سلطنت
آمدن «مَولى»به معناى «پادشاه»[۱]
يكى از ادله قاطع بر آمدن «مَولى» به معناى «أولى» ، معانى است كه براى اين واژه گفته اند و هم معناى معناى «أولى» است. از جمله آمدن «مَولى» به معناى «پادشاه» است؛ كه گروهى از دانشمندان اهل سنت واژه مَولى را به «پادشاه» تفسير و معنى كرده اند:
بخارى در كتاب التفسير مى نويسد: باب «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالىَ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَ الأقرَبُونَ وَ الَذينَ عاقَدَت أيمانُكُم فَآتُوهُم نَصيبَهُم إنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَىءٍ شَهيداً»[۲]: مَعمَر گويد: مراد از «موالى» اولياى ورثه اى اند كه با شما پيمان بسته اند. موالى در اينجا جمع «مَولى» به معناى هم پيمان و كسى است كه ميان او و شما پيمان بسته شده است. «مَولى» همچنين به معانى: پسرعمو، آزادكننده بنده، آزادشده، پادشاه و هم دين است.[۳]
بى گمان، آمدن «مَولى» به معناى پادشاه نيز براى ثابت شدن مطلوب شيعه از حديث غدير كافى است، زيرا پادشاه و ولىّ امر يک معنى دارند. اگر كسى در اين هم معنايى بودن ترديد كند، برايش سخنان شارحان صحيح بخارى را نقل مى كنيم:
بدرالدين عَينى مى نويسد: لفظ «مَولى» براى معانى بسيارى مى آيد... . چهارم: به پادشاه مَولى مى گويند، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى گيرد.[۴]
شِهاب الدين قَسطَلانى مى گويد: يكى از معانى «مَولى» پادشاه است، زيرا او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى گيرد.[۵]
بنابراين به پادشاه «مَولى» گفته مى شود، چرا كه او رسيدگى به امور مردم را به عهده مى گيرد. پس قطعاً «مَولى» به معناى ولىّ امر و متولّى امر نيز به كار مى رود. افزون بر اينها، اين معنى به روشنى از سخنان لغويان به دست مى آيد. جوهرى مى نويسد: مَلَكوت از ريشه مُلک است، مانند رَهَبوت از ريشه رَهبَة؛ مى گويند: مَلَكوت عِراق از آن او است. مَلْكُوَه - بر وزن تَرْقُوَه - عراق نيز گفته مى شود. معناى اين واژه پادشاهى و عزّت است. پس او مليک و مَلِک و مَلْک است، مثل فَخِذ و فَخْذ. گويا مَلْک مخفّف مَلِک و مَلِک مقصورِ مالک يا مليک است. جمع مَلِک و مَلْک، ملوک و املاک است. اسم اين مصدر مُلک و اسم مكان آن مملكت است. تَمَلَّكَهُ يعنى به زور آن را مالک شد. و «مليک النحل» ملكه زنبورهاى عسل است.[۶]
همچنين لغويانى كه لغات عربى را به فارسى ترجمه كرده اند، مانند صاحب «صراح اللغة» و «منتهى الأرب فى لغات العرب» واژه «ملک» را به شاه و پادشاه ترجمه كرده اند.
مراد از «مَعمَر» در كلام بخارى، ابوعبيده مَعمَر بن مثنّى لغوى است. ابن حجر عسقلانى به اين نكته تصريح كرده و نوشته كه اين سخن مذكور را در «مجاز القرآن» ابوعبيده مَعمَر بن راشد ديده است.
عبدالرزّاق از او نقل كرده كه وى ذيل آيه «لِكُلٍّ جَعلنا مَوالِىَ» گفته است: موالى اولياى پدر و برادر و پسر و غير آنان از خويشاوندان پدرى هستند. قاضى اسماعيل نيز در «الأحكام» اين سخن را از طريق محمد بن ثور از مَعمَر نقل كرده است. ابوعبيده گويد: «وَ لِكُلٍّ جَعَلنا مَوالِىَ» يعنى اوليا و ورثه. «و كسانى كه با آنان پيمان بسته ايد» پس «مَولى» در معناى ابن عمّ و... به كار مى رود.
و سخنش را تا آنجا كه بخارى آورده ادامه داده است. وى در مولايى كه به معناى پسرعمو است اين شعر را شاهد آورده است: «مَهلاً بَنى عَمِّنا مَهلاً مَوالينا» . از ديگر معانى «مَولى» كه ابوعبيده آنها را ذكر نكرده ولى ديگر لغويان آنها را ذكر كرده اند اين است: محبّ، پناه دهنده، ياور، داماد، تابع و ولىّ.[۷]
همچنين ابن حجر آمدن «مَولى» به معناى «ولىّ» را از لغويان نقل كرده است.
رسيدن خبر غدير به پادشاهان[۸]
يكى از اقشارى كه خبر غدير به آنان رسيد پادشاهان كشورهاى مجاور بودند. پس از سه روز كه مراسم غدير پايان يافت، آن روزها با عنوان «ايام الولاية» در ذهن ها و بر صفحه تاريخ نقش بست.
گروه ها و قبايل عرب، با دنيايى از معارف اسلام، پس از وداع با پيامبرشان و معرفت كامل به جانشينِ او، راهىِ ديار خود شدند. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز عازم مدينه شد در حالى كه كاروان اسلام را به سر منزل مقصود رسانده بود.
خبر غدير و سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله در آن مجمع عظيم، در شهرها منتشر شد، و به سرعت شايع گرديد و به گوش همگان رسيد. بدون شک اين خبر مهم توسط مسافران و ساربانان و بازرگانان تا اقصى نقاط عالم آن روز يعنى ايران و روم و چين پخش شد، و غير مسلمانان هم از آن با اطلاع شدند.
در بُعد ديگر، پادشاهان ممالک كه از قدرت نوپاى اسلام وحشت داشتند و چشم طمع به ايام بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله دوخته بودند، با شنيدن خبر تعيين جانشينى چون على عليه السلام نقشه هاى خود را بر آب ديدند.[۹]
پانویس
- ↑ چكيده عبقات الانوار (حديث غدير) : ص 359،358.
- ↑ ترجمه: براى آنچه پدر و مادر و خويشان و هم پيمانان شما بر جاى نهاده اند وارثانى كه به ارث بردن أولى هستند قرار داده ايم پس بهره آنان را به آنان بدهيد كه خدا بر هر چيزى گواه است. نساء / 33.
- ↑ صحيح بخارى (به شرح ابن حجر) : ج 8 ص 199.
- ↑ عمدة القارى: ج 18 ص 170.
- ↑ ارشاد السارى: ج 7 ص 77.
- ↑ الصحاح: «ملک» .
- ↑ فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ج 8 ص 199.
- ↑ ژرفاى غدير: ص 73.
- ↑ بصائر الدرجات: ص 201،54. اقبال الاعمال: ص 459،453. مختصر بصائر الدرجات: ص 109. الاختصاص: ص 272. مناقب آل ابى طالب: ج 3 ص 40. فيض القدير: ج 6 ص 281. بحار الانوار: ج 37 ص 136 و ج 39 ص 336 و ج 41 ص 228. عوالم العلوم: ج 3/15 ص 68 . كشف المهم: ص 109. احقاق الحق: ج 2 ص 474 و ج 6 ص 358 و ج 12 ص 9.