۳.
  65. آل‏ عمران / ۵۲ - ۵۵  .
  66. مکر ، کار عاجزان است نه خداى توانا ، و مسلماً مقصود از «مکرِ» خدا بى اثر ساختن حیله آنان و یا کیفر دادن به مکر آنها است، و علت این که بى اثر ساختن یا کیفر دادن را، مکر خوانده است به خاطر رعایت صناعت مشاکله است. مشاکله یکى از محسنات کلام است و آن این است که انسان در اداى مقصود خود از تعبیر طرف مقابل استفاده کند، مثلاً یک نفر به شما مى گوید: از ما بخواه تا براى شما غذایى بپزیم، از آنجا که شما به پیراهن نیاز دارید به او مى گویید براى من پیراهن بپز، در حالى که پیراهن دوختنى است نه پختنى، امّا چون طرف از پختن سخن گفته است، براى حفظ شکل سؤال از همان تعبیر استفاده مى نمایید، شاعر عرب در این مورد مى گوید: قالوا اقترح شیئاً نجد لک طبخه *** قلتُ اطبخوا لى جبة و قمیصاً (منشور جاوید-جعفر سبحانی)
  67. آل‏ عمران /  ۱۴۴.
  68. آل‏ عمران /  ۱۴۴.
  69. مائده /  ۶۸ .
  70. مائده /  ۱۲.
  71. مائده /  ۱۳.
  72. مائده /  ۱۴.
  73. مائده /  ۱۱۹.
  74. توبه /  ۱۱۹.
  75. حجر /  ۹.