اهميت اعتقادى، تاريخى و سياسى غدير[۱]

سخن از ماجراى غدير سخن از رهبرى امت اسلامى است كه بايد به دست چه كسى سپرده شود. سخن از اين است كه چه كسى بايد بر مسند پيامبر صلى الله عليه و آله تكيه زند و كاروان امت اسلام را به سر منزل مقصود برساند.

احياى خاطره غدير و بحث و پژوهش در محتواى آن، بحث از دو فلسفه گوناگون و متضاد زندگى است: فلسفه ‏اى مبتنى بر احكام قرآن و سنت نبوى، و فلسفه ‏اى منحرف و مبتنى بر افكار جاهلى.

احياى خاطره غدير احياى حق از دست رفته على و اولاد او عليهم السلام و نفى هر گونه حكومت غير الهى به زمامدارى مستبدان و ظالمان و مكاران تاريخ است.

و بالاخره احياى خاطره غدير، پاسخى مثبت به نداى مظلومانه شيعه و حاميان سنت نبوى و ولايت علوى است، كه يا اشخاص آن ها به جرم دفاع از حقيقت در زجر و حبس و تبعيد به سر برده و خون پاكشان از دم تيغ نابكاران چكيده، و يا شخصيتشان به سبب تحريف‏ ها، دروغ ها و تهمت ‏هاى دشمنان به انزوا خزيده و در لا به لاى اين همه نامردمى‏ ها ناپديد گشته است.

پس بايد هر چه بيشتر از آن دم زنيم و دمى از بيان حقيقت آن نياساييم.

بنابراين، سخن از واقعه غدير و زنده نگاه داشتن خاطره اين روز جاويد، پرداختن به يک موضوع تاريخى، يا سرگرمى به يک سلسله بحث ‏هاى بى‏نتيجه فكرى و اعتقادى نيست.

اصولاً نگريستن به واقعه غدير به چشم يک امر تاريخى كه قرن‏ ها بر آن گذشته است خلاف فهم درست دين و فهم درست دين و فهم درست اين واقعه است.

صورت ماجراى غدير يک امر تاريخى، اما محتواى آن ابدى است. بر خود اسلام نيز چهارده قرن گذشته است، اما دعوت به توحيد و آزادى و عدالت و عبادت و جهاد و... كه محتواى اسلام را تشكيل مى‏ دهد يک امر زنده و روز آمد است.

اگر حضرت ابراهيم‏ عليه السلام چشم از جهان بسته است، نداى توحيدى او و عشق به پاكى‏ ها و مبارزه او با خدايان ساختگى هنوز جريان دارد. اگر حضرت نوح و موسى و عيسى‏ عليهم السلام و حضرت محمد صلى الله عليه وآله ديده از جهان بربسته ‏اند، حكايت دعوت ‏ها و مبارزات آن ها در قرآن كريم با عظمتى هر چه تمام‏تر به شرح رفته، و لب‏ هاى مردم مسلمان شبانه‏روز به تلاوت آنها مترنم است. آرى، غدير نيز چنين است.

اين تذكار از آن رو است كه گاهى كه سخن از تحليل برخى وقايع سرنوشت‏ ساز تاريخى پيش مى ‏آيد، برخى چنين پندارند يا به پندارها القا كنند كه پرداختن به اين گونه سخنان و تحليل‏ ها نوعى سرگرمى و غفلت از مسائل اصلى و زنده و روز آمد، و صرف وقت گرانبها در امور بى‏ حاصل و حوادث تاريخى‏اى است كه زمان آن به سر آمده و سودى به حال فرد و جامعه نخواهد داشت!

غافل از آنكه، اگر اين نظر درست بود مى‏ بايست حدود ثلثى از آيات شريفه قرآنى را كنار نهاد كه به شرح تاريخ دعوت‏ ها و مبارزات پيامبران الهى ‏عليهم السلام پرداخته، در حالى كه قرن ‏ها از تاريخ آن ها گذشته است.

قرآن كريم پس از آن كه ذكرى از چند تن از پيامبران بزرگ پيش مى ‏آورد، مى ‏فرمايد: «اولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده»[۲]: اينان كسانى هستند كه خداوند هدايت فرموده است پس هدايت و راه راست آنان را پيروى كن.

و نيز در خطاب به مسلمانان و همه كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند مى‏ فرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنه فى ابراهيم و الذين معه...»[۳]: بى‏ گمان براى شما در روش ابراهيم و مؤمنان همراه او سرمشقى نيكو است... .

اهميت غدير[۴]

ضرورت و اهميت پرداختن به موضوع غدير از جهات گوناگونى قابل بررسى است كه ما آن را از دو منظر كلامى و تاريخى بررسى مى‏ كنيم:

اهميت و ضرورت غدير از منظر كلامى

الف) ارتباط غدير با مبحث امامت

از آنجايى كه غدير مربوط به بحث امامت مى‏ گردد داراى اهميت فراوانى است، زيرا شيعه براى مسئله امامت اهميت فراوانى قائل است و آن را يكى از اصول مذهب خويش مى‏ شمارد، و اعتقاد به آن را همتراز اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد مى‏ داند. سرّ اين مطلب بدان خاطر است كه مفهوم امامت در نزد شيعه با مفهوم امامت در نزد ساير فرق اسلامى متفاوت است.

آن مفهومى كه بين شيعه و اهل‏ تسنن مشترک است و كسى منكر آن نيست، امامت به معنى رهبرى اجتماع و حكومت است. يعنى مى ‏گويند بعد از رفتن پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله از ميان مسلمين، جامعه اسلامى بى‏ ترديد نيازمند رهبر و پيشواست. البته در گزينش اين رهبر توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و يا انتخاب از راه ‏هاى ديگر با هم اختلاف دارند.

البته اهل‏ تسنن حكومت و رهبرى امت اسلامى را بر اساس انتخاب مى ‏دانند، ولى شيعه اين حكومت و زعامت را همانند نبوت، تعيين شده توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و به دستور الهى مى‏ داند. حقيقتاً اگر مفهوم امامت تنها همين مفهوم بود، شيعه هم مثل اهل ‏تسنن آن را جزو فروع دين خويش مى‏ دانست، و چه بسا نظر اهل‏ تسنن جاذبه ظاهرى بيشترى داشت، چرا كه رهبرى طبق اين نظر مردمى ‏تر و دموكراسى ‏تر خواهد بود.[۵]

اما در ديدگاه شيعه، امامت مفهومى فراتر از رهبرى و حكومت دارد و حكومت و رهبرى يكى از شاخه ‏هاى امامت است. شيعه براى امام علاوه بر رهبرى و زعامت، مقام مرجعيت دينى قائل است، يعنى امام را كارشناس دين و بيانگر احكام و دستورات اسلامى مى ‏داند؛ كارشناسى كه بر اساس تعاليم ناب نبوى كه از وحى الهى سرچشمه گرفته است و بدون خطا و اشتباه به تبيين و تفسير معارف اسلامى مى‏ پردازد.

دلايل شيعه در مورد لزوم مسئله امامت به اين معنى، همان دلايل ضرورت و وجود پيامبر در بحث نبوت براى جامعه بشرى است. يعنى شيعه معتقد است همانطور كه سعادت بشرى و كمال انسانى - كه نياز فطرى او است - بدون هدايت انبياء عليهم السلام و وحى امكان پذير نيست، پس بايد بعد از پيامبر خاتم حضرت محمد صلى الله عليه وآله بشر از اين لطف الهى و هدايت تشريعى محروم نگردد.

انسان براى نياز خود به دين و تعليمات دينى كه از راه وحى رسيده، احتياج به كسى دارد كه علم و دانش خود را از سرچشمه زلال حقيقت گرفته و دست پرورده عنايات غيبى الهى باشد. تا با آگاهى از اسرار هستى، مربى حقيقى و راهنماى او به سوى مقصد الهى و خير و سعادت دنيا و آخرت باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در حيات طيبه خويش، قرآن را كه اساس تفكر اسلامى است به وسيله اتصال به منبع الهى وحى دريافت نموده و به مردم ابلاغ فرمود. اما قرآن و مفاهيم بلند آن احتياج به تفسير دارد، و احكامى كه در قرآن بيان شده مختصر و كلى است.[۶]

پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله به دليل گرفتارى ‏ها و مشكلات فراوان و شركت در غزوات مختلف فرصت كافى را براى توضيح و بيان اسرار و معارف عميق قرآنى پيدا نكرد. حتى اگر در تمام اين مدت مثل يک معلم مى ‏بودند كه فقط در سر كلاس مى‏ رفتند و به آموزش احكام و تعاليم مى‏ پرداختند، شايد كافى و وافى نبود تا آنچه را كه اسلام و معارف اسلامى در خود دارد بيان كند.

اين مطلب را اضافه كنيد به اين موضوع كه پس از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله اسلام در زمان خليفه اول و دوم، مسلمانان و صحابه از نقل حديث منع شدند! و تا پايان قرن اول هجرى، زمانى كه عمر بن عبدالعزيز فرمان رسمى كتاب حديث را صادر كرد، هيچ حديثى به طور رسمى نوشته نشد.[۷]

البته پيروان امامان شيعه، از جمله سلمان فارسى از ثبت احاديث باز نايستادند، و در اثر اين مجاهدت‏ ها، كتاب ‏هاى حديث در خور توجهى از خويش بر جاى گذاشتند.

مسئله به اينجا ختم نشد. كسانى كه سال‏ ها با پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه و آله جنگيدند و شكست خوردند و قدرت خويش را از دست داده بودند، رياكارانه و منافقانه وارد صفوف مسلمانان شدند، و از روى نفاق تظاهر به اسلام كردند.

اينان بعد از شهادت رسول اكرم ‏صلى الله عليه و آله دست به تحريف اسلام زدند و به ساختن احاديث جعلى و دروغ پرداختند. اوج اين انحرافات در زمان معاويه بود. او كه سوگند ياد كرده بود نام و ياد اسلام را دفن كند.[۸]

در زمان او بود كه فرمان رسمى و دولتى در مورد جعل حديث صادر گرديد.[۹] نهال نوپا و نوريشه اسلام در آغاز دچار طوفان‏ هاى سهمگين شد. در چنين شرايطى اسلام نياز به فردى داشت كه در دامان وحى تربيت يافته باشد، و آن را از خطر نابودى نجات دهد. پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله براى جلوگيرى از انحرافات اسلام، به فرمان خداوند كسى را كه روح و وجودش با روح تعاليم اسلام پرورش يافته و هيچ نوع سابقه‏ اى در جاهليت نداشت براى اين امر خطير انتخاب فرمود و به امامت منصوب نمود.

پس، از نظر شيعه امام كارشناس دين از نظر بيان احكام الهى است. لذا همانطور كه نبى از طرف خداوند براى هدايت مردم فرستاده مى‏ شود و بايد از خطا و اشتباه مصون باشد، به همان صورت امام نيز بايد چنين باشد و از خطا و اشتباه ايمن و محفوظ باشد.

اساساً اطاعت و فرمانبردارى از كسى كه احتمال خطا و گناه در او مى رود منطقى نيست. در نگرش شيعه، چون مصون بودن از خطا و اشتباه -  كه به عصمت تعبير مى ‏شود -  موضوعى نيست كه تشخيص آن با مردم باشد، لذا بايد امام نيز همانند نبى از جانب خدا تعيين شود.

علاوه بر اين دلايل، دلايل قرآنى و شواهدى در سيره و سنت نبوى نيز وجود دارد كه اصل امامت را اثبات مى‏ كند، لكن ما در اين كتاب تنها به حديث شريف غدير اشاره‏ اى خواهيم كرد.

همچنين شيعه براى امام مفهومى بسيار مهم‏ تر و اساسى‏ تر نيز قايل است، و آن اين است كه كسى را امام مى‏ داند كه انسان كامل است و حامل معنويت كلى انسانيت مى‏ باشد، و هيچ عصر و زمانى از اين ولى كامل خالى نخواهد بود، و او بر تمامى ضماير تسلط و احاطه كامل دارد. بسط و توضيح اين معنى داراى مقدمات و توضيحات بيشترى است كه فرصتى ديگر مى‏ طلبد.

به هر ترتيب، با توجه به مفاهيم بالا است كه شيعه امامت را جزو اصول دين خويش مى‏ داند، و الا اگر صرف معنى اول؛ يعنى جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و نحوه انتخاب رهبرى سياسى اسلام بود، به اين اندازه قابل اهميت نبود، و حتى ديگر لزومى نداشت كه شيعه اوصياى پيامبر عليهم السلام را فقط دوازده نفر بداند. بلكه در هر زمان به هر ترتيب كسى به عنوان رهبرى جامعه انتخاب مى‏ شد. حال طبق نظر شيعه يعنى با انتصاب وصى قبلى و يا طبق نظر عامه به روشى ديگر.

امامت به معنى حجت زمان بودن و رهبرى دينى است كه خط تمايز ميان خاصه و عامه است. اين امامت است كه اساس و ركن ايمان و از اصول دين است.

ب) ارتباط بحث غدير با ضرورت شناخت امام در هر عصر خصوصاً عصر حاضر

در باب ضرورت شناخت امام پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه و آله فرمودند: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية: هر كس بميرد در حالى كه امام عصر خود را نشناخته باشد به مرگ جاهليت مرده است.[۱۰]

به راستى، با توجه به خصوصيات و تعاريفى كه براى امام به اختصار ذكر شد، امام زمان ما كيست؟ عامه در پاسخ به اين سؤال و اين روايت مهم چه جوابى مى ‏دهند؟ اهل ‏تسنن براى جويندگان پاسخ اين سؤال و كسانى كه تازه مسلمان هستند و مى‏خواهند امام زمانشان را بشناسند چه پاسخى دارند؟

البته شايد مفهوم امام را آنقدر پايين بياورند و در حد يک عالم دينى تنزل دهند تا بتوانند از اين روايت بگريزند و جواب سؤالات بیشمار پيروان خويش و جوانان تشنه حقيقت و يا افراد تازه مسلمان را بدهند. در حالى كه همانگونه كه گفته شد، از نظر شيعه -  كه بر مبناى عقل و سنت و قرآن مى‏ باشد -  مفهوم و معناى امام چيزى فراتر از حكومت و رهبرى و زعامت دينى است.

امام از نظر شيعه، علاوه بر داشتن مراتب فوق از ولايت معنوى برخوردار است، كه امروز اين مقام را در وجود دوازدهمين امام، حضرت مهدى‏ عليه السلام تجلى يافته مى ‏داند.

اهميت غدير از لحاظ تاريخى

جاى هيچ ترديدى نيست كه شرافت و برترى هر چيزى به شرافت و برترى نتيجه آن مى ‏باشد. بنابراين، در ميان موضوعات تاريخى، بهترين و پرفايده ‏ترين مباحث موضوعى است كه دين الهى بر آن پايه‏ گذارى شده و آئينى بر آن استوار گشته و پايه ‏هاى اعتقادى و مذهبى بر اساس آن بنا گرديده است، و امت ها و دولت‏ هايى از آن به وجود آمده و ذكر و ياد آنان جاودانه شده باشد.

در علوم تاريخى، فلسفه پيدايش امت ‏ها و طرز تشكيل دولت‏ ها و اصول و تعاليم آن ها بسيار مهم است. به همين جهت، مورخان در ثبت و ضبط اين گونه اصول اعتقادى و مبانى دينى تلاش كرده، و با زحمت و مشقت فراوان تمامى وقايع و حوادث مربوط به آن را قيد مى ‏نمايند.

ماجراى غدير از جمله مهم ‏ترين موضوعات تاريخ اسلام است. چرا كه رويداد غدير با بسيارى از دلايل ريشه ‏اى و سلسله مباحث مربوط به آن، مبنا و اساس جمع كثيرى از پيروان آثار پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله شده است. از ميان پيروان ميليونى اين گروه، دانشمندان، حكما، اديبان، نوابغ، فرماندهان، پادشاهان و فضلاى بسيارى به وجود آمده‏ اند و صاحب آثار و كتب فراوانى مى‏ باشند. پس با توجه به اهميت و ضرورت بحث غدير، اگر مورخى در اين مورد كوتاهى كند قابل بخشش نيست.

به هر ترتيب، اگر مورخ خود از پيروان آل رسول‏ عليهم السلام باشد يا از وجدانى بيدار و انصاف برخوردار باشد، بر او لازم و واجب است كه اخبار و مطالب مهم مربوط به دعوت نبوى را در روز غدير خم به گوش هم كيشان خويش و مردم حقيقت‏ جو برساند.

اگر غير از اين باشد، باز هم ناچار است نسبت به چنين مطلب اساسى و مهم هر چند ساده و مختصر ذكرى بنمايد، يا اگر تحت تأثير عواطف و تعصب ‏هاى قومى و قبيله‏اى و زير نفوذ فتنه جويان قرار گرفته، لااقل انتقاد خويش در مورد دلالت و مفهوم غدير ابراز دارد.

دانشمندان علوم حديث به هر جانب كه نظر كنند، دست ه‏اى از روايات صحيح با سندهاى معتبر را خواهند ديد، كه آنها را راويان و رجال مورد اعتماد خويش نقل كردند، و مضمون آن احاديث بر افتخارات و فضائل اميرالمؤمنين حضرت على‏ عليه السلام دلالت دارد.

از جمله اين دسته از روايات حديث متواتر غدير است. هيچ حديث پژوهى نمى‏ تواند از اين حديث چشم‏ پوشى و صرف نظر كند، چرا كه تواتر و صحت آن خدشه ناپذير است.

بر مفسران نيز لازم است كه شأن نزول و تفسير آياتى را كه درباره غدير در احاديث آمده به همراه روايات پيامبر صلى الله عليه و آله در اين زمينه بيان كنند، چرا كه هيچ مفسرى حاضر نيست كارش ناتمام و نارسا باشد. در ميان دانشمندان علم كلام، بحث غدير و امامت اجتناب ناپذير است؛ همگى ناگزير اند اشاره‏اى به واقعه غدير داشته باشند، و براى رد مسئله امامت و يا لزوم آن برهانى بياورند.

بنابراين، بزرگان و فضلاى علوم مختلف اعم از تاريخ، كلام، حديث، تفسير و... همگى ناگزير به طرح ماجراى غدير در آثار خود هستند و مسئله غدير چيزى نيست كه بتوانند از آن چشم ‏پوشى كنند.

با چنين كيفيت و شأن، اگر هر يک از اين دانشمندان از ذكر چنين واقعه ‏اى غفلت كنند، در حق اسلام كم ‏فروشى و خيانت كرده و امت اسلامى را از بخش زيادى از حقايق نابى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه و آله از گنجينه وسيع مواهب خويش به امت اسلامى ارزانى داشتند محروم ساخته، و جامعه اسلامى را از راهيابى به شاهراه هدايت و سعادت باز داشته است.

علامه بزرگوار امينى در كتاب گرانقدر «الغدير» اسامى علمايى از اهل ‏تسنن را كه در آثار خود در علوم ذكر شده به بيان واقعه غدير پرداختند، گرد آورده است.[۱۱]

طرح دو شبهه و پاسخ آن

شبهه اول

هر ملتى همواره سعى دارد زيبايى ‏هاى تاريخى خويش را به تصوير بكشد، و از ذكر حوادث نامطلوب تاريخى خود دورى جويد. چرا كه ذكر حوادث نامطلوب تاريخ يک آيين، سبب ترديد در اصالت آن مى ‏گردد. بحث در مورد خلافت و امامت و حوادث ناگوار صدر اسلام و تكرار آن -  به خصوص در زمانى كه نسل جوان با بحران‏هاى روحى و اجتماعى مواجه است -  از ايمان و شور آنها نسبت به اسلام مى‏كاهد و افكار آنان را متزلزل مى ‏سازد. ديگران همواره در صدد كتمان زشتى‏ هاى تاريخى خود هستند، ولى مسلمانان بر عكس؛ همه تلاش خويش را در بازگو كردن آن صرف مى‏ كنند.

پاسخ اين است كه: اگر نقد و نقل تاريخ تنها به صورت باز گو كردن و منعكس نمودن حوادث نامطلوب باشد، اثرش همانطور است كه در شبهه مطرح شد.

اولاً: اگر قرار باشد تنها به حوادث غرورآفرين و زيبايى ‏ها بسنده كنيم، نمى‏توان آن را نقل تاريخ دانست، بلكه نوعى تحريف تاريخ است!

ثانياً: هيچ تاريخى از حوادث نامطلوب و زشت مبرّا نمى‏ باشد، و حتى خلقت انسان نيز مجموعه‏ اى از زشتى‏ ها و زيبايى‏ هاست. تفاوت آيين‏ ها و قوم‏ ها در سراسر زيبايى و يا سراسر زشتى آنان نيست، بلكه به نسبت و درصد زشتى و زيبايى ميان آن هاست. اما اين مايه افتخار ماست كه تاريخ اسلام از نظر زيبايى‏ ها و جلوه‏ هاى انسانى بى‏ نظير و مملوّ از حماسه و لبريز از جمال و شكوه است، و هيچ كس نمى‏تواند ادعا كند كه زيبايى‏هاى تاريخش از زيبايى‏هاى تاريخ اسلام بيشتر باشد.

پانویس

  1. نقش غدير در امامت حضرت امير عليه السلام (استادولى): ص11-13.
  2. انعام/90.
  3. ممتحنه/4.
  4. قطره ‏اى از درياى غدير: ص41-53.
  5. يادآور مى‏ شويم كه بر خلاف ادعاى اهل‏ تسنن كه انتخاب مردم را شرط خلافت مى ‏دانند، تاريخ شاهد است كه اين رويه جز در مورد انتخاب مولاى متقيان على ‏عليه السلام رعايت نشد.
  6. به عنوان نمونه دستورات قرآن درباره نماز، حج، زكات بسيار كلى است و جزييات هر يک از اين موارد در قرآن ذكر نشده است.
  7. مستدرك الوسائل: ج 1 ص 15.
  8. الموفقيات (زبير بن بكّار). مروج الذهب: ج 3 ص 454. شرح نهج البلاغه (ابن ابى ‏الحديد): ج 5 ص126-130.
  9. شرح نهج البلاغه: ج 11 ص43-46.
  10. مسند احمد، به نقل از الغدير: ج 10 ص 493.
  11. الغدير: ج 1 ص25-29. المولى فى الغدير (موسسه جهانى سبطين‏ عليه السلام): ص29-34.